برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سيري در نهجالبلاغه شرح خطبه 72
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 06-07-99
بسم الله الرحمن الرحيم
، ادامه خطبه 210 نهجالبلاغه را که هفته پيش مطرح کرديم، کسي به اميرالمؤمنين عرض کرد آيا اين رواياتي که دست مردم هست درست است يا نه؟ حضرت اين خطبه طولاني را بيان کردند و آنچه در ميان مردم هست، روايات چند دسته هست. فرمودند: يک عده منافقيني هستند که دروغ ميگويند اگر ميگويند: مسلمان هستيم. اسلامشان ساختگي است. «يَكْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ» به پيامبر نسبت دروغ ميدهند. حتي خود پيامبر فرمود: در زمان حياتشان فرمودند که بعضي دارند به من نسبت دروغ ميدهند. يک عده اينطور هستند بعد حضرت اشاره کردند چرا منافقين در قرآن اوصافشان بيان شده و منافقين بعد از مرگ پيامبر، رحلت پيامبر از بين نرفتند. اينها ماند و تعبير حضرت اين است «جَعَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ» حاکمان اينها را بر گرده مردم سوار کردند و دنيا را با هم خوردند.
«فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا» در يک فراز ديگر حضرت ميفرمايد: بعضي از اصحاب بودند که تمام وقت در محضر پيغمبر بودند، هرچه از پيامبر ميشنيدند کامل دريافت ميکردند و اگر پيامبر سخني نميفرمودند، اينها از رسول خدا سؤال ميکردند، صحابي که دائماً با پيامبر خلوت داشت، جلسه داشت و اگر پيامبر سخن نميفرمود از پيامبر سؤال ميکرد، هيچکسي نبود غير از اميرالمؤمنين. در مورد عظمت علمي اميرالمؤمنين هيچکسي ترديد نکرده است.
علامه اميني(ره) در الغدير مفصل نوشتند که اين خلفا چقدر در مسائل علمي به اميرالمؤمنين مراجعه ميکردند. دهها بار، اين جمله معروف که اگر اميرالمؤمنين به فرياد ما نرسيده بود، ما از بين ميرفتيم. حضرت ميفرمايد: «وَ لَيْسَ كُلُ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص مَنْ كَانَ يَسْأَلُهُ وَ يَسْتَفْهِمُهُ» همه اصحاب پيامبر اينطور نبودند که مسأله از پيامبر بپرسند. سؤال کنند و چيزي ياد بگيرند. وقتي اميرالمؤمنين در بالاي منبر ميفرمود: من راههاي آسمان را بهتر از راههاي زمين بلد هستم و هرچه ميخواهيد از من بپرسيد، الآن چقدر عالمان دين ما غصه ميخورند، کاش آن زمان مردم درک و شعور داشتند و اين مبهمات ديني را از اميرالمؤمنين ميپرسيدند.
معروف است که کسي بلند ميشود و ميپرسد که تعداد موي سر و صورت من چقدر است؟ از باب استهزاء ميپرسد، آن جواب تاريخي که حضرت به او دادند. حضرت فرمودند: همه اصحاب رسول خدا اينطور نبودند که سؤال کنند از پيامبر و چيز ياد بگيرند. «حَتَّى إِنْ كَانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الْأَعْرَابِيُّ وَ الطَّارِئُ» اينها نشسته بودند، بلا تشبيه عالمان بزرگي که ما داشتيم و از دست رفتند، چقدر شاگردان اينها حسرت ميخورند کاش يکبار ديگر آيت الله العظمي بروجردي بود و ميتوانستيم شيخ مفيد را درک کنيم.
