پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

94-05-11-حجت الاسلام والمسلمین رنجبر-(شرح زیارت جامعه کبیره)
موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 95/05/11

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین


ساقیا برخیز و درده جام را *** خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر *** برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان *** ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور *** خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینه نالان من *** سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود *** کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است *** کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن *** هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب *** عاقبت روزی بیابی کام را


شریعتی: با نام و یاد خداوند آغاز می‌کنیم این سمت خدا را سلام به همه‌ی شما خیلی خوش آمدید حاج آقای رنجبر سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همه‌ی بینندگان خوب عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شریعتی: سلامت باشید حاج آقای رنجبر در سفر تبلیغی به سر می‌بردند روزهای ماه مبارک برای خیلی از کارشناسان روزهای پر مشغله‌ای بود همین جا به آن‌ها خداقوت می‌گوییم خوشحالیم خدمت شما هستیم تفرجی می‌کنیم در بوستان غزلیات حافظ و این غزل.
حاج آقا رنجبر: نور و تاریکی در کنار هم قرار نمی‌گیرند هیچ گاه. نور از تاریکی کناره می‌گیرد همیشه یعنی امکان ندارد که در یک نقطه هم نور باشد هم تاریکی باشد حکایت خدا و غم حکایت خدا و غصه حکایت نور و تاریکی است خدا که «اللَّـهُ نُورُ‌ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ» (نور/ 35) است چشمه‌ی نور است کانون نور است امکان ندارد در دلی حضور داشته باشد و در آن دل غم و غصه که عین تاریکی است قرار داشته باشد در هر دلی که خدا باشد غم خواهد رفت و در هر دلی که غم و غصه باشد خدا رفته است غصه در آن دل رود کز هوس او تهیست مولوی می‌گوید. غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست. این هم متن قرآن است «أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّـهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ» (یونس/ 62) کسی که ولی خدا شد دوست خدا شد خدا در دل و ذهن و زندگی او راه پیدا کرد هیچ خوفی هیچ حزنی در دل او پدید نخواهد آمد همین را مولوی ترجمه می‌کند غصه در آن دل رود کز هوس او تهیست. غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست. پس این بیت را ما باید روی سر بگذاریم چون ترجمه‌ی آیات کتاب خداست نمی‌شود زیر پا گذاشت چون یک شخصیت نازنینی شنیدم فرموده بود که شما مثنوی را بگذار زیر پا مولوی را بگذار زیر پا حافظ را بگذار زیر پا این شخصیت نازنین از دنیا رفته اگر بود من همین بیت را روی کاغذی می‌نوشتم می‌دادم دست ایشان می‌گفتم این از مولوی است لطفا بگذارید زیر پا.‌
ای خدا ‌ای فضل تو حاجت روا *** با تو یاد هیچ کس نبود روا
جز خدا هر چه خوش است یا ناخوش است *** آدمی خوار است و عین آتش است
با حیات و زندگی بی تو فنا و مردنا *** زان که تو آفتابی و بی تو بود فسردنا
این مولوی خطاب به خداوند دارد می‌گوید. بسم الله این را بگذارید زیر پا.
کجایید‌ای شهیدان خدایی *** بلا جویان دشت کربلایی
کجایید‌ای در زندان شکسته *** پرنده تر ز مرغان هوایی
این مال مولوی است این را واقعا می‌شود گذاشت زیر پا؟ این همه گفتیم لیک اندر بسیج *** بی عنایات خدا هیچیم هیچ.
بی عنایات حق و خاصان حق *** گر ملک باشد سیاه استش ورق
