برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيري در نهجالبلاغه اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام)- حکمت 224
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 27- 01-98
بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم. (قرائت دعاي سلامت امام زمان)
حاج آقاي حسيني قمي: بسم الله الرحمن الرحيم، حکمت 224 «بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ وَ بِالنَّصَفَةِ يَكْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ يَجِبُ السُّؤْدُدُ وَ بِالسِّيرَةِ الْعَادِلَةِ يُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ» هفت آموزه اخلاقي و تربيتي مهم و زيبا در اين کلام نوراني هست که سعي ميکنم اين هفت آموزه را با توضيحي بخوانم. جمله اول فرمودند: «بِكَثْرَةِ الصَّمْتِ تَكُونُ الْهَيْبَةُ» هيبت انسان، بزرگي و عظمت انسان، شخصيت و وقار انسان با سکوت طولاني هست.
آدمهايي که خيلي حرف ميزنند چون در کلام حضرت هست، «مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُه» (تحف العقول/ص89) آدمهاي پر حرف خطاهايشان هم زياد است. ولي آدمهايي که کم حرف ميزنند و گزيده حرف ميزنند، مردم برايشان احترامي قائل هستند. وقتي لب به سخن ميگشايند همه گوش ميکنند که چه ميخواهد بگويد ولي کسي که زياد حرف ميزند کسي منتظر کلامشان نيست و ميگويند: مهلت بده تا کمي گوش ما استراحت کند.
در نهجالبلاغه خيلي روايت داريم اگر عزيزان واژه صمت و سکوت و صموت، نطق و کلام و لسان را در نهجالبلاغه جستجو کنند خيلي زياد است و اهلبيت خيلي اصرار داشتند دنبال سکوت باشيم تا حرف زدن. امام صادق(ع) به يکي از اصحاب خوبشان به نام أبان بن تغلب، گلايه کردند و فرمودند: «إِنَّ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ كَانُوا يَتَعَلَّمُونَ الصَّمْتَ وَ أَنْتُمْ تَتَعَلَّمُونَ الْكَلَام» (تحف العقول/ص209) آنهايي که قبل از شما بودند تمرين سکوت ميکردند و شما تمرين حرف زدن ميکنيد. البته اين معنا روشن است که حضرت فرمودند: اگر کلام، کلام حکمت آميزي باشد نبايد آدم سکوت کند و بايد حرف بزند، ولي حرفهاي معمولي ما غالباً اينطور نيست که تمام کلمات ما حکمت باشد بنابراين هرچه سکوت کنيم بهتر است.
عبارتي مرحوم علامه مجلسي در مرأت العقول دارد. مرحوم مجلسي شخصيت بسيار فوق العادهاي است و داراي مقام معنوي و فقهي و کلامي و علمي والايي است. ميفرمايد: «لَا يَرَوْنَ الْعِبَادَةَ التَّامَّةَ لَا فِي الصَّوْمِ وَ لَا فِي الصَّلَاةِ وَ لَكِنْ فِي الْكَفِّ عَنْ أَعْرَاضِ النَّاس» اگر اين عبارت از شخصيتي غير از مجلسي بود جرأت نميکردم به اين محکمي بخوانم. شخصيتي که محقق و مفسر و محدث است، اين بزرگوار ميفرمايد: در عين حال ما بزرگاني قبل از خودمان را درک کرديم، اولياي خدا و عالمان بزرگي را درک کرديم، عبادت را در نماز و روزه نميديدند.
بالاتر از نماز و روزه، اين است که آدم مواظب باشد آبروي کسي نرود. همين که حضرت ميفرمايد: آدم سکوت کند و مواظب باشد و احتياط کند. آبروي کسي را نبرد و احتياط کند. تازگيها اين مسأله را ميگفتم، يک کسي آمد گفت: ما اينجا شک داريم، گفتم: جاي احتياط همينجاست. به شما چيزي ندادند که حتماً حرفي بزنيد که شايد آبروي مردم ريخته شود. حداقل شما احتياط کنيد. علماي علم اخلاق منشأ دهها گناه را زبان نقل کردند. با چشم چند گناه ميشود؟ شايد پنج گناه نشود. با دست چند گناه ميشود؟ ولي دهها گناه با زبان ميشود و يکي از آنها غيبت است.
