كارشناس:حجت الاسلام والمسلمين حسيني قمي
تاريخ پخش: 13/03/93
بسم الله الرحمن الرحیم
و صل الله علی محمدٍ و آله الطاهرین
آقای شریعتی: سلام میگویم به همهی بینندههای خوبمان، خانمها و آقايان، آرزو ميكنم در هر كجا كه هستيد انشاءالله ايام به كامتان باشد. عيد ميلاد امام سجاد(ع) بر شما مبارك باشد. حاج آقاي حسيني قمي، سلام عليكم و رحمة الله خيلي خوش آمديد. عيد شما مبارك باشد.
حاج آقای حسيني قمي: عليكم السلام و رحمة الله، عرض سلام و ارادت خالصانه به همهي بينندگان عزيز دارم. ولادت سيد الساجدين، زينالعابدين(ع)، ولادت امام حسين و قمر بني هاشم(ع) را تبرك ميگوييم. 14 خرداد و 15 خرداد را گرامي ميداريم.
آقای شریعتی: خوشحاليم كه خدمت شما هستيم. يادي از امام عظيمالشأن، آن عزيز سفر كرده و يادي هم از شهداي 15 خرداد كنيم. روحشان شاد. بحث ما با حاج آقا حسيني بحث سيرهي علوي بود. خدمت شما هستيم.
حاج آقای حسيني: بسم الله الرحمن الرحیم. همانطور كه اشاره كرديد در سيره علوي به سيره حكومتي اميرالمؤمنان (ع) رسيديم. گفتيم بهترين منبع براي بررسي سيرهي حكومتي حضرت، نامههاي اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه است. نامههايي كه به استانداران و مأمورينشان نوشتند. در نهجالبلاغه مجموع اين نامهها 72 نامه است. اگر مفصلتر بخواهند بدانند در كتاب «مكاتيب الائمه» مرحوم آيت الله احمدي ميانجي اين آمار به 221 نامه رسيده است.
امروز نامهي 45 نهجالبلاغه را كه پيامهاي بسيار فراواني در سيره حكومتي حضرت دارد، ميخوانيم. خدا را بسيار شاكريم كه سهشنبهها مهمان سفره اميرالمؤمنين(ع) هستيم.
نامه 45 نهجالبلاغه نامهاي است كه حضرت به استاندار خودشان در بصره نوشتند. البته در آن زمان فقط بصره نبود. بلكه فارس و خوزستان و كرمان همه در مجموعهي استاندار بصره بوده است. قلمرو بسيار گسترده بود. اين بزرگوار يكي از بهترين ياران اميرالمؤمنين(ع) است. حتي از اصحاب رسول خدا هست. در تاريخ هست كه در جنگ احد شركت داشت. داستان جمل كه پيش آمد و فتنهاي كه جمليها برپا كردند، طلحه و زبير همراه يكي از همسران پيامبر به بصره رفتند و بصره را اشغال كردند. يعني مركز جنگجويان جمل بصره بود. اين استاندار را گرفتند، زدند و بسيار شكنجه دادند. يكي از شكنجههايي كه دادند اين بود كه تمام موهاي صورت او را تك تك كندند. موهاي سر و صورت او را كندند. وقتي حضرت براي جنگ جمل به بصره آمدند، ايشان خدمت اميرالمؤمنين رسيدند. اميرالمؤمنين اينقدر به اين بزرگوار علاقه داشتند، نگاهشان كه به اين استاندار افتاد، گريه كردند و بعد يك جملهاي را هم فرمودند. فرمودند: «بعثتك شيخا ألحى فردوك أمرد» (جمل/285) آن روزي كه تو بصره ميرفتي، يك پيرمردي بودي كه محاسن داشتي. اما امروز تمام محاسن صورت تو را كندند. مثل نوجواني شده بود كه هنوز مو در صورت او رشد نكرده است. اميرالمؤمنين گريه كردند و به اينهايي كه جنگ جمل را برپا كردند، نفرين كردند. بنابراين يك شخصيت است، موقعيتي دارد. از صحابه پيغمبر است. در احد حضور داشته و مورد اطمينان اميرالمؤمنين(ع) است. يك فرد معمولي نبود. سختيها و شكنجهها ديده است. ولي با همه اين حرفها اميرالمؤمنين(ع) در سيرهي حكومتيشان با كسي تعارف نداشتند. اين بزرگوار يك اشتباه كرد، اميرالمؤمنين براي ايشان يك نامهاي نوشتند. «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا» (شرحنهجالبلاغه/ج16/ص205) ميگويد: خبر اين است كه به من رسيده است. در زماني كه تلفن و ايميل نبود، اميرالمؤمنين ميگويد: يكي از اشرافها و جوانهاي اشراف بصره «دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ» تو را به يك مهماني دعوت كرده است. چه اشكال دارد، استاندار رفته و در يك مهماني شركت كرده است. اين مهماني دو اشكال دارد. اولاً «فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ» مهماني سفرهي بسيار رنگارنگي بوده است. اميرالمؤمنين نميپسندد كه استاندارش حتي در يك مهماني كه سفره رنگارنگي دارد، شركت كند.
