مظلومیت امیرالمؤمنین در بیان نهجالبلاغه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسینی قمی
تاريخ پخش: 08-04-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شریعتی: سلام میکنم به همه شما دوستان عزیز. طاعات و عبادات شما قبول باشد. تسلیت من و همه دوستانم را به مناسبت ایام شهادت امیرمؤمنان علی(ع) پذیرا باشید. از خداوند میخواهم در این شب ظرف وجودی ما را برای برکات شب قدر وسعت ببخشد. حاج آقای حسینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقا حسینی: عرض سلام خدمت همه بینندگان دارم. ایام شهادت آقا امیر مؤمنان را تسلیت میگویم.
شریعتی: ما به رسم سه شنبهها از امیرمؤمنان علی(ع) خواهیم شنید.
حاج آقای حسینی: بحثی را با موضوع مظلومیت امیرمؤمنان(ع) میخواهم تقدیم کنیم. از خود نهجالبلاغه خطبه 27 میگویم. قابل توجه اینکه این تنها خطبهای است که امیرمؤمنان(ع) از شدت ناراحتی نتوانستند شخصاً خطبه را بخوانند. مسجد برای ایراد این خطبه آمدند ولی به قدری از حوادثی که پیش آمده ناراحت بودند، بیوفاییهایی که از طرف اصحاب خودشان دیده بودند. روزهای آخر عمر حضرت بود. حضرت به قدری ناراحت بودند که نتوانستند ایراد خطبه کنند. خطبه را نوشتند. پیام خود ایشان را نوشتند به یکی از اصحابشان به نام سعد دادند. او رفت خطبه را از طرف امیرمؤمنان خواند. این در زندگی امیرالمؤمنین بی سابقه بود. امیرالمؤمنین سالهای آخر و روزهای آخر عمرشان خیلی غمگین بودند مخصوصاً با از دست دادن یاران خوبی مثل مالک اشترها، عمارها، محمدبن ابی بکرها. اینهایی که مانده بودند در حق امیرمؤمنان کم لطفی میکردند. با اینکه در بخش خطبهها آمده، در بخش نامههای حضرت هم حضرت آیت الله میانجی که مکاتیب الائمه دارد، در بخش نامهها هم آورده است.
این ایام که ایام شهادت امیرالمؤمنین است، عزیزان یک مقدار با گوشهای از مظلومیت حضرت آشنا شوند. داستان در همه مصادر اهل سنت و شیعه آمده است. ابن ابی الحدید مفصل نقل کرده است. معاویه به یکی از فرماندهان خودش به نام سفیان بن عوف، دستور داد به بعضی از شهرهای مرزی عراق با شام حمله کند. شش هزار نفر را در رکاب این فرمانده فرستاد و جالب است فرماندهای که انتخاب کرد یک دستور ویژه داد. اولاً گفت: به شهر انبار برو شهر انبار و مدائن از شهرهای عراق و شام بود. گفت: طرف کوفه نرو. در کوفه خود حضرت حضور داشتند. گفت: اگر به این دو شهر حمله کنی مثل اینکه به کوفه حمله کردی. اگر اینجا را بتوانی از بین ببری، انگار به کوفه حمله کردهای. گفت: اثر حمله تو این است که تو دل همه پیروان علی را به لرزه میاندازی، یاران ما و دوستان ما را هم خوشحال میکنی. هدف معاویه از این حرکت ایضایی بود. نه اینکه چیزی را بدست آورد. قصدش این نبود شهرهای عراق را در تصرف خود بکند. فقط قصد داشت خوشحال شود. دل یاران علی میلرزد و ما خوشحال میشویم. ببینید شادی معاویه به چه قیمتی است؟ سه دستور داد. گفت: وقتی در این شهرهای مرزی میروی، هرکسی را دید بکش! 2- به هرکجا رسیدی تخریب کنی. هر بنایی دیدی تخریب کن. 3- هر مالی هم که می توانی غارت کنی، بیاور. معاویه با سه دستور گفت: غارت امئال مثل کشتن است. بالاخره وقتی خانوادهها داغدار میشوند. میبینند خانههایشان از بین رفته، اموالشان به غارت رفته است، مثل قتل آنهاست. مسلم بن ارتاط یکی از فرماندهان لشکر معاویه بود. آماری که تاریخ نقل می کند، میگویند: سی هزار نفر را به قتل رساند.
