سیره تربیتی امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه- خطبهی 127
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين حسینی قمی
تاريخ پخش: 14-10-95
حاج آقا حسینی: عرض سلام خدمت همه بینندگان و شنوندگان برنامه سمت خدا دارم. من هم تکریم و بزرگداشت حضرت عبدالعظیم حسنی(س) تبریک عرض میکنم. من تعجب کردم که شما فرمودید کسانی که در شهر ری هستند سلام ما را برسانند. کسانی که در تهران هستند خودشان باید زیارت بروند. من بارها عرض کردم مردم تهران از یک نعمت بزرگی غفلت میکنند. همه این روایت را بلد هستیم که امام عسگری به آن شخص فرمود: اگر همانجا شهر ری زیارت حضرت عبدالعظیم رفته بودی، «أما إنّک لَوزُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیمِ عِندَکُم کُنتَ کَمَن زارَ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السّلام» مثل زیارت سیدالشهداء است. مردم تهران چرا کوتاهی میکنند؟ الآن پیام میدهند آقا خبر از نرخها و کرایهها ندارید. با هزار تومان با مترو بروید. امامزاده جلیل القدری با آن همه عظمت، انشاءالله کوتاهی نکنند.
هفته گذشته روایت خواندیم که پیامبر خدا «یحسن الحسن» همیشه خوبیها را تحسین میکردند. شرمنده الطاف مخاطبین عزیز شدیم. بی حد و اندازه پیام داده بودند که تشکر کرده بودند.
شریعتی: خوشحالیم که روزهای سهشنبه ما مزین به نام امیرالمؤمنین است. همه ما مهمان سفرهی پر برکت نهجالبلاغه شریف هستیم و خوشحالیم که میتوانیم دستان خود را به دستان امیرالمؤمنین بدهیم و خودمان را به حضرت بسپاریم و با کلام نورانی حضرت به سمت خدا برویم.
حاج آقای حسینی: عنوان بحث ما در هفتهی گذشته میانه روی و اعتدال در زندگانی پیامبر بود و گفتیم: سیمای پیامبر در نهجالبلاغه در خطبهی 127 کلام امیرالمؤمنین است. «وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ لِلْخَوارِجِ» این سخن را امیرالمؤمنین(ع) با خوارج داشتند. باز برای اینکه این خطبه خوب معلوم شود مقدمهای را بگویم.
خوارج دو مرحله داشتند. خوارج به کسانی میگویند که در جنگ صفین از امیرالمؤمنین جدا شدند. بعد از داستان حکمیت وقتی امیرالمؤمنین(ع) با اجبار سربازانشان راضی شدند که جنگ با معاویه متوقف شود و بعد به حضرت حکمیت را تحمیل کردند، داستان حکمیت که تمام شد به ضرر یاران امیرالمؤمنین شد با نقشهای که عمروعاص کشیده بود. خوارج از اینجا این طرز تفکر پیدا شد، اعتقاد اینها بود که اگر کسی مرتکب گناه کبیره شود کافر است. این عقیدهی خوارج بود. میگفتند: پذیرش حکمیت گناه کبیره است. همه ما کافر شدیم. ما توبه میکنیم. استغفرالله، توبه کردیم. به امیرالمؤمنین گفتند: شما کافر شدی باید توبه کنی. کفر نبود، زیرا حضرت زیر بار این انحراف نرفتند. توجیه کردند و نپذیرفتند. از اینجا داستان جدایی خوارج از امیرالمؤمنین شروع میشود. اینها دو مرحله داشتند. یک مرحله قبل از قیام مسلحانه که فقط حرف میزدند و تبلیغات میکردند. یک مرحله بعد از قیام مسلحانه است. بعد از قیام مسلحانه حضرت در برابر اینها ایستاد، و آن جنگ نهروان پیش آمد. اما قبل از قیام مسلحانه نه، آزاد بودند و هرچه میخواستند میگفتند. تعرضی به اینها نداشت. در حد حرف و تبلیغات و سر و صدا بود.
