1401-07-09-حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی
بسم الله الرحمن الرحیم
ما بحثی را با آداب معاشرت در نهج البلاغه شروع کردیم. بسیار بحث مهمی است و بحث مفصلی هست. نهج البلاغه فراوان به این موضوع پرداختند. محضر عزیزان قبلاً هم عرض کردیم. مثلاً در کتاب کافی مرحوم کلینی رضوان الله، همه کتابهای حدیثی ما یک بابی داریم. باب کتاب العشر یعنی آداب معاشرت. سه جلد بحار علامه مجلسی رضوان الله علیه تمام روایاتش در بحث آداب معاشرت است. و قبلاً هم عرض کردیم این از لطائف نگاه اسلام و دین و قرآن هست که به جزئیترین مسائل در آداب معاشرت توجه شده است. حالا بدون مقدمه و توضیح بیشتر شروع میکنیم از نهج البلاغه این بخش اولی که میخوانم، نامه سی و یک نهج البلاغه است. نامه امیرالمؤمنین (س) به فرزندشان امام حسن.
در فرازی از این نامه حضرت میفرماید:الصَّاحِبُ مُنَاسِب. یعنی چه؟ برای ما یک جمله خیلی عجیبی است. یعنی رفیق شما، با یک کسی رفیق شدی، آن رفیق مناسب، مناسب از ریشه نسب است. یعنی قوم و خویش شما است. با شما نسبت دارد. مثل برادر شما، مثل خواهر شما. چطور ما بستگانِ... این مناسبٌ. یعنی انقدر بستگان نسبی ما نداریم. برادرمان، خواهرمان، پدرمان، مادرمان، رفیق شما مثل برادر شما هستند. مثلاً میشود قوم و خویش شما. مناسبٌ. جالب است من یک تعبیر دیگری دیدم در بیان آقا موسی بن جعفر (سلام الله علیها) خیلی جالب است. کسی رفت محضر آقا موسی بن جعفر، رفیقش آنجا بود. تا رفیقش را دید میگوید: تبسمت الیه، یک تبسمی کردم به آن دوستم که محضر امام بود.
آقا متوجه شدند که ما با هم رفاقت داریم. امام کاظم از من سؤال فرمودند اتحبه، دوستش داری؟ گفتم نه. و ما احببت الی لکم. من به خاطر شما اهل بیت اینها را دوست دارم. این رفیق من است و به خاطر شما این دوستی ما برقرار است. خواهش میکنم عزیزان عنایت کنند این نگاه بسیار لطیف دین و متأسفانه فاصلهای که ما داریم. حضرت فرمود: هو اخوک. این که میگویی رفیق من است، این مثل برادرت هست. و المومن اخ المومن لامه و ابیه. مؤمن برادر مؤمن است. برادر پدر و مادری است. نه برادر فقط پدر مادری است. و ان لم یلده ابوا. گفت آقا این که پدر ما یکی نیست. باشد. امیرالمؤمنین فرمود: الصَّاحِبُ مُنَاسِب، رفیق نسب دارد، قوم و خویش شما است، حضرت بیشتر توضیح میدهند.
ایمان رفاقت میآورد و رفاقت هم برادر میآورد، برادر لأمه و ابیه. یعنی شما برادری که از پدر و مادر یک هستید چقدر با هم صمیمی هستید!؟ بعد حضرت فرمودند: مَلْعُونٌ مَنِ اتَّهَمَ أَخَاه. حالا که شد برادر، مَلْعُونٌ مَنِ اتَّهَمَ أَخَاه مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ يَنْصَحْ أَخَاهُ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، حالا که شد برادرت، مسلمان این برادرت است. دور از رحمت خدا است کسی که به برادرش تهمت بزند، کسی که برادرش را فریب بدهد، کسی که برای برادرش خیرخواهی نکند، کسی که غیبت برادرش را بکند. یعنی وقتی حضرت برادری را ثابت میکنند، تازه شروع میکند به آثارش.
