پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

96-10-03-حجت الاسلام والمسلمين قرائتی – برکت در زندگی

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: برکت در زندگی
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين قرائتی
تاریخ پخش: 03- 10-96
بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شریعتی: سلام می‌کنم به همه بیننده‌ها و شنونده‌های نازنین‌مان، مخاطبین خوب خارج از کشور و هر کسی که الآن صدای ما را می‌شنود و تصویر ما را می‌بیند. خوشحالیم که در ایام بزرگداشت مقام حضرت عبدالعظیم حسنی همراه شما هستیم. انشاءالله اگر توفیق تشرف پیدا کردیم نایب الزیاره و دعاگوی شما خواهیم بود. شما هم برای ما و همه مردم خوب کشورمان دعا کنید. حاج آقای قرائتی سلام علیکم و رحمة الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
شریعتی: ایام بر شما مبارک باشد. امروز هم با مطالب ناب و عمیق قرار هست توصیه‌هایی به ما بکنند و انشاءالله پا به پای ایشان به سمت خدای متعال حرکت کنیم.
حاج آقای قرائتی: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه. اللهم صل علی محمد و آل محمد. الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی.
بحثی را در جلسه‌ی قبل داشتیم و در مورد خوشی و تفریح حرف‌هایی زدیم. بعضی‌ها الکی خوش هستند. با پیغمبر جبهه نمی‌رفتند و خوشحال بودند، «فَرِحَ‏ الْمُخَلَّفُونَ‏ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّه‏» (توبه/81) خوشحال هستند که جبهه نرفتند. یا یک مدرکی دارند، «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم‏» (غافر/83)، «وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا» (رعد/26) از اینکه مردم در مضیغه قرار می‌گیرند، شاد می‌شوند. می‌گویند: مردم در مضیغه هستند، در عوض نرخ مسکن بالا رفت. نرخ میوه بالا رفت. نرخ پارچه بالا رفت، اینکه مردم در فشار قرار می‌گیرند و در تنگنا قرار می‌گیرند، خوشحال است. می‌گوید: در عوض برای ما خوب شد.
دکتری بود می‌گفت: می‌خواهم زیر پل صراط بروم ارتوپدی باز کنم. گفتیم: چرا؟ گفت: برای اینکه آنجا از روی پل پایین می‌افتند و شغل من رونق پیدا می‌کند. البته شوخی می‌کرد. در قرآن آیه‌ای داریم «تَفْرَحُونَ‏ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» (غافر/75) شاد هستید اما بی‌خود است. این شادی نداشت. گاهی افرادی الکی خوش هستند. مثلاً خوشحال است پسر زاییده است. چه کسی گفت: پسر بهتر از دختر است؟ در کدام آیه داریم پسر بهتر است یا دختر؟ حدیث داریم وقتی به امام سجاد می‌گفتند: بچه‌دار شدید، نمی‌پرسید: پسر است یا دختر؟ می‌پرسید: سالم است؟ الحمدلله! اینکه دل انسان خوش است به اینکه دختر دارد، پسر دارد، سربازی معاف شد، ماشین خرید، خانه خرید. نعمت‌های خدا شکر دارد. فرح یعنی شادی که ماندگار باشد.
حضرت امیر در خطبه 113 نهج‌البلاغه می‌فرماید: «مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ‏ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا» یعنی یک دنیای کمی که به شما رسید خوشحال می‌شوید ولی غصه نمی‌خورید از بسیاری از قسمت‌های آخرت که از دست شما رفت. دلتان خوش است که در این چای دارچین ریختند. به یک ذره دارچین درون چای دلش خوش است اما حساب نمی‌کند این مسجد که کنارت هست و نمی‌روی نماز بخوانی، یک رکعتش فوق میلیارد میلیارد است. حدیث داریم نماز جماعت به ده تا که رسید هیچکس حسابش را نمی‌کند حتی فرشته‌هایی که حساب قطرات باران و شن‌های بیابان را دارند، حساب این جماعت را ندارند.
یکوقت آقای پزشکیان که قبلاً وزیر بهداشت بودند و الآن هم نماینده مجلس هستند، در اجلاس نماز آمد و مثل قشنگی برای نماز جماعت زد. من این مثال را از ایشان یاد گرفتم. گفت:وقتی شما یک انگشت داری چه می‌کنی؟ تلفن می‌گیری. به کسی گفتند: شغل شما چیست؟ گفت: تلفن‌چی! گفتم: دستت را ببینم؟ گفت:ببین! گفتم: تلفن چی اگر باشی یک انگشت بس بود. آدم با یک انگشت می‌تواند تلفن چی باشد. تو نه برابر این هم ظرفیت داری. ایشان می‌گفت: اگر یک انگشت داشته باشی تلفن می‌گیری. دو تا داشته باشی سطل ماست بلند می‌کنی، سه تا داشته باشی پرتقال و سیب زمینی برمی‌داری. چهار تا داشته باشی سطل آب هم بلند می‌کنی. پنج تا داشته باشی، آمپول هم می‌زنی. یعنی هر انگشتی اضافه شود، به ده تا که رسید هیچکس حسابش را ندارد. در تاریخ بشر هیچکس نبوده بگوید: یک شغلی برای من پیدا شد که یک آدم یازده انگشت نیاز داشتند. من چون ده تا انگشت داشتم استخدام نشدم! یعنی به ده تا که رسید محدودیت ندارد. این مثال ایشان خیلی زیبا بود.