اينها خاک پاي اميرالمؤمنين هستند، الآن همه حسرت ميخورند که کاش بودند و ما مسائل ديني خود را ميپرسيديم. آنوقت حضرت ميفرمايد: اينها نشسته بودند ببينند باديه نشيني نميآيد يک چيزي از پيامبر بپرسد؟ «الطاري» تازه وارد است. تازه واردي ميآيد از پيامبر چيزي بپرسد و در حاشيهاش ما هم چيزي ياد بگيريم؟ «فَيَسْأَلَهُ ع حَتَّى يَسْمَعُوا» منتظر بودند بيايد. «وَ كَانَ لَا يَمُرُّ بِي مِنْ ذَلِكَ شَيْءٌ إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ» اما من هرچه به ذهنم ميرسيد بلافاصله از رسول خدا سؤال ميکردم و اگر من سؤال نميکردم، پيامبر براي من بيان ميکردند.
در کافي شريف تعبيري دارد از اميرالمؤمنين که شايد ادامه همين خطبه باشد. حضرت فرمود: «وَ قَدْ كُنْتُ أَدْخُلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص كُلَّ يَوْمٍ دَخْلَةً وَ كُلَّ لَيْلَةٍ» من هر روز يک جلسه خلوت و سري مخصوص با پيامبر داشتم و هر شب، روز يک جلسه اختصاصي ويژه و شب هم يک جلسه اختصاصي، آنوقت «دَخْلَةً فَيُخْلِينِي فِيهَا أَدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ» آن جلسه را حضرت اختصاص به من ميدادند و ميگفتند: براي تو، نميگذاشتند کسي وارد شود.
هرجا پيامبر ميرفت با او ميرفتند که جلسه را از دست ندهند. «وَ قَدْ عَلِمَ أَصْحَابُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذَلِكَ بِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي» همه شاهد بودند پيامبر براي هيچکس اينطور وقت نميگذاشت که بگويد: صبح يک جلسه خصوصي و بعد از ظهر يک جلسه خصوصي. «فَمَا نَزَلَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا أَقْرَأَنِيهَا» آن آيه را پيامبر براي من ميخواندند. «وَ أَمْلَاهَا عَلَيَّ» املاء ميکردند، «فَكَتَبْتُهَا بِخَطِّي» من مينوشتم. «وَ عَلَّمَنِي تَأْوِيلَهَا وَ تَفْسِيرَهَا وَ نَاسِخَهَا وَ مَنْسُوخَهَا وَ مُحْكَمَهَا وَ مُتَشَابِهَهَا وَ خَاصَّهَا وَ عَامَّهَا» تفسير و تأويل و ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام را به من ميگفت.
يک انسان عادي نميتواند همه اينها را در سينه بسپارد. «ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلَى صَدْرِي» پيامبر دست مبارکشان را روي سينه من گذاشتند، «وَ دَعَا اللَّهَ لِي أَنْ يَمْلَأَ قَلْبِي عِلْماً وَ فَهْماً و حُكْماً وَ نُوراً» دعاي پيامبر بود دست بر سينه من که اين همه علوم در خاطر من بماند. پس حضرت ميفرمود: يک عده منحصر به فرد مثل عل بن ابي طالب است و بعضي هم نه، عمداً دروغ ميگفتند. عدهاي عمداً به پيامبر دروغ ميبستند، منافقيني که عمداً نسبت دروغ ميدادند. عدهاي حواس جمع نداشتند، دقت نداشتند در دريافت احاديث که درست دريافت کنند. يک عده هم درست دريافت ميکردند، در اوج کساني که صحيح دريافت ميکردند، کيست؟ اميرالمؤمنين است با جلسات اختصاصي با پيامبر.
پس خود اميرالمؤمنين ميفرمود که اصحاب چند دسته بودند. جلسه گذشته عرض کرديم که عدهاي با کمال تأسف ميگويند: تمام اصحاب پيامبر عادل هستند. همه اينها بهشتي و عادل هستند و به هرکدام اقتدا کنيد اينها ستاره هستند، هدايت ميشويد و اصحاب همه خوب هستند و کسي را جدا نکنيد. اين صريح کلام اميرالمؤمنين است که درونشان منافق است. گفتيم تعريفشان از صحابي چيست؟ ميگويند: «من لقى النبيّ صلّى اللّه عليه و آله» هرکس پيامبر را ديد ه باشد، ولو يک لحظه، کم يا زياد باشد، راوي باشد، چيزي از پيامبر نشنيده باشد.
