88-11-17-حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
سوال – سالهاست از خدا دعا دارم و به من نمی دهد . خیلی ها میگویند شاید به صلاح تو نیست و یا امتحان است . حالا مطمئن شده ام که خدا حاجتم را نخواهد داد . شاید قصه مصلحت و امتحان نباشد . شاید به دلیلی که نمی دانم خدا از من روی برگردانیده است . و من را دوست ندارد . آیا خدا با بنده اش این جوری می کند ؟
پاسخ - می خواهم بگویم این برادر صبرش خیلی کم است . هزار و دویست سال است که امام زمان از خدا فرجش را طلب می کند . نه تنها او بلکه همه ی عالم فرج او را طلب می کنند . هر کس گرفتار است و هر کس که به او ظلم شده است با زبان بی زبانی فرج آقا را می خواهد ولی یک بار نشنیده ایم که آقا بگوید : حالا که دعایم را مستجاب نمی کنی ، مرا دوست نداری . حضرت یعقوب چهل سال اشک ریخت . می دانست یوسف زنده است و می خواست او را ببینید . قرار بود یعقوب امتیازی بگیرد و قرار بود یوسف هم امتیازی بگیرد . چهل سال می گذرد و دعای یعقوب مستجاب میشود . خانمی کنار بسترمادرش اَم یُجیب خواند و به همه ی بچه ها هم گفت این دعا را بخوانند ولی مادرش خوب نشد . مجبور شد نیمه شب دنبال جنازه ی مادر اشک بریزد . همین خانم سی سال بعد کنار بستر پدرش که فرقش شکافته بود هرچه ام یجیب خواند ، پدرش هم خوب نشد . خدا حاجت دوم را هم به او نداد . همین خانم بعد از چند سال کنار تشت پُر خون برادرش نشست و هر چه اَم یُجیب خواند برادرش خوب نشد . همین خانم وقتی برادرش به میدان جنگ رفت ، اَم یُجیب خواند که برادرش برگردد ولی برادرش برنگشت . همین خانم در سختی های کوفه و شام خیلی تقاضاها از خدا داشت هر چه اَم یُجیب خواند ظاهرا برآورده نشد اما یک بار نگفت خدا من را دوست ندارد . وقتی دشمنان خواستند نمک روی زخمش بپاشند گفتند : دیدی خدا با تو و برادرانت چه کرد ؟ گفت : من از خدا چیزی جز زیبایی ندیدم . شما کوچک هستید . و این قدر کوچک می بینید . من پاداش هایی که قرار است بخاطر صبرم به من بدهد را می بینم . قرار است در این عالم برای همه چیز امتحان باشد . دادن یک نعمت امتحان است . گرفتن یک نعمت امتحان است . ندادن آن هم امتحان است . این عزیز باید بداند که این دنیا مدرسه است . خوابگاه نیست که بگوید : خدایا چرا تخت هایش فراهم نیست ؟ این دنیا رستوران نیست که بگوید : خدایا چرا میز ناهار خوری آن سِت نیست ؟ خدایا من چه گناهی کرده ام که همه باید غذاهای خوب بخورند ولی من نخورم ؟ سراغ بچه یتیمی رفتم که یک هفته نان و نمک می خوردند . این دنیا تفریح گاه نیست که بگوییم هر جا رفتیم به ما خوش نگذشت . این دنیا مدرسه است و در مدرسه هم اول و آخر امتحان است . همه باید امتحان بشوند . فقط امتحان ها با هم فرق دارند . بعضی امتحان فیزیک دارند ، بعضی شیمی دارند و تا کسی هم امتحان نشود ، چیزی به او نمی دهند . و قرآن میفرماید : افراد درامتحان سه دسته هستند . یک دسته بی تابی می کنند و خدا را محاکمه می کنند که چرا این طوری شد ؟ یک عده صبر و استقامت می کنند . یک عده خیلی بالا هستند و شکر می کنند . در زیارت عاشورا می گوید : از خدا تشکر می کنند . این عزیز باید اینگونه سوال کند که بگوید : از کجا بفهمم که خدا من را دوست دارد ؟ خدا در حدیث قدسی میفرماید : اگر بنده های من بدانند که من چقدر آنها را دوست دارم ، از شوق می میرند . اقتضای خالق بودنش است . اقتضای ارحم الراحمین بودنش است که ما را دوست دارد . چرا مادر من را دوست دارد ؟ چون من پاره ی تن مادر هستم . من نفخت روحی هستم . وجودم از وجود اوست . خالق من است و همه ی عالم را برای من خلق کرده است . میشود پدری همه ی امکانات را برای رشد فرزندش فراهم بکند و باز فرزندش بگوید تو من را دوست نداری ؟ خدا می گوید : اگر دوستت نداشتم آسمان و زمین را برای تو خلق نمیکردم . 57 آیه داریم که همه می گویند : همه چیز را برای تو خلق کرده ام . سخر لکم ما فی السموات و الارض . ای انسان همه ی عالم را برای تو خلق کرده ام . بیشتر مواقع ما از خدا طلبکار هستیم و دو رکعت نماز که می خوانیم انتظار داریم دریچه آسمان باز شود و خدا مزد ما را بدهد . در حالیکه من بدهکار هستم . در ارتباط با خدا مردم دو دسته هستند . یک دسته طلبکار هستند و یک دسته بدهکار . اگر کسی خودش را بدهکار بداند و آن بدهی که قابل پرداخت نیست . مثلا من ده میلیارد به شما بدهکار هستم . ماهی یک میلیون تومان هم که بدهم از پس این بدهی بر نمی آیم . پس هر دفعه که به شما یک میلیون تومان می دهم می گویم : شرمنده هستم . هنوز هیچ کاری نکردم . لذا از هر فرصتی استفاده می کنم که بدهی ام را بپردازم . هر چی هم که کار کنم ، خودم را طلبکار شما نمیدانم . حضرت فاطمه (س) با تمام گرفتاری ها نماز شب را ترک نکرد . فقط آنرا نشسته خواند . چون خودش را بدهکار می دانست . به معنای دیگرکسی که به خدا بدهکار است هم واجبات را به جا می آورد و هم نوافل را بجا می آورد . در آخر هم دستهایش را بالا می برد و می گوید : خدایا کم آوردم . اهل بیت میگویند : یا لطیف ارحم عبدک ذلیل مسکین لسان القلیل . زبانم خیلی کوچک است و لسانی دارم که نمی توانم آنرا بیان کنم و عمل من هم قلیل است . حالا دختری که در مکتب این مادر تربیت شده است از شب یازده هجده داغ و مصیبت دید . امام سجاد (ع) می فرمایند : وارد خیمه شدم دیدم عمه ام زینب نماز شب نشسته می خواند چون خودش را بدهکار می داند ولی چون من خودم را طلبکار می دانم ، امروز کار دارم ، نماز واجب را هم یادم می رود . اگر خودم را بدهکار بدانم ، اگر تمام عمرم را نماز بخوانم و روزه بگیرم و همه ی لحظات عمرم خدمت به خلق خدا بشود ، همه ی مالم را صدقه بدهم ، هنوز برای یکی از نعمت های خدا پاسخ ندادم . هنوز کفاره ی یک گناهم را ندادم . اگر اینجوری نگاه کردیم ، می گوییم خدا چقدر ما را دوست دارد که ما را تحمل می کند . به این جملات حضرت علی (ع) فکر کنید : کم من قبیح سترة . اگر دوستت نداشت عیب هایت را می پوشاند ؟ می فرماید : اگر به عیب های همدیگر دست پیدا کنیم از تنفر ، مرده ی یکدیگر را هم دفن نمی کنیم . چه تعریف هایی از من پخش شده که من قابلیت آنرا نداشتم . این همه نعمت های متصل و منفصل ، مخفی و آشکار ، دور و نزدیک ، با واسطه و بی واسطه ، مادی و معنوی ، ظاهری و باطنی داده ، باز هم می گویید که خدا من را دوست ندارد .