خدا مرحوم آيت الله العظمي اراکي را رحمت کند. موقع خطبه نماز جمعه، دعوت به تقوا ميکردند. به محاسن سفيدشان دست ميگرفتند و ميگفتند: اگر شما دو مسلمان را پيدا کرديد که يک ساعت يک جا بنشينند و غيبت نکنند من اين محاسن را ميکنم. عبارت بسيار تکان دهندهاي که يکي از فقهاي بزرگ شيعه شهيد ثاني(ره) که کتاب درسياش در حوزه تدريس ميشود، شهيد اول و شهيد ثاني بعد از شهادت بدنشان را سوزاندند و از بين بردند و مزاري از اين دو شهيد نيست.
مرحوم محدث قمي در فوايد الرضويه در حالاتشان مينويسد: «سُجن ثم قُتِل ثم صُلبَ ثم اُحرقَ» زندان شدند، به شهادت رسيدند، بدن را به دار کشيدند و بعد آتش زدند. اين بزرگوار ميفرمود: چون از بدن اين دو شهيد بزرگوار چيزي باقي نماند، خداوند برکت را به قلمشان داد. همين الآن هزاران نفر در سراسر حوزههاي علميه کتابهاي اين دو بزرگوار را ميخوانند. شهيد ثاني يک کتابي دارد به نام «کشف الريبه في احکام الغيبه» کتابي در احکام غيبت نوشته است. ايشان گفتند: غيبت اينقدر احکامي ندارد که شما يک کتاب مستقل برايش بنويسيد. در مقدمه جواب داده که چرا من يک کتاب مستقل نوشتم.
«رأيت أكثر أهل هذا العصر» ديدم بيشتر مردم «ممن يتسم بالعلم و يتصف بالفضل و ينسب إلى العدالة» کساني که آدم فکر ميکند آدمهاي عادلي هستند و مؤمن و متدين هستند، «و يترشح للرئاسة يحافظون على أداء الصلوات و الدءوب في الصيام» همين مؤمنيني که مواظب نماز و روزهشان هستند، «و كثير من العبادات و القربات» بسياري از واجبات را مقيد هستند، «و يجتنبون جملة من المحرمات» گناهان را اجتناب دارند، دنبال فحشاء نميروند «كالزناء و شرب الخمر» به ذهنشان خطور نميکند شراب بخورند، «و نحوهما من القبائح الظاهرات ثم هم مع ذلك يصرفون كثيرا من أوقاتهم و يتفكهون في مجالسهم و محاوراتهم» اين مؤمنيني که واجبات را مقيد هستند، بسياري از فرصتهاي خودشان به بردن آبروي ديگران ميپردازند و اين را گناه نميشمارند. اين قصه براي پانصد سال پيش است.
اين را ميگوييم که نمازخوانها و مسجديها و هيأتيها مواظب باشند. «و لو وسوس إليهم الشيطان» اگر شيطان در جلد اينها بيايد، «أن اشربوا الخمر» بگويد شراب بخوريد، ميگويند: امکان ندارد. «أو ازنوا بالمحصنات» بگويند: زناي محصنه بکنيد. به ذهنشان نميآيد! «ما أطاعوه لظهور فحشه عند العامة و سقوط محلهم به لديهم بل عند متعاطي الرذائل الواضحات و لو راجعوا عقولهم» اگر به عقلشان مراجعه کنند، «و استضاءوا بأنوار بصائرهم لوجدوا بين المعصيتين فرقاً بعيدا» ميبينند چقدر فرق است. «بل لا نسبة بين المعاصي» نسبتي نيست بين اين گناهي که به ذهن اينها نميآيد، شرب خمر و فحشايي که به ذهنشان نميآيد با غيبت و آبروي مؤمن از بين بردن، قابل مقايسه نيست.
