برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيره اصحاب امام حسين (عليهالسلام)- نافع بن هلال
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 16- 07-98
حاج آقاي حسيني قمي: بسم الله الرحمن الرحيم، يکي از اصحاب باوفاي سيدالشهداء شخصيت بزرگواري است به نام نافع بن هلال، مرحوم سماوي کتابي به نام «ابصار العين في انصار الحسين» کتاب بسيار ارزشمندي است و سيرهي اصحاب را بيان کردند. بعضي به اشتباه ميگويند: هلال بن نافع، هلال بن نافع از گزارشگران حادثه کربلاست که در سپاه حضرت نبود، وقايع کربلا را گزارش داد. اما نافع بن هلال جزء اصحاب سيدالشهداء(ع) است.
هفت ويژگي ايشان را عرض کنم که در تاريخ آمده است و بعد فرازهايي از حضور او در کربلا را اشاره ميکنم. «کان سيداً شريفاً» يک موقعيت اجتماعي بالايي داشت، اصحاب سيدالشهداء(ع) مختلف بودند، بعضي چهرههاي سرشناس بودند، تأثيرگذار بودند و حضور آنها در سپاه حضرت تأثيرگذار بود. ولو بقيه هم جزء شهدا هستند ولي به هر ترتيب درجهي موقعيتهاي اجتماعيشان متفاوت است. نافع موقعيت اجتماعي بالايي در کوفه داشت.
آدم بسيار شجاعي بود. از قاريان قرآن هست. در حالات بعضي از اصحاب سيدالشهداء اين تعبير هست که «سيد القُراء» اين آموزهي مهمي براي ماست. يادمان باشد اينها کساني هستند که وقتي ميخواهند معرفي کنند به عنوان سيد القراء معرفي ميکنند. بُرير هم همينطور است. وقتي قاتلان شهداي کربلا و لشگريان کوفه برگشتند، در تاريخ هست، کسي که برير را شهيد کرده بود، کعب بن جابر، وقتي به خانه آمد. همسرش خبر دار شد در کربلا برير را به شهادت رسانده است.
گفت: «قتلتَ سيد القراء والله لا اُکَلّمُّک کلمة أبدا» شيخ صدوق نقل ميکند. گفت: تو سيدالقراء را به شهادت رساندي. به خدا قسم من يک کلمه با تو حرف نميزنم. استاد تلاوت و قرائت بودند. در مورد حبيب همين تعبيرات هست. در مورد ديگر شهداء همين تعبيرات هست. سر مقدس سيدالشهداء در چندين منزل، در چهل منزلي که از کربلا به کوفه و شام بردند، چندين منزل سر مقدس سيدالشهداء قرآن تلاوت ميکرد.
يکي از ويژگيهاي اصحاب امام حسين(ع) سيدالقراء بودن، قاري بودن و اهل تلاوت قرآن بودن است. گاهي يک شب چقدر قرآن تلاوت ميکردند. تاريخ کربلا خيلي خوب است ولي فرصت نداريم در اين برنامه فقط تاريخ کربلا را بگوييم. اگر اينها به سيدالقراء معروف بودند، ما چقدر اهل تلاوت قرآن هستيم. سر مقدس سيدالشهداء را چهل منزل ميبرند، نه يکبار، نه دوبار، چندين منزل سر بريده قرآن خواند. يکي را زياد شنيديم که آن شخص ميگويد: ديدم حضرت اين آيه را ميخواند.
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبا» (کهف/9) اگر سر مقدس سيدالشهداء قرآن ميخواند. اين داستان را يکي از منابع اهل سنت دارد. ابن عساکر از علماي اهل سنت و براي هزار سال پيش است، در تاريخ دمشق ميگويد: امام حسين(ع) شب عاشورا قرآن ميخواندند با صداي بلند در حالي که اشک بر گونههاي حضرت جاري بود. اين قرآن حضرت و اين سر بريده و اين اصحابشان، ما چقدر قرآن ميخوانيم؟ امروز که به اين ساعت رسيديم، چقدر قرآن خوانديم و چقدر دنبال کارهاي ديگري بوديم که يا مفيد نيست و يا ممکن است ضرر هم داشته باشد.
