پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: معرفي ياران اميرالمؤمنين امام علي(عليه‌السلام)- حارث بن عبدالله همداني
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 28- 12-97

 بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

حاج آقاي حسيني قمي: من يک روايتي را بخوانم از رسول خدا که فرمود: «من ورَّخ مؤمناً فکأنما احياه» کسي که تاريخ مؤمني را بيان کند، مثل اينکه مؤمن را احيا کرده است. اين طرح، طرح بسيار زيبايي بود. احياي نام اصحاب اميرالمؤمنين، طبق اين حديث پيامبر شما بار ديگر صعصعه‌ بن صوحان را احياء کرديد، عمر بن حمق خزاعي را احياء کرديد. عمار را احياء کرديد. تقاضا مي‌کنم يک جايي براي اين بحث در سمت خدا باز شود و اين ياران با عظمت از مظلوميت بيرون بيايند. امروز يکي از ياران حضرت را به نام حارث همداني را معرفي خواهم کرد. هَمدان در يمن بوده است.

بخش اول يک گزارشي است از قبيله همدان که حارث براي آن قبيله است. بخش دوم معرفي شناسنامه‌اي حارث همداني و بخش سوم مهمترين ويژگي‌هاي حارث همداني است که انصافاً يک دريايي است از معارف اهل‌بيت در کلمات و شناخت اميرالمؤمنين.


همدان قبيله‌اي است در يمن، در تاريخ هست وقتي رسول خدا، اميرالمؤمنين را به يمن فرستادند براي دعوت مردم يمن به اسلام، پيامبر به اميرالمؤمنين فرمود: «لئنْ يَهْدِيَ‏ اللَّهُ‏ بِكَ رَجُلا» يک نفر به وسيله تو هدايت شود، «خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت و لك ولاو يا علي‏» (مجموعة ورام، ج 2، ص 277) بهتر از همه چيزي است که آفتاب بر آن مي‌تابد. اميرمؤمنان در يمن آمدند، عبارت تاريخ اين است که قبيله همدان در يک روز وقتي دعوت اميرمؤمنان با اخلاق ويژه حضرت را ديدند، در يک روز واحد همه قبيله همدان اسلام آوردند. اولين گروهي بودند که وقتي حضرت به خلافت رسيدند براي بيعت با حضرت آمدند.

در جنگ‌ها با اميرمؤمنان همراهي کردند و در جمل و صفين بودند. اين شعر از خود اميرمؤمنان است: «فَلَوْ كُنْتُ‏ بَوَّاباً عَلَى بَابِ جَنَّةٍ لَقُلْتُ لِهَمْدَانَ ادْخُلِي بِسَلَام‏» آنوقتي که من دم در بهشت مي‌ايستم، وقتي مي‌خواهم بهشت را تقسيم کنم، آن لحظه به قبيله همدان مي‌گويم: شما همه به سلامت وارد بهشت مي‌شويد. اين قبيله در کربلا چهارده شهيد دارد. جزء وفاداران به ولايت بودند. به اميرمؤمنان، به امام حسن و سيد الشهداء، برير همداني است.

شعذب همداني است، ابو ثمامه ساعدي همداني است، حنظله همداني است. کربلا يک تقسيمش قبايل هستند، بيشترين تعداد از قبيله همدان است. از آن طرف تقاص ياري اميرمؤمنان را هم پرداخت کردند. حمايت از حق يک جايي ظالم‌ها به حساب آدم مي‌رسند. هزينه‌اش را پرداخت کردند. در تاريخ هست وقتي معاويه به قدرت رسيد، بُصر بن أرطاة که يک صفاک خون آشام بود و سي هزار نفر را کشت. معاويه بُصر بن أرطاة را فرستاد مخصوصاً در قبيله همدان به جرم ولايتمداري‌شان جمع زيادي از اين قبيله همدان را به شهادت رساند. از ميان اين قبيله حارث همداني شخصيت بسيار برجسته‌اي است.


در زمان پيامبر خدا به دنيا آمد، او را از تابعين مي‌شمارند. تاريخ ولادت دقيق مشخص نيست ولي تاريخ وفات سال 65 هجرت است، حدود هشتاد نود سال عمر کرده است. قبرش در وادي السلام نجف است و اين از مظلوميت ياران اميرالمؤمنين است که معين نيست قبر اين بزرگوار کجاست. جالب است هم خود حارث همداني و نسلش از بهترين ياران اميرالمؤمنين بودند. فرزندي دارد به نام عمر بن حارث همداني که در جنگ صفين پرچم‌دار اميرالمؤمنين بود.

