پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

حجت الاسلام والمسلمین رنجبر

 

موضوع: شرح زیارت جامعه کبیره

 

تاریخ: 93/10/28

 

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

سحر گه رهروی در سرزمینی * * * همی گفت این معما با قرینی

که ‌ای صوفی شراب آن گه شود صاف * * * که در شیشه بر آرد اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار * * * که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی نشان است * * * نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ‌ای دارای خرمن * * * اگر رحمی کنی بر خوشه چینی

نمی بینم نشاط عیش در کف * * * نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب * * * چراغی برکند خلوت نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد * * * چه خاصیت دهد نقش نگینی

اگر چه رسم خوبان تندخوییست * * * چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم * * *  مآل خویش را از پیش بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم الیقینی

شریعتی: با نام و یاد خداوند بزرگ و مهربان آغاز می‌کنیم برنامه‌ی امروز را سلام می‌گویم به همه‌ی شما خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز با ساعتی تاخیر مثل دیروز خدمت شما رسیدیم حاج آقای رنجبر سلام علیکم و رحمة الله.

حاج آقا رنجبر: علیکم السلام بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همه‌ی بینندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام داریم.

شریعتی: سلامت باشید خیلی خوشحالیم خدمت شما هستیم به دلیل پخش مسابقات فوتبال ما در این روزها و هفته احتمالا به جز چهارشنبه حوالی ساعت دو و نیم خدمت شما می‌رسیم. به دوستانتان هم خبر بدهید. در خدمت حاج آقای رنجبر هستیم.

حاج آقا رنجبر: اگر چه رسم خوبان تند خویی است * * * چه باشد گر بسازد با غمینی

سیب از اول سیب نیست شکوفه است یک شبه و یک باره هم سیب نمی‌شود زمان می‌برد آن قدر باید سرماها گرماها شب‌ها روز‌ها برف باران آفتاب سوزان را پشت سر بگذارد و تحمل بکند و مقاومت بکند تا بالاخره یک روزی سیب شود میوه‌ی باغ شود. حکایت ما آدم‌ها هم در این عالم حکایت همین شکوفه و سیب است ما شکوفه آمده ایم و قرار هم است که از این حالت شکوفه‌ای بیرون بیاییم و تبدیل شویم به میوه‌ی باغ آفرینش این هم یک شبه و یک باره اتفاق نمی‌افتد ریاضت‌ها می‌خواهد مقاومت‌ها می‌خواهد خون دل‌ها می‌خواهد و هر کسی مقاومت کرد البته می‌رسد این وعده‌ی قرآن است «الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ» (فصلت/30) کسانی که می‌گویند خدا پای حرف شان هم می‌ایستند ایستادگی می‌کنند یک روزی فرشته‌ها بر این‌ها نازل می‌شوند و بشارت رسیدن را به آن‌ها خواهند داد حافظ از آن جمله کسانی است که رسید. از رسیدن خودش هم یاد می‌کند

عیشم مدام است از لعل دلخواه * * * کارم به کام است الحمدلله

منتها دیر رسید. چون دیر رسید گاهی گله می‌کرد گاهی شکوه می‌کرد نمی‌غرید اما شکوه می‌کرد شکوه هایش هم در لا به لای ابیاتش فراوان است یک جایی دارد می‌گوید

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت

از آن محبوب خودم که خدا باشد اولا شاکرم خیلی ممنونم بالاخره ما را در این مسیر قرار داد مسیر خوبی است ولی گله هم دارد

چرا رخی نمی‌نماید چرا خودی نشان نمی‌دهد چرا هیچ مژده‌ای بشارتی پیامی سلامی هیچ علامتی از خودش نشان نمی‌دهد. یکی از گله هایش هم در همین غزل است

اگر چه رسم خوبان تندخویی است * * * چه باشد گر بسازد با غمینی

خوبان جمع خوب است خوب دو معنا دارد یکی این که می‌گوییم فلانی آدم خوبی است یعنی آدم بدی نیست یک معنای خوب هم یعنی خوب روی زیباروی خوبان یعنی زیبارویان حافظ می‌گوید زیبارویان یک رسمی دارند رسمشان هم این است که به این راحتی‌ها به هر کسی التفات و توجه نمی‌کنند اعتنا نمی‌کنند حتی یک حالت پرخاش گری و تند خویی هم دارند مولانا یک جایی دارد می‌گوید

آن یار نکوی من بگرفت گلوی من * * * گفتا که چه می‌خواهی گفتم که همین خواهم

می گوید آن یار زیباروی من یک وقتی یقه‌ی من را گرفت، گفت از جان من چه می‌خواهی با تند خویی

