برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: دریافتی از زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 20-04-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
حاج آقا رنجبر: سیب با یک چوب خیلی نازک و باریک به درخت وصل است. هرچه هم دارد از رهگذر همان چوب است. اگر رنگ و طعم و عطر و شکل و رشدی دارد از همان چوب است. اگر آن چوب نبود، سیب هم نبود. تا وقتی که این اتصال برقرار باشد، همه چیز در خدمت اوست. اگر باد میآید باعث طراوتش است. اگر آبی هست مایه رشدش است. اگر آفتابی است سبب پختگی و رسیده شدن است. به محض قطع شدن یعنی از درخت جدا میشود. همه آنها آفت میشوند. همه آنها آسیب میشوند. باد میآید پلاسیدهاش میکند. آب مایه گندیدگی است. آفتاب مایه پوسیدگی است. حکایت انسان و خدا حکایت سیب با درخت سیب است. چطور سیب هرچه دارد از درخت است بخاطر اتصالی که دارد. انسان هم هرچه دارد از خداست. به شرطی که آن اتصال برقرار باشد. اگر برقرار باشد، همه چیز در خدمت اوست. پیامبر فرمود: خوشا به حال مؤمن که هر اتفاقی برایش میافتد، خیر است و خوب است. این یعنی بدا به حال کسانی که از خدا گسستهاند و جدا هستند. هر اتفاقی که میافتد شر و آسیب و آفت است. فرمود: «من عبد الله عبد الله له كل شيء» (مجموعة ورام، ج 2، ص 108) هرکسی با خدا یک رابطهای داشته باشد، بنده خدا باشد و ارتباطی با خدا داشته باشد، خدا همه چیز را در خدمت او قرار میدهد. دقیقاً مثل سیبی که به درخت متصل است. باد و آب و آفتاب در خدمت اوست. وای به روزی که انسان این رشته بندگی را پاره کند. دیگر همه چیز زیان میشود. هیچ چیز سود برای او ندارد.
حالا آنچه که مایه اتصال انسان و ارتباط انسان با خداست، در قرآن بیان شده است. اصلاً قرآن نازل شده بگوید: چه چیزهایی شما را به خدا متصل میکند، چه چیزهایی شما را از خدا منقطع میکند. یک مجموعه تعالیم است و غالباً هم تعالیم اخلاقی است. منتهی نوبتهای قبل عرض کردم تعالیم قرآن بیشتر در پرده و غیر مستقیم است. چون تأثیرگذارتر است. دقیقاً مثل قلاب ماهیگیری است. قلاب ماهیگیری اگر صاف و مستقیم و روبروی ماهی باشد، محال است صید شود. کلام هم همینطور است اگر مستقیم شد، دیگر صیدی نمیکند. دلی را صید نخواهد کرد. اینکه حافظ گاهی وقتها خودش را مورد خطاب قرار میدهد، مثل قلاب ماهی گیری است. میخواست به واعظ بگوید، به خودش گفت. این به این خاطر است که وقتی کلام غیر مستقیم شد، تأثیرگذارتر میشود. غالب تعالیم قرآن کریم هم در پرده است. ببین میخواهد بگوید: زود قضاوت نکن. هیچوقت نمیگوید: زود قضاوت نکن. قرآن قصه خلافت آدم را بیان میکند. ما میخواستیم آدم را خلیفه خودمان در زمین قرار دهیم. فرشتهها داد و فریاد کردند. چه کسی را میخواهی بیافرینی؟ «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَك» (بقره/30) کسی که خونریزی خواهد کرد؟ چنین خواهد کرد و چنان خواهد کرد؟ جملهای خداوند در پاسخ اینها دارد، این است: «إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون» من یک چیزهایی میدانم که شما نمیدانید. یعنی زود قضاوت کردید. شما وقتی میتوانی قاضی باشی که تمام پرونده را خوانده باشی. یک پرونده هزار صفحه است. اگر شما 999 صفحهاش را هم خوانده باشی حق قضاوت نداری. چون یک صفحه را نخواندی. یک چیزهایی را باید بدانی که نمیدانی. لذا میگوید: شما جامع ندیدید. درست قضاوت نکردید. زود قضاوت کردید. این برای اینکه بخواهد به شما تفهمیم کند که زود قضاوت نکنید. چون گاهی ابتدا و انتهای مسائل خیلی متفاوت است. ظاهر و باطنشان خیلی متفاوت است.
