89-01-21-حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
سوال – خلاصه ی جلسه قبل را که در مورد پیداکردن فرمول بندگی خدا بود بفرمایید .
پاسخ - ما به این رسیدیم که باید فرمولی برای تبدیل زندگی به بندگی پیدا کنیم . و قطعا دین ما جامع است . من دوازده گام پیدا کرده ام . اولین گام تکلیفی است که ما نسبت به خدا داریم . فردی گفت : عجب باران به موقعی . فردی گفت : مگر باران بی موقع هم داریم . ما هنوز حوزه ی صحبت خود را نمی دانیم . فردی گفت : مرگ نابهنگام . طرف گفت : هنگامش را تومی دانی ؟ اگر ما در رابطه ای که با خدا داریم به سمت خدا جهت گیری کنیم ، اگر ما تکالیفمان را خوب شناسایی کنیم ، خدا تکلیفش را خوب می داند . خدا هدایت می کنند ، عزت می دهد ، حمایت می کند ، پاک می کند ، تکالیف قشنگی که خودش در قرآن گفته : خدا به وعده هایی که داده تخلف نمی کند . چیزی که مربوط به بنده است ، تکالیف اوست . برای انجام این تکالیف دوازده گام که باعث تبدیل زندگی به بندگی میشود را می گوییم . آنهایی که زندگی میکنند ، تکلیفشان را گم کرده اند و سرگردان هستند و آنها که بندگی می کنند ، می خواهند تکلیفشان را انجام بدهند . من باید آگاهی به صورت مسئله ی خودم پیدا کنم . قرآن می فرماید : به هر کس هر چقدر دادیم ، از او تکلیف می خواهیم . من و شما تکالیفمان با هم فرق می کند . چون سرمایه های مان با هم فرق می کند . صورت مسئله مان با هم فرق می کند . این گام اولی که تحت آگاهی اشاره کردیم ، آگاهی همه چیز نیست . اول آگاهی نسبت به صورت مسئله ی خودمان است . ظرفیت ها را بشناسم ، چیزهایی که خدا به من داده بشناسم ، محدودیت هایم را بشناسم . یکنفر دو چشم بدنیا آمده ، یکنفر یک چشم بدنیا آمده است . نگوید : من یک چشم ندارم بلکه بگوید : من یک چشم دارم . یکنفر با استعداد طلایی بدنیا آمده ، یکنفر با استعداد کم بدنیا آمده است . این صورت مسئله اش را بشناسد . گاهی اوقات ما صورت مسئله هایمان را نمی شناسیم . خودمان را با دیگران مقایسه می کنیم و طلبکار خدا می شویم . بعد تکلیفی که مربوط به کار خودم است انجام نمی دهم . همان ضرب المثل که رفت راه رفتن کبک را یاد بگیرد ، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد . بدترین کار دراین گام اول این است که نسبت به دیگران که رابطه شان با من یکی نیست تقلب کنم . در مسائل اقتصادی در انتخاب هایمان ، در خیلی از انتخاب های مان در زندگی به دیگران نگاه می کنیم . این بحث با الگو گرفتن از دیگران فرق می کند . دنیا مدرسه است و هرکس یک نوع امتحانی دارد و اگر امتحان شیمی از روی امتحان فیزیک تقلب کند اشتباه کرده است . چون مسائل زندگی مان با هم فرق می کند . اگر من به برادرم هم نگاه کنم ، اشتباه کرده ام درست است که پدر و مادر و خانه شان یکی است ولی داده های درونی شان یکی نیست . هرکس به صورت مسئله ، به شرایط درونی ، خانوادگی ، جسمی ، شکلی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی زمان خودش آگاه بشود ، قطعا قشنگ تر می تواند بندگی کند . چقدر زندگی ها با چشم و هم چشمی از بین می رود . در انتخاب رشته تقلب می کند ، به پسر خاله اش نگاه میکند . مگر شرایط تو با او یکی است ؟ حتی در مسائل معنوی ، الان پنج روز تعطیل است .همه به زیارت رفتند . آیا وظیفه ی من زیارت بود ؟ آیا الان صورت مسئله ی من زیارت بود که خیلی هم ارزش دارد ؟ چه درمسائل کوچک و چه در مسائل بزرگ ، آگاهی به صورت مسئله ی خودمان را پیدا کنیم که اسمش را خودشناسی می گذاریم . یا صورت مسئله شناسی . تا من صورت مسئله ی خودم را نشناسم ، نمی توانم آنرا حل کنم چون معادله ی زندگی من معلوم نیست که دو مجهولی است یا یک مجهولی یا سه مجهولی ؟ اگر بخواهیم از روی هم نگاه کنیم قطعا به جواب درستی نمی رسیم .