یعنی اگر ما واقعاً الآن در جامعه باور کینم حداقل با رفیقت، امام میفرماید: الصَّاحِبُ مُنَاسِب. رفیقت مثل برادرت است. نسبت دارد. قوم و خویش تو است. آن هم نه قوم و خویش دور. برادر پدر و مادری تو است. بعد در ادامه این بیان امیر در نهج البلاغه، حضرت میفرماید حالا به کی میگویند رفیق؟ الصَّدِيقُ مَنْ صَدَقَ غَيْبُهُ، یک شرطش این است که در غیاب هوای تو را داشته باشد. این نباشد که فقط مقابل هی بگوید مخلصم چاخلصم. قبلاً عرض کردیم بعضیها اینطوری هستند. وقتی رو در رو هست همهجور اظهار ارادتی میکند، به محض اینکه رد شد هر چه خواست میگوید. یادم میآید یک جلسهای این بیان قبل از این بیان را خواندیم. این خیلی عجیب است. حضرت میفرماید: احمل نفسک من اخیک.
اگر برادر تو با تو قطع رابطه کرد، تو برو ارتباط را برقرار کن تا به اینجا میرسد. این یک جمله را من خیلی دوست دارم. دلم میخواهد هر جلسه بخوانم. امیرمؤمنان در نهج البلاغه میفرمایند رابطه با برادر ایمانیات داشته باشد حتی کأنک له عبد و کأنه ذو نعمة علیه. یک جوری با رفیق خود معاشرت کن گویا اینکه تو برده او، بنده او هستی. خب شما حساب کنید اگر الآن من این حساب با شما، شما این حساب را، این دو نفر هر دو باید این عبارت را، یعنی دو تا برادر، این دو مؤمن وقتی به هم میرسند، هر کسی بگوید من غلامت. ما الآن به زبان میگوییم. آقا من قلام تو هستم. رد میشود پشتسر او شروع به بدگویی کردن میکند. و کأنه ذو نعمة علیه. گویا رفیقت ولی نعمت تو است.
ما در برابر ولی نعمتمان چقدر تواضع میکنیم، احترام میکنیم؟ حضرت گفت با برادر ایمانیات اینطوری رفتار کن. تا اینجا درست شد. پس الصَّاحِبُ مُنَاسِبٌ وَ الصَّدِيقُ به چه کسی میگویند صدیق؟ مَنْ صَدَقَ غَيْبُه. در غیاب حواس او به تو باشد. بعد میفرماید: رُبَّ بَعِيدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِيبٍ، چه بسا آدمهایی که رفیق هستند ولو از نظر فامیلی با ما نسبتی ندارند ولی از برادر به انسان نزدیکتر هستند. الآن شما ببینید در گرفتاریهای ما هست. گاهی میبینی یک رفیق بیشتر از برادر به فریاد انسان میرسد. یک خانمی یک گرفتاریای پیدا میکند، خواهرش باید خیلی حواسش به این باشد.
بیگانهها، حالا دورترها، به مرتب بیشتر به این رسیدگی میکنند. وَ قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ، گاهی هم عکس آن هست. نزدیک هست ولی از دور دورتر هست. این آیه قرآن را یک وقت در یک بحثی مفصل خواندیم. قرآن سوره مبارکه تغابن، آیه 14. إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ. گفت همسر انسان، اولاد انسان. قرآن است. ان من، نه همه. بعضی از همسران شما. بعضی از فرزندان شما دشمن شما هستند. فَاحْذَرُوهُمْ.