یک مادری از اتاق وارد شد دید دو سیب در دستان دختر بچه است. گفت: یکی را به من میدهی؟ یک نگاهی به مادرش کرد و یک نگاه به این سیب و یک نگاه به آن سیب کرد. اولی را گاز زد. دومی را هم گاز زد و شروع به جویدن کرد. مادر پیش خودش گفت: چه بخیل! یک دانه را به من نداد! خوب که جوید گفت: مامان این شیرینتر است. آنوقت پیش خودش گفت: چه سخی! چه سخاوتمند. از آنکه بهتر بود به من داد. شیرینتر بود به من داد. یک قضاوت در ابتدا میشود چه بخیل، صبر کنی میشود چه سخی!
یکجا قرآن میگوید: زود قضاوت نکن. منتهی این را مستقیم نمیگوید. در پرده میگوید. قرآن کتاب در پرده است. حافظ هم که گفت: هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم، همین است. یکی از این در پردگی است. یعنی در پرده سخن گفتن است. حرفهایش را در پرده میگوید. مثلاً به کسی میخواهد بگوید: آقا نو دولت هستی. نو کاسه و نو کیسه هستی. تازه به دوران رسیده هستی. تازه یک منصب و جایگاهی به تو دادند. ناز و عشوه و فخرفروشی نکن. هیچ گاه اینطور حرف نمیزند. میآید مرغ چمن و گا نوخاسته را وسط میکشد. و حرف خودش را به او از زبان مرغ چمن به گل نوخاسته میگوید. این چقدر میتواند تأثیرگذار باشد. گفتگوی آنها را مطرح میکند که حرف خودش را بزند. «دوستان در پرده میگویم سخن» من حرفهایم را مستقیم نمیزنم. من در پرده میگویم. یکی از تعلیمات عملی قرآن کریم در پرده سخن گفتن است. «صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت» صبحدم اول صبح است. مرغ چمن، مرغ یعنی بلبل، که بلبل هم نماد عاشقی است. «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس» حضرت آیت الله جوادی آملی که خدا حفظشان کند، فرمود: میدانی حافظ میخواهد چه بگوید؟ قرآن را به یک خرمن گل تشبیه کرده است. پیامبر را به مرغ سحر تشبیه کرده است. چون اهل سحر بود. سحرخیز بود. میگوید: «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس» تنها پیامبر است که میفهمد قرآن چیست. یک خرمنی از گل است. من و شما نمیدانیم. ما یک گل را برمیداریم و بو می کنیم و میگوییم: به به عجب بویی و بعد سر جایش میگذاریم. ولی این از خرمن گل عطرها و گلابها میگیرد. او میفهمد اینها چیست.
گل نوخاسته، یعنی گل نو شکفته است. تازه سرپا شده بود و درآمده بود. گفت: ناز کم کن. چقدر ناز میکنی. «ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت» اینقدر مثل تو در این باغ شکفتند و بعد پرپر شدند، زرد شدند و زیر دست و پا له شدند. خشک شدند و خاک شدند. اثری از آنها نیست. اینقدر مثل تو مدیر شدند و رئیس شدند و روی صندلی نشستند، زیر پایش فرض قرمز انداختند که الآن محلش نمیدهند.
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت *** ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی *** هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
باز آنچه می خواهد در پرده میگوید. میخواهد بگوید: درست بگو،درشت نگو. وقتی حرف میزنی حرفهایت را غربال کن. گچکارها با گچ روی سقف بلبل میسازند. گل میسازند. شاخه و برگ میسازند. اما با کدام گچ؟ گچی که خوب غربال شده باشد. گچی که خوب الک شده باشد. آنها از این الکها استفاده نمیکنند. از جورابهای زنانه استفاده میکنند. که ذرهای زمختی در آن نباشد. اگر میخواهی گل بکاری راهش این است که حرفهایت را غربال کنی. قبل از اینکه جرف بزنی، حرفهایت را غربال کن. راست بگو اشکالی ندارد. ولی در یک قالب خشن و خشونت آمیز حق نداری بگویی. خدا به موسی میگوید: با فرعون هم که حرف میزنی کلامت را غربال کن. لایه اوزون غربال آسمان است. خورشید یک شعاعهای مضری دارد. اشعههای مضری دارد که این لایه اوزون آن را غربال میکند. نمیگذارد اشعههای مضر به زمین برسد. میگوید: غربال داشته باش.
