94-02-27-حجت الاسلام والمسلمین رنجبر-(شرح زیارت جامعه کبیره)
موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/02/27
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را *** به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی مِی باقی که در جنت نخواهی یافت *** کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند *** جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ *** که بر نظم تو افشاند فلکِ عقد ثریا را
شریعتی: سلام میگویم به همهی شما هم وطنان عزیز خانمها و آقایان خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز آرزو میکنم در هر کجا هستید ایام به کامتان باشد خیلی خوشحالیم در این لحظات همراه شما هستیم ان شاء الله خداوند توفیق بدهد از باقیماندهی ماه رجب نهایت بهره و استفاده را ببریم حاج آقای رنجبر سلام علیکم و رحمة الله خیلی خوش آمدید.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان نازنین عرض سلام و ادب و احترام دارم
شریعتی: سلامت باشید در بخش اول شرح ابیات ناب حافظ را خواهیم داشت "فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب"
حاج آقا رنجبر: حباب بالاخره میشکند نه به خاطر نسیم یا باد یا طوفان یا حتی باران یا تابش آفتاب به دلیل این عوامل بیرونی شکسته نمیشود بلکه به خاطر آن هوایی که در درونش است دیر یا زود از پا در میآید و میشکند هوی و هوس با آدمی همان کاری میکند که با حباب بالاخره انسان را از پا در میآورد به همین خاطر حافظ از شرایطی که در روزگار خودش اتفاق افتاده بود و میدید که مردم دارند هوایی میشوند و هوی و هوس در وجود آدمها دارد غوغایی به پا میکند به همین خاطر به فغان و فریاد آمده بود چندین هزار خانم آواز خوان رامش گر بی تعهد نسبت به اخلاق و دین اینها وارد سرزمین ایران و فارس شده بودند اینها از طرفی چهرههای نمکین و زیبایی داشتند و معروف بودند به لولیها یا لوریها یا کولیها و از طرفی هم خیلی شوخ یعنی بی حیا و بی شرم بودند شما نگاه کنید از یک طرف زیبا باشد از یک طرف بی شرم و حیا هم باشد و از آن طرف شیرین کار یک شیرین کاریهایی هم از خودشان نشان میدادند عشوهای نازی کرشمهای طبیعی است که شهر آشوب میشوند شهر را به آشوب میکشند ایرج میرزا یک قطعهای دارد میگوید سردر یک کاروانسرایی عکس یک خانمی را با گچ کشیده بودند تمام مردم شهر سیل آسا میرفتند به تماشا یک کسی که آدم صادقی هم بود رفته بود حوزهی علمیه پیش علما گفته بود چه نشسته اید بیایید تماشا من خودم با چشم خودم دیدم که مردم چطور داشتند جهنمی میشدند
بر سر در کاروانسرایی *** تمثال زنی ز گچ کشیدند
ارباب انائم این خبر را *** از مخبر صادقی شنیدند
درهای بهشت بسته بودند *** مردم همه میجهنمیدند
وقتی یک تصویر یک عکس با دل آدمها چنین میکند حالا وقتی که خود جنس بیاید در کوچه و بازار چه خواهد کرد این است که حافظ میگفت
فغانای فریاد کین لولیان این لولیها کولیها که چهرهی زیبایی هم دارند فغان کین لولیان شوخ بی شرم بی حیا شیرین کار با شیرین کاریهایی که دارند و شهر آشوب و واقعا شهر را به آشوب کشیدند
چنان بردند صبر از دل که ترکان خان یغما را
یک رسمی داشتند سلاطین مغول که هر سال یکی دو نوبت مثلا عید فطری عید قربانی یک سفرهای را گسترده پهن میکردند و همه بر آن سفره دعوت بودند برای همهی طبقات از وزیر تا شریف پایین ترین آحاد جامعه تا بالاترین این سفره هم سفرهای بود که بر خلاف سفرههای دیگر میزبانها پهن میکنند اما خودشان جمع نمیکنند شما اگر میزبان باشی خود سفره پهن میکنی خودت هم جمع میکنی جمع نمیکردند بلکه خود مردم بعد از این که غذاهایشان را مصرف میکردند هر چه میماند از غذا و ظروف و حتی خود سفره برمیداشتند و با خودشان میبردند به همین خاطر به این سفره میگفتند خوان یغما خوان یعنی سفره یغما هم اصلش یاغما به مغول یعنی جمع ناشدنی سفرهای که توسط میزبان جمع نمیشود در فارسی به آن میگویند یغما چون همه چیز را با خودشان میبردند آش را با جا میبردند لذا یغما در فارسی به معنای تاراج هم آمده بیشتر کسانی هم که به این سفره تمایل داشتند کسانی بودند که از نژاد ترک بودند آنها خیلی به این سفره چشم داشتند لذا حافظ میگوید دیدید سفرهی یغما را چطور این ترکها به تاراج میبرند هیچ اثری از این سفره روی زمین باقی نمیماند میگوید این لولیها هم همین کار را با صبر و ایمان مردم کردند چنان بردند که ترکان خوان یغما را یعنی هیچ کس در برابر اینها نمیتواند صبر بر معصیت داشته باشد نمیتواند خودش را کنترل بکند نمیتواند پایداری و استقامت داشته باشد پای هم سست شده و لغزیده