از این دشمن برحذر باشید. پس گاهی اولاد انسان، برادر انسان، همسر انسان، شریک زندگی انسان که به ظاهر نزدیک است اما قَرِيبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِيدٍ، از دورها دورتر هست و گاهی هم عکس آن هست. بعد حضرت میفرماید: وَ الْغَرِيبُ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ حَبِيبٌ. غریب به کی میگویند؟ به آنی که دوست نداشت، رفیقی نداشته باشد. اجازه بدهید من ذیل همین کلام باز یک بیان دیگری از امیرمؤمنان داشته باشم. این نامه سی و یکم نهج البلاغه بود. یک عبارتی در حکمت 135 نهج البلاغه است. لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً. جناب آقای شریعتی ما مفصل این بحث را گفتیم. هر چه هم بگوییم باز هم کم است. تا آنجایی که مجال باشد و نهج البلاغه امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) در این زمینه بیان داشته باشند که خیلی بیان دارند حتماً ادامه خواهیم داد. به نظر من مسئله خیلی مهمی است. اگر آداب معاشرت را ما یاد بگیریم، از مهمترین آداب معاشرت آداب دوستی است. آقا با دوستت میگویی من دوست هستم، دوستی شرط دارد. این شرایطش ملتزم میشوی.
امیرمؤمنان در حکمت 135 قَالَ ع لَا يَكُونُ الصَّدِيقُ صَدِيقاً حَتَّى يَحْفَظَ أَخَاهُ فِي ثَلَاثٍ. وقتی میگویند رفیق، وقتی میگویند دوست که در سه جا حواسش به تو باشد. فِي نَكْبَتِهِ وَ غَيْبَتِهِ وَ وَفَاتِه. روز گرفتاری. روز گرفتاری به داد تو برسد. روزی که تو نیستی. غیبت هستی. حالا این آقا نبود. نیست. یک گرفتاری برای او پیش آمده است. مسافرتی رفته است، زندانی افتاده است. تو حواست به خانوادهاش باشد. و وفاته. روزی که از دنیا رفت. خیلی بیانصافی است گاهی ما با یک کسی ادعای رفاقت و صمیمیت میکنیم، آن آقا از دنیا میرود. حتی یک بار نمیرویم سراغ زن و بچه او یک خبری بگیریم. آقا این بچههایش گرسنه نیستند!؟ فرزندانش مشکل مالی ندارند؟ خیلی بد است. فقط روزی که زنده بود برویم و بگوییم و بخندیم و یک باغی برویم و مسافرتی برویم.
روزی که گرفتار است سراغ او نرویم و روز وفاته. من خواهش میکنم باور بفرمایید جناب آقای شریعتی اگر جامعه دینی ما به این ارزشها توجه میکرد، ما نباید انقدر در جامعه گرفتار داشته باشیم. حالا یک کسی از دنیا میرود. من خبر دارم. شما هم اطلاع دارید. شاید ما بیشتر اطلاع داریم پیامهای مردم را میبینیم. آقا طرف از دنیا رفته است، خانوادهاش پول دفن و کفنش را ندارد. پول خاکسپاریاش را ندارد. پول یک مراسم جزئی نه تالار لاکچری چطوری غذا بدهد. واقعاً ندارد. واقعاً معطل است. میبرد یک مراسم جزئی خاکسپاری و غسل و کفن و دفن و یک مجلس مختصر. بالاخره داغدیده هستند. داغدیده نباید یک مجلسی بگیرند مردم یک تسلایی بدهند؟ این را ندارد. آن وقت آن رفیقهای جان جانیای که تا دیروز میگفتند و میخندیدند و رفیق باغ و خوشی او بودند نمیآیند بپرسند شما گرفتاری ندارید؟ مشکلی ندارید؟
یک حدیث دیگر ذیل همین بیان بخوانم. این هم واقعاً عجیب است. الله اکبر. حضرت فرمودند: وبدل لاخیک. حضرت سه تا بیان دارند. یکی برای رفیقت، برادرت، دل عدوک، برای دشمنت، سه للاعامه. با برادر، با رفیقت چطور باید برخورد کنی، با دشمنت چطوری برخورد کنی. من با خجالت میخوانم. برای خودم دارم میگویم با کمال شرمندگی. فرمود اگر برادرت هست، برادر ایمانی، رفیقت است، وابدل له دمک و مالک. جانت را بده، مالت را بده. کجا ما حاضر هستیم برای رفیمان از جانمان مایه بگذاریم، از مالمان مایه بگذاریم. دشمن است عدلک و احسانک. با دشمنت با عدالت رفتار کن. دشمن است ولی عدالت کجا رفته است؟ احسان کجا رفته است؟ هزار بار شنیدهایم. نهجالبلاغه را بارها خواندهایم.