کلمات حکمت آمیز، کلمه 421 داستان مفصلی دارد، امیرالمؤمنین بیان بسیار زیبایی فرمودند. «فقال رجل من الخوارج» آزاد بودند و هنوز قیام مسلحانه نبود. کسی از همین خوارج وقتی این کلام زیبا را از امیرالمؤمنین شنید، جسارت کرد. چه گفت؟ گفت: «قاتله الله» خدا او را بکشد. مرگ بر علی! «قاتله الله كافراً» خدا این کافر را بکشد. «ما أفقهه» جرمش چیست؟ چقدر عالمانه و فقیهانه سخن میگوید؟«فوثب القوم ليقتلوه» مردم ریختند که این را بزنند و ادب کنند. «فقال (ع) رويداً» آرام باشید. «إنما هو سبّ بسبّ أو عفو عن ذنب» او دشنام داده من هم میتوانم جوابش را با دشنام بدهم. یا بگذرم، من هم گذشتم. برای چه بزنید و بکشید؟ حالا یک حرفی زده است. امیرالمؤمنین(ع) در اوج قدرت است. نه در دوران خانه نشینی، حکومت دستش بود. حکومتی که بارها گفتیم، بر بخشی از خاورمیانه حکومت میکرد. عراق یک استانش بود. یمن یک استان بود، مصر یک استانش بود. آنوقت در مقابل حضرت کسی میگوید: خدا او را بکشد. مرگ بر این کافر! حضرت فرمود: یک حرفی زده، بخواهم جوابش را میدهم. نخواهم هم میگذرم. این تا زمانی بود که اینها دست به شمشیر نبرده بودند.
داستان دیگری هم هست که این داستان را هم منابع عامه مثل مسند احمد حنبل که از ائمه چهارگانه اهل سنت است و هم مصادر متعدد و منابع شیعه هم نقل کردند. یک کسی از خوارج «جاء رأس الخوارج» سر دسته خوارج خدمت امیرالمؤمنین آمد. جمله تندی به حضرت گفت. میخواست حضرت را با طرز تفکری که داشت نصیحت کند. گفت: «اتق الله یا علی فانک میت» یا علی! از خدا بترس میمیری. آخرش مرگ است! حضرت در جواب فرمود: نه، من نمیمیرم! «والله مقتولٌ» به خدا قسم من به شهادت میرسم. مرگ طبیعی ندارم. «ضربةً علی هذا» ضربهای بر فرق من میزنند، «تُخَضَّب» محاسن من به خون سرم خضاب میشود. این عهدی است که از آن خبر دارم. این جمله را که گفت، جملهی دیگری به حضرت گفت. گفت: «و عاتبه فی لباسه فقال ما یمنعک» گفت: این لباس چیست که پوشیدی؟ یک لباس بهتر بپوش. حضرت یک لباس سادهای پوشیده بود. حضرت به او فرمود: «ما لک و للباس؟» لباس من به تو چه ربطی دارد؟ دو ویژگی لباس من دارد. 1- «هو أبعد من الكبر وأجدر أن يقتدي بي المسلم» امتیاز اولش این است که آدم وقتی لباس سادهای پوشید دیگر تکبر نمیکند. یکی از عوامل تکبر این است که انسان به لباس خودش مینازد.
خدا امام را رحمت کند. من از یکی از شاگردان ایشان شنیدم. میگفتند: وقتی امام به محلات آمدند، چون امام یک ماهی را آنجا سخنرانی میکردند. یک جملهای که میفرمودند این بود. آنهایی که به لباسشان مینازند و قیافه میگیرند و متکبر هستند، میفرمودند: این لباس تا به حال کجا بود؟ تا دیروز تن چه کسی بوده و حالا تن تو آمده است؟ او قیافه نمیگیرد و تو قیافه میگیری؟ این لباس تا دیروز پشم تن یک گوسفند بود. گوسفند با این پشم قیافه نمیگرفت!
کسی میگفت: به کارخانهای در آلمان رفتم. که مرحله به مرحله مراحل تولید پارچهها را به من نشان میدادند. اول کارخانه به ما نشان دادند یکسری گوسفند را پشمشان را چیدند، در کارخانه آمد، همینطور قدم به قدم رفتیم، آخرش یک چند متر پارچه هدیه دادند و گفتند: این همان پشمهای گوسفندی است که آنجا دیدید. مراحل تولید را ببینید. دو ساعت پیش تن گوسفند بود قیافه نمیگرفت، حالا ما قیافه میگیریم. حضرت فرمود: لباس که ساده باشد، «أبعد من الكبر» انسان از تکبر به دور میماند. 2- «وأجدر أن يقتدي بي المسلم» مسلمانها بهتر میتوانند به من اقتدا کنند. اگر در یک جامعهای مردم نداشته باشند. یک لباس ساده داشته باشند. بگویند: ما نداریم. امیرالمؤمنین هم ندارد. ما اجاره نشین هستیم، حاکمان ما هم اجاره نشین هستند. ما حقوقمان به آخر ماه نمیرسد. عیب ندارد، حقوق مسئولین هم نمیرسد. ما سه ماه است حقوق نگرفتیم، عیب ندارد همه مسئولین هم چند ماه است حقوقشان عقب افتاده است. ما با هم هستیم. من که لباس ساده بپوشم دیگر اختلاف طبقاتی مردم را آزار نمیدهد.
