بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم. الحمدلله. عزیزان حتماً مستحضر هستند محور کلام ما چند هفته ای است که خطبه ی 192 نهج البلاغه به نام خطبه ی قاصعه است. وجه نامگذاری آن را هم گفتیم. مرحوم ابن میثم(رضوان الله علیه) می گوید چون کوبنده است و از تکبر را از بین می برد. کسی به مفاهیم این خطبه توجه کند، دیگر بعید است اهل تفکر باشد. به این فراز رسیدیم:
(وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ) یک فراز قبل از آن را هم اشاره کنم (فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِي الْكِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِيَائِه) امیرالمؤمنان می فرماید که اگر کبر چیز خوبی بود خدا اجازه می داد، کسی تکبر داشته باشد، خب به پیامبران خود اجازه می داد. اگر چیز خوبی بود. یک تعبیر دیگری هم نظیر این داریم که امام صادق(ع) فرمود: (لو کانت الدنیا محموده) اگر دنیا چیز خوبی بود، خدا پیامبر شصت و سه سال عمر و امیرالمؤمنان شصت و سه سال عمر داشتند.
به این ها عمر طولانی می داد. دنیا جای پسندیده ای نیست که جایی کسی در آن داشته باشد. در حد یک آزمون و امتحان و مقدمه ای باشد و مزرعه ای برای آخرت باشد. این جا هم حضرت می گوید که اگر تکبر چیز خوبی بود، لرخص برای پیامبران می فرمود. (وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ كَرَّهَ إِلَيْهِمُ التَّكَابُرَ) خدا تکبر را برای پیامبران خود نپسندید (وَ رَضِيَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ) تواضع را برای آن ها پسندید. مرحوم علامه ی طبرسی در تفسیر مجمع البیان یک بیان خوبی دارد، می نویسند (ومن عجیب امره) از عجایب زندگی پیامبر این بود که (انه کان) انه پیامبر بیش از همه (اجمع الناس لدواء ترفع) اگر کسی بخواهد قیافه بگیرد، تمام انگیزه ها و دلایل قیافه گرفتن در پیامبر بود. خاتم النبیین نبود که نبود، که بود. اشرف الانبیین نبود که بود. محبوبیت نداشت که داشت.
در دل آن علاقه ای که مردم به پیامبر داشتند و آب وضوی او را می بردند. تمام (کان اجمع الناس لدواء ترفع) اما در عین حال (ثم ادنه الی التواضع) از همه متواضعتر بود. ما چرا می خواهیم قیافه بگیریم، حالا مثلاً فرض کنید این جا یک پله بلندتر رفته ایم. تا حالا فرماندار بودیم، استاندار شدیم، وزیر شدیم. دهیار بودیم و بخشدار شدیم. آخر این ها چه هست؟ حجت الاسلام بودیم، شدیم و المسلمین. آخر آن که چی؟
در احوالات امام(رضوان الله) می خواندم، ایشان درس که می گفتند حاضر نبودند روی محور بنشینند. روی زمین می نشستند. در مسجد سلماسی در قم ایشان درس می گفتند. خب جمعیت هی زیاد شد. صدای امام به شاگردان نمی رسید. اصرار کردند که اگر ممکن است روی منبر بروید که ایشان نمی پذیرفت. آقا دیگر نمی شنویم، فاصله زیاد شده است. یک عده دم در می نشینند، بیرون در می نشینند. صدای شما را نمی شنوند. خیلی اصرار کردند که امام راضی شدند که به منبر بروند. خاطرات امام(رضوان الله) چاپ شده است و شاگردان او همه نوشته اند. اتفاقاً این را چند نفر نوشتند که روزی که امام چند پله بالاتر رفت، درس نگفت. شروع به درس کرد، گریه کرد. گفت این چه منبری است که من آمدم نشستم.
جای چه کسانی نشستم، چه کسانی روی این منبر می نشستند. چه بزرگانی و چه اساتیدی و چه انبیا، این جا جای بزرگان و جای انبیا است. جای حجت الاسلام بروجردی است. اصلاً درس امام آن روز تعطیل شد. از اول تا آخر درس موعظه و گریه ی امام جلوی شاگردان. امام از روی زمین روی یک پله بالاتر نشست. چه خبر است که این قدر قیافه می گیرید. اگر تکبر چیز خوبی بود که می فرمود به پیامبران، کسی بخواهد قیافه بگیرد، تمام عوامل هست اما (ثم کان ادنه الی التواضع) از همه تواضع آن ها بیشتر بود. (فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ) امیرالمؤمنان می فرماید که پیامبران صورت ها و گونه های خود را به زمین گذاشتند.
(وَ عَفَّرُوا فِي التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ) پیشانی به خاک گذاشتند، متواضع بودند، خاک نشین بودند. امیرالمؤمنان یکی از کنیه های حضرت ابوتراب است. بعضی ها می خواستند امیرالمؤمنان را مذمت کنند، ابوتراب می گفتند. نمی دانستند که این مدح امیرالمؤمنین است. مذمت نیست. مدح حضرت بود. پیامبر این کنیه را به او داده بودند. حضرت روی خاک خوابیده بودند، پیامبر فرمودند یا ابوتراب. امیرالمؤمنین خاکی بود و خاک نشین بود. با خاکی ها و زمینی ها و با مستضعفین همراه بود. افتخار بود. (وَ عَفَّرُوا فِي التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ) صورت به خاک مالیدند. (وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِينَ). در قرآن کریم هم داریم که خطاب به پیامبر است که (وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين) (حجر/ 88) بال خود را باز کن. این تشبیه است.