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
البته از همین بیت هم میشود واقعا شخصیت معنوی حافظ را فهمید هر کسی را شما میخواهی بشناسی به دغدغه هایش به اندیشه هایش نگاه کن ببین به چه چیزی فکر میکند
ای برادر تو همین اندیشهای *** ما بقی تو استخوان و ریشه ای
گر گل است اندیشه تو گلشنی *** ور بود خاری تو هیمه گلخنی
می گوید نگاه بکن اگر اندیشه هایت افکارت دغدغه هایت مثل گل لطیف و زیبا است من به تو بشارت میدهم تو یک گلشنی یک بهشت هستی و اگر اندیشه هایت مثل خار گزنده است آزار دهنده است به تو گفته باشم تو یک گلخنی اصلا جهنم خودت هستی خودت جهنم هستی ارزش ما به اندیشههای ما است از همین جا معلوم میشود که حافظ گلشن بود نه گلخن البته چیزی هم جز این توقع نمیرفت چون انسانی بود که گوشت و پوست و استخوانش با قرآن عجین بود و جوش خورده بود یک جایی میگوید
عشقت رسد به فریاد ور چون بسان حافظ *** قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت
حافظ قرآن بود از بر بود شما شاید الآن یک عالم پیدا نکنید در حوزهی علمیهی نجف یا حوزهی علمیهی قم که بتواند قرآن را با چهارده روایت بخواند شاید محال باشد ضرورتی هم البته ندارد شما قرآن را به چهارده روایت چهارده قرائت بخوانی ولی شدت تعلق و دلبستگی این مرد به قرآن را میرساند که چقدر دلباختهی این قرآن بوده که حتی میگفته ببینم این آیه به چه صورتهایی خوانده شده من به همان صورتها هم بخوانم
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب *** چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
حافظ از روزگار جامعهی خودش گله و شکایتی میکند این امروز برای جامعهی ما هم نوشته شده و علت ماندگاری حافظ همین است
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است *** به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
یک بوتهی گل نسبت به آفتاب سراپا نیاز است سراپا احتیاج است اگر ساقهای دارد ساقه اش به نور آفتاب نیازمند است و الا خشک میشود اگر برگی اگر غنچهای اگر گلی دارد هر چه بالا و بالاتر میآید هر چه بالنده تر میشود و ارتفاع میگیرد نیازش به آفتاب بیشتر میشود از آن طرف آفتاب چه نیازی به این بوتهی گل دارد؟ هیچ سراپا بی نیازی است بی نیازی محض و مطلق است حکایت ما و خدا حکایت یک بوتهی گل و آفتاب است ما سراپا نیاز هستیم ما سراپا فقر هستیم سراپا احتیاج هستیم و خدا سراپا بی نیازی است این ترجمهی آیات قرآن است علت این که ما حافظ میخوانیم به همین دلیل است چون هر چه میگوید نگاهش به آیات قرآن است خودش میگوید که
ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد *** لطایف حکمی با نکات قرآنی
من اینها را جمع کردم قرآن چه میگوید؟ میگوید «إِنَّ اللَّـهَ هُوَ الْغَنِيُّ» (لقمان/ 26) غنی خداست بی نیاز خداست از آن طرف «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّـهِ» (فاطر/ 15) شما سراپا نیازمند هستید حافظ همان را دارد با این بیت بیان میکند میگوید ز عشق این عشق ما این تعلق خاطر ما این علقه و علاقهی ما که البته ناتمام هم است کامل و جامع که نیست ما که تمام عشق مان به خدا نیست ما صدها معشوق داریم خدا صد و یکمی اش است ناتمام است تازه اگر تمام هم بود او بی نیاز بود حالا که اصلا ناتمام است و ناقص است
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است، بعد میگوید مثال برایت میزنم که روشن شود من مثال بوتهی گل و آفتاب را زدم حافظ مثال اقلام آرایشی و چهرهی زیبا را میزندی گوید چهرهای که فوق العاده زیبا و تماشایی باشد هیچ کم و کسری نداشته باشد این صورت چه احتیاجی به خط لب دارد چه احتیاجی به خال کوبی دارد چه احتیاجی دارد با آب و رنگهای معمول بخواهی روی این صورت آرایشی داشته باشی این چهره هم بی نیاز است از آن طرف اینها نیازمند آن چهره اند شما اگر همین آب رنگ رژ لب خط و خال استفاده نکنی بعد از یک مدتی فاسد میشود باید بیندازی در سطل زباله اینها احتیاج دارند به آن چهره ولی آن چهره هیچ احتیاجی به اینها ندارد.