یکی از نویسندگان وقتی به این دستور معاویه رسیده یک عبادت قشنگی دارد، میگوید: مقایسه کنید این فرمان معاویه را با فرمانهای امیرمؤمنان در جنگها. جنگ جمل که تمام شد یا جنگ صفین که تمام شد عین عبارت امیرمؤمنان این است. «لا تجوز علی جریح» با مجروح کاری نداشته باشید. اگر کسی فرار کرد تعقیبش نکنید. «لا تدخلوا دار» وارد خانه احدی نشوید. امیرمؤمنان فاتح جنگ بصره بود. جنگ جمل که آتش جنگ را طلحه و زبیر راه انداختند. ولی دستور امیرالمؤمنین بود که وارد خانه احدی نمیشوید. چیزی از اموال مردم برنمیدارید. اگر کسی صلاحش را روی زمین گذاشت، در امان است. اگر کسی در خانهاش رفت و در خانه را بست در امان است. این نور و ظلمت کنار هم بهتر معلوم میشود. آنوقت معاویه میگوید: هم به قتل برسانید، هم غارت کنید، هم ویران کنید. هم به هیچکس رحم نکنید. هدف هم شادی دل ماست. زنها و مردها و بچهها را بکشید ما خوشحال میشویم.
باز همین نویسنده عبارت جالبی دارد. اگر بینندگان یادشان باشد در نهجالبلاغه گفتیم: نامههای فراوانی امیرالمؤمنین به معاویه نوشته که 15 موردش در نهجالبلاغه است. آنوقت یک بحثی را اشاره کردیم که معاویه با این موقعیتی که دارد، چطور یک عده میگویند: خلیفه مسلمین است؟ نویسنده میگوید: معاویه با این ویژگیها، عدهای او را امام میخوانند. شما جرأت ندارید از گل نازکتر به معاویه بگویید. دلیلشان چیست؟ استدلال میکنند میگویند: پیامبر گفت. حدیثی که امثال معاویه جعل کردند. میگویند: پیغمبر گفت: «اصحابی کالنجوم السماء» اصحاب من مثل ستارگان آسمان هستند. شما به هرکدام اقتدا کنید، از هر کدام پیروی کنید، هدایت میشوید. واقعاً میشود ما معاویه را جزء اصحاب بدانیم؟ نجم و ستاره بدانیم. از این روایات فراوان به رسول خدا نسبت دادند.
آخرین سخنی که امیرالمؤمنین فرمود، «فُزتُ و ربّ الكَعبَة» (بحارالانوار/ج20/ص147) است. در نهجالبلاغه نامه 23 هست که امیرالمؤمنین در آستانه شهادت، در بستر شهادت به فرزندانشان فرمود: «إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُ دَمِي» اگر من از ضربت ابن ملجم زنده ماندم، خودم میدانم. خودم اختیار خون خودم را دارم. «وَ إِنْ أَفْنَ» اگر به شهادت رسیدم، شما یادتان باشد، «فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ» من از ضارب خودم بگذرم به خدا نزدیک می شوم. «وَ هُوَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا» اگر من به شهادت رسیدم، شما از قاتل من بگذرید. «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَكُم» یعنی امیرالمؤمنین در بستر شهادت یکی از وصایایش در نامه 23 این بود که اگر راه داشت از قاتل من بگذرید. بعد از شهادت امیرالمؤمنین به قدری فضای کوفه سنگین شد، که اگر بچههای امیرالمؤمنین هم ابن ملجم را رها میکردند، مردم تکه تکهاش میکردند. ولی تقاضای امیرالمؤمنین این بود که اگر راه داشت، بگذرید. من به خدا نزدیک میشوم.