امیرمؤمنان (س) در بستر شهادت سفارش قاتلشان ابن ملجم و ضاربشان ابن ملجم را میکردند. از همان غذای خودشان به او میدادند که اذیت نشود، مشکلی نداشته باشد. این نامه امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه را خواندیم. وصیت کرد حضرت فرمود اگر من به شهادت رسیدم از قاتل من بگذرید. أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم. نامه 28 نهجالبلاغه است. اگر بگذرید العفو لکم حسنة لی قربة و لکم حسنه. شما از قاتل من بگذرید، شما به خدا نزدیک میشوید، برای من هم حسنه نوشته میشود. از قاتل من. آقا این نهجالبلاغه میخوانم. خدای ناکرده توجه نشود معاذ الله ما چیزی کم و زیاد میکنیم. معاذ الله. حضرت میفرماید: لکم اگر از قاتل من بگذرید برای شما حسنه نوشته میشود و لی قربة. من به خدا نزدیک میشوم. البته میدانید شرایط کوفه آنقدر سنگین بود که اگر حسنین (سلام الله علیه) ابن ملجم را رها میکردند، مردم او را تکه تکه میکردند.
و فرزندان دیگر حضرت. لعدوک. به دشمنت عدل و احسان بده. عموم مردم چی؟ باز به عموم مردم. با عموم مردم خوش اخلاق باش، احسان بده. باز حضرت میفرمود در همین نامه سی و یکم، خذ علی عدوک بالفضل. باد دشمنت با فضل، با گذشت. باز جالب است حالا من یک قصهای را میدیدم در کافی مرحوم کلینی رضوان الله علیه، میخواهم بگویم فاصله ما چقدر زیاد است. میگوید از جانت بگذر، از مالت بگذر. امام صادق (ع) یک خادمی داشتند کارهای حضرت را انجام میداد. در یک داستانی مجبور شد برود یک مقداری قرض بکند. امام صادق (ع) وضع مالیشان خیلی خوب بوده است.
لابد یک شرایطی بوده است قبل از این شرایط بوده است. میخواست برود قرض کند. این مسئول خرید خادم امام صادق (ع) رفت از یک مغازهداری کمی گندمی چیزی، برای حضرت قرض کند. مرحوم کلینی در این داستان مینویسد او خیلی در قرض دادن سختگیر بود. حالا امام صادق کی میخواهد این پول ما را پس بدهد؟ چند وقته میخواهد بگیرد؟ یک سند مثلاً بیاور. حالا چند کیلو میخواهید؟ حالا اگر مثلاً 5 کیلو برای شما لازم است برای چی میخواهید برای چی میخواهید ده کیلو بگیرید؟ حالا مطمئن هستی حضرت در تاریخ میآورد؟ باور کنید خیلی عجیب است.
این رفت خدمت امام گفت آقا ما گندم را گرفتید ولی این پدر ما را در آورد. از بس شرط و ضمان و تعهد و کی میدهی و کی نمیدهی؟ چند وقت دیگر؟ اگر نمیخواهی کمتر بگیر و... حضرت فرمود: أَ لَمْ أَنْهَك. من قبلاً به تو نگفته بودم که نه از کسی که... این تعبیر عنوانی که مرحوم شیخ حر در رسائل بر این دستان انتخاب کردند، باب الکراهة طلب الحوائج من مستحدثة نعمه. نوکیسه. در فارسی هم میگوییم. میگوید از نوکیسه قرض نگیر. امام صادق فرمودند من به تو نگفته بودم سراغ این نرو؟ نگفته بودم از نوکیسه قرض نکن؟ بابا. میگوید از مالات بگذر. برای برادر ایمانیات به سراغت آمده است. از جانت، از مالت بگذر. حالا امام صادق نه، هر کسی. حالا آمده امروز از تو یک قرضی میخواهد.