حضرت در نهجالبلاغه پایان خطبهی 160 دارد، «واللّه لقد رقعت مدرعتی هذه حتّى استحییت من راقعها» آنقدر لباسم را وصله کردم، دیگر خجالت میکشم برای وصله ببرم. «و لقد قال لی قائل الا تنبذها عنک؟» کسی به من گفت: لباست را دور نمیاندازی؟ این لباس چیست که پوشیدی؟ «فقلت اعزب عنی» از من دور شو. «فعند الصباح یحمد القوم السری» این ضرب المثل است. قافلههایی که راه میافتند یک عده شب تا صبح میخوابند، یک عده نه، شب را هم راه میروند. آنوقت صبح معلوم میشود چه کسانی جلو افتادند. فرمود: صبح که بشود معلوم میشود چه کسانی در این سیر برنده شدند.
«أجدر» یعنی سزاوارتر است برای اینکه مردم به من اقتدا کنند. مردم بخواهند به من اقتدا کنند، وقتی من لباسم ساده است، میگویند: ما ساده و او هم ساده است. من جلسهی بزرگداشت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقای پورمحمدی(ره) رفتم. انصافاً ایشان در زندگی عجیب بود. پدر محترم آقای پورمحمدی مدیر شبکه سوم سیما. من در جلسهی فاتحه ایشان گفتم: هفتاد سال وجوهات مردم دست این آقا بود. کمکهای مردمی، میلیاردها پول دست ایشان آمده و رفته است. مقام معظم رهبری در پیامشان فرمودند: رفیق صمیمی و قدیمی من بودند. خانه ایشان محل نزول علما و بزرگان و اهل منبر بود. من در سخنرانی گفتم: الآن خانه ایشان بروید، خانهشان را وقف کردند برای کارهای قرآنی، لوازم خانهی ایشان را بروید جمع کنید و بفروشید. ببینید چند میلیون میخرند؟ فکر نمیکنم دیگر بیشتر از چهار میلیون بخرند. کل لوازم خانه ایشان بعد از هفتاد سال به سختی میشود چهار میلیون رویش قیمت گذاشت. اگر مردم اینطور ببینند، اعتماد میکنند. گفتند: پردهای در خانه ایشان هست، پرده را بازار ببرید، اگر کلاه سر کسی بگذارید بتوانید دو تومان بفروشید. و الا دو تومان هم نمیخرند. بخشی از مشکلات زندگی ما الآن همین تجملات است. عالمان دین وقتی میتوانند ملجأ و مأوا باشند که بگویند: ما نداریم، آقا هم ندارد.
امیرالمؤمنین (ع) دو مرحله داشتند. یک مرحله با خوارج قبل از اینکه قیام مسلحانه داشته باشند. هرچه میخواستند میگفتند. در سخنرانی حضرت تکه میانداختند و جسارت میکردند. به لباس حضرت گیر میدادند. تعبیرهای زننده میگفتند. مرگت میرسد، از خدا بترس. اما بعد از قیام مسلحانه حضرت دیگر نمیتوانست با اینها مدارا کند. ورق برگشت و حضرت ایستاد، جنگ خوارج شد که در آن جنگ حضرت چهار هزار نفر از خوارج را از پای درآورد و در همین نهجالبلاغه افتخار میکند که من بودم که توانستم این کار را بکنم.