این هم مثنوی و مولوی است می‌شود واقعا زیر پا گذاشت؟ اگر کسی زیر پا بگذارد مسلمان است؟ کافر است؟ چه حکمی پیدا می‌کند چه تکلیفی دارد. مرحوم قاضی طباطبایی فرموده بود مثنوی دو سوم قرآن است بله مثل یک سیب لک دار است سیب لک دار را شما زیر پا نباید له کنید یک آدم عاقل سیب لک را برمی‌دارد لکش را جدا می‌کند سیبش را مصرف می‌کند اگر خیلی عاقل باشد با همان لکش هم سرکه درست می‌کند من گاهی وقت‌ها می‌بینم در خیابان‌ها البته جای خیلی تاسف دارد خیلی زشت است یک نیازمندی سر تا کمر در سطل زباله کرده دنبال یک چیزهایی می‌گردد ولی از همین هم باید درس گرفت ما از این آدم نباید کمتر باشیم مثنوی هم از یک سطل زباله کمتر نیست او در سطل زباله‌ها می‌گردد چون امید دارد می‌گوید می‌شود یک چیز خوب پیدا کرد چرا ما این امید را نداشته باشیم پس این سخن سخن غلطی است ولو از یک علامه باشد که بگوید مثنوی را بگذار زیر پا این کلام امیرالمومنین است نسخه است اُنْظُرْ اِلی ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ اِلی مَنْ قالَ (غرر الحکم، ح 5048) می‌گوید به گوینده‌ی سخن نگاه نکن به سخن گوینده نگاه کن. چه کسی مهم نیست ولو علامه باشد ممکن است اشتباه بکند شما می‌روی میوه فروشی به فروشنده‌ی میوه کار داری یا به میوه‌ی فروشنده. ممکن است یک فروشنده‌ای نماز شب خوان باشد اما میوه هایش له باشد لک دار باشد آبدار نباشد ممکن است یک فروشنده‌ی میوه هم تارک الصلوه باشد بی اعتنا باشد نسبت به دین و مسائل دینی معیار ما اگر امیرالمومنین کتاب خدا باشد این دارد به شما معیار می‌دهد می‌گوید هیچ وقت نگو فلانی گفت فلانی گفت را بگذار کنار سخن را ببین همان طور که شما اصلا کار به میوه فروش نداری میوه را سبک سنگین می‌کنی فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاقِ (نهج البلاغه، حکمت 80) یک سکه‌ی طلا می‌افتد در نجاست برنمی‌دارید؟ برمی‌دارید. نمی‌شود یک سکه در نجاست بیفتد؟ می‌شود. پس این که ما بگوییم مثنوی را بگذار زیر پا این با خرد منطق جور در نمی‌آید این‌ها که مسلمان اند حافظ مولوی که مسلمان است اگر کافر هم بودند شما باز حق نداری چون کافر هم ممکن است یک حرف درست بزند یک بار در یکی از برنامه‌ها اشاره کردم که شما در نهج البلاغه ببینید امیرالمومنین در خطبه‌ی شقشقیه شعر می‌خواند شاعر شعر کیست؟ یک کافر است کافر جاهلی است مسلمان نیست و اسلام را هم درک کرد ولی ایمان نیاورد اما امیرالمومنین شعر این کافر را می‌خواند حالا اگر من و شما پای منبر امیرالمومنین بودیم اول می‌گفتیم چرا شعر می‌خوانی بعد هم مگر قرآن چه کم دارد شما اشعار کافر می‌خوانید مگر پیامبر چه کم دارد شعر شاعر کافر می‌خوانید ولی امیرالمومنین امام است امام هدایت است می‌خواهد من و شما را هدایت بکند. می‌شود یک کافر هم یک حرف خوب بزند و اگر یک کافر حرف خوب زد نترس بازگو کن به زبان بیاور این سیره‌ی ماست این سنت ماست حالا این‌ها که مسلمان اند گاهی وقت‌ها حرف که می‌زنند واقعا فریاد می‌زند ترجمه‌ی آیه است آن هم کدام آیه. غصه در آن دل رود کز هوس او تهیست *** غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست یک خانه اگر صاحبش نباشد خالی باشد گرد و غبار همه را برمی‌دارد دست به هر چه بزنی دستت گرد آلود می‌شود جامه ات به هرچیزی بخورد غبار آلود می‌شود اما اگر صاحب خانه در خانه باشد آدم نضیف و تمیزی است محال است همه چیز برق می‌زند می‌گوید خدا اگر در دلت باشد همه چیز برق می‌زند غبار غم و غصه امکان ندارد راه پیدا بکند. رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد *** غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد. می‌گوید وقتی آن ماه بیاید کنار آدم غم‌ها غصه‌ها کنار می‌روند جایی برای آن‌ها نمی‌ماند. چرا وقتی خدا می‌آید غم‌ها غصه‌ها کنار می‌روند. چون خدا سراپا رحمت و رأفت است اگر انسان باور بکند که همه کاره خداست و این خدای همه کاره هم رحمان است جایی برای غم و غصه می‌ماند؟ امکان ندارد حافظ همین را می‌گوید. ساقیا برخیز و در ده جام را *** خاک بر سر کن غم ایام را. حافظ وقتی می‌خواهد به خداوند خطابی داشته باشد از واژه‌ی ساقی استفاده می‌کند این هم یک اقتباس قرآنی است چون قرآن صفت ساقی به خداوند می‌دهد «وَسَقَاهُمْ رَ‌بُّهُمْ شَرَ‌ابًا طَهُورً‌ا» (انسان/ 21) می‌گوید خداوند ساقی بندگان خوبش است لذا حافظ خداوند را به ساقی خطاب می‌کند ساقیا‌ای ساقی برخیز بلند شو یک کاری بکن چه کار بکند در ده از ریشه‌ی در دادن یعنی عطا کردن یعنی بخشیدن به ما ببخش عطا کن کرامت کن چه چیز را؟ جام را این هم اقتباسی است که از حضرت علی در نهج البلاغه دارد چون حضرت معرفت را به باده تعبیر می‌کند می‌فرماید کَأْسَ الْحِکْمَةِ (نهج البلاغه، خطبه 150) جام حکمت می‌گوید بلند شو یک جام حکمتی معرفتی به ما بده معرفت نسبت به خودت اگر این اتفاق بیفتد یعنی ما نسبت به تو معرفتی پیدا کنیم تمام غم‌ها و غصه‌ها خاک بر سر می‌شود یعنی تحقیر می‌شوند ناچیز می‌شوند هیچ می‌شود می‌میرند مثل این که خاک می‌ریزی روی سرش مرده است از مرده چه کاری به سر می‌آید از مرده هیچ ناید می‌گوید اگر معرفتت بیاید وسط تمام غم‌ها و غصه‌ها می‌روند زیر خاک به جای این که در سینه‌ی آدم باشند در سینه‌ی گورستان اند. ساقیا برخیز در ده جام را اگر این جام دهی می‌دانی چه کار کردی؟ با این کارت خاک بر سر غم‌ها کردی با این معرفتی که به ما می‌دهی خاک بر سر کن غم ایام را واقعا هم این طوری می‌شود اگر ما معرفت پیدا کنیم به آن چه که قرآن گفته واقعا غم و غصه‌ها می‌روند پی کارشان این قرآن مگر چه می‌گوید؟ دو کله اش این است «الرَّ‌حْمَـنُ عَلَى الْعَرْ‌شِ اسْتَوَى» (طه/ 5) آن کسی که بر تخت نشسته یک وجود جائر و ستمگر نیست یک وجود سراپا رحمت است ظالم بر تخت نیست یک قصه‌ای می‌شنیدم یک وقتی یک بچه‌ای سرش به دامان مادرش در خواب ناز در کشتی بود دریا طوفانی شد این بچه هراسان از خواب پرید گفت چه شده مادرش گفت که دریا طوفانی شده گفت خب ناخدا کیست گفت ناخدا پدرت است تا گفت ناخدا پدرت است راحت خوابید. چون پیش خودش گفت از پدرم به من مهربان تر کیست؟ و از آن طرف از پدرم ناخدا تر چه کسی؟ تا بوده و تا شنیده ام همه گفته اند پدرت از همه‌ی ناخداها ناخداتر است حالا قرآن همین را می‌گوید مردم خدا ناخداست و این ناخدا هم الرحمن است سراپا رحمت است یعنی هر چه از او سر می‌زند رحمت است هر چیزی که در روان آدمی باشد بر زبان آدمی است این یک قاعده و اصل است. مثلا یک کسی که در فکر و ذکر و ذهنش همه اش فکر می‌کند درباره‌ی دولتمند شدن دارا شدن ثروت و ثروت اندوزی این وقتی با شما حرف می‌زند اگر حرف هایش را غربال کنی صدی نود و نهش درباره‌ی پول و دلار و مغازه و زمین و مِلک و مُلک است. آن چه در روان آدمی است بر زبان آدمی است. حالا این قرآن هم زبان خداست سخن خداست شما ورق بزن فقط با چشمت این کلمات را دنبال کن می‌بینی بیشترین واژه‌ای که در این کتاب به کار رفته همین رحمت و مشتقاتش است این معلوم است آن چه در این وجود وجود دارد رحمت است آیاتی هم که واژه‌ی رحمت در آن به کار نرفته همه بوی رحمت می‌دهند می‌گوید کفار درباره‌ی ما این را گفتند آن را گفتند بعد می‌گوید «سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا» (آل عمران/ 181) نمی‌گوید ما نوشتیم آن چه گفتند تا یک روزی به حسابشان برسیم نمی‌گوید می‌نویسیم می‌گوید خواهیم نوشت یعنی چه؟ یعنی ما زود تصمیم نمی‌گیریم ما زود برخورد نمی‌کنیم شاید برگردد شاید توبه کند شاید پشیمان شود این سین در سنکتب فریاد می‌زند رحمت الهی را یا به داوود می‌گوید ما آهن را در دستان داوود موم کردیم بعد می‌گوید ما به این داوود گفتیم زره بساز یعنی نگفتیم شمشیر بساز چرا؟ چون شمشیر نشان قهر است نشان خشم است نشان جنگ است صلح و صفایی در آن نیست امن و امانی در آن نیست گفتیم زره بساز چون زره جلو زخم‌ها و آسیب‌ها را خواهد گرفت بوی رحمت می‌دهد ولی واژه‌ی رحمت در آن به کار نرفته چرا خداوند پیامبران را به پیامبری برگزید چون در آن‌ها رحمت دید اکثر پیامبران چوپان بودند چرا؟ چون خدا می‌خواست ببیند این‌ها با گوسفند زبان بسته‌ای که قادر به دفاع از خودش نیست چطور رفتار می‌کنند گوسفندی از کلیم الله گریخت این را هم مولوی می‌گوید می‌شود زیر پا گذاشت؟ موسی چوپان بود روزها گله‌ها را به صحرا می‌برد برای چرا یک روز یکی از این گوسفند‌ها چموشی کرد موسی هم دنبالش او می‌دوید این هم دوان دوان به دنبالش این قدر رفت رفت دیگر وقتی نگاه به پشت سر خودش کرد گله‌ی گوسفند را ندید مقابلش هم نگاه کرد اثری از گوسفند فراری ندید پشیمان نشد دنبالش رفت این قدر رفت که این را پیدا کرد وقتی به او رسید مولوی می‌گوید کف همی مالید بر پشت و سرش **** می‌نواخت از مهر همچون مادرش. مادرانه او را نوازش می‌کرد نیم ذره تیرگی و خشم نی یک ذره چیست حتی نیم ذره دلش از او گرفته باشد به خشم آمده باشد ابدا. غیر مهر و رحم و آب چشم نی. فقط برایش گریه می‌کرد. گفت گیرم بر منت رحمی نبود *** طبع تو بر خود چرا استم نمود. گیریم به ما رحمی نداشتی چرا خودت به خودت رحم نکردی بعد می‌گوید خداوند در همین لحظه خطاب به فرشته‌ها گفت. با ملائک گفت یزدان آن زمان *** که نبوت را نمی‌زیبد فلان. خدا وقتی این صحنه را دید به فرشته‌ها گفت به نظر شما نمی‌ارزد ما این را پیامبرش بکنیم؟ این که حتی نسبت به یک گوسفند این قدر رحم دارد رحمت دارد و علت انتخاب انبیا به نبوت به خاطر رحم و رحمتی بود که خداوند در این‌ها می‌دید اساسا خداوند آن چیزی که در این عالم به رسمیت می‌شناسد رحمت است چون سراپا رحمت است وقتی می‌گوید «الرَّ‌حْمَـنُ عَلَى الْعَرْ‌شِ اسْتَوَى»یعنی اولا هر چه به سر شما می‌آید از الرحمن است پس هر چه می‌رسد رحمت است ولو ظاهرش سیلی باشد باطنش نوازش است این است که باز مولوی در یک جایی می‌گفت
چو دف تسلیم کردم روی خود را *** بزن سیلی را رویم را قفا می‌گوید
من مثل دف ام وقتی به دف سیلی می‌زنند صدای خوش از آن شنیده می‌شود تو هم اگر به من سیلی بزنی بلایی مصیبتی سر من بیاوری فکر نکنی من ناسپاسی می‌کنم و حرف‌های ناخوشی از من می‌شنوی فکر نکنی من کفر آمیز با تو سخن خواهم گفت ابدا چرا؟ چون زدن‌های تو هم مثل زدن‌های آن پنبه زن‌ها است پنبه زن‌ها آن وقت‌ها در محل‌ها می‌گشتند خانواده‌ها تشک‌هایی که داشتند می‌آوردند می‌شکافتند پنبه‌ها را می‌ریختند بیرون پنبه‌ها سنگ سیاه سخت شده بود این شروع می‌کرد به زدن زدن این قدر این‌ها را می‌زد که این‌ها از هم باز می‌شد لطیف می‌شد سفید می‌شد خوش خواب می‌شد می‌گوید زدن‌های خدا هم مثل زدن‌های همان پنبه زن‌ها است او وقتی می‌زند تازه انسان قیمتی می‌شود انسان لطیف می‌شود سیلی هایش هم نوازش است در همین ماه مبارک رمضان یک کسی آورده بودند می‌گفت من ابتدا نیازمند بودم از کمیته‌ی امداد مستمری می‌گرفتم بعد گفتند می‌خواهید در کمیته‌ی امداد کمک کنم گفتم بله شدم کارمند کمیته یک روز فکری به سرم زد به رئیس کمیته گفتم گفتم چرا پول دستی می‌دهید به نیازمند‌ها گفت چه کار کنیم گفت نفری ده جوجه بدهید بروند جوجه‌ها را پرورش بدهند بعد از مدتی می‌شود ده مرغ می‌روند می‌فروشند یک سودی می‌کنند یک کاری هم کردند گفت حرف بدی هم نیست طرح خوبی است می‌گوید تا گفت طرح خوبی است من رفتم هزار جوجه از یک آشنا خریدم گفتم یک ماه دیگر پولش را می‌دهم آمدم به رئیس کمیته گفتم جوجه‌ها آمده است گفت چه جوجه‌هایی گفت همان که به شما گفتم گفت من که نگفتم برو بگیر گفتم طرح خوبی است می‌گوید به خانمم گفتم چه کار کنیم گفت یک خرابه پشت خانه‌ی ما است یک حصاری آن پشت درست می‌کنیم جوجه‌ها را می‌ریزیم آن جا پرورش می‌دهیم همان کار را کردیم بعد از مدتی ما هزار مرغ داشتیم فروختیم شد یک میلیون و نیم سود ما دوباره گرفتیم و دوباره گرفتیم نتیجه چه شد؟ این شد که من از کارمندی کمیته آمدم بیرون از نیازمندی آمدم بیرون الآن کارخانه دار هستم و کارآفرین ام حالا ببین سیلی خدا گاهی نوازش است یعنی این این بیچاره رفت هزار جوجه گرفت این آقای رئیس به جای این که استقبال بکند گفت چه کسی گفته این ظهارش سیلی است نوازش نیست این بیچاره است با هزار جوجه چه خاکی به سر بکند ولی نشست یک لحظه تامل کرد فکر کرد مشورت کرد آمد همین‌ها را خودش پرورش داد سیلی بود که در دلش نوازش بود آن لحظه دردش آمده گله مند شده ناراحت شده شکوه شکایت هم کرده این همین است وقتی که پای معرفت پیش بیاید انسان سیلی‌ها را هم نوازش می‌بیند انسان آن کسی که بر تخت نشسته را رحمان می‌بیند و وقتی که رحمان دید دیگر غم‌ها و غصه‌ها از او دور می‌شوند.
