حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
موضوع: شرح زیارت جامعه کبیره
تاریخ: 94/01/16
بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها * * * که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید * * * ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم * * * جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به میسجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید * * * که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل * * * کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر * * * نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ * * * متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
شریعتی: سلام عرض میکنم خدمت شما خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز در هر کجا که هستید ایام به کامتان باشد. خوشحالیم در خدمت شما و همراه شما هستیم. در محضر حاج آقای رنجبر عزیز هستیم سلام علیکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان عرض سلام و ادب و احترام دارم من هم سال نو و جدید را خدمت شما و همهی بینندگان تبریک عرض میکنم.
شریعتی: سلامت باشید. در بخش ابتدایی گفتگویمان با حاج آقای رنجبر شرح ابیات و غزلیات حافظ را خواهیم داشت.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها * * * که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
حاج آقا رنجبر: زبان هر کسی را باید با بیان خودش فهمید ولی ما متاسفانه زبان دیگران را میخواهیم با بیان و ادبیات خودمان تحلیل کنیم ریشهی قالب سوء تفاهمها سوء برداشتها هم همین است همین جا است که ما زبان دیگران را با بیان دیگران معنا نمیکنیم من یک نمونه عرض میکنم. قرآن یک زبانی دارد و یک بیانی دارد. زبان قرآن باید با بیان قرآن فهمیده شود نه با بیان ما. در زبان قرآن نمونه این است واژهی وارد آمده است یک بار هم به تناسب اشارهای کردم در زبان ما هم واژهی وارد است منتها وارد در بیان و ادبیات ما یک معنا دارد در بیان و ادبیات قرآن یک معنای دیگری دارد اگر بخواهیم زبان قرآن را با بیان خودمان بفهمیم دیگر آن زبان قرآن نیست ما دچار سوء برداشت خواهیم شد وارد در زبان فارسی یعنی داخل شدن در یک فضایی میگوییم فلانی وارد اتاق شد ولی وارد در قرآن یعنی بر لبهی چیزی قرار گرفتن در کنار چیزی قرار گرفتن لذا در سورهی یوسف داریم «فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ» (یوسف/19) میگوید قافله واردشان را فرستادند وارد را به چه کسی میگفتند؟ به کسی که میرود لب چاه آب میایستد و از چاه آب میکشد یا «وَإِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها» (مریم/71) همهی شما وارد جهنم میشوید یعنی چه وارد جهنم میشوید؟ داخل جهنم میشوید؟ خیلیها آمدند این معنا را کردند چرا داخل جهنم؟ چه ضرورتی دارد بهشتیها هم داخل جهنم شوند نه میگوید همهی شما میآیید بر لبهی جهنم قرار میگیرید حالا آنهایی که جهنمی باشند جهنم آنها را به سمت خودش میکشاند و آنهایی که نباشند رد میشوند مثل این که یک آهنربای بسیار قوی این وسط است اگر یک آهن پاره بیاید این جا به شدت او را به سمت خودش میکشد ولی شما یک شاخه گل یاس بیاور که اصلا وزنی ندارد اما هیچ کششی نسبت به آن ندارد قرآن میگوید همهی شما وارد جهنم میشوید یعنی همهی شما میآیید لبهی جهنم خدا کسی را داخل جهنم نمیبرد این جهنم است که شما را با خودش میبرد چرا؟ چون اخلاق شما جهنمی بوده رفتار شما جهنمی بوده وقتی حرف میزدی آتش میزدی به دلها شدی از جنس جهنم از جنس آتش سنخیت دارد شما را میکشد اما اگر جهنمی نباشی همان شاخه گل یاسی در زیارت میخوانیم اَللّهُمَّ ارْزُقْني شَفاعَهَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ (مفاتیح الجنان/زیارت عاشورا) خدایا روز ورود شفاعت سیدالشهدا را نصیب ما بکن یعنی روزی که میآییم لبهی جهنم بالاخره ما قاطی داریم یک اخلاق و رفتار جهنمی داریم قطعا جهنم ما را به سمت خودش خواهد کشاند اگر امام حسین بیاید اگر شفاعت و وساطت کند و دستگیری بکند او میتواند ما را به سمت خودش بکشاند و ما را از چنگال آتش نجات بدهد پس واژهی ورود واژهی وارد در کلام اهل بیت در قرآن کریم یک معنای دیگری پیدا کرد پس اگر میخواهی زبان قرآن را متوجه شوی باید بروی سراغ بیان قرآن ادبیات قرآن آن وقت است که میتوانی از این کتاب درسی داشته باشی نکتهای بیاموزی ارتباطی برقرار کنی این یک اصل کلی است هر کسی زبانی دارد بیانی دارد زبان هر کسی را باید با بیان خودش فهمید.