در تاريخ که مي‌خوانيم يک عده از فرزندان حارث همداني به لبنان هجرت کردند همين جبل العاملي که امروز هست. شايد بخاطر فشارهايي که حکومت‌ها به اين قبيله وارد کردند. عده‌اي از علماي بزرگ ما از نسل حارث همداني هستند از جمله شيخ بهايي، پدر شيخ بهايي، خود شيخ بهايي، مرحوم صاحب کفعمي صاحب مصباح، اينها از نسل حارث همداني هستند. سه ويژگي را بگويم، اولين ويژگي اينکه حارث همداني از خواص ياران اميرمؤمنان است.

ياران اميرمؤمنان طبقات مختلفي داشتند و بعضي اصحاب سرّ حضرت بودند. در يک روايتي هست اميرمؤمنان به يکي از اصحابشان فرمودند: ده نفر از آنهايي که مورد وثوق من هستند بيايند، با آنها کاري دارم. اين آقا گفت: نام ببريد چه کساني را بياورم. حضرت نام بردند و فرمودند: اسبق بن نباته، کميل و يکي حارث همداني. عبارتي ديدم که مرحوم آيت الله العظمي خويي در معجم الرجال دارند، چون بحث اصحاب ائمه هست، مي‌فرمايد: تمام علماي شيعه اتفاق دارند که حارث همداني از اصحاب بسيار با عظمت اميرمؤمنان است و وقتي مي‌خواهند توصيفش کنند به ورع و تقوا توصيف مي‌کنند.

اينکه خودش را وقف خدمتگزاري اميرالمؤمنين کرد. در نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين در نامه 69، حضرت به حارث همداني نامه نوشتند. اين نامه يک دستورالعمل اخلاقي است. حدود بيست و چند دستورالعمل تربيتي و اخلاقي است. کتاب‌هايي در مورد اين نامه چاپ شده و توضيح داده شده است. گاهي من ده روز در ماه رمضان محور سخنم نامه 69 نهج‌البلاغه است.


«وَ تَمَسَّكْ‏ بِحَبْلِ‏ الْقُرْآنِ» اينها دستورات شخصي نيست ولي اميرالمؤمنين بهانه قرار مي‌دادند که نام اصحابشان بماند. دعاي کميل که براي کميل نيست، براي اميرمؤمنان است. کميل به شهادت رسيد، نام اين شهيد بزرگوار در اين دعا بر زبانش جاري مي‌شود و حضرت به کميل خطاب مي‌کردند. مخاطب خاص براي اينکه نام اينها زنده بماند. مطلب دوم اينکه حارث همداني حامل علوم اميرالمؤمنين بود. يک داستاني بگويم که بسيار آموزنده است. اميرمؤمنان يک وقتي فرمودند: «من يشتري علمي» چه کسي مشتري علم و دانش من است؟ چه کسي خريدار است؟ حارث همداني گفت: من آماده هستم.

در تاريخ هست يک دفتري تهيه کرد و اميرالمؤمنين املاء مي‌کردند و حارث همداني مي‌نوشت. يک کتاب شد. هر روز به محضر حضرت مي‌آمد و مطالبي که حضرت دنبال مشتري مي‌گشت، او مشتري بود و مي‌نوشت. در حالات او مي‌نويسند: «کان اعلم الناس بحديث علي عليه السلام» هيچکس به اندازه حارث همداني علوم اميرالمؤمنين را ثبت نکرد. حتي عامه نقل کردند از جابر که مي‌گويد: من مي‌ديدم امام حسن و امام حسين(عليه السلام) از حارث همداني از علوم پدرشان اميرمؤمنان مي‌پرسيدند. نه به اين معنا که نمي‌دانستند، مي‌دانستند ولي مي‌خواستند ديگران ياد بگيرند. در تاريخ هست امام مجتبي نزد هند بن ابي هاله مي‌آمد و مي‌گفت: جدم رسول الله را برايم توصيف کن. امام حسن و امام حسين سراغ حارث همداني مي‌آمدند و مي‌گفتند: علوم پدرمان اميرالمؤمنين را براي ما بيان کن.