اشكال دوم اين است، «وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوٌّ وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوٌّ» من علي باور نميكردم كه استاندار من به يك مهماني برود كه فقرا در آن مهماني نبودند. فقط اغنيا بودند. معلوم است كه اشراف بصره، فقرا را دعوت نميكند.
«فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ» اشكال سومي كه اين سفره داشت و از اين جمله حضرت استفاده ميشود، اين است كه غذاها شبههناك بوده است. چون حضرت به او ميفرمايد: مواظب باش سر چه سفرهاي ميروي و چه غذايي را ميخوري؟ «فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ» اگر ديدي غذايي شبههناك است دور بريز. سراغ غذاهاي شبههناك نرو.
اميرالمؤمنين(ع) براي اينكه به استاندار بگويد: تو استاندار چه كسي هستي. فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ مَأْمُومٍ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ» تو امام نداشتي؟ هر مأمومي يك امامي دارد كه بايد از او پيروي كند. «وَ يَسْتَضِيءُ بِنُورِ عِلْمِهِ» از نور علم او استفاده كني. ميداني من كه اميرالمؤمنين و امام شما هستم، «أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَى مِنْ دُنْيَاهُ بِطِمْرَيْهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَيْهِ» من از همه دنيا دو جامه، يك جامه پيراهن و يك زير جامه دارم. كل لباس من اين بود. و دو قرص نان دارم. يك نان براي ظهر و يك نان براي شب دارم. كل آنچه من از دنيا برداشتم همين است. بلافاصله حضرت فرمود: البته من از شما انتظار ندارم و شما نميتوانيد مثل من زندگي كنيد. «أَلَا وَ إِنَّكُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَى ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِينُونِي بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ» ولي با عفت و جهاد و پاكدامني مرا ياري كنيد.
يك جملهاي در حالات نبي مكرم اسلام است. پيامبر خدا در طول عمر نورانيشان هيچگاه دو پيراهن نداشتند. اميرالمؤمنان هم همينطور بودند. يك داستاني را يك روز در همين برنامه عرض كرديم. كسي ميگويد: من با پدرم پاي خطبههاي اميرالمؤمنين(ع) رفته بودم. من نوجواني بودم. ديدم اميرالمؤمنين وقتي خطبه ميخواند، پيراهنش را تكان ميدهد. «يَتَرَوَّحُ بِكُمِّه» (بحارالانوار/ج34/ص352) از پدرم سؤال كردم: اين خطيب چرا اينطور ميكند؟ گفت: چون وقت نماز جمعه بوده، اين آقا يك پيراهن بيشتر نداشته، پيراهنش را شسته و هنوز خشك نشده است. فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ» من اينطور زندگي كردم. دو قرص نان، يك براي ظهر و يكي براي شب و دو جامه لباس دارم. شما نميتوانيد مثل من باشيد، اما با تقوا ميتوانيد كمك من كنيد. «فَوَاللَّهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْيَاكُمْ تِبْراً» به خدا قسم من طلايي از دنياي شما ذخيره نكردم. «وَ لَا ادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً» من مال زيادي كنار نگذاشتم. «وَ لَا أَعْدَدْتُ» براي لباسم يك لباس جانشين در نظر نگرفتم. حضرت در ادامه اشاره ميفرمايند: «بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ» (شرحنهجالبلاغه/ج16/ص208) يك فدك در اختيار ما بود كه در داستان فدك اينجا مفصل وارد شده است. بعد از فتح خيبر، اهالي فدك با پيامبر خدا صلح كردند. نيمي از سرزمينهاي خودشان را در اختيار پيامبر قرار دادند، چهار سال قبل از وفات پيامبر، آيه نازل شد، «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه» (اسراء/26) فدك را به فاطمه زهرا بخشيدند. فرمودند: فدك در اختيار ما بود كه ديگران از ما گرفتند. پس من چيزي از مال دنيا نداشتم. «وَ لَوْ شِئْتُ» فرمودند: فكر نكنيد نميتوانستم. گاهي