«گل بخندید که از راست نرنجیم ولی» حرفت حرف درستی است. بالاخره ما نو دولت و نو کاسه هستیم. ولی تو عاشق ما هستی و ما معشوق تو هستیم. همه میگویند: بلبل عاشق گل است. «هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت».
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل *** ای بسا در که به نوک مژهات باید سُفت
قرآن ملاک حافظ است. معیار حافظ است. متر حافظ است. نقشه حافظ است. حافظ میگوید: من براساس این کتاب کلام خودم را بافتم. شما قرآن را ببینید، قرآن دقیقاً مثل درخت است. شاخه به شاخه است. الآن از نماز میگوید. دو آیه بعد از خمس میگوید. دو آیه بعد از امر به معروف میگوید. آیات هیچ ارتباطی با هم ندارند. شاخه به شاخه است. کلام حافظ هم همینطور است. الگوبرداری کرده است. دو بیت گفت و تمام شد. قالب را عوض میکند. مثل قرآن است. دو آیه در یک موضوعی گفت و دو آیه در یک موضوع دیگر میگوید. بعضیها که این را درک نمیکنند و توجه نمیکنند، نمیتوانند ابیات حافظ را بفهمند. یکی از گیرها همین است. چون فکر میکنند ربط دارد. اصلاً ربط ندارد. حافظ میگوید: هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم. این عدم ارتباط به این آیات است. این کتاب قانون است اما قوانین با هم ارتباط پیدا نمیکنند. این هم همینطور است. ارتباطی ندارد.
گر طمع داری از آن جام مرصع می لیل *** ای بسا در که به نوک مژهات آید سُفت
وقتی حافظ میگوید: جام، مصادیق بسیاری دارد. یکی میتواند قرآن کریم باشد. قرآن کریم یک جامی است که درونش باده معرفت است. میتواند یک ولی خدا باشد. ولی خدا یک کسی است که دلش مثل جام است. شفاف است. و درونش هم باده معرفت است. کنارش بنشینی مست میشوی. مولوی هم گفت: «آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم» از آب انگور کمتر نیستم. کنارم بنشینی حرفهایی که از دل من میآید تو را مست خواهد کرد. یعنی من جام هستم. یعنی من یک معارفی را درک و دریافت کردم. مرصع هم یعنی آراسته. جامها آن زمان آذین و تزیین میکردند. با جواهر و گوهرها و مرواریدها روی آنها یک نقشهایی میزدند. این ولی خدا هم جام مرصع است. قلبش جام است. معارفش باده است. خودش هم که آراسته است. خودش را هرس کرده است. شاخههای اضافی را زده و باغبانی وجودش خودش را کرده است. یک دوستانی را از خودش جمع و یک دوستانی را کم کرده است. بالاخره مرصع و آراسته شده است.
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل *** ای بسا در که به نوک مژهات باید سُفت
اگر می خواهی یک جام مرصع، کتاب خدا و ولی خدا به تو یک بادهای بدهد که مثل لعل گرانبها و قیمتی باشد، اگر دنبال معرفت هستی یک راه بیشتر نداری. آن راه هم گریه و زاری در دستگاه الهی است. معرفت بدون اشک به کسی نمیرسد. بچهها هرچه میخواهند با گریه میگیرند. چون بچه با گریهاش میرساند من این را میفهمم. من به این احتیاج دارم. زبان در دستگاه الهی اشک است. در دستگاه ما زبان همین است. در دستگاه الهی زبان چشم است و آن قطرات سخن است. یعنی قطرات اشک با خدا حرف میزند که واقعاً من میخواهم. لذا یکجا میگوید: «وز دل اشک روان آه سحر ناله شب» من این چیزها را داشتم که به من چیزی دادند. یعنی اصلاً بدون اشک نمیشود.
یک جایی میگوید: آنقدر اشک ریختم که یکی از آنجا گذشت. گفت: این جوی از کجاست؟ چشمهاش کجاست؟ حافظ میگوید: من خیلی در این دستگاه اشک ریختم تا بالاخره حافظ شدم. حالا میگوید: اگر تو هم از این می لعل گونه الهی تمنا داری، آرزو داری، همین راهش است. راهش همین اشک است. منتهی ببین همین را با چه لطافتی و با چه ظرافتی بیان میکند. «ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت» میخواهد بگوید: باید اشک بریزی. بدون اشک نمیشود. صدف را شما باز میکنی،مرواریدش را درمیآوری با یک ابزاری که به آن مسقط میگویند، سوراخ میکنی. یک رشتهای از دلش عبور میدهی، گردنبند میشود و به گردن آویزان میکنند. حافظ این پلک چشم را تشبیه به لایههای صدف میکند. میگوید: این پلکها باید باز شود. آن قطرات اشک را تشبیه به مروارید میکند. چون مروارید سفید است. بعد میگوید: وقتی این اشکها روی این مژههای تو جاری میشود، دور مژهها تو حلقه میزند. دقیقاً مثل اینکه این مژه آن مروارید را سُفته باشد. سوراخ کرده باشد. میگوید: اگر می خواهی باید اشک بریزی، منتهی اشک ریختن را با این لطافت بیان میکند. «ای بسا در که به نوک مژهات باید سُفت» یعنی چه بسیار اشک که مثل در میماند، باید سوراخ کنی. یعنی آنقدر باید اشک ریخت که این اشکها دور مژهها را بگیرد.
میشود گفت: منظور این مرد از جام شراب انگور است؟ برای رسیدن به آب انگور باید شما اشک بریزی یا باید مایه بگذاری و دست به جیب شوی؟ پول باید بدهی. پس وقتی که میگوید: جام، منظورش آب انگور نیست. از کلامش کاملاً پیداست.
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد *** هرکه خاک در میخانه به رخساره نرفت
در بیت قبل گفت: اگر میخواهی به معرفت برسی باید اشک بریزی. اشک تو را به معرفت میرساند. در بیت بعد میگوید: معرفت تو را به محبت میرساند که عاشق شوی. عشقهای مجازی هم ریشه در معرفت دارد. طرف یک شناختی نسبت به فلانی پیدا کرده است. یکجا او را دیده است. آن معرفت منجر به محبت شده است. در دستگاه الهی هم همینطور است. هرکسی عشق الهی میخواهد، این بدون معرفت نمیشود. معرفت است که انسان را به محبت میرساند. لذا میگوید: «تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد» محال است بویی از محبت و عشق ببرد. «هرکه خاک در میخانه به رخساره نرفت» اینهایی که حرم سیدالشهدا و علی بن موسی الرضا میروند، یکی از کارهایی که میکنند این است که به حالت سجده درمیآیند و صورتشان را این طرف و آن طرف روی زمین میگذارند. حافظ همین صحنه را برداشته و میگوید: اگر میخواهی به محبت و عشق دست پیدا کنی، بایستی خاک ره میخانه را با رخساره و صورت خودت جارو کنی. یعنی اینقدر باید این صورت را بر این آستان بسایی که جارو کنی و اگر گرد و غباری دارد با صورتت جمع کنی. اوج فروتنی و تواضع و خاکساری را میخواهد بیان کند. منتهی با این زبان بیان میکند که تو باید با صورت خودت این خاکها را جارو کنی و جلو بروی تا به میخانه برسی. میخانه کجاست؟ همان جایی که معرفت است. پس میگوید: بوی محبت به مشام تو نمیرسد. تا به آن معرفت نرسی. این آب انگور که نیست. چون برای رسیدن به آب انگور که محبت نمیخواهد. «هرکه خاک در میخانه به رخساره نرفت» در میخانه در آن جایی است که انسان را به معرفت میرساند. علی بن موسی الرضا شما را به معرفت میرساند. سید الشهدا شما را به معرفت میرساند. اولیاء خدا شما را به معرفت میرساند.
شریعتی: به تعبیر حاج آقای میرباقری اگر صلوات ما را به محبت میرساند و اینقدر برکت دارد، اوجش به خاطر تواضعی است که در صلوات وجود دارد.
حاج آقای رنجبر: حافظ اوج تواضع را اینطور بیان میکند. از این لطیفتر که نیست. شما بخواهی به کسی خیلی احترام کنی دستت را به سینه میگذاری و سرت را یک مقدار پایین میآوری. اوج اوجش چیست؟ اینکه صورتت را به خاک بگذاری.