اگر شراب بخورد فقط حق الله را پايمال کرده است. ولي يک آدم شرابخوار و آدمي که دنبال منکرات ديگر رفت، روزي که توبه کند و پشيمان شود، خدا ميآمرزد. اما «و بين ما يتعلق مع ذلك بحق العبيد» علاوه بر حق الله، حق الناس دارد. با اين حق الناس چه ميکنيد؟ «خصوصا أعراضهم فإنها أجل من أموالهم» مخصوصاً آبروي مردم، آبرو از مال بالاتر است. هيچکس حاضر نيست آبرويش ريخته شود. حاضر است تمام ثروتش را بدهد، تمام هستياش را بدهد که آبرويش حفظ بماند. شهيد اول در طول تاريخ غيبت، در 1200 سال تاريخ غيبت امام زمان، فقيهي به عظمت شهيد اول نيامده است.
شهيد اول افضل از همه است. شهيد ثاني هم رتبه بالايي دارد. شهيد ثاني با اين عظمت علمي و فقهي، اين فقيه دارد اين حرف را ميزند. ميگويد: شمايي که واجبات را انجام ميدهيد و گناهان را کنار ميگذاريد. اگر شيطان بگويد شراب بخور و زناي محصنه کن، ولي اگر به عقلت مراجعه کني بين آن گناه و آبروي مؤمن بردن فرق بزرگي است.
آنجا فقط حق الله و اينجا حق الناس است!
اين حديث براي شيخ صدوق است در من لا يحضر، رسول خدا فرمود: «وَ مَنْ تَطَوَّلَ عَلَى أَخِيهِ فِي غِيبَةٍ سَمِعَهَا» در جلسهاي نشستي و کسي غيبتي کرد، اولاً ميدانيد بايد جلوگيري کنيم که غيبت صورت نگيرد. «فِيهِ فِي مَجْلِسٍ فَرَدَّهَا عَنْهُ» رَد غير از جلوگيري از غيبت است. ما در برابر غيبت دو واجب داريم، يک واجب اينکه نگذاريم بگويد. او غيبت کرد ما دفاع کنيم از اينکه غيبت شده است. شيخ انصاري ذيل اين حديث توضيح دادند که دفاع يعني چه. فرمود: اگر کسي دفاع کرد، «رَدَّ اللَّهُ عَنْهُ» شما از آن مؤمن دفاع کنيد، همين که قرآن تشبيه کرده که «أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً» (حجرات/12) مفسرين فرمودند: چرا قرآن به خوردن گوشت برادر مرده تشبيه کرده است؟ گفتند: همانطور که انسان از دنيا رفته نميتواند از خودش دفاع کند، کسي که غيبتش را ميکنيد نميتواند از خودش دفاع کند. اگر شما دفاع کردي، «أَلْفَ بَابٍ مِنَ الشَّرِّ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» خدا هزار بدي دنيايي و اخروي را از شما دفع ميکند.
«فَإِنْ هُوَ لَمْ يَرُدَّهَا وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى رَدِّهَا» اگر اين کار را نکند، اگر ميتوانستيم دفاع کنيم و دفاع نکرديم، «كَانَ عَلَيْهِ كَوِزْرِ مَنِ اغْتَابَهُ سَبْعِينَ مَرَّةً» شما که شنيدي و دفاع نکردي هفتاد برابر غيبت کننده پاي شما گناه مينويسند. همين يک حديث کافي است براي اينکه فرداي قيامت که نامه عمل دستش ميدهند، ميگويد: اشتباه شده، اين نامه عمل من نيست. من اربعين کربلا بودم، زيارت بودم. خطاب ميشود خدا اشتباه نميکند. آبروي هفتاد ساله مؤمن را از بين بردي، عبادت هفتاد ساله تو منتقل شد. آن کسي که شنيده و دفاع نکرده، هفتاد برابر بيشتر گناه کرده است.