مفسرین و شارحین نهج البلاغه گفتند، این مرغ وقتی بخواهد خیلی محبت کند، خیلی نوازش بکند و خیلی کرنش کند، بالهای خود را باز می کند و بچه های خود را زیر بال خود می آورد. خدا به پیامبر می گوید که این جوری باش. انبیاء این جوری بودند. مردم را زیر بال و پر خود بگیرند. آقایی که رئیس هستی، آقایی که مسئول هستی. رئیس نه، یک ذره کاری از دست تو برمی آید و می توانی کمکی کنی. دیگران را زیر پر و بال خود بگیر. (وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين) این آیات قرآن است. معاذ الله افسانه که نمی خوانیم، کتاب عمل می خوانیم. به پیامبر خود فرمود که بال خود را باز کن و مؤمنین را زیر بال خود بگیر. آقایی که رئیس شدی، آقایی که دو پله بالاتر هستی، آقایی که حجت الاسلام هستی، آقایی که استاد هستی، آقایی که بزرگ خاندان هستی (وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنين) مردم را زیر بال و پر خود بگیر. تکبر نداشته باش. انبیا این جوری بودند. (وَ كَانُوا قَوْما مُسْتَضْعَفِينَ) انبیاء قوم مستضعف بودند. یعنی چی مستضعف بودند. جز مستضعفین بودند.
یکی از شارحین نهج البلاغه می گوید که یک ضعیف داریم، یک مستضعف داریم. ضعیف بودن خوب نیست. ضعیف یعنی انسان ناتوان. انبیاء ضعیف نبودند. قوی بودند ولی مستضعف بودند. مستضعف بودند یعنی خود آن ها در سطح ضعفا قرار می دادند. استضعف یعنی خود را در سطح ضعفا قرار می دادند. مستضعف که انسان، خود را در سطح مردم خاکی و پایین دست بگذارد که اشکالی ندارد. یک مستضعفی که می گویند مستکبرین زور می گویند، آن بد است. کسی زور بگوید و دیگران بیایند و ما را ضعیف کنند. خود تو در سطح ضعفا زندگی کنی. (وَ كَانُوا قَوْما مُسْتَضْعَفِينَ قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالْمَخْمَصَةِ) خد انبیا را در آزمون قرار داد. چند تا آزمون. یک ـ مخمصه یعنی گرسنگی و سختی هایی که در زندگی داشتند. دو ـ (وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَةِ) مشقت های فراوان، سختی های فراوان. (وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ) با امور وحشتناک، خوفناک آن ها را امتحان کرد.
چه قدر سختی های و نگرانی ها در زندگی پیامبران بوده است و در زندگی اهل بیت(ع) بوده. بد نیست که من همین جا اشاره کنم چون در ایام بین دو فاطمیه هستیم. عزیزان ببینند که در خطبه ای که حضرت فاطمه(س) در مسجد النبی خواندند، یک تعبیری دارد که خیلی تکان دهنده است. ما که اصلاً با خطبه مأنوس نیستیم، مخصوصاً که با این فراز آن. حضرت زهرا(س) در خطبه در مسجد النبی فرمود که (وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ) ما صبر می کنیم ِ(عَلَى مِثْلِ حَزِّ الْمَدَى وَ وَخْزِ السِّنَانِ فِي الْحَشَا) یعنی مثل کسی که دارند او را قطعه قطعه می کنند و کارد در بدن او فرو می کنند. این سختی های انبیا و سختی های حضرت زهرا(س) است.
در همین زیارتنامه ی حضرت زهرا که حتماً عزیزان می خوانند، از امام جواد(ع) هست که به یکی از نوادگان امام صادق فرمود که وقتی می خواهی مادر خود را حضرت زهرا را زیارت کنی، این جوری بگو: (يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَة) یعنی امام جواد دو خط زیارتنامه برای مادر خود می خواهند بخوانند، به چه چیزی وصل می کنند؟ به صبر در آزمون ها، در سختی ها، در گرفتاری ها. حضرت می فرماید (وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ وَ مَخَضَهُمْ مَحَّصَهُمْ بِالْمَكَارِهِ) خیلی عبارات لطیفی است. ما باید مراعات مخاطب عام را داشته باشیم. اگر مجال بود این واژه ها را ما یکی یکی توضیح می دادیم خیلی خوب بود. مخضهم می دانید یک نسخه این را دارد و یک نسخه محصهم دارد.
اگر مخضهم باشد، مخیض به چه چیز می گویند؟ این مشک دوغ یا مشک ماست را چه قدر تکان می دهند تا از آن کره بگیرند. آن کره ی خالصی که از حرکت این مشک به دست می آید، به آن مخیض می گویند. امیرالمؤمنین دارد تشبیه می کند که خدا آن قدر پیامبران را در حرکت و در فشار و در سختی گذاشته است. چه قدر آواره بودند. داستان حضرت موسی که چه قدر رفت و آمد داشت، چه قدر از این شهر به آن شهر رفت، چه قدر گرفتاری ها و همه ی انبیاء، مخضهم یعنی پیامبر را عین آن مشک که حضرت آن را تشبیه کرده است. چه قدر باید این مشک حرکت کند تا کره ی خالص در بیاید.
تا نیاید درست نمی شود. خداوند با آن سختی ها و با آن حرکت ها و با فشارها انبیاء خود را امتحان کرد. اگر محصهم باشد که آزمون است و امتحان است. (فَلَا تَعْتَبِرُوا [الرِّضَا]) کلمات و جملات حضرت نور است و نورها درجات متفاوتی دارند. به این جمله بیشتر عنایت کنند. (فَلَا تَعْتَبِرُوا [الرِّضَا]) پس انبیا بیشتر در گرفتاری بودند و مشکلات داشتند، فقر داشتند، آوارگی داشتند، از این شهر به آن شهر رفتن داشتن. مخضهم مثل آن دوغ و مثل آن مشک باید این قدر در حرکت تا خالص شوند. (فَلَا تَعْتَبِرُوا [الرِّضَا] الرِّضَى وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ) فکر نکنید اگر کسی مال دارد، اولاد دارد، خدا حتماً از این راضی است و خدا این قدر این را دوست داشته است که ثروت به او داده است، نه. داشتن ثروت، داشتن اولاد دلیل این که حتماً خدا کسی را دوست دارد، نیست.