خدا رحمت کند علامه طباطبایی فرمود: حیف که مردم خوب قضاوت نمی کنند. وگرنه من از در حرم علی بن موسی الرضا که وارد میشدم، سجده کنان خودم را به ضریح میرساندم. وی این عادت الآن تفسیرهای دیگر پیدا میکند. لذا من احتیاط میکنم و این کار را نمیکنم.
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا *** زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
دوباره فضا عوض شد و در عالم دیگری رفت. در عالمی که میخواهد بگوید: این دنیا سایه است. ماندگار نیست. الآن اینجا شما سایه زیر یک چوب نصب کن. الآن اینجاست و بعد آنجاست. امیرالمؤمنین میگوید: دنیا و اقبالهای دنیوی مثل سایه است. اصلاً سایه چیزی نیست که باشد. یکوقت کوتاه می شود. یکوقت بلند میشود. یکوقت آنجاست و یکوقت آنجاست. یکوقت هست و یکوقت نیست. میگوید: دنیا مثل سایه است. حالا حافظ همان سایه بودن را میخواهد بیان کند که نمیماند.
میگوید: دیشب در باغ ارم بودم. باغ ارمی الآن شیراز دارد و خیلی زیبا و دل انگیز است. بعضی میگویند: شاید آن باغ ارمی که شیراز داشته و حافظ از آن یاد میکند، همین باغ ارم موجود است. میگوید: دیشب در گلستان ارم بودم. هوا هم خیلی لطیف بود. یک نسیم بهاری میوزید. «در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا» بخاطر لطافتی که هوا داشت. «زلف سنبل» سنبل یک گل خوشبویی است و گلهایش هم خوشهای است. باد که میآید این خوشهها باز میشود. آن زلف سنبل است. بخاطر آن نسیم بهاری این زلف سنبل آشفته و پریشان میشد. باز و بسته میشد.
«گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو» مسند یعنی جای تکیه زدن و تکیهگاه است. جم یعنی جمشید که پادشاه است. منتهی اینجا یعنی سلطان و پادشاه. گفتم: باغ ارم تو که روزی مسند جم بودی. تکیهگاه پادشاه بودی. پادشاه اینجا میآمد و تکیه میزد. جمشیدها اینجا بودند و هرکدام برای خودشان یک جام جهان بینی داشتند. جمشید یک جامی داشت روی آن جام نقش تمام سرزمینها و کشورها حکاکی شده بود. به آن جام جهان بین میگفتند. یعنی هرکس میخواست جهان را ببیند مثلاً میتوانست جهان را ببیند. «گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت» آن دولت یک زمانی بیدار بود. به خواب مرگ رفت. یعنی تمام شد و نمیماند. مسند میماند و مسند نشین نمیماند. قرآن میگوید: «كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ، وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ، وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ» (دخان/25-27) میگوید: ببین چه باغ ارمهایی ماند، اما مسندنشینانشان نماندند. چه کشتزارهایی ماند و اما صاحبانشان نماندند. چه جایگاههایی، چه منصبهایی، چه مسئولیتهایی ماند ولی آنهایی که برو و بیا داشتند نماندند. میخواهد بگوید: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فان، وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرام» (الرحمن/26 و 27) منتهی آن را به زبان حافظانه و رندانه خودش بیان میکند. باز فضا عوض میشود و وارد یک فضای دیگر میشود.
«سخن عشق نه آن است که آید به زبان» من خیلی دوست دارم در رابطه با آن عشق پایدار و عشق ماندگار با شما حرف بزنم. ولی حیف که گفتنی نیست.
«ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود» چقدر لطیف می گوید. میخواهد بگوید: وقتی آدم معرفت پیدا کرد، گفتگوهایش هم کم میشود و به مقام سکوت میرسد. به کسی گفتند: عاقل کیست؟ گفت: عاقل کسی است که سکوت میکند. گفتند: اگر کسی بود که همیشه ساکت بود چه؟ گفت: شما چنین عاقلی را پیدا نمیکنی. امیرالمؤمنین فرمود: مثل کفههای ترازو است. تا یکی بالا میرود به همان اندازه یکی پایین میآید. وقتی که عقل انسان و شعور انسان بالا میرود، معرفت انسان بالا میرود، کلامش کم میشود. منتهی همان کم خیلی زیاد است. شما کلام اهل بیت را ببینید. احادیث را ببینید. دو کلمه، سه کلمه، چهار کلمه و ده کلمه است. پشتوانه دارد. دنیایی از عقلانیت پشت آن خوابیده است. مثل نسخههای طبیبهای ماهر است. طبیبی که ماهر نیست طومار مینویسد.
«ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنود» یک معرفتی بده تا این گفت و شنودها کم شود. اگر ما زیاد حرف میزنیم چون معرفت نداریم. معرفت که داشته باشیم دیگر حرفها کنار میرود.
«اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت» باز هم میگوید: اگر می خواهی به این عشق راه پیدا کنی یک راه بیشتر نداری. آنقدر اشک ریختم دریا شد. میگوید: صبر من هم در این دریا غرق شد. خرد من در این دریا غرق شد. چه کنم سوز همه عشق ندانست نخفت» عشق یک سوزی دارد، یک غمی دارد که به گفت و سخن نمیآید.
شریعتی: خدایا به هرکس میوه عشق میدهی شاخهی وجودش را میشکنی. تو خودت مرهم شاخههای شکسته باش. صفحه 272 را امروز تلاوت میکنیم. آیات 43 تا 54 سوره مبارکه نحل را امروز تلاوت خواهیم کرد.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ «43» بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «44» أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ «45» أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ «46» أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ «47» أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ «48» وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِكَةُ وَ هُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ «49» يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ «50» وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ «51» وَ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَهُ الدِّينُ واصِباً أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَتَّقُونَ «52» وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْئَرُونَ «53» ثُمَّ إِذا كَشَفَ الضُّرَّ عَنْكُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْكُمْ بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ «54»
ترجمه: ما قبل از تو نيز، جز مردانى كه به سويشان وحى مىنموديم (فرشته يا موجود ديگرى را) نفرستاديم (كه آنها از آمدن تو تعجب مىكنند، به آنها بگو:) اگر نمىدانيد از اهل ذكر بپرسيد. (ما پيامبران پيش از تو را) همراه با معجزات وكتب (آسمانى فرستاديم) و به سوى تو ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم، تا براى مردم آنچه را كه برايشان نازل شده روشن بيان كنى و شايد بيانديشند. آيا كسانىكه بدىها را با حيله و نيرنگ انجام دادند، درامانند، از اينكه خداوند آنان را در زمين فرو برد يا از جايى كه پيشبينى وانديشه نمىكنند، عذاب الهى به سراغشان آيد. يا (قهر الهى) در حين تلاش و كوششان ناگهان آنان را بگيرد، پس نتوانند آن عذاب را خنثى و عاجز نمايند. يا آنكه در حال دلهره آنان را بگيرد، پس البتّه پروردگار شما رؤف ومهربان است. آيا چيزهايى را كه خداوند آفريده نديدهاند كه چگونه از راست و چپ سايههايشان مىگسترد و در حال سجده، فروتنانه خضوع دارند. و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از جنبده وفرشتگان، تنها براى خداوند سجده مىكنند و تكبّر و سرپيچى نمىكنند. واز پروردگارشان كه حاكم و محيط بر آنهاست مىترسند و آنچه را فرمان داده شدهاند انجام مىدهند. وخداوند فرمود دو معبود نگيريد، فقط او معبود يكتاست، پس تنها از من بترسيد. وآنچه در آسمانها وزمين است از آن اوست وپرستش وفرمانبردارى پيوسته براى اوست، پس آيا از غير خداوند پروا مىكنيد. وآنچه از نعمت داريد، پس از خداوند است. (به علاوه) هرگاه نگرانى و بلا به شما رسد، تنها به سوى او ناله مىكنيد. اما همين كه نگرانى ومِحنت را از شما برطرف كرد، ناگهان گروهى از شما نسبت به پروردگارشان شرك مىورزند. (وعوامل وافراد ديگرى را در دفع بلا مؤثّر مىدانند)
شریعتی: اشاره قرآنی را بفرمایند و انشاءالله از زیارت جامعه کبیره بشنویم.
حاج آقای رنجبر: یک باغ هرچه دارد از درخت و میوه وثمرات گوناگون،همه را از باغبان دارد. اگر باغبانی نباشد، اصلاً باغی نیست و معنایی ندارد. در نگاه قرآن کریم انسان ها مثل باغ هستند. و خداوند مثال باغبان را دارد. لذا میگوید: شما هرچه دارید از آن است. «وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ» هر نعمتی که دارید، نعمت از ریشه نُعمت است. نُعمت آن چیزی است که با روح و روان و جسم انسان سازگار است. قرآن به این نعمت میگوید. چرا به انعام میگوییم: انعام؟ چون گوشت اینها با بدن ما، با روح ما و روان ما سازگاری دارد. قرآن به خوک و خنزیر انعام نمیگوید. به گوسفند انعام میگوید. چون سازگاری دارد. میگوید: هرچیزی که در زندگی به تو داده شده و متناسب با روحیات و روان تو است، اینها را نعمت مینامم. این نعمتها هم منعم دارد. نعمتبخش دارد. منعم هم یک نفر در عالم بیشتر نیست. آن هم خداست. هرچه خدا به تو داد، سازگار است. اگر گفت: از این غذا مصرف کن، چون سازگار است. اگر میگوید: از آن غذا استفاده نکن، چون سازگار نیست. منتهی آدمها این را نمیفهمند. نه نعمتش را میفهمند و نه من الله بودنش را میفهمند. یک روزی خواهند فهمید. به قول مولوی که فرمود:
جمله مهمانند در عالم ولیک *** کم کسی داند که او مهمان کیست
همه در این عالم مهمان هستند. سر سفره نشستند، ولی نمیدانند سر سفره چه کسی هستند. مثل یک نوزادی که در دامن مادرش دارد شیر میخورد. اما نمیداند که مادر کیست و مادر یعنی چه؟ بعدها میفهمد. لذا قرآن میگوید: «فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» (نحل/55) یک روزی خواهید فهمید سر سفره چه کسی نشسته بودید و چقدر نسبت به آن کسی نمک ناشناسی کردید.
شریعتی: خدا کند شاکر نعمتهای خدا باشیم. یکی از نعمتهایی که اشاره کردیم سفره اهلبیت (ع) است. انشاءالله هرچقدر میتوانیم متنعم شویم از نعمت خدای متعال با فرازهای زیارت جامعه کبیره.
حاج آقای رنجبر: استخرها خیلی زلال و شفاف است. نگاه میکنی ته آن پیداست. اما حوضها اینطور نیست. گاهی چنان جلبک زدند که اگر شما یک سینی هم در آن بیاندازی پیدا نمیشود. چرا استخرها اینقدر زلال و شفاف هستند؟ چون اطرافش یک دریچههایی هست. دائم سرریز میشوند. چون سرریز میشود زلال است. انسانهایی که سرریز میشوند ثروت و سرمایه و دانشی دارند و برای خودشان نگه نمیدارند و پیرامون خودشان را برخوردار میکنند همین باعث زلال شدن آنها میشود. باعث پاک شدن آنها میشود. قرآن به پیامبر میگوید: «خذ من اموالهم» (توبه/103) از اینها پول بگیر، برای چه؟ «تُطَهِرُهُم» تو با این کار اینها را پاک میکنی. زلال میکنی. یعنی آدمی که بخشنده نباشد، مثل حوض است. همه را برای خود نگه میدارد ولی میگندد. شما ثروتمندانی که دست کریمانهای ندارند ببینید، بوی تعفن میدهد. ولی انسانهای کریم را ببینید و نگاهشان را ببینید. به همین خاطر قرآن بخشش ها را گاهی به زکات تعبیر میکند. زکات همان پاکی است. چرا به انفاق زکات میگوید؟ چون وقتی تو میبخشی خودت پاک میشوی. خودت زلال میشوی. زکات هم فقط به بخششهای مالی و مادی نیست. همین که با دست از کسی دستگیری میکنی هم زکات است. همین که بلند میشوی و قدم برمیداری تا پا فتادهای را از زمین برداری، این هم زکات است. همین که زمان میگذاری تا بین دو نفر که با هم قهر هستند را آشتی دهی، آن هم زکات است. همین که دانشی داری و در اختیار دیگران میگذاری هم زکات است. لذا از ویژگیهای اهل بیت این بود که اهل زکات بودند. شما بودید که زکات میدادید. ویژگی که برای اهل بیت محسوب میشود این است که زکات اینها فراگیر بود. فقط به مال نبود، جان هم بود. قدم هم بود. قلم هم بود. عمرشان را میگذاشتند. جانشان را میگذاشتند. وقتشان را میگذاشتند. هستی و نیستیشان را نثار میکردند. لذا زکات دهنده واقعی اینها بودند. «وَ آتَيْتُمُ الزَّكاة» (مائده/12) زکات یک معنای دیگری هم دارد و معنای رشد و فزونی هم هست. علت اینکه میگویند: زکات، چون مایه رشد است. من گاهی مثال میزنم که شما نعنای داخل باغچه را بچین. امروز بچین، دو روز دیگر بیا نگاه کن. کم شد؟ نه دوباره بیشتر میشود. شاخه شاخه زیاد میشود. البته نعنایی زیاد میشود که ریشه در خاک داشته باشد. نعنایی که چیده شد و در سبزی فروشی رفت دیگر سبز نمیشود. این بخششهایی که ریشه در خدا و رضای حق داشته باشد، اینهاست که فزونی پیدا میکند. جایگزین میشود. فرمود: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُه» (سبأ/39) هرچه شما میدهید او جایگزین میکند. به شرطی که برای او باشد. در یک مراسم گلریزان اگر برای چشم و هم چشمی با کسی پول بدهی هیچ جا حساب نمیشود. ولی کسی ممکن است یک مبلغ ناچیزی بدهد، آن است که حساب میشود. آن است که انسان را تماشایی میکند. انسانهای بخشنده خیلی تماشایی هستند.
ابرها را نگاه کنید. ابرها خیلی تماشایی هستند. چه وقت؟ وقتی که میبارند. اگر نبارند جز تاریکی و دلگیری چیزی ندارند. ولی وقتی میبارند زیبا میشوند. انسان هم همینطور است. قرآن میگوید: تو مثل ابر سیاه هستی. وقتی دارا هستی و دولتمند هستی تازه ابر سیاه شدی. اگر نبری مایه دلگیری هستی. مایه رنج خاطر دیگران هستی. مولوی میگفت: «آسمان شو، ابر شو، باران ببار» یک مقدار بالا بیا و آسمانی فکر کن. چرا زمینی فکر میکنی؟ مثل ابرها باش و باران ببار. یک ریزشی داشته باش. عالم، عالم بخشش است. در این عالم همه چیز بخشنده است. یک گل بخشنده است. عطر و رایحه خوب خودش را سخاوتمندانه به شما نثار میکند. شما هم هیچ کاری برای او نکردی. اولین بار است این گل را میبینی. آبی به آن ندادی. شما آن را نکاشتی و بین شما سر و سرّی نبوده است. اما سخاوتمندانه هرچه عطر و بو دارد نثار شما میکند. خورشید را نگاه کن. سخاوتمندانه نور خودش را به شما منتشر میکند. درختها همه بخشنده هستند. میوه و سایه خودشان را نثار شما میکنند. چیزی نیست که در این عالم بخشنده نباشد جز انسان. «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَه» (عبس/17) چقدر این ناسپاس است. غرق این بخششها و بخشندهها است. از بخشش همه این بخشندهها استفاده میکند. از نور این آفتاب استفاده میکند. از عطر گل استفاده میکند. از سایه درخت استفاده میکند. اما یک روز از او استفاده نمیرسد. اینکه خداوند از انسان خیلی متوقع است و خیلی انتظار بخشش دارد. بخصوص انسانهایی که اهل سجاده و نماز هستند. اهل ذکر هستند. اهل دعا هستند. از اینها خیلی متوقع است. لذا شما قرآن را ببینید. غالباً زکات را کنار نماز میگذارد. یعنی من متوقع هستم از کسی که اهل نماز است دست به جیب هم باشد. آیه ولایت چه وقت نازل شد؟ چه وقت آدمها «اشهد ان علیاً ولی الله» گفتند؟ وقتی امیرالمؤمنین در حال نماز بود، انگشتری خودش را انفاق کرد. این یعنی کسی که با نماز خودش با خدا ارتباط برقرار میکند و با بخشش خودش از مردم دستگیری میکند ولی خداست. هرکس می خواهد ولی خدا شود، یک چنین کسی است. لذا در زیارت جامعه اول گفتیم: «اقمت الصلاه» شما کسی بودید که نماز را به پا داشتید. الآن هم میگوییم: «و آتیتم الزکاة».