شریعتی: زبان باید با بیان مطابق باشد.
حاج آقا رنجبر: مطابق هست باید فهمید یعنی اگر میخواهی زبان کسی را بفهمی باید ادبیات بیانات عباراتش را ببین حافظ میگوید
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
می گوید ما زبانی داریم خاص خودمان زبان ما را بخواهی بفهمی باید بیان و ادبیات ما را بفهمی اگر یک بیتی خواندی
الا یا ایها الساقی
این ساقی در زبان من آمده نروی در بیان و ادبیات خودت نروی لغت نامهی دهخدا را باز کنی آن جا نوشته ساقی به کسی میگویند که در یک بزم شراب، شراب را در پیاله میکند به دیگران میدهد بعد بیایی بگویی حافظ میخواره است حافظ اهل میگساری است. در ادبیات حافظ ساقی به معنای دیگری است شما بیا ابیات و غزلیات دیگر من بیان و زبان من را ببین من ساقی را معنا کردم من یک جا به تو میگویم.
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
من حافظ وقتی میگویم ندیم که یعنی هم نشین اوست من وقتی میگویم مطرب تو نرو لغت را باز کن که مطرب به زن رقاصه میگویند مطرب به آدم آواز خوان میگویند پس حافظ هم که اهل مطرب و رقص و آواز بوده نه من مطرب را معنا کرده ام من وقتی میگویم مطرب منظورم اوست چرا؟ چون مطرب کسی است که در دیگران ایجاد فرح شادی نشاط خرمی میکند بسم الله ببینیم این آوازخوان در شما میتواند ایجاد طرف ماندگار بکند یا او هر کس بتواند طرب و فرح ماندگاری در کسی ایجاد بکند سزاوار است ما به او بگوییم مطرب پس من به خدا میگویم. او است که در انسانها طرب و فرح ایجاد میکند ساقی را شما به کسی که شراب را میریزد در پیاله یک کسی هم سر میکشد چند لحظهای هم شنگول و سرحال است و بی خود از خود است و بعدش هم خماریها شروع میشود نه من ساقی به آن کسی میگویم که شرابی به تو میدهد که پشتش خماری و درد سر نباشد. در بیان حافظ کسی است که میمعرفت میدهد. یک جا میگوید
شرابی بی خمارم بخش یا رب * * * که در وی هیچ دردسر نباشد.
پس من وقتی میگویم ساقی منظورم خداست که میتواند حقیقتا انسان را از خودش بی خود کند انسان را مست بکند انسان را شیدا و شوریده بکند پس
الا یا ایها الساقی
حافظ خطاب به خداوند میکند الا! هان! یا ایها الساقی ای کسی که ساقی هستی دیگران را سر مست میکنی شیدا میکنی از خود بی خود میکنی، ادر یعنی بچرخان بگردان یک کسی جام دستش است میگوید در مجلس بگردان یعنی به همه بده، اَدِر کأساً این جامی که داری ما یک کاسه داریم یک کأس داریم کاسه همان است که در آن آش و لوبیا و عدس میریزند کأس هم داریم که در آن شراب میریزند مولوی هم میگفت
کاسه بده کأس ستان شور گزین نه شوربا
می گفت کاسه ات را بده یعنی مادیات را بده تا به تو کأس بدهند معنویات بدهند در این کاسه چه میریزند؟ شوربا آش میریزند ولی در آن کأس شور و شوریدگی میریزند کأسی که داری بچرخان، و ناولها، مناوله یعنی دست دراز کردن و به کسی چیزی دادن میگوید ضمنا خودت دستت را دراز کن به ما بده دست ما کوتاه است دست ما به جایی بند نیست حتی ما دستی هم که بگیریم نداریم هنر اولیا خدا همین است که خودشان را نمیبینند حافظ نمیگوید به من بده میگوید بگردان یعنی به همه بده متاسفانه ما خوشی هایمان لذت هایمان در داشتنهای خودمان و نداشتنهای دیگران میبینیم دیگران را نمیبینیم اینهایی که با وضع نا بهنجاری میآیند در کوچه و بازار حجاب خوبی ندارند رازش چیست؟ رازش این است که فقط خودشان را میبینند راحتی آزادی خودشان را میبینند دیگران را نمیبیند. نمیبیند من که با این وضع دارم میآیم با کوچه و بازار چه خانههای گرمی که به سردی گراییده میشود چه کانونهای گرمی که از هم پاشیده میشود چه بچههایی که آواره میشوند و سرانجام ناخوشایندی پیدا میکنند چون خودش را میبیند الآن طرف لذت میبرد ماشینی داشته باشد که دیگران نداشته باشند یک مدلی بزند که دیگران نزده اند لذتش در نداشتن دیگران است ولی اولیا؟ خدا این طوری نستند لذتشان در این است که همه داشته باشند میگوید خدایا اگر چیزی میدهی به همه بده خدا رحمت کند شهریار میگفت گر رهاییست برای همه خواهیم ز غرب اگر خدایا قرار است ما را نجات بدهی همه را نجات بده فقط من را نجات نده یک دعایی دارد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها میفرماید اَلّلهُمَّ افْتَحْ لَنا خَزائِنَ رَحْمَتِکَ (ادعیه روزانه حضرت زهرا سلام الله علیها) خدایا خزانههای رحمتت را نه برای من برای همهی ما باز کن وَ هَبْ لَنا الّلهُمَّ رَحْمَةً لاتُعَذِّبُنا بَعْدَها فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ (ادعیه روزانه حضرت زهرا سلام الله علیها) خدایا هبه کن ببخش به همهی ما نه به من رحمتی بده که پشتش عذاب و قهر و دردسری نباشد.
الا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها * * * که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
دعوی عشق و عاشقی خیلی آسان است بعضیها فکر میکنند عاشق امیرالمومنین عاشق سیدالشهدا بودن آسان است آسان مینماید ولی آسان نیست شما به بچهی خودت دو سال چهار سال است بگو دوستت دارم تا گفتی دوستت دارم میگویی برایم یک بستنی بخر یعنی یک بچه هم با این سن و سالش میفهمد که عشق دوستی محبت هزینه دارد الزاماتی دارد باید هزینه کنی باید حرف من را گوش بدهی وقتی میگویم این را بخر باید بخری قرآن میگوید «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى» (آل عمران/31) اگر شما واقعا عاشق خدا هستی پشت سر من راه بیفت من دارم به سمت معشوق شما میروم که دعوی عاشقی اش را داری مشکلاتی که پیش میآید همین هزینه کردن هایش است.
که عشق آسان نمود اول ما فکر میکردیم عاشقی آسان است همین که بگوییم محب امیرالمومنین تمام است نه افتاد مشکلها باید هزینهها بکنیم در شرایطهایی قرار میگیری که نمیدانی باید چه کار بکنی که افتاد مشکلها لذا میگوید بیا ساقی بادهی خودت را که بارها عرض کردم یعنی معرفت به ما بده چون وقتی معرفت باشد مشکلات آسان میشود یک بچه وقتی مادر میخواهد او را از شیر بگیرد چقدر بی تابی میکند چقدر شیون میکند در حالی که مادر میخواهد چیزی که از این به بعد برایش مضر است شیر از این به بعد برایش مضر است دو سال شده باید از شیر بگیردش میخواهد یک سفره برابرش باز کند میخواهد انواع غذاهای رنگارنگ پیش رویش بگذارد چون نمیفهمد و نمیداند برایش مشکل است ولی اگر معرفت میآمد آسان میشد آن معرفت وقتی بیاید انسان واقعا از خودش بی خود میشود مست میشود لذا تعبیر باده میکند همان که خدا رحمت کند مرحوم علامه طباطبائی فرمود
گره را ز راز جهان باز کن * * * که آسان کند باده دشوارها
شرح همین بیت حافظ است که حافظ میگوید ساقی به همه بده به ما هم بده چه بده؟ معرفت بده چون گرفتار مشکلات شده ایم تنها چیزی که میتواند مشکلات را آسان بکند همان بادهی معرفت است علامه هم میگوید گره را ز راز جهان باز کن برو این اسرار عالم را برای خودت هر طوری است روشن کن اگر روشن کنی مست و بی خود میشوی که آسان کند باده این معرفتی که مثل باده تو را سرمست میکند دشوارها.