يک عبارتي ابن سيرين دارد و خيلي مهم است، مي‌گويد: من در کوفه چهار نفر را مي‌شناختم که معروف بودند. اگر اولي را حارث نام مي‌بردند دومي عبيده بود. اگر اولي عبيده نام مي‌بردند و دومي حارث بود. ابواسحاق عبارتي دارد که کسي عالمتر در کوفه از اين دو نفر نيست، يا حارث همداني يا عبيده. از قراء مشهور است که علم قرآن مي‌دانست. مرحوم آيت الله العظمي خويي کتابي دارند به نام «تبيان در تفسير قرآن» جلد اولش وقتي اينها وارد علوم قراء قرآن مي‌شوند، مفصل در مورد حارث همداني مطالبي را نقل مي‌کنند. علم قرائت را از عبدالله بن مسعود و اميرالمؤمنين(ع) داشت. واقعاً ما بايد خودمان را مديون اينها بدانيم. اگر اينها خريدار علم اميرالمؤمنين نبودند، از کجا بايد اينها را مي‌دانستيم.


يک عبارتي ابن ابي داود از علماي بزرگ اهل سنت است. سه ويژگي در مورد حارث همداني گفته است، حارث همداني فقيه‌ترين مردم، علم تقسيم ارث داشت. تقسيم ارث خيلي پيچيده است، در علم رياضي و علم حساب برتر بود. ظرف علم و دانش بود. در مسند احمد حنبل که براي هزار و دويست سال پيش است و از علماي چهارگانه اهل سنت است. احمد حنبل کتابي دارد به نام مسند، او نقل مي‌کند يک کسي حديثي را از حارث همداني شنيد، گفت: اگر يک مسجد را پر از طلا کنند، کم است.

اگر اين علوم از طريق اين بزرگوار به ما نرسيده بود الآن در علوم ديني و رياضي و حساب و قرائت بي بهره بوديم. به جرم محبت اميرمؤمنان، چون شيعه خيلي خالصي براي اميرالمؤمنين بود، وهابي‌ها و تکفيري‌ها در طول تاريخ دشمن او هستند. ولو وهابي‌ها به محمد بن عبدالوهاب معروف هستند ولي ريشه فکري‌اش به اين تيميه برمي‌گردد و بعدها محمد بن عبدالوهاب آن فکر را پرورش داد و به اجرا گذاشت. ابن تيميه کتابي دارد به نام «مناج السنه» اين ريشه افکار تکفيري و وهابي‌ها در عالم است. وقتي مي‌رسد دشمني خودش را با حارث همداني نشان مي‌دهد. عبارت تندي نسبت به حارث همداني دارد.

مي‌گويد: حارث همداني کذاب بود. بقيه علماي اهل سنت جواب دادند که بله، کذاب بود و اين نسبتي که به او دادند، انتقامي بود بخاطر محبت به اميرالمؤمنين. پس اولاً از اصحاب سرّ اميرالمؤمنين است. ثانياً حامل علوم اميرالمؤمنين است، ثالثاً محبت فوق العاده‌اي که بين او و اميرالمؤمنين برقرار بود. عاشق اميرمؤمنان بود که به جرم محبت اميرمؤمنان اينطور دشمنان با او برخورد مي‌کردند.


در کتاب امالي شيخ طوسي نوشته که وفات شيخ طوسي 460 است. يعني هزار سال از وفات ايشان مي‌گذرد. اين روايت را از حارث همداني نقل کرده است. راوي روايت اسبق بن نباته است. مي‌گويد: يک روز حارث همداني محضر اميرالمؤمنين آمد و يک عده از شيعيان همراه او بودند. پيداست سني از او گذشته بود و وقتي راه مي‌رفت به زحمت و کشان کشان خودش را نزد حضرت رساند. حضرت فرمود: حالت چطور است؟ عرض کرد: يا اميرالمؤمنين سني از ما گذشته و بيمار شدم و پيرمرد، اما آنچه مرا ناراحت مي‌کند اين است که هريک از اصحاب شما در مورد شما حرفي مي‌زند.

اصحاب حضرت آنهايي که همراهش بودند همه يکدست نبودند اگر يکدست بودند نبايد حضرت در جنگ صفين اميرمؤمنان آن مشکلات را پيدا مي‌کرد. وقتي قرآن را به نيزه بردند و اميرالمؤمنين را به صلح تحميلي با معاويه مجبور کردند، اينها يکدست نبودند و شناخت کامل از حضرت نداشتند. گفت: من چه کنم؟ سه دسته اصحاب دور شما هستند. يک عده غلو مي‌کنند، هميشه در طول تاريخ بودند کساني که علي اللهي بودند. يک عده هم دشمني مي‌کردند، جزء سپاه بودند ولي همراهي نمي‌کردند. يک عده هم مردّد بودند. حضرت فرمود: اگر از من سؤال مي‌کني بهترين شيعيان من کسي است که حد اعتدال را رعايت کند. نه غلو کنند و نه کوتاهي کنند.