آدم مصرف نميكند، دستش نميرسد. فرمود: اگر ميخواستم «لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ» ميتوانستم، عسل مصفا و مغز گندم و پارچههاي ابريشمي داشته باشد. ميتوانستم همه اينها را تهيه كنم. «وَ لَكِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ» هوا بر من غلبه كند، امكان ندارد. «وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ» (شرح نهج البلاغه/ج16/ص287) نمي خواهيم سر سفرهي اميرالمؤمنين فقط كلام حضرت را بشنويم. امروز ميشود به اينجا برسيم. فرمود: نه اينكه نداشته باشم، ميتوانستم عسل مصفا، مغز گندم و بهترين جامهها را داشته باشم. چرا من اينطور زندگي ميكنم؟ «وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ بِالْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ» شايد در دورترين نقطه كشور اسلامي من، كسي باشد كه «لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ» همين يك قرص نان را نداشته باشد. سيري را به خاطر نداشته باشد. «وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً» من با شكم سير بخوابم. «وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَى» اطراف من شكمهاي گرسنه، انسانهايي كه نيازمند هستند، باشند. ببينيد امام به اين استاندار كه فقط به مهماني اشراف رفته چقدر سخت ميگيرند. «أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي بِأَنْ يُقَالَ هَذَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ» (شرحنهجالبلاغه/ج16/ص287) اينكه به من اميرالمؤمنين كافي است. «وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ» در سختيها من كه اميرالمؤمنين هستم، من كه حاكم اسلامي هستم، در سختيها با مردم شريك نباشم. «أَوْ أَكُونَ أُسْوَةً لَهُمْ فِي جُشُوبَةِ الْعَيْشِ» در گرفتاريها با اينها همراه نباشم.
حضرت به خانهي يكي از اصحابشان به نام علا رفتند. از زندگي فاصله گرفته بود و سر به بيابانها گذاشته بود. حضرت او را توبيخ كردند. گفتند: چرا اين كار را كردي؟ به زن و فرزندت رحم كن. سر به بيابانها گذاشته بود. در خطبه 209 نهجالبلاغه اين داستان آمده است. علا بن زياد به اميرالمؤمنين گفت: پس چرا خودتان اينگونه زندگي ميكنيد؟ حضرت به ايشان فرمودند: «إِنِّي لَسْتُ كَأَنْتَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ عَلَى أَئِمَّةِ الْحَقِّ» (شرح نهجالبلاغه/ج11/ص32) خدا بر پيشوايان عادل واجب كرده «أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ» حاكمان اسلامي بايد مثل ضعيفترين مردم زندگي كنند. چرا؟ «كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ» تا فقير، فقرش او را آزار ندهد. اگر در يك جامعهي ديني خيليها گرفتار هستند، خيليها پريشان هستند، خيليها خانه ندارند، خيليها وسيله نقليه ندارند، اگر ديدند حاكمانشان در همين وضع طبقات پايين دارند زندگي ميكنند، فقر آزارشان نميدهد. ميگويد: آقا من ندارم، استاندار هم ندارد. من مستأجر هستم، استاندار هم مستأجر است. رئيس جمهورمان هم مستأجر است. يعني دلگرمي ميآورد. ما همه مثل هم هستيم. چيزي نيست. فقر آزارش نميدهد. من ماشين ندارم، اينها هم ندارند. در جامعه اسلامي بايد همه بهرهمند باشند.حالا اگر در شرايط سخت همه بهرهمند نبودند «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى فَرَضَ» خداوند واجب كرده است، «عَلَى أَئِمَّةِ الْحَقِّ» اگر پيشوايان ميگويند: ما ميخواهيم عادلانه زندگي كنيم، بر آنها واجب كرده است، «أَنْ يُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ» مثل مردم ضعيف زندگي كنيد. دارند ولي بايد مثل آنها زندگي كنند. از امكانات استفاده نكنند. چرا؟ «كَيْلَا يَتَبَيَّغَ بِالْفَقِيرِ فَقْرُهُ» فقير، با فقرش آزار نبيند. اذيت نشود.