خطبهی 127 بعد از قیام مسلحانهی اینهاست. حضرت دارد اینها را مذمت میکند. در عین حال که پیامبر خدا با اینکه با دشمنان خودشان، با مجرمین برخورد میکرد و حد الهی را جاری میکرد، ولی از حد اعتدال پا فراتر نمیگذاشت. «فَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ اَنْ تَزْعُمُوا اَنّى اَخْطَأْتُ وَ ضَلَلْتُ» اگر شما فکر میکنید من گمراه هستم، من کافر هستم، «فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عامَّةَ اُمَّةِ مُحَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» فرمود: چرا عموم مردم را شما اینطور مورد اذیت و آزار قرار میدهید؟ «بِضَلالى، وَ تَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَأى» من خطا کردم اینها چه گناهی کردند؟ «وَ تُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبى؟!» من گناه کردم چرا اینها را تکفیر میکنید؟ چرا میگویید: اینها کافر هستند؟ «سُيُوفُكُمْ عَلى عَواتِقِكُمْ» شمشیرهایتان را روی دوشتان گذاشتید، راه میافتید و همه را از دم شمشیر میگذرانید.
وقتی قیام مسلحانه کردند، داستانش معروف است، یاران امیرالمؤمنین، یک زن بارداری را کشتند. جنایات زیادی کردند. بعد حضرت به سیرهی پیامبر استناد میکند. میفرماید: چرا عدالت را از پیامبر یاد نگرفتید؟«وَ قَدْ
عَلِمْتُمْ اَنَّ رَسُولَ اللّهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَجَمَ الزّانِىَ الْمُحْصِنَ ثُمَّ صَلّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ اَهْلَهُ، وَ قَتَلَ الْقاتِلَ وَ وَرَّثَ ميراثَهُ اَهْلَهُ، وَ قَطَعَ السّارِقَ، وَ جَلَدَ الزّانِىَ غَيْرَ الْمُحْصِنِ ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِما مِنَ الْفَىْءِ وَ نَكَحَا الْمُسْلِماتِ، فَاَخَذَهُمْ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ» پیام این خطبه این است. فرمود: مگر نمیدانید که پیامبر خدا حدود الهی را بدون ملاحظه جاری میکرد؟ اگر کسی قاتل بود و آدم کشته بود، آدم قاتل سزایش مرگ است. اگر آنها راضی نشدند و رضایت ندادند، جزایش اعدام است. پیامبر خدا قاتل را میکشت، ولی در عین حال بر جنازهاش نماز میخواند. در قبرستان مسلمانها دفنش میکردند. سهمش را از بیتالمال حذف نمیکرد. اسمش را از مسلمانها رد نمیکرد. ارثش را بین مسلمانها تقسیم میکرد.
چون آنها میگفتند: اگر کسی مرتکب کبیره شد، کافر است و اعتقاد آنها این بود که مسلمان از کافر ارث نمیبرد. فرمود: پس چطور پیامبر ارث اینها را تقسیم میکرد؟ شما میگویید: اگر کسی کافر شد، ارث هم نباید از او برد. پس چرا پیامبر ارث اینها را تقسیم میکرد؟ فحشاء مرتکب میشد، زنا مرتکب میشد، دزدی میکرد، سارق بود، زانی بود، جانی بود، قاتل بود، حدود الهی را جاری میکرد. آقا مجرم جرمی را مرتکب شده است. حد الهی جاری میشد. ولی در عین حال اسمش را از بیت المال خط نمیزد. حقوقشان را میداد. در مسلمانها بود. پناهشان میداد. به جنازهشان نماز میخواند. در قبرستان مسلمانها دفنشان میکرد. «وَ لَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ وَ لَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ» سهمشان را از اسلام قطع نمیکرد. اسمشان را از بیتالمال خط نمیزد. «ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ» اما شما چه، شما اشرار مردم هستید. شما بدترین مردم هستید. «وَ مَنْ رَمَى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ وَ ضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ» شما هدف تیر شیطان قرار گرفتید.
