سوال - دنباله نهج البلاغه خطبه 78 : بعضی از شما گمان میبرند دنیا به کام بنی امیه شد . همه ی خوبی ها را فزون تر از آن چیزی که به دیگران سپرد ، به آنها سپرد و آنها را از سرچشمه ی خودش سیراب کرد ، توضیح دهید .
پاسخ - سعدی قصیده ای دارد . قصیده ی بلندی هم هست ولی چند بیت اول آن ترجمه ی روانی برای این کلمات امیر المومنین است . قصیده ی معروفی هم هست . سعدی می گوید :
بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا در نبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن پیش از آنکه از تو نیاید هیچ کار
ای که در شه نامه ها آورده اند رستم و روئین تن ، اسفندیار
تا بدانند که خداوندان مُلک کز بسی خلق است دنیا یادگار
این همه رفتند ومای شوخ چشم هیچ نگرفتیم از این ها اعتبار
آنچه دیدی برقرار خود نماند وانچه بینی هم نماند برقرار
این همان کلام امیر المومنین است . قبل ار این فرمود : چیزی را که نمی دانید نگویید . چون گفتند که دنیا به کام بنی امیه تا آخر تاریخ است . امیرالمومنین میگوید که این حرف را نزنید . من گفتم آنچه را نمی فهمید نگویید . این طوری نیست . دنیا به کام هیچ کس نمی ماند . همیشه دنیا برای یک کس روی یک پاشنه نمی چرخد . قرآن می فرماید : ما روزهای برتری را دست به دست می کنیم . مثل توپ است اگر پاس ندهی ، از تو پس می گیرند . حکومت هم همین طور است ، استیلا هم همین طور است ، مقطعش موقت و کوتاه است . فکر نکنید که دنیا شبیه شتری باشد و دست و پایش را بسته باشند و در خانه ی بنی امیه نشسته باشد و نتواند تکان بخورد . آنچه بینی در قرار خود نماند ، آن چه بینی هم نماند برقرار . کار به جایی رسیده که کسانیکه اهل گمانه زنی و پیش گویی هستند می گویند که دنیا برای بنی امیه شتر پا بسته است و فقط در خانه ی بنی امیه است . فقط به این ها شیر می دهد و به کس دیگر شیر نمی دهد و فقط اینها هستند که از چشمه ی زلالشان می نوشند .
سوال – باز همان ها گمانم می کنند تازیانه و شمشیرشان از سر این امت کنار نخواهد رفت .
پاسخ - این هم گمان دوم است . تصور می کردند که شمشیر و شلاق این ها همیشه بر سر فرو دستانشان خواهد بود . امیر المومنین می گوید : این جور نیست . هر جا پای شمشیر و شلاق بیاید ، دست و پای خود ظالم را قطع می کند . ریشه ی حکومت و حاکمیت را سست می کند . سعدی می گوید :
شنیدم که در وقت وضع روان هرمز چو میگفت نوشیروان
که خاطر نگهدار درویش باش نه در بند آسایش خویش
ای کاش می شد کارمندهای دولتی قبل از اینکه پشت میزهایشان می رفتند یک قطعه از گلستان و بوستان میخواندند .
برو پاس درویش محتاج دار که شاه از آن رعیت بود تاجدار
مکن تا توانی دل خلق ریش و گر می کُنی می کَنی بیخ ریش
اگر تو تاجی داری ، این را مردم بیچاره به تو داده اند . اگر مدیر کل هستی ، آنرا زیر دستان به تو داده اند . اگر آنها نباشند رئیسی معنا پیدا نمیکند . ارباب رجوع کلمه ی قشنگی است . یعنی اربابت به تو رجوع کرده است . تو هر چه داری از او دار . اگر ریشه سست شد ، درخت هم سست می شود . مردم اگر سست شدند تو هم می افتی . پس اگر می خواهی سرپا و پایدار باشی ، هوای مردم بیچاره را هم داشته باش .
امیر المومنین بر این اساس که هندسه ی عالم است ، پیش بینی می کند که چون این ها شمشیر بدست هستند ، این ها نمی مانند چون با این حرکات خودشان ریشه ها را که همان مردم هستند سست می کنند لذا یک روزی سقوط می کنند . فکر می کنند که تازیانه و شمشیر این ها از روی سر امت برداشته نمی شود . بله برداشته میشود و بر علیه خودشان بکار برده میشود . بنی امیه بعد از خیانت هایی که کردند خیلی کشیدند . هر کسی که گناهی میکند و به مردم دروغ می گوید در واقع به خودش دروغ گفته است . این ها نمی ماند . عیش لذت بخش این ها ، در نگاه امیر المومنین مثل آب دهان است . آب دهان هم کم است و هم کثیف است . عیشی که این ها دارند در نگاه خودشان این قدر جلوه و جاذبه و جذابیت دارد ولی در نگاه واقع بین من هم کم است و هم کثیف . پادشاهی وزیری حکیم داشت . دنبال فرصت می گشت تا یک تلنگر به پادشاه بزند و نصیحتی برای پادشاه داشته باشد . روزی با هم به شکار رفته بودند . غروب شد و دور را دور پادشاه دید که چراغی سوسو می زند . پرسید این چراغ از کجاست ؟ وزیر گفت : نمی دانم . گفت پس برویم تا بدانیم . نزدیک که شدند دیدند که تلی از زباله است که داخل تل زباله اتاقکی درست شده است که از دل اتاقک نوری بیرون می زند . نزدیکتر رفتند و دیدند که یک پیر مرد و پیر زنی هستند که پیر مرد در پیاله شکسته و کثیف برای پیر زن شراب می ریزد . و با چه عیش و نوشی سر می کشند . پادشاه به وزیر گفت که چقدر این ها شاد هستند . این قدر که این ها شاد هستند ما نیستیم . دید که وقتش است که یک تلنگر بزند . گفت : هستند در عالم کسانی که وقتی به زندگی من و تو ، به کاخ من و تو نگاه میکنند ، همانی را می بینند که ما اکنون می بینیم . آنها قصر بلورین ما را تلی از زباله می بینند ، کثیف می بینند و شگفت زده هستند که چرا ما این قدر شاد هستیم . حالا امیر المومنین همین را می گوید . در نگاه شما این ها اینقدر رونق دارند. در نگاه من مثل آب دهانی است . آنها نمی توانند آنهایی که برداشته اند فرو ببرند . دیده اید کسانیکه گلویشان درد می کند نمی توانند آب دهانشان را قورت بدهند . همه را خرده خرده گرفتند ولی جمله جمله پس خواهند داد . در امثال الحکم دهخدا ضرب المثلی هست که می گوید : انگشت انگشت نَبر تا خیک خیک نریزی . داستان یک استاد و شاگردی را تعریف می کند که شاگردی رفت تا پیش استادی شاگردی کند . استاد گفت که من در اینجا شرایطی برای کار کردن دارم ، اگر رعایت کنی تو را می پذیرم . وقتی می خواهی جنسی را بفروشی آرام آرام بدون اینکه مشتری متوجه بشود انگشت خود را زیر کفه ای که جنس هست می بری و آرام پایین می کشی و در نتیجه جنسی که میکشی سنگین تر میشود و پول بیشتری می گیری ولی وقتی جنسی را می خری ، انگشت خودت را زیر آن کفه ای ببر که سنگ در آن است تا جنس بیشتری بگیری و پول کمتری بدهی . شاگرد گفت : استاد این که حرام است . گفت : من که گفتم شرایط من این است. قبول کرد و مدتی کار کرد و بعد از آن کارشان خیلی گرفت و رونق گرفت . زمستان شد وسوخت کم شد . قرار شد این ها بروند و از جزیره ای نفت بیاورند . در قدیم نفت ها را در خیک هایی می ریختند چون بشکه نبود . خیک ها را سوار کشتی کردند و به وسط دریا رسیدند . در همین هنگام ناخدا گفت که کشتی سنگین شده و الان در دریا غرق می شویم . گفتند بارهای سنگین را خالی کنید . خلاصه خیک های نفت را خالی کردند . استاد و شاگرد و سرنشین ها این کار را می کردند . همین جور که با هم داشتند نفت ها را خالی می کردند ، شاگرد به استاد گفت : استاد یک چیزی بگویم ناراحت نمی شوی . استاد گفت : نه . شاگرد گفت : استاد انگشت انگشت نبر تا خیک خیک نریزی . امیر المومنین می گوید که انگشت انگشت می برند ، خرده خرده می برند اما خیک خیک می ریزند . یک روز آنچه را برداشته اند یکجا از دست خواهند داد .
سوال - صفحه 20 قرآن کریم سوره بقره آیات 127 الی 134 را توضیح دهید .
پاسخ - تمام آیاتی که تلاوت می شود فرمول زندگی است . گفت : کاری بکن چیزی بخواه . همان آیه اول . آیات متناسب با حج است . اگر چیزی از خدا می خواهی باید کاری بکنی ، بی مایه فتیر است . دعا کردن مثل چک کشیدن است شما وقتی می توانی چک بکشی که پشتوانه داشته باشی . اگر موجودی تو صفر باشد حق نداری چک بکشی . جریمه دارد . دعا کردن هم چک کشیدن است . شما وقتی دعا می کنی باید در اعمالت چند تا کار مفید داشته باشی ، چهار تا گره را باز کرده باشی و بعد از خدا بخواهی گره ات را باز کند . در قدیم پهلوانان دوره گردی می کردند یعنی به محله ای می رفتند و معرکه گیری می کردند و مردم دورشان جمع می شدند . همان ابتدا ظرف گدایی شان را پهن نمی کردند و درخواست کمک نمی کردند . چند تا شیرین کاری میکرد مثلا روی شیشه یا میخ می خوابید و بعد در خواست کمک میکردند . در درگاه خدا هم همینطور است . چند تا شیرین کاری نشان بده تا خدا خوشش بیاید و بعد از او درخواست بکن . کما اینکه درخواست های خدا هم از ما این جوری است . همان اول که به دنیا آمدیم نگفت : نماز بخوان و روزه بگیر و حج برو . پانزده سال به ما رسید و به ما رحمت و نعمت داد بعد گفت : حالا که به این سن رسیدی ، روزه بگیر . حالا که استطاعت پیدا کردی ، حج هم برو . خدا از ما هم همین توقع را دارد . خدا این توقع را با این آیه نشان داد . ابراهیم همان اول دست به دعا نشد . می گوید : وقتی ابراهیم و اسماعیل دیوارهای کعبه را بالا بردند و کار را تمام کردند ، دعا کردند و گفتند که خدایا این را از ما بپذیر . این خودش یک درس است . ابراهیم بهترین بنده ی خداست . در بهترین مکان ، بهترین کار را کرده است . خانه ی خدا را بالا برده است . بهترین انگیزه را هم داشت که مردم به آن سمت نماز بخوانند . اما کار خودش را پذیرفته نمی بیند لذا می گوید خدایا بپذیر . فرق بین قبول و تقبل ظریف است . یک وقت شما درس خوانده اید و نمره ی بیست گرفته ای و قبول شده اید . اما یک وقت نمره ات هشت است . با خواهش ، تمنا ، ارفاق ، تخفیف و سفارش هشت شما را ده می کنند این را تقبل می گویند . شما قبول نشده اید . ابراهیم می گوید : خدایا کار ما را تقبل کن یعنی این کار ما ارزش ندارد . کار را کم می بیند . در عصر عاشورا زینب می گوید : خدایا تقبل کن حسین را یعنی تو خیلی بالاتر از حسین هستی ، پس تقبل کن . این جور حرف زدن دریای رحمت الهی را به جوش می آورد . بعد هم نمی گوید که چه را قبول کن ، نمی گوید که این بنایی را که ساخته ایم قبول کن . می گوید که می دانم که تو شنوا و دانا هستی و همه چیز را می دانی . خدایا من را اهل تسلیم قرار بده . ابراهیم مظهر تسلیم است . او بود که زن و بچه اش را در بیابان گذاشت و رفت . ابراهیم بود که به امر خدا چاقو بر گلوی فرزندش گذاشت . ما می بینیم که بچه مان با کسی دعوا میکند ، نشنیده در گوش طرف می زنیم . همین ابراهیم می گوید : خدایا ما را اهل تسلیم قرار بده . تسلیم خودش را نمی بیند . بچه های مان را هم اهل تسلیم قرار بده . عبادات ما را به ما نشان بده . به ما نشان بده که چه چیزی عبادت است و چه چیزی عبادت نیست . خیلی نکته ی مهمی است . ما نمی دانیم چه چیزی عبادت است . گاهی در یک شرایطی نماز خواندن عبادت نیست . گاهی پوست موز از پیاده رو برداشتن عبادت است . شخصی تعریف می کرد که نزد امام از فردی تعریف می کردیم که ایشان سی سال است که نماز ظهرش را سر وقت خوانده است . امام فرمودند : یعنی در این چند سال نیازمندی پیش او نیامده که بخواهد گره اش را باز کند که نمازش را دیرتر بخواند . خدایا به ما رو کن . تو اگر به ما رو کنی ما آبرو پیدا می کنیم . تو آب حیات هستی . در آیه آخر می خواهد بگوید : هر کسی کار خودش ، بار خودش . اعمال شما مثل سایه است و همراه شماست . هیچ کس سایه شما را نمی توان از شما جدا کند به جز نور ، فقط نور است که می تواند سایه را از شما جدا کند . اعمال شما هم به شما وصل است . پس اگر کار خلافی می کنی این مثل سایه با شما می آید . فقط خدا می تواند این سایه را از شما جدا بکند که او نور عالم است. اعمال خوب همیشه با شما هست . سایه رحمت است . هیچ کس نمی تواند این را از شما جدا کند . اگر پدران و مادرانتان کارهای خوب کرده اند برای خودشان است و شما نمی توانید آن را برای خودتان بردارید . بعضی ها می گویند که این عمل را انجام بده ، گناهش پای من . این امکان ندارد مثل اینکه بگوییم تو برو در آفتاب ، سایه ات مال من . سایه شما مال خود شماست .
سوال - فلسفه ی آداب حج را بگویید .
پاسخ - دور خانه ی خدا را می گردیم ، بعدش می روییم پشت مقام ابراهیم ، معنا دارد . یعنی خدایا فقط دور تو می گردیم و کسی هم که دور خدا می گردد نباید پشت سر هر کسی راه بیفتد . باید پشت سر ابراهیم راه بیفتد زیرا او پیامبر است . مقام ابراهیم یک سنگ است که جا پای ابراهیم است یعنی باید رد پای پیامبرش را بگیرد و برود و بعد سعی صفا و مروه می رود . یعنی هر کس که دور خدا میگردد و دنبال پیامبرش می رود باید اهل سعی و کوشش باشد . سعی و کوشش او هم باید بین صفا و مروه باشد. گاهی هم هَروَله دارد . بعد تقصیر می کند معنی آن این است که کوتاه بیاید . ناخنش را کوتاه می کند . معنایش کوتاه آمدن است . بعد برود ریشه کن بکند برای راحتی و به مردم نگاه نکند . گاهی طرف سرش را نمی تراشد و میگوید که زشت است . می گوید خودت را با مردم تنظیم نکن . خودت را با فطرتت میزان کن .