فرمود: پدر و مادرم قربان شما، مي‌شود پرده را کنار بزني و از مقامات خودتان بيشتر برايم توضيح بدهيد. اگر اين سؤال را نپرسيده بود و در دفتر خود ثبت نکرده بود ما حديثي به اين زيبايي از کجا پيدا مي‌کرديم؟ حضرت فرمود: حق بهترين سخن است و کسي که حق را آشکار کند مجاهد است. پرسيدي به تو بگويم! خوب گوش کن و اصحاب خودت را خبر کن که من چه کسي هستم. در اين چند خط اميرالمؤمنين بيست تا از مهمترين ويژگي خودشان را بيان کردند. فرمود: «إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ» من بنده خدا هستم. ولي اين بنده‌اي که برادر پيامبر است. «وَ صِدِّيقُهُ‏ الْأَوَّلُ‏ صَدَّقْتُهُ» اول کسي که به رسول خدا ايمان آورد و تصديق کرد من بودم. «وَ آدَمُ بَيْنَ الرُّوحِ وَ الْجَسَدِ» هنوز روح در آدم دميده نشده بود که من به پيامبر ايمان آوردم.


«ثُمَّ إِنِّي صِدِّيقُهُ‏ الْأَوَّلُ‏ فِي أُمَّتِكُمْ حَقّاً فَنَحْنُ الْأَوَّلُونَ وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ وَ نَحْنُ خَاصَّتُهُ يَا حَارِثُ وَ خَالِصَتُهُ وَ أَنَا صِنْوُهُ وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ- وَ صَاحِبُ نَجْوَاهُ وَ سِرُّهُ أُوتِيتُ فَهْمَ الْكِتَابِ» من خاص ترين صحابي رسول خدا هستم. چه کسي به اندازه من به پيامبر نزديک بود. جانشين پيامبر و ولي و وصي پيامبر هستم. اميرمؤمنان وقتي مي‌خواهند خودشان را معرفي کنند، مي‌فرمايند: من در دامن پيامبر بزرگ شدم. يک طفل چند ماهه که پيامبر غذا مي‌جويد و در دهانم مي‌گذاشت.

هر روز يک دستور اخلاقي به من مي‌داد و مي‌فرمود: اين دستور اخلاقي را در زندگي پياده کن. پيامبر اسرارش را به من مي‌گفت. خدا به من فهم قرآن را داد. «وَ فَصْلَ الْخِطابِ‏ وَ عِلْمَ الْقُرُونِ وَ الْأَسْبَابِ» پيامبر هزار باب علم به من ياد داد که از هر باب هزار باب گشوده مي‌شد. «وَ اسْتُودِعْتُ أَلْفَ مِفْتَاحٍ يَفْتَحُ كُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ»


«أُيِّدْتُ وَ اتُّخِذْتُ وَ أُمْدِدْتُ بِلَيْلَةِ الْقَدْرِ» شب قدر را خدا براي تأييد ما قرار داده است. ائمه(عليهم السلام) گاهي فرمودند: وقتي مي‌خواهيد با دشمنان ما احتجاج کنيد، «حاججوهم بسورة القدر» اينکه قرآن مي‌فرمايد: «تنزل الملائکه» هميشه فرشتگان نازل مي‌شوند، بعد از پيامبر بر چه کسي نازل مي‌شوند؟ بر اميرالمؤمنين، بعد بر فرزندانشان و الآن بر حضرت ولي‌عصر، بعد فرمود: «وَ إِنَّ ذَلِكَ يَجْرِي لِي» نه براي من، براي فرزندان من، ائمه من تا آخرين امام. «أُبَشِّرُكَ يَا حَارِثُ» به تو بشارت بدهم.

يا حارث بدان! حضرت قسم خورد چند جا مرا مي‌بينند، «لَتَعْرِفُنِي عِنْدَ الْمَمَاتِ وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْحَوْضِ» دوست و دشمن من، وقتي حضرت هنگام مرگ دوستانشان، بيايند رحمت براي دوستان است و کنار دشمنان بيايند عذاب براي دشمنان است. «وَ عِنْدَ الْمُقَاسَمَةِ» هنگام جان دادن و عبور از صراط و هنگام مقاسمه. گفت: مقاسمه يعني چه؟ «قَالَ الْحَارِثُ وَ مَا الْمُقَاسَمَةُ يَا مَوْلَايَ قَالَ مُقَاسَمَةُ النَّارِ أُقَاسِمُهَا قِسْمَةً صَحِيحَةً أَقُولُ هَذَا وَلِيِّي فَاتْرُكِيهِ وَ هَذَا عَدُوِّي فَخُذِيهِ» در تقسيم بهشت و جهنم هستم.


