برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح خطبه پنجم نهج البلاغه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 01- 05-98
حاج آقاي حسيني قمي: بسم الله الرحمن الرحيم، «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ» خطبهي پنجم نهجالبلاغه اميرالمؤمنين داستاني دارد که بايد بگويم تا کلام حضرت معلوم شود. داستان از کتاب مصباح السالکين نقل ميکنند، قديميترين شرح بر نهجالبلاغه اميرالمؤمنين که نسبتاً مفصلترين شرح است که به دست ما رسيده است. چون بعضي از شرحهاي نهجالبلاغه در مرور زمان از دست رفته است. اما قديميترين و جامعترين شرح نهجالبلاغه، مصباح السالکين مرحوم ابن ميثم بحراني هست.
ابن ميثم از علماي بزرگ شيعه هست که تقريباً هفتصد سال پيش زندگي ميکرد و وفات اين مرد بزرگوار حدود 670 هست و حدود 700 سال از وفات اين مرد ميگذرد. شاگرد شخصيتي مثل محقق حلي صاحب شرايع بود. استاد بزرگان فراواني بود، قديميترين شرحي که بر نهجالبلاغه نوشته شده، مصباح السالکين است ولي معروف به شرح ابن ميثم است. به فارسي هم ترجمه شده که نگاهش کلامي فلسفي هست. در حالي که نگاه ابن ابي الحديد که معاصر با ابن ميثم هست، نگاه ادبي و تاريخي دارد. او هم از علماي اهل سنت است و معاصر با ابن ميثم بحراني است.
ايشان مينويسند بعد از جريان سقيفه، وقتي عدهاي بعد از وفات رسول خدا در سقيفه بني ساعده نشستند و براي تعيين خليفه به توافق رسيدند، يک خليفهاي را تعيين کرد. سيد رضي هم اينجا دارند، ولي مفصل اين را ابن ميثم بحراني آورده است. وقتي سقيفه تمام شد و در سقيفه خليفه تعيين کردند، ابوسفيان با نيت فتنهجويي سراغ عباس عموي پيامبر رفت. گفت: تو عموي پيامبر هستي، من هم يک شخصيتي براي خودم در قريش هستم که مردم حرف مرا ميپذيرند.
خبري داري در سقيفه مردم خليفه تعيين کردند. برويم با علي بن ابي طالب بيعت کنيم و در برابر سقيفه بايستيم و با آنها بجنگيم. گفت: ما کي تا به حال دنبال اراذل و اوباش بوديم؟ شما عموي پيامبر و من هم آدمي هستم که حرفم در قريش پذرفته ميشود. بلند شو برويم با علي بن ابي طالب بيعت کنيم. خدمت اميرالمؤمنين آمدند، عباس عموي پيامبر از نقشههاي ابوسفيان با خبر نبود که چه آدم مکاري هست. وقتي ابوسفيان پيشنهاد خود را مطرح کرد، از اين قسمت ابن اثير در کامل مينويسد.
حتي مقدم بر ابن ميثم هست. وقتي پيشنهاد خودشان را به اميرالمؤمنين دادند و ابوسفيان مطرح کرد که حاضر هستيم بجنگيم و با شما بيعت کنيم خيلي جالب است حضرت دو بار قسم خوردند که «و اللّه ما أردت إلّا الفتنة» به خدا قسم تو قصدي جز فتنه جويي نداري «و إنّك و اللّه طالما بغيت للإسلام شرّا» تو هميشه به فکر بودي که براي اسلام شري به پا کني. ما نيازمند خيرخواهي تو نيستيم.
ابوسفيان در فتح مکه از ترس اسلام آورد. اينها اسلامشان اسلام حقيقي نبود. در بخش نامهها، نامه دهم و نامه شانزدهم، اميرالمؤمنين به معاويه بيان ميکند که «إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ» به معاويه مينويسد من در همان سبک و طريق خودم هستم. من همان اسلامي که داشتم را دارم. ولي آن روزي که شما اسلام را پذيرفتيد، از سر اکراه پذيرفتيد. بنابراين حضرت ابوسفيان را ميشناسد و جز شر قصد ديگري ندارد، اين همان ابوسفياني است که ابن ابي الحديد مينويسد يک وقتي در دوران خليفه سوم کنار قبر حضرت حمزه آمد و جسارتي کرد.