در جنگها همراه پيامبر بوده يا نه، يک کسي دنبال عيش و نوش خود رفته، در کوچه به او گفتند: ميبيني آقا دارد از دور ميآيد؟ اين پيامبر است. اين را ديگر صحابي پيامبر ميگويند. اگر کسي اين را بپذيريد، قابل قبول است؟ مثلاً فلان مرجع تقليد را يک سفر در قم در خيابان در حرم حضرت معصومه رد ميشديم، گفتند: آن آقا که از دور ميرود آيت الله العظمي بروجردي است. عه، پس اسم ايشان را جزء اصحاب آقا بنويسيم.
جوانان ما، بچههاي ما براي يکبار هم شده بايد اين مطلب به گوششان بخورد که چرا اصرار دارند تمام اصحاب را بگويند: عادل هستند؟ چرا اصرار دارند؟ براي اينکه تمام کارهايي که بعدها جانياني که به اسم خليفه رسول الله انجام دادند، چهارده خليفه اموي و سي و هفت خليفه عباسي را توجيه کنند. معاويه صحابي بود، مروان صحابي بود، صحابي هم سر بسته و در بسته بهشتي هستند و عادل هستند و کاري نداشته باشيد. اينها اصرار به اين حرف دارند و لازمه اين حرف اين است که بيش از صد هزار نفر از کساني که در مدينه بودند، ما بگوييم: تمام اهالي اين شهر همه عادل هستند. همه بهشتي هستند و هريک از اينها راهي نشان شما داد، هدايت ميشويد. اگر ديدن پيامبر يک چنين اثري ميخواست داشته باشد بايد روي ابوجهلها و ابوسفيانها اثر ميگذاشت.
ميخواهيم از نظر دليل عقلي و آيات قرآن بررسي کنيم. روايتي که اينها نقل ميکنند، اگر ديدند ما تعصب بيجا داريم پيامک بدهند. بعضي فکر ميکنند ما يک چيزي را نميخواهيم بگوييم، چه عقلي ميپذيرد که هرکس پيامبر را ديده، ديگر هرکاري کرد ديگر عادل و بهشتي است؟ دنبال هرکدام از اين 120 هزار نفر برويد، هدايت ميشويد. به پيامبر نسبت ميدهند که پيامبر فرمود: اصحاب من، هرکاري ديگري ميخواهيد انجام بدهيد، بدهيد.
«غفرتُ لکم» در دين يکجا داريم که بگويند: چون شما عنوان صحابي داريد، هر غلطي ميخواهيد بکنيد. بهشت تضمين شماست؟! اين با عقل و منطق نميسازد. من اشارهاي به بحث تاريخي کنم و همه اهل سنت اين را نميگويند. در ميان اهل سنت چهرههاي شاخصي هستند مخالف اين حرف هستند. جناب سعد تفتازاني که از علماي بزرگ اهل سنت است، براي قرن هشتم هست. کتاب مختصر المعاني او را در حوزه ميخوانند. به او استاد کل ميگويند. ملا سعد تفتازاني که نامش مسعود بن عُمر است.
کتاب او در بلاغت حرفي براي گفتن داشته است. اين عالم اهل سنت اتفاقاً مخالف اين نظريه عدالت صحابه است. ميگويد: همين جنگهاي بين اصحاب ثابت ميکند همه عادل نيستند. خيلي استدلال منطقي است. عالمي براي قرن هشتم، ششصد سال پيش ميگويد: همين که اين همه جنگ بين اصحاب پيش آمد يعني اينها همه عادل نيستند. اين طرف در جنگ جمل اميرالمؤمنين عادل و بهشتي است. آن طرف طلحه و زبير و ديگران بهشتي هستند! نه، بايد حق را از باطل تشخيص بدهيد.