«ثُمَّ أَخَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِيَدِ الْحَارِثِ» دست حارث را گرفت و فرمود: همينطور که دستت را گرفتم پيامبر دست مرا گرفت و فرمود: «فَقَالَ يَا حَارِثُ أَخَذْتُ بِيَدِكَ كَمَا أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِي فَقَالَ لِي وَ قَدْ شَكَوْتُ إِلَيْهِ حَسَدَ قُرَيْشٍ وَ الْمُنَافِقِينَ لِي إِنَّهُ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ أَخَذْتُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ بِحُجْزَتِهِ يَعْنِي عِصْمَتَهُ مِنْ ذِي الْعَرْشِ تَعَالَى وَ أَخَذْتَ أَنْتَ يَا عَلِيُّ بِحُجْزَتِي وَ أَخَذَ ذُرِّيَّتُكَ بِحُجْزَتِكَ وَ أَخَذَ شِيعَتُكُمْ بِحُجْزَتِكُمْ» فرمود: يا علي تو به دامن من، فرزندان تو به دامن تو و شيعيان به دامان شما تمسک مي‌جويند. جاي اميدواري است، امشب و فردا در مجالس اهل‌بيت شرکت کنيم و از معارف اميرالمؤمنين بشناسيم.

«فَمَا ذَا يَصْنَعُ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ» فرمود: حارث خدا با پيامبر در قيامت چه مي‌کند؟ وقتي پيامبر به عرض الهي متمسک شود، همان برخورد را پيامبر با اميرالمؤمنين دارد. همان مهر و محبت را اميرمؤمنان با فرزندانش دارد. همان مهر و محبت را اميرمؤمنان و فرزندانشان با شيعيانشان خواهند داشت. وقت حارث همداني اين حديث را شنيد، همان پيرمردي که عصازنان و کشان کشان با زحمت به محضر حضرت رسيد، وقتي آدم نشاط روحي پيدا مي‌کند بيماري‌هاي جسمي را فراموش مي‌کند. در تاريخ هست که از خوشحالي طوري راه مي‌رفت که عبايش به زمين کشيده مي‌شد و مي‌گفت: برايم مهم نيست کي مرگ به سراغم مي‌آيد! اينجا سيد حميري اين کلام اميرالمؤمنين به حارث همداني را در غالب آن شعر همدان آورده است.

«يا حار همدان من يَمت يرني... قول عليٍ لحارث عجبوا... يا حار همدان من يَمت يرني من مؤمن او منافقٍ» هرکس بميرد مرا مي‌بيند. مؤمن يا منافق، براي مؤمن رحمت است، براي منافق عذاب است. وقتي کنار افراد مي‌آيم آنها مرا مي‌شناسند و من آنها را مي‌شناسم. ما از اين بالاتر مي‌خواهيم؟ امشب دست به دامان اميرمؤمناني زديم که مي‌گويد: لحظه مرگ مي‌آيم، من شما را مي‌شناسم و شما هم مرا مي‌شناسيد. اينطور نيست که فقط حضرت لحظه جان دادن ما را بشناسد. اميرمؤمنان ما را مي‌شناسد و ما هم حضرت را مي‌شناسيم.

اي که گفتي مَن يَمُت يرني *** جان فداي جان دلجويت
کاش روزي هزار مرتبه من *** مُردمي تا بديدمي رويت


«يعرفني طرفه و أعرفه» امشب و فردا براي حضرت کم نگذاريم. وقتي کنار بستر شما لحظه جان دادن مي‌آيم، من شما را مي‌شناسم و شما مرا مي‌شناسيد. با خصوصيات و اوصاف و تمام کارهايي که انجام داده است. مخصوصاً تو را مي‌شناسي. «و أنت عند الصراط تعرفني» مخصوصاً حارث همداني، تو مرا مي‌شناسي. «فلا تخف عثرة و لا زللا نگران نباش من کنارت هستم. «أسقيک من باردٍ علي ظماً» با آن تشنگي لحظه جان دادن و قيامت کنار کوثر با آب گوارايي که در حلاوت و شيريني چون عسل است تو را سيراب مي‌کنم. به آتش مي‌گويم: تو را رها کند. اينها از شيعيان من هستند. «دعيه لا تقربيه ان له حبلا بحبل الوصي متصلا»


