93-02-27- حجت الاسلام والمسلمین قرائتی - نقش مثلها در تبيين معارف دين
نقش ضرب المثل در مسائل تربيتي اخلاقي و ديني از نگاه شما چيست؟
حاج آقای قرائتي: بسم الله الرحمن الرحیم. اول كسي كه مثل ميزند خداست. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً» (ابراهييم/24) اين كار خداست. قبل از قرآن هم در كتاب قرآن و انجيل است كه كتاب امثال مينامند، مثلهايي كه حضرت موسي يا عيسي زدهاند. در عرفا و شعرا زياد است. ضربالمثل خيلي از گرهها را باز ميكند. بنده هم بسياري از جاهايي كه گير كردم كه چطور بگويم، با يك ضرب المثل حل كردم. آشنايي بنده با شهيد مطهري از يك مثل شروع شد. ايشان سالهاي قبل از انقلاب اهواز در مكتب القرآن برنامهاي داشت. بحثش هم اين بود كه چرا خداوند فرموده است: «خالِدينَ فيها» (بقره/162) كسي كه سي سال، پنجاه سال گناه كرده است، چرا تا ابد بسوزد؟ مگر خدا عادل نيست؟ خدايي كه عادل است چرا به خاطر گناه كم، جرم زياد بايد داد؟ ايشان اين بحث را در كتاب عدل الهي هم مفصل آورده است. ايشان از چند زاويه عيني و قراردادي و دستورالعمل بحث كرده است. من هم گوش ميدادم و شك داشتم كه همه اين حرفها را همه مي فهمند يا نه قسمتهايي از سخنان علامه را كسي نميفهمد. همينطور كه نشسته بودم، تا بحث تمام شد به استاد مطهري گفتم: آقا اگر زحمت نيست، يك لحظه آن بالا بمانيد. من بيايم يك چيزي به اين مردم بگويم. رفتم گفتم: هركس اين بحث را فهميد، الحمدلله! هركس هم نفهميد، سؤال اين است چرا بخاطر سي سال گناه تا ابد بايد مجازات شد؟ مثالي ميزنم. مثال اين است كه شما يك لحظه با چاقو در چشمت ميزني و تا ابد كور هستي. چاقو زدن يك ثانيه است و كور شدن نود سال است. من يك حرف بد به شما بزنم تا ابد با من قهر هستي. مرحوم مطهري خنديد. گفت: بله، مثل خوبي است كه ميشود با كار كم كيفر زيادي را دنبال كرد. يادم هست بعد كه ايشان سخنراني كرد، در آخر اين جمله را فرمود: هركس نياز به توضيح بيشتر دارد، قرائتي ميآيد يك مثل ميزند، با مثل روشن ميشود. اين مثل باعث شد ايشان به ما لطف پيدا كرد و يك رابطهاي هم با ايشان پيدا كردم. مثل خيلي مهم است. قسمتهايي از ضربالمثلها چاپ هم شده است.
آيت الله حائري شيرازي امام جمعه سابق كتابهايي راجع به تمثيلات دارد. خيلي از مشكلات با يك مثل حل ميشود. مثلاً ميخواهي بگويي كه معناي عدالت اين نيست كه همه مردم يكسان باشند. گاهي اگر همه مردم را با يك چشم ديدي، عدالت نيست، حماقت است. دكتر عادل كسي است كه بيايد بگويد: به همه سرم وصل كنيد. به همه كپسول بزنيد. اين كار درست نيست. گاهي بايد يكي غذا بخورد، يكي نخورد، يكي نصف قرص بخورد. يكي قبل از غذا بخورد. يكي هر شش ساعت بخورد. اينطور نيست كه بگويد: چون من عادل هستم همه را با يك چشم ميبينم. به همه يك سرم بزنيد، به همه يك آمپول بزنيد، يعني اينطور نيست كه هميشه معناي عدالت اين باشد كه همه را با يك چشم ببينيم.
