برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره اصحاب امام حسين (عليهالسلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 09- 07-98
حاج آقاي حسيني قمي: بسم الله الرحمن الرحيم، در مجموعه مباحثي که تقديم کردم سعي کرديم شهداي کربلا را اشاره کنيم و درسي از زندگي اينها بگيريم. شهدايي که اشاره کرديم ده شهيد بزرگوار هست. کساني چون عمر بن قرظه انصاري، محمد بن بشير خضرمي، حنظلة بن اسعد و عبدالله بن عمير کلبي، عبدالله بن يقطر. امروز از يکي از شهداي بزرگوار به نام سليمان بن رَزين صحبت خواهم کرد. آيا ميتوانند چيزي در مورد اين بزرگوار بگويند.
اگر همين يک جمله در مورد اين بزرگوار باشد کافي است که در زيارت ناحيه مقدسه امام(ع) به او سلام کردند. «السلام علي سليمانريال مولي الحسين ابن اميرالمؤمنين و لعن الله قاتله» اين بزرگوار نامه رسان امام حسين(ع) بود از مکه به سران بصره، حضرت يک نامه نوشتند براي سران بصره، رؤساي بصره و اينها را دعوت به همياري خود کردند. اين جناب سليمان نامه را برداشت و از مکه به بصره آمد. قابل توجه کساني که ميگويند: امام حسين(ع) «هل من ناصر» نگفت، يار گيري نکرد و يک مرتبه در يک شرايطي قرار گرفت که راه پيش و پس نداشت و تن به شهادت داد.
جواب اين نامهها چيست؟ حضرت به بصره نامه فرستادند، به کوفه و جاهاي مختلف و دعوت به همياري کردند. يک قيام است. چطور ميشود گفت: حضرت قيام نداشتند. يک مرتبه در يک مسيري قرار گرفتند که چارهاي نداشتند تن به شهادت بدهند. از جمله شواهد همين نامه است که در مصادر قديمي ما آمده است.
اين نامه را وقتي حضرت به سران بصره نوشتند، چهار نوع عکسالعمل به نامهي امام(ع) نشان دادند. هر کدام يک مدل عکسالعمل، امروز هم عکسالعملهاي ما در برابر اوامر ولي خدا مختلف هست. «أمّا بعد: فانّ اللّه اصطفى محمدا صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم على خلقه، و أكرمه بنبوّته، و اختاره لرسالته» خداوند پيامبر را به رسالت برگزيد، «ثم قبضه اللّه إليه» بعد هم او را به سوي خودش برد، «و قد نصح لعباده و بلّغ ما ارسل به» پيامبر رسالتش را ابلاغ کرد.
بعد از پيامبر «صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم و كنّا أهله و أولياءه و أوصياءه و ورثته و أحق الناس بمقامه في الناس» چهار ويژگي حضرت براي اهلبيت در اين نامه بيان ميکند. ما اهلبيت و اولياي پيامبر بوديم. وصي و جانشين پيامبر بوديم. وارث پيامبر بوديم و از همه سزاوارتر بوديم به اينکه جانشين پيامبر باشيم.
کساني که ميگويند: اميرالمؤمنين و اهلبيت(ع) هيچ جا از حق خودشان دفاع نکردند. کي گفتند: آقا حق ما غصب شده است؟ همراهي و همکاري ميکردند. اميرالمؤمنين که فراوان علامه مجلسي نقل ميکنند و در نهجالبلاغه فقط سي مورد هست. از جمله امام حسين ميفرمايد: ما بعد از پيامبر، وارث بوديم. وصي پيامبر ما بوديم. اهلبيت پيامبر ما بوديم ولي «فاستأثر علينا قومنا» عدهاي حق ما را بردند و ما سکوت کرديم.
