موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/02/06
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
صلاح کار کجا و من خراب کجا * * * ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس * * * کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را * * * سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد * * * چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست * * * کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است * * * کجا همیرویای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال * * * خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدارای دوست * * * قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
شریعتی: سلام عرض میکنم خدمت شما همراهان صمیمی برنامهی سمت خدا خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز آرزو میکنم در هر کجا که هستید باغ ایمانتان آباد آباد باشد. خیلی خوشحالیم که در این لحظات و دقایق همراه شما هستیم. در محضر حاج آقای رنجبر عزیز هستیم سلام علیکم و رحمة الله.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام. بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و بینندگان عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شریعتی: خدمت شما هستیم در بخش ابتدایی گفتگویمان با حاج آقای رنجبر شرح ابیات حافظ را خواهیم داشت. خواهش میکنم بفرمایید.
حاج آقا رنجبر: این دانههای انار چقدر زیبا و شکیل اند. این زیبایی این شکل به خاطر این است که اینها در کنار هم هستند دوشادوش هم هستند اگر از هم فاصله میداشتند مثل دانههای انگور دیگر این زیبایی را هم نداشتند. ما آدمها در نگاه دین مثل دانههای انار هستیم یعنی وقتی شکل میگیریم و یک جمالی پیدا میکنیم و تماشایی میشویم که در کنار هم باشیم. دوشادوش هم باشیم آن وقت است که یک تاثیر و خاصیتی میتوانیم داشته باشیم. دقیقا مثل دندههای اره را شما نگاه بکن چون کنار هم اند یک برشی دارند. اگر همین دندهها از هم فاصله داشتند یا یکی رویش آن طرف بود یکی رویش این طرف کاری از پیش نمیبرد. ما آدمها هم همین طور. به همین خاطر قرآن کریم روی در کنار هم بودن تاکید دارد و از هم کناره گرفتن را نهی و نکوهش میکند حتی اگر این کناره گیری به خاطر عبادت باشد که بالاتر از این که نمیشود؟ طرف از جامعه فاصله بگیرد برود یک کنج عزلتی برای خودش داشته باشد سجاده نشین با وقاری باشد. قرآن نهی میکند. یکی از نکوهشهایی که در باب مسیحیت دارد همین است میگوید رهبانیت این انزوا این گوشه گیری «رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا» (حدید/27) خودشان ابداع کردند بدعت کردند من در آوردی است «مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ» (حدید/ 27) ما ننوشتیم ما نگفتیم ما نخواستیم ما مقدر نکردیم خواست ما این نبوده است تعبیرش هم جالب است میگوید «مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ». علیهم یعنی به زیان آن ها. میگوید ما این کار را به زیان آنها ننوشتیم یعنی اگر ما مینوشتیم به ضرر آنها بود ما نوشته باشیم رهبانیت گوشه گیری انزوا به زیان انسان است نه به سود انسان ولو برای عبادت باشد. هنر این است که شما در کنار خانواده در کنار جامعه باشید و آن وقت یک سیر و سلوکی داشته باشید.
گوی سبقت هر که از میدان برد مرد است مرد * * * سهل باشد اسب تنها در بیابان تاختن.
سوار یک اسب بشوی در بیابان فراخ و وسیع هی تک تازی بکنی دائم پیشتازی بکنی دائم بتازی دلت هم خوش باشد که ببین من با چه شتابی با چه سرعتی میروم به تو که کسی امتیازی نمیدهد تا وقتی امتیاز میگیری که بیایی در میدان رقابت کنار سوارهای دیگر قرار بگیری آن وقت پیش بروی بدون این که خطایی از تو سر بزند نسبت به دیگری و رقیبت ناجوان مردی نکنی آن وقت اگر پیش رفتی هنر است. آن جا است که شخصیت تو شکل میگیرد. حالا حافظ همین را میگوید. میگوید ببین چه روزگاری شده مسلمانهای ما اهل رهبانیت شدند. مسجدهای ما بوی صومعه گرفتند شما وقتی وارد صومعه میشوید چه میبینید؟ رهبانیت گوشه گیری انزوا هر کس سرش در کار خودش است کسی کار به کار کسی ندارد میگوید مسجدهای ما این شکل را پیدا کرده اند من اسم مسجد روی این نمیگذارم این صومعه است بوی مسلمانی نمیدهد مسجد جایی است که مردم گره گشا باشند از کار فرو بستهی هم. مسجدی که از دلش جهازیهی چند عروس بیرون نیاید مسجدی که از کنارش سفرهای رنگین نشود مسجدی که از کنارش چهار زندانی از پشت میلههای زندان بیرون نیایند که مسجد نیست. باید دل به دست بیاورد لذا نمیگوید دلم از مسجد گرفته میگوید دلم ز صومعه بگرفت. به مسجد میگوید صومعه یعنی مسجد نیست این بوی مسلمانی که نمیدهد. بوی رهبانیت میدهد. خب راهبان کجا هستند؟ در صومعه هستند. چرا به آن جا میگویی مسجد بگو صومعه. خودت را خلاص کن. میگوید من وقتی وارد این مسجد میشوم دلم میگیرد چون بوی مسلمانی نمیدهد همان طور در صومعه که بوی مسلمانی که نمیدهد بوی مسیحیت میدهد. دلم ز صومعه بگرفته و خرقهی سالوس. خرقه یک جامههایی بود مندرس و فرسوده و اشکال خاصی داشت اهل زهد و تقوا به تن میکردند جامه را شما وقتی میدیدی بوی زهد و تقوا باید به مشامت میرسید که این آدم آدم زاهد و با تقوایی است. میگوید روزگار ما این طوری نیست بعضیها همین را برای خودشان تور کردند این خرقه را که میبینی بوی زهد و تقوا نمیدهد بوی سالوس بوی ریا بوی تظاهر بوی فریب بوی نیرنگ میدهد. میگوید آدم دلش میگیرد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهی سالوس * * * کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
صومعه همان معبد و عبادت گاه مسیحیت است دیر هم همان عبادتگاه مسیحیان است کلیسا هم عبادتگاه آنها است منتها عبادتگاه مسیحیها اگر در شهر باشد به آن میگویند کلیسا اگر در خارج از شهر در بیابان در کوهها باشد به آن میگویند دِیر حالا اگر کلیسا و دِیر با یک معماری خاصی ساخته شده باشد مثلا گنبدی داشته باشد گنبدش هم یک ارتفاعی داشته باشد و هر چه هم بالاتر میرود باریک تر شود به آن میگویند صومعه. صومعه کلیسا دِیر معبد مسیحیها است. حالا حافظ میگوید من از این صومعه یعنی از این مسجد دلم گرفته. میدانی کجا دل من باز میشود کجا شکفته میشود. یک جایی که دِیر باشد. منظورش از دِیر چون دِیر به معابدی گفته میشد که بیرون از شهر و شلوغیهای شهر باشد این خاصیت دور از شلوغیها را اراده کرده با واِژهی دِیر. یک جایی میخواهم که دور از این هیاهوها و شلوغیها و تزویر و ریا باشد. مثلا میگوید دیر. مغان هم جمع مغ است. مغ یعنی آتش پرست یعنی مجوسی. شرابی که مغها درست میکردند شراب ناب و خالصی بود معروف بود شراب مغان مثلا الآن میگویند گلاب قمصر گل محلات عسل خوانسار آن وقت میگفتند شراب مغان چون شراب ناب بود. حافظ به دلیل این که شراب ناب و خالص پیش اولیاء خدا است لذا اولیاء خدا را با وصف مغان یاد میکند چون آن مغان شراب خالص داشتند به اعتبار این که شراب خالص پیش آنها بوده لذا به اینها میگوید مغان. منتها این شراب با آن شراب زمین تا آسمان فاصله دارد میگوید دلم از این مسجد و از این اوضاع مسلمانی خیلی گرفته یک جایی میخواهم که یک کسانی آن جا باشند دور از این شلوغیها و تزویر و ریا و فریب باشند و شراب ناب و خالص در نزد آنها باشد. و من وقتی که کنار آنها قرار میگیرم مست و سر مست شوم.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهی سالوس * * * کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال * * * خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