در جنگ صفين نميشود بگوييم: معاويه بهشتي است، اينها بهشتي و واجب الجنه هستند، سيصد صحابي که به دست معاويه در جنگ صفين کشته شدند صحابي و عادل و بهشتي هستند. به قول اين عالم بزرگ ميگويد: نميشود ظالم و مظلوم را هردو بهشتي بگوييم. امروز دهم ماه صفر و شهادت عمار ياسر است. يا بگوييد: عمار جهنمي است يا معاويه جهنمي است. معاذ الله! عمار که خود پيامبر فرمود: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ» ستمگرها تو را ميکشند. چطور ما بگوييم: ظالم و مظلوم بهشتي هستند؟ قاتل و مقتول بهشتي هستند؟ اين با هيچ منطقي سازگار نيست.
سکولاري که امروز ميگويند، نتيجه همين است که شما هرکاري کردي و هرچيزي گفتي و هر حرفي زدي، «اعملوا ما شئتم فقد غفرتُ لکم» جلسه پيش تقريباً چهارده نمونه گفتم. صحيح بخاري از مهمترين کتابهاي اهل سنت است. يک بابي به نام باب الجاسوس دارد. رواياتي که در مورد جاسوسهاي صدر اسلام بودند، نقل کرده است.
از جمله اين داستان را نقل ميکند. مينويسد يک زني به نام ساره از مکه به مدينه آمد، به پيامبر گفت: من آمدم، به من پول و لباس بدهيد، گرفتاري مالي دارم، به من کمک کنيد. رسول خدا فرمود: تو مهاجر هستي و مسلمان به مدينه آمدي؟ گفت: نه، من اسلام را قبول نکردم و کافر هستم. فقط آمدم چون گرفتاري مالي داشتم. رسول خدا فرمود: «فأين أنت من شبان مكة» مگر جوانهاي مکه تو را اداره نميکنند؟ چون اين زن در جلسات عياشي جوانهاي مکه آوازه خوان بود و پول ميگرفت.
حضرت فرمود: تو که اين کاره بودي! مگر پول نميگرفتي که آمدي و از ما پول ميخواهي؟ گفت: نه، بعد از جنگ بدر جلسات تعطيل شده است. اجازه نميدهند جلسات برگزار کنيم براي اينکه اينها کينه در دلشان باشد براي جنگ بعدي، جنگ احد که آمدند. ديگر مجالس شادي تعطيل است. چون جلسات تعطيل است ما هم بساط عياشي نداريم! ما بوديم چه ميگفتيم؟ الحمدلله، خدا تو را ذليل کند. مسلمان هم که نشدي و کافر هستي.
حضرت فرمود: به او لباس و مرکب بدهيد، شکمش را سير کنيد، پول بدهيد برود. اين اخلاق پيامبر با دشمن است. بعضي ميگويند: چرا پيامبر چنين کرد؟ گرسنه است. اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه فرمود: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ» يا برادر ايماني توست يا آدميزادي است مثل تو. بالاخره آدميزاد گرسنه است. تو بلد هستي هدايتش کن. هدايت نشده چه کنيم؟ از گرسنگي بميرد؟ ما مسئول هستيم.
وقتي اين زن رفت، جبرائيل بر پيامبر نازل شد که اين زن دارد جاسوسي ميکند. به اين نيت نيامده بود ولي الآن دارد جاسوسي ميکند. آقا اميرالمؤمنين را فرستادند و فرمودند: برو ببين نامهاي که به عنوان جاسوس دارد از او بگير. حضرت آمد و او قبول نميکرد و اعتراف کرد و يک کاغذي نشان داد و گفت: من اين نامه را از يکي از اصحاب پيغمبر گرفتم، يک پولي داد گفت: اين نامه را يواشکي ببر، به کفار قريش بده و بگوييد: پيامبر دارد آماده ميشود براي يک نبرد. از اسرار نظامي پيامبر آگاه شد، يک پولي به او دادند، اين صحابي پيامبر يک پولي به اين زن داد، اميرالمؤمنين اين نامه را گرفت و آمدند.