در بعضي سخنرانيها گفتم، در مجلسي در مشهد اين روايت را خواندم، در حالات امام رضا(ع) هست و شيخ صدوق نقل ميکند که حضرت هر سه روزي يک ختم قرآن داشتند. يعني روزي ده جزء قرآن، از منبر که پايين آمدم يک جواني گفت: اين حرفها چيست که ميزنيد؟ چرا مقام امام را پايين ميآوريد؟ گفت: شما ميگوييد: امام رضا روزي ده جرء قرآن ميخواند. مگر امام رضا بيکار بود؟ اينقدر اينها کار داشتند. گفتم: روزي ده جزء يعني حضرت صبح يک ساعت، ظهر يک ساعت قرآن و شب يک ساعت قرآن بخوانند. کسي يک ساعت قرآن بخواند، يک ساعت ميشود سه جزء قرآن خواند. حضرت يک ساعت صبح، يک ساعت ظهر، يک ساعت شب، خيلي عجيب است؟ ما همان سه ساعت بلکه بيشتر موبايل دست ميگيريم! ما همه گرفتار شديم. اين عجيب نيست که روزي سه ساعت قرآن بخوانيم.
تلاوت قرآن مقدمهي تأثير آيات قرآن بر جان و روح انسان است، سخن گفتن با قرآن و تأثير پذيري است، منتظر رفتار قرآني بودن، چه بسا کساني قرآن بخوانند، قرآن لعنتشان کند وقتي توجه به آيات نداشته باشيم. يکي از عزيزان ما اهل منبر در قم، آقاي فاضل تبريزي هستند، ميگفت: من در تبريز زندگي ميکردم، شايد پنجاه سال پيش قبل از انقلاب شبي جايي مهمان بوديم، مرحوم علامه طباطبايي در آن جلسه بودند، در جلسه اظهار کردند که من فردا صبح ميخواهم جايي بروم و کاري دارم و وسيله ندارم.
کسي هست وسيله داشته باشد و مرا برساند؟ ايشان گفتند: من در خدمت هستم. ساعت هفت صبح دنبال ايشان رفتم. تا سوار ماشين شدند، من بهانه کردم که از محضر علامه فيض ببرم. تا نشستند گفتند: ببخشيد، من روزي يک جزء قرآن ميخوانم، ديروز جلسات من زياد بود، ديشب هم طولاني شد، فرصت نکردم. با اجازه شما يک جزء ديروز را بخوانم و بعد در خدمت شما هستم.
مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني زياد با علامه طباطبايي مأنوس بودند و به خانه همديگر ميرفتند، يک روز که ايشان منزل علامه طباطبايي رفته بودند، سؤال کردند: آقاي طباطبايي الآن به چه کاري مشغول هستيد؟ کتاب مينويسيد؟ کتاب ميخوانيد؟ تدريس داريد؟ چه کار ميکنيد؟ مرحوم علامه طباطبايي جواب داده بودند چندي پيش مادرم را خواب ديدم، مادرشان از دنيا رفته بود، زن بسيار مؤمنه و فاضله، کسي که توانسته علامه طباطبايي و برادرش را تحويل بدهد.
گفت: مادرم را خواب ديدم که به من گفت: محمد حسين در دنيا کاري کن که وقتي اينجا آمدي خريدار داشته باشي. گفتم: مادر شما که اين مراحل را طي کردي، چه خريدار دارد؟ فرمود: اينجا قرآن خريدار دارد. چون اين خواب را ديدم تصميم گرفتم تفسير قرآن بنويسم. يعني تفسير الميزان علامه طباطبايي که قريب پنجاه سال است مرجع همه کساني است که ميخواهند تفسيري بنويسند، داستانش از يک خواب شروع شده که مادرش به او گفت: اينجا قرآن خريدار دارد.
يک برنامهريزي داشته باشيم که حداقل يک پنجم وقتي که براي فضاي مجازي ميگذاريم براي انس با قرآن بگذاريم. اين اصحاب غالباً قاري قرآن بودند، در حالت نافع دارد که از حاملان حديث بود و از اصحاب اميرمؤمنان بود. ويژگي ششم اينکه در هر سه جنگ در محضر حضرت علي حضور داشت. مورد هفتم اينکه در زيارت ناحيه مقدسه امام به او سلام داده است. السلام علي نافع بن هلال! کي به سيدالشهداء ملحق شد؟ از کوفه راه افتاد و قبل از شهادت حضرت مسلم در مسير به امام حسين ملحق شد و به کربلا آمد. دو سه گزارش بگويم.