سوال - در مسئله ی ازدواج زیبایی دختر مهم است ولی همه که زیبا نیستند . من یکی از آنها هستم و از خدایی که این همه مهربان است گله مند هستم . راهنمایی بفرمایید .
پاسخ - من به این خواهر می گویم نکند خدا در حق ما ظلم کرده و فهم ما را کم گذاشته ؟ خوب اگر زیبایی نعمت است چرا به من نداده است ؟ این سوال را می شود راجع به پول و سلامتی هم پرسید . اما چون این خانم جوان است و برای جوان زیبایی مهم است و قبل از اینکه به سیرت زیبا نگاه کند به صورت زیبا نگاه می کند . این خواهر در دو نکته غفلت کرده است . صورت مسئله ی زندگی ما فقط زندگی دنیا نیست . حیات ما جاودانه است . مثلا قرار است که ما فیلمی بازی بکنیم و فیلم دو ساعت است . به من میگویند که کدام نقش را انتخاب می کنی ؟ ده دقیقه اول صورت تو را سیاه می کنیم و بعد اتفاقی می افتد که زیباترین صورت مال تو است . یکنفر دیگر ده دقیقه اول زیباترین صورت را به تو میدهد بعد یک اتفاقی می افتدکه بقیه فیلم کریه ترین چهره را به او می دهیم . من می گویم شما کدام نقش را انتخاب می کنید ؟ قطعا می گوید : ده دقیقه قابل تحمل تر است تا 110 دقیقه باقیمانده . اگر شما حیات دنیا را نسبت به حیات جاودانه ده دقیقه بگیریم ، چه زیبارویانی که اینجا زیبارو هستند ولی در آخرت سیاه رو میشوند البته نه همه و برعکس آن . غلام امام حسین (ع) چهر هاش سیاه بود ولی به محض شهادت چنان صورتش نورانی شد و چهره اش عوض شد که وقتی بنی اسد می خواستند بدن های شهدا را دفن کنند ، اول فکر کردند این بدن امام است . این قدر که نورانی و معطر بود . این آدم در روز عاشورا پوست صورتش سیاه بود و عرق بدنش هم بوی بدی می داد ولی دعای امام حسین (ع) و انجام تکلیف او را عوض کرد . بعد امام سجاد (ع) گفتند : این بدن غلام پدرم است . شاید خوب باشد که نگاه ما ، نگاه ابدی باشد و این چند صباح با زیبایی نمره زیر ده می ارزد بشرطی که تو تکلیفت را انجام بدهی و در روز قیامت زیباترین چهره را به تو خواهند داد . دوم اینکه اگر قرار است همه ی چیز در دنیا امتحان باشد ، به آنهایی که زیبایی داده اند ، امتحانشان می کنند و از آنهایی هم که گرفته اند یا نداده اند ، باز امتحانشان می کنند . جوانی به من گفت : در یک حادثه صورتم سوخت و دیگر کسی من را قبول نمیکند . این ظلم در حق من نیست ؟ گفتم : از تو زیبایی ات را گرفتند . عزیزی داشتیم در جبهه که خیلی زیبا رو بود و یک ترکش به فکش خورد و چهر ه اش طوری شد که بچه ها از او می ترسیدند . به او گفتم : تو زیبایی ات را با خدا معامله کردی . به تو قول می دهم در روز قیامت چهره ای بدهند که همه ی شهدا به چهره ی تو غبطه بخورند . به این خواهر می گویم : فکر نکن چون به تو زیبایی نداده اند ، امتحانت نمی کنند . به آنهایی هم که زیبایی داده اند ، امتحانشان می کنند . اگر زیبا بودی و با این زیبایی گناه می کردی ، بهتر بود ؟ شاید چون نگاهمان فرق می کند، کمی سخت است . شاید عده ای بگویند : جراحی پلاستیک بکن و قیافه ات را تغییر بده ، این ها هست و انسان را اذیت می کند ولی انسان می تواند تحمل کند . پیامبر را هر چه بیشتر اذیت می کردند ، بیشتر اوج می گرفت . ما باید باور کنیم که امتحان دکترا خیلی سخت است ، ارزش مدرکش هم بالاتر است . اگر می خواهیم بنده ی خدا بشویم ، باید ظرفیت خودمان را در امتحانات بالا ببریم . قرار نیست در این عالم به کسی بدون امتحان چیزی بدهند . وقتی حضرت ابراهیم می خواست مقام امامت را بگیرد به او گفتند : هاجر و بچه ات را در این سرزمین لم یزرع بگذار و برو و وقتی او برگشت اسماعیل جوان رعنایی شده بود . امتحان دوم این بود که گفت : سر اسماعیل را ببر و امتحان سوم این بود که خود ابراهیم را در آتش انداخت . در امتحان ، خدا به ابراهیم خیلی سخت گرفت . ابراهیم یک کلمه نگفت که از خدا گله دارم . خدا حتی جبرئیل را فرستاد که ببیند از جبرئیل کمک می گیرد یا از خدا . ابراهیم خیلی قشنگ امتحانش را پاس کرد . جبرئیل گفت : حالا که نمیخواهی من به تو کمک کنم ، پیغامت را بگو به خدا برسانم . گفت : او خودش می داند . آدرس وسط آتش را خودش به من گفت . جبرئیل اصرار کرد و ابراهیم گفت : یا الله و یا احد و یا فرد و یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم کفوا احد . بعد از این جملات خطاب آمد آتش بر ابراهیم سرد شود . یا نار کونوا برداً وسلاما علی ابراهیم . نمره ی ابراهیم بیست شد . امتحان سخت است . شما که زیبایی نداشتید ولی کسانی بودند که یک شبِ زیبایی اش را گرفتند و نگاهها 180 درجه نسبت به او عوض شد . ما باید باور کنیم که همه ی این ها امتحان است . مربی و معلم این عالم من را بهتر از خودم من می شناسد . اگر امتحان در ظرفیت من نبود ، در کاسه ام نمی گذاشت . من ظرفیتم را نشناختم . اگر بگوییم ظرفیت نخوردن غذا را چند روز دارید ؟ میگویند دو روز ولی بابی سانز ایرلندی 56 روز اعتصاب غذا کرد و کشته شد و امام برای مادرش پیام فرستاد با اینکه مسلمان نبود . پس انسان ظرفیت سی روز غذا نخوردن را دارد . هنوز ظرفیت خودم را نشناختم . اگر گله دارید ، این امتحان را می گیرد و یک امتحان دیگر از شما می گیرد . یک آسمان صاف ندارید . همه ابری است .
سوال – من بیست و یک سال سن دارم و قبل از بلوغ هم نماز می خواندم و ای کاش نمی خواندم . من از امروز نماز را ترک کرده ام و دیگر هم نمیخوانم . من فهمیده ام که خدا یکسری از بنده هایش را بیشتر دوست دارد . دو سال و نیم دعا کردم و به خدا التماس کردم که من را از گناه نجات بدهد ولی نشد . او بین بنده هایش تبعیض قائل است . راهنمایی بفرمایید .
پاسخ - من از ایشان می پرسم که شما از خدا استجابت دعا می خواهید یا معجزه ؟ اگر استجابت دعا است اسبابش دست خود من است . یک خاطره از شهید تند گویان بگویم . شهید تند گویان در یکی از زندان های عراق بود . چند تا خانم در نزدیک سلول ایشان اسیر بودند . خانم اسیر دست بعثی ها ، تصورش هم دردناک است . خیلی اذیتشان می کردند . شکنجه روحی و جسمی اذیت و آزار . یکی از شکنجه ها این بود که در هوای سرد لباس های خیس به آنها می دادند و خیلی اذیتشان می کردند . این ها نامه به تندگویان نوشتند و گفتند که ما کم آورده ایم . و می خواهیم تسلیم بشویم . هر چه هم به خدا گفتیم کمک مان نکرد . شهید تند گویان زیر نامه آنها نوشته بود که راه نجات شما در سلول خود شماست . آنرا به کمک خدا پیدا کنید . این نامه به این ها می رسد . اینها می نشینند ، فکر می کنند و یک اتفاقی می افتد . خانم ها نصف شب شروع می کنند به جیغ زدن و ماموران گفته بودند که چرا جیغ می زنید ؟ و آنها گفته بودند تا رئیس اردوگاه نیاید ما نمی گوییم و رئیس اردوگاه خیلی بد اخلاق بود و اگر می آمد پدرشان را در می آورد ولی گفتند : فقط او باید بیاید تا ما به او بگوییم . رئیس اردوگاه را از خواب بیدار کردند که آنها فقط تو را می خواهند . با یک اشاره عبد صالح خدا راه کار را پیدا کردند . رئیس اردوگاه با آن غرورش جلوی سلول آنها می آید و آنها با پتوهای خیس ، موشهای سلول را کشته بودند و از لای میله ها موش ها را روی صورت او ریخته بودند . رئیس اردوگاه یک لحظه جیغ زده و جا خورده بود . وقتی دیده بود که جلوی سربازانش آبرویش رفته ، دستور داد که تا 24 ساعت دیگر نباید موشی در اردوگاه باشد . با یک تدبیر خودشان و توکل بر خدا شکنجه شان کم شد . اسباب استجابت دعایشان در خود سلول شان بود ، کشتن موش ها و جیغ زدن و ریختن در صورت مسئول اردوگاه . این اسبابی است که خدا من را راهنمایی می کند زیرا دور و بر من است . آیا اسباب استجابت دعای تو که می خواهی از گناه فرار کنی در اطراف تو نبود ؟ منتظر بودی از آسمان چیزی بیاید . چرا همیشه گردن خدا می اندازیم ؟ چرا می خواهیم فقط خدا را محاکمه کنیم ؟ مگر من از خدا طلبکار هستم که بگویم نماز را قبل از بلوغ خوانده ام . نماز تشکر است . یک لیوان آب به ما میدهند تشکر می کنیم . این همه نعمت تشکر ندارد ؟ باز خوب است به شما یاد داده اند که قبل از بلوغ از خدا تشکر کنی . هر که تشکر کند برای خودش است . من به رُخ خدا بکشم ؟ من یقین دارم که این عزیز اگر سراغ مشاور دینی و روحانی برود ، قطعا به او می گوید که راه پرهیز از گناه در دست خودت است . فقط خدا کمکت میکند که اگر فهمیدی ، راه را برایت باز کند . ما از خدا می خواهیم که ما چشمهای مان را ببندیم و خدا من را ببرد ؟ حالا من نماز نخوانم به خدا ضربه زده ام ؟ خیر خودم ضربه می بینم . حالا چرا تصمیم نمی گیرد که ناهار نخورد آن هم مال خداست ؟ می گویند که یک بنده ی خدایی بقچه نان و پنیر را برداشته بود و در ریل راه آهن خوابیده بود . گفتند : چرا اینجا خوابیده ای ؟ گفت : میخواهم خودکشی کنم . گفتند : چرا نان و پنیر آورده ای ؟ گفت : اگر قطار تاخیر داشت از گرسنگی نمیرم . ما برای جسم خودمان ارزش قائل هستیم . نماز ، غذای روح تو است چرا آنرا قطع میکنی ؟ اگر غذا نخورم به خودم لطمه می زنم نه دیگران ولی نمی دانم اگر نماز نخوانم به چه کسی لطمه می زنم ؟ چرا من فکر میکنم که خدا بعضی ها را دوست دارد و بعضی ها را دوست ندارد ؟ خدا حتی حیوانات ، جمادات و نباتات را هم سرپرستی می کند . ما که اشرف مخلوقات هستیم . مگر میشود بین ما فرق بگذارد ؟ من فکر می کنم که نگاهمان کوچک و ظاهری است و امتحانات را نمی بینیم . تشخیص را می خواهیم بر اساس دید کوچک مان بدهیم . نعمت ها را کنار مشکلات نمی بینیم و نمی فهمیم ضرر به چه کسی می زنیم . اگر به این ها فکر بکنیم قطعا نتیجه ی قشنگ تری میگیرید .
سوال – از کجا بفهمیم سختی هایی که در زندگی برای مان پیش میآید امتحان الهی است یا عذاب الهی . من به خودم رجوع کرده ام و دیدم گناهی نکرده ام که مستوجب این همه سختی باشم .