باز در نامه 47 نهجالبلاغه هست، «یا بنی عبدالمطلب» فرمود: من نبینم شما بعد از شهادت من به بهانه کشتن شدن من خون کسی را بریزید. «لا تَقْتُلُنَ بِي إِلا قَاتِلِي» اگر بنا شد قصاص کنید فقط یک نفر. «انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ» اگر به شهادت رسیدم، «مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَة» یک ضربه! بین این کلام امیرالمؤمنین با فرمان معاویه یک مقایسه کنید. معاویه بسیاری از یاران حضرت را ترور میکرد. مالک اشتر را با عسل مسموم به شهادت رساند. عمروبن خزاعی را به شهادت رساند. از حواریون امیرالمؤمنین است که فردای قیامت وقتی صدا میزنند، این حواری علی ابن ابی طالب؟ یکی همین است. محمد بن ابی بکر را در داستان مصر به شهادت رساند. جنازهاش را سوزاند و آتش زد. در تاریخ هست که وقتی به مادرش خبر رسید، از سینهاش خون جاری شد. معاویه از کشتن افراد لذت میبرد.
وقتی این دستور را به فرماندهاش داد یک سخنرانی هم کرد. شش هزار نفر را آماده کرد و فرستاد. اینها رفتند. طرف مقابل وقتی وارد انبار شدند، شخصیت بزرگواری به نام حسان از طرف امیرالمؤمنین بود. جمله قشنگی گفت. میدید عدهای خیلی برای مقاومت آمادگی ندارند. گفت: اگر کسی نمیتواند و نمیخواهد با ما مقاومت کند و آمادگی ندارد بروند. فرار کنند و آنها هم رفتند. حسان خودش ایستاد و در تاریخ هست با سی نفر به شهادت رسیدند. این آیه را خواند. «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» (احزاب/23) جنگید با کسانی که از طرف معاویه آمده بودند. سی نفر همه به شهادت رسیدند. وقتی اینها به شهادت رسیدند، آنها هم به دستور معاویه به شهر آمدند و هرکسی بود را کشتند. اموال را بردند و خانهها را خراب کردند. وقتی خبر به حضرت رسید، حضرت آمدند مسجد یک سخنرانی کردند. فرمود: این حوادثی است که خبرش به من رسیده است. دعوت کردند که مردم برای بیرون راندن این مهاجمین بیایند. احدی پاسخ امیرالمؤمنین را نداد. حضرت خیلی ناراحت شدند. از منبر پایین آمدند، پیاده به طرف نخیله راه افتادند. نخلیه یک لشگرگاهی در نزدیکی کوفه بود. که هروقت میخواستند لشگری بفرستند، آنجا جمع میشدند. عدهای خدمت حضرت آمدند و گفتند: آقا چرا این کار را کردی؟ چرا شما آمدید؟ ما مشکل شما را حل میکنیم. حضرت فرمود: چطور میخواهید مشکل مرا حل کنید؟ شما خودتان نمیتوانید مشکل خودتان را حل کنید. میخواهید مشکل مرا حل کنید؟ امیرمؤمنان یک تعبیری در خطبه 121 دارد. این هم اوج مظلومیت امیرالمؤمنین(ع) است. حضرت میفرماید: «بمن اداوی» این مشکلات را به وسیله چه کسی درمان کنم؟ «ارید ان اداوی بکم و انتم دائی» شما خودتان درد من هستید. من دردم را با شما درمان کنم؟ من مشکلاتم را به وسیله شما درمان کنم؟
یاران امیرالمؤمنین را میشود به سه دسته تقسیم کرد. یک عده وفاداران مخلص بودند که خیلی از آنها در این پنج سال به شهادت رسیدند. جمع کمی هم مانده بودند. یکوقتی گفتم که کنزالعمال از کتابهای حدیثی اهل سنت است. نقل است که در روزهای آخر بعد از شهادت یارانشان حضرت میآمدند بالای منبر مینشستند، بلند بلند گریه میکردند. اشک در محاسن حضرت میآمد و محاسن حضرت پر از اشک شد. دستی به محاسن زدند اشک به صورت جمعیت پاشید. خلیفه مسلمین بالای منبر طوری گریه کند که صورتش پر از اشک شود. بعد یکی یکی نام اصحابش را برد. یک عده یاران مخلص بودند که حضرت در این پنج سال درگیر سه جنگ شدید بود. جنگ صفین حدود چهارده، پانزده ماه طول کشید. جنگ جمل در یک زمان کم پنج هزار نفراز یاران امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند. حوادث سنگینی بود.