گزارش اول اين است که وقتي حر آمد راه را بر سيدالشهداء(ع) بست، گفت: اجازه نميدهيم يک قدم جلوتر برويد. از آن طرف از کوفه خبر آمد که جناب مسلم به شهادت رسيده، جناب هاني به شهادت رسيده است. اوضاع کوفه برگشته، سيدالشهداء ايستادند يک خطبهاي خواندند و سخنراني کردند. وقتي حضرت خطبه خواندند و اعلان کردند آنطور که ما فکر ميکرديم پيش نرفته است، نافع بن هلال ايستاد يک سخنراني کرد.
در اين فضايي که شايد خيلي از اصحاب ترسيدند و نگران شدند، نافع بن هلال ايستاد يک خطبه خواند. خطاب به سيدالشهداء عرض کرد: «أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَ جَدَّكَ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ يَقْدِرْ» شما ميدانيد جد شما پيامبر هم نتوانستند دل همه مردم را بدست بياورند. در بين اصحاب پيامبر منافقين زيادي بودند. اگر نبود که سوره منافقون و مسجد ضرار معنا نداشت. عدهاي که در ظاهر همراهي ولي در باطن نقشه ميريختند. شما ميدانيد که پدرتان اميرالمؤمنين هم همينطور بودند. عدهاي ياري کردند و عدهاي حضرت را تنها گذاشتند، به امام حسين عرض کرد: آقاجان الآن عين همان جريان است. «وَ خَلَعَ بَيْعَتَهُ فَلَنْ يَضُرَّ إِلَّا نَفْسَهُ» هرکس پيمان شکني ميکند، به خودش ضرر ميرساند. «وَ اللَّهُ مُغْنٍ» خدا بي نياز است.
«عَنْهُ فَسِرْ بِنَا رَاشِداً مُعَافًى مُشَرِّقاً إِنْ شِئْتَ وَ إِن شِئْتَ مُغَرِّباً» نگران نباشيد، کوفه پيمان شکني کردند، باشد. آنهايي که ما اينجا هستيم، ما را هرجا خواستي ببر، شرق عالم، غرب عالم، «فَوَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا» ما آماده شهادت هستيم. «وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا» ما با بصيرت آمديم و ميدانيم چه راهي را انتخاب کرديم. «نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ» شرق و غرب عالم بروي، ما همراه شما هستيم. اين خطبه در آن فضاي نا اميدي خيلي تأثير گذار بود.
گزارش دوم که در حالات نافع بن هلال آمده اين است که وقتي به کربلا رسيدند، معروف است که آب را بر سيدالشهداء بستند، شنيدهايد که گاهي اصحاب ميتوانستند قبل از عاشورا بروند آب بياورند، يکي از مراحل اين است که امام حسين(ع) نافع بن هلال را فرستادند، برادرشان علمدار باوفاي کربلا به همراه پنجاه نفر براي آوردن آب فرستادند. وقتي نافع بن هلال زودتر آمد، ديد کسي به نام عمر بن حجاج هست که مسئول اين بود نگذارد کسي به آب نزديک شود.
گفت: چه کسي هستي؟ خودش را معرفي کرد. گفت: من نافع بن هلال هستم. با هم يک ارتباط قوم و خويشي داشتند. وقتي نافع را ديد، گفت: ما با تو کاري نداريم. تو هرچه ميخواهي برو آب بخور. گفت: به خدا قسم يک قطره آب نميخورم، امام حسين تشنه باشد و من آب بخورم؟ امکان ندارد. نزديک شدند و علمدار باوفاي کربلا با اينها درگير شدند تا باقي اصحاب مشکها را پر از آب کردند و از آن مرحله گذشتند.
گزارش سومي که از هلال آمده است داستاني است که روزي گفتيم دو برادر بودند، يکي در لشگر امام حسين و يکي در لشگر عمر سعد. عمر بن قرظه انصاري در لشگر امام حسين بود و به شهادت رسيد. برادري داشت زبير بن قرظه انصاري که در لشگر عمر سعد بود. وقتي برادرش شهيد شد، يک بي ادبي کرد به امام حسين و گفت: تو برادرم را کشتي و من تو را ميکشم. اگر ما همه مسيرها را درست رفته باشيم، همه تأثيرگذاري روي فرزندان ما براي پدر نيست. دو برادر است. عوامل مهمي است، دو برادر يکي لشگر امام حسين و يکي لشگر عمر سعد است.