پاسخ - گناه حتما این نیست که من معصیت کرده باشم . گناه دو تا معنا دارد . یک معنای گناه این است که من معصیت و نافرمانی کرده ام و معنی دیگر گناه این است که حق بندگی را ادا نکرده ام . من از پدرم نافرمانی نکرده ام ولی حق پدرم را نمی توانم ادا کنم . حق مادرم را و حق نمازم را . اینجا مستحق تنبیه هستم . تازه معلم می گوید : مشق را خوب نوشتی ولی از تو توقع دیگری داشتم . تو حق تقوی را رعایت نکردی . گناه نکرده ای . من اگرآب بخورم و الحمدلله نگویم ، حق را ادا نکرده ام . ما وقتی پنیر را در داخل نان می پیچیم ، پنیر دیده نمیشود . الان دنیا مثل پنیر است ، بلا و امتحان مثل نان است . کسی که نگاه میکند اصلا دنیا نمی بیند ، ازدواجش امتحان است ، بدنیا آمدن بچه اش امتحان است ، تحصیل و اشتغالش امتحان است . ابتلا یعنی امتحان . همه ی زندگی امتحان است . تشویق و تنبیه آن امتحان است . مگر پیامبرانی الهی را خدا تنبیه نکرد ؟ تازه تنبیه کرد که ببیند در این امتحان سربلند بیرون می آیند یا نه ؟ حضرت یونس بخاطر یک ترک اولی ، خدا او را به شکم ماهی فرستاد . و گفت : اگر توبه و استغفار نکرده بود تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند . حضرت آدم چهل سال گریه کرد . حضرت یعقوب چهل سال گریه کرد . تنبیه خدا هم یک امتحان است . خدا میگوید : در تنبیه های بدنی که می گویم حد جاری کنند ، در این هم هدایت است . در این هم برکت است . من تکلیفم را انجام بدهم و کوتاهی نکنم . بقیه را به او بسپارم . هر چه او بپسندد قشنگ است . لازمه اش هم این است که مقام ربوبیت خدا را باور کنیم . ما خالقیت خدا را خوب باور کرده ایم چون من را بوجود آورده است ، رازقیت خدا را هم باور کرده ام چون روزی من را می دهد ، ستاریت خدا را هم باور کرده ام چون گناهان من را می پوشاند ، قادریت و علمیت خدا را هم باور کرده ام ولی هنوز ربوبیت خدا را باور نکرده ام . یعنی مربی بودن خدا را باور نکرده ام . مربی می خواهد تربیت کند ، نمیخواهد تن پرور بار بیاورد . تن پروری هم پرورش است و تربیت هم پرورش است . والدین اول پول خرج می کنند و به بچه میگویند : بخور و وقتی چاق شد می گویند : رژیم بگیر . این تن پروری است . حالا اگر از اول گاهی وقتها میگفتم : نخور ولو اگر بچه اشک می ریخت و می خواست ، هر چه می خواست به او ندهم . خدا می خواهد من را تربیت کند . قرار نیست که من هر چه بخواهم به من بدهد . قرار نیست من هر چه بگویم او بگوید چشم . او بر اساس حکمتش به من می دهد . او مربی است . شما الان به باشگاه ورزشی می روید ، هر چه شما بخواهید که مربی برای شما انجام نمی دهد . به من برنامه می دهد . فردی پیش امام صادق (ع) آمد و گفت : ذکری به من یاد بده . امام فرمودند : بگو یا مقلب القلوب . او داشت می رفت و میگفت : یا مقلب القلوب و الابصار . امام فرمود : چه می گویید ؟ برای تو والابصار لازم نیست وگرنه من خودم به تو می گفتم . گاهی مریض ها به دکتر می گویند : برای ما فقط آمپول بنویس . اگر قرار است که دکتر تشخیص بدهد ، تو چرا می گویی ؟ من خودم را به خدا سپرده ام و می گویم : تو بهتر از من به من آگاه هستی و قرار است من را امتحان بکنی و من را رشد بدهی . خدا از یک بچه یتیم جزیره عربستان خلاصه ی عالم خلقت تربیت کرد . نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت . اگر من خودم را به خدا سپرده ام دیگر در مدیریت تربیتی خدا فضولی نکنم . آن چیزی که به من گفت ، حقش را انجام بدهم . تکلیف من این نیست که فقط گناه نکنم . تکلیفم این است که حق هر مطلبی را انجام بدهم . امام صادق (ع) فرمودن : اگر یک لیوان آب می خوری حقش این نیست که نصف آنرا دور بریزی . من هنوز حق نعمت ها را انجام نداده ام ، حق رابطه ها را انجام نداده ام ، حق توفیقات را انجام نداده ام . همینکه من را انسان آفرید حقش را انجام ندادم . خدایا تشکر می کنم که من را خوک نیافریدی ، حیوان نیافریدی ، ما می خواهیم برای خدا تعیین تکلیف بکنیم زیرا مقام ربوبیت خدا را باور نکرده ایم . بعضی ها در ازدواج تعیین تکلیف می کنند و میگویند : ما توکل می کنیم ولی همین باشد . بگو خدایا من تلاشم را می کنم اگر رزق من این است ، آنرا در سر راه من قرار بده . آیا شما در این کاری که می خواستی کوتاهی نکردی ؟ هزینه ی لازم را برای این متاع انجام داده ای ؟ آیا در قبلی ها کوتاهی نکرده ام ؟ اگر اینها را هم انجام داده باشم و خدا باز هم می پیچاند ، می خواهد من را به اشکالات خودم و به سختی های راه و هزینه ها آگاه کند .