89-02-07-حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
سوال – در یک امتحان الهی سرشکسته بیرون آمده ام و فکر میکنم از خدا دور شده ام . چطور می توانم به جایگاه قبلی خود برگردم ؟
پاسخ - آقا سید مهدی قوام از منبری های خیلی معروف و باصفای تهران بود . یک روز از مجلسی برمی گشته و در میدان فردی را دیده که بلند بلند گریه می کند . و میگوید : بدبخت شدم ، سرمایه ام رفت ، بیچاره شدم . نزدیک شد و دید که یخ فروش میدان است . چون یخ هایش را کسی نخریده ، گریه می کند . گفت : کل یخ هایت چقدر می ارزد ؟ و پول آن را به او داد . بعد خود قوام نشست و بلند بلند گریه کرد . مرد یخ فروش پرسید : چرا گریه میکنی ؟ فرموده بود که تو یخ هایت آب شده و من عمرم آب شده . تو به من تذکر دادی . خدا در قرآن به زیبایی میگوید : قل یا عبادی الذی اسرفوا علی انفسهم لا تقنطو من رحمت الله . در مورد توبه و بخشش ، خدا را با هیچ کس مقایسه نکنید . این آیه در مورد جوانی نازل شده بود که پیامبر او را رد کرده بود زیرا پیامبر فرموده بودند که گناه تو این قدر سنگین است که می ترسم به من هم آسیب برساند . آن جوان چهل روز در بیابان صورتش رابه خاک گذاشت . اشک ریخت . آیه ی خصوصی برای او نازل شد . در مسیر بندگی خدا ، قطعاً خدا دوربرگردان های زیادی گذاشته است . فردی پرسید : شب قدر چه زمانی است ؟ چون افق هر کشوری با هم فرق می کند . طرف گفت : شب قدر هر کس مربوط به خودش است . شب قدر یک حقیقت است . شب اتصال است . هر لحظه که تو اتصال شدی ، شب قدر تو است . من به این خواهر یا برادر عزیز تبریک میگویم . همین که فهمیده خطاکرده ، همین که فهمیده فرصتش را از دست داده ، همین که فهمیده باید برگردد ، خیلی قشنگ است . اصلا ما تو را دادیم پای آمدن ، ما تو را دادیم دست در زدن . هر توبه ی انسان قرین دو نگاه خداست . اول او به دلت نگاه کرده که باور کردی خطا کردی ، حالا می خواهی برگردی و او دوباره ی به تو نگاه می کند . اصلا توبه یک قرار داد دو طرفه است . اول خدا می آید و بعد ما می آییم . اصلا خدا بستر توبه را فراهم کرده است . آیه 70 سوره ی فرقان می فرماید : تو تغییر کن من تبدیل میکنم . فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات . اگر احساس می کنی از یک امتحان بد بیرون آمدی ، اول تصمیم بگیریم . احسن الحال در مقابل اسفل الحال است و بدترین حال این است که من رو به خدا نباشم . بهترین حال این است که رو به خدا باشم . ای کسی که متوجه اشتباهت شده ای ، تو رو به خدا هستی که متوجه شده ای . از خدا بخواهیم هرکس در حال گناه است از خواب بیدار بشود . این تلقین شیطان است که آب که از سر گذشت چه یک وجب ، چه صد وجب . شیطان در گناه و معصیت سه تا ضربه به ما می زند . قبل از اینکه من وارد گناه بشوم ، شیطان گناه را ساده ، شیرین و آسان جلوه می دهد . تمام بستر را فراهم میکند که من احساس کنم جز این گناه راهی ندارم . مثلا من تشنه هستم و یک نوشیدنی حرام سر راه من میگذارد و احساس می کنم راه حلال برایم بسته و فقط راه حرام است . اصلا نیاز من است . شیطان در نیاز شناسی فوق تخصص است . نیاز من را خوب می گوید مثل نیاز جنسی و شخصیتی ولی جنس قلابی سر راه من می گذارد . قبل از عمل برای اینکه من را به سمت گناه هل بدهد ، گناه را متناسب با نیاز من و ذائقه ی من و شرایط من ، راههای حلال را می بندد و فقط راه حرام را برای من باز می کند . حالا من به درون گناه میروم و میخواهم پشیمان بشوم ، گناه را کوچک میکند . میگوید : تو که کاری نکردی . کاش گناه ما همین باشد . امام باقر (ع) می فرماید : بزرگترین گناه آن است که صاحبش آنرا کوچک بشمارد . بعد از گناه نمی گذارد من استغفار کنم . میگوید : تو با کدام رو می خواهی به خدا نگاه کنی ؟ اصلا رویت میشود در خانه ی امام رضا (ع) بروی ؟ با همین چشم ها گناه کردی و حالا می خواهی سجده بروی ؟ همینجا باید توی گوش شیطان بزنی . بیشتر گناهکاران جهنم کسانی هستند که گول تلقین شیطان را خوردند . گفت : دیرتر توبه کنیم . در روایت داریم که گناه ما را فرشته ها تا هفت ساعت نمی نویسند و اگر توبه کردی آنرا پاک میکنند . در قرآن داریم که کسی که توبه می کند مثل کسی است که گناه نکرده است . هیچ کس حق ندارد خودش یا دیگران را از رحمت خدا ناامید کند . این قدر دوربرگردان هست که جای ناامیدی نیست .
سوال – جوان سی ساله هستم که لیسانس دارم ولی بیکار هستم و مجرد هستم . وضع مالی ام هم خوب نیست . با جیب خالی چطور میشود به سمت خدا رفت ؟
پاسخ - اگر شما پدر پولدار داشتی ، جیب پُر پول هم داشتی ، شغل هم داشتی و یکنفر هم می آمد به خواستگاری تو و دخترش را به تو تعارف می کرد ، اینجا دیگر با خدا کار نداشتی ؟ چه همه ی آنهایی که همه ی نعمت ها را دارند با خدا کار دارند و چه کسانی که همه ی نعمتها را ندارند ، باز با خدا کار دارند . چون تمام آنچه که دارند ، بهانه است . هر چه هست و نیست خود خداست . چرا من این را باور نمی کنم ؟ ماشین بنزین می خواهد تا راه برود ولی این بهانه است . خدا میتواند ماشین بدون بنزین را هم راه ببرد . پدر شهید محمد جوادی می گفت : ماشین بنزینش تمام شده بود و قرار بود بچه ها بنزین بزنند . در یک ماموریت بنزین ماشین تمام شد و من به بچه ها گفتم : مگر قرار نبود بنزین بزنید . گفتند : ببخشید . فراموش کردیم . گفتم : در این بیابان چکار کنیم ؟ محمد گفت : میشود من رانندگی کنم . گفتم : می خواهی شق القمر کنی ؟ او پشت ماشین نشست . بسم الله گفت و ماشین را روشن کرد و به مقصد رسیدیم و گفت : تا من زنده هستم این را به کسی نگویید . محمد نه پیامبر بود نه امام . فقط باور کرده بود هر چه در این عالم است بهانه است و فقط خدا در این جهان کارگردان است . ای جوان عزیز ، خدایی که می تواند با پول و شغل زندگی کسی را راه بیندازد ، می تواند بی پول و بی شغل هم زندگی کسی را راه بیندازد . من باید اتصال خودم را با خدا درست کنم . اول باور کنم که آب بهانه ی رفع عطش است . همه ی علت رفع عطش نیست . سبب را خدا گذاشته است . یزید در آخرعمر به مرضی دچار شده بود که هرچه آب می خورد تشنه تر میشد . چاقو بهانه ی بریدن است . شما کجا دیده اید که با تار عنکبوت از یک شخصیت حفاظت کنند ؟ این محافظ بهانه ی حفظ است . این اسلحه بهانه ی حفظ است . او باید حافظ باشد . آنکسی که حافظ است با تار عنکبوت هم میتواند حفظ کند . هم با جیب پر پول می تواند دامادی راه بیاندازد ، هم با جیب بی پول می تواند دامادی راه بیندازد . در دانشگاه از من سوال کردند که در زمان شما خرج ازدواج چقدر بود ؟ گفتم : ده الی بیست هزار تومان . گفتند : الان ده الی بیست میلیون تومان است . گفتم : برای خدا ده هزار تومان با ده میلیون تومان برایش فرق دارد ؟ گفت : نه . گفتم : پس تو کار خودت را بکن . این جوان عزیز به کار خدا ، کار نداشته باشد . در این صورت مسئله ، ببینید خودش باید چکار کند ؟ من هم خودم مشکل دارم . عزیزی میگفت : همه ی زندگی من شده سمت خدا ولی خودم نمیدانم کدام سمت هستم . قرار نیست که ما برای خدا تکلیف مشخص کنیم . من بدانم باید چکار کنم ، او خودش میداند چکار کند . آقای قرائتی نقل می کردند که یک دانشجوی دختر خوب ، موقر و موفق بود که پدرش رفتگر شهرداری بود . در دانشگاه به دنبال این دختر خانم می آمدند ولی وقتی می فهمیدند که پدرش رفتگر است ، عقب می رفتند . این قدر دنبال این دختر آمده بودند و برگشته بودند که این دختر ناراحت شده بود و میگفت : خدایا این چه وضعی است ؟ چرا مردم باید با احساسات من بازی بکنند . من هم انسان هستم و به پدرم افتخار می کنم . از ناراحتی نامه ای به داخل ضریح امام رضا ( ع ) انداخت . گفت : ای امام رضا (ع) خودت کمک کن . این سیم باید وصل بشود ، امید از همه جا قطع بشود . در هنگام غبار روبی ضریح یکی از میهمانان تاجری بود که با پسرش به مشهد آمده بود . پسرش گفته بود که باید در اروپا ازدواج کند و پدر متدین هم دوست داشت پسرش در ایران ازدواج کند . پسر را به امام رضا آورده بود تا شفا بگیرد و نظرش عوض بشود . پسر میگفت : من امام رضا (ع) را دوست دارم ولی ازدواج باید در اروپا باشد . در غبار روبی این پدر را هم دعوت میکنند و او التماس می کند که یک کمی از غبارها را به او بدهند . کمی از غبار را در کاغذی می ریزند و پدر کمی از غبار ها را به سر و صورت پسرش می مالد ولی پسر همچنان بر سر حرف خودش است . شب پسر خوابش نمی رود . کاغذ غبار را بر می دارد و می بیند یک نامه است . به پدرش می گوید : اگر می خواهی من ازدواج بکنم ، این دختر را پیدا کن . اگر امام رضا (ع) می خواهد کار گردانی بکند می داند چکارکند . او خلیفة الله است . آدرس را پیدا می کنند . پسر دختر را می بیند و ازدواج صورت می گیرد . دختر هنوز مبهوت است . بعد از عقد می پرسد بگو چه کسی تو را اینجا آورده است ؟ پسر کاغذ را در می آورد . اگر من هر چه از اسباب عادی میخواهم برایم جور بشود ، پس اتصال به خدا کجاست ؟ من باید باور کنم که در دارا بودن هم باید متصل بشوم ، چه برسد به وقتی که ندار باشم . من به حال این جوان غبطه می خورم . همینکه سی سال دارد و گناه نکرده است . این لطف خدا بوده است و احساس می کنم که عسی ان تکرهو شی و هو خیر لکم . ان مع العسر یسرا . چون باور نداریم ، خد ا باز تکرار میکند . ان مع العسر یسرا . صبر کن ، به من اعتماد داشته باش ، نسبت به من بدبین نباش و تهمت هم نزن ، ببین برایت چکار می کنم .