من گناه کبیره مرتکب شدم، چرا امت را میزنید و میکشید؟ چرا من را کافر میدانید؟ قاتل، سارق، زانی، انواع و اقسام جرمها در زمان پیامبر انجام میشد، پیامبر خدا حدود الهی را جاری میکرد و اینها بین مسلمانها راه میافتادند و زندگی میکردند. الآن یکی از کارهای بدی که میکنیم و برای جامعه ما آسیب است، این است که اگر کسی مجرم شد، این مجرم را از جامعه خودمان طرد میکنیم. آقا یک جوانی خطایی کرد. ما نمیگوییم خوب است. سرقت کرده و بد است، آدم کشته و کار بدی کرده است. حد الهی باید جاری شود. اما بعد دیگر از جامعه رانده شود؟! حذف شود؟ کافی است کسی سوء پیشینه داشته باشد، دیگر کسی او را میپذیرد؟ جایی استخدامش میکنند؟ یک شب کسی به اتهامی زندان رفته است. فردا بخواهد جایی برود گواهی عدم سوء پیشینه به او نمیدهند. هرکجا برود میگویند: یک شب زندان خوابیده است. این اعتدال و میانه روی نیست. این افراط و تفریط است. خوارج اعتقاد داشتند کسی گناهی مرتکب شد، کافر است و باید از جامعه طردش کرد. ما هم داریم همان کار را میکنیم. ما مجرم را خیلی راحت تکفیر میکنیم.
خدا مرحوم غروی اصفهانی را رحمت کند. میفرمود: از گنه من مپرس که زادهی آدم ناخلف هستی اگر گناه ندارد. ما بنی آدم هستیم. «من ملک بودم و فردوس برین جایم بود، آدم آورده...» ما همه معصوم که نیستیم و خطا میکنیم. الآن در جامعه ما جوانی گرفتار خطا شود، از چشم همه نمیافتد؟ جرأت دارد در جامعه بیاید؟ پناه به او میدهیم؟ دنبال این میگردیم جرم ثابت کنیم. من اگر بگویم: فاصلهی عمل ما با تفکرات نهجالبلاغه زمین تا آسمان فاصله دارد، در بعضی از اعمال ما، مبالغه نیست. کافی است کسی یک جرم و جنایتی بکند، باید او را در آغوش گرفت. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید: اگر آدم خوبی هستی، دست گناهکار را بگیر. او را بلند کن و زمین نزن.
داستانی در کافی شریف هست. هم مرحوم کلینی در کافی و هم شیخ صدوق در من لا یحضر نقل کردند. یک کسی در دوران حکومت امیرالمؤمنین، یک جوانی خدمت حضرت آمد گفت: «طهرنی» مرا پاک کن. من یک فحشایی مرتکب شدم، مرا پاک کن. حد الهی را بر من جاری کن من پاک شوم. امیرالمؤمنین فرمود: دیوانهای! مغزت کار نمیکند؟ برای چه اینجا آمدی و اعتراف میکنی؟ گفت: عاقل هستم. فرمود: بلند شو برو. نکتهاش این است که ثابت نشود. چون میدانید در فحشاء چهار بار اگر اقرار کند، مگر به این سادگی ثابت میشود؟ این رفت و بعد از چند روز دوباره بازگشت. فرمود: من گرفتار فحشایی شدم، حد را بر من جاری کن من پاک شوم. حضرت فرمود: دیوانهای؟ گفت: نه عاقل هستم. گفت: انسان عاقل اینطور اعتراف میکند؟ گفت: عاقل هستم. فرمود: ازدواج کردی؟ گفت: بله. فرمود: خانمت هم پیشت است؟ گفت: بله. فرمود: پی کارت برو. دوباره این جوان رفت. بار سوم بازگشت، حضرت هر بار او را میدید، تجاهل میکرد. که من تو را نمیشناسم. گفت: «طهرنی»! حضرت دوباره فرمود: مشکلی داری؟ گفت: نه من عاقل هستم. من گفتم و شما گفتی من بررسی میکنم. حضرت سؤال کردند، این عاقل است. دوباره حضرت پرسید: ازدواج کردی؟ بله. خانمت پیشت هست؟ بله. فرمود: برو ما بررسی کنیم. بار چهارم آمد، امیرالمؤمنین خیلی ناراحت شد و فرمود: «ما اقبح بالرجل منکم» چقدر زشت است، قبیح است، یکی از شما یک گناه و فحشاء مرتکب شود، میآید جلوی مردم آبروی خودش را میبرد. برای چه اینجا میآیی؟ حضرت نمیخواهد گناه را سبک کند. سنگینی گناه سر جایش هست. فرمود: «أفلا تاب فی بیته» چرا ننشست در خانه توبه کند؟ فرمود: والله اگر میرفت بین خود و خدا توبه میکرد، بالاتر از این بود که نزد من جرمش ثابت شود و بخواهد من حد الهی را بر او جاری کنم. «أی طهارة الافضل من التوبه» کدام پاکی از توبه بالاتر است؟
چقدر پیام داریم که آقا من گرفتار یک گناه و فحشایی شدم، شک دارم چه کنم؟ یک خیانتی کردم، عذاب وجدان دارم. توبه هم کردم ولی شک دارم. به چه شک داری؟ حضرت فرمود: چقدر زشت است که میآیید اعتراف میکنید. سنگینی گناه جای خود، هرچقدر گناه سنگین است ولی رحمت و عفو الهی گسترده است. اسلام دنبال اثبات جرم دیگران نیست. این سیرهی امیرالمؤمنین است.