اتفاقاً روایت داریم که خیلی روایت تکان دهنده ای است. (مبتلی الله عباد) از امام صادق سؤال کردند که سخت ترین آزمون خداوند چی هست؟ فرمود سخت ترین آزمون، آزمون به مال است. این سخت است. اگر کسی اولاد دارد، ثروت دارد، یک عده می گویند که خدا از آن ها راضی بوده است که این قدر به آن ها پول داده است، نه، آن کسی که دارد، آزمون او است. سنگین ترین آزمون است. عبارت شرح علامه مجلسی(رضوان الله علیه) در بحار را بخوانیم. ایشان نتیجه گیری بعد از پنجاه صفحه جمع همه ی روایات در فقر و غنا و ثروت، می فرمایند که نتیجه ی این روایت این می شود که آزمون پولدارها از آزمون فقرا سخت تر است. مخصوصاً الان در این شرایطی که ما الان هستیم. آقای محترم پول تو شاید کسی را از مرگ نجات بدهد. شما ندادی که او مرد. پول شما جوانی را از فلاکت نجات می دهد، شما ندادی که او به فلاکت رسید. شما ندادی که او به گناه افتاد.
شما ندادی و حاضر نشدی یک صندوق قرض الحسنه ایجاد کنی که چهار تا جوان قرض بگیرند و یک شغلی و ازدواجی و از این همه هلاکت نجات پیدا کنند. این آزمون شما سخت تر است. شما ندادی که یک دانش آموز نتوانست به مدرسه برود و نتوانست لوازم مدرسه ی خود را تهیه کند. شما ندادی که یک خانواده ی آبرومند بی سرپرست است و خانه ندارد، در این برف، در این سرما تا یک قطره باران می آید، تا یک قطره برف می آید، نگاه او باید به آسمان باشد که الان سقف می ریزد. ثروتمند قطعاً آزمون او سخت تر است. (فَلَا تَعْتَبِرُوا [الرِّضَا] الرِّضَى وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ) اگر کسی مال دارد و ثروت دارد، این ها معیار این که خدا راضی هست یا نیست. (جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ) کسانی که فکر می کنند که ثروت دلیل بر رضایت است، اولاد زیاد و خوشی زیاد داشتن، این ها نمی دانند که (جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَةِ وَ الِاخْتِبَارِ فِي مَوْضِعِ الْغِنَى وَ الِاقْتِدَارِ) [الِاقْتَارِ] این ها اطلاع ندارند که آزمون الهی به چه هست. خبر ندارند که آزمون خدا به چه هست.
این ها خبر ندارند که موانع قنا و الاقتار، خدا چه جوری می خواهد امتحان کند، آیا به ثروت امتحان می کند، آیا به فقر امتحان می کند. بعد حضرت به این آیه استشهاد کردند. خیلی استشهاد زیبایی (استفَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى- أَيَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ) چه قدر آیه متناسب به کلام حضرت است. سوره ی مؤمنون آیه ی 55 و 56 است. (أَيَحْسَبُونَ) آن ها گمان می کنند (أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ) ما پول به این ها دادیم، اولاد به این ها دادیم، (نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ) این حتماً به خاطر این است که ما می خواهیم خیر به آن ها برسانیم؟ به آن ها پول زیاد دادیم. این امتحان است.
بله اگر از پول خود خوب استفاده کردی، خیرات و برکات است. چه قدر پولها بود که وبال بود، چه قدر اولادها بود که وبال بود. چه قدر اولادها بودند که خدمت کردند و چه قدر پولها بود که به داد آدم رسید. (بَلْ لا يَشْعُرُونَ) نمی نفهمند و توجه ندارند کسانی که فکر می کنند داشتن مال و داشتن اولاد و داشتن امکانات، حتماً نگاه لطف الهی هست. (فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِم) خدا بندگان مستکبر را امتحان می کند. آن هایی که آدمهای مستکبری هستند، آن ها را امتحان می کنند. (الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ) خیلی تعبیر لطیفی است.
خدا آن ها را امتحان می کنند و فکر می کنند که بزرگ هستند. می دانید تمام مستکبرین عالم فکر می کنند که بزرگ هستند و توهم آن ها را برداشته است. فکر می کنند که بزرگ هستند. چی دارید که ما فکر می کنیم. به تعبیر امیرالمؤمنان(ع) (تقتله شرقه) یک قطره ی آب که می تواند قاتل تو باشد، تو چی هستی که بخواهی قیافه بگیری. خدا آن بنده های مستکبر را امتحان می کند (بِأَوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِم) به آن بندگانی که آن ها به چشم مستضعف و ضعیف به آن ها نگاه می کنند.
حالا حضرت یک مثال می زنند. (وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ ع) داستان آمدن حضرت موسی و حضرت هارون به کاخ فرعون است. جالب است من در یک عبارتی می دیدم که حضرت موسی و هارون وقتی آمدند. قرآن است (اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى) (طه/ 24 ) (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً) (طه/ 44) در تاریخ طبری هست. ابن میثم نقل می کند. این ها وقتی در مصر آمدند که فرعون را دعوت به یکتا پرستی کنند، مدت طولانی ماندند. کسی آن ها را راه نمی داد که وارد کاخ فرعون شوند. قیافه ی موسی را دیدند و قیافه ی هارون را دیدند و گفتند این ها چه کسی هستند. خود حضرت هم می فرمایند که (عَلَى فِرْعَوْنَ وَ عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ وَ بِأَيْدِيهِمَا الْعِصِيُّ) یک لباس پشمینه ای به تن کرده بودند و یک عصا هم دست آن ها بود.
این ها در کاخ فرعون آمدند. گفتند چه کار دارید؟ گفتند ما آمدیم به فرعون بگوییم که او خدا نیست و خدای یکتایی وجود دارد. مدت ها آن ها را راه نمی دادند. حالا بعضی از نقلها خیلی مدت طولانی نقل کرده است. آخر آن، آن ها را راه دادند. حالا چه شد که آن ها را راه دادند؟ فرعون یک آدم تعبیری است که یک آدمی سر او را گرم می کرده و برای او فکاهی می گفته است و او را می خندانده. ندیم فرعون بود. این آدم یک روز آمد که برود داخل کاخ شود، دید موسی و فرعون باز آن جا هستند و با آن لباسهای ساده و پشمینه و عصا به دست. گفت چرا این جا نشستید؟ گفتند ما آمدیم فرعون را نصیحت کنیم و بگوییم که تو خدا نیستی و خدا یکی دیگر است. این گفت خود این بهانه ی خوبی است. ما که می خواهیم فرعون را بخندانیم.
این آدم پیش فرعون آمد و گفت که یک وسیله ی خنده ی جالبی پیدا کردم و یک جُک جدیدی پیدا کردم. داستان را برای فرعون گفت. فرعون هم خوشش آمد و گفت بگو بیایند، ببینیم چه کسانی هستند که می گویند ما را می خواهند دعوت کنند. اصلاً اجازه ی ورود به حضرت موسی و هارون که بعد از مدت ها اجازه دادند، برای خنده بود و برای مسخره کردن بود. حضرت موسی و هارون داخل آمدند که فرعون بگوید که شما چه می خواهید بگویید و خدای دیگری هست. امیرالمؤمنان همان داستان را دارند شرح می دهند. (وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ ع) موسی و هارون وارد شدند. (وَ عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ) با یک لباس پشمینه (وَ بِأَيْدِيهِمَا الْعِصِيُّ) عصا دست آن ها بود. (فَشَرَطَا لَهُ) این ها به فرعون شرط کردند.
گفتند (فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ) گفتند اگر می خواهی که حکومت تو ادامه پیدا کند، تو باید اسلام بیاوری و ایمان بیاوری و الا حکومت خود را از دست خواهی داد. فرعون از روی مسخره گفت که (فَقَالَ أَلَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَيْنِ) تعجب نمی کنید. فرعون با آن همه قدرت و عظمت، دو تا عصا به دست و لباس پشمینه آمدند و می گویند که اگر می خواهی حکومت تو دوام بیاورد، باید به خدای یکتا ایمان بیاوری. گفت تعجب نمی کنی. (مِنْ هَذَيْنِ يَشْرِطَانِ لِي دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْكِ) این ها برای من شرط می گذارند. (وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ) نگاه کنید که فقر و فلاکت از سر و روی آن ها دارد می بارد.
تعبیر او است که ذلت و خاری از سر و روی این ها می بارد و بعد این ها دارند برای من شرط می گذارند. (فَهَلَّا أُلْقِيَ عَلَيْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ) فرعون گفت که اگر این ها راست می گویند و اگر این ها آمدند که دعوت به یکتا پرستی کنند، چرا این ها دستبندهای طلا ندارند. چرا فرعون این حرف را زد؟ (إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ) می خواست بگوید که همه چیز در طلا است و همه چیز در زندگی مادی است. (وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ) می خواست این ها را تحقیر کند که این ها لباس پشمینه پوشیدند. (وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِيَائِهِ) امیرالمؤمنین می فرماید که اگر خدا می خواست که همه چیز گنجها و خانه ها و باغها و طلا و باغستان ها و معادن را در اختیار انبیا قرار دهد که کاری برای خدا نداشت.
(وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِيَائِهِ حَيْثُ بَعَثَهُمْ) وقتی پیامبران را مبعوث کرد، (أَنْ يَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْيَانِ وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ) اگر خدا می خواست این کار را می کرد که معدن های طلا، گنجها و باغهای خرم (وَ أَنْ يَحْشُرَ مَعَهُمْ طُيُورَ السَّمَاءِ) اصلاً انبیا وقتی راه می افتادند، پرندگان آسمان نمی توانست خدا این کار را بکند؟ تمام گنجها و معدن های طلا و ثروت ها را در اختیار انبیا قرار بدهد و وقتی هم که حرکت می کردند، پرندگان آسمان بالای سر آن ها (وَ وُحُوشَ الْأَرَضِينَ) شیرهایی هم دنبال آن ها بودند. خب این که کاری نداشت. هر کسی از دور می دید و فرعون هم اگر از دور می دید که یک کسی دارد می آید این همه ثروت و طلا و گنج و پرنده بالای سر او و درندگان همراه او بود که ایمان آوردن که کاری نداشت.
این هنر نبود. (لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ) اگر خدا این کار را می کرد (لَسَقَطَ الْبَلَاءُ) دیگر آن آزمون معنا نداشت. به تعبیر یکی از شارحین نهج البلاغه این هم تعبیر قشنگی است که می گوید اگر فرعون در آن قدرت به موسی و هارون در لباس پشمین ایمان می آورد، هنر بود و الا اگر فرعون در آن قدرت، یک قدرت بالا دستی برای او می آمد. یک کسی و یک پادشاهی با یک عظمت خیلی بالاتر می آمد. تو چه قدر قدرت داری و من صد برابر تو دارم. خب معلوم است که فرعون تسلیم می شد. امیرالمؤمنین می فرماید که اگر خدا می خواست این ها را در اختیار انبیا قرار بدهد، دیگر آزمون معنا نداشت. (لَسَقَطَ الْبَلَاءُ وَ بَطَلَ الْجَزَاء) دیگر پاداشی معنا نداشت. (وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ) اخبار انبیا دیگر معنا پیدا نمی کرد.
(وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِينَ أُجُورُ الْمُبْتَلَيْنَ) چون همه از ترس ایمان می آوردند. یا از ترس یا به طمع مال دنیا. ایمان نبود. می گوید برویم چه پادشاهی بهتر از این که پرنده بالای سر او و درنده همراه او، طلا و گنج و کاخ و باغ و بستان همه دنبال این می گشتند که راهی به این انبیا پیدا کنند. (وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِينَ أُجُورُ الْمُبْتَلَيْنَ وَ لَا اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِينَ) دیگر ثواب و عقاب معنا نداشت. همه از ترس یا به طمع ایمان می آوردند. (وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِيَهَا) دیگر ایمان و کافر نبود. چه ایمانی، ایمانی که به طمع باشد چه ارزشی دارد. (وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِيم تَرَى الْأَعْيُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ) ولی خداوند پیامبران را با مادیات قوی نکرده است. با چه چیزی قوی کرده است؟ (أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ) اراده ی قوی داشتند. خب شما ببینید که اگر همه ی انبیا پیروز شدند، با همین اراده ی قوی پیروز شدند.
اگر انبیا در مقابل نمرودها و فرعون ها و جلادها و مشرکین قریش و جاهلین عصر جاهلیت ایستادند، پیروز شدند با چه چیزی پیروز شدند (أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ) با آن اراده ی قوی. (وَ ضَعَفَةً فِيم تَرَى الْأَعْيُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ) وقتی دیگران نگاه می کنند ولو نگاه می کردند که این ها چه آدمهای ضعیفی هستند ولی چه اراده های قوی ای دارند. (مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ) انبیا مادیات چیزی نداشتند ولی قناعتی داشتند که دلها را پر می کرد. (وَ الْعُيُونَ غِنًى) چشم و دل آن ها بی نیاز بود. (وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًى) دیگران که نگاه می کردند دل آن ها می سوخت که این بندگان خدا الان نگاه کنید.
آدم بعضی از بزرگان را اگر کسی نشناسد، باور بفرمایید کسی اگر آیت الله العظمی بهجت را اگر در خیابان می دیدند، اگر او را نمی شناخت، دل او برای او می سوخت که این بنده ی خدا این پیرمرد را نگاه کن که پیدا است که نه چیزی دارد بخورد و نه چیزی دارد بپوشد، نه لباسی. حالا داریم تشبیه می کنیم. آن وقت انبیا را می گفتند که ای بابا این ها ضعف ظاهری داشتند (وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًى) عضه می خوردند. (وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَام) اگر آن قدرت با عظمت را داشتند. (وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ) قدرتی که هیچ کسی مغلوب آن ها نشود. (وَ مُلْكٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ تُشَدُّ إِلَيْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ) قدرتی که همه بخواهند به طرف این ها بروند. خب همه ایمان می آوردند. (و لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِي الِاعْتِبَارِ).
همه می آمدند. (وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ) همه از ترس ایمان می آوردند. (لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ) یا از ترس بود یا این که بگوید که آقا این جا بیا و یک چیزی هم گیر ما بیاید. مگر در حالات سیدالشهدا نیست که امام حسین وقتی راه افتادند، چه قدر جمعیت با او راه افتادند. آقا سیدالشهدا(س) وقتی از مکه راه افتادند، خیلی ها با امام حسین راه افتادند. چرا؟ گفتند که آقا دارد به کوفه می رود، بالاخره حکومت کند و ما هم یک پست و یک مقامی، یک چیزی، وقتی که خبر آمد که شهادت است، همه رفتند. این تعبیر هم برای سیدالشهدا هست که در نهج البلاغه هم هست. معروف است که فرمود (الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم، فإذا محّصوا بالبلاء) روز آزمون بله آقا امام حسین(ع) بگوید که من دارم می روم و حکمها را هم این جا آماده کردیم و استاندار و فرماندار و بخشدار و هزاران نفر هم نیرو برای پست ها نیاز داریم. خب همه دنبال او راه می افتادند. یا رغبه و یا رهبه، آن قدرت و عظمت را که می دیدند یا از ترس یا به طمع می آمدند.
این دیگر امتحانی نبود. (وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ فَكَانَتِ النِّيَّاتُ مُشْتَرَكَةً) این دیگر نیت خالص نبود. این نیت خالص (وَ الْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَة) اجازه بدهید که این بحث ادامه دارد و بسیار زیبا است ولی من یک جمله ای از مرحوم علامه ی مجلسی(رضوان الله علیه) اشاره کنم گفتیم همزمان با این خطبه ی قاصعه که در باب تکبر هست، آن بیان علامه ی مجلسی(رضوان الله علیه) را هم داشته باشیم. مرحوم علامه مجلسی عوامل تکبر را هم بیان می کند. ما می گوییم چرا انسان به این درجه می رسد. فرمودند یکی از عوامل دانش بود که مفصل اشاره کردیم. یکی از عوامل عبادت است که انسان عبادت می کند، قیافه نگیرد. یکی از عوامل حسب و نصب است. من پسر چه کسی هستم، من از خاندان چه کسی هستم. گیرم که پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل.
یک وصیتنامه ای از علامه ی حلی(رحمه الله علیه) دیدم که خیلی جالب بود. علامه ی حلی یک کتابی به نام قواعد دارند و آخر آن یک وصیتنامه به پسر خود دارند. یک جمله ی آن متناسب با موضوع ما است. به پسرش می نویسد، پسر من اولاً من را فراموش نکن. بعد از مرگ من را فراموش نکن. اگر من را فراموش کنی، مردم می گویند عجب پسر جفاکاری است، هیچ فکر پدر خود نیست ولی (و لا تکثر من ذکری). خصوصاً این را آقازاده ها گوش کنند. کسانی که می گویند ثروت پدر من این است، علم او این است. بابای من حجت الاسلام بوده است. تاجر بوده است. وزیر بوده است.
وکیل بوده. رئیس بوده. تو چی؟ حالا هر تفاخر به حسب و نسب چه فایده ای دارد. تو چه کاره هستی؟ علامه ی حلی به پسر خود گفت که من را یادت نرود. اگر بعد از مرگ من هیچ جا اسم من را نیاورید، می گویند عجب بچه ی جفاکاری است اما (و لا تکثر) هر جا هم نشستی هی اسم من را نبر. می گویند عجب آدم ناتوانی است. خود او عرضه ندارد هی از بابای خود خرج می کند. حسب و نسب و نسل تو کی هست، حالا هر چه بوده، خود تو چه کسی هستی و چه کاره هستی؟ پس یکی از عوامل تکبر، تکبر به حسب و نسب است که معنا ندارد. یکی از عوامل تکبر، تکبر به مال است. مثل تکبری که قارون داشت. آن ها که مال آن ها بیشتر است، آزمون آن ها بیشتر است. (مبتلی الله عباد) هیچ کسی به اندازه ی (مبتلی الله عباد بشیء) هیچ کسی به اندازه ی مال امتحان نمی شود. سنگین تری آزمون مال است.
بنابراین مال زیاد چیزی نیست که ما بخواهیم با آن قیافه بگیریم. اگر کار خود را انجام دادیم و اگر در این آزمون ... علامه ی مجلسی تمام احادیث فقر و غنا را جمعآوری کرده، جمعبندی کرده و می گوید نتیجه ای که می گیریم این است، آزمون ثروتمندان به مراتب از آزمون فقرا بیشتر است. این چه تکبری است. یکی از تکبرها ایشان می فرماید که تکبر به ظاهر و لباس است. به قیافه ی لباس است. جالب است که ایشان یک داستانی را از امیرالمؤمنان(س) نقل کردند. هم مرحوم شیخ مفید در ارشاد دارد و هم دیگران. امیرالمؤمنان(س) نشسته بودند، رأس الخوارج، رئیس خوارج خدمت ایشان آمد.
لباس حضرت لباس ساده ای بود. این در تاریخ هم معروف است. گفت که این چه است؟ به امیرالمؤمنین گفت که لباس بهتر بپوش. حضرت فرمود (هذا ابعد من الکبر) آدم لباس ساده که بپوشد قیافه نمی گیرد. (و اجدب) بهتر است که من امام مسلمین هستم مردم به من اقتدا کنند. در یک تعبیر دیگر فرمود که (یقتدی به المؤمن و یخشع له القلب) مؤمنین به ما قلب مؤمن خاشع است. بالاخره روزی که کسی لباس نو می پوشد، حواس او پرت است. یک داستان دیگر از امام(رحمه الله علیه) بگویم. امام یک مدتی در محلات بودند. من از عزیزانی که در محلات بودند شنیدم.
امام که به آن جا می روند، عده ای از علما می گویند که این جا درس اخلاق شروع کنید. ایشان می گویند که نه من درس اخلاق را نمی خواهم بگویم. آن ها اصرار می کنند. ایشان گفتند که من به شرطی می گویم که شما نیایید و من می خواهم برای مردم صحبت کنم. درس اخلاق مخصوص مردم بود که علما نیایند. امام کسی را می بیند که انگار خیلی به لباس خود اهمیت می داده است. امام خیلی مواظب بودند و نه این که او متوجه شود. به مناسبتی بحث خود را این جور قرار می دهند که ما برای چی باید با لباس قیافه بگیریم.
این لباسی که تا دیروز تن یک گوسفند بود و گوسفند قیافه نمی گرفت. مگر غیر از این است. اگر خیلی گران قیمت باشد و بخواهند خیلی تبلیغ کنند، می گویند پشم خالص است. پشم گوسفند است. یکی از عزیزان می گفت که من به آلمان رفته بودم و یک کارخانه ی ریسندگی بود، می خواستند به ما نشان بدهند که مراحل کار این کارخانه چه هست. از تولید به مصرف. این طرف کارخانه گله ی بزرگی از گوسفندها بودند. جلوی ما یکی، دو تا از این گوسفندها را پشمهای آن ها را چیدند و گفتند حالا بیایید در کارخانه ، به شما نشان بدهیم. مرحله به مرحله ما رفتیم و آخر کارخانه که رسیدیم، گفتند این چند متر پارچه برای همان گوسفند است. حالا آن گوسفند تن او بود، قیافه نگرفت و حالا چرا ما قیافه بگیریم.
مخصوصاً علامه مجلسی که می گوید در خانمها این بیشتر پیش می آید و خانمها بیشتر گرفتار هستند. مواظب باشید. اولاً این لباسهای فراوان مواظب باشید که این در حد اسراف است و بالاخره مواظب باشید. ثانیاً شما لباس پوشید مبارک شما باشد اما به رخ همسایه و کسانی که تو را می بینند، نکشید. من شنیدم وقتی در این مهمانی ها خانمی که از مهمان ها پذیرایی می کند، چای با یک لباس می آرود، شیرینی با یک لباس دیگر می آورد. دیگر آن لباس بد است که بپوشد. بعد دوباره می رود میوه بیاورد، باز یک لباس دیگر می پوشد و می آورد. موقع غذا خوردن یک لباس است و موقع گفتگو کردن یک لباس است، موقع دسر خوردن یک لباس است. این ها غیر از تفاخر است و غیر از تکبر است؟
شریعتی: به همان جاهلیت برمی گردد که قبرهای خود را هم می شمردند.
حجت الاسلام حسینی قمی: (أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِر) (تکاثر/ آیه 1 و 2) این پشم تن این گوسفند بود و قیافه نمی گرفت. حالا چند مرحله به ابریشم خالص کردند و ما قیافه می گیریم.
شریعتی: آقای میانجی می فرمودند که یک مشکل اصلی ما در تکبر این است که یک خلأ روحی و عاطفی داریم و می خواهیم آن را پر کنیم و بعد این جوری فکر می کنیم که پر می شود.
حجت الاسلام حسینی قمی: امام صادق(ع) فرمود که هر کسی که تکبر کند، (الا لذله وجدها فی نفسه) یک کمبود در خود می بیند. ترجمه ی همین حدیث است. اگر کسی در شخصیت خود کمبودی داشت. واقعاً اگر کسی یک شخصیت واقعی داشته باشد، نه این شخصیت های ساختگی که ما با یک پست و مقام می رویم و برمی گردیم. اگر واقعی باشد نیازی دارد با تکبر برای کسی خود را به دیگران نشان بدهد. من یک داستان خیلی سریع بگویم و بعد بحث خود را تمام کنم. می خواهم بگویم که به قدری اهل بیت(علیه اسلام) مواظب بودند که اصحاب آن ها گرفتار این خصیصه ی تکبر نشوند.
حدیث در کافی مرحوم کلینی است. امام باقر یک صحابی به نام محمد بن مسلم داشتند. صحابی درجه ی یک امام باقر است و بعد هم از اصحاب امام صادق شد. محمد بن مسلم اولاً صحابی درجه ی یک است. مثلاً روایاتی که ما امروز داریم و روایاتی که از ائمه به ما رسیده است، در حالات محمد بن مسلم است. مثلاً اروع رواه. یعنی در میان اصحاب ائمه هیچ کسی به اندازه ی محمد بن مسلم روایت نکرده است. بیش از شش هزار حدیث دارد. این را آیت الله خوئی در معجم اروع رواه می نویسد. در سند بیش از شش هزار حدیث حضور دارد. از نظر علمی وضعیت ممتازی داشت. وضع مالی خیلی خوبی هم داشت. در حالات او هست که وضع مالی خوبی داشت، وضع اجتماعی خوبی هم داشت. یک موقعیت اجتماعی داشت.
یک ـ پس موقعیت علمی داشت، دو ـ موقعیت مالی خوبی داشت. سه ـ موقعیت اجتماعی خوبی هم داشت. این خیلی در انسان خطر ایجاد می کند. یک آدمی پول داشته باشد و موقعیت علمی او هم بالا باشد و اثر علمی هم داشته باشد. امام نگران بودند. با این که نمی دانم که حضرت چیزی دیده بودند یا ندیده بودند. در روایت ندارد. می خواستند پیشگیری کنند. حضرت به محمد بن مسلم فرمودند که (تواضع یا محمد) حواس تو باشد که تواضع کنی. یعنی یک وقت نکند که موقعیت علمی و مالی و اجتماعی، تو را به تکبر وادارد. تواضع داشته باش. جالب است که محمد بن مسلم در شهر خود کوفه آمد و گفت که من می خواهم تواضع داشته باشم. یک بسته زنبیل و یک ترازو گرفت و پشت در مسجد جامع کوفه نشست و خرما فروخت.
یک سبد خرما و یک زنبیل. قوم و خویشهای او آمدند گفتند محمد بن مسلم تو تمام خرمای کوفه و عراق را بخواهی معامله کنی، می توانی. آن وقت این جا نشستی داری خرما می فروشی. آبروی ما را بردی. گفت امام به من فرموده که تواضع کن. من این جوری می خواهم خود را بشکنم. این یک مدل است. در حالات بزرگان هست که گاهی عمامه ی خود را سر خود نمی کرد و بیرون می آمد. برای این که معلوم شود که من به عمامه مقید نیستم.
حالا عمامه یک روز نبود. امام(رضوان الله تعالی) می فرمود استاد ما آیت الله حائری که مرجع عام بود و ریاست تامه داشت، گاهی بدون عبا و عمامه می آمد و می نشست با طلبه های کوچک شوخی می کرد و خیلی صمیمی بود. آقا یک دفعه بدون عمامه بیا، بدون عبا بیا، حالا کفش تو این مدلی نباشد. تا کاملاً بعضی ها، همه چیز را ست نکنند، پای خود را از خانه بیرون نمی گذارند. مهمانی را به هم می زند. منبر خود و درس خود را به هم می زند. جلسه ی خود را به هم می زند که لباسهای او ست نشده است.
گفت من می خواهم خود را بشکنم. گفتند حالا اگر می خواهی تواضع کنی، بیا در یک کار دیگر تواضع کن. به محمد بن مسلم، طحان می گویند. طحان یعنی آسیابان. گفتند خب پس بیا یک آسیاب یک جایی آن جا گوشه ی شهر بزن. گفت تا این زنبیل را تمام نکنم و این جنس را تمام نکنم، از این جا بلند نمی شوم. می خواهم چه چیزی نتیجه گیری کنم که امام باقر و همه ی ائمه مواظب بودند. مگر امام سجاد(س) در آیه ی مکارم الاخلاق نفرمودند که (اللهم لا ترفعنی فی الناس درجه الا حططتنی) خدایا اگر یک پله پیش مردم بالا می روم، به همان اندازه یک پله پیش خود پایین بیایم. فرمودند مواظب باش که موقعیت علمی، موقعیت اجتماعی، موقعیت مالی نکند که باعث تکبر تو شود.
اگر یک درجه علم ما بالا رفت و اگر یک خانه، دو تا خانه شد و اگر یک اتاق، دو تا اتاق شد، پیش خود، خود را کوچک بدانیم. منظور این است که خیلی مراقبت می خواهد. عرض کردم این مراقبت می خواهد که امام به صحابی درجه ی یک یک یک خود بفرمایند که تواضع داشته باش.
آیاتی که تلاوت شد باز متناسب با بحثی که امروز داشتیم بود. (مَّن ذَا ﭐلَّذِي يُقْرِضُ ﭐللَّهَ قَرْضاً حَسَناً) من نمی دانم خدا با چه بیانی باید برای بندگان خود سخن بگوید که ما تشویق شویم و انگیزه در ما ایجاد شود. (مَّن ذَا ﭐلَّذِي يُقْرِضُ ﭐللَّهَ) نمی گوید که شما به برادر مؤمن خود قرض دادی، می گوید به خدا قرض دادی. کی است که به خدا قرض دهد خدا برای او چند برابر کند. خیلی تعبیر عجیبی است. قرض را ما به برادر ایمانی خود نمی دهیم، خدا می گوید به من می دهید. این حدیث را زیاد شنیدیم. (مکتوب علی باب الجنه) پیامبر خدا وقتی از معراج برگشتند و گزارش شب معراج را خواستند بدهند، یکی از آن این بود.
فرمودند که دیدم بر سر در بهشت نوشته شده است که (الصدقه بعشر) ثواب صدقه ده تا است اما ثواب قرض هجده تا. صدقه العشر و القرض بثمانیه العشر). من صادقانه می گویم، قصه می خورم از این که می گویم که شما پول نمی دهی، نده. کمک نمی کنی، نکن، دل از مال دنیا نمی کنی، نکن. نمی توانی جدا شوی، نشو. ما هم این گرفتاری را حتماً داریم. شما هم این گرفتاری را داری و نمی خواهی بدهی، نده یا می گوید این پول را در آینده لازم دارم. باشد ولی قرض که دیگر کاری ندارد. آقا این پول را در صندوق بگذار، آن هم نه خود تو که ضمانت آن به گردن تو باشد. یا از اعتبار و یا از مسدودی.
البته ی صندوقهای مطمئن قرض الحسنه که یقین داشته باشی و بررسی کنی، پول خود را آن جا بگذار. به ضمانت آن ها که آن ها ضامن بگیرند و آن ها چک بگیرند و هر کاری که بخواهند بکنند، فقط پول شما آن جا مسدود باشد. دل از این نکن. باشد نمی خواهد دل بکنی. اصلاً ثواب قرض از صدقه بیشتر است. قرآن دارد می گوید، حدیث دارد می گوید. شما این را آن جا بگذار که گرفتارها قرض بگیرند. آقای شریعتی در جامعه ای که یک کسی با پنج میلیون، با ده میلیون گرفتاری او برطرف می شود، شاد می شود، خوشحال می شود و دعا می کند و زندگی او این رو به آن رو می شود.
پسر او زن می گیرد، دختر او شوهر می کند، مریضی او خوب می شود، خانه دار می شود. چرا ما از قرض دادن ابا داریم. این را الان خواندیم که (مبتلی الله) سنگین ترین آزمون مال است، یک معنای آن همین است. عرض کردم که اصلاً در راه خدا ندهید. از مال خود نگذرید. یک جا سپرده بگذارید. خدا چه بگوید که ما باور کنیم. خدا می گوید که تو به او قرض دادی، به من قرض دادی. پیامبر فرمود در سر بهشت نوشته است که قرض ثواب آن از صدقه بیشتر است. چون می دانید در صدقه حالا گاهی طرف می گیرد و مستحق هم نبوده و نیاز صددرصدی هم نداشته است ولی طرف تا لازم نداشته باشد که نمی آید آبروی خود را پیش تو ببرد، ضامن ببرد. بعضی از این صندوقها هم بالاخره سخت گیری می کند، از آن طرف هم که به ما می گویند که شما همه ی آن سفارش به قرض دادن می کنید، سفارش هم بکنید که قرض می گیرند، بیایند بدهند. اگر مجبور نبود که نمی آمد به تو التماس کند، نمی رفت آن جا ثبت نام کند، ضامن و چک و سفته بیاورد. تو را به حق حضرت زهرا و تو را به قرآن، نگویید این قدر قسم نده. بگذارید قسم بدهید. تو را به حق کسی که قبول دارید که قرآن و اهل بیت هستند، از قرض دادن دیگر ابایی نداشته باشید. آقا اگر مطمئن هستی و می دانی که طرف پول را برمی گرداند، خود تو بده. مطمئن نیستی یک صندوقهای قرض الحسنه و این صندوقهایی که هست و بانکهای قرض الحسنه که پول را مسدود می کنی و معرفی می کنی. چک با او است، سفته با آن ها است، بازگشت پول با آن ها است و یا این که پول شما یک مدتی می ماند و از مسدودی آن و از اعتبار شما استفاده می کنند. یک جمله ای از استاد محمد جواد مقنی(رضوان الله علیه) یک شرحی دارند که (فی ضلال نهج البلاغه) من گاهی به این شرح مراجعه می کنم. یک حدیثی دارند که خیلی عجیب است. ایشان گفته بود که ابلیس گفته است که هر چه مردم در دین خود احتیاط کنند، هر چه هم ورع داشته باشند و هر جا هم مواظب باشند، من یک جا می توانم آن ها را گیر بیندازم. کجا؟ آن جا که نمی گذارم مال خود را در راه خدا خرج کنند. اگر هم خرج کنند، جاهای بیخودی خرج کنند.