شریعتی: یک وقت‌هایی خدا را در وجودمان و در دلمان احساس می‌کنیم ولی غم را هم حس می‌کنیم با این توضیحات شما می‌توانم نتیجه بگیرم به آن اندازه‌ای که غم در دل ما است معرفت نداریم
حاج آقا رنجبر: بله مثل لیوان است به اندازه‌ای که آب نیست هواست اگر دو سومش آب باشد یک سومش هوا است یک سومش آب باشد دو سومش هواست
شریعتی: بله. خیلی خوب مشرف می‌شویم به ساحت مقدس قرآن کریم صفحه‌ی 526 آیات ابتدایی سوره‌ی مبارکه‌ی نجم
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّ‌حْمَـنِ الرَّ‌حِيمِ
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى ﴿١﴾ مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى ﴿٢﴾ وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ﴿٣﴾ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى ﴿٤﴾ عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى ﴿٥﴾ ذُو مِرَّ‌ةٍ فَاسْتَوَى ﴿٦﴾ وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ﴿٧﴾ ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى ﴿٨﴾ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى ﴿٩﴾ فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى ﴿١٠﴾ مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَ‌أَى ﴿١١﴾ أَفَتُمَارُ‌ونَهُ عَلَى مَا يَرَ‌ى ﴿١٢﴾ وَلَقَدْ رَ‌آهُ نَزْلَةً أُخْرَ‌ى ﴿١٣﴾ عِندَ سِدْرَ‌ةِ الْمُنتَهَى ﴿١٤﴾ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى ﴿١٥﴾ إِذْ يَغْشَى السِّدْرَ‌ةَ مَا يَغْشَى ﴿١٦﴾ مَا زَاغَ الْبَصَرُ‌ وَمَا طَغَى ﴿١٧﴾ لَقَدْ رَ‌أَى مِنْ آيَاتِ رَ‌بِّهِ الْكُبْرَ‌ى ﴿١٨﴾ أَفَرَ‌أَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى ﴿١٩﴾ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَ‌ى ﴿٢٠﴾ أَلَكُمُ الذَّكَرُ‌ وَلَهُ الْأُنثَى ﴿٢١﴾ تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى ﴿٢٢﴾ إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّـهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَلَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّ‌بِّهِمُ الْهُدَى ﴿٢٣﴾ أَمْ لِلْإِنسَانِ مَا تَمَنَّى ﴿٢٤﴾ فَلِلَّـهِ الْآخِرَ‌ةُ وَالْأُولَى ﴿٢٥﴾ وَكَم مِّن مَّلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّـهُ لِمَن يَشَاءُ وَيَرْ‌ضَى ﴿٢٦﴾
ترجمه:
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگند به ستاره هنگامی که [برای غروب کردن در کرانه افق] افتد؛ (۱) که هرگز دوست شما از راه راست منحرف نشده، و [در ایمان و اعتقادش از راه راست] خطا نرفته؛ …. (۲) و از روی هوا و هوس سخن نمی گوید. (۳) گفتار او چیزی جز وحی که به او نازل می شود، نیست. (۴) [فرشته] بسیار نیرومند به او تعلیم داده است. (۵) [همان که] دارای درایت و توانمندی شگفتی است، پس [به آنچه که مأمور انجامش می باشد] مسلط و چیره است. (۶) در حالی که در افق اعلا بود. (۷) سپس نزدیک رفت و نزدیک تر شد (۸) پس [فاصله اش با پیامبر] به اندازه فاصله دو کمان گشت یا نزدیک تر شد. (۹) آن گاه به بنده اش آنچه را باید وحی می کرد، وحی کرد. (۱۰) آنچه را دل [پیامبر] دید [به پیامبر] دروغ نگفت [تا او را درباره حقیقت فرشته وحی به وهم و خیال اندازد، بلکه به حضور و شهودش یقین کامل داشت.] (۱۱) آیا در آنچه [به حقیقت] می بینید با او به سختی مجادله و ستیزه می کنید؟ (۱۲) و بی تردید یک بار دیگر هم او را دیده است (۱۳) نزد سدرة المنتهی، (۱۴) در آنجا که جنت الماوی است. (۱۵) آن گاه که سدره را احاطه کرده بود آنچه [از فرشتگان، نور و زیبایی] احاطه کرده بود. (۱۶) دیده [پیامبر آنچه را دید] بر غیر حقیقت و به خطا ندید و از مرز دیدن حقیقت هم درنگذشت. (۱۷) به راستی که بخشی از نشانه های بسیار بزرگ پروردگارش را دید. (۱۸) پس به من از لات و عزّی [دو بت خویش] خبر دهید (۱۹) و منات، سومین [بت] دیگرتان [که شما آنها را تمثال فرشتگانی به عنوان دختران خدا می پندارید،] (۲۰) آیا [به پندار شما] ویژه شما پسر و ویژه او دختر است؟! (۲۱) در این صورت این تقسیمی ظالمانه است. (۲۲) این بتان [که شما آنها را به عنوان شریک خدا گرفته اید] چیزی جز نام ها [ی بی معنا و بی مفهوم] که شما و پدرانتان [بر اساس حدس و گمان] نامگذاری کرده اید نیستند، خدا بر [حقّانیّت] آنها هیچ دلیلی نازل نکرده است. اینان فقط از پندار و گمان [بی پایه] و هواهای نفسانی پیروی می کنند، در حالی که مسلماً از سوی پروردگارشان برای آنان هدایت آمده است. (۲۳) مگر برای انسان آنچه را [چون حاجت بخشی بتان و شفاعت آنان] آرزو می کند، فراهم است؟ …. (۲۴) آخرت و دنیا فقط در سیطره مالکیّت و فرمانروایی خداست. (۲۵) و چه بسیار فرشتگانی که در آسمان ها هستند که شفاعتشان هیچ سودی نمی بخشد مگر پس از آنکه خدا برای هر که بخواهد و بپسندد، اجازه دهد. (۲۶)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: خیلی خوشحالیم خدمت شما هستیم قبل از این که اشاره‌ی قرآنی امروز را بشنویم و آن این که یک شنبه‌ای که بعد از عید سعید فطر بود ما برنامه‌ای را ضبط کرده بودیم تدارک دیده بودیم مصادف شد با تعطیلات عید سعید فطر اما دوستانی که مشتاق هستند می‌توانند به سایت مراجعه بکنند فایل صوتی و تصویری در سایت موجود است.