در جامعهی ما طرف میگوید: به خدا، به پیغمبر، به این قرآن، به 124 هزار پیغمبر من این کار را نکردم. من این حرف را نزدم. میگوییم: نه، تو خودت نمیدانی، ما میدانیم تو این کار را کردی! اصرار بر اثبات جرم دیگران داریم. 1- به اصرار دنبال زیاد کردن جرم مجرم هستیم. 2- بعد هم حد الهی را جاری کنیم. 3- بعد هم او را از جامعه طرد کنیم.
من از جوانها تقاضا میکنم الآن یکی از خطرات فضای مجازی این است. یک کلیپ درست میکنیم آبروی طرف را میبریم. امروز کلیپ از کسی پخش میکنی نوبت کلیپ خودت هم میشود. پیغمبر فرمود: اگر کسی دنبال آبروی دیگران باشد، افشای گناهان دیگران را بکند، «مَن عَيَّرَ مُؤمِنا بِذَنبٍ لَم يَمُت حَتّى يَركَبَهُ» اگر کسی مؤمنی را بخاطر گناهی سرزنش کند، نمیمیرد تا خودش به آن گرفتار شود. «فَضَحَهُ و لَو في جَوفِ بَيتِهِ» (ثواب الاعمال/ج1/ص288) خدا رسوایش میکند ولو در پستوی خانه. نمیمیری تا خودت گرفتار این گناه شوی و بعد اینکه رسوا هم میشوی. گناه کرده باید او را هدایت کنید. نه اینکه از جامعه حذف کنید. باید دستش را بگیرید نه اینکه بر سرش بزنید.
مرحوم کلینی در کافی شریف و شیخ صدوق در من لا یحضر داستانی را نقل کردند. زنی خدمت امیرالمؤمنین آمد و فرمود: «طهر» مرا پاک کن. این خانم باردار بود. حضرت خیلی ناراحت شدند و فرمودند: برو وضع حمل کن. دنبال کارت برو. زن باردار حد الهی ندارد. این رفت و وضع حمل کرد و بعد از چند ماه بازگشت. گفت: من گناهی مرتکب شدم، حد الهی را بر من جاری کن. حضرت فرمود: برو. باید بچه را دو سال کامل شیر بدهی. بار سوم آمد و فرمود: دو سال شیر دادم. گاهی ما چوب نفهمیدن معارف دین و نگاه دین را میخوریم. فکر میکنیم پاکی به این است که حد الهی بر ما جاری شود. خدمت این است که مجرمی را کشف کنیم. حضرت فرمود: این بچه مادر میخواهد. باید به جایی برسد که زمین نخورد. از پشت بام نیافتد. در چاهی نیافتد، بد و خوب را تشخیص بدهد. برو از بچهات مواظبت کن. انسان نادانی دید این زن دارد برمیگردد. گفت: کجا میروی؟ گفت: حضرت گفته: باید چند سال از بچهات مواظبت کنی. گفت: من مراقبت میکنم. برگرد! حضرت دنبال بهانه میگردد طرف برود و سالها طول بکشد و دیگر نیاید.