شيخ انصاري وقتي در کتاب مکاسب بحث غيبت آورده، فرمود: اين سؤال به ذهن ميآيد که چرا؟ ما فقط شنيديم. اين چه عدالتي است که من که شنيدم و دفاع نکردم هفتاد برابر گناهم بيشتر باشد؟ ايشان فرمود: شايد به اين جهت باشد که وقتي اين آقا دفاع نکرد و در برابر غيبت کننده نايستاد، او جرأت پيدا ميکند. ميگويد: ببين چقدر اينها خوشان آمد. جلسهشان گرم شد، ميگويند: هر جلسهاي هست اين آقا را دعوت کنيد. تشويق کردي يک آدمي که هميشه براي غيبت کردن آماده است. تو با شنيدن و سکوت يک آدمي را تحريک کردي که اين گناه را دائم انجام بدهد.
پس تو گناهت هفتاد برابر است. در احوالات مرحوم حاج آقا حسين قمي از علماي بزرگ نجف ديدم، ايشان تا اطرافيان ميآمدند حرفي بزنند، ميفرمود: نزنيد. ايشان بوي غيبت و حرف مؤمن ميآمد ميفرمود: ادامه ندهيد که گرفتار غيبت ميشويد. شيخ انصاري مفصل توضيح دادند، يک مرحله اين است که نگذاريم بگويد و اگر گفت دفاع کنيم. اگر عيب دنيايي از ما ميگويد. فرمود: اينطور دفاع کن، بگو: « ّ العيب ليس إلّا ما عاب اللّه به من المعاصى» اينها که عيب نيست.
عيب اين است که آدم گرفتار گناه باشد. نقص ظاهري که چيزي نيست. «التي من أكبرها ذكرك أخاك بما لم يعبه اللّه به، و إن كان عيبا دينيّا» اما اگر عيب ديني دارد، مثلاً حسود و بخيل است، اگر طوري است که قابل توجيه است کارش را توجيه کند، اگر قابل توجيه نيست،«فان لم يقبل التوجيه» بگويد: «انتصر له بأنّ المؤمن قد يبتلى بالمعصية» بالاخره مؤمن گاهي دچار معصيت ميشود. ولي از آن بدتر و بالاتر گناهي است که تو گرفتارش هستي.
در احوالات مرحوم آيت الله العظمي حائري ديدم که ايشان در نجف درس ميخواندند، شاگرد آيت الله ميرزاي شيرازي بودند، شاگرد آيت الله سيد محمد فشارکي بودند، هشت سال ايشان نجف را ترک کردند و به کربلا رفتند. حوزه کربلا هيچوقت اثر علمي جز دورانهاي کوتاهي مثل نجف نبوده است، هميشه نجف حوزه آبادي داشته است. يک کسي ايشان را در کربلا ميبيند، ميگويد: آقا حوزه نجف آن اساتيد را چرا رها کرديد و آمديد؟ ميگويد: مدتي بود در هر جلسهاي که ميرفتم، موافقين مشروطه غيبت مخالفين و مخالفين غيبت موافقان را ميکردند.
موافقاني مثل آخوند خراساني داشت و مخالفاني داشت مثل آيت الله سيد محمد کاظم طباطبايي(ره)، خودشان غيبت همديگر را نميکردند. ديدم شهري که همه غيبت است به درد زندگي نميخورد. اينها دروغ نيست. افسانه نيست. شخصيتي مثل آيت الله العظمي حائري نجف شهرش را عوض ميکند براي اينکه جلسات هرجا ميروم بحثهاي سياسي و غيبت ديگران هست.
2- «وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ تَكْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَيْه» امروز جامعه ما تشنه نهجالبلاغه هست، اگر همينها را در زندگي پياده ميکرديم خيلي از مشکلات برطرف ميشد. اگر آدم ناداني در حق شما بدي کرد، ياران شما زياد ميشوند. اگر شما در برابر آدم ناداني که به شما ظلم کرد، حلم و بردباري به خرج دادي، ياران شما زياد ميشوند. در نهجالبلاغه حضرت ميفرمايد: «أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ عَنْ حِلْمِهِ» اولين پاداش حليم از حلمش اين است، «أَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ أَنْصَارُهُ» مردم طرف اين ميآيند.