هر استاد دانشگاهی تجربیات و خاطرات و مثل‌های خودش را به صورت چکیده یک نوار کند. ما الآن ده‌ها هزار استاد دانشگاه داریم، دهها هزار سی‌دی علمی داریم. هر شبی بنشینیم پنج دقیقه گوش بدهیم. دانشجو حرف استاد را گوش بدهد. طلبه حرف آیت الله را گوش بدهد. این مسأله مهمی است. چه خاطره مهمی داریم از مشکلات؟ این قصه‌ها آدم را آرام می‌کند. من می‌خواستم عمامه بگذارم، طلبه‌ها غیر از عقد، جشن عمامه گذاری دارند. پول نداشتم. خدمت آیت الله العظمی گلپایگانی رفتم و گفتم: اجازه می‌دهید ما از سهم امام یک جشنی برای عمامه گذاری بگیریم؟ گفت: من عمامه گذاشتم بدون جشن! شما هم عمامه بگذار بدون جشن! آرام شدم.
می‌گویند: یکی از آقایان یک نامه نوشت که آقا گفت: این نامه را برای من فرستادند، فحشت دادند. گفت: چیزی نیست، من یک گونی فحش دارم. انسان وقتی مشکلات دیگران را دید، آرام می‌شود. وقتی مشکلاتش را با مشکلات دیگران مقایسه کرد، آرام می‌شود. یکوقتی مثال زدم، شخصی می‌رفت. کلاغی پرواز می‌کرد و آشغال‌های شکمش را بیرون ریخت. روی سر این ریخت. خیلی ناراحت شد که چرا من؟ وقتی خواست اعتراض کند، گفت: الحمدلله! گفتند: چرا الحمدلله می‌گویی؟ گفت: اگر گاوها می‌پریدند چه می‌کردم؟ یعنی گاهی وقت‌ها ماشین به نرده می‌خورد آدم عصبانی نمی‌شود. وقتی از ماشین پایین می‌آیی می‌بینی اِ... چه خوب شد به نرده خورد. اگر نرده نبود در دره می‌افتادم. یعنی نرده و دره را حساب کنیم، نرده هم شیرین می‌شود. گاو و کلاغ را کنار هم بگذاریم، کلاغ هم شیرین می‌شود. گاهی یک مرضی پیش می‌آید که این مرض باعث دفع خطر می‌شود. مثلاً بینی کسی خون می‌آید، مقداری خون می‌ریزد که اگر این خون خارج نمی‌شد ممکن بود مثلاً مغز تو خونریزی کند. خیلی از بلاها، بلا هست. پوستش بلا است ولی واقعیتش نجات است و درونش خیر است. بی پولی هم یک نعمتی است. چون اگر انسان همیشه پول داشته باشد اصلاً نمی‌فهمد بی پولی یعنی چه؟ باید مزه بی‌پولی را چشید. «أَذَقْنا» (یونس/21) یعنی فقط یک خرده به تو می‌چشانیم که بدانی این هم هست. خدا به پیغمبر می‌گوید: ببین، من مزه یتیمی را به تو چشاندم! «أَ لَمْ يَجِدْكَ‏ يَتِيماً فَآوى‏» (ضحی/6) من تو را یتیم قرار دادم. «وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى‏» (ضحی/8) فقر را به تو چشاندم. «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى‏» گیجی را هم به تو چشاندم. هم گیج بودی که بین بت پرست‌ها چه کنی، هم بی‌پول و یتیم بودی. «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ» (ضحی/9) تو که مزه یتیمی را چشیدی، یتیم‌ها را پس نزن! «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحی/10) فقیر می‌آید، او را رد نکن. چشیدن اینها درس است.
