پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

حجت الاسلام والمسلمین رنجبر

 

موضوع: شرح زیارت جامعه کبیره

 

تاریخ: 93/10/07

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

سحر گه رهروی در سرزمینی * * * همی گفت این معما با قرینی

که‌ ای صوفی شراب آن گه شود صاف * * * که در شیشه بر آرد اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی نشان است * * * نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ‌ای دارای خرمن * * * اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی بینم نشاط عیش در کف * * * نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب * * * چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد * * * چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگر چه رسم خوبان تندخوییست * * * چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم * * * مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم الیقینی

شریعتی: سلام می‌گویم به همه‌ی شما خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز. آرزو می‌کنم در این روزهای ابتدایی زمستان هر جا که هستید لحظاتتان بهاری باشد حاج آقای رنجبر سلام علیکم و رحمة الله.

حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم و رحمة الله عرض سلام و ادب و احترام دارم.

شریعتی: خیلی خوشحالیم خدمت شما و دوستان خوب هستیم ایام را به شما تبریک می‌گویم و بهترین‌ها را در این ایام برای شما و همه‌ی دوستان آرزو می‌کنم در بخش ابتدایی برنامه‌ی امروز حاج آقای رنجبر به شرح غزلیات حافظ می‌پردازند. خدمت شما هستیم و می‌شنویم که گفت:

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب * * * چراغی بر کند خلوت نشینی

حاج آقا رنجبر: اگر شمعی اگر فانوسی اگر ماهی اگر آفتابی در میان نباشد در یک کلمه اگر نور نباشد اگر روشنی نباشد چشم نمی‌بیند چشم وقتی می‌بیند که در کنار چراغ باشد دل آدمی هم همین طور است دل آدمی هم وقتی می‌بیند وقتی حقایق را درک و ادراک و دریافت می‌کند که در کنار چراغ باشد بدون چراغ دل آدمی هیچ حقیقتی را دریافت نمی‌کند منتها چراغ دل با چراغ چشم متفاوت است چراغ چشم همین حباب‌های روشن است و فانوس و شمع است ولی چراغی که دل را روشن می‌کند از جنس کلمات است از جنس سخن است بعضی حرف‌ها هستند که وقتی انسان می‌شنود دلش روشن می‌شود حکمت ها. یعنی انسان به راحتی حقیقت‌هایی که پشت این ظواهر نهفته است و نشسته است را درک می‌کند و در نتیجه جور دیگری زندگی می‌کند جور دیگری رفتار می‌کند این حکمت‌ها یا این چراغ‌ها یا این کلمات نورانی البته بر زبان هر کسی جاری نمی‌شود بر زبان کسانی که جاری می‌شود که اهل خلوت باشند خلوت نشین باشند و با جهان غیب یک رفت و رابطه‌ای داشته باشند این‌ها هستند که می‌توانند با کلمات خودشان دل‌ها را روشن بکنند این است که حافظ می‌گوید

درون‌ها تیره شد

یعنی دل‌ها تاریک شده است دل‌ها آن چه که باید نمی‌فهمند دریافت نمی‌کنند همان آیه‌ی قرآن است «قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا» (اعراف/179) دل‌هایی هستند که هیچ فهمی ندارند هیچ برداشتی ندارند

درون‌ها تیره شد باشد که؛

یعنی امید است که از غیب، از آن جهان معنا جهان معنویت جهانی که برای ما آدم‌ها که غرق ماده و مادیات هستیم حقیقتا غیب است و ناپیداست و نهان و پنهان است باشد که از آن عالم یک کسی بیاید که خلوت نشین باشد و

چراغی بر کند خلوت نشینی

چراغ بر کند یعنی چراغ روشن کردن واقعا بعضی حرف‌ها و کلمات است که انسان وقتی از لسان این خلوت نشینان می‌شنود دلش روشن می‌شود یک جور دیگری می‌بیند من یکی دو اشاره می‌کنم