حضرت میفرمایند نگفتم از اینها پول نگیر؟ اگر ما باور کنیم. باز نهجالبلاغه، بگذریم از نهجالبلاغه امیرالمؤمنین (س) فاصله نگیریم. در همین نامه سی و یکم حضرت یک تعبیری دارد. میفرماید: قَارِنْ أَهْلَ الْخَيْر. با مردمی که اهل خیر هستند نزدیکی کن. با اینها رفت و آمد کن. رفیق کی باشد؟ معیار صدیق، معیار رفیق چیست؟ آنهایی که اهل خیر هستند، تکان نمیخورند. وقتی با آدمهای خوب رفت و آمد بکنی، خود به خود جزء آنها میشوی. «وَ بَايِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ» با اهل شر از آنها فاصله بگیر که قهراً افکارت از آنها جدا میشود. یک داستانی، یک حدیثی داریم خیلی مفصل است.
مجال نیست بخوانم. حضرت یک معیار خیلی زیبایی دادند. من به عجله میگویم حالا شاید یک جلسهای مفصل گفتم. فرمود با کسانی رفت و آمد کنید که شما را از پنج رذیله اخلاقی به پنج فضیلت منتقل کنند. نیازی به توضیح نیست. عزیزان میدانند، آن کسی که بیشتر از همه روی انسان اثر میگذارد، رفیق است، همنشین است، دوست است. حتی من گاهی به پدر و مادرها گفتهام یقین داشته باشید الآن مخصوصاً در فضای امروز میدانید نقش پدر مادرها خیلی کمرنگ شده است. الآن بچههای ما، بچههای فضای مجازی هستند. رسانهها و دانشگاه و رفیق و مهدکودک و مدرسه و... مخصوصاً رفیق. حضرت فرمود با کسی نشست و برخواست کن که تو را از پنج رذیله اخلاقی به پنج فضیلت منتقل کند.
نه اینکه بخواهد برای تو درس بگوید. عملش. نشست و برخاست را. من سریع بخوانم. یک، یدعوکم من التکبر الی التواضع. نشست و برخاست کن، آدم خود به خود متواضع میشود. دو، من الریاء الی الاخلاص. اگر ما آدم ریاکاری هستیم، هی میخواهیم کارهایمان را نشان دیگران بدهیم، در اثر نشست و برخاست، ده بار به او میگوید آقا این را ببین دیگر. این همه کار خیر میکند، نمیگذارد خانمش هم خبردار شود. هیچکس را نمیگذارد. حالا من هم رفیق او هستم، با زحمت مطلع شدم. آن وقت من میخواهم هزار تومان بدهم فقط خواجه حافظ شیراز خبر ندارد. آقا انقدر آبروریزی نکن.
هر کجا مینشیند به یک بهانهای این را ذکر میکند. آقا بله، آمد به ما مراجعه کرد، ما یک پنج میلیونی به او قرض دادیم. خب پنج میلیون قرض است به پنج میلیون باید بگویی؟ فرمود: یدعوکم من؛ یعنی در اثر نشست و برخاست آدم خالص ما را خالص میکند. آدم متواضع خود به خود ما را متواضع میکند. من گاهی گفتهام. حالا چه بگویم؟ به هر حال بگردید. سخت است. عزیزان نم بگردید یک رفیقی پیدا کنید که متواضع باشد. یک رفیقی که این ویژگیها را دارد. نمیخواهد او به ما درس بدهد. نشست و برخاست با او. آثار نشست و برخاست با همین است ولو حرف هم نزد. من یادم هست خدا رحمت کند مرحوم آیت الله عظمی حاج سید احمد خوانساری رضوان الله علیه را. معروف است به امام رضوان الله علیه. وقتی گفته بودند نظرت راجع به عدالت ایشان چیست، اینطوری معروف است. امام فرموده بودند راجع به عصمت ایشان صحبت کنید. عدالت چیست. عصمت ایشان صحبت کنید.
حاج سید احمد خوانساری رحمة الله علیه. قبرشان حرم حضرت معصومه (س) است. از ایشان خواهش کردند که به تهران بیایند، به تهران آمدند، سالها در تهران بودند. عرض کردم اصلاً ما نباید... این شخصیت خیلی بالاتر از ا ین است که من بخواهم نام ام را ببرم. گفت هزار مرتبه شویم دهان با مشک و گلاب، هنوز نام تو بردن کمال بیادبی است. من گاهی خدمت ایشان میرسم. ما یک بچه طلبهای بودیم. نه اینکه وقتی خدمت ایشان میرفتیم نه اینکه موعظهای بکند، تذکری بدهد. نه. خدا شاهد است همینطوری آدم مینشست. همین حرفهای معمولی.
آدم به این چهره نگاه میکرد، به این چهره نورانی خود به خود در آدم اثر میگذارد. از ویژگیهای ایشان بود رضوان الله علیه. وقتی در محل منزلشان یا دفترشان مینشستند، تکیه نمیدادند. با یک فاصلهای از دیوار مینشستند. اگر یک بچه پنج ساله، ده ساله ایشان مراجعهکننده داشت، ایشان تکیه نمیداد. دو زانو مینشست. حالا از تواضع ایشان، از اخلاص ایشان، از تقوای ایشان، اصلاً بگویم یک دریا است، چند جلسه فقط باید از این بگویم. یک کتابی هم اخیراً منتشر شد زندگینامه ایشان. خدا رحمت کند آقای انصاریان که تازگی چهلم ایشان بود. ایشان چند تا کتاب راجع به علما نوشتند، یک کتابی راجع به شخصیت آقای مرحوم آیت الله خوانساری. کتاب خیلی خوبی است. انشاءالله میآورم.
یک دریا است تقوایی. ببینید وقتی آدم پیش اینطور است. تو در رفیقهایت بگرد یک رفیقی پیدا کن که وقتی با او نشست و برخاست داری، سلوکش، رفتارش تو را حرکت بدهد. حرف نمیخواهد بزنی، عملش تو را به اخلاص دعوت کند. میبینی هزار تا کار میکند، یک بار به کسی نمیگوید. تواضع او را در برابر... سوم من الرغبة الی الزهد. الله اکبر. همین یکی باشد بس است. با کسی نشست و برخاست کن که تو را رغبت به دنیا به زهد دعوت کند. یعنی چه؟ آدم با بعضیها که نشست و برخاست دارد 24 ساعت دارند صحبت دنیا و مال دنیا و دلار و ارز و ملک اینجا و ملک... نمیگوییم دنیا را نداشته باشد. نمیگوید 24 ساعت. اما این تو را دعوت میکند الی الزهد. بیاعتنایی دنیا را داشته باش ولی بنده دنیا نباش.
چهارم، من العداوة الی النصیحه. الله اکبر. کسی که به جای دشمنی خیرخواهی به تو یاد میدهد. باور کنید آمد با بعضیها نشست و برخاست میکند، همش به زبانش خیرخواهی میآید. آقا گذشت کنید. حالا شما از حق خودت ولو حق شما... حالا برسم دو سه روایت در این زمینه بخوانم. من الشک الی الیقین. نشست و برخاست با او بر ایمان تو بیفزاید. باز هم میگویم. تکرار میکنم چون مهم است. نه اینکه رفیقت حتماً باید یک حرفی بزند. با رفتارش. در یک روایتی داریم عدهای رفتند محضر امام صادق (ع)، روزی که میخواستند بروند به حضرت گفتند آقا یک نصیحتی به ما بفرمایید. حضرت فرمود: کونوا دعاة الناس صامتین. مردم را با سکوت دعوت کنید.
اینجا حضرت تعبیر به صامتین دارد. یک کسی با او نشست و برخاست میکنید همش خیرخواهی از او... در زبان است. آقا پدر این آقا را دربیاورید. نه، آقا با او کاری نداشته باش. تا میشود شما گذشت کنید. یک روایتی میدهم از امیرمؤمنان (س) در کافی مرحوم کلینی. خیلی لطیف است. اگر عزیزان بتوانند زیرنویس کنند خیلی خوب است. فرمود: ان الله رفیق. در دعای جوشن کبیر چه میخوانیم؟ یا رفیق من لا رفیق له. یا انیس من لا انیس له. یا طبیب من لا... با شب بیست و یکم، سه شب قدر، هزار بار انقدر اسماء و اوصاف، رحمت، خدا رفیق است، خدا طبیب است، خدا انیس است، خدا عفو است.
مگر بنا نبود ما تخلقوا باخلاق الله. آقا ما هزار بار این قرآن را روی سرمان بگذاریم، دعای جوشن را بخوان، هیچی در زندگی ما بروز نداشته باشد. ان الله رفیق. یحب الرفق و یعطی علی الرفق ما لا یعطی علیه. خدا با گذشت آنقدر میدهد که با سختگیری نمیدهد. باز امیرمؤمنان جان عالم به فدای او، این کلام را فرمود: من کمال السعاده. اوج سعادت هستیم مِنْ كَمَالِ السَّعَادَةِ السَّعْيُ فِي صَلَاحِ الْجُمْهُور. این هم از امیرمؤمنان (س) در غرر الحکم هست.
اوج سعادت یک انسان، یک جامعه، حاکمان آن، مردم آن، میخواهید سعادت را تفسیر کنید. دیگر از امیرمؤمنان (س) بالاتر؟ مِنْ كَمَالِ السَّعَادَةِ السَّعْيُ فِي صَلَاحِ الْجُمْهُور؛ سعی در اصلاح داشته باشید، گذشت داشته باشید. من خواهش میکنم عزیزانی که تریبون در اختیارشون هست، قلمی در دستشان هست، صدایشان به جایی میرسد، نوشتهشان خوانده میشود، جامعه را به خیرخواهی دعوت کنند، به اصلاح دعوت کنند، به گذشته دعوت کنند، جامعه را به مدارا دعوت کنند.
الرفق یعطی بالرفق ما لا یعطی بالانف. خدا با رفق و مدارا آنقدر به انسانها میدهد که با سختگیری نمیدهد. دارم خودم را سرزنش میکنم. داستانی است از امیرمؤمنان (س) شیخ طوسی در دو تا از کتابهای خود نقل کرده است. در تهذیب و استبصار. یک جوانی آدم خدمت امیرمؤمنان، فَأَقَرَّ عِنْدَهُ بِالسَّرِقَةِ، خودش گفت آقا من دزدی کردم. خودم معترف هستم. خودم با پای خودم. مجرم با پای خودش آمده است. حضرت میتواند حد الهی را جاری کند. خودش اعتراف کرده است.
خودش وقتی گفته است نه شاهد میخواهد، نه بینه میخواهد. فَقَالَ لَهُ ع إِنِّي أَرَاكَ شَابّاً حضرت گفتند تو هنوز جوان هستی. لَا بَأْسَ بِهَيْئَتِكَ قیافهات هم قیافه خوبی است، مشکلی نداری. به تو نمیخورد که آدم بدی باشد. فَهَلْ تَقْرَأُ شَيْئاً چیزی قرآن بلدی؟ حضرت دنبال بهانه میگشت که از او بگذرد. دارد میگوید من خودم با پای خودم آمدم اعتراف میکنم که سرقت کردم. فرمود قرآن بلد هستی؟ گفت بله من سوره بقره را بلد هستم.
گفت کسی که سوره بقره را بلد است معلوم است که جوان خوبی است. حالا شیطان او را فریب داده است. مگر ما گرفتار شیطان نمیشویم؟ مگر ما گرفتار وسوسههای شیطانی نمیشویم؟ رسول خدا فرمود: اگر خدا پردهها را کنار میزد، هیچکس حاضر نبود جنازه آن یکی را بردارد. دنبال بهانه است. من عنوان این داستان را نوشتهام بخشیدن سارق به بهانه حفظ آن. فرمود: قرآن بلد هستی؟ گفت بله، سوره بقره بلد هستم. فرمود گذشتم. بلند شو برو.
مرحوم شیخ طوسی در ذیل این حدیث از امام باقر نقل میکند چرا حضرت این کار را کردند؟ چرا بخشیدند؟ میدانید اولاً در این حدود الهی اگر دزد را بگیرند، دیگر باید حد الهی حتماً بر آن جاری شود. اما اگر خودش آمد اعتراف کرد، امام میتواند حد الهی را جاری کند و میتواند بگذرد. و حضرت دنبال یک بهانه میگشت که بگذرد.
بعد هم که گفت سوره بقره را بلد هستم، روایت ندارد که حضرت او را امتحان کرده باشد که حالا بگو بخوانم. آیه 243 آن را بخوان ببینم. همین گفت بلد هستم. گفت: قد وهبت یدک لسورة البقره. من این اجرای حدالهی را به سوره بقره بخشیدم.
یک قصه دیگر با عجله بگویم. من دیشب این داستان را مینوشتم شرمنده خودم شدم. ابن شهر آشوب در مناقب هست. ببینید حضرت با یک خادم، ما با رفیقمان حاضر نیستیم اینطور رفتار کنیم. با دوستمان، با عزیزمان، با برادرمان، با فرزندمان. حضرت یک خادمی داشتند او را صدا کردند. جواب نداد.
حضرت فرمودند کجاست؟ گفتند دم در خانه نشسته بیخیال. حضرت فرمود چطور من تو را صدا میزنم جواب نمیدهی؟ تو خادم من هستی. من تو را صدا زدم. گفت اولاً حال نداشتم، ثانیاً مطمئن هستم که تو کسی را عقوبت نمیکنی. فرمود: الحمدلله الذی جعلنی ممن یأمنه علی خلقه؛ من به یک جایی رسیدم مردم نگران عقوبت من نیستند. خادم من هم از من نمیترسد. خدایا شکرت. بعد فرمود: برو در راه خدا آزادت کردم. جواب حضرت را نداده است، میگوید من از عقوبت تو در امان هستم. فرمود اصلاً برو ما نخواستیم. برو در راه خدا آزاد هستی. قصه آخر هم بگویم با عجله. عذر میخواهم. این را باز مرحوم کلینی نقل میکند. این داستان از امام صادق (ع) است شبیه آن داستان است.
حضرت یک خادمی داشتند او را دنبال یک کاری فرستادند. نیامد. طول کشید. مثلاً این کار را باید نیم ساعته انجام میداد، یک ساعته، دو ساعته، نیامد. امام صادق گشتند ببینند این چه شده است. بلایی سر او نیامده باشد. فوجده نائماً. من از این داستان لطیفتر در برخورد اهل بیت ندیدهام. حضرت دید ای بابا! این خادمی که مثلاً دو ساعته باید برمیگشت، رفته سر جای خودش خوابیده است. حضرت نشست بالای سر خادمش، او را با پارچهای باد میزد که با این باد کمکم از خواب بیدار شود. ما بودیم خادم. دو ساعت داد و بیداد. وقتی بیدار شد حضرت فرمود فلانی تو دو ساعت است که رفتی مثلاً فلان. کجا رفتی؟ اینکه نشد. گفت من حال نداشتم خوابیدم. فرمود: تو شب که میخوابی، روز هم که میخوابی. بابا شب مال خودت، روز ما مال. این برخورد امام علی (ع) است با خادم. آن برخورد امام امیرالمؤمنین (ص) با دزد. آن تعبیر امیرمؤمنان (ع) با رفیق. الصاحب مناسب. مثل برادر پدر مادریات. این حرفها در جامعه ما هست یا نیست؟