5 – درباره بیت " گفت یکی قطره باران ز ابری چکید ، خجل شد چو پهنای دریا بدید که جایی که دریاست من کیستم ؟ گر او هست حقا که من نیستم " توضیح بدهید .
حقارت و کوچکی انسان را به چه زیبایی نقاشی می کند . یک قطره از ابر چکیده بود و خوشحال بود که آب است ولی وقتی چشمش به دریا افتاد ، از خجالت آب شد . سعدی می خواهد همان آیه قرآن را بگوید : انتم فقرا : ای مرد شما چیزی نیستید. دستان خالی است . شما حکایت همان قطره هستید . اگر خدا را ببینید ، دیگر این قدر برای همدیگر شاخ و شانه نمی کشید و منم منم نمی کنید . این قدر ادعا نمی کنید . ای مردم ، شما قطره هستید و پیامبر دریا است . شما باید دنبال دریا بروید . دریا نمی تواند دنبال قطره راه بیفتد زیرا قطره ظرفیت ندارد . ما درنماز بسیار حساس هستیم که تمام حرکات پیامبر را انجام بدهیم . حتی حرکت دستهای پیامبر . پیامبر در حالت نماز ، دستهایشان را می انداختند و در روایت اهل سنت هم ، این را قبول دارند . پیامبر وقتی می خواست نماز بخواهد دستش را بالا می برد و تکبیر می گفت و بعد هر عضوی را سر جای خودش قرار می داد یعنی دستش را پایین می انداخت . ما در نماز این قدر حساس هستیم و نماز موکت زندگی است . هر حساسیتی که در نماز داریم ، باید در زندگی هم داشته باشیم . خدا میگوید : شما باید این حالت نماز را دائم داشته باشید . در خارج از نماز هم باید دستت سر جای خودش باشد و دست درازی نکنید . امضای ناحقی نکنید و با دستت سیلی به کسی نزنید . ما قطره هستیم و باید دنباله روی دریا بکنیم .
6 – درباره بیت " چو خود را به چشم حقارت بدید ، صدف در کنارش به جان پرورید سپهرش به جایی رسانید کار، که شد نامور به امید شاها " توضیح دهید
می گویند : کوتاهترین کوهها ، کوه تور است . روایت داریم در اطراف کوه تورهم کوههای بلندی وجود دارد . کوهها شنیدند که خدا می خواهد در کوهی با موسی مناجات کند . همه کوههای بلند گفتند : که چون ما بلندهستیم ، خدا موسی را اینجا می اورد . تنها کوهی که اصلا به ذهنش هم خطور نکرد که موسی به آنجا برود و با خدا صحبت کند ، کوه تور بود . خدا به موسی دستور داد بالای کوه تور بیا . سعدی می گوید : چون قطره خودش را کم دید و به آغوش دریا رفت ، صدف دهانش را باز کرد و او را در کنارش جای داد و با جان دل ، او را پرورش داد و این به جایی رسید که از قطرگی بیرون آمد و به یک مروارید تبدیل شد و ارزش پیدا کرد . می خواهد بگوید : ای آدمها ، اگر خودتان را در برابر خدا دست کم گرفتید و خدا را دست بالا گرفتید ، آن وقت شما کوچکی می کنید و خدا روی شما کار می کند . انسان وقتی خدا توی زندگیش بیاید خودش را جمع و جور می کند . ما که رها هستیم چون خدا در زندگی مان نیست . مثل یک جوانی که پایش را دراز کرده و آواز هم می خواند ، وقتی بزرگی می آید ، خودش را جمع میکند . ما هم اگر خدا را در زندگی مان ببینیم ، خودمان را جمع می کنیم . شهید آوینی سیگاری بود و یک مرتبه سیگارش را ترک کرد . به او گفتند چرا این کار را کردید ؟ گفت : شنیدم که امام زمان همه جا حاضر است . من پیش پدرم ، سیگار نمی کشم و به بیرون می روم . حالا که فهمیدم امام زمان حاضر و ناظر است ، گفتم : کجا بروم که ایشان نباشند. دیدم هر جا بروم ایشان هستند ، پس ترکش کردم . وقتی او را احساس می کند ، خودش را جمع می کند . دیگر سیگار دود نمی کند . ما که این کارها را می کنیم ، کسی را حاضر و ناظر نمی بینیم . بلندی از آن یافت که پس شد ، در نیستی کوفت تا هست شد . چرا ارزش پیدا کرد و مروارید شد . چون پست شد و پایین آمد و خداوند به او ارزش داد . ما باید به چشم حقارت یه خودمان نگاه کنیم .
اگر قرار باشد یک نفر پایین بیاید و حقیر بشود ، علاوه بر امضای ما ، حتما باید خدا هم امضا کند . اگر همه عالم امضا کنند و خدا امضا نکند باز کار درست نمی شود . مثل میوه است . شما میوه آب دار را جدا می کنید و بر می دارید ، این بخاطر خود میوه است .
چه کار می توانیم بکنیم که بهتر ببینیم و دلهایمان پاک شود ؟ چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید . مولوی دقیق تر می گوید . ایشان می گویند : چشمها چه فایده دارد ؟ دل را باید شست . دل که پاک بشود ، چشم هم ، پاک می بیند . اگر دلت پاک باشد ، نگاهت پیمانه می شود و هرچه را ببینی ، سرمست می شوی .