شریعتی: این‌ها همان‌هایی هستند که چراغ دلشان روشن است خودشان راه را رفته اند

حاج آقا رنجبر: فانوس وقتی می‌تواند پیرامون خودش را روشن کند که خودش روشن باشد یک کاسه وقتی می‌تواند آش را داغ کند که خودش داغ باشد. امیرالمومنین یک جمله‌ای دارد این جمله از همان جملاتی است که نور است فانوس و مصباح و چراغ است و دل را روشن می‌کند دو جمله است کنار هم است که هر کسی این دو جمله را داشته باشد تا هر کجا که بخواهد می‌تواند سیر کند و سلوک کند و پیش برود کوتاه است ولی هر راه بلندی را می‌شود با آن طی کرد دقیقا مثل چراغ‌های ماشین. ماشین دو چراغ دارد شعاعی که این دو چراغ روشن می‌کنند بیست متر سی متر است ولی همین ماشین می‌تواند با این دو چراغ تا هر کجا که بخواهد حرکت کند و سیر کند و هر کجا برود پیشاپیشش نور است و هیچ گاه کم نمی‌آورد این دو جمله‌ی امیرالمومنین از همین دست إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ  خطاها لغزش‌ها گناهان و معاصی این‌ها اسبان چموشی هستند یعنی به من نگو فلانی دروغ گفت نه بگو فلانی سوار اسب چموشی شد این حقیقت دروغ را به نمایش می‌گذارد این که حقیقت دروغ این کلمات نیست که تو می‌شنوی حقیقت دروغ یک اسب چموشی است آدم وقتی دروغ می‌گوید سوار یک اسب چموشی می‌شود شما سوار یک اسب چموشی شوید اولین چیزی که از تو می‌گیرد قرار است آرامش است بی تابت می‌کند بی قرارت می‌کند و شما را نمی‌رساند زمینت می‌زند این قدر این طرف آن طرف می‌رود تا زمینت بزند گاهی تلویزیون نشان می‌دهد مسابقه‌های گاو بازی را طرف سوار گاو وحشی می‌شود همین که سوار شد این قدر این گاو بالا پایین می‌کند تا زمینش بزند وقتی هم زمینش زد از رویش عبور می‌کند تا خوردش نکند تا له اش نکند رهایش نمی‌کند می‌گوید حقیقت گناه هر گناهی بی انصافی می‌کنی نگاه به ناموس مردم می‌کنی دروغ می‌گوییی غیبت می‌کنی تهمت می‌زنی در نگاه من امیرالمومنین تو سوار اسب چموشی شدی سوار مرکب چموشی شدی اولا آرامشت را از بین می‌گیرد واقعا همین طور است شما وقتی تهمتی به کسی می‌زنی از آن لحظه‌ای که می‌زنی بی تابی بی قراری نکند به گوشش برسد اگر به گوشش رسید چه خواهد کرد چه خواهد گفت اگر این گفت من چه در پاسخ او داشته باشم بی تابت می‌کند بی قرارت می‌کند بعد هم شما را نمی‌رساند به آن هدفی که می‌خواهی امکان ندارد برساند. إِنَّ اَلْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي اَلنَّارِ أَلاَ وَ إِنَّ اَلتَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ  می‌گوید تقوا رعایت چارچوب‌ها رعایت اصول دینی این که صداقت داشته باشی این که خیرخواه دیگران باشی این که دستگیری از دیگران بکنی این‌ها مرکب‌های راهواری هستند امیرالمومنین می‌گوید به من نگو فلانی گذشت کرد نه بگو فلانی سوار مرکب راهواری شد اولا با این گذشت اش آرامش خودش را از دست نمی‌دهد بعد هم به هر کجا که بخواهد خواهد رسید مرکب راهوار مثل هواپیما شما در هواپیما نشستی در اوج آسمان است گاهی نگاه به ابرها می‌کنی احساس می‌کنی هواپیما ایستاده بی حرکت است در حالی که با یک شتابی دارد حرکت می‌کند این یعنی مرکب راهوار خود این زمین الآن دارد می‌چرخد آن هم با چرخش‌های گوناگونی در عین حالی که دور خودش می‌چرخد هم زمان دارد دور خورشید هم می‌چرخد مثل این که من یک فرفره‌ای بیندازم در سینی هم زمانی که این فرفره دارد دور خودش می‌چرخد دور سینی هم می‌چرخد زمین یک چنین چرخش‌هایی دارد اما این لیوان آب را نگاه کنید ذره‌ای ارتعاش ندارد این یعنی زمین مرکب راهوار است «جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً» (ملک/15) قرآن می‌گوید ما این زمین را مرکب راهواری قرار دادیم آرام و قرار که می‌گیرد هیچ شما را هم می‌رساند صبح را به شب می‌رساند شب را به صبح زمستان را به تابستان می‌رساند بهار را به پاییز می‌رساند بدون این که شما ذره‌ای احساس بکنید این کلام امیرالمومنین است این که می‌گوییم ‌کَلامُکُم نُور‌ کلام این‌ها نور و چراغ است و روشن می‌کند یعنی همین اگر کسی دل داشته باشد دل تا دل هم داریم بعضی دل‌ها مثل مطبخ‌های روستایی است پز از دم و دود و کاه گل نور چراغ با ولتاژ خیلی بالایی هم ببرید نور چندانی احساس نمی‌شود ولی یک کلبه هم است مثل تالار آیینه‌ی علی بن موسی الرضا است یک شمع هم ببرید تمام آن جا را روشن می‌کند اگر دل دل باشد و گل نباشد این کلمات واقعا انسان را روشن می‌کند انسان وقتی می‌خواهد یک دروغ بگوید قبلش می‌گوید ببین دروغ اسب چموشی است امیرالمومنین گفته من سوار نمی‌شوم کدام عاقل سوار اسب چموش می‌شود می‌خواهد گذشت بکند می‌گوید این گذشت مرکب راهواری است درست است همه می‌گویند نگذر کوتاه نیا حقت است نه امیرالمومنین می‌گوید مرکب راهواری است تا مرکب نباشد که من نمی‌توانم مسافت طولانی را دنبال کنم.

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب * * * چراغی بر کند خلوت نشینی

این چراغی بر کند چراغی روشن کند یعنی یک حرفی بزند دل ما روشن شود ما حقیقت‌های این عالم را درک و دریافت کنیم و بفهمیم از این پس چگونه زندگی کنیم

شریعتی: چرا با رسیدن به این حکمت‌ها و چراغ‌ها ما روشن نمی‌شویم. آن کلام را آن حکمت را می‌رسیم ولی باز روشن نمی‌شویم؟

حاج آقا رنجبر: دل‌ها گلی است، کاه گل است کسی به مرمت دل خودش نپرداخته

شریعتی: یعنی اول باید دل را درست کنیم.

حاج آقا رنجبر: بله همان مطبخ را اگر سفید کاری کنید یک شمع روشن بکنید جلسه‌ی قبل عرض کردم ما آدم‌ها اسیر تنیم، نه درمان دلی، دنبال درمان دل‌ها نیستیم آن چیزی که دل‌ها را کاه گل کرده تیره کرده کینه‌ها کدورت‌ها عداوت هاست افکار هیچ و پوچ است گوش دادن به حرف‌هایی که اصلا ارزش شنیدن ندارد ما اگر به جای شنیدن و خواندن حرف‌های دیگران این حرف‌ها را می‌شنیدیم این حرف‌ها را می‌خواندیم روی این حرف‌ها تامل بکنیم. گاهی وقت‌ها یک کسی یک حرفی به شما می‌زند ساعت‌ها روی آن فکر می‌کنید دغدغه‌ی شما می‌شود اما روی کلام امیرالمومنین ما فکر نمی‌کنیم این است که دل‌ها تیره می‌شود ما اگر بنشینیم از امروز روی این جمله کار کنیم دل آرام آرام روشن می‌شود دل که روشن شد انسان یک جور دیگری تا می‌کند. یک نمونه‌ی دیگر عرض کنم از کلماتی که واقعا دل را روشن می‌کند قرآن نور است چراغ است نورالمبینا است می‌گوید «قُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا» (احزاب/70)راست بگویید حرف راست را می‌گویند سدید یعنی محکم دروغ شل است سست است دروغ روی سر خودت آوار می‌شود «يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ» (احزاب/71) همه‌ی کار هایتان درست می‌شود یعنی اگر صدق بیاید در زندگی تان تمام گره‌های کور باز می‌شود اگر انسان روی این آیه تامل کند با این آیه زندگی بکند یک جور دیگری حرف می‌زند یک جور دیگری زندگی خواهد کرد یک قصه‌ای دارد مولوی در مثنوی خیلی دل کش و دل نشین است و این آیه‌ی قرآن را با یک قصه بیان کرده خیلی زیباست. می‌گوید یک وقتی یک روباهی رفت پیش یک گرگی گفت من پیر شدم تو هم پیر شدی دیگر حیوانات به ما بها نمی‌دهند توجه نمی‌کنند سفره‌ی ما هم خالی است نه کاری نه شکاری گرگ می‌گوید روزگار است دیگر گهی زین به پشت گهی پشت به زین یک وقتی ما بالا بودیم حالا پایین هستیم چرخ است می‌چرخد بالا پایین دارد می‌گوید نه می‌تواند این طوری هم نباشد می‌گوید خب چطوری باشد روباه می‌گوید باید فکر کنیم می‌گوید برو فکر کن می‌گوید من فکرهایم را کرده ام می‌گوید چه کار کنیم روباه می‌گوید الآن برویم پیش شیر سلطان جنگل است از او خواهش کنیم روزی چند دقیقه با ما در این جنگل قدم بزند به محض این که شیر با ما باشد ما هر حیوانی را می‌توانیم شکار خودمان بکنیم به خاطر عظمت و شکوه او. گرگ یک تبسمی می‌زند و لبخندی می‌زند می‌گوید خیلی ناپخته خیلی خام داری حرف می‌زنی ما برویم پیش شیر به شیر بگوییم بیاید با ما آن هم با تو روباه آن هم روباه پیر هم دست و هم داستان بشود بیاید برای شکار دیگر شأنی برایش نمی‌ماند شکوهی برایش نمی‌ماند سلطان جنگل است می‌گوید ببین سنگ مفت گنجشک هم مفت حالا می‌اندازیم یا می‌خورد یا نمی‌خورد اگر خورد که چه شود اگر هم نخورد ما ضرر نکردیم می‌گویند روباه گرگ با سلطان جنگل دیدار کردند اصلا خودش یک کلاسی دارد تا گفت کلاس دارد گفت برویم. راه افتادند رفتند پیش شیر و ارادت و تعظیم و احترام کردند روباه گفت من با صداقت آمده ام بازار ما کساد است سفره‌ی ما خالی است ما هم روز به روز داریم ضعیف تر می‌شویم یک آقایی کن یک بزرگی کن از تو که چیزی کم نمی‌شود روزی چند دقیقه با ما در این جنگل قدم بزن ما بتوانیم غذایی برای خودمان دست و پا کنیم شیر می‌بیند روباه با صدق آمده می‌پذیرد می‌گوید اشکالی ندارد گرگ تعجب می‌کند می‌گوید شما حاضرید شیر می‌گوید بله روباه هم نگاهی به گرگ می‌کند می‌گوید دیدی گفتم گرفت همین که راه افتادند گاو وحشی از آن جا عبور می‌کرد روباه یک صوتی زد یک صدایی کرد که بیا آن گاو وحشی هم نگاهی به روباه کرد اعتنایی نکرد سرش را برگرداند یک مرتبه نگاه کرد دید نه روباه تنها نیست پشت سر روباه شیر است تا دید شیر است تعظیم کرد گفت چشم آمد برابر روباه زانو زد یک بز کوهی از آن طرف می‌گذشت گرگ صدایش کرد او هم تا دید پای شیر در میان است آمد یک خرگوش سفید هم از آن طرف می‌رفت دوباره روباه صدا کرد دید پای شیر در میان است. هر سه تا زانو زدند شیر و گرگ و روباه هم هستند شیر رو به گرگ کرد گفت بسم الله تقسیم کن گفت شما بزرگید این گاو وحشی هم که خیلی بزرگ است. بزرگ از آن بزرگ این بز کوهی هم که میانه است وسط است مال من این خرگوش سفید هم برای جناب روباه تا این را گفت شیر از جا جهید و غرید و خیلی عصبانی شد گفت خجالت نمی‌کشی؟ در حضور ما در حضرت ما بحث از من و تو کردی تو باید وجود من حضور من را وقتی می‌بینی مات و حیران من باشی باید شکوه و عظمت من تمام وجود تو را پر کرده باشد خودت را از یاد برده باشی خودت را نبینی تو باید فانی در من باشی چه طور گفتی من تو. بیا جلو. آمد جلو یک پنجه‌ای به صورتش زد و افتاد به جانش و تکه تکه اش کرد و انداخت گوشه‌ای بعد به روباه گفت جناب روباه شما تقسیم کن گفت چشم گفت صبحانه باید مقوی باشد باید مغذی باشد اگر صلاح می‌دانی این گاو وحشی برای صبحانه ات بز کوهی هم برای نهارت شام هم هر چه سبک تر بهتر خرگوش سفید هم برای شامت تا این را گفت شیر گفت احسنت آفرین مرحبا،

گفت ‌ای روبه تو عدل افروختی

تو اصلا چراغ عدل و داد را با این کارت روشن کردی

این چنین قسمت ز کی آموختی

این درس عدالت را در کدام مدرسه خواندی؟ این واحد را کجا پاس کردی؟

از کجا آموختی این‌ ای بزرگ

گفت ‌ای شاه جهان از حال گرگ

من عبرت گرفتم درست نگاه کردم دیدم این خیلی بی انصافی کرد تو راست می‌گویی ما اگر شکاری داریم آن هم این همه شکار آن هم متنوع این هم در فاصله‌ی کم به خاطر این بود که سایه‌ی تو بالای سر ما بود گرگ اشتباه کرد من این اشتباه را نمی‌کنم

گفت چون در عشق ما گشتی گرو

هر سه را بردار و بستان و برو

گفت روباه چون عاشقانه به ما نگاه کردی عاشق باید وجودش پر شده باشد از معشوق خودش را نبیند تو واقعا خودت را ندیدی فقط ما را دیدی حالا که این طور است ما هم هر چه داریم به پای تو می‌ریزیم

روبها چون جملگی ما را شدی

چونت آزاریم چون تو ما شدی

تمام وجودت پر شده از ما ما تو را اذیت کنیم خودمان را اذیت کردیم

ما تو را جمله اشکاران تو را

هم من مال تو از این به بعد هر وقت خواستی بروی شکار به من بگو همه‌ی این شکار‌ها هم مال تو

پای بر گردون هفتم نه برآ

بعد آن جا مولوی این حرف را می‌زند گفتم از آن حرف‌هایی که دل‌ها را روشن می‌کند می‌گوید حکایت ما انسان‌ها و خدا حکایت همان روباه و شیر است ما اگر در این عالم یک شکاری داریم آبرویی را دست و پا می‌کنیم عزتی اعتباری ثروتی قدرتی همه اش به خاطر عنایت و حمایت اوست

بی عنایات حق و خاصان حق گر ملک باشد سیاه هستش ورق

ما هر چه داریم از آن جاست بیاییم مثل آن گرگ نمک نشانسی نکنیم روباه برای یک بار دست از روباه بازی خودش برداشت با صدق آمد به آن چه که حتی تصورش را هم نمی‌کرد رسید

پیش او روباه بازی کم کنید

بیایید دست از این فریب و مکر و دغل بردارید به هر چه می‌خواهید دست پیدا می‌کنید یعنی تمام مشکلات شما حل می‌شود این همان آیه‌ی قرآن است «وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا، صْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ» (احزاب/71-70) یعنی روباه بازی کم کن دروغ و مکر و فریب و نیرنگ را کنار بگذارید به هر چه که می‌خواهید خواهید رسید این همان چراغی برکند خلوت نشینی ما به این چراغ‌ها خیلی احتیاج داریم و این چراغ‌ها وقتی می‌آیند در زندگی ما که یک رابطه‌ای با خلوت نشینان عالم که اهل بیت هستند پیدا کنیم

شریعتی: ان شاء الله این که چرا با رسیدن به این حکمت‌ها این خلوت نشین‌ها می‌آیند یک راهی را روشن می‌کنند ولی ما متاسفانه روشن نمی‌شویم اتفاق کتاب شما سلوک باران را مطالعه می‌کردم آن جا سرشار از مثال‌های نغز و لطیف است یک نکته‌ای را شما در مورد روشن شدن کبریت توسط جعبه‌ی کبریت گفتید که اگر مرغوب ترین چوب را هم به جعبه‌ی کبریت بکشیم روشن نمی‌شود ولی چوب کبریت با این که نامرغوب است روشن می‌شود به محض اتصال و برخوردش و آن جا حاج آقای رنجبر استفاده کردند که چوب کبریت چیزی در سر دارد و آن را تعبیر کردند به طهارت و پاکی ان شاء الله همه‌ی ما سرشار از طهارت و پاکی شویم که با رسیدن به کلام معصومین روشن شویم و نورانی شویم. خیلی ممنون. به قرار روزانه مان می‌رسیم صفحه‌ی 309 مصحف شریف آیات 52 تا 64 سوره‌ی مبارکه‌ی مریم تمام لحظات زندگی تان منور باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا ﴿٥٢﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا ﴿٥٣﴾ وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا ﴿٥٤﴾ وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا ﴿٥٥﴾ وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا ﴿٥٦﴾ وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا ﴿٥٧﴾ أُولَـئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا ۩ ﴿٥٨﴾ فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا ﴿٥٩﴾ إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَـئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا ﴿٦٠﴾ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ﴿٦١﴾ لَّا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيًّا ﴿٦٢﴾ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيًّا ﴿٦٣﴾ وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ﴿٦٤﴾

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شریعتی: تلاوت آیات قرآن را با صداق آقای فروغی شنیدیم نکته‌ی قرآنی را حاج آقای رنجبر بفرمایند.

حاج آقا رنجبر: سیب را وقتی که پوست می‌گیرند می‌گذارند برابرشان هر چه زمان بیشتر می‌گذرد آن سیب تیره تر می‌شود کدر تر می‌شود آن وقت مگس‌ها پایشان باز می‌شود می‌آیند سراغش در نگاه قرآن نماز نسبت به انسان مثل پوسته‌ی سیب نسبت به خود سیب است می‌گوید همان طور که پوسته حفاظ است و سیب را از تیره شدن و کدر شدن و آلوده شدن و هم نشین شدن با مگس‌ها حفظ می‌کند نماز هم در زندگی یک چنین نقشی دارد می‌گوید انسان‌ها اول نماز را کنار می‌گذارند بعد تر دامن و آلوده می‌شوند و با آلودگان نشست و برخاست می‌کنند فرمود «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ» (مریم/59) بعد از خوبان یک جماعتی آمدند که این‌ها خلف بودند یعنی مردمان ناشایستی بودند بعد ناشایست‌ها را که می‌خواهد معرفی کند می‌گوید این‌ها کسانی بودند که «أَضَاعُوا الصَّلَاةَ»، اَضَاعُوااز ریشه‌ی زیاء یعنی به باد دادن است یعنی بر باد دادند ما ترکیب بر باد دادن را جاهایی استفاده می‌کنیم که یک ارزشی و قیمتی داشته باشد می‌گوییم فلانی آبرویش را بر باد داد اعتبارش را بر باد داد عمرش را بر باد داد موقعیت و مقامش را تاج و تختش و ثروتش را بر باد داد قرآن این کلمه‌ی بر باد دادن را کنار نماز می‌گذارد می‌گوید این‌ها نماز را بر باد دادند یعنی نماز یک آبروست یک اعتبار است قیمتی دارد قیمتی است ثروت است سرمایه است می‌گوید این‌ها نماز را بر باد دادند مثل سیبی که پوست خودش را بر باد بدهد «وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» (مریم/59) دیگر افتادند دنبال هوا و هوس‌ها یعنی روز به روز تیره تر و کدر تر شدند بعد می‌گوید ‌فَسُوفَ‌ البته این‌ها البته خوش هستند دوران خوشی را دارند سپری می‌کنند هیچ احساسی ندارد بلکه می‌گویند چه خوب شد آزاد هم شدیم رها هم شدیم گرفتار بودیم اما ‌سوفَ در آینده شاید هم آینده‌ی دوری باشد، یعنی این‌ها گرفتار می‌شوند فرجام خوشی ندارند پایان خوشی ندارند یکی از محققین می‌گفت من یک تحقیقی را داشتم در ورودی‌های زندان‌ها یک سالی پنج سوال مطرح کردم که وقتی زندانی‌ها وارد می‌شوند این پنج سوال را پاسخ بدهند اولین سوال من این بود شما قبل از ورود به زندان نماز می‌خواندید یا نمی‌خواندید گفته بود در این تحقیق ما 92 درصد گفته بودند ما اهل نماز نبودیم می‌گفت آن تحقیق به من این آیه را به خوبی نشان داد، نماز را کنار گذاشتند بعد هم «وَاتَّبَعُوا الشَّهَواتِ» رفتند سراغ آلودگی‌ها حالا هم «فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا» حالا هم گرفتار شدند و در زندان افتادند

شریعتی: خیلی ممنون ان شاء الله همه مان محافظت بکنیم بر اوقات نماز و نمازمان که نماز هم محافظ ما باشد. برسیم در این دقایق پایانی به زیارت جامعه‌ی کبیره ما خدمت شما هستیم.

حاج آقا رنجبر: کعبه آن وقت‌ها کلید دار داشت کلید دار هر گاه اراده می‌کرد وارد کعبه می‌شد و خارج می‌شد ولی دیگران این طور نبودند هر گاه اراده کنند به اراده‌ی آن‌ها و به اختیار آن‌ها نبود به کلید دار عرب‌ها می‌گویند خازن جمع خازن می‌شود خُزّان یعنی کلید داران در زیارت جامعه یکی از اوصافی که در خصوص اهل بیت نازنین به کار می‌رود همین است خزان العلم این‌ها کلید داران دانش اند یعنی مثل همان کلید داران کعبه که هر گاه اراده می‌کردند وارد کعبه می‌شدند کعبه برای آن‌ها بسته نبود مسدود نبود باز بود علم دانش برای این‌ها هیچ گاه بسته و مسدود نیست یعنی هیچ چیز برای این‌ها غیب نیست هیچ چیز برای این‌ها مجهول نیست به هر دانشی که بخواهند که بخواهند دست پیدا می‌کنند اگر بخواهند. اگر بخواهند خیلی مهم است.

شریعتی: یعنی چه اگر بخواهند؟

حاج آقا رنجبر: ما می‌خواهیم بدانیم ولی در اختیار ما نیست خیلی تلاش می‌کنیم یک چیزی را بدانیم اما نمی‌توانیم ولی این‌ها اگر بخواهند هر چه باشد می‌دانند ولی نمی‌خواهند هر چیزی بدانند. یا به عبارت دیگر می‌خواهند هر چیزی را ندانند. یعنی علم این‌ها ارادی است اختیاری است. الآن شما در خیابان دارید می‌روید می‌بینید یک ماشینی با شتاب می‌آید الآن است که بخورد به یک آدمی ولی صورتت را برمی‌گردانی چشمانت را می‌بندی که نبینی می‌توانی ببینی اگر بخواهی می‌بینی ولی می‌خواهی نبینی یا نمی‌خواهی ببینی اهل بیت نسبت به همه‌ی امور این طوری هستند می‌توانند ببینند می‌توانند بدانند دقیقا مثل کسی است که کسی کنار پرده نشسته شما هم با فاصله آن جا نشستید شما نمی‌بینید پشت پرده چه خبر است آن کسی هم که نشسته کنار پرده نمی‌داند هر دو یکسانید اما فرق شما با او این است که شما بخواهی بدانی هم نمی‌توانی اما او اگر بخواهد پرده را کنار می‌زند و می‌بیند اهل بیت در کنار پرده‌ی غیب نشسته اند اراده کنند هر چیزی هر چیزی را بدانند می‌دانند ولی چنین اراده‌ای را نمی‌کنند چون می‌خواهند مثل انسان‌ها زندگی بکنند می‌خواهند با مردم تعامل داشته باشند لذا کسی می‌آید خدمت امام حضرت از شغلش می‌پرسد شما چه کاره‌ای از کدام قبیله‌ای موطن شما کجاست کجا داری می‌روی امام نمی‌داند؟ نه نمی‌داند. به همین خاطر می‌پرسد و الا کار لغو نمی‌کند ولی آیا امام می‌توانست بدون این پرسش بدون این پرسیدن بدون این سوال بداند؟ بله می‌توانست بداند یعنی علم امام ارادی و اختیاری است هر گاه اراده بکند بر آیینه‌ی دلش منعکس می‌شود هر گاه اراده کند پیش روی او نمودار می‌شود اراده نکند مثل انسان است «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ» (کهف/110) من هم مثل شما هستم پیامبر در یک مسیری داشت می‌رفت تند بادی آمد شترش گم شد حضرت فرمود شتر من گم شده نمی‌دانم کجاست. بگردید پیدا کنید یکی از منافقین آن جا بود گفت آدم در کار این مرد در حیرت و در شگفت است یک روزی می‌گوید من از آسمان و اهل آسمان و اخبار و اسرار آسمانی خبر بدهم یک روز هم شترش گم می‌شود نمی‌داند کجاست؟ آدم می‌ماند. بلافاصله حضرت فرمود شتر من در همین منطقه است، در فلان دره است آدرس را، افسارش گیر کرده به درختی نمی‌تواند برگردد، بروید بیاورید، رفتند دیدند دقیقا همان جا است از علم غیبش اول استفاده نکرد گفت نمی‌دانم ولی بعد دید این منافق با این شبهه ممکن است رخنه‌ای در ایمان این‌ها استفاده بکند بلافاصله استفاده کرد و گفت در حقیقت علم غیب برای امام مثل قلم نی برای خطاط است یک خطاط با قلم نی هر خطی می‌تواند بنویسد ولی یک خطاط با قلم نی هر خطی نمی‌نویسد. یک خطی می‌نویسد که ارزش اش را داشته باشد قیمت اش را داشته باشد به همین خطاط اگر همسرش صبح اول وقت بگوید می‌روی بازار دو کیلو کرفس بگیر سه کیلو کاهو بگیر نمی‌رود پشت میز تحریرش قلم بیاورد روی برگ ابر و باد بنویسد دو کیلوگوجه فرنگی یک مداد شکسته‌ای برمی‌دارد روی کاغذ روزنامه‌ای پاره می‌کند می‌نویسد یک خط چندان ناخوانایی هم می‌نویسد قلم نی را همه جا و برای همه چیز به کار نمی‌برد اهل بیت هم دقیقا همین طور هستند لذا در حادثه‌ی کربلا در مسیر کوفه امام حسین وقتی به یک نفر مثل فرزدق می‌رسد می‌گوید از کوفه چه خبر؟ سوال می‌کند و او هم از احوال مردم کوفه خبر می‌دهد یک جاهایی هم امام حسین صحبت‌هایی می‌کند که شما می‌گویی انگار که این مرد هیچ اطلاعی ندارد از اوضاعی که در پیش رو دارد یک جاهایی هم چنان حرف می‌زند که انگار در ذره به ذره مو به مو پیش چشم او حاضر است و می‌بیند از این موارد فراوان داریم یکی دو نمونه عرض می‌کنم. روز عاشورا یک نفر با فریاد بلند گفت ‌یا حُسَین استَعجَلَت النّار فِی الدُّنیا قَبل یَومَ القِیامَه جهنم خودت را در خود این دنیا شروع کردی چه کسی است دارد حرف می‌زند این چه کسی است؟ یعنی من نمی‌دانم این کیست من هم مثل شما البته بعد ادامه داد ‌کَاَنَّهُ شِمر بِن ذِی الجوشَن فکر کنم شمر باشد مثل ما که می‌گوییم فکر کنم فلانی باشد با قاطعیت نمی‌گوید فَقالُوا نَعَم هُوَ هُو‌ گفتند بله خودش است ‌فَقال اَنتَ اَولی بِها صَلیه ‌حضرت فرمود تو سزاوارتری به این آتش مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه فرمود گفت من من تک تیر انداز خوب و ماهری هستم اگر اجازه بدهی کارش را می‌سازم حضرت فرمود ‌انی اکره من خوش ندارم که شروع کننده باشم این جا از علم غیب خودش استفاده نمی‌کند اما امام سجاد می‌فرماید ‌کُنتَ مَعَ اَبی الیله آن شبی که پدرم فردایش به شهادت رسید من در کنار پردم بودم، شب است از این شب به عنوان مرکب استفاده کنید بروید فَاِنَّ القَوم اِنّما یُریدُونَنی این جماعت با من کار دارند ‌فَقال لا وَاللهِ لا یَکوُن هذا وَلَدا اصلا امکان ندارد ‌قالَ اَنَّکُم تَقتُلوُن غداً‌ فرمود فردا شما همیشه کشته خواهید شد، خدا را سپاسگزاریم که این شرافت را به ما عطا بکند که در کنار تو به شهادت برسیم، حضرت دعا فرمود سرهایتان را بالا بگیرید و نگاه کنید؛ جایگاه آن‌ها را در بهشت نشان داد، ‌فرمود، این جا از علم و دانش خودش استفاده برد.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group