رسول خدا به حاطب فرمود: چرا اين کار را کردي؟ تو صحابي من هستي؟ مسلمان عليه من جاسوسي ميکند؟ او هم عذري آورد و گفت: من ميدانستم اينها موفق نميشوند و خدا به تو خبر ميدهد مشرکين چه کار ميکنند. توجيه کرد و پيامبر هم پذيرفت. همانجا خليفه دوم گفت: يا رسول الله اجازه بده من گردن اين جاسوس را بزنم! پيامبر فرمود: کاري با او نداشته باشيد و حضرت او را بخشيد. سؤال من اين است که او صحابي است يا نه؟ چه بهشتي، خليفه ميگويد: بگذار گردن اين جاسوس را بزنم. پيامبر به دادش رسيد. آنوقت چطور ميتوانيم بگوييم تمام اصحاب سر بسته بهشتي هستند؟
در مستدرک حاکم نيشابوري که از منابع بسيار مهم اهل سنت است داستان مُغيره را نوشته است. مغيره يک عمل بسيار زشتي انجام داد، زماني که حاکم کوفه بود. مغيره استاندار خليفه دوم بود در کوفه، يک فحشايي مرتکب شد به خليفه خبر دادند. خليفه گفت: او را بياوريد. شاهد آوردند، سه شاهد، سؤال اين است: چطور خليفه نگفت اين صحابي است! گفت: شاهدان شهادت بدهند تا من حد الهي را بر او جاري کنم. چه شد حد جاري نشد، بماند. امام مجتبي(ع) داستاني دارد که در احتجاج به آن اشاره شده است. پس اگر صحابي همه سر بسته و در بسته پاک و خوب هستند، چرا اينجا خليفه قبول نکرد؟ خليفه گفت: شاهدان بيايند؟ نمونه سوم بحث فراواني دارد، ابن ابي الحديد در جلد بيستم يک فصل مفصلي وارد اين بحث شده است.
اين قصه را ابن ابي الحديد و طبري در تاريخ خود نقل کردند. نمونه بعدي از مغيره شخصي به نام قدامة بن مظعون، او بدري بود. يعني در جنگ بدر حضور داشت. شراب خواري کرد، در زمان خليفه، خود خليفه بر اينها حدود الهي را اجرا کرد. خليفه نگفت: اينها صحابي هستند. اين نظريه عدالت صحابه را اگر امروز اينقدر پر و بال ميدهند، خود اينها گاهي به اينها ملتزم ميشدند، و گاهي نميشدند. انگيزه اين بود که با نظريهي عدالت صحابه کار خود را توجيه کنند ولي خودشان در اين ميماندند. وقتي قدامه بن مظعون را آوردند و گفتند: شارب خمر است، خليفه بر او حد جاري کرد.
نمونه چهارم که باز ابن ابي الحديد نقل ميکند در مورد خالد بن وليد است، وقتي کار زشتي انجام داد، خليفه «حكم بفسقه و بوجوب قتله» قتل او واجب است. ابن ابي الحديد در مورد سعد بن عباده نقل ميکند. داستان سقيفهي بني ساعده را يکوقتي اشاره کرديم. وقتي نشستند در سقيفه بني ساعده گفتند: پيامبر چيزي نگفت، ما بايد خودمان خليفه را تعيين کنيم. انصار گفتند: خليفه پيامبر از ما باشد. مهاجرين گفتند از ما باشد. ديدند يکوقت سمت انصار و سعد بن عباده ميرود که رئيس انصار بود و اهدافي که داشتند به آن نرسند. با خليفه اول بيعت کردند، سعد بن عباده تا آخر عمر با اين جريان مخالف بود. با داستان سقيفه و انتخاب خليفه در سقيفه بني ساعده مخالف بود و خلفا خيلي با اين بد بودند. «قتل الله سعدا اقتلوه فإنه منافق» اين منافق را بکشيد! اگر صحابي است چرا خودتان منافق ميگوييد؟
مورد ششم، ابن ابي الحديد ميگويد: فرزند خليفه دوم، عبدالرحمان در زمان حکومت عمروعاص والي مصر بود، شرابخواري کرد. عمروعاص به فرزند خليفه حد الهي را جاري کرد و او را به مدينه فرستاد، پدرش هم او را زنداني کرد. اينقدر او را کتک زد که گفت: دارم از کتکهاي تو ميميرم. اين آقا صحابي بوده يا نه؟ «اعملوا ما شئتم فقد غفرتُ لکم» نمونهاي ديگر که همه منابع نقل کردند داستان کشتن خليفه سوم است. حتماً با برنامههاي خليفه سوم موافق نبودند و حتماً با کشتن خليفه هم موافق نبودند. اين بحثي در تاريخ نيست. اين پيراهن عثمان را معاويه درست کرد که اميرالمؤمنين را قاتل عثمان معرفي کند.