داستان سوم که باز مرحوم کلینی در کافی شریف دارد. میخواهم تفاوت ما و تفاوت سیره علوی را بگویم. کسی میگوید: من آدمی را در بازار کوفه دیدم که چهار انگشت او قطع شده بود. گفتم: رفیق! چه شده است؟ گفت: ما دزدی کردیم. هشت نفر بودیم و دزدی کردیم. ما را خدمت امیرالمؤمنین بردند. خودمان اعتراف کردیم. باز اگر اعتراف نمیکرد سرقت ثابت نمیشد. حضرت از ما سؤال کرد. میدانید در مسألهی سرقت آنقدر شرایط سنگین است برای قطع انگشت که به این زودی ثابت نمیشود. حضرت فرمود: میدانستید حرام بوده است؟ گفت: میدانستیم و دست به کار شدیم. هم حرمت را میدانستیم و هم مبلغ قابل توجه بود. وقتی به این آقا گفتند: چه کسی انگشتان تو را قطع کرده است؟ گفت: «قطعنی خیر الناس» بهترین مردم! چرا؟ حضرت وقتی حد الهی را جاری کرد. فرمود: اینها نروند. همه را ببرید یک جایی از اینها پذیرایی کنید. غذاهای خوب به اینها بدهید که این ضعفی که پیدا کردند جبران شود. سارق سرقت کرده است اما حق حیات دارد. باید جانش را حفظ کنیم. وضع ما که خوب شد، ما را خدمت امیرالمؤمنین آوردند. حضرت فرمود: لباسهای خوب تن اینها کنید که اینطور نروند. فرمود: بنشینید با شما صحبت کنم. اگر توبه کنید و پشیمان شوید فردای قیامت به بهشت میروید و این انگشتها به شما برمیگردد. یعنی مجرم حد الهی را خورد، اما بعد حضرت نصیحت میکند. غذای خوب و لباس خوب به اینها میدهد.
خدا عالم بزرگی را رحمت کند. اوایل انقلاب قاضی بود. من شنیدم وقتی مجرمی را میآوردند میفرمود: میدانستی این کار حرام است؟ میگفت: نه. میگفت: خوب برو! اگر نمیدانستی برو. دیگر تکرار نکن. اگر میگفت: میدانستم، میفرمود: توبه کردی. دیگر این کار را نمیکنی؟ میگفت: نه، میگفت: برو. یعنی به دنبال اثبات جرم مجرم نباشیم. این اعتدال و میانه روی در سیمای پیامبر و در زندگی امیرالمؤمنین(ع) است.
شریعتی: علی(ع) عین عدل است. میزان الاعمال است. چهرهای که از امیرالمؤمنین داریم این است که حدود الهی را کاملاً رعایت میکرد ولی دلسوزی پدرانه حضرت برای شیعیان و پیروانش خیلی عجیب است.
حاج آقای حسینی: اینها حق الله بود. اما اگر پای حق الناس وسط میآمد، یا اینکه بیت المال بود. به حضرت خبر دادند در اهواز کسی که مسئول گرفتن مالیات در بازار بود تخلفی کرده است. امیرالمؤمنین چهارده دستور برای مجازات او دادند. تازیانه بزن. در بازار بچرخان. به مردم اعلام کن. چون بیت المال را ضایع کرده است. چهارده دستور برای مجازات دادند.
شریعتی: قسم به وعدهی شیرین من یمت یرنی *** که ایستاده بمیرم به احترام علی
امروز صفحه 449 قرآن کریم، آیات 77 تا 102 سوره مبارکه صافات در سمت خدای امروز تلاوت میشود.
«وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقِينَ «77» وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ «78» سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ «79» إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «80» إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ «81» ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ «82» وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ «83» إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ «84» إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما ذا تَعْبُدُونَ «85» أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ «86» فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ «87» فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ «88» فَقالَ إِنِّي سَقِيمٌ «89» فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ «90» فَراغَ إِلى آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَ لا تَأْكُلُونَ «91» ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ «92» فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ «93» فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ «94» قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ «95» وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ «96» قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ «97» فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ «98» وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي سَيَهْدِينِ «99» رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ «100» فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ «101» فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ «102»