چه گره‌هایی در کار افتاده و افرادی این گره‌ها را باز کردند. افرادی هستند در مدیریت خودشان کارهای ابتکاری می‌کنند. خدا مرحوم پرورش را رحمت کند. ایشان وزیر بود. کردستان اول انقلاب کوموله و دموکرات بود. به یک نفر همین دکتر فانی که ایشان وزیر شد، مرحوم پرورش حکمی به ایشان داد گفت: نگو من مدیر کل هستم. برو به عنوان بازرس ویژه وزیر، اوضاع کردستان را ببین. مدارس و آموزش و پرورش و تربیت معلم را ببین. مدتی آنجا زندگی کن و خوب اطلاعات کسب کن. وقتی خوب بصیر و عمیق شدی و خطوط را شناختی، بیا من حکم بدهم مدیر کل شوی! یک امام جمعه را می‌خواهیم در شهری نصب کنیم. این امام جمعه یک ماه در آن شهر برود، چهار تا منبر برود و حال و هوای آنجا دستش بیاید. در قرآن داریم «وَ يَمْشِي‏ فِي‏ الْأَسْواق‏» (فرقان/7)، یک آیه هم داریم «وَ يَمْشُونَ‏ فِي الْأَسْواق‏» (فرقان/20) راه رفتن در بازار چیزی نیست که قرآن مطرح می‌کند. «مشی» یعنی گذرش افتاد و رد شد. «یمشی» یعنی همیشه راه می‌رفت. یعنی همیشه پیغمبرها در همه بازارها تاب می‌خوردند. یعنی فضا دستشان بود. چون اگر انسان از خانه‌اش به کتابخانه برود، نمی‌داند فضا چیست. یک چیزی می‌گوید که مناسبت نیست.
من شنیدم تاجری یک تابلو زده که بالای آن نوشته بود: هرکاری را بخواهید بکنید راهش را پیدا می‌کنید. هرکاری را نخواهید بکنید بهانه‌اش را پیدا می‌کنید. اداره‌ای‌ها یک کاری را که می‌خواهند بکنند می‌گویند: منع قانونی ندارد پس انجام بدهید. یک کاری که نمی‌خواهند بکنند، می‌گویند: الزام قانونی ندارد. سیخی داریم که شاه کلیدش این است. این مسأله مهمی است. ما بیاییم به عمرمان برکت بدهیم. اساتید دانشگاه، معلمین و مدیر کل‌ها، هرکس استاندار بوده است، هرکس امام جمعه بوده است، بالاخره این آقا سالها امام جمعه بوده است. جابه جا شده یا پیر شده، این در دوران امام جمعه چه خاطراتی دارد. ممکن است پنج خاطره باشد. همه اینها را ستاد سیاست گذاری امام جمعه جمع کند، یک کتابی تشکیل شود. ما هشتصد تا امام جمعه داریم. هر امام جمعه یک خاطره بگوید، هشتصد تا خاطره می‌شود، این سیاست گذاری امام جمعه این را منتشر کند و بقیه هم استفاده کنند. ما خوب استفاده نمی‌کنیم.
می‌گوید: شما اگر می‌خواهید جلسه بنشینید، می‌گوید: دلت خوش نباشد که فلانی را مسخره کردی. زدی، مالش را خوردی. مالش را بردی. غصه نخور. یک کار باطلی را خاموش کردی. باطلی داشت شعله می‌کشید، آن را در نطفه خفه کردی. اگر جلوی باطلی را گرفتی، یا حقی را زنده کردی، دلت خوش باشد. حضرت امیر فرمود: حکومت کره زمین نزد من به اندازه آب بینی بزغاله نمی‌ارزد. اینقدر بی ارزش است. اما اگر حقی را زنده کنم خوشحال هستم که رئیس حکومت شدم و در زمان من این حق احیاء شد. الآن مسئولین مملکتی ما حساب کنند از زمانی که این آقا محسوب شد وضع نماز چطور شد؟ مترو و فرودگاه می‌خواهیم اما نباید مجلس ما یک جلسه را برای بعد از نماز بگذارد؟ هیأت دولت ما در سال یک ساعت وقت بگذارد که وضع نماز چه شد. شهردار بگوید: من در این شهر این کار را کردم، نمازخانه و مسجدها را هم تمیز کردیم. یک ساعت وقت بگذاریم. حضرت امیر می‌گوید: دلت خوش نباشد مشاور بودی، معاون شدی. رئیس شدی.
در یکی از شهرهای استان فارس، پزشکی بود که مریض به او مراجعه کرد. این پزشک وقتی حال مریض را دید فکر کرد امشب، شب آخر عمر اوست. نسخه را داد و آدرس منزلش را گرفت. به خانمش زنگ زد گفت: امروز مریضی به من مراجعه کرد به نظرم امشب مردنی است. ممکن است اگر امشب تا صبح کنارش باشم، حالش خوب شود. یک مقداری دارو و درمان در کیفش می‌گذارد و در خانه بیمار می‌رود. می‌گوید: من امشب می‌خواهم کنار این بیمار بمانم. پول نمی‌خواهم، فقط می‌‌خواهم دو ساعت بیدار باشم. طبق پیش‌بینی او حال مریض بد می‌شود. از خواب بلند می‌شود و دو سه ساعت تلاش می‌کند و خدا هم کمک می‌کند. «جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) صبح که بیرون می‌آید، می‌گوید: خدایا! الحمدلله یک ساعت نخوابیدم، یک نفر را از مرگ نجات دادم. دلتان به این خوش باشد.