ز آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را او حاجتی ندارد او جمال مطلق است که الآن تعبیر زیبایی دارد میگوید جمال یار نمیگوید یاری که جمیل است یاری که زیباست میگوید یاری که زیبایی است اصلا اگر ما در عالم یک زیبایی داشته باشیم خداست دیگر هر کس هر زیبایی داشته باشد این زیبایی از آن جا است یک رشحهای یک نَمی از آن جا است این لیوان اگر شربت باشد شیرین باشد این شیرینی نشان میدهد که یک شکری است که یک قدری اش در این لیوان ریخته شده لذا در ادبیات ما به چهرههای زیبا شاهد گفته میشود شاهد به لغت یعنی گواه دهنده کسی که گواهی میدهد میگوید شاهد باش یعنی گواه باش به چهرههای زیبا میگویند شاهد چرا؟ میگویند زیبایی این چهره گواه بر زیبایی حق است باید یک زیبایی در عالم باشد لذا یک جا حافظ میگوید.
شاهدان در افرادی که دارند در کوچه و بازار این طوری چهره هایشان را نشان میدهند شاهدان گر دلبری وین سان کنند اینهایی که چهرهی زیبایی دارند میآیند در کوچه و بازار و این طوری دارند دلبری میکنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند حالا غیر زاهد که هیچ زاهدان را هم از پا در میآورند اینها هم کم میآورند شاهدان یعنی زیبا رویان چرا میگویند شاهد چون شاهد و گواه زیبایی مطلق اند. اگر جمالی باشد در عالم آن جا است یعنی مصدری دارد یک منبعی دارد و مصدر و منبعش خداوند متعال است اگر همین طور باشد اگر قهری در عالم باشد ما یک قهر بیشتر در عالم نداریم آن هم قهر الهی است اگر شما صبح از در خانه زدی بیرون یک کسی قهر آمیز با شما رفتار کرد این قهر ریشه در آن قهر الهی دارد این آدم دارد به شما با زبان بی زبانی میگوید میان شما و خدا شکر آب است برو حل اش کن شما هر قهری هر خشمی هر غضبی که از هر کسی ببینی این حکایت از قهر الهی نسبت به شما دارد این است که میگوید أًحْسِنْ إلی مَنْ أَساءَ إِلیکَ (غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 179) خوبی کن به هر کسی که به تو بدی کرد درست است بدی کرد ولی خوبی هم کرد رساند به تو که بین تو و خدا شکر آب است جواب خوبی هم خوبی است پس خوبی بکن چقدر مولانا زیبا میگوید ما مولانا مولانا که میگوییم در پرانتز معنایش این نیست که ایشان مولای ما هستند یک اسم است برای مولوی اسمها معنای خودشان را معمولا از دست میدهند به مرور زمان مثلا نجم الدین اسم شما است نجم الدین نه یعنی ستارهی دین که یک کسی بگوید چرا به ایشان میگویی نجم الدین، نجم الدین امیرالمومنین است شما چرا به ایشان میگویید نجم الدین، نه نجم الدین معنای خودش را ندارد یک نشانه است ما مولانا هم به این شخص میگوییم معنایش این نیست چون مولای ما است یک اسمی است که برای ایشان است مردم مولوی را به این اسم میشناسند مولای ما اهل بیت است مولوی خاک کف پای قنبر امیرالمومنین هم نمیشود و تا جایی که کلامش هم خوانی داشته باشد با کلام امیرالمومنین روی سر ما جای دارد هر کجا ذرهای فاصله داشته باشد هیچ ارزشی هیچ قیمت و بهایی نخواهد داشت مولانا یک تعبیری دارد میگوید
آن عداوت اندر او عکس حق است *** کاز صفات قهر آن جا مشتق است
اگر دیدی یک کسی دارد با تو دشمنی میکند این دشمنی یک تصویری است از دشمنی هر کسی افتاده روی چهرهی این آدم این آدم مثل یک برکه است که عکسی افتاده رویش این عکس مال این برکه نیست میزند بر آب استارای سلیم
قدیمها میگفتند این ستاره نحس است آن ستاره سعد است میگوید حالا اگر ستارهی بالا بلندی که دیگران آن را نحس میدانند عکسش افتاد در یک آبی
می زند بر آب استارهای سلیم *** خاک تو بر عکس اختر میزنی
تو پا میزنی یک مشت خاک میپاشی روی این آبی که عکس ستاره افتاده رویش
عکس پنهان گشت و اندر غیب دان
تو وقتی خاک بپاشی دیگر ستاره دیده نمیشود تو گمان بردی که استاره نمرد؟ فکر کردی این خاکی که پاشیدی این جا ستاره رفت پی کارش؟