حاج آقا رنجبر: کسی در چوب انار نمی‌دمد اگر هم بدمد شما نوای خوشی از چوب انار نمی‌شنوید اما در نی می‌دمد چرا در چوب انار نمی‌دمد چون درون چوب انار پر است اما درون نی خالی است چون خالی است می‌شود در آن دمید و نوای خوشی از آن شنید اولیای خدا مردان خدا انبیا اهل بیت مثل نی می‌مانند یعنی درونشان خالی است از هوا از هوس لذا خداوند در این‌ها دمیده لذا شما سخن‌های خوشی نغمه‌های خوشی و ماندگاری از این‌ها می‌شنوید مولوی هم که ابتدای مثنوی می‌گفت منظورش همین بود می‌گفت بشنو از نی چون حکایت می‌کند یعنی از کسانی بشنو که مثل نی باشند یعنی خالی باشد درون آن‌ها از هوا از هوس مثل کعبه باشند کعبه درونش خالی است داریم که مثل امام مثل کعبه است درونش خالی است از هوا و هوس حالا پیامبر سرسلسله‌ی همه‌ی این نی‌ها را معرفی می‌کند می‌گوید پیامبر است «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» این مرد از روی هوا سخن نمی‌گوید هوا به معنای سقوط است امیال و تمایلات و کشش‌های نفسانی انسان هم چون مایه‌ی سقوط انسان می‌شوند لذا به این امیال و تمایلات و خواسته‌ها هوا گفته می‌شود نقطه‌ی مقابل عقل است «وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» یعنی از روی امیال و تمایلات شخصی خودش این مرد سخن نمی‌گوید خالیست از هوا «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» آن چه که می‌گوید وحی است وحی یعنی سرعت در دعا می‌خوانیم مَخْرَجاً وَحِيّاً (صحیفه سجادیه، دعای هفتم) خدایا یک برون رفت سریعی سر راه من بگذار وحیی یعنی سریع از ریشه‌ی وحی یعنی سرعت برای این که حقیقتی برای ما کشف شود زمان بر است با تانی است مثلا بشر سال‌ها قرن‌ها پشت سر گذاشته تا الآن به یک امکانات و تسهیلاتی دست پیدا کرده که به راحتی می‌توانند با هم در ارتباط باشند به سرعت یک باره یک شبه اتفاق نیفتاده در عالم معنویت این طور نیست خداوند حقایقی را یک باره به سرعت یک جا به پیامبر خودش منتقل می‌کند وحی یعنی‌ای بشر این حرف‌هایی که از این پیامبر می‌شنوی اگر این پیامبر به زبان نیاورده بود سال‌ها قرن‌ها باید سپری می‌شد تا این حقیقت‌ها برای تو یکی پس از دیگری کشف می‌شد لطف الهی است وحی. من نخواستم قرن‌ها سپری شود تا تو به این حقیقت دست پیدا بکنی این وحی است یعنی یک حقایقی است که به سرعت یک باره یک جا به این نازنین منتقل شده است
شریعتی: بسیار خوب فرازهای ناب زیارت جامعه‌ی کبیره را در بخش دوم گفتگویمان خواهیم شنید می‌رسیم به این جا که اهل بیت اهل ذکر هستند شاید چند جلسه‌ی پیش بود با حاج آقای میرباقری در مورد ذکر صحبت کردیم
حاج آقا رنجبر: درخت سیب را به خاطر سایه نمی‌کارند البته وقتی کاشتند سایه می‌آورد به خاطر سرسبزی هم نمی‌کارند وقتی کاشتند با خودش سرسبزی می‌آورد درخت سیب را به خاطر میوه ثمر و سیب می‌کارند دین مثل درخت سیب است با آمدن دین یک چیزهایی خواهد آمد ولی دین به خاطر یک چیزهایی آمده است یعنی یک چیزهایی است که وقتی با دین مقایسه می‌کنیم نقش سایه دارد یک چیزهایی است که نقش ثمر دارد ثمر دین چیست؟ میوه‌ی دین چیست؟ دین چه فایده‌ای برای بشر دارد؟ مهندس بازرگان قبل از انقلاب نسبت به دین یک نگاهی داشت گفته بود که دین آمده تا دنیا و آخرت انسان را آباد بکند بعد از انقلاب وقتی نخست وزیر شد درگیر شد با این مشاغل حکومتی گفت نه دین آمده تا آخرت انسان را آباد بکند دین با دنیای بشر کاری ندارد امام در یک نطقی فرمود دین نیامده است که دنیا را آباد کند یعنی قبل از انقلاب آقای بازرگان اشتباه فکر می‌کرد بعد فرمود حتی نیامده آخرت را آباد بکند یعنی بعد از انقلاب هم داری اشتباه فکر می‌کنی یک تعریف خیلی لطیفی از دین داد فرمود دین آمده است تا انسان را به خدا نزدیک بکند نزدیک شدن به خدا یعنی چه؟ یک استاد خط به دانشجوی خودش می‌گوید این خط من را می‌بینی یک جوری بنویس به این خط من نزدیک شود نزدیک شود نه این که بیاید کنارش یعنی ویژگی‌هایی که خط من دارد را خط شما هم همان ویژگی‌ها را داشته باشد قرب انسان نزدیک شدن انسان به خدا یعنی همین. یعنی خدا لطیف است تو هم لطیف باش این قدر زمخت و خشن نباش خدا کریم است تو هم کریم باش خدا ستار است تو هم ستار باش کسی که به خدا نزدیک شد در دنیا کلاه برداری نمی‌کند چک بی محل نمی‌کشد آبروی دیگران را نمی‌ریزد دروغ و مکر و حقه بازی در کارش پیدا نمی‌شود این‌ها که پیدا نشد عوارض این‌ها متوجهش نمی‌شود عواقب وخیم و شوم این‌ها متوجهش نمی‌شود پس دنیایش آباد می‌شود دنیایش بهشت می‌شود چنین کسی هم وقتی رفت به عالم آخرت به جهنم نخواهد رفت جایگاه او بهشت خواهد بود پس دین آمده تا انسان را به خدا نزدیک بکند حالا کسی که به خدا نزدیک شد دنیایش آباد می‌شود نه دنیا. دنیا با دین آباد نمی‌شود دنیا با قانون آباد می‌شود دنیا با خرد آباد می‌شود دنیا با التزام و تمکین مردم به قانون آباد می‌شود
شریعتی: اگر دین حاکم باشد همه ملتزم به دین باشند امکانش این است که دنیا آباد شود
حاج آقا رنجبر: می‌شود اما این را چرا می‌گویم. شما وارد کشورهای اروپایی می‌شود می‌بینید چه نظمی چه انضباطی چه آرامشی می‌گویید خدایا این‌ها که قرآن اهل بیت ندارند این‌ها که در هر کوچه چند روضه ندارند سمت خدا ندارند این چه نظمی است این چه قانون و امنیتی است از آن طرف می‌روی کشورهای اسلامی می‌بینی نه نظمی نه قانونی نه انضباطی این‌ها که قرآن دارند اهل بیت دارند پس چرا این طوری است پاسخش همین کلام امام است دین نیامده که دنیای شما را آباد بکند دین آمده شما را به خدا نزدیک بکند دنیا با قانون آباد می‌شود هر جامعه‌ای هر کشوری قانون مند تر و مردمش نسبت به قوانینش ملتزم تر آن کشور آبادتر است و هر کشوری که نسبت به قوانین بی اعتنا و بی توجه باشد آن کشور از آبادی فاصله دارد پس اگر می‌بینی فلان کشور اروپایی آباد است به حساب عقل خرد و قانون بگذار نه به حساب ناکارآمدی دین اصلا ربطی به دین ندارد اگر می‌روی در یک کشور اسلامی عقب ماندگی می‌بینی به حساب قانون بگذار بگو قانون‌ها سفت و سخت نیست مردم ملتزم به قوانین نیستند قوانین دقیق نیست من یک نمونه می‌گویم مثلا این جا یک ماشینی در خیابان جردن پارک ممنوع می‌ایستد چه کار می‌کنند؟ راهنمایی رانندگی می‌آید یک جرثقیل می‌آورد این ماشین را می‌برد حالا با این کارش چه ترافیکی ایجاد می‌کند بماند ساعت‌ها از این خیابان به آن خیابان تا برود خارج از شهر پارکینگی چه زمین وسیعی هم گرفتند که ماشین‌ها را آن جا پارک بکنند ساختمان‌هایی دفتر و دستک و کارمندهایی شما می‌آیی می‌بینی ماشینت نیست از این بپرس از آن بپرس بالاخره به تو می‌گویند با جرثقیل بردند حالا برو پیدا کن یک هفته طول می‌کشد تازه بفهمی ماشینت را کجا بردند حالا می‌روی پیدا می‌کنی از این اتاق به آن اتاق این باید امضا کند آن باید امضا کند تا ترخیص شود حالا می‌روی ترخیص سپرش خورده شیشه اش ترک برداشته درش زخمی شده این یک قانون است یک قانون هم اروپایی نشسته نوشته شما وقتی پارک ممنون می‌کنی ماشین شما را می‌آیند با یک تشریفاتی انگار می‌خواهند عروس را جا به جا کنند سوار جرثقیل می‌کند صد قدم آن طرف تر که جای پارک است آن جا پارک می‌کند مشخصات را می‌دهد به مرکز مربوطه شما می‌آیی می‌بینی ماشینت نیست می‌دانی باید به کجا تماس بگیری درجا تماس می‌گیری می‌گویند ماشین شما در فلان