زمین گاهی شب است گاهی روز است گاهی تابستان است گاهی زمستان است یعنی گاهی باید تاریکش کرد گاهی باید روشنش کرد گاهی گرم گاهی سرد و این هم برای حیات زمین یک ضرورت است اگر زمین شب نداشته باشد همه اش روز باشد زمستان نداشته باشد همه اش تابستان باشد دیگر جایی برای حیات نخواهد بود انسان هم دقیقا حکایت زمین را دارد. یعنی یک وضع یکنواخت برای انسان خطرناک است میگویند بدبخت ترین آدمها آنهایی هستند که همیشه خوشبخت باشند. این همیشگی برای انسان خطرناک است به همین خاطر خداوند گاهی با انسان تابستانه رفتار میکند گاهی زمستانه. یعنی گاهی با او گرم میگیرد بر وفق مرادش حرکت میکند هر چه میخواهد به او میدهد گاهی هم نه. با او سرد میگیرد به آن چه که میخواهد نه تنها میدهد هر چه هم دارد از او میگیرد. مثل بهار که میآید هر چه میخواهد درخت میدهد برگ میخواهد شکوفه گل میخواهد پاییز که میآید هر چه دارد از او میگیرد و هر دو برای این درخت ضرورت است. حافظ شاعر است و عاشق هم است تعبیرات شاعرانه و عاشقانه دارد. این گرم گرفتنهای خداوند با انسان و سرد گرفتن هایش را به کرشمه و عتاب یاد میکند. لطف خدا عنایت خدا نوازش خدا را میگوید کرشمه چون کرشمه یعنی ناز میگوید خدا ناز انسان میکند گاهی وقتها آن مشکلات و مصیبتها و سختیها و کم کردنها آنها را به عتاب یاد میکند. میگوید آدم وقتی که یک وصالی به او دست بدهد یک اتصال و ارتباطی با خدا پیدا بکند یک کار خوب میکنی این کرشمههای الهی میآید وسط نوازشت میکند یک خط و خطایی که میکنی گوشمالی میکند. گوشمالی اش هم خیلی خوب است این گیتار وقتی تارش سست میشود آواز خوشی ندارد لذا گوشه اش یک پیچی است میپیچانند وقتی گوش مالی میدهند کشیده میشود آواز خوشی از آن شنیده میشود. میگوید این عتابش هم خوب است نه فقط کرشمه هایش خوب است عتابش هم خوب است جایی میگوید
قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست * * * بوسهای چند بیامیز به دشنامی چند
همه اش به ما قند و گلاب نده ما جوش میزنیم گاهی وقتها یک عتابی با ما داشته باش تا غروری به ما دست نده. حالا حافظ میگوید یک روزگاری بود من یک حال و هوایی داشتم یک اتصال و ارتباطی داشتم در آن ایام گاهی کرشمه بود گاهی عتاب بود یادش بخیر هم کرشمه اش خوب بود هم عتابش خوب بود.
بشد که یاد خوشش باشد. بشد یعنی سپری شد تمام شد گذشت. یاد خوشش باد یادش بخیر. روزگار وصال روزگاری که ما حال و هوایی داشتیم. خود آن کرشمه کجا رفت آن عتاب کجاست میگوید ما الآن به خودمان واگذار شدیم یعنی الآن وقتی انسان به خودش واگذار شود هر کاری میکند خدا کارش ندارد میگوید بگذار هر کاری دلش میخواهد بکند و خدا آن روز را نیاورد مثل مادری است که وقتی از بچه زده میشود هر چه شیون میکند فریاد میکند اصلا محلش نمیگذارد میگوید بگذار پدرش بیاید آن وقت میداند با او چه طور تا کند.
ز روی دوست دل دشمنان چه در یابم * * * چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
تا دلی را شما شاد نکنی دلت را شاد نمیکنند. این هندسهی عالم است تا دستی نگیری دستت نخواهند گرفت تا گرهی باز نکنی گره از کارت باز نخواهند کرد. این یک قانون است این یک قاعده است تبصره هم ندارد. استثناء هم ندارد. نمیشود شما با دیگران نامهربانی کنی و خدا با شما مهربانی کند امکان ندارد. شهریار یک بیتی دارد خیلی زیبا است میگوید
شهریارا گو دل از ما مهربانان نشکنید * * * ورنه قاضی در قضا نامهربانی میکند
می گوید ببین با ما نامهربانی نکن وگرنه آن قاضی که بالا نشسته و روی حرکات ما قضاوت میکند در وقت قضا و حکم کردن نامهربانی میکند.