در خيابان دو نفر با هم دعوا ميکنند يکي سکوت کرده است. او هي فحش ميدهد، داد ميزند، حتماً مردم ميگويند: اين بيچاره مظلوم است و داد نميزند. باز حضرت در کلمه 11، کلمات حکمت آميز دارند، «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ» وقتي بر دشمنت پيروز شدي، «فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْه» شکرانه پيروزي گذشت از دشمن است. ببخش! دعواهاي خانوادگي، اجتماعي، سياسي که الآن هست، يکي از مشکلاتي که در خانوادهها هست همين است. آقا يک حرفي زده، خانم فکر ميکند اگر جوابش را ندهم ضرر ميکنم.
مرحوم آيت الله تستري شرح نهجالبلاغه دارد که يکي از بهترين شرحهاي نهجالبلاغه هست. يک وقتي در شوشتر مردم خاطراتي از اين مرد بزرگ ميگفتند، قبرشان زيارتگاه است. ايشان از نظر علمي واقعاً فوق العاده بودند. به قدري ايشان مسلط به تاريخ است، هر کلامي از حضرت را ميخواهد توضيح بدهد، گويي همه تاريخ در دستش است. از هرجا بخواهد يک داستان مناسب زمينهاش ميکند. يک چنين انسانهايي در تاريخ بودند، به کجا رسيدند. ايشان نقل ميکند وقتي حکومت از بني اميه به بني عباس منتقل شد، بني اميه منقرض شدند، دوران بني عباس شد.
بني اميه مجبور شدند همه مخفي شدند، حکومت بني عباس آمد و بني عباس هم تمام بني اميه را ريشهکن کردند. يک کسي بود به نام ابراهيم فرزند سليمان بن عبدالملک، سليمان بن عبدالملک از خلفاي بني اميه بود، اين گفت: حالا که دوران خلافت پدرم تمام شده، پدر مرا هم در ميآورند، اين در جايي در نزديکي کوه مخفي شد. يکوقتي بالاي خانه خودم ايستاده بودم، ديدم دستهاي دارند سوارهها ميآيند فکر کردم احتمالاً براي دستگيري من آمدند. فرار کردم به کوفه رفتم. کسي مرا نميشناخت، پناهي نداشتم. يک خانهاي ديدم مفصل که آقايي با هيبت آنجا ايستاده بود و خانه خادماني داشت.
گفت: چه کار داري؟ گفتم: به شما پناه آوردم. نپرسيد که هستي و جايي به او داد و پذيرايي و غذا، گفت: من ديدم صاحبخانه هر روز در ساعت معيني با نيروهايي که دارد دنبال کسي ميگردد. يک روز پرسيدم: شما هر روز به دنبال چه کسي ميگرديد؟ گفت: دنبال قاتل پدرم. گفت: قاتل پدرت کيست؟ گفت: آقايي به نام ابراهيم سليمان بن عبدالملک! پيش خود گفتم: چه شانسي دارم و به کجا پناه آوردم. گفتم: مدتي که از ما پذيرايي کردي حق بزرگي بر گردن ما پيدا کردي.
من قاتل را ميشناسم. گفت: چه کسي است؟ گفت: من هستم! باور نکرد، گفت: فکر کنم از اين زندگي مخفي خسته شدي و ميخواهي تو را بکشم تا راحت شوي. گفت: نه، ميخواهي اسم و مشخصات و محل قتل پدرت را بگويم؟ تمام مشخصات را گفت و ديد خودش است. گفت: يقين کردم تو قاتل پدرم هستي. تو خودت ميداني و پدرم، يک قيامتي در کار است. پدرم را کشتي و در قيامت خودت ميداني ولي به سهم خودم چون به تو پناه دادم، پناهم را از بين نميبرم.
گفت: ولي زود از اين خانه برو! الآن ميترسم يکوقتي از اين حالت برگردم و باز سراغت بيايم. يک پول دستي به او داد و گفت: برو. اين داستان را خود ابراهيم براي صفاح نقل ميکند. گفت: من به کسي پناه بردم که پدرش را کشته بودم ولي وقتي فهميد من قاتل بودم گفت: خودت ميداني و پدرم.