آن ستاره نحس هستند در سما *** هم بدان سو بایدش کردن دوا
اگر میخواهی نباشد باید از آن جا برش داری مشکلت را باید در آسمان حل کنی نه در زمین میگوید اگر کسی دیدی نسبت به تو بد دهانی میکند یک مدیری میبیند زیرمجموعه اش نسبت به او جسارت و اهانت میکند این را محدود نکن این را هر طوری صدایش را نبند اگر صدای این را بستی این صدا از یک جای دیگر در میآید مثل این که خاک پاشیده باشی به برکهای که عکس آن ستاره در آن افتاده اعتراض این انتقاد این خشم این گواه بر خشم حق است برو میانهی خودت را با خدا درست کن با این درست میشود مولوی از خودش درست نمیشود این کلام امیرالمومنین است مَنْ أَصْلَحَ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَصْلَحَ اللَّهُ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاسِ (اصول کافی، ج8، ص307، ح477) میگوید رابطه ات را برو با خدا درست کن اگر آن جا درست شد این جا درست میشود یعنی اگر آن جا خراب شد این جا خراب میشود یعنی خرابیها دلیل بر خرابی آن جا است این که ما کلام مولانا را میخوانیم به خاطر همین است روایت امیرالمومنین را آورده تصویری اش کرده میگوید یک ستاره دارد در آسمان است یک برکه آب هم این جا است عکس این ستاره افتاده در این برکه هی خاک برندار روی این بپاش برو مشکلش را دیگری حل بکند پس اگر قهری است از آن جا است اگر لطفی است از آن جا است البته قهر و لطفها هم بعضی چیزها است ظاهرش قهر است اما باطنش لطف است بعضی چیزها ظاهرش لطف است باطنش قهر است همان «وَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ» (بقره/ 216) قهر و لطفها همه میدانند
قهر را از لطف داند هر کسی
باز هم مولانا میگوید
خواه دانا خواه نادان یا خسی
می گوید هر کسی که شما ببینید قهر و لطف را میفهمد میخواهد دانشمند باشد فیلسوف باشد میخواهد یک آدم نادانی باشد وقتی به او احترام کردی احترام را نشانهی لطف میبیند بی احترامی کردی نشانهی قهر میداند اصلا دانا و نادان چیست حتی خسها موجوداتی که مثل خس هستند پست هستند آنها هم میفهمند شما به یک سگ یک لقمه غذا بده دمش را تکان میدهد لطف را میفهمد یک سنگ بزن حمله میکند قهر را میفهمد
قهر را از لطف داند هر کسی *** خواه دانا خواه نادان یا خسی
لیک لطف قهر در پنهان شده *** یا که در قهر در دل لطف آمده
کم کسی داند مگر ربانیین
پیچیده وقتی میشود که ظاهرش لطف است باطنش قهر است مکر الهی هم همین است یا ظاهرش قهر است باطنش لطف است یک وقتی وفور نعمت است ولی قهر است خدا رحمت کند امام را وقتی آسید مصطفی به شهادت رسید تعبیرش این بود شهادت سید مصطفی از الطاف خفیهی الهی بود یعنی لطفی بود که در دل یک قهر پنهان شده ظاهرش قهر است کشتن است شهید کردن است اما باطنش لطف است این انقلاب هم ریشه در همان لطف الهی داشت نگاه امام همین بود چون همان بود که چلهها را در استانها به دنبال داشت و مردم به شور آمدند و میگفت از الطاف خفیهی الهی بود نه از الطاف آشکار زینب کبری سلام الله علیها بعد از واقعهی عاشورا فرمود مَا رَأیتُ اِلّا جَمِیلا (بحارالانوار، ج 45، ص 116) جز زیبایی ندیدم کجایش زیبایی بود
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت یا پیکر پاک ناب ترین و صاف ترین و خالص ترین عبد خدا زیر سم ستوران این زیباست؟ نه میگفت این که قهر است ولی در دل این قهر یک لطف است
کم کسی دارد مگر ربانی مگر یک انسان الهی باشد که از پا در نیاید بگوید ما رأیت الا جمیلا جز زیبایی من چیزی ندیدم پس خدا که میگوییم مصدر قهر و لطف است باید قهر و لطف را هم بفهمیم یک وقت نگوییم پس چرا با امام حسین این طوری برخورد شد او که قهر بود پس حتما خدا با او قهر بود نه این یک قهری است که در دلش لطف است مثل مادری که بچه اش را از شیر میگیرد ظاهرش قهر است اما باطنش لطف است یک غذا میگیرد میخواهد انواع غذاها پیش رویش بگذارد مثل یک کشاورزی است که زمین را شیار میزند زیر و رو میکند این ظاهرش قهر آمیز است اما در دل همین یک مزرعه بالا میآید ظاهرش قهر است اما در درون و دل خودش با خودش لطف دارد این است که مولانا میگفت