در بحث روايتها داريم كه يك چيزهايي را تشبيه كردند. آياتي در قرآن داريم، ميگويد: «حَبِطَتْ أَعْمالُهُم» (بقره/217) بخاطر يك خلاف تمام خوبيهايت حبط شد، نابود شد. ممكن است اين هم در عدل خدا ايجاد شبهه كند كه خوب ما يك غلطي كرديم، بايد همه زحمات ما نابود شود؟
شما يك سوزن در توپ فوتبال يا واليبال بزنيد. كل بازي تعطيل ميشود. ما يك سوزن يك گوشه زديم، اما بازي تمام شد. يا اينكه بعضي دخترها ميآيند، ميگويند: حالا ما كه نماز ميخوانيم، اسلام و انقلاب و همه چيز را قبول داريم، اين دو تار موي ما بيرون باشد، چه ميشود؟ من با يك مثل ميگويم: دختر خانم، اگر من عمامهام را روي دماغم بگذارم، هم از تلويزيون بيرونم ميكنند، هم دادگاه ويژه روحانيت مرا ميگيرد. ميگويم: حالا دو سانت عمامه من جلو بيايد، اين مشكل ايجاد ميكند.
يا ميگويد: اين موسيقي گوش دادن چه ابرادي دارد كه ميگوييد: حلال است يا حرام است؟ ميگويم: موبايل چه اشكالي دارد كه ميگويند: در هواپيما موبايلها را خاموش كنيد؟ اين صداي موبايل چه كار به هواپيماي به اين بزرگي دارد؟ يا اينكه ميگويند: چرا 34 بار الله اكبر، 33 بار الحمدلله، 33 بار سبحان الله ثواب هزار ركعت نماز را دارد؟ ميگوييم: اگر به شما گفتند: 34 متري را بكن به گنج ميرسي. 33 متري را بكني، نميرسي. 37 متري هم بكني، نميرسي. يا يك كلمه را در نماز غلط ميگويد. ميگويد: مگر خدا نميداند ما چه ميخواهيم بگوييم. خدا كه ميداند ما چه ميخواهيم بگوييم. ميگويم: اگر يك دندانه از سوييچ ماشين كم و زياد شود، قفل باز نميشود. اگر شما اين شماره تلفني را كه كد اين استان است، يك دندانه كم كني، يك استان ديگر گوشي را برميدارد. همانطور كه گفتم بايد باشد. شما آمپول را در رگ بزني، دواست. در گوش بزني، درد است. اين قصه حل ميشود.
يكبار يك نفر از من پرسيد: چرا عرق و ادرار كه هردو ساخت كليه هستند، عرق پاك است و ادرار نجس است؟ گفتم: فرض كنيد كه هردو ساخت كليه باشد. بايد موادي كه در عرق و ادرار است آزمايش شود. فرض كنيد هردو يك مواد دارند. اشكال دارد بگوييم اگر از پيشاني آمد، پاك است. از جاي ديگر آمد نجس است؟ گفتم: اگر يك خال از روي دماغ عروس بيرون بيايد، ممكن است اين عروس زشت شود. ولي همين خال مشكلي اگر از كنار لب عروس بيرون بيايد، خوشگل ميشود. تركيبات شيميايي خال هم يكي است. روي دماغ يك نمره دارد، كنار لب يك نمره دارد. اين مايع از پيشاني يك نمره دارد، از غير پيشاني يك نمره دارد.
مثل در آموزش و مفاهيم بسيار اهميت دارد. گاهي يك آيه در قرآن است، مانده بودم اين آيه چه معني دارد. هرچه خوبي است از خداست. «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه» (نساء/79) حسنه و نيكي از خداست. «وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك» (نساء/79) بديها از توست. خوبي از خداست، بدي از توست. اين را به يك دبيرستاني و دانشجو چطور بگوييم؟ هرچه خوبي از خداست و هرچه بدي است از ما است.
آيت الله حائري امام جمعه شيراز در مثلي گفت: كرهي زمين دور خودش ميگردد، دور خورشيد هم ميگردد. هميشه يك جايش روشن است و يك جايش تاريك است. هرجا روشن است از خورشيد است و هرجا تاريك است، از خودش است. «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّه» خوبي از خداست. هرچه بدي است از من است.
يا مثلاً ميگويند: مگر ميشود امام زمان 1200 سال عمر كند؟ با يك مثل حل ميشود. ميگوييم: همانطور كه موي ابرو و مژه هشتاد سال ثابت است. سر و صورت هم مو دارد، ولي هر لحظه در حال تغيير و تحول است. مگر پوست يكي نيست، پوست و گوشت و نان و آب و كربن يكي است، اما خدا خواسته يكي ثابت و يكي متغير بماند. پس همان خدايي كه در يك صورت يك مو را ثابت نگه ميدارد و يك مو را متغير، ميتواند در جامعه يك نفر را ثابت و يك نفر را متغير نگه دارد.