يادمان باشد اميرمؤمنان ما را با همه ويژگي‌هايمان مي‌شناسد. ما الآن يک چيزي در پرونده داشته باشيم که لحظه جان دادن به داد ما برسد. آقا اين گرفتاري را خوشحال کرد، غم کسي را برطرف کرد. وقتي لحظه جان دادن مي‌شود در پرونده ما کار خوب و نيکويي باشد. مرحوم ديلمي در ارشاد القلوب نقل کرد. آيت الله العظمي بروجردي به طلبه‌ها سفارش مي‌کرد ارشاد القلوب را در سفرهاي تبليغي همراهتان ببريد. راوي قصه ابوحمزه ثمالي است.

مي‌گويد: يکوقت من مسجد کوفه رفتم، ديدم پيرمردي کنار يک ستوني تکيه داده و گريه مي‌کند. اشک بر صورتش جاري است. گفتم: چرا گريه مي‌کني؟ گفت: بالاي صد سال از عمرم مي‌گذرد. در اين صد سال فقط دو ساعت در يک شبي و دو ساعت در يک روزي عدالت ديدم و ديگر عدالت را نديدم. گفتم: داستان چيست؟ گفت: من يک يهودي بودم. آمدم در کوفه يک باري داشتم، مرکبي داشتم گندم آوردم بفروشم.

در کوفه محلي داشتم همسايه حارث همداني بودم. وقتي رسيدم به کوفه نمي‌دانم اين بار من به آسمان رفت و به زمين رفت، گم شد. تمام هستي من رفت. با حارث همداني رفيق بودم. نزد او قصه را گفتم. دست مرا گرفت و گفت: بلند شو برويم کسي که بتواند حلال مشکل تو باشد را نشان بدهم. آمديم خدمت اميرمؤمنان، اميرمؤمنان به حارث همداني فرمود: دست من رساندي، برو! گرفتاري او را برطرف مي‌کنم.

اميرمؤمنان بار اين يهودي را پيدا کرد و فرمود: کي مي‌خواهي بفروشي؟ گفت: فردا. فرمود: فردا کمک تو خواهم کرد. فردا صبح اميرمؤمنان کنار بار گندم او آمد. گفت: تو پول مي‌گيري من بفروشم، من بفروشم تو پول مي‌گيري. گفت: نه شما پول بگير و من جنس را مي‌فروشم. اميرمؤمنان شاگرد يهودي شد که او بفروشد و اميرمؤمنان پول بگيرد. بارهايش را فروخت، حضرت فرمود: کار ديگري نداري؟ گفت: چرا، مي‌خواهم به بازار بروم خريد کنم.

حضرت او را به بازار کوفه برد و خريد کرد و فرمود: تو يهودي در پناه اسلام هستي و من کمک تو مي‌کنم. اين برخورد اميرالمؤمنين مولود کعبه با يک يهودي است که حارث همداني او را معرفي کرد. اميرمؤمنان وقتي اين خدمت‌ها را به يهودي کرد، روايت دارد که اين پيرمرد مي‌گويد: وقتي اميرالمؤمنين آن خدمت را به من کرد، وقتي خواستم از او جدا شوم گفتم: «اشهد ان لا اله الا الله و ان محمداً رسول الله عبده و رسوله و انک اعلم هذه الامه و خليفة رسول الله» همانجا مسلمان شد و به ولايت اميرمؤمنان شهادت داد. مي‌گويد: از کوفه رفتم و ديگر نيامدم. چند ماه بعد برگشتم و گفتم: آن آقايي که آن شب به داد ما رسيد و به ما کمک کرد، کجاست؟ گفتند: در محراب عبادت به شهادت رسيد. داغ ديدار دوم ما با اميرمؤمنان به دلم ماند. اين پيرمرد به پهناي صورت اشک مي‌ريخت و گفت: دو ساعت عدالت را در يک شب و دو ساعت عدالت را در يک روز ديدم و ديگر نديدم.
کتابي که منبع مباحثم بود کتابي تخصصي است به نام «حارث همداني صاحب راية اميرالمؤمنين» براي مؤسسه کتاب شناسي شيعه و کتابي تخصصي است. عزيزاني که اهل مطالعه تخصصي هستند بسيار کتاب خوبي است. کتاب ديگر «ياران اميرالمؤمنين عليه السلام» است.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group