اصلاً اينها به ذهن ما خطور ميکند؟ اين قصه افسانه نيست. مرحوم تستري مفصل نقل کرده است. حضرت يوسف فقط هجده سال در زندان بود. مرحوم طبرسي ميگويد: يوسف هجده سال در زندان بود. به چاه افتاد، کتک مفصل خورد، به عنوان برده فروخته شد. بعد که از زندان بيرون آمد، برادرها يک جمله گفتند، نگفتند ما را ببخش و قسمش ندادند. فقط گفتند: ما اشتباه کرديم، عذرخواهي نکردند.
«لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنا وَ إِنْ كُنَّا لَخاطِئِينَ، قالَ لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» (يوسف/91 و92) فرمود: حتماً خدا ميآمرزد. علامه طبرسي مينويسند: يعقوب از يوسف سؤال کرد: پسرم بگو برادرها با تو چه کردند؟ اين جمله را بايد تابلو کرد. گفت: بگو خدا با من چه کرد و از لطف و رحمت خدا بپرس. در تفسير علامه طبرسي هست که برادرها با يوسف سر يک سفره غذا ميخوردند. گفتند: ما خجالت ميکشيم، سفره ما را جدا کن.
گفت: اين حرف را نزنيد. شما عزت من هستيد. قبل از شما مردم فکر ميکردند من غلامي هستم آزاد شدم. شما آمديد فهميدند من از خاندان ابراهيم و آل ابراهيم هستم. يعني به برادرها دلداري بدهد و توجيه کند. «فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْه» تو موفق شدي، عزت پيدا کردي، کارت پيش رفت، تو بگذر. سالهاست خواهر و برادر با هم قهر هستند سر يک مسأله جزئي. خانم سالخوردهاي جلوي حرم حضرت معصومه به من گفت: پسر من دو سال است با من قهر است. اشک ميريخت!
حاج آقاي حسيني قمي: در عصر غيبت حضرت وليعصر غيبت اول حدود هفتاد سال، حضرت چهار نايب داشتند. مرحوم محدث قمي در مورد اين چهار نايب ميفرمايد: کساني که عراق ميروند اگر زيارت سيدالشهداء نبود، اگر زيارت کاظمين و عسکريين نبود، فقط به عراق ميرفتند براي زيارت نواب اربعه، جا داشت. اينقدر مقامشان بزرگ است. در اين هفتاد سال هيچ ميدانيد سفير دوم امام زمان جناب ابو جعفر، شيخ طوسي مينويسد، «كان يتولى هذا الأمر نحوا من خمسين سنة» نزديک به پنجاه سال فقط اين سفير دوم سفير امام زمان و نايب خاص امام زمان است.
يعني سفير اول که پدر اين بزرگوار است و سفير سوم و چهارم بينشان تقسيم ميشود بيست سال، اين بزرگوار دومين سفير ابو جعفر پنجاه سال سفير خاص حضرت است. شيخ طوسي مينويسد: وقتي اين چهار نفر با اين مقام ميآمدند ميگفتند: ما نماينده امام زمان هستيم، شيعه نميپذيرفتند الا با معجزه و نشاني، اين بيداري شيعه است. شيعه هشيار بود و نشانه ميخواست. شيعهاي که اينقدر بيدار بود و از سفير پنجاه ساله نشان معجزه ميخواست، آنوقت امروز بايد اينقدر غفلت کند، هرکس ادعا کرد من نماينده امام زمان هستم، به اين سادگي قبول کنيم؟ امام عسگري امام زمان را نشانش ميدهد و ميگويد: يک نشانه ميدهيد که قلب من اطمينان پيدا کند. ابراهيم به خدا گفت: نشانه، اگر ابراهيم ميداند اجازه دارد از خدا نشانه بخواهد، ما نبايد نشانه بخواهيم. ميگويد: تا گفتم، امام زمان با زبان فصيح شروع به صحبت ميکرد، «أَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْدَائِه»