2 – ز خاک آفریدت خداوند پاک ، ای بنده افتادگی کن چو خاک . در باره این بیت سعدی راهنمایی بفرمایید .
یک قواره پارچه خیلی زیبا و خوش رنگ و قیمتی به شما می دهند . ارزش دارد ولی به درد شمانمی خورد . وقتی به کار شما می آید که یک خیاط ماهر ، این را ببُرد و خوب بدوزد و شما آن را تن کنید . آیات قرآنی دقیقا مثل طاقه ها و قوارهای پارچه است . ارزش و قیمت دارد ولی وقتی به درد ما می خورد که ما آن را به دست یک کارشناس آگاهی بدهیم تا ازاین ، برای ما یک جامه بدوزد تا این را به تن کنیم و بتوانیم در جامعه ظاهر بشویم و بتوانیم با او زندگی کنیم .خدا در قرآن می فرماید : من شما را از گل و خاک آفریدم . خوب این یک قواره پارچه است . ارزش دارد و کلام خدا است . ولی این به درد کجای زندگی من می خورد ؟ مااین قواره پارچه را دست سعدی می دهیم . او خیاط خوبی است . حالا ببینید سعدی از یک قواره پارچه ، چه درآورده است . می گوید: خدا گفته من تو را از خاک آفریده ام ، پس بنده مثل خاک باش و افتادگی کن . به در می گوید تا دیوار گوش کند . یعنی من تو را از خاک آفریدم پس انتظار دارم تو هم مثل خاک باشی . این خاک افتاده است . ویژگی خاک ، افتادگی است . تو هم بیا افتادگی و تواضع کن . با تواضع و افتادگی خودت را بالا می بری . یک دو ریالی از جیب شما می افتد و ارزشی ندارد ولی شما خم می شوید و آنرا بر میدارید زیراافتاده است . شماهم اگر افتاده باشید بالا می رویید . یکی دیگر از ویژگی های خاک پذیرش است . سنگ پذیرش ندارد ولی شما روی خاک راحت می توانید شیار بزنید . خاک به شما اجازه می دهد زیر و رویش بکنید ولی سنگ به شما اجازه نمی دهد . خاک بذر را می پذیرد ولی سنگ نمی پذیرد . به همین دلیل خاک سبز می شود ولی سنگ سبز نمی شود . خاک با پذیرش سبز شد . اگر توه مپذیرش داشته باشی سبز می شوی . کلام خدا مثل بذر است اگر آنها را بپذیری ، تو هم سبز میشوی . بلاهایی که گاهی خدا بر سرت می آید ، همان شخم زدن ها است . آنها را بپذیر تا سبز شویی . یکی از ناله های اهل جهنم همین است که ای کاش خاک بودیم . خدا گفت : دست از خاک بودن بر ندارید . ای کاش افتاده بودیم و دست از خاکی بودن برنمی داشتیم . کاشکی من هم اهل پذیرش بودم و اهل ایمان بودم .
4 – درباره بیت " چو گردن کشید آتش هولناک ، ز بیچارگی تن بینداخت خاک " توضیح دهید .
باز این قواره ای دیگر از قرآن است که سعدی برداشته و خوب خیاطی کرده است . قرآن می گوید : خودتان باشید . این قدر چشم هم چشمی نکنید و نقش بازی نکنید . شما که سایه نیستید . خصوصت سایه این است که دائم خودش را با شما تطبیق می دهد و هیچ اراده ای از خودش ندارد . سایه تابع و تسلیم محض است . خدا می گوید : سایه آدم نباشید . خود آدم باشید . سعدی می گوید : شما آتش و خاک را نگاه کن که کنار همدیگر هستند . این آتش دائم دارد شعله می کشد و رقصان به سمت بالامی رود. و سرکشی می کند . خاک او را می بیند و خودش را به رنگ او در نمی آورد . همچنان افتاده می ماند و کار خودش را می کند . من به زندگی دیگران چه کار دارم . هر روز یک رنگ و یک مُد و یک تیپ . چرا من خودم را مثل او بکنم ؟ آنها خودشان را به رنگ من دربیاورند. حافظ می گوید : روزگار باید خودش را با من هماهنگ کند نه اینکه من خودم را با آن هماهنگ کنم . پیامبر زمانی زندگی می کرد که همه گمراه بودند ولی پیامبر تن به گمراهی نداد . همه آلوده بودند . نظافت و بهداشت معنایی نداشت . پیامبر چنان بهداشت را رعایت می کرد که حتی از یک حوله بیش از یکبار استفاده نمی کرد . یعنی دو بار از یک حوله استفاده نمی کرد و می گفت : بهداشتی نیست . اوج بهداشت در زمانی که اصلا نمی دانستند نظافت چیست . خودش را هم رنگ جماعت نمیکرد . هر چه آتش گردن کشی کرد ،خاک همچنان افتاده و بیچاره ماند و به آتش کاری نداشت و نتیجه اش این شد که "چو آن سرفرازی نمود این کمی ، از آن دیو کردند از آن آدمی" خاک کوچکی و کمی کرد و خدا آدم را در دامان او قرار داد و شیطان هم از سرکشی آتش بوجود آمد یعنی میوه خاک ، انسان شد و میوه آتش ، شیطان شد . اگر افتادگی بکنی به آدمیت می رسی ولی اگر بخواهی آتش صفت باشی ، با حرف و نگاه ، دلها را آتش بزنی ، شیطان را در دامانت می گذارند . زندگی ات شیطانی میشود . و خودت یک شیطان می شوی .