چند جهازیه برای دختر فقیر درست کردی؟ چند جوان را داماد کردی؟ روی آجرها کار نکن، روی آدم‌ها کار بکن. چند منحرف را نجات دادی. گاهی یک جوانی عقیده‌ای دارد. خدا شهید قدوسی را رحمت کند. می‌گفت: یک طلبه فکر بدی داشت. یازده ساعت نشستم با این طلبه صحبت کردم تا فکرش را عوض کردم. گاهی وقت‌ها استاد دانشگاه می‌داند دانشجو مشکل دارد و استاد هم آمادگی ندارد با او بحث کند. یا اطلاع ندارد یا وقت ندارد یا سن و شرایطش را ندارد. ولی می‌تواند دلالی کند، برود نزد اسلام شناس بگوید: من یک دانشجو دارم، گیر دارد. تو بیا کمک کن. دلالی کند و با دلالی این را نجات بدهد.
می‌خواهیم خوشحال شویم ببینیم چه کار می‌توانیم بکنیم. اول اینکه به خودتان نگویید: بس است. انسان تا بی نهایت پیش می‌رود. متوقف نشویم. یا با عمل یا با نیت، نیت ما این باشد ولو به عمل نرسیم. ما در عمر محدودیت داریم. عمر ما چند سال است و تمام می‌شود. علم محدودیت دارد و به جایی می‌رسد که دیگر بلد نیستیم. یک وزنه را بلند می‌کنیم تا جایی که دیگر نمی‌توانیم بلند کنیم. پول ما،عمر ما، آبروی ما همه چیز ما می‌رود. فقط یک جا بی نهایت هستیم. جایی که بی‌نهایت هستیم نیت است. در نیت بی‌نهایت هستیم. لذا به ما گفتند: بعضی دعاها مستجاب نمی‌شود. به خدا مستجاب نمی‌شود. اما به ما گفتند: بگو. آخر خدایا تو که مستجاب نمی‌کنی چرا بگویم؟ می‌گوید: می‌خواهم فکرت باز شود. «اللهم اشفع کل مریض» همه مریض‌ها شفا پیدا کنند. هیچوقت نمی‌شود روی کره زمین مریض نباشد. اما تو باید نیتت این باشد. «اللهم فرج عن کل مکروب» همه غصه‌ها! در نماز عید می‌گوییم: «و اسألک ما سألک به عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون» هرچه در طول تاریخ گذشته و حال و آینده بندگان صالح و مخلص هستند، همه را به من بده. «ادخلنی فی کل خیرٍ» مرا در همه خیرها وارد کن. «اخرجنی من کل سوءٍ» محدودیت نیست.
آقا نماز شب می‌خواند می‌گوید: «اللهم اغفر لسید حسن نصر الله» یک کلمه اضافه بگو: «و من احبّه» وقتی گفتی: «من احبِّه» صدها میلیون اضافه شد. «اللهم اغفر لفلانی و من احبّه» خدایا ایشان را بیامرز و هرکس هم ایشان را دوست دارد بیامرز. طرفدارانش هم بیامرز. در نماز هم همینطور است، شما نمی‌گویی: «السلام علینا و علی ایرانی‌ها» عباد الله الصالحین! محدودیت ندارد. «سمع الله لحمدی» تو یک نفر هستی حمد خدا را می‌کنی. بگو: «سمع الله لمن حمده»، «من حمده» میلیاردی شد. چند میلیارد فرشته و جن و انس حمد خدا را می‌کنند؟ بگو: «سمع الله لمن حمده» نگو: «ایاک اعبد، ایاک نعبد» اعبد یکی و نعبد... ما در نیت محدودیت نداریم. الآن درس که می‌خوانیم، من درس می‌خوانم برای نجات بشریت، نه اینکه مدرک بگیرم و شغلی انتخاب کنم و تشکیل زندگی بدهم. تشکیل زندگی یک نفر هستی ولی نجات بشر، نیت میلیاردی است. ما در نیت سرمان کلاه می‌رود، خیلی وقت‌ها نیت‌های میلیاردی می‌توانیم بکنیم اما غافل هستیم.