دسته دوم افرادی بودند که خیلی برایشان مهم نبود. دسته سوم هم افرادی بودند که مجذوب معاویه بودند. تعبیر قشنگی نویسنده دارد. چون به مفت خوریهای گذشته عادت کرده بودند. مخصوصاً در دوران خلیفه سوم عام و خاصه نوشتند که بیت المال بدجور غارت میشد. دعوای طلحه و زبیر با امیرالمؤمنان سر چه بود؟ سر پول اضافه بود. اینها باج میخواستند. یکباره به حکومتی رسیدند که اهل باج دادن نبود. عدالت داشت. چطور میخواستند تحمل کنند؟ اینها برایشان تحمل سخت بود. در تاریخ این سؤال مطرح شده که یاران معاویه چطور وفادار بودند و یاران علی وفادارهایشان کم بودند؟ بعضیها در تاریخ قضاوت بدی کردند. میگویند: دلیلش این است که عراقیها آدمهای زیرکی بودند. اما شامیها هرچه معاویه میگفت را گوش میکردند. عراقیها مواظب خلفای خودشان بودند. خوب این چه جوابی است!
خدا مرحوم استاد مجحمد جواد مغنیه را رحمت کند. بحث قشنگی مطرح کرده، ایشان در جواب این سؤال گفته: چه بهانهای از امیرالمؤمنین میخواستند بگیرند؟ اگر عراقیها آدم زیرکی بودند، امیرالمؤمنین چه ایرادی داشتند که بخواهند از ایشان ایراد بگیرند؟ حضرت بعد از جنگ جمل سخنرانی کرد. فرمود: «ماذا تنتقمون» چه ایرادی به من میگیرید؟ مشکل من چیست؟ مرحوم شیخ مفید نقل کردند. کیسهای دست حضرت بود. فرمود: این خرجی من است. این برای خودم است و از بیت المال شما برنداشتم. به لباس خودشان اشاره کردند. فرمودند: این را اهل مدینه برایم بافتند. نه خرج خانهام از بیت المال است. نه لباسی که تنم است. چه ایرادی از من میگیرید؟جواب این سؤال را خود امیرالمؤمنان در خطبه 200 دادند. «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بِأَدْهَي مِنِّي وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ» (نهجالبلاغه/خطبه200) به خدا قسم معاویه از من زیرکتر نیست. فرق من با معاویه یک چیز است. «وَ لَكِنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ» او از سر مکر میآید. از سر خیانت میآید. همین داستان حمله به بیپناهان،یک فرصتی پیدا کند. قتل و غارت کند. برای اینکه روحیه یاران حضرت را تضعیف کند. «وَ لَوْ لا كَرَاهِيَةُ الْغَدْرِ لَكُنْتُ مِنْ أَدْهَي النَّاسِ» اگر خیانت بد نبود، آنوقت معلوم میشد که من سیاستم بیشتر است، یا معاویه؟ در همین نهجالبلاغه قسم میخورد که «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَهَ»(نهجالبلاغه/خطبه 224) اگر اقلیمهای هفتگانه را به من بدهند و بگویند: یک دانهای را از دهان مورچهای بکشم، من حاضر نیستم. شما یک چنین آدمی را با معاویه مقایسه کنید. چرا یاران امیرالمؤمنین بیوفایی میکردند؟ نه اینکه امیرالمؤمنین سیاستش کم بود. نه! سیاست به این معنایی که معاویه داشت، امیرالمؤمنین(ع) نداشت.
حضرت خطبه خواندند، عدهای به نخلیه یا لشگرگاه آمدند. بعضی آمدند گفتند: ما مشکل شما را حل میکنیم. شما برو ما هستیم. حضرت فرمود: شما درد من هستید. من دردم را با شما درمان کنم؟ خیلی اصرار کردند که ما اشتباه کردیم. حضرت را برگرداندند. سعید بن قیس با هشت هزار نفر از طرف امیرالمؤمنین، رفتند. حضرت فرمود: بروید اینهایی که وارد مرزها شدند را از مرز بیرون کنید. ببینید هدف امیرالمؤمنین چیست؟ فرمود: «فاتبع هذاالجیش حتی تخرجه من أرض العراق» اینها به مردم حمله کردند، بیرونشان کنید. خوب این آقا رفت، ولی آنها رفته بودند. فرار کرده بودند. برگشتند. بعد به حضرت گفتند: اینها رفته بودند. حضرت از این حوادث دیگر خیلی دل خون بودند. به قدری ناراحت بودند که آمدند خطبه بخوانند نتوانستند. این خطبه 27 نهجالبلاغه به خطبه جهاد معروف است.