می گوید نامهربانی نکن تا نامهربانی نبینی. اگر کسی نامهربانی کرد مهربانی نصیب نخواهد برد. حالا حافظ همین را میگوید. ز روی دوست یعنی جمال دوست زیباییهای دوست صفات دوست مهربانیها و مغفرت او. ز روی دوست دل دشمنان. دل آدمهایی که دشمن خوبیها و فضائل اند دلشان پر از دشمنی و کینه و عداوت است. چه در یابد. این میخواهد از جمال دوست چه دریافت کند؟ مهربانی میخواهد دریافت بکند. دشمنی داشته میخواهی دوستی بردارد؟ ز روی دوست دل دشمنان چه در یابد. مثال برایت بزنم؟ چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا
فاصلهی این دو خیلی از هم فاصله دارند. یک کسی اگر ده کیلومتر فاصله با یک گل داشته باشد چه عطر و بویی میخواهد از آن گل داشته باشد میگوید دشمنی آدم را از دستگاه الهی دور میکند. این مثل یک چراغی است که مرده باشد. چراغ مرده یعنی چراغ خاموش و چراغی که دیگر روشن نمیشود از کار افتاده داغون شده. چراغ مرده سراپا تاریکی است ذرهای نور ندارد. چراغ مرده کجا این شمعی که در دل آسمان است به آن میگویی آفتاب کجا؟ خیلی فاصله است بین این و آن. این سراپا تاریکی است آن سراپا نور است خیلی با هم فاصله دارند. دل دشمن با روی دوست این قدر از هم فاصله دارند. او سراپا نور است. سراپا ضیاء و روشنی است. این سراپا ظلمت و تاریکی است.
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد * * * چراغ مرده کجا و شمع آفتاب کجا
شریعتی: بسیار خوب خیلی ممنون به اندازهی همین چند بیت پای درد دل حافظ نشستیم. مشرف میشویم محضر قرآن کریم ان شاء الله برمیگردیم از فرازهای ناب زیارت جامعهی کبیره خواهیم شنید. صفحهی 428 آیات ابتدایی سورهی مبارکهی سبأ قرار امروز دوستان خوب سمت خدا است. لحظه لحظهی زندگی مان منور به نور قرآن باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ ﴿١﴾ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ ﴿٢﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ﴿٣﴾ لِّيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴿٤﴾ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولَـئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ ﴿٥﴾ وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ ﴿٦﴾ وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ ﴿٧﴾
ترجمه:
بسم الله الرحمن الرحيم
همه ستایش ها ویژه خداست که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و همه ستایش ها در آخرت مخصوص اوست، و او حکیم و آگاه است. (۱) [خدا] آنچه در زمین فرو می رود و آنچه از آن بیرون می آید و آنچه از آسمان فرود می آید و آنچه در آن بالا می رود عالم و آگاه است؛ و او مهربان و بسیار آمرزنده است. (۲) و کافران گفتند: قیامت بر ما نخواهد آمد. بگو: آری، سوگند به پروردگارم که دانای غیب است، حتماً بر شما خواهد آمد؛ در آسمان ها و زمین هم وزن ذرّه ای از او پوشیده نیست، و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن هست مگر اینکه در کتابی روشن [ثبت] است. (۳) [آری، قیامت حتماً می آید] تا خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، پاداش دهد، اینانند که برای آنان آمرزشی و رزق نیکو و ارزشمندی خواهد بود. (۴) و کسانی که در [انکار و تکذیب] آیات ما کوشیدند، به گمان اینکه [می توانند] ما را عاجز کنند [تا از دسترس قدرت ما بیرون روند] برای آنان عذابی دردناک از سخت ترین عذاب هاست. (۵) و کسانی که معرفت و دانش به آنان عطا شده، می دانند که آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده حق است، و به راه خدای توانای شکست ناپذیر و ستوده هدایت می کند. (۶) و کافران گفتند: [ای مردم!] آیا شما را به مردی دلالت کنیم که به شما خبر [عجیبی] می دهد، هنگامی که [در خاک گور] به طور کامل متلاشی [و قطعه قطعه] شوید، در آفرینشی جدید و تازه خواهید آمد! (۷)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: با سمت خدا مهمان خانههای نورانی شما هستیم حاج آقای رنجبر اشارهی قرآنی امروز را بفرمایند و در ادامه خدمت ایشان و خدمت شما باشیم
حاج آقا رنجبر: آن وقتها آسیابها بخشی اش آبی بود. یکی دو تا تخته سنگ مدور بود اینها میچرخید چرخش هم مال خودش نبود شما وقتی نگاه میکردی فکر میکردی خود سنگ دارد میچرخد ولی چرخش مال آبی بود که زیرش عبور میکند این آب میآمد در گودالی میچرخید از چرخش آن این سنگ هم چرخشی پیدا میکرد و گندمها را آسیاب میکرد و آرد میکرد مولانا میگوید حکایت ما و خدا حکایت آن سنگ آسیاب و آب است. چطور آن سنگ هر چرخشی که دارد مال خودش نیست مال آن آب است آبی که ناپیداست ما هم در زندگی هر حرکتی داریم هر چرخشی داریم اگر دستی روی کاغذ میچرخد اگر زبانی در دهان میچرخد اگر چرخ زندگی آدمی میچرخد همه و همه از او است یا خَفیَّ الذاتِ محسوسَ العطا میگوید ای کسی که ذاتت مخفی است پنهان است ولی عطایای تو محسوس است آشکار است با چشم دیده میشود.