حضرت به عثمان بن حنيف مينويسد: «أَ أَقْنَعُ مِنْ نَفْسِي» به من اميرالمؤمنين بگويند بس است. «وَ لَا أُشَارِكُهُمْ فِي مَكَارِهِ الدَّهْرِ» در سختيها با آنها شريك نباشم، همراهي نكنم. «فَاتَّقِ اللَّهَ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ» (شرح نهج البلاغه/ج16/ص294) استاندار علي تقوا داشته باش. نشانه تقوا چيست؟ «وَ لْتَكْفُفْ أَقْرَاصُكَ لِيَكُونَ مِنَ النَّارِ خَلَاصُكَ» به قرصهاي نان خودت اكتفا كن. اگر ميخواهي از آتش نجات پيدا كني. نميخواهد سر سفرهي اين اشرافيون بروي. به قرصهاي نان خودت اكتفا كن. چرا؟ اگر ميخواهي از آتش نجات پيدا كني، به سفره خودت قانع باش.
مخاطبين برنامه نگويند: اين حرفهايي كه شما ميزنيد خطاب به مسؤولين حكومت باشد. اين سيروه حكومتي به چه درد مردم ميخورد؟ اين سفرههايي كه مخصوصاً استاندارها و مسؤولين را دعوت ميكنند، خيلي از اين سفرهها حساب شده است. امروز كه استاندار سر اين سفره ميآيد، فردا حتماً يك موافقت اصولي از آن ميخواهند. يك امضا از آن ميخواهند. بايد حواسشان را جمع كنند.
مرحوم آ شيخ عباس قمي كتاب تاريخ خلفا دارند كه نام كتاب «تتمة المنتهي» است. من دلم ميخواهد هركس اهل مطالعه است، اين كتاب را بخواند. ايشان يك كتاب «منتهي الآمال» دارد كه زندگي چهارده معصوم است. بعد از اين كتاب ايشان «تتمة المنتهي» را مينويسد. اين كتاب زندگي خلفاي اموي و عباسي است. مثل فارسي است و ايشان خيلي زحمت كشيده است. ايشان اين داستان را در اين كتاب نقل كرده است. شخصي به نام شريك بن عبدالله است. مرحوم محدث قمي مينويسد: «كَانَ عَالِماً حَافِظاً زَكِيّاً فَطِناً فَهِما» (بحارالانوار/ج1/ص90) فقيه بوده، فهميده بوده، باهوش بوده، عادل بوده، اردتمند به اميرالمؤمنين بوده است. مرحوم آيت الله خويي وقتي در «معجم الرجال» حالات او را بررسي ميكنند، ميگويند: قطعاً به اميرالمؤمنين علاقه داشت. اما اينكه آيا اميرالمؤمنين را مقدم بر ديگر خلفا ميدانست، اين معلوم نيست. همه چيز او خوب بود، اما يك سفره او را فريب داد. مهدي عباسي از خلفا است، يك روز به او گفت: جناب شريك بن عبدالله، يكي از اين سه كار را براي من انجام بده. يا معلم بچههايم باش، يا قضاوت حكومت را بپذير. يا يك مهماني بيا. فكر كرد و گفت: نه! قضاوت ابدا، قضوات حكومت مهدي عباسي، لعنت الله عليه! اصلاً! معلمي بچههاي تو اصلاً و ابداً! اما مهماني طوري نيست، يك شب ميآييم غذايي ميخوريم و ميرويم. مهماني آمد و به سرآشپز خليفه گفت: يك غذايي درست كن كه ديگر ماندگارش كنيم. نمك گير شود، اينكه چه غذايي درست كرد در تاريخ آمده است. خود سرآشپز آمد به خليفه گفت: من براي او غذايي درست كردم كه اين آدم ديگر روي رستگاري نخواهد ديد. يقين داشته باش. يعني او را با يك سفره خريديم. وقتي غذا را خورد، گفت: پيشنهاد دوم شما چه بود؟ گفت: قضاوت. گفت: مگر ميشود ما قضاوت شما را نكنيم؟ چه كسي بهتر از شما؟ پيشنهاد سوم شما چه بود؟ معلمي بچههاي شما كه اشكالي ندارد. ايشان ماه به ماه از بيتالمال حقوق ميگرفت. يك روز آمد از بيتالمال پول بگيرد، مسؤول بيتالمال يك مقدار كم به او داد. مثلاً به جاي صد دينار، نود دينار به او داد. گفت: چرا پول مرا كم ميدهي؟ گفت: تو فكر ميكني چيزي به ما فروختهاي كه حالا همان صد دينار را دقيق ميخواهي؟ گفت: بله. دينم را فروختم! مرحوم محدث قمي مينويسد ايشان عالم و قيه و زكي بوده، اما اينجا با همه زيركي و دانايي كلاه سرش رفت. اين در محاسبهاش اشتباه كرد. فكر كرد اگر يك مهماني برود، تمام ميشود.
داستان ديگري باز از اميرالمؤمنين بگويم. اين داستان را همه نقل كردند. شيخ مفيد در ارشاد دارند، ابن ابي الحديد در شرح نهجالبلاغه دارد. اميرالمؤمنين(ع) با كسي تعارف ندارد. حضرت به شدت مراقب بودند كمترين ظلمي به كسي نشود. مخصوصاً در مسائل بيت المال بسيار مراقب بودند. اميرالمؤمنين(ع) از طرف پيامبر مدتها در يمن بودند. لذا الآن هم يمنيها خيلي به اميرالمؤمنين(ع) علاقه دارند. حجة الوداع شد، پيامبر در آخرين سال عمرشان حجة الوداع رفتند و داستان غدير اتفاق افتاد. اميرالمؤمنين در يمن نامهاي را از پيامبر دريافت كردند. پيامبر در نامه نوشته بودند: ما به حجة الوداع ميرويم. شما از يمن خودتان را به مكه برسانيد. پيامبر از مدينه حركت كردند. اميرالمؤمنين هم با جمعي از يمن حركت كردند. يك سري پارچه همراه اميرالمؤمنين بود براي بيت المال بود و بايد به پيغمبر ميرساند. حضرت چون عجله داشتند خودشان را زودتر به پيامبر برسانند، به كسي دادند و گفتند: شما اين پارچهها را نگه دار، من زودتر خدمت پيامبر بروم. خدمت رسول الله رفتند، با پيامبر صحبتي كردند. پيامبر فرمودند: همديگر را ديديم. شما با جمعيتي كه از يمن حركت كرديد، به ما ملحق شويد و با هم حركت كنيم. اميرالمؤمنين متوجه شدند كه پارچههايي كه ميخواستند به پيامبر برسانند، نيست. فرمود: پارچههاي بيتالمال چه شد؟ گفت: من ديدم اين افراد ميخواهند به مكه بيايند و لباس احرام ندارند، ما خودمان تقسيم كرديم. فرمودند: تك تك لباسها را درآوريد و لباس ديگري بپوشيد. تمام پارچهها را جمع كردند. اينها خيلي ناراحت شدند. خدمت پيامبر خدا رسيدند و شروع به شكايت كردند. پيامبر خدا فرمودند: «ارْفَعُوا أَلْسِنَتَكُمْ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب» (بحارالانوار/ج21/ص385) زبانهايتان را ببنديد. عليه علي گزارش ندهيد. شكايت نكنيد. «فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَيْرُ مُدَاهِنٍ فِي دِينِهِ» علي در دينش با كسي تعارف ندارد. در مسائل ديني جدي است. بيتالمال بايد درست تقسيم شود.
در نامه 46 حضرت به محمد بن ابي بكر يك جملهاي نوشتند. در اين نامه دو تذكر بسيار مهم دادند. به استاندارشان ميفرمايد: طوري رفتار كنيد كه دو دسته طمع نكنند به اينكه شما به ديگران ظلم كنيد. چرا يك عده در حكومت ديني ميآيند، زمينه را ميبينند و دنبال فساد مالي ميروند. زمينه را براي سوء استفاده ميبينند. چون ميبينند ان مسئول كوتاهي ميكند. اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه ميفرمايد: كاري كن كه «لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِك» (شرحنهجالبلاغه/ج17/ص3) نه بزرگان، نه خويشان، طمع نكنند كه تو حق ديگران را به آنها بدهي. «وَ لَا يَيْأَسَ» دو گروه در حكومت تو از عدالت نااميد نشوند. 1- «الضُّعَفَاءُ» بيچارگان، 2- حتي دشمنت ناراحت نباشد. دو دسته طمع نكنند، دو دسته نااميد نشوند. دشمن تو از عدالتت نااميد نباشد.
اميرالمؤمنين(ع) در اين پنج سال حكومتشان شعار ندادند. حتي در دوراني كه در قدرت نبوده هم شعار نميدادند. مرحوم شيخ مفيد كتابي به نام «الجمل» دارد. تاريخ جنگ بصره است و مطالب بسيار ارزشمندي در آن است. اين كتاب تازه پيدا شده است. مرحوم آيت الله مهدي روحاني(ره) بزرگواري هستند كه اين كتاب را تحقيق كردند و چاپ كردند. از ايشان سؤال كردند كه شما مطمئن هستيد كه اين كتاب براي شيخ مفيد است؟ ايشان فرموده بود: كتاب را نگاه كنيد، يك صفحهاش را غير از شيخ مفيد كسي نميتواند بنويسد. من متأسفم در جوامع علمي ما اين كتاب ناشناخته است. اين كتاب يك دوره امام شناسي است. هيچكسي فكر نكند ميشود در برابر قانون بايستد. دوران خانهنشيني اميرالمؤمنين، دوران خليفه سوم بود. وليد، والي كوفه بود. شراب خورد، امام جماعت بود. بالاتر از اين هنگام خواندن نماز صبح، مست بود و نماز را چهار ركعت خواند. گفت: اگر ميخواهيد برايتان بيشتر هم بخوانم. امروز حالم خوب است. به جاي حمد و سوره در نماز ترانه ميخواند. چون يك نسبتي با خليفه داشت، برادر مادري بود. مردم رفتند گزارش دادند و اين گزارش اثر نداشت. عجيبتر اين است كه شيخ مفيد نقل ميكند. كساني كه رفتند شهادت دادند كه استاندار شما شراب خورده و به محراب رفته، چهار ركعت نماز صبح خوانده است. شهود را تازيانه زدند كه چرا اينگونه شكايت كرديد؟ اميرالمؤمنين(ع) نزد خليفه آمدند. فرمودند: «عطلت الحدود و ضربت الشهود» (جمل/ص177) حد الهي را تعطيل كردي، آنوقت شاهدان را تازيانه زدي؟ والي تو شرابخوار است، مردم را تازيانه زدي؟ مجبور شدند در فضايي كه اميرالمؤمنين(ع) ايجاد كرده بود، استاندار را اظهار كردند. چه كسي جرأت دارد حد الهي را جاري كند؟ هيجكس جزأت نميكرد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: خودم اجرا خواهم كرد. آمدند هشتاد تازيانه شرابخوار را بر وليد جاري كردند. يعني نه تنها در دوراني كه حضرت در قدرت بودند، حتي تا جايي كه ميتوانسته قانون را اجرا ميكردند. كسي نبايد از قانون فرار كند. كسي نبايد در برابر قانون فكر كند من يك راه فراري دارم. حضرت فرمود: نه بزرگان، نه خويشان، فكر نكنند ميتوانند قانون را دور بزنند. نه نيازمندان و فقرا و نه حتي دشمنت از عدالت تو نا اميد نباشند. اين سيره حكومتي اميرالمومنين(ع) است.
آقاي شريعتي: خوش به حال تمام كساني كه محبت اميرالمؤمنين در دل و جانشان ريشه دوانده است. امروز صفحهي 104 مصحف شريف قرار روزانهي ما است. آيات 163 تا 170 سورهي مباركهي نساء تلاوت ميشود. چه خوب است ثواب تلاوت اين آيت را به روح بلند حضرت زينالعابدين (ع) و امام راحل عظيم الشأن هديه كنيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
«إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلىَ نُوحٍ وَ النَّبِيِّنَ مِن بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنَا إِلىَ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ عِيسىَ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هَرُونَ وَ سُلَيْمَانَ وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا(163) وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَ كلََّمَ اللَّهُ مُوسىَ تَكْلِيمًا(164) رُّسُلًا مُّبَشرِِّينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةُ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كاَنَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا(165) لَّاكِنِ اللَّهُ يَشهَْدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَئكَةُ يَشهَْدُونَ وَ كَفَى بِاللَّهِ شهَِيدًا(166) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلَالَا بَعِيدًا(167) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ ظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيهَْدِيَهُمْ طَرِيقًا(168) إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَ كاَنَ ذَالِكَ عَلىَ اللَّهِ يَسِيرًا(169) يَأَيهَُّا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فََامِنُواْ خَيرًْا لَّكُمْ وَ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كاَنَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا(170)»
ترجمه آيات:
«ما به تو وحى كرديم هم چنان كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى كردهايم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى كردهايم و به داود زبور را ارزانى داشتيم. (163) و پيامبرانى كه پيش از اين داستانهاشان را براى تو گفتهايم و آنان كه داستانهاشان را براى تو نگفتهايم. و خدا با موسى سخن گفت، چه سخن گفتنى بىميانجى. (164) پيامبرانى مژدهدهنده و بيمدهنده تا از آن پس مردم را بر خدا حجتى نباشد، و خدا پيروزمند و حكيم است. (165) ولى خدا به آنچه بر تو نازل كرد شهادت مىدهد كه به علم خود نازل كرده است، و فرشتگان نيز شهادت مىدهند، و خدا شهادت را بسنده است. (166) هر آينه آنان كه كافر شدهاند و از راه خدا روى گردانيدهاند سخت به گمراهى افتادهاند. (167) كسانى را كه كافر شدهاند و ستم كردهاند خداوند نمىآمرزد و به هيچ راهى هدايت نمىكند. (168) مگر به راه جهنم كه همواره در آن باشند. و اين كار بر خداى آسان است. (169) اى مردم، پيامبرى به حق از جانب خدا بر شما مبعوث شد، پس به او ايمان بياوريد كه خير شما در آن است. و اگر هم كافر شويد، از آن خداست هر چه در آسمانها و زمين است. و او دانا و حكيم است. (170)»
آقاي شريعتي: انشاءالله زندگي همه ما منور به نور صلوات بر محمد و آل محمد باشد. حاج آقاي حسيني اشاره قرآني امروز را بفرماييد.
حاج آقاي حسيني: آيه 165 سوره نساء ميفرمايد: «رُّسُلًا مُّبَشرِِّينَ وَ مُنذِرِينَ» اين آيه در قرآن مكرر آمده است. پيامبران هم براي بشارت آمدند، هم انذار. اين كه سفارش شده ما بين خوف و رجا باشيم. اينكه بگوييم: خيالتان راحت و اميد بدهيم، اين خطرناك است. پيامبران هم به بهشت بشارت دادند و هم از آتش انذار كردند. اين حالت اعتدال در زندگي انسان مؤثر است.
در نهجالبلاغه خطبهي 223 را ميخوانم. حضرت داستاني را اشاره ميكنند كه داستان برادرشان عقيل است. عقيل شخصيت بسيار بزرگواري است و پدر حضرت مسلم(س) است. يك شب به عنوان مهمان خدمت اميرالمؤمنين(ع) آمد. حضرت به امام حسن مجتبي(ع) فرمودند: از عمويت پذيرايي كن. شام حضرت نان و نمك بود. عقيل گفت: «لَيْسَ إِلَّا مَا أَرَى» همين است؟ شام شما نان و نمك است. حضرت فرمود: بله. «أَ وَ لَيْسَ هَذَا مِنْ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ لَهُ الْحَمْدُ» حمد خدا را كن. گفت: آقا مرا معطل نكن. «أَعْطِنِي» من آمدم چيزي بگيرم، به من زود بده بروم. فرمود: برادر جان چه ميخواهي؟ گفت: من صد هزار درهم بدهي دارم. ماهانه مرا اضافه كن. حضرت فرمودند: من پولي ندارم. «وَ اللَّهِ مَا هِيَ عِنْدِي» صبر كن، اول ماه كه حقوق گرفتم، اگر عيال و خانواده خودم نخواستند، همه را به تو ميدهم. اگر هم خواستند، بخشي از حقوق خودم را به تو ميدهم. عقيل گفت: من صبر كنم تا حقوق بگيري. مگر حقوق تو چقدر است؟ «وَ كَمْ عَطَاؤُكَ» من براي بيتالمال اينجا آمدم. برادرم اميرالمؤمنين است و بيتالمال در خدمت اوست. حضرت بالاي پشت بامي نشسته بودند كه به بازار كوفه اشراف داشتند. فرمودند: من نميتوانم از بيتالمال به تو بدهم. بازار تعطيل است و كسي نيست. اگر ميخواهي بلند شو برويم قفل اين مغازهها را بشكنيم، درون صندوقها پول است، هرچقدر ميخواهي بردار. فرمود: «قَدْ تَوَكَّلُوا عَلَى اللَّهِ» به اميد خدا گذاشتند رفتند. من بروم به صندوق بازار خيانت كنم؟ حضرت فرمود: بيتالمال را با توكل به خدا به من ندادند. تو انتظار داري من از بيتالمال به تو بدهم. آقا فرمودند: من پيشنهاد ديگري به تو ميدهم. بلند شو به حيره برويم. شبيه خون ميزنيم. عقيل گفت: چرا شما سخن از غارت و دزدي و شبيه خون ميزنيد؟ حضرت فرمودند: «تَسْرِقُ مِنْ وَاحِدٍ خَيْرٌ مِنْ أَنْ تَسْرِقَ عَنِ الْمُسْلِمِينَ جَمِيعاً» حضرت كه اهل شبيه خون نبودند. يعني كاروان تجاري يك نفر را دزديدن، يك صندوق را شكستن، بهتر از اين است كه مديون همه مسلمانها شويم. يك موقع آدم طرف حسابش با يك نفر، دو نفر است. اما اينهايي كه شغلشان طوري است كه مديون همه ميشوند، مراقب باشند.
در نامه 224 حضرت اشارهاي دارند: فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ عَقِيلا» به خدا قسم برادرم عقيل را ديدم، «وَ قَدْ أَمْلَقَ» فقير شده بود و آمده بود از من «مِنْ بُرِّكُمْ صَاعاً» در هر ماه سه كيلو گندم اضافه ميگرفت. «وَ رَأَيْتُ صِبْيَانَهُ» با بچههايش رفته بود كه عواطف اميرالمؤمنان را تحريك كند. «شُعْثَ الشُّعُورِ» موهايشان پريشان بود و رنگ چهرههايشان تغيير كرده بود. مرتب ميآمد و اصرار ميكرد. «فَظَنَّ أَنِّي أَبِيعُهُ دِينِي» برادرم خيال كرد اگر بچههاي پريشان و گرفتار و نيازمندش را نشان من بدهد، من دينم را به آنها ميفروشم. «فَأَحْمَيْتُ لَهُ حَدِيدَةً» آتشي را گرم كردم، «ثُمَّ أَدْنَيْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ» حضرت آهن گداختهاي را به دست عقيل نزديك كرد. فرياد زد! من به عقيل گفتم: شما از يك آهني كه يك انسان گرم كرده است، فرياد ميزني. «إِنْسَانُهَا لِلَعِبِهِ وَ تَجُرُّنِي إِلَى نَارٍ سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ» آنوقت از آتشي كه يك انسان براي سرگرمي و بازي گرم كرد، فرياد ميزني. انوقت ميخواهي مرا به سوي آتشي ببري كه «سَجَرَهَا جَبَّارُهَا لِغَضَبِهِ». روايت داريم وقتي اهل آتش در آتش هستند، اگر آنها را در تنور دنيا منتقل كنند، از بس اينجا احساس آرامش ميكنند، به خواب ميروند.
ديني كه امام(ره) برگردن ما دارد، با اين حرفها ادا شدني نيست. قطعاً همه مردم در سراسر كشور امروز و فردا نسبت به اين امام بزرگوار اداي دين ميكنند. ما مديون شهداي 15 خرداد هستيم.
از خدا ميخواهيم كه به همه ما توفيق نگه داشتن اين نهضتي كه شهداي 15 خرداد با خون خودشان آبياري كردند و امام (ره) همه زندگي و وجودشان را وقف اين قيام مقدس كردند، بتوانيم آبرومند با همان آرمانها اين راه را ادامه بدهيم.