خداوند در قرآن هرچيزي را آفريده نمره بيست است، نمره 5/19 نداريم. «أَحْسَنَ كُلَّ شَيْء» (سجده/7) خوب اين زهرمار كه سالي چند نفر را ميكشد، چطور نمرهاش بيست است؟ ميگوييم: زهر ما در دهان مار نمره بيست دارد. مثل آب دهان هر كسي است. آب دهان هركسي در دهان خودش نمرهاش بيست است. اگر تف شود، پرتاب شود، جايش عوض شود، بد ميشود. ما در اشعار و روايات و آيات و كتب ديني ميتوانيم با مثل خيلي از چيزها را حل كنيم.
ميپرسد: ما وقتي مرديم، ما را دفن كردند، زير خاك ميپوسيم. اين استخوانها تبديل به خاك ميشود و تراكتور هم ميآيد زير و رو ميكند و بعد هم خانه و فضاي سبز ميكنند. چطور اين ذرات استخواني كه پوسيد و پخش شد، جمع ميشود؟ شما دوغ را در مشك ميريزي. ذرات چربي در همه دوغ پخش شده است. محكم مشك را ميزنيم. خوب كه مشك را زدي، ذرات پخش شده، يكجا جمع ميشود. خدا هم ميگويد: من زمين را ميزنم، «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزله/1) تو مشك را ميزني، ذرات چربي جمع ميشود. من زمين را ميزنم، استخوانهاي پوسيده هرجا هستند، جمع ميشود. يا ميگويند: چطور ما بعد از مردن زنده ميشويم؟ به درخت نگاه كن، همانطور كه برگ ميريزند و دوباره در بهار سبز و زنده ميشوند. در روايات هست كه «كما تموتون» (عوالي اللآلي/ج4/ص72) همينطور كه ميخوابيد انگار ميميريد. همينطور كه بيدار ميشويد زنده ميشويد. يا مثلاً ميگويند: از نماز آنجايي كه حضور قلب است، قبول ميشود. اگر كسي در نماز پنج دقيقه نماز بخواند، يك دقيقهاش حواسش جمع است. يك پنجم نمازش قبول است. از ميوه آنجايي را بخورد كه سالم است. اگر يك ميوه نصفش فاسد بود، دور مياندازي. همينطور كه از ميوه قسمت سالم را ميخوري، از نماز هم آن قسمتي كه حضور قلب داري، قبول ميشود. اين يك ضرب المثل است ولي قصه را روشن ميكند.
در آموزههاي ديني اين مثلها خيلي كارساز است. براي اينكه اهميت مثل را گفتم، در مثل مناقشه نيست. يعني ممكن است در يك مثل چيزي قشنگ نباشد، زشت باشد. بعضيها برايشان اصل پرستيژ است. اصالت با لقبش است. بعضيها اصالت العلمي هستند، ميخواهند حتماً علمي هستند. قرآن ميگويد: اصل در قرآن اين است كه بفهمي. گاهي كه خدا به پشه مثال زده است، ميگفتند: چرا خدا به پشه مثال زده است؟ آيه نازل شد، «إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلا ًما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها» (بقره/26) خدا ميخواهد مطلوب را بگويد، حالا يا پشه يا غير پشه. البته مثل ممكن است بدآموزي هم داشته باشد، يعني مَثَل مثل چاقو است. در دست عاقل باشد يا در دست ديوانه باشد. مَثَل هم مثل سوييچ ميماند، سوييچ از اين طرف قفل ميكند و از اين طرف باز ميكند. ممكن است كسي از مثلها سوء استفاده هم بكند، خلط كند و بسياري از افراد را هم به شبهه بياندازد. مثلاً در قرآن داريم كه مردم در برابر تلخيها سه دسته هستند. يك دسته تا تلخي را ميبينند جيغ ميزنند، «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/20) جيغ ميزنند. بعضيها در مقابل سختيها جيغ نميزنند، تحمل ميكنند. بعضيها با عشق سراغ سختي ميروند. فلفل و پياز را بچه دهانش ميگذارد، جيغ ميزند. بزرگتر كه ميشود، پياز و فلفل ميخورد، جيغ نميزند. بزرگ كه شد، پول ميدهد و همين تلخي را ميخرد. همين تندي را ميخرد. يك پياز و فلفل بيشتر نيست. اما يكي دندان روي آن ميگذارد، جيغ ميزند. يكي تحمل ميكند، «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» قرآن ميگويد: يك عده جيغ ميزنند.