«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ» این جمله معروف است. در تحریر شیخ طوسی و کافی هم هست. «فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ» جهاد دری است از درهای بهشت که خدا این در را به روی اولیای خاصش باز میکند. «وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَي وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ» لباس تقوی سپر محکم الهی است. «وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ» تا به اینجا میرسد. «الا و انی قد دعوتکم الی قتال هولاء القوم لیلا و نهاراً» فرمودند: من شب و روز سری و علنی شما را برای جنگ با معاویه دعوت کردم. چون حضرت میخواست لشگری جمع کند برای جنگ با معاویه. اصلاً از روزی که امیرالمؤمنین به خلافت رسید دعوایش با معاویه سر چه بود؟ معاویه استاندار بود. در زمان خلفای قبل استاندار شام بود. حالا امیرالمؤمنین خلیفه شده، حق ندارد استاندارش را عوض کند؟ حضرت بسیاری را عوض کردند. معاویه هم یکی بود که حضرت عزل کردند. معاویه در این سالها آنقدر مار خورده بود که افعی شده بود! بیست سال حکومت کرده بود. گفت: من کنار نمیروم. اگر میخواهی با هم کنار بیاییم. حضرت فرمودند: یک ساعت! بعضی از یاران فرمودند: آقا تحمل کنید پای شما محکم شود! فرمودند: یک ساعت هم تحمل نمیکنم. جنگ با معاویه شروع شد. ماجرای حکمیت ایجاد شد و آن بازی که عمروعاص درآورد و فریبی که یاران امیرالمؤمنین از نیرنگ عمروعاص خوردند. جنگ صفین تمام شد. بعد از جنگ صفین نهروان شروع شد. امیرالمؤمنین هنوز نتوانسته معاویه را برکنار کند. لذا حضرت آماده شدند برای اینکه لشگر دیگری را برای جنگ با معاویه فراهم کنند. حضرت یک روز هم نمیتوانست معاویه را تحمل کند.
میشود حکومت، حکومت علوی باشد و یکساعت حکومتی را تحمل کند که برای خوشحالی دستور قتل و غارت میدهد؟ حضرت فرمودند: به شما گفتم بیایید با معاویه بجنگیم، نیامدید آنها وارد مرزها شدند. آدم کشتند و خانهها را ویران کردند. «فَوَاللَّهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ قَطُّ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إِلا ذَلُّوا» (نهجالبلاغه/خطبه 27) بخدا قسم هیچ قومی در درون خانهشان نجنگیدند مگر اینکه ذلیل شدند. نباید مینشستید تا معاویه به شما حمله کند. هی به دیگری موکول کردید. گفتید: این برود. او برود! تا این حملهها انجام شد. «فهذا اخو غامد قد وردت خیله الانبار» لشگر معاویه در الانبار آمدند. «قد قتل حسان به حسان» حسان را به شهادت رساندند. عدهای را از بین بردند. تا به اینجا میرسد. «و لقد بلغنی» فرمود: به من خبر رسیده، «و لقد بلغني ان الرجل منهم کان يدخل علي المراه المسلمه» (خطبه 27 نهجالبلاغه) به من خبر رسیده که لشگریان معاویه به خانه زن مسلمانی وارد میشدند، «و الاخري المعاهده» یک زنی که در پناه اسلام بوده است. حالا یهودی بود یا غیر... «فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها ورعثها» دستبند،گردنبند، گوشواره و خلخال از آنها گرفتند. «ما تمتنع منه الا بالاسترجاع» این زنها فقط فریاد می زدند و التماس میکردند. «و الاسترحام» تقاضای کمک کردند. «ثم انصرفوا» این لشگر جنایاتش را انجام داده. دست پر برگشته، «ما نال رجلا منهم کلم» جنایتی به یکی از آنها وارد نشده است. «و لا اريق لهم دم فلو ان امرا مسلما مات» اگر مسلمانی از این خبر بمیرد، «من بعد هذا اسفا ما کان به ملوما» نباید ملامتش کرد. «بل کان به عندي جديرا» سزاوار است انسان از این خبر بمیرد. این امیرمؤمنان است.