گفتم که همین خواهم

من را بگیر من را رها نکن من مثل آب هستم که اگر رها شوم زیر دست و پا می‌روم و وقتی رها شوم هر چه بیش تر می‌رود به سمت پستی‌ها می‌رود و پست تر می‌شود و هر چه جلوتر می‌رود کثیف تر و آلوده تر می‌شود پایانش هم معلوم است من را رها نکن حافظ هم همین را می‌گوید که رسم خوبان چنین برخوردهایی است می‌گوید تو هم که ‌اِنَّ اللهَ جَمیل تو هم از خوبانی همه‌ی خوبان هر چه خوبی دارند از تو دارند سر سلسله‌ی خوبان عالمی حق داری رسم است به ما اعتنایی نکنی تحویل نگیری حتی گاهی وقت‌ها پس هم بزنی یک مشکلاتی یک مصیبت‌هایی هم سر راه ما قرار بدهی

اگر چه رسم خوبان تند خوییست چه باشد چطور می‌شود گر بسازد با غمینی اگر با یک آدم دل افگار دل خسته غمگین غم زده سر سازگاری نشان بدهد چه از تو کم می‌شود؟

اگر چه رسم خوبان تند خویی است * * * چه باشد گر بسازد با غمینی

ره میخانه بنما تا بپرسم * * * مآل خویش را از پیش بینی

اصلا نخواستیم اعتنا نمی‌کنی نکن التفات هم نمی‌کنی نکن تندخویی هم می‌کنی بکنی ولی یک کار که می‌توانی بکنی ره میخانه بنما تا بپرسم بارها گفتیم و بارها هم خواهیم گفت که می‌در زبان اهل معرفت به معنای معرفت است این‌ها وقتی می‌گویند می‌یعنی معرفت خدا حالا چرا به معرفت می‌گویند می‌چون معرفت همان کاری می‌کند که می‌می کند. می‌چه کار می‌کند؟ می‌عقل را از آدم می‌گیرد عقل آدم را زائل می‌کند معرفت هم همین کار را می‌کند عقل را از آدم می‌گیرد اما چه عقلی؟ من گاهی وقت‌ها برایم سوال بود در میدان‌های تره بار گونی‌های سیب زمینی را می‌بینید اطراف گونی که نگاه می‌کنید پر از سیب زمینی‌های درشت است بالایش درشت است پایینش درشت است بعد می‌خری می‌بری کف آشپزخانه می‌ریزی می‌بینی پر از سیب زمینی‌های ریز آن وسط جاسازی شده من برام سوال بود این‌ها چه حوصله‌ای دارند چقدر زمان می‌برد؟ کسی گفت اصلا حوصله و زمان نمی‌خواد گفتم چطور؟ گفت یک لوله‌ی پلیکا می‌گذارد وسط گونی درشت‌ها را اطرافش می‌چیند ریزها را هم می‌ریزد وسطش بعد لوله پلیکا را می‌کشد این عقل است دیگر عقلش را به کار انداخته معرفت وقتی که بیاید این جنس عقل‌ها را سودجویان و سوداگر را عقل‌های حساب گر را اکنون اندیش را این‌ها را زائل می‌کند. اگر کسی معرفت داشته باشد که این کار‌ها را نمی‌کند عقلش را در این مسیرها نمی‌اندازد. پس معرفت می‌شود می. چون این عقل زمینی را می‌گیرد. یک عقل قدسی آسمانی می‌دهد عقل برتری می‌دهد میخانه کجا می‌شود؟ میخانه جایی می‌شود که این می‌یعنی این معرفت را عرضه می‌کند حالا حافظ می‌گوید خدایا خودت را که نشان نمی‌دهی نده راه میخانه بنما یک جایی به من نشان بده که محل اهل معرفت باشد واقعا چون دکان زیاد است

حرف درویشان بدزدیدند بسی

بعضی‌ها حرف اولیا خدا را گرفتند همان را نشخوار می‌کنند یک عده‌ای را هم به تور می‌اندازند یک کاری بکن من به تور نیفتم عرفان واقعی نه کاذب. راه میخانه بنما یعنی جایی که معرفت عرضه می‌شود نه آب انگور. چرا؟ تا بپرسم. تا بپرسم میخانه را معنا می‌کند. میخانه اگر محلی باشد که آب انگور عرضه می‌شود آن جا جای پرسیدن نیست آن جا جای خریدن و خوردن است. نه می‌گوید ره میخانه را بنما تا بپرسم پس معنا آن جا محل معرفت است پرسیدن کجا مطرح است؟ جایی که محل معرفت باشد معرفت عرضه می‌کنند. تا بپرسم آن هم چه پرسشی؟ مآل خو یش را یعنی آینده‌ی خودم را از پیش بینی. چون آن‌هایی که اهل معرفت اند نه تنها اکنون را می‌بینند آینده را هم می‌بینند نه تنها خودشان را می‌بینند دیگران را هم می‌بینند اصلا با یک نگاه به شما می‌داند که سرانجام شما چه خواهد شد.

گفت نازنینانند در عالم بسی * * * واقفند از کار و بار هر کسی

خدا رحمت کند مرحوم شهید دستغیب یک استادی داشت به نام آیت الله انصاری همدانی یک نامه‌ای می‌نویسند برای همدان می‌گویند خیلی‌ها برای من دستورالعمل برای سیرالسلوک می‌خواهند نمی‌دانم مردد ام بدهم یا ندهم. ایشان می‌گوید هر کس آمد بگو یک قطعه عکس برایت بیاورد آن قطعه عکس را برای من بفرست من یک نگاهی بکنم به تو می‌گویم با این کار بکن. چرا؟ چون می‌بینند پیش بین اند اهل معرفت اند دقیقا مثل باغبان من و شما برویم در باغ یک جوانه‌ای را ببینیم من نمی‌دانم گیلاس است آلبالو است شما هم مثل من. این باید سبز شود بالا شود درختی باز هم گاهی نمی‌فهمیم. میوه هم بدهد حتی گاهی نمی‌فهمیم باید بچشیم ولی یک باغبان تا نگاه بکند می‌گوید گیلاس است در آینده گیلاس خواهد داد اولیا خدا نسبت به آدم‌ها این طوری هستند یعنی به مجض این که ببیند می‌فهمد المؤمنِ يَنظُرُ بنُورِ اللّه همان مرحوم انصاری همدانی فرموده بود من اگر بروم خانه‌ای یک چایی بگذارند مقابلم از طعم آن چایی می‌فهمم که خانم این خانه از حضور من در این خانه رضایت دارد یا ندارد. اگر رضایت داشته باشد این چایی را عاشقانه درست کرده اگر عاشقانه درست کرده باشد این چایی یک طعم دیگری دارد یعنی عشق طمع می‌دهد. هیچ غذایی مثل غذای مادر نمی‌شود. چرا؟ دیگران هم درست می‌کنند مادر هم درست می‌کنند عشق مادری چاشنی اش می‌شود مواد همان مواد است ولی مادر یک چیزی چاشنی اش می‌کند که آن‌ها نمی‌کنند که عشق است این غذا را با تمام عشق درست می‌کند عشق طعم می‌دهد. لذا مرحوم انصاری همدانی می‌فرماید از طعم چایی می‌فهمم که این خانم از حضور من در این خانه راضی است یا نه. یک چایی می‌بیند می‌فهمد آدم‌ها را هم می‌بیند می‌فهمد چون پیش بین است. جالا حافظ می‌گوید ره می‌خانه بنما تا بپرسم مآل خویش را از پیش بینی. بپرسم من آخرش می‌رسم یا نمی‌رسم. خیال من را راحت کند. تو که هیچ علامتی نشان نمی‌دهی لا اقل یک کسی به من بگوید سرانجام کار تو رسیدن است من دلم خوش باشد به این وعده و خیال دیگر شکوه و شکایت هم نمی‌کنم. ره میخانه بنما تا بپرسم مآل خویش را از پیش بینی.

چون آدم‌هایی که اطراف من هستند این‌ها پیش بین نیستند چون اهل معرفت نیستند این‌ها یک مشت دانشمند هستند یعنی یک عالم کتاب خوانده این‌ها را گلچین کرده در انبان ذهنش حفظ کرده یک دسته بندی می‌کند می‌آید می‌گوید دانشمند است این پیش پای خودش را هم نمی‌بیند تا چه برسد آینده‌ی من را بخواهد به تصویر بکشد او خودش تکانی نخورده که بخواهد من را تکان بدهد شما یک درخت توت را بخواهی یک تکان بدهی تا اول خودت تکان نخوری که او تکان نمی‌خورد این قدر شما باید حرکت کنی تا او یک کم حرکت کند آدم‌هایی می‌توانند دیگران را حرکت بدهند و تکان بدهند و از جایشان حرکت داده به جلو بفرستند که خودشان یک تکانی خورده باشند و اهل معرفت این طوری هستند با یک جمله زیر و رو می‌کند شما را. خدا رحمت کند مرجوم سید مهدی قوام یک وقتی به یک لاتی رسیده بود به او می‌گفتند داش فلانی. به او می‌گوید فلانی ما چه کار کنیم مثل تو داش بشویم؟ او یک لات الواتی بود این هم از اولیای خدا بود. می‌گوید می‌خواهی داش شوی؟ می‌گوید نمک می‌خوری نمک دان نشکن. می‌گوید پس تو داش نیستی الکی به تو می‌گویند داش. می‌گوید چطور؟ می‌گوید تو چشم هایت می‌بیند؟ می‌گوید آره. گوش هایت می‌شنود می‌گوید آره زبانت حرف می‌زند می‌گوید آره دست و پایت حرکت می‌کند؟ می‌گوید آره می‌گوید این‌ها نمک نیست؟ چرا نمک دانش را می‌شکنی؟ چرا برابرش خم و راست نمی‌شوی چرا به خاک نمی‌افتی؟ یک فکری می‌کند می‌گوید راست می‌گویی. یک جمله گفت. می‌گوید راست می‌گویی. می‌گوید چه کار کنم؟ به او می‌گوید چه کار کن. بعد هم سر از خانه‌ی خدا در می‌آورد بعد وصل می‌شود به هیئت امام حسین و یک هیئت می‌زند به نام هیئت محبان الزهرا و عاشق امام حسین می‌شود معروف می‌شود به مصطفی دیوانه یعنی دیوانه‌ی امام حسین. با یک جمله به هم می‌ریزد. حافظ می‌گوید من این جنس آدم‌ها را می‌خواهم نه دانشمند. دانشمند به چه درد من می‌خورد. یک سری اطلاعات دارد از ذهن خودش به ذهن من منتقل می‌کند. مثل یک سی دی مثل یک فلش آن که در من حرکتی ایجاد نمی‌کند نه این‌ها نه. البته حافظ آدم منصفی است یک طرفه قاضی نمی‌رود می‌گوید درست است این دانشمند گوینده خودش اهل معرفت نیست و باور به حرف هایش ندارد ولی خود من هم یک گیر و گورهایی داریم ولی مشکل فقط مشکل گوینده نیست مشکل شنونده هم است.

نه حافظ را حضور

حضور یعنی در باغ بودن یعنی توجه داشتن گاهی وقت‌ها من در میان جمع ام و دلم جای دیگر است

می گوید نه من حافظ حضور دارم توجه دارم در باغ ام. حضور دارم در چه؟ در درس. کدام درس؟ درسی که در خلوت همان دانشمند می‌گوید. نه من حضور دارم در آن درس حواسم به حرف هایش است راستش بخواهی نه دانشمندان علم الیقین دارد. نه او به حرف‌هایی که می‌زند آگاهی از نوع یقین دارد. یعنی باور ندارد. فقط دارد یک چیزهایی را زمزمه می‌کند. طوطی صفت است یک چیزهایی را شنیده همان‌ها را تکرار می‌کند.

نه حافظ را حضور درس خلوت * * * نه دانشمند را علم الیقینی

ولی دانشورانی هستند در این عالم که این‌ها علم الیقین دارند حق الیقین دارند عین الیقین دارند آن هم همین انوار پاک اهل بیت هستند که به ما گفتند اگر می‌خواهید زانو بزنید در برابر این‌ها زانو بزنید.

شریعتی: بسیار خوب. اگر می‌خواهیم شأنی از شئونشان را بدانیم زیارت جامعه کبیره را بخوانیم که ان شاء الله در بخش بعدی در خدمت خواهیم بود. خیلی ممنون. هفته‌ی آینده‌ی غزلی دیگر را آغاز خواهیم کرد. صفحه‌ی 330 قرار امروز اهالی خوب سمت خداست آیات 91 تا 101 سوره‌ی مبارکه‌ی انبیاء تمام زندگی تان منور به نور صلوات باشد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فجرهم

وَالَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ ﴿٩١﴾ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ﴿٩٢﴾ وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ ﴿٩٣﴾ فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ ﴿٩٤﴾ وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿٩٥﴾ حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ ﴿٩٦﴾ وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ ﴿٩٧﴾ إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ ﴿٩٨﴾ لَوْ كَانَ هَؤُلَاءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ ﴿٩٩﴾ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ ﴿١٠٠﴾ إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُولَئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ ﴿١٠١﴾

 

ترجمه:

و آن [زن را یاد کن] که دامن خود را پاک نگه داشت، پس ما از روح خود در او دمیدیم و او و پسرش را نشانه ای [بزرگ از قدرت خود] برای جهانیان قرار دادیم. (۹۱) و بی تردید این [اسلام] آیین [حقیقی] شماست در حالی که آیینی یگانه است و منم پروردگار شما پس مرا بپرستید. (۹۲) ولی [آنان] آیینشان را در میان خود قطعه قطعه کردند [و نسبت به دین گروه گروه شدند و به شدت با هم اختلاف پیدا کردند]؛ و همه آنان به سوی ما باز خواهند گشت [تا کیفر سخت این گروه گرایی را ببینند.] (۹۳) پس کسی که برخی از کارهای شایسته را انجام دهد در حالی که مؤمن باشد، نسبت به تلاشش ناسپاسی نخواهد شد، و ما یقیناً [تلاشش را] برای او می نویسیم. (۹۴) و بر [اهل] شهری که نابودشان کردیم، محال است که [در قیامت به سوی ما] باز نگردند. (۹۵) تا زمانی که [سدّ] یأجوج و مأجوج گشوده شود و آنان از هر زمین بلندی سرازیر می شوند. (۹۶) و آن وعده حق [که قیامت است] نزدیک شود، پس ناگهان چشم های کافران خیره شود [و گویند:] وای بر ما! که ما از این روز در بی خبری سنگینی قرار داشتیم، بلکه ما ستمکار بودیم. (۹۷) [به آنان گویند:] به یقین شما و معبودانی که به جای خدا می پرستیدید، هیزمِ دوزخید؛ [بی تردید] شما در آن وارد خواهید شد. (۹۸) اگر اینان معبودان [برحق] بودند، وارد دوزخ نمی شدند در حالی که همگی [بتان و بت پرستان] در آن جاودانه اند. (۹۹) آنان در دوزخ، نعره های دردناکی دارند و در آنجا [سخنی امیدوار کننده] نمی شنوند. (۱۰۰) بی تردید کسانی که پیش تر از سوی ما وعده نیک به آنان داده اند، از دوزخ دورشان نگه می دارند. (۱۰۱)

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

شریعتی: 20000303 شماره‌ی پیامک ماست اگر انتقادی پیشنهادی دارید با دل و جان پذیرا هستیم. اشاره‌ی قرآنی را حاج آقای رنجبر بفرمایند در ادامه خدمت شما هستیم.

حاج آقا رنجبر: دستگاه الهی با دستگاه انسانی خیلی تفاوت دارد.

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

یک وقتی من به شما می‌گویم اگر بروی چند شاخه‌ی گل نرگس بگیری بیاوری در آن نرگس دان بگذاری این قدر به تو مزد می‌دهم. شما می‌روی می‌گیری می‌آوری می‌گذاری من هم به شما مزد می‌دهم. مزد در برابر عمل. ولی یک وقتی می‌گویم این کار را بکن شما می‌روی این کار را بکنی ولی گل فروشی پیدا نمی‌کنی یا پیدا می‌کنی گل نرگس ندارد دست خالی برمی‌گردی. من به شما مزدی نمی‌دهم. بابت چه بدهم؟ درست است سعی کردی تلاش کردی ولی مزد در برابر عمل است نه در برابر سعی. این دستگاه ما آدم هاست با درست و غلط اش کاری ندارم اما دستگاه الهی دستگاه سعی است نه عمل. می‌گوید همین قدر که تو سعی کردی من به تو پاداش می‌دهم. اصلا کار ندارم این عمل اتفاق بیفتد یا نیفتد. شما تصمیم می‌گیری نیمه شبی بلند شوی غذا را کم می‌خوری سر شب می‌خوابی ذکری می‌گویی دعایی می‌خوانی و می‌خوابی تمام سعی ات را کردی بیدار که نمی‌شوی برای نماز شب برای نماز صبح هم بیدار نمی‌شوی. پاداش نماز شب را به شما خواهند داد چون سعی کردی. سعی می‌کنی شروع هم می‌کنی ممکن است نرسی تمام بکنی می‌گوید من پاداش تو را خواهم داد دستگاه الهی دستگاه سعی است آیه همین را می‌گوید «فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ» نمی‌گوید لعمله. می‌گوید ما سعی انسان‌ها را کفران نمی‌کنیم ناسپاسی نمی‌کنیم. ما نسبت به سعی‌ای که کرده اند پاداش می‌دهیم نه نسبت به عملی که کرده اند. «فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ» ‌کسانی که یک کار خوبی انجام بدهند «وَهُوَ مُؤْمِنٌ» ‌البته با اعتقاد به خدا یعنی فقط به خاطر خدا باشد برای کسب شهرت و عنوان و نام و نشان نباشد انگیزه الهی باشد. «فَلَا كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ» ‌نه لعمله‌ ما به خاطر آن سعی‌ای که کرد یعنی عمل هم نمی‌کرد مهم نبود حالا که عمل کرد. در دستگاه الهی سرمایه‌ی انسانی سعی است «لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» (نجم/39) ‌نه الا ما عمل. فقط سعی مهم است. ما تلاش تو را می‌بینیم تو اخلاقت بد است تلاش می‌کنی اخلاقت خوب شود ولی نمی‌شود از دستت در می‌رود عیبی ندارد ما به تو پاداش می‌دهیم ناراحت نباش انگار که خوش اخلاق شده باشی بی خیال نباش تلاشت را بکن‌ «وَ اِنّا لَهُ کاتِبُون» (انبیاء/94) ‌ناراحت نباش ما می‌نویسیم این سعی را بله دیگران می‌نویسند یادشان می‌رود کجا می‌نویسند پاک می‌شود ولی ما می‌نویسیم این سعی تو را این همان است که حافظ می‌گفت. او هم در همین مکتب درس خوانده

گر چه وصالش نه به کوشش دهند * * * آن قدر ‌ای دل که توانی بکوش

یعنی دستگاه دستگاه کوشش است دستگاه سعی است و به میزان سعی ات پاداش می‌گیری.

شریعتی: خیلی ممنون. قبل از این که وارد تفسیر زیارت جامعه کبیره شویم یک نکته‌ای شما در بخش قبلی گفتید. شما از رسیدن گفتید یک وقت‌هایی ما نمی‌رسیم باید رسیده شد. بیتی علیرضا قزوه در کتاب کاروان نیزه دارند سرها رسید از پی هم مثل سیب سرخ اول سری که رفت به کوفه حبیب بود. خیلی جالب بود واقعا یک وقت‌هایی باید تلاش کنیم برسیم و کال نمانیم چه می‌شود که آدم برسد نکته اش در چیست؟

حاج آقا رنجبر: همین که قرآن می‌گوید «اِستَقامُوا»‌ مقاومت کردن است. ویژگی ما آدم‌ها عجول بودن است شکوفه برای سیب شدن هیچ عجله‌ای ندارد می‌داند یک روال طبیعی باید طی شود ما متاسفانه عجول هستیم شتاب زده ایم ما اگر سیر اولیا خدا را مرور کنیم یک کسی مثل مرحوم قاضی بعد از 21 سال رسید ولی رسید. رسیده شدن خودش زمان خودش را دارد قاعده و قانون دارد. شما یک غذایی می‌خواهی پخته شود حبوبات زمان بندی خودش را دارد عجله و تعجیل اگر بکنیم می‌شود فست فود با یک دنیا ضرر و گرفتاری‌های خودش.

شریعتی: خیلی ممنون ببینیم امروز مهمان کدام فراز از فراز زیارت جامعه‌ی کبیره خواهیم بود.