اگر برای تفریح شکار کنیم گوشتش اشکال دارد، ولی اگر برای شکار، شکار کنیم گوشت حلال است. نیت‌ها فرق دارد. یکی از سرگرمی‌های خوب همین مسأله قصه است، ما به دنیای قصه وارد نشدیم. در قرآن نزدیک به سیصد قصه هست. اگر شأن نزول‌ها را هم بگیریم شاید بیشتر هم باشد. قصه‌های قرآن... در تاریخ و جغرافی، بیشترین کتابی که فروش می‌رود کتاب قصه است منتهی قصه‌ها باید خیلی عمیق باشد. مطهری باید قصه بنویسد. چون گاهی ما یک قصه نقل می‌کنیم، این قصه بدآموزی دارد. قصه گفتن هنر می‌خواهد. خدا گفته: «نحنُ نقص» من قصه می‌گویم. شما می‌خواهید همکار خدا شوید. «نحن نقص بالحق» قصه‌های من حقیقی است، بافتنی نیست. یافتنی است.
خدا رحمت کند یکی از علما بود، من یک چیزی گفتم، خیلی خوشش آمد. تا مرا دید گفت: آقای قرائتی عجب حرف قشنگی زدی. بافتی یا یافتی؟ اگر بافتی چه خوب بافتی و اگر یافتی چه خوب یافتی! لذا مرحوم مطهری گفته: داستان راستان! یعنی راست باشد. بعضی قصه‌ها دروغ است. قصه باید مختصر باشد، دوم اینکه عبرتی درونش باشد.
شریعتی: داستان شگفت مرحوم دستغیب هم کتاب خوبی است.
حاج آقای قرائتی: نام مرحوم دستغیب آمد، یاد مطلبی افتادم. نوه ایشان تهران آمده بودند. نقل کرد: من یکبار از خانه بیرون آمدم و دیدم یک کسی چاقو دست گرفته این پلاستیک زباله‌ای که پشت خانه است را پاره کند. گفتم: چرا پاره می‌کنی؟ گفت: می‌خواهم ببینم شما آخوندها در خانه‌تان چه میوه‌ای می‌خورید؟ من تعجب کردم که یک آیت اللهی که استاد اخلاق و فقه و عرفان است و شهید محراب شده است، حالا یک نفر آمده بد سلیقه! باید حواسمان را جمع کنیم، مردم حواسشان خیلی جمع است. یکوقت من پشت سر مقام معظم رهبری نماز می‌خواندم، دستم اینطور بود. یک نامه برای من نوشتند، شما 24سال پیش در تلویزیون گفتی: در نماز دستتان را به هم بچسبانید. ولی من دیدم خودت دستت باز است! حواسشان جمع است. زیر قبای آخوندها شکافی دارد. یک کسی فکر می‌کرد این پاره شده و من نمی‌دوزم. هی نامه می‌آمد که آقای قرائتی زیر قبای شما پاره است، بدوزید. من هم می‌گفتم: بنده خدا نمی‌داند این مدل است. در یکی از نامه‌ها دیدم یک مقدار سوزن و نخ در پاکت گذاشتند که بدوزم! عینک سیاه می‌گذارد و همه چیزها را سیاه می‌بیند. عینک سرخ می‌گذارد و همه شلغم‌ها را لبو می‌بیند. عینک سبز می‌گذارد و همه کاه‌ها را علف می‌بیند. یعنی هرکسی با نگاه خودش! ما زیر نظرهستیم و باید مواظب باشیم.
من به طلبه‌ها گفتم: اگر هر شب هم نماز شب نمی‌خوانید، بعضی شب‌ها بخوانید. اگر بنا باشد مغرب سه رکعت بخوانید و عشا هم چهار رکعت، همه مردم سه رکعت و چهار رکعتی می‌خوانند. به ما می‌گویند: سلسله‌ی جلیله، این یک خرجی هم دارد. نزد امام رفتم و گفتم: آقا شما مرا نماینده خودت در نهضت سوادآموزی کردی. این نمایندگی شما خرج دارد. در گوش بچه اذان می‌گویی باید یک پولی بگذاری. اینجا کلنگ بزنی باید کتاب بدهی. خرجش را چه کنیم؟ ایشان فرمود:آن مقداری که توقع طبیعی است از وجوهات استفاده کنید. من استفاده نکردم چون گفتم: از پول امام زمان خرج نکنیم. مردم از ما توقع دارند. در خانه آیت الله دستغیب کیسه زباله را پاره می‌کنند ببینند چه پوست میوه‌ای در این است. گاهی مردم توقع زیادی دارند.
ما جایی مهمان بودیم. به صاحبخانه گفتم: مرا برای نماز صبح بیدار کن. گفت: به به! به به! آخوندهای ما را باید برای نماز صبح بیدار کرد. شما مگر نماینده‌ی امام نیستی؟ گفتم: من نماینده امام هستم اما خواب من که نماینده امام نیست. خوابم می‌برد! مردم فکر می‌کنند حالا که دیگر نماینده امام در نهضت سوادآموزی شدم باید مثل فنر سحر از خواب بیدار شوم. گفتم: نه! من گاهی بیدار می‌شوم و گاهی خوابم می‌برد. توقع باید به اندازه و معقول باشد. خدا به پیغمبر می‌گوید: حالا که به تو زهرا دادم، بزغاله نکشی، شتر بکش! زهرا دادم، آدم عادی که نیست. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ‏ الْكَوْثَرَ» (کوثر/1) کوثر یعنی خیر زیاد! کسی که زهرا دارد باید شتر بکشد. کسی که می‌گوید: سلسله جلیله باید حواسمان را جمع کنیم. خیلی از کارها ممکن است برای افراد عادی حلال باشد.
خدا در قرآن می‌فرماید: «يا نِساءَ النَّبِي‏» زنان پیغمبر! شما فرق می‌کنید. تو دانشجو هستی، استاد دانشگاه هستی. تو پدر هستی. پدر حساب دارد. روحانی حساب دارد. تو با این سن و ریشت نباید این حرف را بزنی. تو مادر هستی، این حرفی که می‌زنی بچه‌ات یاد می‌گیرد. قصه‌های قرآن حق است. قصه‌گو خداست و قرار است ما همکار خدا شویم. «وَ كُلًّا نَقُصُ‏ عَلَيْكَ‏ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَك‏» (هود/120) می‌خواهم به دلت آرامش بدهم. یعنی پیداست قصه می‌تواند دل را تثبیت کند. حق است و خیال نیست. چون می‌گوید: «نَبَأَهُمْ‏ بِالْحَق‏» (کهف/13) قصه حقیقی است، بافتنی و خیالی نیست. براساس علم است چون می‌گوید: «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ‏ بِعِلْمٍ‏ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ» (اعراف/7) قصه با آرامش دل! قصه حقیقی است نه بافتنی! قصه همراه با علم نه خیال و وهم. قصه همراه با عبرت، «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ‏ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (اعراف/176) یعنی این قصه فکر شما را باز کند. در همین قصه‌ها، قصه یوسف هم هست که خدا گفته: احسن القصص! تمام چهره‌هایی که در قصه یوسف است، همه خوش عاقبت شدند. برادرهای حسود توبه کردند و خوش عاقبت شدند. زلیخا خوش عاقبت شد. نابینایی چشم پدر بینا شد. قحطی زده‌ها از قحطی نجات پیدا کردند.آوارگان زندگی‌شان سر و سامان پیدا کرد. یعنی تمام چهره‌ها سر و سامان پیدا کردند.
اصفهان یک حرکتی کرد برای من نو بود. آمد ترجمه قرآن را با آهنگ‌های مختلف قاطی کرد. مثلاً حضرت نوح به پسرش می‌گوید: ایمان بیاور و سوار کشتی شو! وگرنه قهر خدا طوری است که آب از زمین و آسمان می‌جوشد و زمین زیر آب می‌رود و تو هم غرق می‌شوی. ایمان بیاور و سوار شو. «يا بُنَيَّ ارْكَبْ‏ مَعَنا» (هود/42) پسر ایمان بیاور و سوار شو. غرق می‌شوی، پسر گفت: من غرق نمی‌شوم به کوه میروم. وقتی ترجمه این را نوشتیم در تفسیر نور، روی این ترجمه صدا گذاشتند. وقتی نوح صدا می‌زند، پسرم ایمان بیاور! طوری حرف میزند مثل اینکه واقعاً یک پیرمرد است و دارد از ته دل می‌سوزد. ترجمه نمایشی شده است. 109 آدم در این حرف می‌زنند. 109 صدا هست. ما خیلی تفسیر داریم که صوتش هم می‌شود در ماشین گوش داد. روزی ده دقیقه گوش بدهیم، این استفاده از وقت و زمان است. ما روز قیامت خیلی حسرت خواهیم خورد. یکی از اسم‌های قیامت یوم الحسره است. می‌شد این کار را بکنم! چرا نکردم؟ ما خیلی بهتر از این می‌شود باشیم. می‌شود باور کنیم که در جمادات انرژی هسته‌ای هست و در کله من نیست. خدایی که در جمادات انرژی گذاشته است، حتماً در کله من هم گذاشته است، منتهی جمادات را ناخنک زدیم و کشف کردیم و این کله را ناخنک نزدیم کشف کنیم. چه می‌توانیم بکنیم؟ زن‌هایی داریم که با پوست پرتقال مربا درست می‌کنند و زن‌هایی هم داریم که بهترین برنج را شفته می‌کنند. مسأله‌ای که بیاییم ببینیم چه باید بکنیم. مهارت‌ها و هنرمان را به یکدیگر بگوییم. تجربه‌های علمی و هنری را بگوییم. چرا روی سی‌دی قفل می‌گذاریم. حق معنوی من است! بله، منکر حق معنوی نیستیم. ولی خودت، خودت را قفل نکن! گاهی ما روی خودمان قفل می‌زنیم.