خواستيم در جامعه اختلافي نشود و بخاطر مصلحت اسلام و مسلمين سکوت کرديم. «فرضينا و كرهنا الفرقة و أحببنا العافية، و نحن نعلم أنّا أحقّ بذلك الحق المستحق علينا ممن تولّاه» اعتقاد داريم از همه سزاوارتر هستيم.«و قد أحسنوا و أصلحوا و تحرّوا الحق» تا به اين جمله ميرسد که «و قد بعثت رسولي إليكم بهذا الكتاب» فرستاده خودم را با اين نامه فرستادم، «و أنا أدعوكم إلى كتاب اللّه و سنّة نبيّه» شما را دعوت به قرآن و سنت ميکنم. «فانّ السنّة قد اميتت، و انّ البدعة قد احييت» سنت ديگر مرد و چيزي از سنت پيامبر باقي نمانده است. هرچه مانده بدعت است.
ملا جلال الدين سيوطي از علماي اهل سنت، کتابهاي متعددي دارد، يک کتابي دارد به نام تاريخ خلفاء، از منابع ديگر اهلسنت نقل ميکند. بعد از شهادت امام حسين(ع) مردم مدينه يک گروهي را به شام فرستادند به سرپرستي عبدالله بن حنظله پسر حنظلهي قصير الملائکه، ببينند شام چه خبر است و خبر شهادت امام حسين آمد، گفتند: يک هيأت بفرستيم و ببينيم شام چه خبر است. اين هيأت که رفته برگشته، اين گزارش هيأت اعزامي مردم مدينه است.
در منابع عامه آمده چه برسد به منابع خاصه، گزارش هيأت اين بود و من اين مطلب را ترجمه نميکنم، شرم ميکند انسان به يک گزارشي که رفتند از خانه يک خليفه مسلمين آوردند، کسي که ادعا ميکند جاي پيغمبر است. شرابخوار است، نماز نميخواند، قماربازي ميکند، «ينکح الامهات» کسي که پايبند اصول ديني نيست. لذا سيدالشهداء فرمود: سنت تمام شد وقتي خليفه مسلمين پاي بند هيچ اصلي نباشد. «فانّ السنّة قد اميتت، و انّ البدعة قد احييت و إن تسمعوا قولي و تطيعوا أمري اهدكم سبيل الرشاد» نامه نوشتند اگر حرف مرا گوش بکنيد من راه هدايت به شما نشان ميدهم. «و السلام عليكم و رحمة اللّه» اين نامه همين چند سطر است.
يک عده از اينهايي که نامه را گرفتند، مالک بن مسمع، احنف بن قيس، مسعود بن عَمر، احنف بن قيس گفت: آقا شما حوصله کنيد، صبر کنيد، يک عده هم سکوت کردند و چيزي نگفتند. دسته سوم يک آدمهاي ناداني مثل منذر بن جارود، امام برايش نامه نوشته، ولي گفت: نکند نامه نقشه است و شايد ابن زياد اين نامه را فرستاده که ببيند، ما با حسين بن علي همکاري ميکنيم يا نه. اين نامه رسان (سليمان) را مستقيم تحويل ابن زياد داد.
گفت: يا فرستاده امام حسين است و يا فرستاده ابن زياد است. چون خواهرش هم همسر ابن زياد بود، گفت: نکند نقشه باشد. اين نامه واقعاً براي امام حسين بود. ابن زياد هم خوشحال شد که امام حسين چنين نامهاي نوشته است. هنوز در بصره بود و به کوفه نرسيده بود. سليمان بن رزين را درجا گردن زدند و به شهادت رسيدند. اينها هم جزء شهداي کربلا هستند. اتفاقاً اين هم از وفاي امام حسين(ع) است.
همه شنيديم روز عاشورا وقتي حضرت خواستند با شهداء سخن بگويند، با اينکه بدنهاي مطهر شهدا روي زمين بود، امام حسين اول خطابي که کردند چه بود؟ فرمودند: يا مسلم بن عقيل، با اينکه بدن مسلم آنجا نبود و مسلم يک ماه قبل شهيد شده بود. يا هاني بن عروة، اول آنها را حضرت صدا زد و بعد فرمود: يا زهير، يا بُرير!