یا خَفیَّ الذاتِ محسوسَ العطا * * * انتَ کالماءِ و نحنُ کالرَّحا
تو مثل آب هستی ما مثل سنگ آسیاب یک جای دیگر هم میگوید
لبیک لبیک ای کرم * * * سودای توست اندر سرم
زاب تو چرخی میزنم * * * مانند چرخ آسیاب
گر آب را بندد خدای * * * او هم نمیجنبد جدا
اگر آن آب بایستد این سنگ هم میایستد. ما غافل هستیم. در یک جای دیگر لطیف تر میگوید.
تو بهاری ما مثال باغ خش * * * او نهان و آشکارا بخشش است
الآن فصل بهار است خیابانها را نگاه بکن درختها چه رنگ زیبایی به خودشان گرفتند چقدر این برگها لطیف اند چقدر تماشایی اند گلها را ببینید میگوید اگر این گلها گل شدند اگر این درختها سبز شدند به خاطر بهار است. کو بهار؟ بهار ناپیداست ولی هر چه هست از بهار است.
تو بهاری ما مثال باغ خش. ما مثل این درختی که الآن سبز شده. او نهان و بهار پنهان آشکارا بخشش است یعنی بخششها و عطایای بهار و درختان مشهود است حالا قرآن بر همین اساس میگوید حالا که آن بهار است حالا که آن آب است عقل و فهم تو تا این جا قد کشیده پس اگر حمدی باشد اگر محمدتی باشد اگر سپاس و ستایشی باشد باید از آن او باشد باید ویژهی او باشد. الْحَمْدُ لِلَّـهِ هر حمدی که هست هر سپاس و ستایشی که است ویژهی اوست که شروع همین سوره است الْحَمْدُ لِلَّـهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ (سبأ/ 1) هر چه در آسمان است هر چه در زمین است هر چه است مال اوست وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ نه فقط در دنیا در آخرت هم هر چه است. یعنی انسان در دنیا و در آخرت سر سفرهی او نشسته پس اگر قرار است کسی سپاس و ستایش شود باید او باشد اگر حمدی است از آن اوست مولوی میگوید
عارف مرغانست لک لک * * * لک لکش دانی که چیست
چرا میبه لک لک میگویند لک لک؟ چون دائم میگوید لک لک. لک به عربی یعنی مال تو مال تو. میگوید در بین مرغها اهل معرفتشان همین لک لک است فهمیده چه بگوید. ببین بقیه چه میگویند آدم نمیفهمد چه میگویند او غارغار میکند یعنی چه ولی این را نگاه بکند
عارف مرغانست لک لک * * * لک لکش دانی که چیست؟
ملک لک الامر لک * * * و الحمد لک یا مستعان
میگوید این هم دائم میگوید الملک لک الامر لک و الحمد لک.
شریعتی: خیلی ممنون بخش دوم گفتگویمان فرازهای زیارت جامعهی کبیره است. هفتهی گذشته حاج آقا رنجبر اشاره کردند که اهل بیت اعلام التقی هستند نشانههایی هستند که ما را به سمت خدا میبرند و خداوند متعال را به ما نشان میدهند و بدون علامت و نشانه ما ره به جایی نخواهیم برد. در خدمت شما هستیم
حاج آقا رنجبر: پوست نارگیل آن را حفظ میکند. پوست سیب سیب را حفظ میکند پوست پرتغال پرتغال را حفظ میکند. هر چیزی که کمک به حفظ چیز دیگری بکند وسیلهای باشد برای حفظ چیز دیگری عرب به آن وَقی میکند. وَقی یعنی کمک یعنی نگه داری چیزی به وسیلهی چیزی. این تقوی که گفته میشود یا تُقی که گفته میشود از همین ریشه است. تقوا یعنی آن چه مایهی حفظ و حراست انسان میشود این که تقوا را در ترجمهها به پرهیزگاری ترجه میکنند ترجمهی رسا و دقیقی نیست. تقوا یعنی پارسایی. پارسایی یعنی نگهبانی کردن. هر چه گشتم یک مورد مناسبی پیدا نکردم برای واژهی پارسایی در محاورات خودمان. فقط به یک واژه رسیدم مناسب هم نیست ولی میخواهیم لغت را باز بکنیم از این بابت هم عذرخواهی میکنم. سگ وقتی که فریاد میکند میگویند پارس میکند. با فریادش میخواهد چه کار بکند؟ میخواهد نگهبانی بکند از آن حدودی که در اختیارش است. پارس کردن یعنی نگهبانی کردن. حالا خود این پارس گاهی مخفف میشود در فارسی پاس هم به همین معنا است پاس مخفف پارس است. پاسبانی یعنی نگهبانی کردن. خود سپاس که در فارسی میگوییم این کلمات فارسی خیلی با معنا و لطیف است فردوسی میگوید. میگوید سپاس میدانی یعنی چه؟ یعنی سه پارس. یعنی چون این کار را برایم کردی من سپاسگذارم سه پارس و نگهبانی من نسبت به تو خواهم داشت. اولا این که به زبانم هر جا بنشینم بلند شوم از شما خواهم گفت از حرمت و شأن تو حفاظت و مراقبت میکنم اجازه نمیدهم کسی حرفی بزند از شأن شما کم شود من هم با زبانم پاسخش میدهم. با دست و قلم ام از شما نگهبانی میکنم شأن شما را حفظ میکنم اگر چیزی بخواهم بنویسم حرمت شما را حفظ میکنم بعد هم با دل و جانم از شما حفاظت و مراقبت و نگهبانی میکنم پس پاس یعنی نگهبانی کردن که مخفف پارس است همان ریشهی پارسایی است. پارسایی یعنی نگهبانی کردن. تقوا یعنی پارسایی نگهبانی کردن منتها نگهبانی کردن یک لوازمی دارد لازمه اش پرهیزگاری است شما اگر بخواهید خودتان را حفظ بکنید از یک چیزهایی باید پرهیز بکنید. حالا اهل بیت أَعْلَامِ التُّقَى هستند نشانههایی هستند برای یک راهی که منجر میشود به این که شما از دست نروی تلف نشوی ضایع نشوی راه نگهبانی از خود مراقبت از خود به شما نشان میدهند که اگر این راه را طی بکنی به خدا خواهی رسید هر کسی حواسش جمع باشد مراقب رفتار خودش باشد مراقب زبان خودش باشد مراقب کردار خودش باشد این میتواند به خداوند راه پیدا بکند حالا چطور از زبانمان مراقبت بکنیم چطور از خودمان مراقبت بکنیم اینها را فرمول میدهند تمام روایتهای اینها فرمولهایی است برای مراقبت از خود. لذا میگوییم أَعْلَامِ التُّقَى اینها نشانههایی هستند که ما را به تقوا میرسانند به پارسایی میرسانند.
شریعتی: یعنی راهی که به سمت خدا میرود پارسایی میخواهد و اهل بیت این پارسایی را به ما خواهند گفت.