کسی را سراغ دارم کتابش مفید بود. خواستند این را کتاب درسی دانشگاه کنند. گفتند: استاد اجازه می‌دهید کتاب شما را کتاب درسی دانشگاه کنیم؟ گفت: نه! اگر حق التألیف ندهید، شرعاً راضی نیستم. منصرف شدند و نزد کسی دیگر رفتند. گفتند: کتاب شما را پسندیده‌ایم . اجازه می‌دهید چاپ کنیم؟ گفت: بله. گفتند: پول نمی‌دهیم. گفت: ندهید. هرکاری می‌خواهید بکنید، بچه‌ها یاد بگیرند، پول هم نبود، نبود. کتاب دومی با اینکه سوادش کمتر از کتاب اولی بود ولی چاپ شد و کتاب درسی دانشگاه شد. خدا می‌گوید: تکان بخور، تکانت می‌دهم. اگر کسی وارد جلسه شد، «إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا» (مجادله/ 11) کسی که وارد شد و با چشمش دنبال جا می‌گشت، تکان بخور. تو در مجلس دو وجب جا بده من فکر تو را صد برابر باز می‌کنم. حالا که به یک مسلمان جا دادی، من فکرت را باز می‌کنم. بزرگت می‌کنم! اگر می‌خواهیم بزرگ شویم باید به خودمان ناخنک بزنیم. «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم‏» (نور/22) نمی‌خواهی خدا تو را ببخشد، اگر می‌خواهی خدا تو را ببخشد، تو هم این را ببخش. من می‌خواهم روز قیامت یقه‌اش را بگیرم. مردم روز قیامت اینقدر گیر هستند دیگر گیر تو نباشند. حالا فحش را ببخشی چه می‌شود؟ 43 رادیو زمان جنگ به امام جسارت می‌کرد و از صدام تجلیل میکرد. «والعاقبة للمتقین» الآن صدام آبرو دارد یا امام؟ یک ذره از خون امام در بدن امام موسی صدر رفت. یک ذره از خون بدن امام موسی صدر در بدن سید حسن نصر الله رفت. سید حسن نصر الله می‌گوید: امام موسی صدر در من اثر گذاشت. یک ذره الهام می‌تواند دنیا را تکان بدهد. هرکس به کسی فحش داده و غیبت کرده و تهمت زده ببخشید! خدا می‌گوید: تو ببخش، من هم می‌بخشم! ما یک فحش را بخشیدیم و خدا همه گناهان ما را می‌بخشد.
شریعتی: امروز صفحه 178 قرآن کریم را تلاوت خواهند کرد.
«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ‏ فَاسْتَجابَ‏ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ «9» وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «10» إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ «11» إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ «12» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ «13» ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ «14» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ «15» وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ «16»
ترجمه: (به ياد آوريد) زمانى كه (در جنگ بدر) از پروردگارتان فريادرسى مى‏طلبيديد، پس او دعا و خواسته‏ى شما را اجابت كرد (و فرمود:) من يارى‏دهنده شما با فرستادن هزارفرشته‏ى پياپى هستم. و خداوند، آن (پيروزى و نزول فرشتگان) را جز براى بشارت و اينكه دلهايتان با آنان آرامش يابد قرار نداد و نصرت و پيروزى، جز از سوى خدا نيست، (به قدرت خود و امداد فرشته هم تكيه نكنيد.) همانا خداوند، شكست‏ناپذير حكيم است. (به ياد آوريد) زمانى كه (خداوند) از سوى خود براى آرامش شما، خوابى سبك بر شما مسلّط ساخت واز آسمان بارانى بر شما فرستاد تا شما را با آن پاك كند وپليدى (وسوسه‏ى) شيطان را از شما بزدايد و دلهاى شما را محكم و گام‏هايتان را با آن استوار سازد. (به يادآور) زمانى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم، پس شما افراد با ايمان را تقويت كنيد، من نيز به‏زودى در دلهاى كافران، رُعب وترس خواهم افكند، پس فرازگردن‏ها را بزنيد وهمه‏ى سرانگشتانشان را قلم كنيد (وقطع كنيد تا نتوانند سلاح بردارند). آن (حمايت الهى از مؤمنان و فرمان ضربه بر سرها و سرانگشتان دشمن)، به جهت آن بود كه آنان در برابر خدا و پيامبرش گردنكشى كردند، و هر كس با خدا و پيامبرش در افتد و مخالفت كند، خداوند داراى كيفرى سخت است. آن است (كيفر ما در دنيا)، پس بچشيد آن را و (بدانيد) عذاب دوزخ براى كافران (مهيّا) است. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هرگاه با (لشگركشى و) انبوه كافران برخورد كرديد، به آنان پشت نكنيد و مگريزيد. و جز آنها كه كناره‏گيريشان براى ساز و برگ نبرد مجدّد يا پيوستن به گروه ديگرى از مسلمانان باشد، هركس در روز جنگ پشت به دشمن كند، قطعاً مورد خشم خدا قرار مى‏گيرد و جايگاه او جهنّم است و چه بد سرانجامى است.