مثل در آموزشهاي ديني ما خيلي نقش دارد. يك نفر به يك آقايي گفت: شما آخوندها در گوش هم چه ميگوييد، كه اين دختر و پسري كه ده دقيقه پيش حرام بودند، با يك صيغه حلال ميشوند؟ اين كلمهاي كه تو ميگويي، چه اثري در حلال و حرامي دارد؟ آن آقا هم پاسخ تندي داد و يك كلمهاي گفت. ايشان هم خيلي ناراحت شد. گفت: من از شما سؤال ميكنم شما بايد اينطور جواب مرا بدهي؟ گفت: من يك كلمه بيشتر نگفتم. ولي علاقه تو به من حذف شد. با همين كلمه كه محبت تو تبديل به غضب شد، با همين كلمه هم حرام خدا، حلال ميشود.
اينكه ميگويم گاهي وقتها ضرب المثل ممكن است بدآموزي داشته باشد، يك كسي يك استخوان پوسيده را برداشت و نزد پيغمبر آمد و اين استخوان را فشار داد و پودر كرد. گفت: «مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ» (يس/78) چه كسي ميتواند اين استخوانهاي پوسيده را كه با فوت من پخش شد، دوباره جمع كند؟ خدا ميگويد: به او بگو: «قُلْ يحُْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة» همان خدايي كه اول درست كرد، بعد هم درست ميكند. منشأ ما يك تك سلول است. اين تك سلول از غذا درست شد. غذا از گندم، كاهو و نخود و سيب زميني فلان استان درست شد. يعني ذرات خاك استانها از طريق غذا در دهان پدر و مادر آمدند، بعد از اين غذا اسپرم و تك سلول و نطفه درست شد، اين نطفه تبديل به ما شد. ما الآن هم از ذرات خاك پخش شده هستيم. ما كه اينجا نشستيم و بينندههاي عزيز گوش ميدهند، از ذرات خاك پخش شده هستيم. چون همه از يك تك سلول هستند. اين تك سلول هم از غذاست، غذا هم از ذرات خاك پخش شده است. همين خدايي كه اينجا از ذرات خاك و غذا ما را درست كرد، آنجا هم ميتواند درست كند.
اگر كسي يك سنجاق برداشت و پشت پرده رفت. بعد از مدتي از همين يك سنجاق يك هلي كوپتر بيرون آمد. همه دنيا براي او دست ميزنند. بنازم دستي كه يك سنجاق گرفت، يك هلي كوپتر داد! حالا اگر اين سازنده هلي كوپتر بگويد: آقا من ميخواهم اين هلي كوپتر را باز كنم و ببندم. بگويند: نه نه! نميتواني. ميگويد: من از يك سنجاق يك هلي كوپتر ساختم. باز كردن و بستن اين كه كاري ندارد. از يك تك سلول و اسپرم يك انسان درست كردم. حالا ميگويد: من اين را مرگ ميدهم و پخش ميكنم، ذرات پخش شده دوباره يكجا جمع ميشود. مثل خشت كه ميكوبيم دوباره خاكش را جمع ميكنيم و خشت ميسازيم. مَثل خيلي مهم است.
يكوقت يكي از اساتيد دانشگاه گفت: قرائتي همه حرفهايش را با مثل ميزند. ميگفت: يك خرده از مثل كم كن. آخر صحبتهايش ميگفت: به قول قرائتي و يك مثل ميزد. بعد ميگفت: من خيلي به ايشان ميگويم: مثل نزن، ولي آخر خودم هم گير ميكنم كه بايد مثل بزنم. چون گاهي آدم يك چيزي ميگويد در عمل ميبيند نه، دلش هواي ديگري دارد.