شریعتی: واقعا در مشکلاتی که ما داریم بلاهایی که یک وقتهایی ناخواسته گرفتارش میکنیم اگر نوع نگاه ما تغییر کند.
حاج آقا رنجبر: کاملا عوض میشود پیاز را شما میآوری سر سفره بچهی شما یک گاز میزند پرتش میکند دور شیون و فریاد هم میکند اما خود جناب عالی میروی میدان به قیمت گرانی هم میخری میآوری و مصرف میکنی چرا؟ بچه چرا پرت میکند؟ میگوید تند است اتفاقا شما به خاطر تندی و تیزی خریدی و به خاطر تندی مصرف میکند فرق چیست؟ فرقش این است شما معرفت داری او معرفت ندارد لذا مشکل تندی و تیزی برای شما تحملش آسان است برای او آسان نیست
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید * * * ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
بو هم به معنای بو و رائحه است هم به معنای امید و آرزو در این جا به بوی یعنی به امید این که به آرزوی این که نافه یک نوبت عرض کردم یک کیسهای است به اندازهی نارنج در شکم آهو قطرات خون میآید آن جا جمع میشود تبدیل میشود به یک عطر بسیار معطری که میگویند مُشک چون این نافه آن کیسه ظرف مشک است و مشک هم معطر است طبیعتا این نافه هم معطر میشود مثل شیشهی عطر است که داخلش چون عطر است خود این شیشه هم معطر میشود چون نافه بوی خوشی میدهد لذا در ادبیات ما گاهی وقتها نافه به معنای بوی خوش به کار میرود این جا هم نافه یعنی بوی خوش به بوی نافهای به آرزوی این که بوی خوشی کاخر که بالاخره و سرانجام صبا به آن بادی و نسیمی میگویند که از جانب شرق میوزد و یک خنکای خاصی دارد مثل نسیم صبح گاهی است این صبا هم عامل رسانندهی بو است یعنی شما اگر بخواهید گل خوش عطری که آن جا هست بوی خوشش به مشامت برسد باید نسیمی بیاید به مشام شما برسد میگوید به آرزوی این که بوی خوشی توسط یک صبایی به مشام ما برسد آن هم از چه؟ زان طره. نوبت قبل عرض کردم طره گیسو زلف کاکل در ادبیات حافظ اشاره به صفات الهی دارد چون زلف و طره و گیسو نماد زیبایی هستند لذا صفات الهی هم که زیبا هستند تعبیر به طره و گیسو میکنیم میگوید به آرزوی این که بوی خوشی از صفات الهی به مشام ما برسد ینی یک بویی از رحمت الهی برسد یک عمری گفتیم الرحیم خدا رحیم است یک بویی ببریم از این چه خون افتاد در دلها چقدر خون جگر خوردیم یعنی به این راحتیها انسان رحمت و مهربانی خدا را نمیتواند درک بکند ببینید یک جوان رعنایی بیست سال در تخت افتاده هیچ حرکتی ندارد فقط چشم هایش این طرف آن طرف میشود این مادر مینشیند کنار این بدن مثل شمع اشک میریزد چرا؟ چون مهربان است آن وقت شما به خدا هم میگویی مهربان آن وقت میگویی خدا از این مادر هم مهربان تر است خیلی پیچیده است یعنی درک مهربانی خدا واقعا یک راز پیچیدهای است چه مهربانی است این مهربانی مگر نمیگویند از مادر مهربان تر است این مادر تحمل یک لحظه و آن این جوانش را ندارد چطور خدا مهربان تر است؟ ببین چقدر پیچیده است فهم این مهربانی نمیشود با مثال روشنش کرد ولی چارهای نیست یک وقتی شما یک رفیقی دارید بیماری قلبی دارد میخواهی عیادتش بکنی میروی قنادی یک جعبه خامه میگیری این مهربانی است از روی مهربانی یک کسی هم است طبیب است میرود در همان قنادی از خامه و رولت نمیپرسد میگوید شکلات تلخ دارید؟ میگوید بله میگوید چند درصد؟ شصت درصد بالاتر هفتاد هشتاد میگوید صد درصد تلخ هم دارید؟ میگوید بله میگوید همان را بدهید چون طبیب است این هم از روی مهربانی این کار را میکند او شیرینی آورده این شکلات تلخ آورده کدام مهربان ترند؟ آن کسی که دهان بیمار را شیرین میکند یا آن کسی که دهان بیمار را تلخ میکند؟ این مهربان تر است چون او میداند شکلات تلخ برای قلب خیلی خوب است مهربانیهای خدا از جنس آن طبیبی است که شکلات تلخ میبرد در بسیاری از موارد هم آن تلخی را ندارد و مهربانیهای مادر مثل آن کسی است که آن جعبه شیرینی برده منتها یک مثال است ما میگوییم و میشنویم ولی درکش و هضم و فهمش شوخی بازی نیست این باید یک صبایی از راه برسد صبا را حافظ به پیامبر میگوید به اهل بیت و اولیا خدا میگوید چون اینها در عالم نقش صبا را بازی میکنند یعنی اینها هستند که بوی صفات الهی را به مشام آدمها میرسانند میگویند اگر رحمانی در این عالم باشد اوست اگر رحیمی باشد اوست اگر کریمی، ستاری، غفاری باشد اوست مگری صبائی یک ولی خدایی سر راه انسان باشد و این بوی خوش را از این صفات از این طره که اتفاقا تاب دار هم است طره موی بالای پیشانی است حالا این یک وقت ساده است یک وقت در هم تنیده است پیچ و خم به آن دادند مجعد است میگوید طرهی حق صفات حق ساده نیست تاب دار است پیچ در پیچ است لذا هم کلمهی تاب استفاده میکند هم کلمهی جعد هر دو به یک معناست تاب یعنی پیچ دار مجعد هم پیچ دار میخواهد بگوید پیچ در پیچ است به همین خاطر آدم باید درک کند و دریافت بکند خون دلها باید بخورد.
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید، ز تاب جعد مشکینش، مشکین یعنی معطر صفات الهی عطر خاص خودشان را دارند بخش دوم بحث ما اتفاقا در شرح احوال این نازنینانی هستند که نقش صبا را در عالم بازی میکنند.
شریعتی: ان شاء الله آینهی تمام نمای رحمت خداوند متعال هستند. خیلی ممنون قرار امروز دوستان خوب سمت خدا صفحهی 407 مصحف شریف خواهد بود آیات نورانی 25 ام تا 32 ام سورهی مبارکهی روم در سمت خدای امروز تلاوت میشود لحظه لحظهی بهار ما منور به نور قرآن باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ ﴿٢٥﴾ وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ ﴿٢٦﴾ وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٢٧﴾ ضَرَبَ لَكُم مَّثَلًا مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿٢٨﴾ بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّـهُ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ ﴿٢٩﴾ فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّـهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّـهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿٣٠﴾ مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ﴿٣١﴾ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ﴿٣٢﴾
ترجمه:
و از نشانه های [قدرت و ربوبیت] او این است که آسمان و زمین به فرمانش برپایند، سپس زمانی که شما را با یک دعوت از زمین بخواند، ناگاه [از گورها] بیرون می آیید، (۲۵) و هر که در آسمان ها و زمین است، فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و همه برای او فروتن و خاضع اند، (۲۶) و اوست که مخلوقات را می آفریند سپس آنان را [پس از مرگشان] باز می گرداند؛ و این [کار] برای او آسان تر است. و برترین وصف ها در آسمان ها و زمین ویژه اوست؛ و او توانای شکست ناپذیر و حکیم است. (۲۷) خدا از [وضع و حال] خودتان برای شما مثلی زده است، آیا از بردگانتان در آنچه [از نعمت ها و ثروت ها] به شما روزی داده ایم، شریکانی دارید که شما در آن [نعمت ها و ثروت ها] با هم برابر و یکسان باشید، و همان گونه که از یکدیگر می ترسید [که یکی از شما نعمت و ثروت مشترک را ویژه خود کند] از بردگانتان هم بترسید؟ [بی تردید در میان آزاد و برده و مولا و عبد و مالک و مملوک چنین شرکتی وجود ندارد، پس چگونه ممکن است مملوک خدا در خدایی، ربوبیت، خالقیت و مالکیّت شریک او باشد؟!] این گونه آیات خود را برای مردمی که تعقّل می کنند، بیان می کنیم. (۲۸) [اعتقاد و عمل مشرکان بر پایه تعقّل نیست] بلکه آنان که [با شرکورزی] ستم کرده اند از روی جهل و نادانی از هواهای نفسانی خود پیروی نموده اند؛ پس کسانی را که خدا [به کیفر پیروی از هواها] گمراه کرده است، چه کسی هدایت می کند؟ و آنان هیچ یاری کننده ای [که از گمراهی و عذاب نجاتشان دهد] نخواهند داشت. (۲۹) پس [با توجه به بی پایه بودن شرک] حق گرایانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوی این دین [توحیدی] روی آور، [پای بند و استوار بر] سرشت خدا که مردم را بر آن سرشته است باش برای آفرینش خدا هیچگونه تغییر و تبدیلی نیست؛ این است دین درست و استوار؛ ولی بیشتر مردم معرفت و دانش [به این حقیقت اصیل] ندارند. (۳۰) [پای بند به همان سرشت خدایی باشید] در حالی که روی آورندگان به سوی او هستید و از او پروا کنید و نماز را برپا دارید و از مشرکان نباشید. (۳۱) مشرکانی که دینشان را بخش بخش کردند و [سرانجام] گروه گروه شدند، در حالی که هر گروهی به آنچه [از بخشی از دین] نزد آنان است [به تصور اینکه حق است] شادمانند! (۳۲)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: خیلی خوشحالیم خدمت شما هستیم پیامهای شما الطاف شما به ما میرسد خیلی ممنون. اشارهی قرآنی را حاج آقا رنجبر بفرمایند ان شاء الله در ادامه در خدمتشان باشیم
حاج آقا رنجبر: روی شما به هر سمتی که باشد حرکت شما به آن سمت آسان است و سریع است و بی خطر. اما اگر رو را به یک طرف کردید و به سمت دیگری حرکت کردید هم حرکت سنگین است هم حرکت کند است هم احتمال خطر و آسیب و افتادن است به همین خاطر قرآن میگوید ببین میآیی به سمت قرآن «فَأَقِمْ وَجْهَكَ» من چهره ات را میخواهم رو کن توجه کن به این دین این جا است که حرکتت آسان میشود حرکتت سریع میشود و بی خطر وگرنه هیچ حاصلی ندارد سنگین است این حرکت چرا نماز برای ما سنگین است؟ چون در نماز ما رویمان این طرف است بدن ما رو به قبله است روی ما به این طرف است به این معناست که داریم فکر میکنیم صبح فلانی چه گفت و چرا گفت من بعد از نماز چه برخوردی باید با این بکنم روی ما به یک طرف دیگر است دل یک طرف است بدن یک طرف دیگری است لذا میگوید «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ» اگر میخواهی بیایی به سمت دین رو کن به دین توجه کن به دین
شریعتی: خیلی ممنون خیلیها در این مدت که در مشاهد مشرفه بودند یا حتی در منزل زیارت جامعهی کبیره را خواندند رسیدند به این فرازش که اَلسَّلامُ عَلى اَئِمَّةِ الْهُدى.