قطعاً اميرالمؤمنين در عين اينکه با کارهاي خليفه سوم موافق نبودند ولي اينکه بريزند و بکشند و خليفه کشي رسم شود، حضرت موافق نبودند. از جمله کساني که به شدت موافق بود، عايشه همسر پيغمبر بود. ميگفت: او را بکشيد. خوب مگر او صحابي پيامبر نيست؟ شما خودتان به صحابي پيغمبري که عدالتش قطعي است و واجب الجنه است، فرمان قتلش را ميدهيد و ميگوييد: خدا لعنتش کند.
مورد هفتم، مروان! وقتي جنگ جمل تمام شد مروان جزء اصحاب است. از اين کلام سلمان فارسي خيلي لذت بردم. نزد او آمدند و او را نميشناختند، گفتند: تو سلمان فارسي هستي. صحبي پيامبر هستي. گفت: نه! گفتند: تو سلمان نيستي؟ گفت: سلمان هستم ولي صحابي آن کسي است که با پيامبر در بهشت هم برود. آنجا معلوم ميشود، اگر ما بهشت رفتيم صحابي هستيم وگرنه اينکه صرفاً به ما بگويند پيامبر را ديديم فايده ندارد. اين خطبه 72 نهجالبلاغه اميرالمؤمنين است. بعد از جنگ جمل مروان در جمل اسير شد. حسن و حسين(عليهم السلام) را شفيع قرار داد و نزد اميرالمؤمنين آمد.
امام حسن و امام حسين شفاعت کردند که با او کاري نداشته باش. مروان را ببخشيد. همين مروان بعدها بالاي منبر به امام حسن جسارت ميکرد!! مروان گفت که اجازه بدهيد با شما بيعت کنم. حضرت قبول نکردند. فرمودند: مگر يکبار با ما بيعت نکردي؟ «لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ» دست تو دست يهودي است. خيانت است، دست مکر است. تو الآن با ما بيعت کني دوباره از پشت خنجر ميزني. اين صحابي است يا نه؟ صحابي است ولي اميرالمؤمنين در مورد اين کسي که شما همه گفتيد صحابي، ميفرمايد: «إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ» اين آقا بعداً خودش خليفه رسول الله ميشود.
در قضاوتهايي که خلفاء داشتند، موارد فراواني بود که حتي خود خلفاء وقتي قضاوت ميکردند غير از مراجعه به اميرالمؤمنين، ابن ابي الحديد ميگويد: بعضي از اصحاب پيغمبر مثل بلال حبشي، ميگفتند: خليفه اين حکم تو اشتباه است. او هم اصلاح ميکرد. اگر اين آقا عادل است، اين چه صحابي عادلي است که دهها حکم خلاف دارد و اصحاب تذکر ميدهند. يا قضاوتهايي که علامه اميني نقل ميکند اينها داشتند، اگر اينها عادل بودند اميرالمؤمنين نبايد دخالت کند. آقا اينها عادل هستند، شما هرچه بگوييد درست است.