هردو از يک مادر شير خوردند، ولي رفيق و جامعه اثر دارد. اميرالمؤمنين در غررالحکم ميفرمايد: «النَّاسُ بِزَمَانِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ» مردم به زمانشان بيشتر شباهت دارند به پدر و مادرهايشان، بچههاي ما بيش از آنکه تحت تأثير پدر و مادرها قرار بگيرند، تحت تأثير محيط هستند. امروز تحت تأثير فضاهاي مجازي، روزنامه و راديو و سريالهاي خانگي خيلي تأثيرگذاري بيشتر شده است. وقتي برادر ديگر به شهادت رسيد، برادري که در لشگر عمر سعد بود جمله تندي گفت و به امام حسين حمله کرد. اينجا نافع بن هلال نقش آفريني کرد و ايستاد از امام حسين دفاع کرد و با او درگير شد و او مجروح شد. اتفاقاً او را بردند، جراحتش را درمان کردند و خوب شد و رهايش کرد.
نافع يک کار استثنايي در روز عاشورا کرد، تيرانداز ماهري بود و اسم خودش را روي تيرهاي خودش مينوشت. تيرهايش که تمام شد، شمشير کشيد. او را محاصره کردند و بازويش را شکستند و زنده دستگيرش کردند. او را نزد عمر سعد بردند. در تاريخ هست که شمر او را نزد عمر سعد آورد. عمر سعد گفت: چرا اين کار را ميکردي؟ گفت: خدا ميداند انگيزه من چه بوده و الآن اسير هستم و بازوان من شکسته است، وگرنه دست از جنگ با شما برنميداشتم.
شمر به عمرسعد گفت: تو به قتلش برسان. عمر سعد گفت: نه، خودت به قتل برسان. جرأت نميکردند دست خود را به خون نافع بزنند. شمر او را به شهادت رساند. قبل از شهادتش جملهاي دارد، فرمود: «فالحمد للّه الذي جعل منايانا على يدي شرار خلقه» خدا را شکر که امروز شهادت ما به دست بدترين انسانهاي روي زمين انجام ميشود.
هدفم در اين جلسه اين بود که عطشي در مخاطبين خود ايجاد کنيم، مخصوصاً عزيزاني که تريبون دارند، روحانيون عزيز، در جلسات زواياي زيبا و پنهان و کمتر گفته شده از اصحاب سيدالشهداء زياد داريم. به عجله زواياي پنهاني از جناب زهير بگويم. زهير بن قين چند ويژگي مهم دارد. اولاً ايشان يک شخصيت اجتماعي بسيار مهمي داشتند.
اينکه سيدالشهداء دنبالش رفت و دعوتش کرد پيداست اين آدم ممتازي هست، ثانياً آدم بسيار شجاعي بود، ثالثاً در جنگها موارد متعددي حضور داشت. اين قصهاي که در مسير آمده بود، سيدالشهداء پيام داد، بالآخره ملحق به حضرت شد. ما بايد از اين شهيد بزرگوار دفاع کنيم. گاهي نسبتهايي به اين شهداي جليل ميدهند که اينطور نيست. گاهي زياد ميگويند که زهير عثماني بود. اولاً عثماني بودن يعني چه؟ ثانياً آيا واقعاً زهير عثماني بود يا نه؟ به نظرم يکبار هم شده در مورد اين شهيد بزرگوار بايد ابهام را برطرف کنيم.
اينکه ميگويند: عثماني بوده است يعني چه؟ عثماني به کساني ميگويند که بعد از کشته شدن عثمان، يکي از ظلمهاي بزرگي که تاريخ به اميرالمؤمنين انجام داد و نقشه بني اميه و معاويه بود، اين بود که کشتن عثمان را به گردن اميرالمؤمنين گذاشتند. اميرمؤمنان انتقادات بسيار شديدي عليه عثمان داشتند، ابهامي در تاريخ نيست و معلوم است. حضرت با شورش و قتل عثمان به اين صورت موافق نبودند، در عين اينکه حضرت منتقد سرسخت عثمان بودند ولي با اين شيوه موافق نبودند. در نهجالبلاغه يکي در نامه ششم، حضرت به معاويه نوشتند.