يك كسي مكه نزد آقايان آمده بود كه آقا كسي تيغ بردارد، پرده كعبه را ببرد، حرام است؟ گفتند: بله. نگاه كرد و ديد همه ميگويند: حرام است. گفت: حالا كه حرام است ما اين كار را كرديم. البته خودشان سال به سال پرده كعبه را بين همه تقسيم ميكنند. اينطور نيست كه منعي باشد. منتهي به قانون سعودي بايد عمل شود، نبايد كسي بيگدار به آب بزند. آدم اگر نظام را قبول ندارد، بايد نظم را قبول كند.
من يكوقت خدمت دكتر بهشتي بودم. نصف شب بود ميخواستيم از خانهي ايشان جاي ديگري برويم. وسط چهارراه ايستاد. گفتم: آقا كسي نيست، برو! گفت: چراغ قرمز است. گفتم: نصف شب است و كسي هم نيست. از همه گذشته شما كه نظام شاهنشاهي را قبول نداري. گفت: من نظام را قبول ندارم ولي نظم را قبول دارم.
ما مكه هم ميرويم، حق پاره كردن خانه كعبه را نداريم. ايشان يك غلطي كرده بود، تا گفت: يك نخ از پرده را بريدم، همه گفتند: يك خرده به ما بده! يعني همان افرادي كه ميگفتند: حرام است، گفتند: حالا ديگر اين جدا شده است. يك مقدار تبركاً به ما بده.
گاهي وقتها شبهاتي كه بعضي وهابيها ابقاء ميكنند. بهترين جوابشان مثل زدن است. مثلاً اينها دور قبر گشتن را بدعت ميدانند. ميگوييم: حتماً بدعت است. ميگويند: بله! ميگويم: دائماً خودتان دور قبر ميگرديد. ميگويند: كجا؟ ميگويم: مكه كه ميرويد، دور كعبه ميگرديد. كنار كعبه يك نيم دايره است. اين نيم دايره وسطش باز است ولي حق نداريد از اين ميانبر بزنيد. يعني خودتان هم صبح تا شب دور اين قبر طواف ميكنيد.اينها تبرك را قبول ندارند. ميگويند: اگر قبول نداريد، چرا پرده كعبه برايتان مهم است. پرده كعبه پارچهاي است كه به ديوار كعبه ماليده شده است. چطور اگر من ضريح را ببوسم شرك است، خوب پرده كعبه هم تبرك شده است. همه حاجيها پشت مقام ابراهيم نماز ميخوانيم. مقام ابراهيم چست؟ شيعه و سني ميگويند: مقام ابراهيم سنگي است كه حضرت ابراهيم روي آن ميايستاده است. ميگوييم: اگر يك چيزي به پاي ابراهيم ماليده شد، بعد از چند هزار سال تبرك است، چون به پاي ابراهيم ماليده شده است. پس خود شما هم تبرك را قبول داريد. پس خودتان هم قبر را قبول داريد.
مثلاً ميگويند: شما ميگوييد: الله و محمد و علي و فاطمه و حسن، شرك است. فقط بايد الله بگوييد. ميگوييم: اين تابلوهاي خودتان را ببينيد، نوشته: الله، الوطن، الملك! همان چيزي كه در ايران ميگفتند: خدا، شاه، ميهن! گفتم: چطور اگر اسم پادشاه شما كنار الله باشد، توحيد است. آنوقت اسم محمد و علي كنار الله باشد، شرك است؟ حرفهايشان خيلي آبكي است. من به معلمين سفارش ميكنم كه حتماً از اين كتابهاي تمثيل استفاده كنند، منتهي مواظب بد آموزي هم باشيم.
آقاي براتي:صفحه 90 قرآن كريم از سوره نساء در سمت خداي امروز تلاوت ميشود.