حاج آقا رنجبر: بله نشانهی این پارسایی خواهند بود. أَعْلَامِ التُّقَى وَ ذَوي النُّهي اگر نام صدف بر زبانها است به خاطر چیست؟ به خاطر مرواریدش است. یک صدف اگر مروارید نداشته باشد چه ارزشی دارد چه قیمتی دارد؟ چه بهایی دارد؟ ارزش صدف به آن گوهری به آن مرواریدی است که در درونش قرار دارد ما آدمها مثل صدف هستیم اگر نام ما بالا است در عالم آفرینش اگر گل سر سبد عالم وجود است انسان. به خاطر آن گوهر عقلش است. اگر آن عقل نباشد مثل صدفی است که مروارید نداشته باشد قیمتی ندارد ارزشی ندارد. ارزش انسان به عقلش است. مولوی مثالی دارد میگوید عقل مثل شتربان است برای شتر. شتر بدون شتربان نمیشود. شتربان آن کسی است که شترها را هدایت میکند کدام طرف بروند کدام طرف نروند تا به مقصد برسند میگوید شتر اگر شتربان نداشته باشد گم میشود عقل شتربان انسان است میگوید اگر عقل را از انسان بگیریم میشود شتر حیوان است. بعد میگوید خود این عقل هم شتربان میخواهد یک هادی میخواهد یک عقل برتری میخواهد که آن را هدایت بکند. که این طرف آن طرف نرود. شاهکار است میگوید هم مزاج خر شدست این عقل پست. نگاه کن عقل ما تا کجا پایین رفته است
هم مزاج عقل شده است این عقل پست * * * فکرش این که چون علف آرد به دست
مثل یک الاغی که دائم دارد فکر میکند من چه طور به علف برسم این هم تمام فکر و ذکرش این است که من چطور سفره ام را رنگین بکنم چطور آن پست را به سمت خودم بکشانم آن موقعیت را از آن خودم بکنم
هم مزاج خر شدست این عقل پست * * * فکرش این که چون علف آرد به دست
این عقل هادی نمیخواهد؟ میگوید عقل را اگر هدایت نکنی میافتد در یک مسیرهایی که نباید بیفتد این کارش فکر کردن است میافتد در مسیرهایی. مثل یک گاوی که به آن وسیلهی شیار بسته باشند به جای این که برود این طرف شیار بکند آن طرف برود. آن کارش شیار کردن است میرود تمام گلها را شیار میکند. این هدایت میخواهد. چقدر زیبا.
عقلشان در نقل دنیا پیچ پیچ * * * فکرشان در ترک شهوت هیچ هیچ
میگوید تمام فکر و ذکرش این است که من چطور آن ثروت را نقل و انتقال بدهم به خودم. پیچ پیچ یعنی سخت گرفتار این مسئله است متوجه و متمرکز این مسئله است. چرا؟ چون عقلش عقل ندارد. خودش عقل دارد عقلش عقل ندارد. بعد مولانا میگوید
عقل عقل اند اولیا و عقلها * * * ور مثال اشتران تا انتها
می گوید به من نگو امیرالمومنین چه کسی است میخواهی بدانی کیست؟ عقل عقل است خودت مگر عقل نمیخواهی؟ بله میخواهم. او عقل عقل توست یعنی کسی که عقل تو را هدایت میکند. اگر او نباشد عقل تو به گمراهی میرود. مثال ساده میزنم. خدا رحمت کند مرحوم سید هاشم حداد از شاگردان مرحوم قاضی بود این یک خانمی داشت خانمش یک مادری داشت مادر خانم خیلی فحاش و بد دهان بود خانم هم اصرار داشت که با مادر خانم زندگی بکند مرحوم حداد میآید پیش مرحوم قاضی میگوید آقا من تا الآن تحمل کردم از این طرف نمیدانم من میخواهم این خانم را طلاق بدهم مرحوم قاضی به او میگوید خانمت را دوست داری؟ میگوید خیلی میگوید خانمت شما را دوست دارد میگوید خیلی. میگوید نه طلاق نده میگوید چه کار کنم. میگوید ببین خداوند این مادر خانم را گذاشته که سکوی پرواز تو باشد اصلا میخواهد به وسیلهی این تو را بالا ببرد به شرطی که تحمل کنی صبوری کنی سیر و سلوک تو با این است. مگر قرار نیست در این عالم یک تلخیهایی بچشی به یک شیرینیهایی برسی تلخی تو این مادر خانم است. تلخی اش آن فحشها و ناسزاها است تحمل کن از همین رهگذر میرسی. مرحوم حداد میگوید گفتم چشم یک روز رفتم خانه تا از در وارد شدم مادر خانم شروع کرد به فحاشی کردن هیچ چیز نگفتم دیدم ول نمیکند از این پلهها رفتم بالای پشت بام تا صدایش را نشنوم صدایش را بالاتر برد هر چه بالاتر میرفتم صدایش را بالاتر میبرد دیدم خیلی دارد بد میشود از پلهها آرام آمدم پایین سرم را انداختم پایین و رفتم بیرون. خود مرحوم حداد میگوید وقتی از در رفتم بیرون به قول مولانا گفت
وا شد و بشکافت دلم اطلس نو یافت دلم. چشمم دیگر باز شد یک چیزهایی میدیدم که تا آن روز ندیده بودم یک چیزهایی میشنیدم که تا آن روز نشنیده بودم. عقل عقل اند اولیاء آقای سید هاشم حداد نشسته بود فکرش را به کار انداخته بود تا الآن ساختم از این به بعد نه. این آمد پیش یک عقل برتری گفت میخواهم این کار را بکنم گفت نکن همین مایهی نجات تو است یعنی اشتباه داری فکر میکنی فکرت را بیاور به این سمت به ادامهی زندگی منتها به آن صورتی که من میگویم. حکایت اهل بیت یک چنین حکایتی است اینها عقل اند عقل اند. الآن عربستان سعودی دارد آتش میبارد روی سر مردم مظلوم یمن. دیوانه است؟ نه فکر کرده محاسبه کرده آینده نگری کرده عقل است این ولی مشکل این است که خودش عقل دارد عقلش عقل ندارد یعنی از اهل بیت دور افتاده نیستند کسانی که عقل اینها را هدایت بکنند مشکل بشر امروز همین است خودش دیوانه نیست عقلش دیوانه است. خودش عقل دارد عقلش عقل ندارد.
شریعتی: ما یک وقتهایی که کم میآوریم خدای نکرده به بن بست میرسیم با این که فکر میکنیم عقل داریم ولی به نتیجه نمیرسیم
حاج آقا رنجبر: داریم واقعا هم داریم ولی عقل ما عقل ندارد خدا اهل بیت را گذاشته به عنوان عقل عقل لذا در زیارت جامعه میخوانید ذَوي النُّهي ذو یعنی صاحب. ذوی یعنی صاحبان نُهی یعنی نهیی است نهیی از ریشهی نَهی که یعنی باز داشتن من شما را نهی میکنم یعنی شما را باز میدارم. نُهیه یعنی بازدارنده. عقل چون بازدارندگی دارد برای انسان. شما از ارتفاع شش متری نمیپرید چرا نمیپرید؟ عقل به شما اجازه نمیدهد پس عقل بازدارنده است چون بازدارندگی دارد به عقل میگویند نُهیه. نُهی یعنی عقول و عقلها اهل بیت میگویند ما صاحبان عقول هستیم یعنی عقول باید در اختیار ما باشد اگر عقل بی صاحب شد به گمراهی میرود تمام اینهایی که گمراه شدند دیوانه نبودند عقل داشتند مصاحبه کردند تمام آنهایی که پشت زندان اند عقل داشتند هیچ کدام بی عقل نبودند منتها عقلشان عقل نداشت میگویند ذَوي النُّهي این که ما بگوییم ما چه نیازی به اهل بیت داریم خدا به ما عقل داده درست است خدا به شما عقل داده شما نیازهایت را با عقلت رفع میکنی عقلت هم یک نیازهایی دارد عقلت هم یک هدایتهایی میخواهد. هدایتهای عقل به عهدهی چه کسی است؟ شما احتیاجت را با عقلت رفع میکنی عقلت احتیاجات خودش را میخواهد با چه رفع بکند؟ پس اهل بیت چه کاره هستند در عالم اهل بیت عقل عقل اند. صاحبان عقل اند. عقلی که با اینها نباشد بی صاحب است عقلی که بی صاحب شد آتش میبارد روی سر مردم مظلوم یمن. ذوی النهی میگویند ما صاحبان عقول هستیم یعنی عقول باید در اختیار ما باشد تا ما عقول را به هر سمت و سویی که باید برسانیم.
شریعتی: خیلی ممنون. روز خوبی بود خدمت شما و حاج آقای رنجبر. حاج آقا دعا بکنند همه آمین بگوییم.
حاج آقا رنجبر: گفت یا الهی ماه دعا است
یا الهی سُکِّرَت اَبصارُنا * * * فاعفُ عَنّا اُثقِلَت اَوزارُنا
میگوید خدایا چشمان ما مست شده مست دنیا است خیرهی دنیا است چشم ما هیچ چیز را جز دنیا نمیبیند به خاطر همین بار ما سنگین شده بیا از ما درگذر این چشم را از این مستی از این خیرگی نجات بده چشم ما را هوشیار کن تا آن گونه که باید ببینیم ببینم.
شریعتی: ان شاء الله خیلی ممنون. گفت حتی به خندهای شده مهمانمان کنید زلفی نشان دهید و پریشانمان کنید از ما مسافران قدم دور خود زدن سلمان شدن گذشت مسلمانمان کنید یک نور واحدید که در چهارده افق تکرار میشوید که حیرانمان کنید. السلام علی ائمة الهدی.