چون معاويه خيلي تبليغات ميکرد که اميرمؤمنان عثمان را کشته است، معاويه ياري نکرد با اينکه لشگري را عثمان فرستاد و تقاضاي کمک کرد، او هم لشگر فرستاد ولي به لشگر اجازه نداد وارد مدينه شوند براي حمايت از عثمان، گفت: نه، شما بيرون مدينه باشيد. حتي تأکيد کرد و به فرمانده گفت: بيرون مدينه ميماني و هروقت عثمان کشته شد وارد مدينه ميشوي. فقط دنبال پيراهن خونين عثمان بود، اين را برايش بالاي منبر بردند و در مسجد شام آويزان ميکرد و ميگفت: خليفه مسلمين مظلوم کشته شد و انتقامش را بايد از علي بن ابي طالب بگيريم.
يکي نامه ششم است « وَ لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ» اگر واقعاً هواپرستي و هواهاي نفساني را کنار بگذاري و بخواهي انصاف به خرج بدهي، «لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ» من هيچ سهمي در ريختن خون عثمان نداشتم، «وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ» حضرت مخالفت هم ميکردند. اينکه معروف است در داستان تاريخ، در همه منابع نوشتند. «إِلَّا» مگر اينکه بيخودي به من تهمت بزني و اين خون را گردن من بياندازي.
يکي هم در نامه 37 نهجالبلاغه، اميرالمؤمنين ميفرمايد، مرحوم شهيد مطهري هم در «جاذبه دافعه» مفصل نقل کردند. «فَإِنَّكَ إِنَّمَا نَصَرْتَ عُثْمَانَ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كَانَ النَّصْرُ لَهُ وَ السَّلَام» آن روزي که بايد ياري ميکردي، نکردي. به قول بعضي مورخين مرده عثمان براي معاويه بهتر از زندهاش بود. يعني همين پيراهن کشته شده او بهانه شد. يک نامهاي حضرت دارد که در نهجالبلاغه نيامده و در مکاتيب الائمه است. اميرالمؤمنين به معاويه نوشتند: تو به چه مناسبت ادعاي خونخواهي داري؟ بچههاي عثمان اينجا هستند.
اينها بايد بگويند: چه کسي پدر ما را کشت؟ متأسفانه در اين فتنه و غبار فتنه يادمان باشد که بر خيليها امر مشتبه شد و باور کردند، تبليغات مسموم بني اميه را باور کردند، باور کردند اميرالمؤمنين در اين جريان سهيم است و خطشان را از حضرت جدا کردند. اگر ميگويند: فلاني عثماني است يعني در جريان کشته شدن عثمان اين خون به گردن اميرالمؤمنين گذاشته شده است. خطشان را از اميرالمؤمنين جدا کردند. حالا ميگويند: زهير عثماني بود.
اين خلاف و اشتباه است. در تاريخ طبري هست که نوشتند: «زهير علويٌ» خود جناب زهير وقتي روز عاشورا آمد با لشگر عمر سعد، سخن ميگويد يک کسي از ميان لشگر عمرسعد فرياد زد و گفت: «ما کنتَ عندنا من شيعة هذا البيت» تو که از شيعه اهلبيت نبودي اينجا چه ميکني؟ کسي از لشگريان کوفه به زهير گفت: تو اينجا چه کار ميکني؟ تو شعه اهلبيت نبودي، همان جوي که در مورد بعضي شخصيتها درست کرده بودند، «افلست تستدلّ بموقفي هذا أنّي منهم» اينکه من دارم در رکاب سيدالشهداء ميجنگم، اين بهترين دليل و برهان نيست که من علوي هستم. اگر کسي چنين طرز تفکري داشته باشد، کجا جانش را در راه سيدالشهداء قرباني ميکند؟ اينکه در تاريخ هست، در مسير امام حسين برايش پيام داد، فوري جواب داد، خيليها نيامدند. چه کسي زهير را تشويق کرد؟ همسرش.
در تاريخ فراوان داشتيم مرداني که به برکت زنهايشان بهشتي شدند. خيلي خانوادهها ميگويند: فلاني اهل هر فسق و فجور و خلافي بوده و بعد از ازدواج توسط همسرش آدم شده است. گفت: تو بلند شو برو، حرف امام حسين را بشنو. خيلي از مشکلاتي که داريم اين است که حاضر نيستيم حرف طرف را بشنويم. کسي سالهاست اختلاف دارند، حاضر نيستند با هم حرف بزنند. بسياري از دعواها و دشمنيها در خانواده و اقوام و خويشان براي اين است که حاضر نيستند حرف همديگر را بشنوند. گزارشي در مورد زهير هست، امام حسين در ملاقات با زهير چه گفت، اين در تاريخ نيامده است.