حاج آقا رنجبر: این کفه‌های ترازو نسبت شان این طوری است هر کدام به هر میزانی که بالا رود آن یکی به همان میزان پایین می‌آید. قدرت و بردباری در انسان مثل کفه‌های ترازو است. یعنی به اندازه‌ای که انسان قدرت اش بالا می‌رود متاسفانه به همان اندازه آستانه‌ی تحملش پایین می‌آید لذا شما می‌بینید این‌هایی که رئیس اند و مدیر اند این‌هایی که معاون اند یک مسئولیت و سمتی دارند بعضی هایشان این طوری اند اصلا نمی‌شود با آن‌ها حرف بزنید چرا؟ چون قدرت بالاست به همان میزان آستانه‌ی تحملش پایین است نمی‌تواند یک نقدی انتقادی بشنود زودی گر می‌گیرد لذا خداوند به موسی و هارون می‌گوید حالا که می‌گویید پیش فرعون «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا» (طه/44) درشت حرف نزنید چون قدرت دارد. قدرت یک خاصیت باروتی دارد هر چه قدرت بیشتر باشد خطرناک تر است باروت وقتی زیاد شد حتی یک جرقه هم ممکن است یک انفجار مهیبی ایجاد بکند هنر اهل بیت این است که به همان اندازه‌ای که قدرت داشتند که در اوج قدرت بودند به همان اندازه هم بردبار اند و این قدر مهم است که این دو فراز را در زیارت جامعه کنار هم گذاشت خُزّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَي الْحِلْمِ خزان العلم را یک نوبت معنا کردیم این علم معانی دارد آخرین معنایش علم الکتاب است گفتیم اگر کسی اندکی از این علم الکتاب را داشته باشد قدرت فوق العاده‌ای دارد مثل آن کسی که می‌گفت من تخت ملکه‌ی سبا را در یک پلک زدن احضار می‌کنم و احضار هم کرد. یکی چنین قدرتی و گفتیم که اهل بیت همه‌ی این قدرت را دارند وَ اللَّهِ کُلُّهُ عِنْدَنَا عِلْمُ الْکِتَابِ وَ اللَّهِ کُلُّهُ عِنْدَنَا ولی در عین حالی که چنین قدرتی را در عالم دارند منتهی الحلم اند در نهایت بردباری اند گاهی می‌گوییم چرا حرم این‌ها را خراب می‌کنند پس چرا معجزه‌ای نمی‌کنند مگر خزان العلم نیستند مگر این‌ها این قدر قدرت ندارند هستند ولی منتهی الحلم هم هستند حالا این جا پای پرسش‌هایی به میان می‌آید. واقعا این‌ها علم الکتاب داشتند و واقعا کسی که علم الکتاب داشته باشد هر کاری که بخواهد در این عالم می‌تواند بکند؟ پس چرا امام حسین روز عاشورا یک جرعه آب برای طفلش نتوانست بیاورد آن وقت رو می‌زند به سپاه دشمن آن هم چه سپاهی. و می‌داند که چه اتفاقاتی هم خواهد افتاد چرا؟ مگر این‌ها علم الکتاب ندارند؟ همان طوری که آن مامور سلیمان تخت ملکه‌ی سبا را از 1500 فرسخ آورد یک چشم بر هم زدنی احضار کرد امام حسین هم چاه زمزم کنار کعبه را بلند می‌کرد می‌آورد می‌گذاشت در صحرای کربلا. اصلا آب زمزم نخواستیم همین آب فرات را چند متر با هم که بیشتر فاصله نداشتند اصلا رود هم نیاورد یک استکان که می‌توانست می‌آورد می‌داد به طفل اش. پاسخ این شبهه را دو نوع می‌شود داد یکی عاقلانه یکی عاشقانه. عاقلانه اش این است که امام حسین می‌خواهد الگو باشد الگوی بشری باشد اگر بخواهد الگوی بشری باشد باید کاملا بشری و طبیعی رفتار بکند و ذره‌ای از علم و قدرت الهی خودش استفاده نکند وگرنه دیگر نمی‌تواند الگو باشد. شب عاشورا داریم که چهار هزار فرشته آمدند و به امام حسین گفتند ما این قائله را پایان می‌دهیم شما فقط تماشا کن چهار هزار که نمی‌خواست یک دانه کافی بود حضرت اجازه نداد گفت می‌خواهم طبیعی باشد. چرا؟ چون اگر من از قدرت شما استفاده بکنم فردا کسی برابر ستم نمی‌ایستد می‌گویند امام حسین هم که ایستاد چهار هزار فرشته پشت سرش بود ما هر وقت چهار فرشته پشت سرمان آمد ما هم شروع می‌کنیم من می‌خواهم الگو باشم لذا امام الگو می‌گیرد می‌گوید ما هر چه داریم از محرم و صفر داریم یعنی من از قیام امام حسین الگو گرفتم او کاملا بشری آمد وسط او با قدرت الهی اش که به میان نیامد که شما به من بگویی چرا شروع کردی حتی وقتی به امام گفته بودن بعضی از علما حتی که تو ببین جوان‌های مردم را به جای این که بفرستی حجله می‌فرستی جبهه جواب خدا را چه خواهی داد فرموده بود همان جوابی که سیدالشهدا داد من هم همان جواب را خواهم داد این یعنی چه؟ یعنی امام حسین کاملا بشری و انسانی و طبیعی ماجرای کربلا را اداره کرد این یک جواب عاقلانه است. یک جواب عاشقانه این است که امام حسین نشست با خودش فکر کرد گفت من از قدرت الهی ام استفاده می‌کنم این ماجرا را هم پایان می‌دهم نتیجه چه خواهد شد؟ نتیجه اش این است که بنده وارد کوفه می‌شوم فاتحا غالبا همه کف می‌زنند دف می‌زنند هلهله می‌کنند که چه؟ حسین بن علی فاتح شد برد بر چه کسی؟ بر یزید چهار صباحی هم چهار تا مثل فردوسی پیدا می‌شوند و چهار بیت حماسی به جای این که در رابطه با رستم بگویند درباره‌ی ما می‌گویند این پایانش است نام من سر زبان‌ها می‌افتد ولی اگر من بیایم یک کار بکنم زیر دست و پا بیفتم زیر سم اسب‌ها بیفتم فردا تاریخ چه خواهد گفت؟ می‌گویند این خدا چه کسی است که یک کسی مثل حسین بن علی خودش را زیر سم اسب‌ها انداخت به خاطر خدا من با این کارم یک لوطی گری کردم یک جوان مردی کردم نام خدا را بر زبان‌ها انداختم نه نام خودم را. لذا خدا می‌دانید چه کار کرده؟ در روایت داریم خدا از هر غیرت­مندی غیرت مند تر است گفت حسین کاری کردی که نام من بر زبان‌ها بیفتد نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم یک کاری می‌کنم بچه‌ها بگویند حسین پیر مرد‌ها هم بگویند حسین مسلمان‌ها هم بگویند حسین ارمنی‌ها هم بگویند حسین. حسین تو کاری برای من کردی که برای خودت نکردی من هم کاری برای تو می‌کنم که برای خودم نکرده ام. واقعا هم همین طور است. در طول تاریخ حرم خدا خانه‌ی خدا کعبه یک بار حتی برای یک بار بیست میلیون زائر به خودش ندیده اما بارگاه سیدالشهدا روز اربعین بیش از بیست میلیون زائر می‌بیند با پای پیاده و در اوج خطر و با همه‌ی تهدیدات این دل‌ها را چه کسی روانه می‌کند به آن سمت؟ مگر نمی‌گوید دل‌ها در مشت من است؟ خدا می‌گوید دل‌های مردم در مشت من است کجا دارید می‌روید؟ پس این دل‌ها را او دارد روانه می‌کند چرا سمت حرم خودش روانه نمی‌کند. خاصیتی که در تربت سیدالشهدا را چرا در تربت حرم خودش قرار نمی‌دهد. هیچ مسیحی نمی‌رود کنار کعبه خانه‌ی خدا هیچ ارمنی نمی‌رود اما کنار حرم سیدالشهدا ارمنی‌ها مسیحی‌ها می‌روند همه می‌روند اشک می‌ریزند؟ چرا؟ چون دل‌ها دست اوست.

گفت کاری کردی برای من که برای خودت هم نکردی من هم یک کاری می‌کنم برای تو که برای خودم نکرده ام

پس یک جواب عاشقانه این است. چون اصلا دنیای عاشقی دنیای دیگری است گفت که مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست

علت عاشق ز علت‌ها جداست

پس درست است این‌ها علم الکتاب داشتند آن قدرت ماورائی را داشتند اما عاشق هم بودند لذا ذره‌ای از این علم الکتاب را برای خودشان استفاده نمی‌کردند اما برای دیگران استفاده نمی‌کردند اما یک وقتی یک خانمی در تاریخ داریم یک خانمی می‌رفت حرم امام کاظم علیه السلام یک کسی گفت کجا می‌روی گفت می‌روم حرم زیارت گفت برای چه می‌روی؟ گفت حاجت دارم. گفت حاجت ات چیست؟ گفت پسرم زندان است می‌خواهم آزاد شود گفت این آقا خودش چندین سال زندان بود اگر می‌توانست خودش را آزاد می‌کرد. جوابش همین است که عرض کردیم این‌ها می‌خواستند نام خدا بر زبان بیفتد من امام کاظم می‌روم گوشه‌ی سیاه چال تا تاریخ بداند خدا خیلی قیمت دارد خدا خیلی ارزش دارد به خاطر او به گوشه‌ای افتان می‌ارزد. این سختی‌ها می‌ارزد من هم انسان ام رنج می‌کشم ولی می‌ارزد این رنج‌ها این سختی‌ها این مرارت‌ها این دشواری‌ها لذا از علم الکتاب برای خودشان هیچ بهره‌ای نمی‌بردند اما برای دیگران چرا. بچه‌ی این را آزاد می‌کند. امام رضا از علم الکتاب برای خودش استفاده نمی‌کند اما برای زوارش قطعا استفاده می‌کند مشکل ما آدم‌ها این است که اهل قیاس و مقایسه ایم چون ما خودمان یک آدم‌هایی هستیم که از کمترین قدرت بیشترین استفاده را می‌کنیم نمی‌توانیم هضم بکنیم که یک کسانی باشند از بیشترین قدرت را کمترین استفاده را بکنند علتش این است که ما مقایسه می‌کنیم در حالی که مولانا می‌گوید مهم ترین لغزش بشری همین است که قیاس می‌کند. حکایت بقال و طوطی را نقل می‌کند که یک بقالی بود یک طوطی داشت یک روز رفت خانه این طوطی پر زد شیشه‌های روغن ریخت و شکست و روغن‌ها ریخت وقتی برگشت عصبانی شد یک چوبی زد روی سر طوطی طوطی هم کچل شد و حرف نزد و ساکت نشست تا این که یکی از اولیا خدا که آن هم کچل بود از جلوی مغازه رد شد

از چه‌ای کل با کلان آمیختی تو مگر از شیشه روغن ریختی؟

قیاس کرد فکر کرد هر کس کل باشد روغن ریخت و چوب روی سرش زده اند بعد می‌گوید

از قیاسش خنده آمد خلق را هوش خود را پنداشت صاحب دلق را

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group