سوال – بالاخره در زندگی مشکلاتی پیش می آید و ما باید آنرا حل کنیم . آیا بنشینیم تا امام رضا (ع) و ائمه معصومین کارگردانی بکنند و مشکل را حل کند یا خودمان هم باید کاری بکنیم ؟
پاسخ - ما در زندگی نباید منتظره معجزه باشیم . در دانشگاه می گویم : حالا همه نامه به امام رضا (ع) ننویسید و بگویید که تو مشکل ما را حل کن . زندگی با اسباب است و این اسباب را هم خود ائمه سر راه ما میگذارند . گاهی به ما معجزه نشان می دهند که ما آنها را گم نکنیم . چون این قدر ما آنها را نمی بینیم که این جوری به ما نشان می دهند . آنها قرار است که مشکلات را با اسباب طبیعی درست کنند . پدری دکترها فرزندش را جواب کرده بودند . ظاهرا در سرش خون لخته شده بود . او بچه را پیش امام رضا (ع) می آورد و میگوید : یا این را خوب کن یا او را ببر ، من طاقت ندارم . این دختر را کنار گلدان های ضریح انداخته بود . خادم ها ، گل چهار گوشه ضریح را هر روز عوض می کنند . گلدان ها سنگین است و با وسیله ای گلدانها را بالا می برنند و یکی آنها را عوض می کند . گلدانی از دست خادم در می رود و به سر دختر می خورد . خون جاری میشود . او را به دارالشفا می برند و آن خادم که گلدان از دستش در رفته میگوید : ای امام رضا (ع) کمکم کن . فردا دختر شفا پیدا میکند زیرا گلدان به سر دختر می خورد و رگ بسته خون ریزی می کند و لخته خون باز میشود . اگر قرار باشد که اهل بیت کارگردانی کنند با اسباب طبیعی کارگردانی می کنند . ما آنها را در زندگی گم نکنیم . همیشه هم معجزه نخواهیم . آنها هر وقت صلاح بدانند با معجزه کار را راه می اندازند . زمان امام حسن عسگری (ع) چون مردم امامت را در زندگی شان کمرنگ کرده بود ، ایشان زیاد معجزه و کرامت نشان می دادند . اخبار غیب می گفتند و از وضعیت مردم می گفتند . مردم امام معصوم را در زندگی شان پاک کرده بودند . اگر من هم در زندگی امامت را پاک کنم به من تلنگر می زنند تا بیدار بشوم . آنها با اسباب عادی به زیبایی کارها را درست می کنند . ای کسی که بیمارت را نزد امام رضا (ع) آورده ای ، منتظر نباش که بیمارت را با معجزه خوب کنند . شاید هنگام بیرون آمدن خانمی یا آقایی به تو بگوید : فرزند من هم چنین بیماری داشت و پیش فلان دکتر بردم و خوب شد . این سبب را هم امام رضا (ع) جلوی پای تو گذاشته است . این را هم از امام رضا داری و از او تشکر کن .
سوال – گاهی خدا به ما بلا یا مصیبت هایی می دهد که مناسب با ظرفیت ما نیست . آیا این درست است ؟ راهنمایی بفرمایید .
پاسخ - من مثالی بزنم . من معلم هستم و از درس هایی که داده ام امتحان میگیرم . بعضی ها می گویند : این امتحان خیلی سخت بود و بالاتر از ظرفیت کلاس بود . همه نمره ی زیر ده می گیرند ولی یک نفر از میان آنها نمره ی بیست گرفت . پس معلوم میشود امتحان از ظرفیت کلاس بالاتر نبوده است . پس شما دارید تنبلی می کنید . کاش این عزیز امتحانهایش را می گفت و من نمونه هایی از سن خودش ، موقعیت و شرایط خودش برای او میگفتم که او توانسته این امتحان را بگذراند و تو نتوانسته ای ؟