ای خاکیانای خاکیان یک لحظه سر بالا کنید
برای یک بار هم شده سرتان را بالا کنید هر خبری است آن جا است قرآن میگوید «وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ» (ذاریات/ 22) هر روزی هست از آن جا است شما چرا روی زمین دنبالش میگردید
شریعتی: خیلی خوب خیلی ممنون ان شاء الله آن بینش و بصیرت را خداوند متعال به همهی ما عنایت بکند به برکت آیههای نورانی که تا لحظات دیگر مشرف خواهیم شد به محضرشان امروز قرار دوستان خوب ما آیات صفحهی 449 قرآن کریم است ان شاء الله تلاوت ما توأم با تدبر باشد در بخش بعدی در خدمت حاج آقای رنجبر خواهیم بود فرازهای ناب زیارت جامعه کبیره را به اتفاق مرور خواهیم کرد آیات 77 تا 102 سورهی مبارکهی صافات در سمت خدای امروز تلاوت میشود لحظه لحظهی زندگی مان منور به نور اهل بیت علیهم السلام و مزین به زینت قرآن کریم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ ﴿٧٧﴾ وَتَرَكْنَا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ ﴿٧٨﴾ سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ ﴿٧٩﴾ إِنَّا كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ﴿٨٠﴾ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ ﴿٨١﴾ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ ﴿٨٢﴾ وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ ﴿٨٣﴾ إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ﴿٨٤﴾ إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ ﴿٨٥﴾ أَئِفْكًا آلِهَةً دُونَ اللَّـهِ تُرِيدُونَ ﴿٨٦﴾ فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿٨٧﴾ فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ ﴿٨٨﴾ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ ﴿٨٩﴾ فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ ﴿٩٠﴾ فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ ﴿٩١﴾ مَا لَكُمْ لَا تَنطِقُونَ ﴿٩٢﴾ فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبًا بِالْيَمِينِ ﴿٩٣﴾ فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ ﴿٩٤﴾ قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ ﴿٩٥﴾ وَاللَّـهُ خَلَقَكُمْ وَمَا تَعْمَلُونَ ﴿٩٦﴾ قَالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْيَانًا فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحِيمِ ﴿٩٧﴾ فَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِينَ ﴿٩٨﴾ وَقَالَ إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ ﴿٩٩﴾ رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿١٠٠﴾ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ ﴿١٠١﴾ فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَىٰ قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللَّـهُ مِنَ الصَّابِرِينَ ﴿١٠٢﴾
ترجمه:
و تنها ذریه او را [در زمین] باقی گذاشتیم، (۷۷) و در میان آیندگان برای او نام نیک به جا گذاشتیم؛ (۷۸) سلام بر نوح در میان جهانیان. (۷۹) به راستی ما نیکوکاران را این گونه پاداش می دهیم. (۸۰) بی تردید او از بندگان مؤمن ما بود. (۸۱) سپس دیگران را غرق کردیم؛ (۸۲) و به راستی ابراهیم از پیروان نوح بود، (۸۳) هنگامی که با دلی پاک به سوی پروردگارش آمد. (۸۴) [یاد کن] هنگامی را که به پدر و قومش گفت: چیست آنچه می پرستید؟ (۸۵) آیا به جای خدا معبودان دروغین را می خواهید. (۸۶) پس گمانتان به پروردگار جهانیان چیست؟ [که غیر او را می پرستید،] (۸۷) [چون از او دعوت کردند که شبانه به مراسم عیدشان برود] نگاهی به ستارگان انداخت، (۸۸) و گفت: به راستی من بیمارم. (۸۹) پس پشت کنان از او روی گرداندند. (۹۰) او هم مخفیانه به سوی بت هایشان رفت و [از روی ریشخند] گفت: آیا غذا نمی خورید؟ (۹۱) شما را چه شده که سخن نمی گویید؟ (۹۲) پس [به آنها روی آورد و] با دست راست ضربه ای کاری بر آنها کوبید [و خردشان کرد.] (۹۳) مردم با شتاب به سوی او آمدند. (۹۴) [به آنان] گفت: آیا آنچه را [با دست خود] می تراشید، می پرستید؟! (۹۵) در حالی که خدا شما را و آنچه را می سازید، آفریده است. (۹۶) گفتند: برای او بنایی بسازید [که گنجایش آتش فراوانی داشته باشد] پس او را در آتش شعلهور بیندازید. (۹۷) پس خواستند به او نیرنگی زنند، ولی ما آنان را پست و شکست خورده کردیم. (۹۸) و [وقتی از این مهلکه جان سالم به در برد] گفت: به راستی من به سوی پروردگارم می روم، و [او] به زودی مرا راهنمایی خواهد کرد. (۹۹) پروردگارا! مرا فرزندی که از صالحان باشد عطا کن. (۱۰۰) پس ما او را به پسری بردبار مژده دادیم. (۱۰۱) هنگامی که با او به [مقام] سعی رسید، گفت: پسرکم! همانا من در خواب می بینم که تو را ذبح می کنم، پس با تأمل بنگر رأی تو چیست؟ گفت: پدرم آنچه به آن مأمور شده ای انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهی یافت. (۱۰۲)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: این جا سمت خداست خیلی خوشحالیم همراه شما هستیم در کنار شما یک تشکر ویژه و مخصوص بکنم مثل همیشه از همهی بینندههای عزیز ما که اظهار لطف و محبت میکنند از طریق پیامک و ایمیل لطف شما به ما میرسد هم چنان محتاج دعای خیر شما هستیم اشارهی قرآنی را بفرمایید
حاج آقا رنجبر: وقتی شما یک میخی در کفش تان فرو رفته است از یک کفاشی میخ کش را میگیری و این میخ را بیرون میکشی شما بدهکار آن میشوی یا طلب کار؟ بدهکار چون با میخ کش او آمدی میخ از کفش خودت بیرون کشیدی تمام عبادات ما اینها کار میخ کش میکند یعنی گره از کار خود ما باز میکند یک کسی آمد خدمت پیامبر وقت نماز بود نمازش را خوانده بود بین دو نماز عرض کرد من گناه کردم اَثبَتّ ذَنبًا حضرت اعتنایی نکرد بلند شدند نمازش را ادامه دادند دوباره نماز تمام شد دوباره آمد گفت اثبت ذنبا من گناه کردم حضرت باز اعتنا نکرد بلند شدند نماز خواندند برای بار سوم آمدند حضرت فرمود مگر نماز نیامدی مگر نماز نخواندی گفت چرا فرمود تمام شد دیگر این نماز آبی است که روی آتش گناه تو ریخته شد گفتند نماز بخوان به خاطر همین است پس نماز میشود آتش نشان وقتی شد ما میشویم بدهکار خدا نه طلبکار خدا لذا شما هر چه بیشتر عبادت بکنی بدهکار تر هستی اگر عبادت نکنی که بذهکار و گناه هستی عبادت هم بکنی بدهکار هستی یعنی چیزی طلب نداری به همین خاطر ابراهیم این همه خدمات این همه عبادت ولی آخرش دست به دعا که میشود این طوری دعا میکند رَبِّ هَبْ لِي لی خدایا به من هبه کن هبه بخشش است بخشش بلا عوض است یعنی چیزی من ندارم به تو بدهم تو به ما ببخش آن هم بلا عوض عوضی در کار نیست این یعنی عبادات شما شما را بدهکار میکند گاهی وقتها طرف میگوید من در این امتحان قبول نشدم یا این مشکل برای من حل نشده من دیگر نماز نمیخوانم من دیگر حجابم را رعایت نمیکنم تو با این نماز و حجابت بدهکار شدی نه این که طلبکار هم باشی
شریعتی: خیلی ممنون این روزها خیلی از دوستان ما گفتند که ما مشهد نائب الزیاره هستیم مشهد هم این روزها خیلی شلوغ بود حتما دوستانی که مشهد هستند نائب الزیارهی ما باشند خیلیها هم مشاهد مشرفه مشرف شدند و مانوس بودند با زیارت جامعهی کبیره و فرازهای نابش که در شأن اهل بیت علیهم السلام است در این بخش شرح فرازهایی را از زبان حاج آقا رنجبر خواهیم شنید.