در ميان اينها بزرگواري است به نام ابن مسعود نَهشلي، انسان متحير ميماند، اين بزرگوار از بزرگان بصره بود که نامه به دستش رسيد. وقتي نامه به دستش رسيد، تمام قبيلههايي که روي آنها نفوذ داشت را جمع کرد. يک سخنراني مفصلي براي اينها کرد. نامه حضرت را براي اينها خواند و اينها را آماده کرد براي حرکت به سمت کربلا، چند طايفه و قبيله را آماده کرد. بصره تا کربلا راه زيادي هست. اينها تا خودشان را به کربلا رساندند، سيدالشهداء به شهادت رسيده بود. يک نامه براي امام حسين نوشته که واقعاً افتخار است، با اينکه به کربلا نرسيد.
اين بزرگوار يک خواهري دارد به نام ليلا، ليلا همسر اميرالمؤمنين(ع) و مادر يکي از شهداي کربلا هست. نامه ايشان جاودانه و تاريخي است و اي کا ميتوانستيم اينطور با ولي خدا سخن بگوييم. اي کاش سيدالشهداء يک تعداد ياراني مثل اين آدم باوفا داشت. ««امّا بعد، فقد وصل الينا كتابك و فهمت ما ندبتنى اليه» نامه شما به دست من رسيد، فهميدم شما از من چه ميخواهيد. نظر شما اين است که من بهره خودم را از اطاعت شما ببرم.
اگر اطاعت شما را کردم، خودم بهرهمند شدم. «مِنَ الْأَخْذِ بِحَظِّي مِنْ طَاعَتِكَ وَ بِنَصِيبِي مِنْ نُصْرَتِكَ» من سهم خودم را ببرم. خدا هميشه دينش را ياري کرده است. اينکه در کلمات اميرالمؤمنين هست که حضرت ميفرمايد: خداوند از شما ياري خواسته است. «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (نهجالبلاغه/خ82) خدايي که تمام آسمان و زمين لشگر اوست، به شما گفته: مرا ياري کنيد. خدا خواست شما را امتحان کند.
اين به امام حسين نوشت اين نصيب و بهره من است. من از ياري شما بهره ميبرم. اگر از من سؤال کنند زيباترين سخن شهداي کربلا، به نظرم از اين جمله زيباتر نداريم که به امام حسين شب عاشورا عرض کرد که خدا بر سر من منت گذاشته که در رکاب شما بجنگيم، «نقاتل بين يديک و تقطع فيک اعضاءنا» قطعه قطعه شويم و منت خداست بر ما.
ما داريم براي شهدايي عزاداري ميکنيم که ايستادند و از جانشان گذشتند و تازه ميگفتند: خدا بر ما منت گذاشته که به امام حسين برسيم و قطعه قطعه شويم. ما سر خدا منت نگذاريم. قرآن ميفرمايد: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ» (حجرات/17) گاهي بعضي بر پيامبر منت ميگذاشتند «أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ» خدا بر شما منت دارد که خدا شما را هدايت کرد. در ادامه به امام حسين در نامه گفت: «وَ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُخْلِ الْأَرْضَ قَطُّ مِنْ عَامِلٍ عَلَيْهَا بِخَيْرٍ أَوْ دَلِيلٍ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ وَ أَنْتُمْ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ وَدِيعَتُهُ فِي أَرْضِه، تَفَرَّعْتُمْ مِنْ زَيْتُونَةٍ أَحْمَدِيَّةٍ هُوَ أَصْلُهَا وَ أَنْتُمْ فَرْعُهَا» شما حجت خدا و امانت خدا هستيد. شما از يک شاخه زيتون احمدي هستيد که ريشهاش پيامبر خداست.
«فَأَقْدِمْ سَعِدْتَ بِأَسْعَدِ طَائِرٍ فَقَدْ ذَلَّلْتُ لَكَ أَعْنَاقَ بَنِي تَمِيمٍ» من بني تميم را آماده کردم براي اطاعت از شما، «وَ تَرَكْتُهُمْ أَشَدَّ تَهَافُتاً» تشنگي اينها براي ياري شما مثل تشنگي شتري است که روز پنجم به آب برسد. مردم تشنه ياري شما هستند. امام از اين نامه خوشحال شدند و در حقشان دعا کردند. نامه رسان که آمد، آنجا ماند و در رکاب امام به شهادت رسيد ولي اينها نرسيدند. امام در حقشان دعا کردند و فرمودند: «قَالَ مَا لَكَ آمَنَكَ اللَّهُ يَوْمَ الْخَوْفِ وَ أَعَزَّكَ وَ أَرْوَاكَ يَوْمَ الْعَطَشِ الْأَكْبَرِ»
امروز هم براي ما اين امتحانات هست. امروز هم ما ميتوانيم چهار دسته باشيم. يک عده سکوت ميکنند. يک عده هم ميگويند: صبر کنيد. يک عده هم ناداني ميکنيم مثل منذر بن جارود، يعني خيانت ميکنيم و ضربه هم ميزنيم. يک عده هم اينطور به امام و ولي خدا اعلام وفاداري ميکنند. يکي از حرفهايي که زياد مطرح ميشود اين است که شيعيان، امام حسين را شهيد کردند و حالا خودشان هم دارند عزاداري ميکنند.
در بصره که امام نامه نوشتند، يک نفر پيدا شده مثل ابن مسعود اينطور جواب امام را ميدهد. اينکه بعضي تصور ميکنند در آن زمان، اينها شيعيان اميرمؤمنان بودند، مثل شيعهاي که امروز ما هستيم، اين اشتباه است. اگر بعد از 25 سال خانه نشيني اميرالمؤمنين، آمدند در خانه حضرت و گفتند: شما خليفه باشيد، ما آمديم بيعت کنيم، نه اينکه گذشته را اصلاح کنيم. نه آن اعتقادي که امروز ما داريم. نه آن اميرمؤمناني که امروز ميشناسيم.
نه، گفتند: سه نفر بودند، شما هم چهارمي باش. در زمان عثمان مردم خيلي شکايت داشتند، گلههاي فراوان داشتند، مفاسد اقتصادي فراواني که پيش آمده بود. حيف و ميل بيت المال، گفتند: اميرمؤمنان به عدالت رفتار ميکند. نه امامتي که در جامعه کبيره و امين الله ميشناسيم.
مرحوم کليني در کافي شريف، جلد هشتم، يک خطبهاي است براي اميرمؤمنان. سيد رضي سه چهار خط اول که خيلي آرام است، خطبه 42 و پنجاه نهجالبلاغه، اولين خطبه خيلي آرام است. حضرت هنوز تند نشده و نرم است. قسمتهاي آرامش را سيد رضي آورده است. اصل خطبه را سيد رضي نياورده است. سيد رضي نهجالبلاغه را طوري تنظيم کردند که عدهاي حساسيت نداشته باشند و بگويند: اين کتاب اختصاصي شيعيان هست و به ما ربطي ندارد.
لذا نهجالبلاغه در مجامع اهل سنت فراوان راه دارد. جاي حساسي که سيد رضي نياورده، مرحوم کليني در کافي شريف آورده است. جلد هشتم روضه کافي است. اميرالمؤمنين وقتي به خلافت رسيدند يک خطبه خواندند. حضرت فرمود: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا» حاکمان قبل از من کارهايي کردند «خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ ص مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ» به نظر من آن کارها خلاف سنت پيامبر بود. امروز حکومت دست شماست، شما اصلاح کنيد.
«وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا» اگر امروز بخواهيم بگوييم: اين بدعتها را جمع کنيد و کنار بگذاريد حضرت بيست مورد را نام ميبرد. اميرمؤمنان در اين خطبه بيست بدعت قبل از خودش را نام برده است. «وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي» تمام مردم از اطراف من پراکنده ميشوند. «حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ» علي تنهاي تنها ميماند. در نهجالبلاغه بخش حکمتها حضرت فرمود: اگر جاي پاي من محکم شود، آن بدعتها را برميدارم. ولي جاي پاي حضرت محکم نشد. حضرت اين خطبه را براي ثبت در تاريخ خواندند که آيندگان درست قضاوت کنند. من نتوانستم اصلاحاتي انجام بدهم.
امام صادق(ع) در حديثي فرمودند، ما کتابي به نام رجال الکشي داريم. در اين کتاب حديثي از امام صادق هست که وقتي کوفيان و عراقيها به مدينه خدمت حضرت ميرفتند، حضرت به آنها ميفرمود: جدم اميرمؤمنان در عراق بود و با دشمنان ميجنگيد «و ما کان معه خمسون رجلاً يعرفونه حق معرفته» جدم ما اميرمؤمنان پنجاه نفر نداشت که حق معرفت حضرت را بشناسند. حق معرفت چيست؟ «و حق معرفته امامته» به امامت اميرالمؤمنين را بشناسند. پس يکي از شهدايي که آدم غصه ميخورد چون اينها خيلي حق بر گردن ما دارند، مثلاً وقتي در کوفه آمدند، داستان عبدالله بن عفيف عضدي را گفتيم، اين بزرگوار در کوفه به شهادت رسيد. من هروقت قصهي اين بزرگوار را نقل ميکنم خجالت ميکشم که بگويم شيعه هستم.
وقتي همين روزها در کوفه ابن زياد مجلس گرفت و اهلبيت را وارد کرد، جشن پيروزي گرفت و بد مستي کرد، سر امام حسين را وارد مجلس کرد، ميگويد: خدا حق را ياري کرد. يزيد را ياري کرد. يزيد را اميرالمؤمنين ميخواند، کذاب بن کذاب، حسين بن علي... يک پيرمرد نابينا از وسط جمعيت بلند شد و گفت: «ابن زياد، الکذاب بن الکذاب أنت و ابوک» گفت: تو و پدرت و آن کسي که تو را فرستاده و پدرش! گفت: چه کسي دارد با من اينطور حرف ميزند؟ گفت: دشمن خدا، من هستم! بچههاي پيغمبر را ميکشي و بعد مثل آدم حسابيها سخن ميگويي! تو خدا را ميشناسي که الحمدلله ميگويي؟ اينها بچههاي پيغمبر بودند.
ابن زياد عصباني شد. گفت: او را بگيريد. او را فاري دادند و به خانهاش ريختند و دستگيرش کردند. اين پيرمرد نابينا بود، از اصحاب اميرالمؤمنين است و در جنگ صفين چشم راست و در جنگ جمل چشم چپش را در رکاب اميرالمؤمنين تقديم کرده است. علت اينکه نابينا بود در کربلا نيامد. علت اينکه آنروز در مسجد کوفه بود نه اينکه در جشن ابن زياد شرکت کند، هر روز به مسجد کوفه ميآمد مشغول نماز و دعا ميشد. آن روز هم براي اين کار آمده بود.
وقتي وارد منزلش شدند، خودش و دخترش تنها بود. دختر گفت: مأمورين مسلح در خانه ريختند شما را دستگير کنند. الله اکبر! به دخترش گفت: من همان بازوي رکاب اميرالمؤمنين را دارم و چشم ندارم. تو چشم من باش و من بازوي تو، بگو از کجا حمله ميکنند و من از همينجا ميجنگم. شمشير را گرفت، دخترش چشم شد. گفت: بابا از سمت راست، از پشت سر، در خانه مقاومت کرد و جنگيد و دخترش چشم او شد. او را دستگير و نزد ابن زياد آوردند.
ابن زياد گفت: نظر تو در مورد عثمان چيست؟ گفت: چه کار به عثمان داري؟ از عثمان نپرس. از خودت و پدرت بپرس! به تو يابن مرجانه ميگويند، به پدرت زياد ميگويند. زياد بن أبي، زياد پسرش پدرش! اسم پدرت معلوم نيست!!! ريشهي شما اين است که اساس شما معلوم نيست. عصباني شد، وقتي دست روي شجره نامه خودش و پدرش ميگذاشتند، خيلي عصباني ميشد. دستور داد او را به قتل برسانند. تا گفت: فرمان ميدهم تو را به قتل برسانند.
اين پيرمرد گفت: ابن زياد تو به دنيا نيامده بودي. تو از مادر به دنيا نيامده بودي، من در رکاب مولايم اميرالمؤمنين ميجنگيدم و آرزوي شهادت داشتم. دو چشمم را که در راه خدا دادم، ديگر نا اميد شدم. گفتم: پيرمرد نابينا چطور ميتواند به شهادت برسد. شکر خدايي که دعاي قديمي مرا مستجاب ميکند! ابن زياد در کربلا 33 سال داشت و چند سال بعد به دست مختار به جهنم واصل شد. اينها همه از شهداي کربلا هستند و حضرت مسلم بن عقيل را که يک ماه قبل شهيد شده بود، اول مسلم را صدا زد، يا مسلم بن عقيل و يا هاني بن عروه.
حاج آقاي حسيني قمي: در آستانهي پنجم صفر هستيم، بزرگداشت شهادت سه سالهي سيدالشهداء حضرت رقيه(س)، يکوقتي گفتم ولي چون فاصله ميشود و شبهات پيدا ميشود، اين کتاب کامل بهايي براي عماد الدين طبري است و حدود هشتصد سال پيش زندگي ميکرد. مرحوم محدث قمي وقتي ميخواست از ايشان توصيف کنند، ميفرمايند: عالم ماهر خبير متکلم جليل محدث، دوازده سال اين کتاب دستش بود تا تأليف کرد.
محدث قمي ميفرمايد: منابعي دست او بود که ديگر بعدها به دست ما نرسيد. روضهي حضرت رقيه(س) را آورده است. عين همان روضه اي است که ما ميخوانيم. خاندان نبوت در حالت اسيري، حال مردان که در کربلا شهيد شده بودند بر دختران و پسران پوشيده ميداشتند و نميگذاشتند بچهها بفهمند. هر کودکي را وعدهها ميدادند که پدر تو به فلان سفر رفته و باز ميآيد. تا ايشان را به خانه يزيد آوردند، دخترکي بود، شبي از خواب بيدار شد و گفت: پدرم من حسين کجاست؟ اين ساعت او را خواب ديدم، عين همين روضهاي که عرض کردم، سر امام حسين را برايش آوردند و در طبقي بود، روپوش را کنار زد، کتابي صد سال جلوتر از اين هست «لباب الانساب» هست تقريباً نهصد سال پيش است. در صفحه 355 کتاب وقتي ميخواهد اولاد امام حسين را نقل کند، اولاد را نام ميبرد، زين العابدين(ع)، فاطمه، سکينه، رقيه، از اين واضحتر؟ چطور يک عده به راحتي ميگويند: اصلاً فرزندي به نام حضرت رقيه نبوده است؟
مطلب دوم اينکه هفتم صفر، يکشنبه شهادت امام حسن مجتبي(ع) است. انشاءالله همه عزيزان احترام کنند و مجلس شرکت کنند. حوزه علميه قم، بازارهاي قم، تهران، به احترام شهادت امام حسن تعطيل کنند. مطلب سوم اينکه يک روايت در کامل الزيارات است، از امام صادق سؤال کردند: پدرتان امام باقر ميفرمود: هرکسي در حج يک درهم انفاق کند خدا هزار درهم برايش حساب ميکند. اگر کسي براي زيارت جدت امام حسين برود، چقدر حساب ميشود؟ حضرت فرمود: براي يک درهم، هزار و هزار و هزار و هزار، حضرت ده بار هزار را شمردند.
کساني که نميتوانند بروند، ديگران را تجهيز کنند و باني ديگران شوند. انشاءالله در کشور ما کسي نباشد که بگويد: من کربلا مشرف نشدم. در اخبار شنيدم که آستان قدس از پنجاه هزار زائر افغانستاني پذيرايي ميکند. از عزيزاني که همراهي و تجهيز ميکنند، امام حسين(ع) زائر برايش فرقي ندارد. در کربلا همه را زير يک خيمه جمع کرده است. همانطور که به هموطنان ايراني خدمت ميکنيم، از دولتيها خواهش ميکنم در بحث تردد و خروج، انشاءالله همه جور همراهي داشته باشند.