شب عملیات رمضان بود . یک آقایی ترکش بدستش خورده بود و درد می کشید و داد می زد که ای امدادگر به داد من برس . کنارش رسیدم و یک دستی به شانه اش زدم . گفتم : چقدر داد می زنی . گفت : درد دارم . گفتم : تحمل کن . به آقا پسری که کنار معبر ایستاده بود اشاره کردم ، ترکش به گردنش خورده بود . یک آستینش را گرفته بود که صدایش نیاید و آرام آرام اشک می ریخت . گفتم : امداد گر این را ببرد یا تو را ؟ گفت : آقای امدادگر او را ببر . وضعش از من خراب تر است . ما مشکل دارتر از خودمان را ندیده ایم که می گوییم : ما مشکل خیلی زیاد داریم و فوق تحمل ماست . علامه امینی در بستر بیماری افتاده بودند و با همان بیماری هم از دنیا رفتند . گفتند : آقا حالتان چطور است . گفت : الحمدلله از بدتر بهترم . چون من هر شرایطی داشته باشم ، بدتر از آن هم هست . ما وقتی به روال عادی ظرفیت خودمان را نگاه می کنیم ، ظرفیت خودمان را در امتحانات کوچک می بینیم . لذا همیشه می خواهیم از ما امتحان آسان بگیرند . در کلاس معارف ، دانشجویی به من گفت : استاد قبلی خیلی خوب بود . سی تا سوال به ما داده بود و گفته بود از این سی تا سوال ، ده تای آن می آید . من گفتم : بگذارید من در درس دادن به شما ظلم نکنم و امتحان سخت هم بگیرم ولی در نمره دادن به شما کمک می کنم . خدا در نمره دادن به ما کمک می کند . خدا می گوید : ناقص هستی بیا و جواب نیمه کاره هم داری بیاور ، هر چه داری بیاور ، فقط تو دست و پایی بزن ، من به تو کمک می کنم . نمره ی دوازده را شانزده می دهم . نمره ی هیجده را بیست می دهم . ما هنوز ظرفیت خودمان را باور نداریم . یک نفر داد می کشید که خدایا من ورشکسته اقتصادی شده ام چرا من را کمک نمی کنی؟ بعضی ها ورشکسته دینی میشوند . کدامیک سخت تر است ؟ بگویید : خدایا شکر امتحان من را در فرزند و مالم قرار دادی و در دینم قرارندادی . در جنگ جمل علی به زبیر گفت : یادت هست که در کوچکی که با هم بازی می کردیم ، پیامبر به تو گفت : علی را دوست داری ؟ گفتی بله . گفت : مواظب باش مقابل علی نایستی . او منقلب شد و خواست جنگ را بهم بزند ولی وقتی وارد خیمه اش شد ، فرزندش به او گفت : این همه مردم بخاطر تو آمده اند ، تو می خواهی جنگ را بهم بزنی و متاسفانه جنگ را ادامه ی داد . علی گفت : کسی نزدیک شمشیر زبیر نرود . او می خواهد پیش فرزندش خودنمایی کند . از خدا شاکر باشیم که امتحان من را در فقرم قرار داد ، در ازدواجم قرار داد و در دینم قرار نداد . در خطبه جمعه آخر ماه رمضان پیامبر از شهادت علی در ماه رمضان خبر دادند . علی از یک چیز نگرانی داشت و گفت : آیا هنگامی که شمشیر به فرق من می خورد ، دین من سالم است . واقعا بگذاریم مصیبت های مان در دنیا ، جسم و مادیات مان باشد . از مصیبت در دین ، به خدا پناه ببریم . ما در مدیریت در نعمتها نیازمند هدایت قرآن و عترت هستیم و در مدیریت بحران و مشکلات نیازمند قرآن و عترت هستیم . اگر من بخواهم از هر نعمتی استفاده بکنم ، یک هدایت می خواهم و در مشکلات و ابتلا هم بخواهم رشد کنم ، یک هدایت می خواهم .
پس من خودم را بشناسم . صورت مسئله ی خودم را بشناسم . اگر نعمت است بشناسم و اگر مصیبت است بشناسم ، اگر ابتلا است بشناسم ، از کارشناس دین سوال بکنم و حکم دین را بپذیرم .
سوال – من در شش سالگی پدرم را و در شانزده سالگی مادرم را از دست داده ام و گاهی مواقع به خدا شکایت می کنم . آیا گله کردن از خدا ایراد دارد ؟
پاسخ - در میهمانی به بچه ها میگویم هر چه دارید به من بدهید ، بعضی ها نمی دهند ولی بعضی ها که من را می شناسند میگویند : یک شکلات بدهی ، به تو چیزهای بهتری می دهد . شما هم باید باور کنید که اگر خدا پدر و مادر شما را گرفته است ، در عوض خودش را به شما داده است . خدا ، پدر مهربان پیامبر را قبل از تولدش از او گرفت و خود مهربانش را به او داد . اگر این را بدانید دیگر گله نمی کنید و تشکر هم می کنید .