صفحهي 90 قرآن كريم:
«وَ مَا لَكمُْ لَا تُقَاتِلُونَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَاذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا(75) الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَاتِلُونَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فىِ سَبِيلِ الطَّغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَنِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كاَنَ ضَعِيفًا(76) أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِينَ قِيلَ لهَُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيهِْمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنهُْمْ يخَْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْ لَا أَخَّرْتَنَا إِلىَ أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الاَْخِرَةُ خَيرٌْ لِّمَنِ اتَّقَى وَ لَا تُظْلَمُونَ فَتِيلاً(77) أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنتُمْ فىِ بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هَاذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَاذِهِ مِنْ عِندِكَ قُلْ كلٌُّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَا لِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكاَدُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا(78) مَّا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفَى بِاللَّهِ شهَِيدًا(79)»
ترجمه آيات:
«چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و كودكان ناتوانى كه مىگويند: اى پروردگار ما، ما را از اين قريه ستمكاران بيرون آر و از جانب خود يار و مددكارى قرار ده، نمىجنگيد؟ (75) آنان كه ايمان آوردهاند، در راه خدا مىجنگند، و آنان كه كافر شدهاند در راه شيطان. پس با هواداران شيطان قتال كنيد كه مكر شيطان ناچيز است. (76) آيا نديدى كسانى را كه به آنها گفته شد كه اكنون از جنگ بازايستيد و نماز بخوانيد و زكات بدهيد، كه چون جنگيدن بر آنان مقرر شد، گروهى چنان از مردم ترسيدند كه بايد از خدا مىترسيدند؟ حتى ترسى بيشتر از ترس خدا. و گفتند: اى پروردگار ما، چرا جنگ را بر ما واجب كردهاى و ما را مهلت نمىدهى تا به مرگ خود- كه نزديك است- بميريم؟ بگو: متاع اينجهانى اندك است و آخرت از آن پرهيزگاران است و به شما حتى به قدر رشتهاى كه در ميان هسته خرماست ستم نمى شود. (77) هر جا كه باشيد و لو در حصارهاى سخت استوار، مرگ شما را درمى يابد. و اگر خيرى به آنها رسد مىگويند كه از جانب خدا بود و اگر شرى به آنها رسد مىگويند كه از جانب تو بود. بگو: همه از جانب خداست. چه بر سر اين قوم آمده است كه هيچ سخنى را نمىفهمند؟ (78) هر خيرى كه به تو رسد از جانب خداست و هر شرى كه به تو رسد از جانب خود تو است. تو را به رسالت به سوى مردم فرستاديم و خدا به شهادت كافى است. (79)»
آقاي براتي:از جناب استاد قرائتي ميخواهيم كه يك آيه از اين صفحه نوراني را انتخاب كنند و پيرامون اين آيه براي ما تفسير بگويند.
حاج آقاي قرائتي: آيهاي ميگويد: «لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ» افرادي شعار ميدهند ما هستيم، ولي بعد كه فرمان جبهه و جنگ ميشود، ميگويند: «لِمَ» چرا؟ آنچه براي ما مهم است اين است كه بدانيم عقل ما ناقص است. اين را همه بايد باور كنند. هركس در هر مرحله علمي هم هست، بايد بپذيرد كه عقل كل نيست. اين مهم است. چون اگر عقل ما كامل بود هيچوقت پشيمان نميشديم. كدام استاد دانشگاه است، كدام عالم و آيت الله است كه در عمرش پشيمان نشده باشد؟ پس پشيماني يعني من به همه ابعاد توجه نداشتم. اول خيال ميكردم خوب است، بعد هم فهميدم نه، اشتباه كرديم. وقتي عقل ما ناقص است، ديگر نبايد بگوييم: خدا طبق عقل ما قرار بدهد. بارها قرآن گله ميكند كه ما هروقت دستور جبهه و جنگ داديم شما يك گير ميدهيد. يكجا ميگوييد: هوا گرم است. قرآن ميگويد: بگو جهنم گرمتر است. يكجا ميگفتند: خانههاي ما در و پنجره ندارد. «بُيُوتَنا عَوْرَة» (احزاب/13) يعني خانههاي ما حفاظ ندارد. ميگويد: نه، اينها خانهشان حفاظ دارد، ميخواهند جيم شوند.
در جنگ تبوك به پيغمبر گفتند: ما اگر در جبهه بياييم، آنجا نگاه ما به دخترها ميخورد، دخترهاي آن منطقه زيبا هستند، ممكن است حواس من پرت شود. قرآن ميگويد: اين همان بيديني به هواي دينداري است. يك كسي لجن برداشت و به ديوار سفيد نوشت: نظافت را رعايت كنيد. گفت: آقا همين كار تو كثافت كاري است. اگر ميخواهيد سفارش هم كنيد، با خط خوب به كاغذ خوب بنويسيد. گاهي وقتها كار حق است، ولي از مسير باطل شروع ميشود. اگر بين دو مسلمان دعوا شد، يكي از اينها خواست از طريق طاغوت حقش را بگيرد. با اينكه حقش را گرفته، چون ديگر مسيرش طاغوت است، قبول نيست. ميخواستم حقم را بگيرم، از طريق رژيم شاه و طاغوت حقم را گرفتم. ميگويد: حقت را گرفتي ولي چون مسيرش مسير غلط بوده است كار باطل است. مثل چاي در آفتابه است! چاي همان چاي است، ولي ظرفش بد است. ما بايد مواظب باشيم كه وقتي خدا يك چيزي ميگويد، نگوييم بهتر ميفهميم. مثلاً بعضي تابلو نوشتند، مرگ نابهنگام! خوب ببخشيد شما ايشان را خلق كردي؟ گاهي ميگويد: «لِمَ كَتَبْت» (نساء/77) چرا دستور دادي؟ گاهي ميگويند: نگاه ما به دخترهاي زيبا ميخورد، حال ما بد ميشود. «أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا» (توبه/49) قرآن ميگويد: همين بهانه است. گاهي ميگويند: خانه حفاظ ندارد. گاهي ميگويند: دخترها زيبا هستند. گاهي ميگويند: هوا گرم است. گاهي ميگويند: عدد ما كم است. «لا طاقَةَ لَنَا» (بقره/249) آنها خيلي هستند و ما كم هستيم.
يك كسي تابلويي زده بود، خيلي تابلوي خوبي بود، نوشته بود هركاري را بخواهيد بكنيد، راهش را پيدا ميكنيد و هركاري را نخواهيد بكنيد، بهانهاش را پيدا ميكنيد. ما حق نداريم در دستورات خدا چون و چرا كنيم. براي ما ابراهيم اسوه است. خدا به او ميگويد: از بچهات بگذر، ميگويد: چشم! حالا اگر اين دستوري كه به ابراهيم داد، به من ميداد، من چه ميكردم؟ ميگفتم: اولاً خواب حجت نيست. ولي خواب انبياء حسابش جداست. بعد ميگفتيم: اين امر، امر مولوي نيست، امر ارشادي است. بعد ميگفتيم: اگر امر هم امر مولوي است، دلالت براي فوري نميكند، كه بگوييم: الآن! مثل اينهايي كه واجب الحج هستند، ولي ميگويند: باشد بعداً برويم. خمس واجب است ولي باشد بعد. ما نبايد در برابر دستور خدا طفره برويم. در اسلام دستور ضد عقل نداريم. دستور سه رقم بيشتر نيست.ضد عقل، طبق عقل، فوق عقل! در اسلام ضد عقل نيست. شما هيچ دستوري را پيدا نميكني كه ضد عقل باشد. اما لازم هم نيست همه دستورات اسلام طبق عقل باشد. ممكن است نفهمم، فوق عقل باشد. وقتي پزشك يك نسخه به ما داد، ميفهميم چرا اين قرص نارنجي است، چرا اين سفيد است؟ نميدانيم چطور است، ولي اين پزشك بعد از ديپلم ده سال درس خوانده است. بخاطر ده سال درس خواندن ما تابع هستيم. آنوقت چطور ميگوييم: «لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ». همين كه دكتر گفته، بخور، قرص را بخوريم. حالا اگر بگوييم: نه، تا رازش را نفهمم، نميخورم. دكتر ميگويد: بمير! من ده سال درس خواندم. ميدانم دواي شما اين است.
در دعاي كميل داريمك «يا من اسمه دواء و ذكره شفاء» فرق بين دوا و شفا چيست؟ دوا هست ولي تا نخوري خوب نميشوي. ذكر خدا هست، اسم خدا هست ولي بايد تذكر بدهيم. خدا اسماء زيادي دارد. «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» (اعراف/180) سه بار در قرآن تكرار شده است. حديث داريم 99 اسم است كه اگر كسي اين 99 اسم را بگويد و دعا كند، دعايش مستجاب ميشود. ولي اسم خدا كافي است؟ قيامت هست اما بايد ياد قيامت باشد. بعضيها ايمان به قيامت ندارند، «لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ» (غافر/27)، بعضي ايمان هم ندارند، «نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص/26) هم بايد ايمان داشته باشيم، هم بايد يادمان باشد. هم بايد دارو باشد، هم بايد از اين دارو مصرف كنيم. خدا انشاءالله همه ما را حفظ كند كه در دستورهايي كه خلاف سليقه ما است، نق نزنيم.