حاج آقا رنجبر: برای ماهی هیچ چیزی جای آب را نمیگیرد حیات ماهی به آب است هر چه دارد از آب است حکایت انسان و خدا حکایت همان ماهی و آب است یعنی انسان هر چه دارد از خدا است و هیچ چیزی برای انسان جای خدا را پر نمیکند «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (شورای/ 11) این که قرآن میگوید خدا مثل ندارد یعنی هیچ چیزی برای شما جای خدا را پر نمیکند خدا مثل ندارد همتا ندارد جایگزین ندارد یکتاست بی همتاست مثل ندارد اما مَثَل دارد
شریعتی: فرقش چیست
حاج آقا رنجبر: مَثَل یعنی صفت صفت کارش چیست؟ کارش توصیف کردن است کارش روشن کردن است بعضی چیزها هست که بعضی کسان هستند که برای خدا نقش صفت را بازی میکنند یعنی خدا را برای انسان روشن میکنند یعنی نقش صفت را دارد صفت خدا است یعنی چه؟ یعنی چطور یک صفت یک چیزی را روشن میکند اینها خدا را برای انسان روشن میکنند یک قصهای دارد مولانا باز هم من تاکید بکنم نوبت قبل هم عرض کردم ما وقتی میگوییم مولانا این یک اسم است چون لقب داریم کنیه داریم اینها از اقسام اسم است اسمها معمولا بی مسمی اند و لقب اتفاقا بی مسما تر هستند ما وقتی میگوییم شمس تبریزی منظور ما از شمس خورشید نیست مولانا یک اسمی لقبی است برای شخص برای جلال الدین چون به این اسم بیشتر شناخته میشود ما هم بیشتر میآییم روی این اسم تکیه میکنیم نقل میکند یک وقتی یک زن و شویی بودند اینها سخت غوطه ور بودند در فقر و فاقه و فلاکت نیازمند بودند تهی دست بودند یک وقتی این خانم به این شوهر میگوید شنیدم یک کسی آمده خلیفهی بغداد شده خیلی کریم و خیلی سخاوتمند اگر میشود برو پیش او همین که وضعیت تو را ببیند بشنود به تو توجه خواهد کرد
گفت زن یک آفتابی تافته است *** عالمی زو روشنی یافته است
گر بپیوندی بدان شه شه شوی *** سوی هر ادبیر تا کی میروی
برو کنار او بنشین او شاه است تو هم از قبلش شاه و دارا و دولت مند میشوی تو کی میخواهی سراغ هر آدم بی سر و پایی بروی و دست نیازت به سمت این و آن باشد چقدر به تو داده اند گفت دست خالی که نمیشود با چه بهانهای بروم پیش خلیفه و پادشاه گفت دست خالی نمیخواهد بروی یک کوزه آب باران بردار با خودت ببر گفت برای یک صحرا نشین برای یک بادیه نشین هیچ چیزی جای آب را نمیگیرد آن هم آب باران یک قطره اش خیلی قیمت دارد این فکر کرد برای همه این طوری است گفت درست است سیم و زر دارد ولی آب باران که ندارد او هم یک کوزه آب باران با خودش برداشت و رفت به در دربار که رسید دربانها مقابلش را گرفتند کجا میخواهی بروی میخواهم بروم پیش خلیفه چرا هدیهای آوردم هدیه ات چیست گفت هدیهی من یک کوزهی آب باران است منتها این دربانها خیلی مودبانه کریمانه با او رفتار کردند نگفتند آب چه است آب باران چه است خلیفه است سلطان است این جا خود مولانا گریزی میزند میگوید
شه چو حوضی دان حشم چون لولهها
می گوید منبع آب را ببین اطرافش در مدرسهها دیدید چند شیر هم نصب کرده اند میگوید این منبع آب اگر آب خنک باشد هر آبی که از این شیرها میآید خنک است گرم باشد گرم است شیرین باشد شور باشد آلوده باشد میگوید هر کسی که در یک جایگاه بالا و بلندی قرار دارد مثل آن منبع است اطرافیانش کارمندانش کارگزارانش مثل آن شیرهای آب هستند اگر آن آقا باشد اینها هم آقا هستند اگر او کریم باشد اینها هم کریم اند اگر او لعیم باشد اینها هم معمولا هم رنگ او میشوند وگرنه مهاجرت میکنند از آن جا