ترجمه: و (تنها) نسل او را باقى گذاشتيم. و در ميان آيندگان براى او (مدح و ثنا) به جا گذاشتيم. در ميان جهانيان بر نوح سلام باد. همانا ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مىدهيم. به راستى كه او از بندگان مؤمن ما بود. سپس ديگران را غرق كرديم. و بى گمان، ابراهيم از پيروان نوح بود. آن گاه كه با دلى سليم و سالم (از هر عيب) به پيشگاه پروردگارش آمد. آن گاه كه به پدر (سرپرست) و قوم خويش گفت: اين (بتها) چيست كه مىپرستيد؟ آيا به دروغ معبودهاى ديگرى غير از خداوند مىخواهيد. پس گمان شما به پروردگار جهانيان چيست (كه غير او را مىپرستيد)؟ پس نگاه خاصّى به ستارگان كرد و گفت: من بيمارم (و نمىتوانم در مراسم عيد شما شركت كنم.) پس مردم از او روى گردانده برگشتند. پس پنهانى به سراغ خدايان آنان (در بت خانه) رفت و (با تمسخر) گفت: چرا غذا نمىخوريد؟ شما را چه شده، چرا سخن نمىگوييد؟ پس (دور از چشم مردم) به سراغ بتها رفت و با قدرت ضربه محكمى بر آنها فرود آورد (و خردشان كرد). پس مردم شتابان به سوى او روى آوردند (و اعتراض كردند). (ابراهيم) گفت: آيا آن چه را خود مىتراشيد مىپرستيد؟ در حالى كه خداوند شما و آن چه را انجام مىدهيد (و مىسازيد) آفريده است. گفتند: براى (كيفر) او بنيانى به پا كنيد (همچون كوره) پس او را در آتش بيفكنيد. پس خواستند براى (نابودى) ابراهيم به او نيرنگى زنند، ولى ما آنان را زيردست و مغلوب قرار داديم (و نقشهى آنها را نقش بر آب كرديم). و (ابراهيم) گفت: من به سوى پروردگارم رهسپارم، او مرا راهنمايى خواهد كرد. پروردگارا! (فرزندى) از گروه صالحان به من ببخش. پس ما او را به نوجوانى بردبار مژده داديم. پس چون نوجوان در كار و كوشش به پاى او رسيد، پدر گفت: اى فرزندم! همانا در خواب (چنين) مىبينم كه تو را ذبح مىكنم پس بنگر كه چه مىبينى و نظرت چيست؟ فرزند گفت: اى پدر! آن چه را مأمور شدهاى انجام ده كه به زودى اگر خدا بخواهد مرا از صبر كنندگان خواهى يافت.
شریعتی: چقدر خوب است ثواب تلاوت آیات امروز را به روح بلند و آسمانی حضرت عبدالعظیم حسنی هدیه کنیم. اتفاق خوبی در این ماه افتاده و آن این است که روزهای پنجشنبه ما مزین به حضور حاج آقای مهندسی (ره) است. انشاءالله دوستان مباحث را پیگیری کنند.
حاج آقای حسینی: هم سیرهی نبوی و هم سیرهی علوی اینطور شد که در حق الناس و بیتالمال کوتاهی نمیکردند. با کسی تعارف نداشتند. اگر کسی ذرهای به بیتالمال دست درازی میکرد، برخورد شدید میکردند. یکوقت گفتیم سوده همدانیه شکایتی که از یکی از کارگزاران امیرالمؤمنین داشت، به حضرت گفت: وقتی کارگزار شما میآید از ما زکات بگیرد، مالیات بگیرد، ما تسلیم هستیم و میدهیم. ولی ظرفهای زکات را سر پر میگیرد. امیرالمؤمنین (ع) زانوانش سست شد و نشست گریه کرد و گفت: خدایا تو شاهد هستی. من اینها را نمیفرستم به مردم ظلم کنند. نامه نوشتند و کارگزار را عزل کردند. ولی در حق الله نه، اصرار نداشتند جرم ثابت شود. یکوقت هست کسی گناهی کرده و حق الله است اما یک طرف قضیه هم آبروی مؤمنی را از بین برده است. حقی را ضایع کرده است. مثل کسی که فحشایی مرتکب شده است. اما آبروی طرف را هم برده است. او اگر بیاید از حقش دفاع کند، باید حق او را اثبات کرد، و حد الهی را اجرا کرد. اما کسی بین خودش و خدا گناهی مرتکب شده است، اصرار نداشته باشم اثبات کنم. آنچه بین خود و خدای ما است، گناهی کردیم و خطایی کردیم، ما معصوم نیستیم، اولاً اصرار بر اثبات آن نداشته باشیم. راجع به دیگران اصرار نکنیم جرمشان ثابت شود. آبروداری کنیم. من بارها گفتم که مشکل ما در باورهای دینی است. این قرآن را باور نداریم. پیامبر خدا میگوید: آبرو بردی مطمئن باشد آبرویت میرود. خودت گرفتار آن گناه میشوی و خدا تو را رسوا میکند. در حق الناس مواظب باشیم. در حق الله هم اگر پای کسی در میان نباشد، خدا ما را میبخشد.