«فيا عجبا عجبا و الله يميت القلب و يجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم علي باطلهم» چطور آنها در باطلشان مجتمع هستند، اما شما در حقتان متفرق هستید. «فقبحا لکم و ترحا حين صرتم غرضا يرمي» شما هدف دشمن قرار گرفتید. به شما حمله میکنند،«يغار عليکم و لا تغيرون» شما آرام نشستید. «و تغزون و لا تغزون» یعنی به جنگ شما میآیند و شما هیچ کاری نمیکنید. «و يعصي الله و ترضون» معصیت خدا میشود و شما راضی هستید. «فاذا امرتکم بالسير اليهم في ايام الحر» وقتی به شما میگویم: در گرما حمله کنید؟ «قلتم: هذه حماره القيظ» میگویید: هوا گرم است. «امهلنا يسبخ عنا الحر» بگذارید هوا خنک شود. «و اذا امرتکم بالسير اليهم في الشتاء» در پاییز میگویم حمله کنید، «قلتم: هذه صباره القر» سرد است، صبر کنید سرما از ما دور شود. «فاذا کنتم من الحر و القر تفرون» اگر شما از سرما و گرما فرار میکنید، «فانتم و الله من السيف افر» از شمشیر زودتر فرار میکنید. میخواهم به جنگ با دشمن بروید. کسی که از گرما و سرما فرار میکند، حتماً از شمشیر فرار میکند. «يا اشباه الرجال و لا رجال»
من یکوقتی فکر میکردم گلایههای امیرالمؤمنین یکی دو مورد است. اگر جمع کنید یک مقاله مفصل میشود. «يا اشباه الرجال و لا رجال» شما مرد نیستید. «حلوم الاطفال» آرزوی شما مثل اطفال است. «و عقول ربات الحجال» عقل شما چون یک زن حجله نشین است. «لوددت اني لم ارکم و لم اعرفکم» کاش شما را ندیده بودم. کاش شما را نمیشناختم. «معرفه و الله جرت ندما» این آشنایی من با شما جز پشیمانی چیزی برای من نداشت. «و اعقبت سدما» جز سدمه چیزی برای من نداشت. «قاتلکم الله لقد ملاتم قلبي قيحا» دلم را پر از خون کردید. «و شحنتم صدري غيظا» سینه من پر از غم است. «و جرعتموني» غم و غصه را جرعه جرعه به من دادید. «و افسدتم علي رايي» نقشههای مرا به هم زدید. «بالعصيان و الخذلان» نقشههایم به هم ریخت. «حتي لقد قالت قريش» کاری کردید که عدهای گفتند: «ان ابن ابي طالب رجل شجاع و لکن لا علم له بالحرب» علی شجاع هست ولی دانش جنگ را ندارد. «لله ابوهم و هل احد منهم اشد» کسی بیشتر از من در میدان نبرد بوده است؟ «لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين» به من میگویند: علی از جنگ خبر ندارد. من هنوز به بیست سالگی نرسیده بودم، درگیر جنگ با کفار بودم. «و هانذا قد ذرفت علي الستين» الآن از شصت گذشتم. چهل سال است در میدان نبرد هستم. من علم جنگ و نبرد را ندارم؟ حضرت 63 ساله بودند به شهادت رسیدند. این خطبه برای روزهای آخر حضرت است. «و لکن لا راي لمن لا يطاع» وقتی شما حرف مرا گوش نمیدهید چه تأثیری دارد؟
این یک بخشی است از مظلومیت امیرالمؤمنین ولی اوج مظلومیت وقتی است که حضرت نتوانند خطبه بخوانند و بدهند کسی این خطبه را بخواند.
شریعتی: عجب مردمی بودند و حضرت با چه کسانی سر و کار داشتند. دارم فکر میکنم که فراز به فراز زیارت جامعه کبیره در شأن حضرت وارد شده و حضرت یک چنین شأنی دارند و این شأن را آنها نادیده میگیرند،
حاج آقای حسینی: حضرت فرمود: به جایی رسید که مرا با عمروعاص مقایسه میکردند. مرا با معاویه مقایسه میکردند. «نظیرا لابن هند و ابن نابغه» ابن هند معاویه است. این نابغه عمروعاص است. مرا با عمروعاص مقایسه میکنند. ای کاش علی را با عمروعاص مقایسه میکردند ولی حرف علی را گوش میکردند! وقتی قرآن بالای نیزهها رفت، مگر امیرالمؤمنین نگفت: این نقشه است. نقشه عمروعاص بود. عمروعاص گفت: قرآنها را بالای نیزه کنید و بگویید: ما تسلیم قرآن هستیم. امیرمؤمنان فرمود: نقشه است. بین حرف عمروعاص و امیرالمؤمنین حرف چه کسی پیش رفت؟ حرف عمروعاص! حَکمیت را به حضرت تحمیل کردند، انتخاب حَکم را تحمیل کردند. حضرت فرمود: ممن انتخاب میکنم. از طرف من مالک! گفتند: نه! ابن عباس گفتند: نه! الا و لابد ابوموسی اشعری! اینجا هم تحمیل کردند.
شریعتی: چقدر خوب است ثواب تلاوت امروز را به روح حضرت امیرالمؤمنین هدیه کنیم. صفحه 260 قرآن کریم را تلاوت میکنیم. آیات 34 تا 42 سوره ابراهیم در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
«وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ «34» وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنِي وَ بَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ «35» رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «36» رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ «37» رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِي وَ ما نُعْلِنُ وَ ما يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ «38» الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعاءِ «39» رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ «40» رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَ لِوالِدَيَّ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ «41» وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ «42»
ترجمه: و (خداوند) از هر آنچه كه از او خواستيد (و نياز داشتيد) به شما داده است، و اگر (بخواهيد) نعمت خدا را بشماريد، نمىتوانيد آنها را به دقت شماره كنيد همانا انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است. و (به ياد آور) زمانى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا! اين شهر (مكه) را امن قرار ده و من و فرزندانم را از اينكه بتها را بپرستيم دور بدار. پروردگارا! همانا بتها بسيارى از مردم را گمراه كردهاند، پس هر كه مرا پيروى كند، قطعاً او از من است و هر كس با من مخالفت كند، همانا تو بخشندهى مهربانى. پروردگارا! من (يكى) از ذرّيّهام را در وادى (و درّهاى بىآب و) بىگياه، در كنار خانهى گرامى و با حرمت تو ساكن ساختم. پروردگارا! (چنين كردم) تا نماز برپا دارند، پس دلهاى گروهى از مردم را به سوى آنان مايل گردان و آنان را از ثمرات، روزى ده تا شايد سپاس گزارند.پروردگارا! همانا تو آنچه را پنهان و يا آشكار كنيم، مىدانى و چيزى در زمين و در آسمان بر خداوند پوشيده نمىماند. ستايش خداوندى را كه در پيرى، اسماعيل و اسحاق را به من عطا فرمود. قطعاً پروردگارم شنونده دعاست (و آن را مستجاب مىكند.) پروردگارا! مرا برپا دارنده نماز قرار ده و از نسل و ذريّهام نيز. پروردگارا! دعاى مرا (نماز و عبادتم را) بپذير. پروردگارا! مرا وپدر ومادرم را ومؤمنان را، روزى كه حساب بر پا مىشود ببخشاى!خداوند را از آنچه ستمگران انجام مىدهند غافل مپندار، همانا او (كيفر و حساب) آنان را براى روزى به تأخير مىاندازد كه چشمها (از حيرت و وحشت) آن روز خيره مىماند.
حاج آقای حسینی: آیه36 که تلاوت شد، خیلی مناسب با امشب است که آخرین فرصت شبهای قدر برای ماست. «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ» حضرت ابراهیم عرضه میدارد، خدایا! بتها خیلی از مردم را گمراه کردند. «فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي» هرکس به دنبال ما آمد از ماست. «وَ مَنْ عَصانِي» هرکس با ما نبود، چه؟ نمیگوید: خدایا عذابش کن. «فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» هرکس ابراهیمی نبود، چه؟ خودت میدانی. تو غفار و رحیم هستی. یعنی بالاخره یک جایی بندهها را برمیگردانی. این شبهای قدر شبی است که خدا دنبال بهانه میگردد که بندهها را برگرداند. خیلیها را برمیگرداند. دیگر ما خیلی باید ضعیف باشیم که در این سفره رحمت الهی نیاییم. من خواهش میکنم. مخصوصاً به جوانهای عزیز عرض میکنم. متأسفانه آدم یک موج ناامیدی در میان جوانها میبیند. به دلیل گناهی که انجام داده، ولو گناه سنگین باشد و قابل ذکر هم نباشد، هرکس با هرگناهی که از آن زشت تر قابل تصور نیست، یکوقت حق الناسی هست، اگر میتوانید بپردازید. اما اگر حق الله است، خدا ارحم الراحمین است. نمازی نخواندی، روزهای نگرفتی بالاخره کم کم انجام میدهی. نماز میخوانی، روزه میگیری. مهم این است که از رحمت الهی ناامید نباشی. کسی نگوید من فلان گناه را انجام دادم و این آیات شامل حال من نمیشود. «نَبِّئْ عِبادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ» (حجر/49) «قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّه» (زمر/53) «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيب» (بقره/186) دیگر خدا با چه زبانی به ما بگوید.
نمازی هست به نام نماز توبه. اول حدیثش را بگویم. فکر میکنم اگر کسی اثر این نماز را بشنود، احدی نباشد که این نماز را نخواند. این حدیث را مرحوم کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی هم نقل کردند. کتب مصادر اربعه ما برای این سه نفر است. امام صادق فرمود: کسی که این نماز توبه را بخواند، بعد از نماز صورتش را از قبله برنمیدارد مگر اینکه خدا تمام گناهان او را بیامرزد. ما باز نا امید باشیم؟ دو تا دو رکعت است. مثل نماز صبح است. در مفاتیح است. اسم دیگر نماز توبه نماز امیرالمؤمنان است. در نماز صبح یک «قل هو الله» میخوانیم. در این نماز توبه در هر رکعتی بعد از حمد، پنجاه «قل هو الله» میخوانیم. یعنی دو رکعت سلام میدهیم دوباره دو رکعت دیگر می خوانیم. جمعاً دویست «قل هو الله» میخوانیم. نیم ساعت وقت میبرد. شیاطین کسی را که در محدوهشان وارد شود، نمیخواهند هرگز بیرون بروند. لذا امشب شیاطین میگویند: این آیاتی که خواندی برای تو نیست. این نمازی که شنیدی برای تو نیست! شما چه گناهی کردی که این نماز را نخوانی؟ امشب یقین داشته باشیم قرآن کریم از زبان ابراهیم میگوید: خدایا هرکس نیامد را خودت غفور و رحیم هستی.
شریعتی: یاد آن حدیث قدسی که میفرماید: «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لما تشوقا» یعنی همان قدر که ما به خدا مشتاق هستیم و دوست داریم ما را ببخشد و بیامرزد، خدا مشتاقتر است نسبت به بندگانی که به او پشت کردند. اگر بندگان این را میدانستند بند بند وجودشان از هم میگسست و از شوق میمردند.
حاج آقای حسینی: شما اشاره زیبایی کردید. در دعای افتتاح هست پروردگارا تو مرا صدا میزنی و من پشت کردم. تو محبت می فرستی و من دشمنی میفرستم. دوستی من قبول نمیکنم. به این جمله رسیدند دقت کنند، من یک رفتاری با تو دارم، گویا من بر تو منت دارم. ولی در عین حال این جهل و بیادبی من، باز هم تو لطف و رحمت داری.
حاج آقای حسینی: امن یجیب المضطر اذا دعاء و یکشف السوء. انشاءالله خدا به حق امیرالمؤمنین و صدیقه طاهره(س) حوائج همه ملتمسین دعا، مخصوصاً آنهایی که به این برنامه التماس دعا گفتند، برآورده بفرما. مرضایشان لباس عافیت بپوشان. گرفتاریشان برطرف بفرما. دنیا و آخرت ما را از اهل بیت جدا نفرما.