شریعتی: انشاءالله لحظه لحظه زندگی ما منور و مزین به نور اهل‌بیت باشد. این هفته یاد می‌کنیم از مقام بلند و شامخ حضرت عبدالعظیم حسنی که چون نگینی در شهر تهران می‌درخشد و انشاءالله قدردان حضور با برکت این امامزاده واجب التعظیم باشیم که فرمودند: «أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّا». اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای قرائتی: در این صفحه که خوانده شد، می‌گوید: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ‏ فَاسْتَجابَ‏ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ» ماجرای جنگ بدر است که اینها عددشان کم بود. ماجرا به این صورت بود که یک کاروان تجارتی داشتند عبور می‌کردند. در مسیر راهشان خداوند به پیغمبر گفت: برو جلوی اینها را بگیر. چون اینها اموال مسلمان‌ها را در مکه گرفتند و شما اموال اینها را بگیرید و قصاص کنید. چون مؤمنین در مکه اموالی داشتند، مشرکین اموال را غارت کرده بودند. حالا تجار مکه می‌آیند، این به جای آن. اینها فکر کردند می‌روند اموالی را مصادره می‌کنند. وقتی رفتند گفت: باید بجنگید. اینها آماده جنگ نبودند. جمعیت ما کم است و اسب و شمشیر نداریم. گفت: خدا اراده کرده با همین عدد کم پیروز شوید. لذا در جنگ بدر پیروز شدیم. انواع پیروزی‌ها هم بود. خدا بر اینها یک خوابی مسلط کرد که با همین چرت خستگی اینها برطرف شد. شن زیر پایشان نرم بود باران فرستادند و شن‌ها سفت شد. اینجا می‌گوید: فرشته‌ها را فرستادیم. هزار فرشته برای کمک فرستادیم. دو هزار تا دیگر هم می‌فرستیم، اگر تقوای شما بیشتر شود پنج هزار فرشته می‌فرستیم. معلوم می‌شود امدادهای غیبی حساب و کتاب دارد. اگر در این حد بودید، هزار تا! اگر حد دیگری بودید، سه هزار تا و اگر حد دیگری بودید، پنج هزار تا، مقام‌هایی که خدا به افراد می‌دهد حساب و کتاب دارد. حدیث داریم حضرت ابراهیم اول عبدالله شد. یعنی بنده خدا شد. بعد نبی الله شد. مقامش بالاتر رفت، رسول الله شد. بعد از رسول الله، خلیل الله شد! بعد از خلیل الله، رهبر جهان شد. امام شد. اول دعای ندبه داریم که می‌گویند: چطور امام صادق، امام صادق شد؟ نمی‌شد ما امام صادق شویم؟ نمی‌شد من بوعلی سینا می‌شدم؟ «شرطت علیهم الزهد» شرط کردی که موسی بن جعفر باید سالها در زندان باشید. حسین جان باید زیر سم اسب بروی. خدا شرط کرد که اینها باید سختی بکشند. آنها هم این شرط را قبول کردند. «و علمت منهم الوفاء» تو هم می‌دانی اینها به شرطشان وفادار هستند. «فقبلتهم و قرّبتهم و قدّمتَ لهم الذّكر العلىّ والثناء الجلىّ‏» اینطور نیست که کسی از خواب بلند شود و امام صادق شود. یک مراحلی را باید طی کند و امتحان‌هایی باید بدهد. در نهج‌البلاغه حضرت علی فرمود: ما یک حالاتی از خودمان نشان می‌دادیم که حتی با نزدیکان خودمان برای رضای خدا می‌جنگیدیم. با کسی رودروایسی نداشتیم. آنوقت وقتی خدا دید ما این حالت را داریم «أنزل علینا» چیزهایی بر ما نازل کرد. یعنی امدادهای غیبی هست، اما مشروط به اینکه پاچه ما بنزینی باشد. تو خودت را بنزینی کن، خدا گوگرد را جلو می‌آورد. اما اگر خیس هستی هرچه هم گوگرد بگذارند، روشن نمی‌شوی. یعنی امدادهای غیبی و توفیقات الهی همه نیاز به یک ریشه دارد. ریشه‌اش را باید ما شروع کنیم.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group