آيه 155 سوره آل عمران خيلي عجيب است. در تاريخ ديدم وقتي در جنگ احد عدهاي فرار کردند، وقتي ديدند اوضاع ناجور است و دشمن از پشت حمله کرد. عدهاي از مشرکين دنبال گرفتن امان نامه از ابوسفيان بودند. اصحاب پيامبر، پيامبر را رها کردند. دندان و پيشاني پيامبر شکست. اينها اصحاب پيامبر نبودند؟ آماده بودند بروند از ابوسفيان امان نامه بگيرند براي نجات خودشان. يا در صلح حديبيه وقتي پيامبر فرمود: امسال به حج نميرويم، بنا شد صلح کنيم، روايت اين است که حضرت فرمود: بلند شويد سر بتراشيد، حجي در کار نيست! در صحيح بخاري است، فرمود: بخدا قسم يک نفر از اصحاب بلند نشدند. «ما قامَ» يک نفر حرف پيامبر را گوش نکرد. آنوقت ما سر بسته بگوييد همه اينها صحابه هستند.
ابن ابي الحديد مثال زيبايي در شرح نهجالبلاغه دارد از بعضي علماي بزرگ نقل ميکند، ميگويد: اگر شما بخواهيد اين را بگوييد، در مورد اصحاب ديگر انبياء هم بايد بگوييد. بعضيهايشان در مورد عصمت انبياء حرف دارند. عصمت انبياء را قبول نداريد، آنوقت اصرار داريد عدالت اين صحابهاي که يکسري را نام بردم، بگوييد در بست اينها عادل هستند؟ بين ما و شما قرآن حاکم باشد. در داستان حضرت موسي هست «إِنَ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى» (قصص/76) قارون که آخر قرآن ميگويد: «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْض» (قصص/81) زمين او را فرد برد.
جُرم قارون چه بود؟ مگر صحابي حضرت موسي نبود؟ پسر خاله حضرت موسي نبود؟ حاضر نشد زکات مالش را بدهد. اينطور نيست که اگر کسي صحابي حضرت موسي بود، صحابي خاتم الانبياء بود، صحابي حضرت عيسي بود، بگوييم: «غفرتُ لکم» نه بابا، خدا همانجا مجازاتش کرده است.امام صادق فرمود: «ولاية لعلي بن ابي طالب أحبّ من ولايتي» اينکه من ولايت علي بن ابي طالب را دارم، براي من محبوبتر است تا اينکه فرزند اميرالمؤمنين باشم.
سوره اعراف آيه 175 داستان بلعم باعورا است، بلعم باعورا مبلغ حضرت موسي بود و نزديکترين مستجاب الدعوه بود. «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ» (اعراف/175) سوره مبارکه توبه از اول سوره تا آخر بخوانند، تمام صحابي که فرار کردند و پيامبر را خون دل دادند و اذيت کردند، با حوصله يکبار سوره توبه را بخوانيد، ببينند با وجود سوره توبه ميتوانيد بگوييد دربست بهشتي هستيد؟ کتابي که مرحوم آيت الله محمد آصف محسني نوشته است، ترجمه شده است. کتاب بسيار مهمي است، آيت الله آصف محسني از علماي بزرگ افغانستاني بودند، از مراجع تقليد بودند که يکي دو سال پيش از دنيا رفتند. اين ديار عالمان فراواني دارد. از مراجع تقليد نجف آيت الله فياض، از علماي بزرگ افغانستاني هستند. عالمان بسيار بزرگ، شلوغترين درس حوزه در ادبيات فارسي درس مدرس افغاني بود. پيرمردي براي افغانستان بودند. مرحوم مدرس که درس ايشان سيصد، چهارصد شاگرد داشت. از اول ادبيات تا رسائل و مکاسب، ده پايه را بدون مطالعه کتاب باز ميکردند. يک روز گفتم: امروز قرار است شما درس بدهيد؟ گفتند: بله، گفتم: پس درس از اينجا شروع ميشود. ناراحت شد و فرمود: اجازه نداريد به من بگوييد از کجا شروع ميشود. من سر درس آمدم کتاب باز کنيد و بگوييد از کجا بگو. از پايه اول تا پايه ده حوزه را ميگفت: سر درس کتاب براي من باز کنيد. کتاب «عدالت صحابه» کتاب بسيار خوبي است.