به حمزه خطاب کرد که حمزه سر از قبر بردار ببين! حکومتي که نتوانستيم در جنگ بدر و احد و احزاب از شما بگيريم، امروز دست پچههاي ماست. بچههاي ما دارند با آن بازي ميکنند. يا ابن ابي الحديد نقل ميکند که ابوسفيان آخر عمر کور شده بود، در يک جلسهاي نميديد گفت: غريبه در مجلس نيست؟ گفتند: نه، گفت: حالا که حکومت به دست ما رسيده مثل توپ به هم پاس بدهيد و اين خلافت را از دست ندهيد. دلسوزي ابوسفيان معلوم است به چه جهت است. حضرت فرمود: به خدا قسم قصد تو فتنه است. سيد رضي مينويسد بعد از اينکه در سقيفه بيعت کردند، ابوسفيان به همراه عباس به اميرمؤمنان پيشنهاد کرد که بيا با تو بيعت کنيم و با سقيفه نشينان بجنگيم. حضرت فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ» شارحين نهجالبلاغه فرمودند: از اينکه خطاب حضرت ايها الناس است، معلوم ميشود اينجا ديگر مخاطب حضرت ابوسفيان و عباس نبودند.
در اين فضا يک عده ديگر هم جمع شدند و از اين پيشنهاد با خبر شدند و با امير مؤمنان با يک جمعي صحبت ميکنند. فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ» موجهاي خروشان فتنه را کنار بزنيد «بِسُفُنِ النَّجَاةِ» با کشتي نجات، رسول خدا فرمود: مثل اهلبيت من چون کشتي نوح است، کسي سوار شود نجات پيدا ميکند.
اين حديث مفصل در منابع عامه و خاصه آمده است. فرمود: الآن يک فتنه هست، از اين فتنهها کنار برويد و فتنهها را بشکافيد به وسيله کشتي نجات، «وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ» ديدم مرحوم ابن ميثم تعبير قشنگي دارد، ميفرمايد: تمام اينهايي که دست و پا ميزنند براي قدرت و حکومت به کجا ميخواهند برسند؟ ميخواهند تاج حکومت بر سرشان باشد. همه دعواها سر تاج است. حضرت ميفرمايد: تاج فخرفروشي را کنار بگذاريد. امروز روزي نيست که من بخواهم وارد اين ميدان شوم. «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ» کساني موفق ميشوند که اگر بال و پر دارد، قيام کند. انصار و ياوراني دارد، قيام کند و اگر ندارد، ياوراني ندارد، کنارهگيري کند تا خودش و جامعه در آرامشي باشد.
اميرمؤمنان بعد از وفات پيامبر در يک غربت و مظلوميتي قرار گرفتند، کسي با حضرت همراهي نميکند. اگر کسي همراهي نميکند من براي چه قيام کنم. وقت و زمان قيام نيست. از زيباترين تعبيرات اميرمؤمنان در مورد حکومت است. حکومتي که اساس آن دعوا باشد. حکومتي که اساس آن مفاخره باشد. حکومتي که براساس حق نباشد. چقدر تعبير حضرت زيباست. «هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا» اين حکومت 1- آب گنديده و 2- لقمه گلوگير است.
حاضر بودند هر مظلومي را از بين ببرند و هر ظلمي را انجام بدهند ولي به کجا ميخواستند برسند. اگر اساس قدرت اساس باطل باشد، در مفاخره باشد، در منافره باشد و دعوا باشد، اگر اساس اين باشد، يک آب گنديده است و يک لقمه گلوگير است. خطبه سوم خطبهي معروف است به شقشقيه، «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَة» به خدا سوگند، «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» اگر امروز شما اعلام آمادگي نميکرديد، حجت بر من تمام شده «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقِرُّوا» خدا از عالمان پيمان گرفته که در برابر دو چيز آرام نباشند. «عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ» در برابر پرخوري ستمگران و گرسنگي مظلومان، خدا از ما پيمان گرفته آرام نباشيم. امروز شما آمديد اعلام آمادگي کرديد و خدا از ما پيمان گرفته که ما در برابر ظلم ظالم و پرخوري ظالمان و گرسنگي مظلوم آرام نباشيم.
اگر اين نبود، «لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا» من اين حکومت را واگذار ميکردم. «وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا» همانطور که در برابر خلفاي سه گانه برخورد کردم باز هم کنارهگيري ميکردم، «وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ» اي کاش دنياپرستاني که به هر قيمتي دنبال مال دنيا هستند، «هَذِهِ عِنْدِي أَزْهَدَ مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ» يک بز يک عطسه بکند، آب بيني که از اين عطسه بيايد، دنياي شما نزد من از اين بي ارزشتر است. امروز مردم آمدند و اعلام آمادگي کردند و من ميپذيرم.
ميدانيد بعضي از شاگردان اميرالمؤمنين تربيت يافته مکتب حضرت بودند و حکيم بودند. مثل صعصعه بن صوهان، روزي که اميرمؤمنان خلافت را بعد از 25 سال با حضور و ازدحام مردم، اميرالمؤمنين ميفرمايد: حسن و حسين زير دست و پاي مردم داشتند از بين ميرفتند، وقتي حضرت پذيرفت، صعصعه بن صوهان اين جمله را گفت. بعد از کلام خدا و اهل بيت من جملهاي به اين زيبايي در مدح اميرمؤمنان سراغ ندارم. گفت: يا علي خلافت را قبول کردي؟ «زيَّنتَ الخِلافَةَ و ما زَانَتكَ و رَفَعتَها و ما رَفَعَتكَ و لَهِيَ إليكَ أحوَجُ مِنكَ إليها» تو به خلافت زينت و آبرو دادي و خلافت را بالا بردي، خلافت محتاج توست. خلافت به تو چيزي اضافه نميکند. کجاي عالم ميتوانيد پيدا کنيد دومين کسي که وقتي به قدرت ميرسد، خلافت چيزي به او اضافه نکرده باشد. او به خلافت ابرو داده باشد و زينت داده باشد.
لذا حضرت فرمودند: من اين حکومت را نميخواهم. «وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ» الآن وقتي نيست که بخواهم دنبال حکومت بيايم، اگر کسي دنبال ميوه کال برود، ميوه کال چيدن چه ثمري دارد؟ شما زراعت خود را در زمين شورهزاري انجام بدهيد، الآن وقت حکومت من نيست و فتنه هست و نميتوانم کاري بکنم.
بخش دوم، «فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ» من سر دوراهي قرار دارم، اگر حرف بزنم و از حقم دفاع کنم ميگويند: حريص است. علي براي حکومت حرص ميزند. «وَ إِنْ أَسْكُتْ» اگر سکوت کنم، «يَقُولُوا جَزِعَ إ مِنَ الْمَوْتِ» از مرگ ميترسد. «هَيْهَاتَ إ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي» علي که در ميدانهاي نبرد حضور داشت و در هشتاد نبرد تحميل شده بر مسلمانها حضور داشتند، من و ترس از مرگ! «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ» بخدا قسم انس علي بن ابي طالب به مرگ از انس يک طفل شيرخوار به مادر بيشتر است. «بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ» چرا امروز سکوت کردم؟ چون يک اسراري در سينه دارم و پيامبر اسراري به من سپرده است.
اگر بخواهم آن اخبار را بازگو کنم همه شما به اضطراب ميافتيد. «اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِ الْبَعِيدَةِ» شارحين نهجالبلاغه گفتند: آقا اين چه سري است که اميرمؤمنان به آن اشاره ميکند و اگر آن اسرار را فاش کنم همه شما به اضطراب ميافتيد. آن اسرار چيست؟ بعضي گفتند: يکي از اسرار مهم همين است که اميرالمؤمنين ميدانست همينهايي که تا ديروز در رکاب پيامبر بودند و با پيامبر همکاري کردند، در برابر اميرالمؤمنين خواهند ايستاد.
چه کسي باور ميکرد طلحه و زبيري که يک روز شمشيرشان در خدمت اسلام بود در صفي مقابل اميرالمؤمنين قرار بگيرند و جنگ جمل را راه بياندازند؟ ابن ابي الحديد در شرح نهجالبلاغه دارد «کنتُ في ايام رسول الله کجزء من رسول الله» من زمان پيامبر مثل پاره تن پيامبر بودم. «ينظر اليَّ الناس» مردم نگاهي به من داشتند مثل نگاهي که به ستارگان آسمان داشتند.
«ثم غض الدهر مني» من به جايي رسيدم، «فقرن بي فلان و فلان ثم قرنت بخمسة أمثلهم عثمان فقلت وا ذفراه ثم لم يرض الدهر لي بذلك حتى أرذلني فجعلني نظيرا لابن هند و ابن النابغة لقد استنت الفصال حتى القرعى» من را شبيه عمروعاص و معاويه ميکردند. ابن هند يعني معاويه و ابن النابغه يعني عمروعاص، در جنگ صفين مگر اميرالمؤمنين نفرمود: اين قرآني که بالاي نيزه کردند دروغ است، نقشه و فريب است؟ قرآن ناطق من هستم. سؤال: حرف علي پيش رفت يا عمروعاص؟ در جنگ صفين قرآن را بالاي نيزه کردند. اميرمؤمنان فرمود: فريب و دروغ است. فرمود: مرا با عمروعاص مقايسه کردند و تازه حف عمروعاص را پذيرفتند. لذا حضرت ميفرمايد: من اسراري دارم.
گاهي عراقيها خدمت امام صادق ميآمدند و حضرت درد و دل ميکردند. ميفرمودند: «کان جدي علي بن ابي طالب عندکم بالعراق» نه فقط بعد از وفات پيامبر اميرالمؤمنين تنها شده، بعد از 25 سال که به خلافت رسيده و خلافت را با اسرار مردم پذيرفته و به ميدان نبرد با دشمن آمده، جدم در عراق با دشمن ميجنگيد «و ما کان معه خمسون رجلاً يعرفونه حق معرفته» علي پنجاه نفر را نداشت که حق معرفت امام را شناخته باشند.
حضرت فرمودند: «و حق معرفته امامته» يعني امام را به امامت بشناسند. يادشان باشد اين اشتباه است و کسي تصور نکند بعد از 25 سال سراغ اميرالمؤمنين آمدند به عنوان امامي که ما ميشناسيم و حديثش را در حديث امام رضا خوانديم، هفتاد ويژگي دارد. اميرالمؤمنين در خطبه پنجم ميفرمايد: اگر امروز حرف بزنم، «يقول حرص علي الملک» ميگويند: چقد حريص هستي. چه کساني به اميرالمؤمنين گفتند: حريص هستي؟ جوابش در خطبهي 172 آمده است.
خطبه 172 مفصل است، يک فراز کوتاهش را بخوانم. «قال قائل» در شوراي شش نفره يک کسي به من گفت: شارحين نهجالبلاغه ميگويند: سعد بن ابي وقاص گفت. در شورا به علي بن ابي طالب گفت: «يابن ابي طالب انک علي هذا الامر لحريصٌ» در شوراي شش نفره که ميخواستند خليفه تعيين کنند، گفتند: علي چقدر براي خلافت حرص ميزني؟ ابن ابي الحديد ميگويد: سعد بن ابي وقاص همان آدمي است که حديث منزلت را روايت کرده است.
گاهي يک بحثي مطرح ميشود، يک سؤال يا شبهه که ميگويند: اينقدر که شما ميگوييد اميرالمؤمنين مظلوم است، خود اميرالمؤمنين چنين ادعايي نداشته است. کي اميرمؤمنان گفت: من مظلوم بودم؟ کي اميرمؤمنان گفت: حق مرا گرفتند؟ اميرالمؤمنين با خلفا همکاري ميکرد و ادعايي نداشت و حرفي نداشت.
25 سال صبر کرد و نوبت خلافتش رسيد. من تعجب ميکنم که شما چطور ميخواهيد پاسخ اميرالمؤمنين را در اين خطبهها بدهيد و بگوييد: اميرالمؤمنين موافق بود. پس اميرالمؤمنين چه ميگويد؟ خطبهي ششم فرمود: «فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمَ» به خدا قسم از روزي که پيامبر از دنيا رفت، حق مرا گرفتند و من مظلوم هستم. ابن ابي الحديد يک عالم اهل سنت است و نميخواهد طوري حرف بزند که با افکار خودش مخالفت داشته باشد، به اين خطبههاي اميرالمؤمنين که ميرسد، ميگويد: اخبار متواتري نقل شده که اميرمؤمنان جاهاي متعددي فرمود که من مظلوم بودم و حق من را گرفتند. ميگويد: خوب با اينها چه کنيم؟ در نهجالبلاغه بيست مورد هست. ما ميگوييم که منظور اميرالمؤمنين اين است که من افضل هستم اما معنايش اين نيست که پيامبر تصريح کرده که حق با من است. کسي بخواهد براي خودش يک توجيهي داشته باشد، چطور ميخواهند پاسخ خدا را بدهند؟
ابن ابي الحديد ميگويد: اميرالمؤمنين در مسجد کوفه بود، کسي از در وارد شد و گفت: به من ظلم شده، کسي به فرياد من برسد. حضرت فرمود: داد نزن بيا با هم فرياد بزنيم. من هميشه مظلوم بودم. ابن ابي الحديد ميگويد: گرچه از اين عبارتها استفاده ميشود که اميرمؤمنان ميخواهد بگويد: پيامبر تصريح کرده است.
ولي اگر اين حرف را بپذيريم که پيامبر تصريح کرده، لازمهاش اين است که بگوييم: اين همه اصحاب و مهاجرين و انصار همه بعد از پيامبر راه را اشتباه رفتند؟ نميخواهيم بگوييم تمام مهاجران و انصار بعد از وفات پيامبر اشتباه رفتند. نميخواهد بپذيرد که همين طلحه و زبير که در رکاب اميرالمؤمنين شمشير زدند، همينها که خودشان با اميرالمؤمنين بيعت کردند، براي حکومت بصره و کوفهاي که دنبالش بودند شمشير کشيدند.
شريعتي: چرا جامعه فراموشکار شد؟
حاج آقاي حسيني قمي: خود اميرالمؤمنين به اين مردم مراجعه کرده است. در احتجاج مرحوم طبرسي هست، خطبه صديقه طاهره مگر نبود؟ يک نفر پاسخ نداد. وقتي حضرت از اينها سؤال ميکند ميگويند: دير آمدي، ما ديگر بيعت کرديم و نميخواهيم بيعت شکني کنيم. متأسفانه بعضي تصور ميکنند فاصله غدير و وفات پيامبر يک فاصله طولاني بود. در آستانهي جشن غدير هستيم. 18 ذي الحجه، پيامبر خدا چند روز بعد از عيد غدير زنده بودند؟ دوازده روز از ماه ذي الحجه و محرم و صفر، 28 صفر از دنيا رفتند. چيزي در حدود هفتاد، هشتاد روز.
حجة الوداع، غدير، بيعت و تبريک! همين اميرمؤماني که به ابوسفيان فرمود: تو فتنه جو هستي و ما محتاج خيرخواهي تو نيستيم. امروز بايد از امواج فتنه عبور کرد. امروز روزش نيست. «أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ» اگر بال داشتم پرواز ميکردم و قيام ميکردم، امروز بال و پري ندارم. امروز سکوت ميکنم. همين اميرالمؤمنين بارها تأکيد کردند بر حقانيت خودشان، از روزي که پيامبر از دنيا رفت حق مرا غصب کردند. دعوا سر اصل اسلام بود. با رحلت پيامبر دشمنان خارجي منتظر حمله به اصل اسلام بودند. اميرالمؤمنين دنبال سلطنت و قدرت نبود.
اميرالمؤمنين يک تعبيري دارد از شيخ مفيد در ارشاد است، هم أمالي شيخ طوسي و هم شيخ مفيد در ارشاد دارد. يک کسي به نام جُندب از اصحاب اميرالمؤمنين، ميگويد: خدمت حضرت رفتم، بعد از اينکه مردم با عثمان بيعت کردند. ديدم حضرت سر پايين انداختند و در فکر هستند. گفتم: مردم با شما چه کردند؟ حضرت فرمود: من امروز صبر ميکنم. گفتم: چقدر صبر ميکنيد؟ حضرت فرمود: چه کنم؟ گفتم: قيام کن و مردم را دعوت کن.
به مردم بگو: تو سابقهات بيشتر است و فضيلت شما بيشتر است. جايگاهت را بگو، غدير را بگو. حديث منزلت را بگو. اگر ده نفر جواب تو را بدهند ميتواني قيام کني. اميرالمؤمنينکسي نبود پشت به ميدان کند. اميرالمؤمنين فرمود: همه عرب دست به دست هم بدهند به جنگ من، پشت به اينها نميکنم. حضرت فرمود: تو فکر ميکني از صد نفر، ده نفر با من بيعت ميکنند؟ فرمود: من از صد نفر اميد ندارم دو نفر با من همراه شوند! شارحين نهجالبلاغه، اين ميثم بحراني اشاره کرده که همين اميرالمؤمنين که حق مسلم خودش ميدانست، استخوان در گلو و خار در چشم، اينجا سکوت کرده تا روزي که «نهض بجناحٍ». کساني که ميخواهند اين روزها براي اميرالمؤمنين کاري کنند نبايد به تأخير بياندازند.
اگر بناست براي حضرت کاري بکنيم، به دو شب به غدير نگذاريم. از حالا يادمان باشد اگر اين مظلوميت را از اميرالمؤمنين ميبينيم، علامه اميني الغدير نوشت، غبار مظلوميت را به سهم خودش پاک کرد، ما هم ميتوانيم يک مجلسي بگيريم غبار مظلوميت را از حضرت پاک کنيم.
شريعتي: اين هفته از شخصيت جناب دعبل صحبت ميکنيم. براي ما از اين شخصيت بگوييد.
حاج آقاي حسيني: ولي خدا، حجت خدا، امام معصوم به شاعري که اشعارش را خواند، تا رسيد به شعر امام زمان، «خروج امام لا محالة خارجٌ يقومُ علي اسم الله و البرکات» امام رضا به دعبل فرمود: «نَطَقَ علي لِسانَکَ رُوحُ القُدس» دعبل شعر براي تو نبود، روح القدس بر زبانت جاري کرده است. جناب آقاي سازگار که شش جلد ديوان دارند، خدا رحمت کند آيت الله العظمي فاضل را، من کنار ايشان در جلسهاي نشسته بودم. آقاي سازگار خيلي سر حال بودند، قصيدهي خود را از حفظ ميخواندند. ايشان به من فرمودند: اين شعر براي اين آقا نيست. اين را خدا بر زبان ايشان جاري کرده است.
ميشود شاعر به جايي برسد که امام و حجت خدا بگويد: شعر تو نيست، روح القدس بر زبانت جاري کرده است. ابن عساکر ميگويد: همين آدم به معتصم شعري گفت و معتصم او را به شهادت رساند. در تاريخ هست خلفا از زبانش آرامش نداشتند. دعبل ميگفت: سي سال است که من چوبهي دارم به دوشم است.
مورخين ميگويند: با اينکه خلفا پول ميدادند تا ملاحظهي آنها را بکند، ولي باز اين شعر معروف را گفته است. روز جمعه روز زيارتي امام رضا(ع) است، آنهايي که 23 ذي القعده به مشهد ميروند، تا روز 25 ذي القعده بمانند که مرحوم ميرداماد ميگويد: افضل اعمال 25 ذي القعده دحو الارض، روزهاش معادل هفتاد سال است و از روزهي هفتاد سال بالاتر زيارت امام رضاست. زيارت حضرت افضل از روزه هفتاد سال است. بالاي سر امام رضا شعري نوشته که حتماً ببينند و اين شعر براي دعبل است. پول از مأمون ميگرفت ولي از مأمون سخن ميگفت.
«قبران في طوس خير الناس کلهم و قبر شَرِّهم هذا من العِبَر» دو قبر اينجاست، بهترين مردم عالم و بدترين مردم عالم! امام رضا و هارون قبرشان کنار هم است. «ما ينفع الرجس من قرب الزکّي» ولو هارون کنار امام رضاست، هيچ سودي برايش ندارد. «و لا علي الزکي بقرب الرجس من ضررٍ» امام رضا از نزديکي هارون هيچ ضرري نميکند. اين شعر را عليه هارون گفته است در زماني که مأمون به او پول ميداد ولي چوبه دار به دوشش و فريادش را در دفاع از اهلبيت زده است.