فاصله میگیرند میگوید این پادشاه چون خودش کریم بود آقا بود با همه کریمانه رفتار میکرد اطرافیانش هم با ارباب رجوع کریمانه برخورد میکردند هیچ طعنهای به او نزدند او را به تمسخر و استهزا نگرفتند گفتند باشد پادشاه را خبردار کردند گفتند یک کسی آمده و کوزهای آب باران هم برای شما هدیه آورده گفت با احترام بگویید بیاید داخل آمد و پادشاه خیلی به او محبت کرد لطف کرد کوزه را از او گرفت ریخت در پیالهای با یک ذوق و شوقی سر کشید گفت چقدر خوش طعم و خوب بعد دستور داد خالی اش کنند و پر کنند از سکههای زر پر کردند گفت به او بدهید بعد به یکی از مامورانش گفت چون از خشکی آمده خسته شده او را از راه دجله سوار کشتی کنید و ببرید این هم خبر از دجله نداشت
چون به کشتی در نشست و دجله دید همین که سوار کشتی شد و چمش افتاد به دریایی از آب در دجله تا به حال ندیده بود سجده میکرد از حیا و میخمید از بس شرم کرد سرش را آن قدر پایین برد که انگار در حال سجده است
کای عجب لطف این شه وهاب را *** وان عجب تر کاو ستد آن آب را
گفت نگاه کن این پادشاه چقدر کریم بخشنده بود یک کوزه آب باران آلودهی گل آلود به او دادیم یک کوزه پر از زر به ما داد بعد نگاه کن آب باران را از ما گرفت در حالی که خودش دریایی از آب در کنارش بود زلال و شیرین و شفاف این یک قصه است من اگر بخواهم خدا را به ذهن مخاطب نزدیک بکنم خدا را روشن بکنم بگویم خدا کسی است که در دعا میخوانی يَا مَنْ يُعْطِي الْكَثِيرَ بِالْقَلِيلِ (دعای ماه رجب) کم را میگیرد آن هم کمهای آغشته و ناقص ما را مثل کوزه مثل آب باران میگیرد و کثیر میدهد کوزه را پر از زر میکند من اگر بخواهم این خدا را به ذهنها نزدیک کنم و روشن بکنم آیا این مثل خلیفهی بغداد مثل خوبی است برای خدا یا نه پس خلیفهی بغداد میشود مَثَل خدا بخواهم بگویم هر چیزی پیش شما است پیش خدا خزانه اش است «وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ» (حجر/ 21) تو یک کوزه اش را داری او یک دریایش را دارد دریایش آن جا است اگر من بخواهم این را بگویم آیا مَثَلی بهتر از این؟ پس خلیفهی بغداد میشود مَثَل خدا نه مثل خدا یعنی نقل یک صفت را بازی میکند که خدا را برای انسان روشن میکند حالا در بین همهی مثلهایی که خدا در عالم دارد یک مثلهایی هستند که دیگر فرد اعلی هستند خیلی بالا هستند تک تک اهل بیت مثل اعلای حق اند یعنی امیرالمومنین است که حقیقت خداوند را برای من و شما روشن میکند پس میشود مثل خداوند متعال و قرآن هم دارد «وَلِلَّـهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى» (نحل/ 60)
شریعتی: خیلی ممنونم حاج آقای رنجبر خیلی ممنون از توجه دوستان خوب فردا با حضور حاج آقای فرحزاد عزیز خدمت شما خواهیم رسید این ایام را هم تبریک میگویم ایام با سعادت مبعث حضرت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و بهترینها را در این ایام برای شما آرزو میکنم حاج آقای رنجبر دعا بکنند همه آمین بگوییم
حاج آقا رنجبر: گفت دست گیر از دست ما ما را بخر خدایا ما از خودمان هم به تنگ آمدیم بیا ما را لا اقل از دست خودمان نجات بده
پرده را بردار و پردهی ما مدر پرده را از روی چهرهی خودت بردار اما پرده را از روی شخصیت ما برندار که ما خیلی آلوده و تر دامنیم
شریعتی: خیلی ممنون بهترینها را مثل همیشه برای همهی شما آرزو میکنم والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین