48- من تصمیم می گیرم خوب باشم ولی وقت امتحان الهی ، سربلند بیرون نمی آیم . چه کار کنم ؟
ببینید بچه ها چطوری راه رفتن را یاد میگیرند . چند قدم می روند و زمین میخورند ولی زمین نمی مانند و دوباره بلند میشوند . مسائل معنوی هم همینطور است . هرکس بخواهد سالک و راهرو بشود ، در ابتدا چند روز حال خوشی دارد و بعد زمین می خورد . غفلت میکند . نباید ناراحت بشود . باید دوباره بلند بشود . خدا به چنین کسی تواب میگوید . می گوید : خدا عاشق آدمهای تواب است . یعنی زمین می خورند و دوباره بلند میشوند . اینکه ایشان تصمیم دارند خیلی خوب است . افتادن هم طبیعی است . گاهی خدا دست از سر شما برمی دارد تا بفهمید این چند قدمی هم که آمدید دست خودت نبود . راننده های کامیون وقتی می خواهند بفهمند چرخشان کم باد است ، دستشان را از روی فرمان بر میدارند و اگر فرمان به طرفی متمایل شد ، معلوم میشود که چرخ کم باد است . خدا دستش را از سر انسان بر میدارد تا بفهمد کمبود دارد . آنهایی که می خواهند دوچرخه سواری یاد بگیرند ، یک کسی ترک را می گیرد و طرف پا میزند و یک دفعه رهایش می کند و او می افتد و این کار لازم است . خدا هم همینطور است . بعضی موقع ما را می گیرد و بعد رها می کند و مهم این است که وقتی افتادیم دوباره بلند بشویم . این ها همه امتحان الهی است .
67- نا آرام و بیقرار هستم . چگونه آرامش پیدا کنم ؟
شمع دو قسمت دارد .یکی رشته دارد و یکی موم دارد . هرچه موم از خودش مایه بگذارد ، شمع شعله ور تر میشود و آب میشود . آرامش و آسایش در زندگی چنین نسبتی دارد . هرکس می خواهد به آرامش برسد یعنی همان رشته شمع ، باید از آسایش مایه بگذارد . مثل دو کفه ترازو است که هرچه یکی بالاتر برود ، دیگری پایین تر می رود . شما هرچه از آسایش هزینه بکنید ، به آرامش می رسید . این فرمولی است که قرآن می دهد . آرامش خوبی است . آسایش خوشی است . شما وقتی به خوبی می رسید که خوشی را زیر پا بگذارید . به هر اندازه که خوشی را زیر پا بگذارید ، به خوبی دست پیدا می کنید . مثل خربزه . آدم سرما خورده از خوردن خربزه کیف می کند . اما خوب نیست . اگر این خوشی را زیر پا گذاشت ، به آن خوبی که سلامت است می رسد . گناه خوشی است . آدم لذت می برد . آسایش است . گناه مثل پله است اگر زیر پا گذاشتید ، بالا می آیید و اگر روی سر بگذارید ، پایین می آیید . اگر آسایش را زیر پا گذاشتید به آرامش می رسید . مثلا امشب محفلی است ، عروسی است ، بزن و بکوب است . در آنجا خوش هستید ولی اگر در خانه بمانید تنها هستید و به شما خوش نمی گذارد . اگر دور خوشی را خط کشیدید ، آن آرامش را به شما می دهند . مولوی میگوید : کسی گِل خواره بود یعنی از کوچکی عادت داشت گِل بخورد . به مغازه شکر فروشی رفت . شکر فروش سنگش از کلوخ بود . طرف تا چشم فروشنده را دور دید ، کلوخ او را خورد . فروشنده هم این را دید و گفت هرچه دیرتر بروم ، بیشتر از کلوخ را می خورد و شکر بنفع من است . اگر بخواهیم نسبت سنجی کنیم ، آرامش همان شکر است و آسایش همان گِل است . هرچه آسایش را بیشتر مصرف کنید ، از آرامش می مانید . هرچه از خوشی بیشتر استفاده بکنید ، از خوبی دور میشوید . خدا در قرآن می گوید : شما به خوبی دست پیدا نمی کنید مگر آنکه از آنچه دوست دارید بگذرید . در بهشت آرامش است . بهشت با ناخوشی ها کادو پیچ شده است . هرچه ناخوشی ها را تحمل کنید به جنت آرامش نزدیک تر می شوید . در اقتصاد و مادیات هم همینطور است . هرچه دایره زندگی را ازجهت امکانات ظاهر و آسایش بازتر کنید ، به همان اندازه دایره آرامش شما کوچکتر میشود . چون دغدغه هایتان بیشتر میشود . حافظ می گوید : هیچی ندارد و خشت زیر سرش می گذارد ولی پایش در آسمان است یعنی ورای آرامش است .