وقتي زهير برگشت، گفت: من ياد يک حديثي افتادم، در يکي از جنگها سلمان فارسي حضور داشت، ما ميجنگيديم و فاتح شديم، سلمان به من گفت: خيلي خوشحالي که فاتح اين جنگ هستي؟ گفتم: بله، گفت: آن روزي که با امام حسين باشي، شادي تو خيلي بيشتر است. وقتي امام حسين اين حديث را براي اصحابش خواند، گفت: اين را سلمان به من گفت. گفت: خوشحال هستي جايي را فتح کردي؟ آن روزي که در رکاب سيد شباب اهل الجنه بودي، شادي تو بالاتر است.
يادمان باشد براي اصلاح يک نفر گاهي يک جرقه کافي است. در قصهي اربعين، از خانوادهها خواهش ميکنم جوانها را مهمان کنند. اگر امر داير است، مادر خانواده برود، پدر خانواده يا پسر خانواده برود، حتماً پسر خانواده برود. جوانها را ببريم. يک جرقه کافي است براي اينکه مسير اين جوانها عوض شود. وقتي آدم در جمعيت ميليوني ميرود، نه شخصيتي مطرح است، نه منيتي، همه دارند با چه صفايي اين مسير را ميروند. خيلي اثر گذار است.
يک گزارش ديگر که در مسير وقتي حر آمد و جلوي سيدالشهدا را گرفت که نگذاشت حضرت ادامه مسير را بدهد، هم نافع بن هلال خطبه خواند و هم زهير خطبه خواند. در مجالس ما بايد اين کلمات اصحاب تابلو شود. گفت: ما سخن شما را شنيديم. عمر اين دنيا که شصت، هفتاد سال است. والله اگر سند عمر جاودانه به ما ميدادند، در زندگي دنيا، ما همراهي با تو را ترجيح ميداديم. باز در رکاب شما باقي ميمانديم.
در گزارش ديگري هست که شب عاشورا يک جملهي ديگر از زهير جاودانه است. گفت «و اللّه لوددت أني قتلت ثم نشرت ثم قتلت، حتى اقتل كذا ألف قتله، و أن اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك و عن أنفس هؤلاء الفتية من أهل بيتك!» به خدا قسم اگر به شهادت ميرسيدم و بدنم را ميسوزاندند و خاکسترش را به دريا ميريختند، دوباره زنده ميشدم باز در رکاب شما ميجنگيدم، تا هزار بار. زهير فرمانده قسمت راست لشگر سيدالشهداء(ع) است.
آنجايي که يکي از لشگريان عمر سعد به زهير گفت: با اهلبيت چه کار داري؟ از جمله جوابهايي که داد، گفت: من الآن با امام حسين هستم، ولي من نه براي امام حسين نامه نوشته بودم، نه دعوتنامه فرستاده بودم. شما که دعوتنامه فرستاديد چرا خجالت نميکشيد، پسر پيغمبر را دعوت کرديد و تنها گذاشتيد.
در کامل الزيارات هست که فرداي قيامت، منادي ندا ميدهد: «أين زوار الحسين» زائران امام حسين کجا هستند؟ «يقوم أناسٌ» يک عده قيام ميکنند، به اينها خطاب ميشود: دست هرکسي دوست داريد بگيريد و به بهشت ببريد. اينها دست ديگران را ميگيرند، وقتي اهل محشر ميبينند زائران امام حسين اينطور دارند شفاعت ميکنند و همه را بهشت ميبرند، يک کسي ميگويد: مرا نميشناسي؟ من يک روزي چنين خدمتي کردم، او را ميبرد. أين زوار الحسين از نداهاي روز قيامت هست. انشاءالله اين زيارت يک تحولي در زندگي ما به وجود بياورد.
کسي وقتي در اين سيل ميرود، بخواهد و نخواهد تحت تأثير قرار ميگيرد. از امام صادق سؤال کردند: کسي نتواند برود، مشکلي دارد، هزينه ديگري را بدهد و ديگري را تجهيز کند؟ در همسايه و بستگان بگرديد، جواني که نرفته را بفرستيد. امام(ع) فرمود: کسي که در راه کربلاي ديگري هزينه کند، براي درهمي که خرج ديگري کرده، به اندازه کوه احد خدا به او حسنه ميدهد. چند برابر اينکه در راه خدا داده، جبران ميکند. خدا اموالش را حفظ ميکند. شما يک تومان بدهي، به اندازه کوه احد به شما حسنه ميدهند.