حاج آقا رنجبر: بناها شاغول دارند و با شاغول است که یک دیوار و بنایی را بالا میبرند اگر شاغول نباشد این دیوار کج بالا میرود کج هم بالا رفت فرو میریزد شاغول هم ریسمانی است انتهایش فلز سنگین آویز است این را میآورند کنار دیوار چون این راست است راستی و کجی دیوار را نشان میدهد عربها به شاغول میگویند امام متاسفانه ما در ترجمهی امام به پیشوا به رهبر ترجمه میکنیم این ترجمهی دقیق و لطیفی نیست ترجمهی دقیق امام شاغول بودن است شاغول کارش چیست؟ آمده که این دیوار برود بالا میگوید من امیرالمومنین شاغول هستم بدون من بنای شخصیت تو بنای زندگی تو ممکن است بالا برود ولی درست بالا نرود امروز نریزد فردا فرو میریزد پس امام یعنی شاغول اینها شاغول اند یعنی با تعالیم این هاست که بنای زندگی انسان درست بالا میرود و ماندگار و پایدار میشود اَلسَّلامُ عَلى اَئِمَّةِ ائمه جمع امام است پس امام یعنی شاغول به قول شما کسانی که برای تعالی معیار هستند ائمة الهدی نمیگوید ائمه الهدات یعنی خود هدایت اند سر تا پا هدایت اند مثل شاغول است شاغول نشان میدهد کجا کج است کجا راست است اینها سراپا گفتارشان رفتارشان کردارشان هدایت است چرا امیرالمومنین در نماز در حال رکوع انگشترش را در میآورد و به آن سائل میدهد میتوانست آن انگشتر را نگه دارد یک دقیقه بعد نمازش را تمام بکند سریع تر بخواند بعد به او بدهد چرا در نماز و در رکوع میدهد چون امام هدایت است میخواهد هدایت بکند من شما و دیگران را که فقر نیاز ناداری تهی دستی آن قدر کریه و زشت و زننده و آزار دهنده است آن قدر کج و مخرب است که در کوتاه ترین زمان باید رفعش کرد حتی فاصلهی همین یک دقیقهای این آدم به تور یک کسی بخورد که او شیاد باشد و او را با خودش ببرد گفت یک زمان غافل شدم صد سال راهم دور شد همین رفتار و ماجرا را مطرح میکند که میگوید ولی شما آن کسانی هستند که در نمازشان در رکوعشان انفاق میکنند و زکات میدهند چرا؟ چون قرآن هم کتاب هدایت است سر تا پا هدایت است میخواهد بگوید نمازی که به دست گیری در نیاید نماز نیست نمازی که از دل آن گره گشایی بیرون نیاید نماز نیست قرآن هدایت میکند امیرالمومنین هم هدایت میکند میگوید فقر چقدر آزار دهنده است فقر چقدر مخرب است اَئِمَّةِ الْهُدى هدایت میکند بالاترین هدایت اینها هم هدایت به حق است هدایت به خداوند است نه یعنی دست شما را میگیرند میگذارند در دست خدا نه اصلا شما وقتی به اینها میرسی هدایت میشوی به خدا مثال ساده میزنم از این ساده تر نمیشود حرف زد. شیرینی حقیقتی است در عالم وجود دارد ولی شما بخواهی این شیرینی را درک کنی دریافت کنی بفهمی چه است؟ هیچ راهی نداری جز این که بروی سراغ یک چیزهایی که این شیرینی در آن حضور و وجود دارد یک قند نبات عسلی بگذارند پیش روی شما و شما بچشی بگویی آهان شیرینی را فهمیدم گفت تا نخوری ندانی بوی خوش یک حقیقتی است چطور بفهمی که چه است؟ باید بروی سراغ چیزهایی که این بوی خوش در آنها وجود دارد گلی گلابی عطری را بو کنی بعد بگویی فهمیدم بوی خوش یعنی چه یافتم. خدا همان بوی خوش است که در یک انسانهایی مثل امیرالمومنین مثل سیدالشهدا تجلی کرده است اینها همان گل و گلاب هستند تا سراغ اینها نروی خدا را نخواهی فهمید خدا را درک و دریافت نخواهی کرد خدا همان شیرینی است که اگر تو بخواهی حقیقتش را درک کنی راهی جز این نداری که بروی سراغ اهل بیت اینها همان قند و نبات و عسل اند که خداوند در آنها تجلی کرده اَلسَّلامُ عَلى اَئِمَّةِ الْهُدى اینها امامان هدایت اند یعنی شما را هدایت میکنند به آن وجود حقیقی عالم به وجود حق نگاه شیعه به امامت نگاه هدایت است یعنی شیعه امامت را مساوی با هدایت میداند میگوید کسی باید امام باشد که سراپا هدایت باشد یعنی شما وقتی کنارش مینشینی خدا را بفهمی امامت مساوی است با هدایت این است که شیعه میگوید امامت رای بردار نیست ما باید ببینیم خدا در چه کسی تجلی کرده مثل این که باید ببینیم بوی خوش در کدام اجسام وجود دارد با رای که نمیشود شما رای بدهی بگویی خاک اره مثل گل است بله اسم خاک اره را میگذاریم گل ولی گل نیست شما وقتی کنار خاک اره قرار میگیری بویی از گل نیست با حقیقت حق آشنا نمیشویم این است که شیعه میگوید امامت رای بردار نیست امامت انتصابی است باید ببینیم خود این خداوند میگوید من در چه کسی تجلی کرده ام مثل بوی خوش میگوید من در گل سرخ تجلی کرده ام میخواهی با من آشنا شوی میخواهی بفهمی من چه هستم برو سراغ گل سرخ وَ مَصابیحِ الدُّجی غالب عبارات زیارت جامعه تمثیل است چون تمثیل بهترین راه و سریع ترین راه و صریح ترین راه برای تفهیم است لذا اینها معمولا با یک مثالهایی از خودشان یاد میکنند که ذهن ما را نزدیک بکنند کار تمثیل نزدیک کردن و تقریب کردن است تعبیر دیگری که دارد میگوید ما مصابیح الدجی هستیم مصابیح جمع مصباح است مصباح یعنی چراغ دجی جمع دجیء است دجیء یعنی تاریکی میگوید این چراغ را میبینی وقتی میآید نورش میآِید تاریکیها میرود حکایت ما حکایت چراغ است چطور عالم طبیعت بدون چراغ نمیشود عالم حقیقت هم بدون چراغ نمیشود تو اگر بخواهی طبیعت عالم را ببینی بدون چراغ نمیشود اگر بخواهی حقیقت عالم را هم دریافت کنی بدون چراغ نمیشود چراغ عالم طبیعت همین چیزهایی است که میبینی ماه است خورشید است چراغ مهتابی است فانوس است شمع است چراغهای عالم حقیقت هم ما هستیم بدون ما همه جا همه چیز تاریک است همان طور که بدون این چراغ همه جا تاریک است حتی خانهی خدا. شما شب وارد خانهی خدا شوید چراغ نباشد ظلمات محض است همان جا میخوری به ستونها آسیب میبینی در خانهی خدا آسیب میبینی در خانهی خدا زمین میخوری میگوید ما هم همین طور هستیم ما نور عالم هستیم بدون ما حتی قرآن تاریک است همین قرآنی که اسم خودش را نور گذاشته تاریک است چون قرآن وقتی نور است که در دست ما باشد مثل این مهتابی وقتی نور دارد که در قاب باشد جای دیگر باشد دست من و شما باشد هزار سال هم باشد یک ذره نور و روشنی ندارد میگوید ما چراغ هستیم به وسیلهی ما همه چیز روشن میشود این قرآن هم به وسیلهی ما روشن میشود قرآن بدون ما تاریک است امیرالمومنین میفرمود بنویس بسم الله این نقطهی باء را نگذار میشود خواند؟ امکان ندارد بعد میگفت حالا نقطه بگذار گذاشتی؟ بله میفرمود من این نقطه ام یعنی چه؟ یعنی چطور نقطهها را از قرآن بگیرید قرآن خواندنی نیست خوانده نمیشود در نتیجه فهمیده نمیشود ما را هم اگر از قرآن جدا کنید این قرآن دیگر قابل فهم و قابل درک نخواهد بود مصابیح ما چراغ هستیم به قول حافظ گفت: بیا و راز اهل درد بشنو به لفظ اندک و معنی بسیار.
کلمهی مصابیح یک لفظ است ولی یک دنیا خوابیده به شما میگوید چرا من امیرالمومنین اصرار داشتم خلیفه باشم امام باشم بالا باشم چرا؟ چون من چراغم چراغ باید بالا باشد چراغ اگر بالا باشد به نفع شما است برای چراغ هیچ فرقی نمیکند میخواهد بالا باشد یا روی زمین باشد ذرهای برایش تفاوت نمیکند اما برای شما تفاوت میکند من بالا باشم شما بهتر میبینی و بیشتر میبینی چراغ باید جلو باشد نه عقب برای چراغ هیچ فرقی نمیکند میخواهد جلو باشد میخواهد عقب باشد ذرهای تفاوت نمیکند اما برای شما خیلی تفاوت میکند شما اگر این چراغ را پشت سرت انداختی زمین میخوری موقعیتش خیلی مهم است لذا اصرار داشت بگذارید من باشم نه به خاطر من به خاطر شما من چراغم خود امیرالمومنین دارد میفرماید إِنَّمَا مَثَلِی بَیْنَکُمْ کَمَثَلِ اَلسِّرَاجِ فِی اَلظُّلْمَةِ (نهج البلاغه/ خطبه 187) من مثل یک فانوس ام مثل یک چراغ ام در دل تاریکی ها.ش