خیابان است می‌روی سوار ماشینت می‌شوی می‌روی ولی فردا اول وقت سی صد یورو یعنی یک میلیون و دویست هزار تومان به حساب دولت واریز می‌کنی روز به روز هم تصاعدی بالا می‌رود این آدم نشسته فکر کرده می‌گوید من چرا بیایم ترافیک ایجاد بکنم من چرا بیایم یک منطقه‌ی وسیعی را به عنوان پارکینگ اشغال بکنم من چرا بیایم این همه کارمند را درست کنم چرا این همه گرفتاری ایجاد کنم با زنش قهر می‌کند با مردم درگیر می‌شود یک هفته کلافه می‌کنیم نه یک پول خوبی به جیب خودم می‌زنم این را هم ادبش می‌کنم بار دیگر این جا پارک نخواهد کرد نشسته فکر کرده یک قوانین سفت و سختی وضع کرده و سفت و سخت هم پایش ایستاده لذا شما وقتی می‌بینی آباد است پس این آبادی را شما به حساب قانون و قانون مداری بنویس خواهشا دین و دینداری را متهم نکنید اتفاقا اتفاقا دین هم همین را تایید می‌کند همین را تاکید می‌کند این مجموعه‌ی تعالیم دینی در یک جا به نام قرآن جمع آمده به این قرآن یک ویژگی‌هایی داده شده توسط خودش می‌گوید من نور هستم یعنی چه؟ یعنی من روشن می‌کنم تو از کدام سمت بروی به خدا نزدیک می‌شوی از کدام سمت بروی از خدا دور می‌شوی و من ذکر هستم من دائم به تو تذکر می‌دهم که از کدام سو حرکت بکن از کدام سو حرکت نکن تا به قرب الهی راه پیدا بکنی همه هم می‌توانند از این قرآن بهره ببرند نصیب ببرند ولی به میزان طهارتی که دارند و اهل بیت چون در منتهای طهارت اند لذا منتهای بهره بری و بهره برداری و نصیب را از قرآن دارند به همین خاطر به این‌ها اهل ذکر گفته می‌شود یعنی کسانی که اهلیت دارند شایستگی دارند که از این کتاب خدا که از ویژگی هایش ذکر است بیشترین بهره‌ها و نصیب‌ها را داشته باشند پس اهل بیت اهل ذکر و اهل قرآن اند. پس أَهلَ الذِّکر در یک کلمه آگاهان این‌ها مردمان آگاهانی هستند عقل هم می‌گوید «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ‌« (نحل/ 43) از آگاهان بپرس یا خودت آگاه باش یا دنبال آگاهان باش فلسفه‌ی تقلید هم همین است ما چرا باید تقلید کنیم بعضی‌ها می‌گویند تقلید کار میمون است نه تقلید یک کاری است میمون هم می‌فهمد که اگر بخواهد در چشم شما بنشیند باید یک حرکاتی از خودش نشان بدهد انسان هم باید همین را یاد بگیرد اگر می‌خواهد در چشم خدا بنشیند اگر می‌خواهیم محبوب خدا شود بایستی دست به حرکاتی بزند که مورد پسند او باشد آن حرکات را آگاهان ترسیم می‌کنند فلسفه‌ی تقلید همین است یا آگاه باش یا به دنبال یک آگاه راه بیفتد وگرنه هلاک خواهی شد جالب است کسانی می‌گویند تقلید کار میمون است سرتاپایشان تقلید است وقتی می‌رود آرایشگاه می‌رود این طرف را آلمانی بزن این طرف را ژاپنی مدل پوشش لباس حرف زدن مدل زندگی طراحی خانه دکور خانه اش سر تا پا تقلید است ولی وقتی پا به حوزه‌ی دین می‌رسد داد و فریاد برمی‌آورد که ما انسان هستیم خدا به ما عقل و شعور داده اتفاقا همان عقل همان شعور می‌گوید از اهل ذکر بپرسید شما یک گل که از گل فروشی می‌خری به آن می‌گویی روزی چند بار آب بدهم چقدر آب بدهم هر چه گفت می‌گویی چشم این هم تقلید کار میمون است؟ نه از آگاهان بپرسید مسئله‌ی تقلید و مرجعیت مال روزگار ما نیست در عهد خود اهل بیت بود که کسانی را مامور می‌کردند می‌گفتند شما بنشین در مسجد فتوا بده تا مردم تبعیت و اطاعت بکنند
شریعتی: خیلی ممنون حاج آقای رنجبر دعا بکنند
حاج آقا رنجبر: ما از خدا فقط بایستی حقیقتا یک چیز بخواهیم آن هم معرفت به دین و آیین و کتاب خودش است
شریعتی: ان شاء الله بهترین‌ها را برای شما دوستان خوبم آرزو می‌کنم در پناه اهل بیت باشید.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group