كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 20/12/92
بسم الله الرحمن الرحيم
و صل الله علي محمدٍ و آله الطاهرين
غزلتر از غزل، گلتر ز گل، زيباتر از زيبا *** تو از الله اکبر آمدي، از اشهد ان لا
شهادت ميدهم معراج يعني چشمهاي تو *** شهادت ميدهم چشم تو يعني سورهي اسراء
غريبه نيستي اين روزها بسيار دلتنگم *** براي اين دل تنهاترم، دستي ببر بالا
دلم زرد است، شب هايم همه سرد است، يا خورشيد *** بقيعستان اشکم بسته شد، يا قبة الخضرا
تو ميگويي زمان ديدن هم باز هم فردا *** و من ميگويم امشب زودتر، حالا، همين حالا
آقاي شريعتي: سلام ميگويم به همهي شما بينندههاي خوبمان، خانمها و آقايان، دوستان گرامي. آرزو ميکنم در هر کجا که هستيد انشاء الله تنتان سالم باشد و قلبتان سليم و باغ ايمانتان آباد. خيلي خيلي خوش آمديد به سمت خداي امروز ما. حاج آقاي حسيني، سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي حسيني: سلام عليكم و رحمة الله، عرض سلام و ارادت خالصانه به همهي بينندگان خوب. اجازه بدهيد من به جاي احوالپرسي بيشتر يک مطلبي را ابتدا يادآوري کنم. خيلي از دوستان سؤال کردند در مورد ايام فاطميه، ايام شهادت صديقه طاهره(س). من عرض کنم که ميدانيد ما دو تا فاطميه داريم. فاطميهي اول و فاطميهي دوم. دو روايت در مورد شهادت حضرت زهرا(س) هست. فاطميهي اول همين شنبهاي است که در پيش داريم. شنبه، يکشنبه و دوشنبه، اين سه روز را فاطميهي اول ميگويند. در تقويم هم هست، شنبه را نوشتند روز شهادت حضرت زهرا(س). 24، 25 و 26 اسفند. روز شنبه نوشتند روز شهادت، يکشنبه و دوشنبه، سه روز ايام فاطميهي اول ميشود. فاطميهي دوم هم روز دوازدهم، سيزدهم و چهاردهم فروردين سال 93 است. که اميدواريم سال خوبي براي همهي مردم ما باشد، ولي اين سه روز ايام فاطميهي دوم هست که دوازدهم، سيزدهم و چهاردهم فروردين 93 است که باز عزيزان ميدانند که در تقويم نوشته چهاردهم روز شهادت حضرت زهرا(س) است که اين سالها مخصوصاً علما و مراجع خيلي تأکيد دارند که روز چهاردهم فروردين که فاطميهي دوم و روز شهادت هست، دستهجات عزاداري و بسيار با عظمت تعظيم صديقهي طاهره (س) شود. علي ايحال چون خيلي از دوستان سؤال کردند ميخواستند يک برنامههايي داشته باشند، يادشان نرود اين سه روز فاطميهي اول که از شنبهي همين هفته شروع ميشود، و سه روز فاطميهي دوم، 12، 13، و 14 فروردين 93 انشاءالله در قيد حيات باشيم و بتوانيم آن ايام را هم عرض ارادت به صديقهي طاهره(س) را داشته باشيم.
آقاي شريعتي: بسيار ممنون و متشکرم. خيلي نکتهي خوبي بود در طليعهي بحث که حاج آقاي حسيني خيلي از دوستان پرسيده بودند. انشاءالله دوستان پاسخ سؤالشان را گرفته باشند و انشاءالله ضمن تعظيم و تکريم ايام فاطميه از برکات اين روزها همهي ما بهرهمند شويم تا انشاء الله شفاعت حضرت صديقهي طاهره، حضرت زهرا(س) شامل حال همهي ما بشود. انشاءالله. ما بحثمان با حاج آقاي حسيني در هفتههاي اخير سيرهي علوي بود. نکات بسيار ناب و فرازهاي بسيار عالي را از نهجالبلاغهي شريف شنيديم و با سيرهي حضرت علي (ع) آشنا شديم. مباحث الحمدلله بسيار پر مخاطب و بازتابهاي خيلي مثبتي هم داشته است. ما امروز خدمت شما هستيم و حرفهاي امروز شما را ميشنويم.
حاج آقاي حسيني: بسم الله الرحمن الرحيم. در بحث سيرهي علوي امروز ميرسيم به يکي ديگر از صفات اميرمؤمنان(س) و اين سخن را باز با يک روايتي از نبي مکرم اسلام آغاز ميکنيم. جالب است اين حديث را من ميديدم، منابع فراواني از اهل سنت و شيعه نقل کردند. من براي رعايت فرصت، سه تا منبع از کتابهاي اهل سنت و سه تا از منابع شيعه را ميگويم. از منابع شيعي مرحوم شيخ طوسي در امالي، شيخ صدوق در خصال، و شيخ مفيد در ارشاد اين حديث را نقل کردند. از منابع عامه هم در مسند احمد حنبل که ميدانيد احمد حنبل رئيس يکي از چهار فرقهي اهل سنت است. حنبليها، امامشان احمد حنبل است و مسندي دارد، در اين مسند آورده شده است. و دوم تاريخ دمشق ابن عساکر و سوم شرح نهجالبلاغهي ابن ابي الحديد است. همه اين روايت را نقل کردند، فراوان است من به عنوان نمونه عرض کردم. پيامبر خدا به فاطمهي زهرا(س) فرمودند: «زَوَّجْتُكِ» من تو را به عقد کسي درآوردم که سه ويژگي دارد. «أَقْدَمَ أُمَّتِي سِلْماً وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْما» (بحارالانوار/ج38/ص20) کسي که ايمانش بر همه مقدم است. خوب ميدانيد هيچکس در ايمان و رتبهي ايمان به اميرالمؤمنان(ع) نميرسد. سخن در اين زمينه فراوان است.
دوم «وَ أَكْثَرَهُمْ عِلْماً» علم و دانشش بيش از همه است. فراوان است و همه نقل کردند که اميرالمؤمنان ميفرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي» (وسايلالشيعه/ج15/ص128) من راههاي آسمان را از راههاي زمين بهتر ميدانم. در اين هم هيچ بحثي نيست.
ويژگي سوم «وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْما» کسي که از همه حلم و بردبارياش بيشتر بود و سنگينتر و باعظمتتر بود. يعني سه ويژگي، ايمان، دانش، حلم و بردباري. پيامبر به فاطمهي زهرا(س) ميفرمايد: داماد اين سه ويژگي را دارد. خوشا به حال کساني که جزء اين سه باشند يعني نگاهشان به ازدواجها همين باشد براي داماد اين ويژگيها را در نظر بگيرند، ايمان خيلي مهم است. حلم و بردباري خيلي مهم است. اگر داماد آدم بداخلاقي باشد، ثروت چه فايدهاي دارد.
متأسفانه الآن ديديد وقتي زنگ مي زنند يک جايي خواستگاري، خيليها شکايت ميکنند. سؤال ميکنند آقاي داماد ماشين دارد يا نه؟ حالا بگويي مثلاً پيکان هم دارد، فايدهاي ندارد. پرايد دارد، فايده ندارد. بايد حتماً يک ماشين مدل بالا داشته باشد. خانه به نام خودش دارد يا نه؟ خانهي ملکي دارد يا نه؟ اگر استيجاري باشد، باز فايده ندارد. اينها را واقعاً سؤال ميکنند.
پيامبر فرمود: فاطمهجان، معياري که من در نظر دارم، و ويژگيهايي که شوهر تو اميرالمؤمنين دارد اين سه تا هست. ايمان، دانش، حلم و بردباري. حالا من روي اين جهت سوم امروز ميخواهم صحبت کنم. حلم و بردباري اميرمؤمنان(ع) واقعاً يک دريا معارف براي زندگي ما هست.
ميدانيد حلم گاهي در روابط فردي ما هست، گاهي در روابط اجتماعي ما هست. يکوقت من در ارتباط فرديام بايد آدم بردباري باشم، يکوقت نه يک حوادثي در جامعه پيش ميآيد که من بايد بردباري خودم را نشان بدهم. من در هر دو بخش ميخواهم از تاريخ اميرالمؤمنان(ع) چند نمونه از داستانهاي زندگي اميرمؤمنان را عرض کنم.
نمونهي اول باز حديثي از امام باقر(ع) است که همه نقل کردند. باز من تأکيد ميکنم اتفاقاً ديدم ابن ابي الحديد هم در اين شرح نهجالبلاغهاش نقل کرده است. داستان اين است که مينويسند امام باقر(ع) فرمودند: اميرمؤمنان يک برنامهي روزانهاي داشتند. برنامه اين بود که براي نماز ميآمدند مسجد، با مردم نماز صبح را به جماعت ميخواندند، بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب اين فاصلهي نماز صبح تا طلوع آفتاب را حدود يک ساعت، يا بيش از يک ساعت حضرت مشغول تعقيبات نماز بودند. آفتاب که طلوع ميکرد، مردم دور حضرت جمع ميشدند. حضرت «يعلمهم القرآن و الفقه» احکام ديني و قرآن را به مردم ياد ميدادند. بعد از نماز، طلوع آفتاب، اولين برنامهي اميرالمؤمنان کلاس درسشان بود. الآن هم در حوزهها فراوان است. يعني همهجا، مراکز علمي، البته خوب بعضيها ديرتر شروع ميکنند، ولي اميرالمؤمنان اول طلوع آفتاب، بعد از تعقيبات کلاسشان شروع ميشد. کلاس آموزش قرآن و مسائل فقهي احکام تعليم ميدادند. يک ساعتي، مدتي مقرر بلند ميشدند، دنبال برنامههاي ديگرشان ميرفتند. در روايت هست که حضرت يک روز وقتي کلاسشان تمام شد، در مسجد آمدند عبور کنند بروند، «فَمَرَّ بِرَجُلٍ» يک کسي به اميرمؤمنان برخورد کرد، «فَرَمَاهُ بِكَلِمَةِ» يک جملهاي به حضرت گفت. روايت اين است و راوي امام باقر(ع) است. «فَرَمَاهُ بِكَلِمَةِ هُجْر» (بحارالانوار/ج34/ص335) «هُجر» به معني فحش است. به اميرمؤمنان(ع) فحش داد.
ما يکوقت يک تعبير «سَب» داريم، سَب يعني دشنام. مثلاً يک کسي بگويد: آدم پست، آدم فرومايه! «سَب» ميگويند به عربي، به اصطلاح همان دشنام. خوب اينها هم بد است. نبايد آدم به مؤمن دشنام بدهد. اما از اين تعبير بالاتر، در همين تعبير«سب» اين مثالها را زدم. به کسي بگويي: فرومايه، بگويي: پست، بگويي: عقبمانده، اينها همه حرام است. در کتابهاي فقهي ما مطرح شده است. عذر ميخواهم اين تعبير را ميگويم. به يک مسلماني بگويي: سگ! اينها همه حرام است. شما به مؤمني پست و فرومايه و بيعقل و اينها را بگويي، همه حرام است. فقها مطرح کردند ولي از اين بدتر گفت، فحش اين در اين وادي نبود. چند پله بالاتر بود. فحش داد که امام باقر(ع) آن صحبت را نفرمودند. شايسته نيست، هرکس هر چيزي را گفته که ما نبايد نقل کنيم. چه جسارتي به اميرمؤمنان کرد که امام باقر(ع) عبارت را نفرمودند. يک حرف بسيار رکيک که عرض کردم، «هُجر» يعني فحش، يک حرف زشت و رکيک، غير از «سَب» است. غير از اينکه به کسي بگويي سگ، اين از اينها خيلي بالاتر و بدتر بود. وقتي اين جمله را به اميرمؤمنان(ع) گفتند، خوب امام است، حاکم است، قدرت دستش است، اشاره کند تمام است. حضرت در مسير رفتن بودند، دوباره برگشتند. «فَرَجَعَ عَوْدَهُ عَلَى بَدْئِهِ حَتَّى صَعِدَ الْمِنْبَر» به منبر رفتند، حالا شايد بعضيها فکر کردند حضرت ميخواهد چه بگويد، انتقامي، حضرت منبر رفتند و شروع به سخنراني کردند. فرمودند: جمع شويد. متفرق نشويد. من يک صحبتي دارم. عين کلام حضرت اين است، من همهي اينها را مقدم بر اين جمله عرض کردم. فرمودند: «لَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّه وَ لَا أَعَمَّ نَفْعا» هيچ چيزي براي امام پيش خدا محبوبتر نيست، و سودش براي عامهي مردم بيشتر نيست از اينکه يک امام حليم و بردبار باشد. «لَيْسَ شَيْءٌ أَحَبَّ إِلَى اللَّه» محبوبترين چيز نزد خدا و آن که براي مردم هم نفعش عمومي باشد، اين است که امام حليم و بردبار باشد. من شنيدم، به من فحش داده است. عرض کردم «سَب» از دشنام خيلي بالاتر است. فرمودند: ولي نه، خدا از امام دوست دارد و ميپسندد که امام حليم و بردبار باشد. و نقطهي مقابلش فرمودند: «لَيْسَ شَيْءٌ» هيچ چيزي نزد خدا، بيش از اين خدا دشمن ندارد که يک امامي «مِنْ جَهْلِ إِمَام» آنجا «حِلْمِ إِمَامٍ وَ فِقْهِه» امام حليم باشد، فهميده باشد. نقطهي مقابلش که خدا دوست ندارد، اينکه امام بداخلاقي بکند. جهل است، نقطهي مقابل بردباري. امام هيچ نگفت. اين در برخوردهاي شخصيشان. اينها شنيدنش آسان است.
گاهي يک کسي يک جملهي تندي به ما بگويد زمين و زمان را زير و رو ميکنيم. اين تعبيرات که عرض کردم امام باقر(ع) اصلاً تصريح نکردند. مقام اميرالمؤمنان(ع) بالاتر از اين است که ما بگوييم به حضرت چه گفته است. آن هم در آن اوج قدرت! خيلي از اين دعواهايي که الآن متأسفانه در جامعهي ما هست به خاطر چيست؟
يک وقتي حاج آقاي فرحزاد نقل ميکردند که در زندان يک بندي به نام بند بوق هست. گفتند: شوخي ميکني؟ گفت: نه جدي. گفتند: بوق ديگر يعني چه؟ گفت: اينجا کساني هستند که دعوايشان شده با هم، زد و کشتار و هرچه سر يک بوق! چرا بوق زدي؟ بند بوق داريم. دعوا شده، اين آقا آمده داد زده، فحش داده است. آنوقت به اميرمؤمنان(ع) فحش دادند، سخنراني کرده، فرمود: امام آن کسي است که خدا دوست دارد حليم و بردبار باشد. من حرفي نميزنم! تو را بخشيدم. برو! اين در روابط فردي امير مؤمنان(ع).
مهمتر از اين در روابط اجتماعي است. کساني که کاري دستشان است. مسؤوليتي دارند. آنها حليم باشند. آنها يک وقتي جاهاي حساسي برايشان پيش ميآيد. در بخش دوم باز من سخن را از يک کلامي از ابن ابي الحديد شروع ميکنم. اشاره کرديم ايشان شرح نهجالبلاغه دارد، بيست مجلد هم هست. از علماي اهل سنت است. حدود هفتصد سال پيش زندگي ميکرده است. البته گاهي دوستان سؤال ميکنند، سؤال خوبي هم هست و خيلي ميپرسند. چطور ميشود کسي بيست جلد شرح نهجالبلاغهي اميرالمؤمنان(ع) را نوشته ولي آن معرفتي که نسبت به حضرت بايد داشته باشد، ندارد؟ خوب جوابش خيلي روشن است. ميدانيد گاهي ما يک پيش داوريهايي داريم، تعصبهايي داريم که نميگذارد حق روشن را بپذيريم. حالا براي اينکه معطل نشويم، يک نمونه خيلي سريع بگويم. اول همين کتاب ايشان که بيست جلد است کلمهي اول اول است. «بسم الله الرحمن الرحيم» دوستاني که دارند، نگاه کنند. خطبهي اول اين آقا اين است. «الحمدلله الذي قدم المفضول على الفاضل» ميگويد: حمد خدايي که مفضول را بر فاضل، قبول دارم اميرالمؤمنان افضل از ديگران است. اما خدا خواست اميرالمؤمنين رتبهاش عقبتر برود! خدا خواست، الحمدلله! ببينيد آخر واقعاً ميشود آدم اين را بپذيرد؟ خودشان قبول دارند اميرالمؤمنان(ع) افضل است. اين کتاب داد ميزند. فرياد ميزند که اميرالمؤمنين افضل است. ميگويد: حالا خدا اينطور خواست. خدا خواست که اين افضل رتبهاش مؤخر باشد. علي اي حال گاهي اين پيشداوريها نميگذارد.
ما در زندگي فرديمان هم همينطور هستيم. چقدر نمونههاي فراواني هست، حق را ميدانيم. ما در همين بحث حلم و بردباري که داريم ميگوييم، انصافاً الآن در جامعهي ما نيست. چقدر فراوان است. ما در آستانهي سال نو هستيم، نميخواهيم فقط سيرهي اميرالمؤمنين را بگوييم. به به بگوييم. بگوييم: عجب اميرالمؤمنيني داريم! نه در زندگي خودمان! اميرمؤمنان که يک فحشي را صرف نظر ميکند و خطبه ميخواند.
يک آقايي ميگفت: من چند ماه است، شايد يک سال است که با رفيق صميميام قهر کردم. گفتم: چرا؟ گفت: وارد يک مجلسي شدم، آن آقا به پاي من بلند نشد. گفتم: آقا احتمال نميدهي که متوجه نشده باشد؟ گفت: اتفاقاً داشت با کسي هم صحبت ميکرد. شايد هم متوجه نشد ولي من يک سال است با او صحبت نميکنم.
اين خوب نيست. اينها کم نيست. چقدر الآن در آستانهي سال جديد، برادرها با برادر، خواهر با خواهر، عروس با مادر شوهر، مادر شوهر با عروس، زن و شوهر، با هم اختلاف دارند؟ سر چه موضوعي؟ بررسي کنيد سر چه موضوعي بوده است؟ فلان مهماني مرا دعوت نکرده است. کارت دعوتش به دست من دير رسيده است. کارت دعوتش قشنگ نبوده است. آن خطي که پشت کارت دعوت نوشته، خط بدي بوده. بايد يک کسي اين را قشنگ مينوشت. باور کنيد سر همين چيزها است. خواهر با خواهر قهر است. برادر با برادر قهر است. بابا سال جديد شد، اگر ما فقط بگوييم حلم و بردباري اميرمؤمنان(ع) به جايي نميرسيم.
الآن خانمها خيلي دارند زحمت ميکشند و در خانهها غبارها را پاک ميکنند. خيلي خوب است. ولي اين غبار پشت شيشه و پرده است.حالا باشد هم خيلي مهم نيست. خيلي کار خوبي است، خدا به آنها قوت بدهد. ما گفتيم آقايان هم کمک کنند. ولي اگر هم نشود يک غباري پشت شيشه است. بياييم غبار دل را پاک کنيم. اگر امي مؤمنان دشنام را اوج قدرت بود، فحش را، نه دشنام، فحش بدتر است، حضرت سکوت کرد ما هم گذشت داشته باشيم. چقدر در زندگي ما اين پيشداوريهايي پيش آمده که براساس آن ديگر حاضر نشديم ساليان سال اين حرف حق را بپذيريم. ميگويد: نه حرف مرد يکي است!
خدا رحمت کند يکي از علماي بزرگ ميگفت: اتفاقاً مرد کسي است که حرفش دوتا باشد. اينکه ميگويند: حرف مرد يکي است! غلط است. مرد اين است که حرفش دو تا باشد. آقا فهميدي اشتباه است، چرا اصرار داري؟ بگو اشتباه کردم.
ابن ابي الحديد در شرح نهجالبلاغهاش وقتي به بخش حلم و بردباري ميرسد، مقدمهاي دارد که اين مقدمه را هم جداگانه، خدا جناب آقاي دواني را رحمت کند اين را ترجمه کرده به فارسي و بسيار مقدمهي زيبايي است. به بردباري و حلم اميرمؤمنان(ع) که ميرسد پنج نمونه از حلم اميرمؤمنان در روابط اجتماعي را ميگويد. من اينها را سريع بگويم.
يکي در داستان جنگ جمل است. ميدانيد جنگ جمل اولين جنگي است که بر اميرالمؤمنان(ع) تحميل کردند. حضرت تازه خلافتشان شروع شده بود. طلحه و زبير، البته اينها رقمي نبودند، يکي از همسران پيامبر را هم همراهي کردند، راه افتادند در بصره رفتند و بصره را تصرف کردند، و استاندار اميرالمؤمنين را بيرون کردند. قائلهاي را برپا کردند، جنگ جمل در بصره شروع شد. جنگ بسيار سنگيني است. حالا اگر رسيديم در بخش سيرهي نظامي حضرت، سيرهي اجتماعي حضرت و سيرهي فرهنگي حضرت، بايد مفصل وارد شويم.
اميرالمؤمنان(ع) در اين جنگ که خيلي هم تلفات داشته اشت، متأسفانه گاهي مورد غفلت قرار ميگيرد. نزديک به سي هزار نفر کشته شدند. سي هزار مسلمان خونشان بر زمين ريخته شد. براي چه؟ خون يک مسلمان محترم است. سي هزار نفر کشته شدند. براي چه کشته شدند؟ طلحه و زبير چه ميخواستند؟ غير ازاینکه دعوا سر قدرت بود؟ سر پست بود؟ اگر اميرمؤمنان به اينها باج ميداد، سکوت ميکردند. حضرت حاضر نبود. سي هزار نفر در جنگ جمل، در بصره کشته شدند. حضرت فاتح شدند. پيروز شدند. ابن ابي الحديد پنج نمونه از گذشت اميرالمؤمنان را ميگويد. يکي اين است که عبدالله بن زبير در اين جنگ اسير شد. پسر زبير، خود زبير کشته شد، عبدالله پسرش اسير شد. عبدالله بن زبير کسي بود که او مينويسد «وَ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ يَشْتِمُهُ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَاد» (شرحنهجالبلاغه/ج1/ص21) علني به اميرمؤمنان دشنام ميدهد. باز من عبارت عبدالله بن زبير را هم نميگويم. واقعاً نبايد گفت. اين عبارت را نقل کردند. ولي من نميگويم. او چه عبارتي در مورد اميرمؤمنان(ع) به کار برد، چه دشنامي به حضرت داد. ولي وقتي حضرت در جنگ جمل پيروز شدند، همين آقا را بخشيدند. گذشتند و عفو کردند!
مورد دوم حضرت بخشيدند. مروان بن حکم به قول ابن ابي الحديد، «و كان أعدى الناس» کسي به اندازهي او با اميرمؤمنان دشمن نبود. «و أشدهم بغضا». من يک اشارهاي کنم. داريم در بخش نامههاي نهجالبلاغه، نامهي 72 را ميگوييم.
جنگ جمل که تمام شد، من عين روايت را ميخوانم. «أُخِذَ مَرْوَان بْنُ الْحَكَمِ أَسِيرا» مروان اسير شد، «فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْن» امام حسن و امام حسين را واسطه قرار داد، گفت: شما شفاعت کنيد پدر از من بگذرد. مروان! اعدا عدو اميرالمؤمنان، حسنين (سلام الله عليهما) را واسطه قرار داد، گفت: شما به پدرتان بگوييد: از من بگذرد. حضرت هم «فَخَلَّى سَبِيلَه» بخشيدند. فرمودند: تو را بخشيدم. «فَقَالَا لَهُ» حسن و حسين (سلامالله عليها) و اميرالمؤمنين به پدرشان عرض کردند: پدر جان اين ميخواهد با شما بيعت کند. ميخواهد دوباره با شما بيعت کند. اجازه ميدهيد؟ حضرت فرمودند: «أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي» مگر روز اول با من بيعت نکرد؟ نهجالبلاغه بخش خطبهها، خطبهي 72 است. فرمودند: مگر با من بيعت نکرد؟ «لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ» من اين آدم را ميشناسم. الآن اگر با اين دست با من بيعت کند، دوباره از پشت خنجر ميزند. بيعت اين فرد بياثر است. حالا ما او را به خاطر اين آتشي که برپا کرده است، بخشيديم. اما کاري با او نداريم! ببينيد کسي که امام دربارهي او اين تعبير را دارد، «لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِه» فرمود: احتياجي به بيعت با او ندارم. «إِنَّهَا كَفٌ يَهُودِيَّة» دستش دست يهودي است. دست مکر است. دست خيانت است. با من بيعت کند، بيعت شکني ميکند. ولي اميرالمؤمنان(ع) وقتي حسنين (سلامالله عليهما) شفاعت کردند، فرمود: بخشيدم. اين نمونهي دوم. عبدالله بن زبير را بخشيد، مروان حکم را بخشيد. ما يک کسي جلوي پاي ما بلند نميشود، نميبخشيم. آنوقت کسي که اعدا عدو اميرالمؤمنان هست، بخشيده ميشود.
مورد سوم ابن ابي الحديد ميگويد: تمام مردم بصره، همهي اينهايي که جنگ برپا کرده بودند، اينها جرم بزرگي مرتکب شده بودند. وقتي حضرت پيروز شدند، جمعشان کردند. باقيماندگان را جمع کردند. فرمودند: من با شما چه کنم؟ چرا اين قائله را برپا کرديد؟ يک جمله به اميرالمؤمنين گفتند. گفتند: همان کاري که يوسف با برادران کرد، با ما انجام دهيد. مگر يوسف نگفت: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» (يوسف/92) حضرت فرمودند: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» خدا بيامرزد. بلند شويد برويد!
شما در تاريخ ميبينيد گاهي وقتي يک شهري عليه حکومتي قيام ميکند، وقتي بر آن شهر فائق ميآيند، غالب ميشوند، پدر آن مردم را درميآورند. پدر مردم آن شهر را درميآورند که ديگر کسي هوس نکند چنين کاري را انجام بدهد. حضرت همه را بخشيد، فرمود: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ» خدا شما را بيامرزد.
ابن ابي الحديد ميگويد: مورد چهارم همسر پيامبر که در اين قائله جنگ را برپا کرده بود، طلحه و زبير رقمي نبودند. اميرالمؤمنين(ع) آمد پيش ايشان و يک جملهاي فرمودند: «أَهَكَذَا أَمَرَكِ رَسُولُ اللَّه» (بحارالانوار/ج32/ص182) پيامبر به تو فرموده بود که اين کار را کني؟ قرآن نميگويد: «وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُن» (احزاب/33) در خانههايتان بنشينيد. پيامبر گفته بود اين قائله را برپا کني؟ عرض کردم شوخي نيست، مجال نيست وارد اين بحث شويم. سي هزار نفر مسلمان کشته شدند. در آن شرايط، روزهاي اولي است که حضرت به حکومت رسيده است. حضرت به مردم بصره فرمودند: مگر شما با من بيعت نکرديد؟ چرا بيعت شکني ميکنيد؟ خون سي هزار نفر براي چه ريخته شد؟ حضرت فرمود: «أَ هَكَذَا أَمَرَكِ رَسُولُ اللَّه» پيامبر گفته بود اين کار را بکني؟ فقط يک جمله گفت. گفت: «يَا أَبَا الْحَسَنِ ظَفِرْتَ فَأَحْسِن، وَ مَلَكْتَ فَأَسْجِح» شما پيروز شدي، ما را ببخش. آقا گفتند: برو، من کاري با تو ندارم.
شيخ مفيد (رض) کتابي به نام جمل دارد. خيلي کتاب خوبي است. ايشان مينويسد اميرمؤمنا (ع) چهل مسلح را همراه اين کرد که او را به مدينه بفرستند که در راه يک موقع هوس نکند يک قائلهي ديگري راه بياندازد. چهل مسلح را ولي در راه که ميرفت بد و بيراه به اميرمؤمنان ميگفت. ميگفت: باز اميرالمؤمنين حرمت مرا نگه نداشت. چهل نفر مرد مسلح را با همسر پيامبر فرستاده است! تو از آنجا بلند شدي چندين هزار نفر لشگر دنبال خودت راه انداختي اشکالي نداشت؟ وقتي به مدينه رسيدند، مسلحها چهرههايشان را کنار زدند، ديد اين چهل نفر مرد نيستند، زن هستند. يعني اميرمؤمنان تا آنجا را در نظر گرفته است. چهل زن مسلح که چهرههاي خودشان را پوشانده بودند. چهل زن مسلح همراه او باشند و او را به سلامت به مدينه برسانند. فرمودند: برو در خانه بنشين! دنبال اين کارها نباش. اين مورد چهارم بود.
جالب است اينجا يک جملهاي را اضافه کنم. در تاريخ است که وقتي اميرالمؤمنين(ع) آمدند با اين صحبت کنند، زنهايي اطرافش بودند، يک زني فرياد زد و به اميرمؤمنين گفت: «يَا قَاتِلَ الْأَحِبَّة» (شرحنهجالبلاغه/ج15/ص105) تو کسي هستي که عزيزان ما را کشتي. حضرت فرمود: من عزيزان شما را کشتم؟ اگر ميخواستم عزيزان شما را بکشم، اين کساني را که در خانه پنهان بودند، ميکشتم. فکر ميکردند حضرت خبر ندارد. چه کسي در خانه پنهان بود؟ همين عبداللهبن زبير در اين خانه پنهان بود. مروان در اين خانه پنهان بود. اگر ميخواستم اينها را نميبخشيدم. اميرالمؤمنين(ع) همه را بخشيدند.
در خود نهجالبلاغه هم حضرت جملهاي در بخش کلمات قصارشان دارند. که اصلاً شکرانهي پيروزي، گذشت از ديگران است. باز جالب است من اينها را ميخواهم با تاريخ بگويم شايد بهتر در ذهن بينندگان بماند. وقتي اميرمؤمنان ميخواستند از بصره برگردند، ابن عباس را جانشين خودشان گذاشتند. شهري که عرض کردم قيام کرده، سي هزار خون به ناحق بر زمين ريخته، اين فتنهي سنگين را به پا کردند، اميرمؤمنان چه سفارشي به جانشين خودشان کردند؟ از سفارشاتي که به ابن عباس کردند اين بود. حضرت فرمودند: به تو سفارش ميکنم: 1-«عليك بتقوى الله» تقواي الهي 2- عدالت 3- با مردم با گشادهرويي برخورد کن. 4- مجلسي را داشته باش که همه بتوانند پيش تو بيايند. 5- «تسعهم بحلمك» (جمل/ص420) نکند با اين مردم با خشم و غضب رفتار کنی؟ حلم و بردباري، با چه کساني؟ با اين مردمي که دشمني کردند. آتش به پا کردند. حضرت جانشين خودش را که گذاشته فرموده: با اينها با حلم و بردباري برخورد کن.
مورد پنجمي که ابن ابي الحديد در مقدمهي نهجالبلاغهاش دارد جالب است. مورد پنجم داستان معاويه است. معروف است، شايد بينندگان فراوان شنيده باشند. وقتي اميرالمؤمنان(ع) در جنگ صفين در برابر سپاه معاويه قرار گرفتند، خوب معاويه زودتر رسيده بود به جايي که آب مفصلي بود. مانع شد، گفت: لشگر جايي بايستند، که از اين آب به سپاهيان اميرالمؤمنان نرسد. خوب لشگر اگر آب نداشته باشد، چند ده هزار نفر، اميرمؤمنان به معاويه پيغام داد: آب را آزاد کن. آب را نگه ندار. گفت: نه! عين جملهاش اين است. ابن ابي الحديد نقل ميکند. معاويه به اميرمؤمنان پيغام داد، «لا و الله و لا قطرة» (شرحنهجالبلاغه/ج1/ص23) قسم خورد، گفت: به خدا قسم از اين آب يک قطره به شما نميدهم، تا همه از تشنگي بميريد. اميرمؤمنان به امام حسين فرمودند: برو آب را بگير! با يک جمعي آمدند خيلي سريع آن جمعي که کنار آب مانع آب بودند، کنار زدند و آب آزاد شد. بعضيها به اميرمؤمنان گفتند: خوب حالا نوبت ما است. ما آب به لشگر معاويه نميدهيم. معاويه قسم خورد، حضرت هم قسم خورد. ببينيد اين اوج فضيلت و اوج رذيلت اين است. او قسم خورد به خدا قسم يک قطره آب به شما نميدهم تا از تشنگي بميريد. حضرت فرمودند: «لا و الله» به خدا قسم من مقابله به مثل نميکنم. آب در جنگ آزاد است! اينها چيزهاي برجستهاي است که ابن ابي الحديد در زندگي اميرمؤمنان(ع) نقل ميکند.
من يکي دو مورد ديگر اضافه کنم. دلم نميآيد واقعاً اين زندگي اميرمؤمنان (ع) را که آدم ميبيند تعجب ميکند. ما واقعاً بايد تعجب کنيم. چون به خودمان نگاه ميکنيم. به زندگي خودمان نگاه ميکنيم.
باز در روابط اجتماعي حضرت در جنگ با نهروانيها، خوب ميدانيد از همين سپاه صفين، جنگ اميرالمؤمنين با معاويه يک عده نهروانيها پيدا شدند. کساني که وقتي قرآن را عمروعاص به نيزه کرد، خطشان را از اميرالمؤمنين جدا کردند. به اصطلاح مارقين! باشد در يک فرصتي راجع به افکار آنها بايد مفصل صحبت کنيم. خدا شهيد مطهري(ره) را رحمت کند، خيلي بحث زيبايي در اين بحث جاذبه و دافعهي امام علي(ع) دارد. من فقط ميخواهم دو سه تا داستان بگويم که در اين پايان بحث اين مجموعه انشاءالله ما را تکان بدهد. همين نهروانيها که امام را کافر ميدانستند، چون حضرت حکميت را پذيرفت، با اينکه به حضرت تحميل کرده بودند، حضرت علي را کافر ميدانستند. من خيلي سريع دو نمونه را بگويم.
طبري در تاريخش مينويسد، اميرالمؤمنين(ع) داشت در مسجد کوفه سخنراني ميکرد. اميرمؤمنان در مسجد کوفه، در اوج قدرت، سخنراني، وسط سخنرانياش يک کسي از يک گوشهي مسجد فرياد زد: «لا حکم الا لله»! اين «لا حکم الا لله» معنياش کفر اميرمؤمنان است. تو قبول کردي و کافر هستي. حضرت اعتنايي نکردند. يک نفر ديگر از يک گوشهي ديگر، وسط سخنراني. نفر سوم از يک گوشهي ديگري فرياد زد. اصحاب گفتند: آقا اجازه بدهيد ما با اينها برخورد کنيم. فرمودند: نه تا دست به شمشير نبردند، من با اينها کاري ندارم. سه چيز پيش ما دارند. مانع نميشويم در مسجد بيايند و نماز بخوانند. اينها که پشت سر اميرمؤمنان نماز نميخواندند، در مسجد اميرمؤمنان ميآمدند، در مسجد کوفه، اميرالمؤمنين امام بود، حاکم بود، امام جماعت، خطبه، نماز، اينها نماز فرادي ميخواندند. امامي که کافر ميگويند که پشت سرش نماز نميخوانند. فرمود: 1- ما با شما کاري نداريم، به مسجد بياييد و نماز خودتان را بخوانيد. 2- از بيتالمال هم حقوق شما را ميدهم. تا دست به شمشير نبرديد، حقوقتان را ميدهم. 3- ما شروع به جنگ نميکنيم. اين يک برخورد.
برخورد دوم در کلمات نهجالبلاغه در حکمت 420 هست. حتماً عزيزان مراجعه کنند انشاءالله برکت اين جلسه اين باشد، ما گفتيم ميخواهيم واقعاً مهمان سفرهي اميرالمؤمنان باشيم. حکمت 420 در نهجالبلاغه است. «كَانَ جَالِساً فِي أَصْحَابِهِ» با اصحابشان در مسجد نشسته بودند. «فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِج» يکي از همين خوارج، اميرالمؤمنين جملهاي فرمود، او گفت: «قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِرا» خدا او را بکشد. اين کافر چه قشنگ حرف ميزند! اميرمؤمنان، يک سخني فرمودند در حکمت 420 نهجالبلاغه، اينکه از خوارج بود گفت: «قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِرا» مرگ بر علي! «کافراً» چقدر قشنگ حرف ميزند اين کافر! اوج قدرت، به امام، به حاکم کافر بگويند. مرگ بر تو! اصحاب گفتند: آقا بگذاريد ما پدر اين را دربياوريم! عين عبارت اين است. «فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوه» گفتند: آقا او را بکشيم. به شما کافر ميگويد. اميرالمؤمنين را کافر ميداند. بگذاريد او را بکشيم! حضرت فرمودند: «رُوَيْدا» حوصله کنيد، چه خبر است! «إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَب» مگر به من دشنام نداده است؟ کافر به من گفته اين «سَب» است. خوب جواب او يک دشنام ديگر است يا «أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْب» ما دو راه داريم. يا بايد همان جواب را بدهم، يا او را ببخشم. من هم ميبخشم! اميرالمؤمنان اهل انتقام نيستد.
يک وقتي عرض کرديم اگر اميرالمؤمنين(ع) زنده بودند، قطعاً قاتلشان را ميبخشيدند. خوب بعد از شهادت حضرت فضا يک فضايي شد که ديگر نميشد، اگر حسنين(سلام الله عليهما) بچههاي اميرالمؤمنان ابن ملجم را ميبخشيدند، مردم ابن ملجم را تکه تکه ميکردند. و الا اين نهجالبلاغه است. حضرت فرمود: «وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَة» (شرح نهجالبلاغه/ج15/ص143) من به خدا نزديک ميشوم اگر قاتلم را ببخشم. «سَبٌّ بِسَب» فرمودند: دشنام داده، جوابش دشنام است. دعوا ندارد. بکشيد! براي چه؟ دشنام داده جوابش دشنام است. يا نه بگذريم. من ميگذرم. اين نمونهي دوم، اگر اجازه بدهيد من يک نمونهي ديگر بگويم و اين بحث را تمامش کنم. باز اين را منابع عامه فراوان نقل کردند، منابع خاصه هم داريم. من داستان را بگويم. اين داستانها بهتر در ذهن ميماند.
شخصي به نام موسي بن طلحه است. در همان داستان جنگ جمل در بصره اميرمؤمنان عدهاي از کساني را که در جنگ شرکت کرده بودند، خوب در ميانه جنگ افرادي را اسير کردند و زندان ميبردند. که دوباره نيايند عليه اميرالمؤمنين شمشير بکشند. يک کسي به نام موسي بن طلحه است. عرض کردم همه نقل کردند. واقعاً داستان تکان دهندهاي است. جنگ جمل که تمام شد، سي هزار نفر کشته شدند. اميرمؤمنان پيروز شده، همهي مردم بصره را بخشيده است. موسيبن طلحه ميگويد: من در زندان بودم. اسير بودم، جزء اسرا در زندان بودم. آمدند صدا زدند موسي بن طلحه کيست؟ گفت: آقا گفتند: برو شهادتين بگو، که ديگر مرگ تو قطعي است. برو آمادهي مرگ شو! در جمل ما اين همه ياران اميرالمؤمنين را کشتيم. حضرت حتماً ما را ميکشد. ميگويد: يک وقتي خدمت اميرالمؤمنين آمدم. حضرت به من فرمودند که سه مرتبه بگو: «استغفرالله و اتوب اليه» چه کسی؟ شمشير کشيده، شکست خورده، سي هزار نفر خون انسانها بر زمين ريخته. حالا حضرت اين زنداني را آزاد کرده، فرمود: سه بار بگو«استغفرالله و اتوب اليه». گفت: آقا «استغفرالله و اتوب اليه، استغفرالله و اتوب اليه، استغفرالله و اتوب اليه» اين استغفار قبل از اعدام است. چون فکر ميکرد، حضرت ميخواهد او را اعدام کند. قبل از اعدام هم يک توبهاي دارد. ديديد اين اعداميها را که يک توبهاي ميدهند. با ترس و لرز گفت «استغفرالله» را بگوييم و برويم. سه مرتبه که گفت، فرمودند: حالا آزادش کنيد. سه استغفار فرمودند: او را آزاد کنيد. البته فرمودند: مواظب باش. هرکجا ميخواهي بروي، برو. اما ديگر فتنه نکن. ديگر قائلهاي بپا نکن. ديگر جنگ بپا نکن. و برو نگاه کن اگر چيزي از اثاث تو در لشگر ما است، بردار ببر! برو بگرد، اگر چيزي از غنايم جنگي، بود بردار. ولي تقوا پيشه کن. ديگر فتنه برپا نکن. ديگر دنبال جنگ با امام نباش. سه تا استغفار حضرت آزادش کرد.
آقاي شريعتي: فکر نميکنم خيلي فرصت داشته باشيم تا پايان برنامهي امروز، انشاءالله دوستان خودشان به محضر قرآن مشرف شوند. امروز صفحهي 26 مصحف شريف قرار روزانهي ما است. آيات 170 تا 176 سورهي مبارکهي بقره انشاءالله دوستان تلاوت کنند و ما را هم از دعاي خير خودشان محروم نکنند و انشاءالله از برکاتش بهرهمند شوند. حاج آقاي حسيني اگر نکتهاي باقي مانده جمعبندي فرمايشات شما را ميشنويم.
حاج آقاي حسيني: خواهش ميکنم پس من اين بحث را حداقل تکميل کنم. يک مورد ديگري را امام صادق(ع) نقل فرمودند. باز اين هم در منابع عامه هست. من امروز هرچه نقل کردم تقريباً تمام مسائلي که عرض کردم هم منابع عامه دارد، هم منابع خاصه دارد.
امام صادق(ع) فرمودند: اميرمؤمنان داشتند نماز صبح ميخواندند. در حال نماز، اين داستاني که گفتيم در خطبه بود، مشغول سخنراني بود. اين در حال نماز است. نماز صبح ميخواندند. يکي از همين خوارج، از خوارج شروع کرد اين آيه را خواندن. سورهي زمر آيهي 65. طعنه به اميرالمؤمنان ميزد و شروع به تلاوت اين آيه ميکرد. «وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُك» (زمر/65) معناي اين آيه چيست؟ يعني اميرالمؤمنين تو مشرک هستي. پيام آيه اين است. ما به پيامبر هم گفتيم، اگر مشرک شوي اعمالت نابود ميشود و از بين ميرود. اميرالمؤمنين در خطبه بود، اين در نماز است. اميرمؤمنان است، حاکم اسلامي است، در مسجد کوفه دارد نماز ميخواند، تمام مردم پشت سر او دارند نماز ميخوانند، وسط نماز امام صادق فرمود: يکي از اين خوارج اين آيه را خواند. يعني آقا شما مشرک هستي. تا به آيه شروع کرد، حضرت به احترام قرآن ساکت شدند. دوباره خواند. حضرت ساکت شدند. بار سوم خواند. ديد اين رها نميکند. حضرت آيهي 60 سورهي مبارکهي روم را تلاوت کردند. اين آيه در سورهي مبارکهي روم عزيزان خودشان مراجعه کنند «إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَق وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذينَ لا يُوقِنُون» (روم/60) وعدهي خدا حق است. آنهايي که ايمان ندارند، آنهايي که باور ندارند تو را خشمگين نکنند. پيامش اين است. در نماز اميرمؤمنان با آيهي قرآن خوارج پيام ميدادند که علي تو مشرک هستي. سه بار، بار سوم اميرالمؤمنين با آيه جواب داد که من صبر ميکنم و نمازشان را ادامه دادند.