94-06-01-حجت الاسلام والمسلمين رنجبر - شرح زیارت جامعه کبیره
موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 94/06/01
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
ساقیا برخیز و درده جام را*** خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر*** برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان***ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور***خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من***سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود***کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است*** کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن*** هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب*** عاقبت روزی بیابی کام را
شریعتی: سلام عرض میکنم خدمت شما ایام را خدمت شما تبریک عرض میکنیم حاج آقای رنجبر سلام علیکم خیلی خوش آمدید
حاج آقا رنجبر: بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و بینندگان عرض سلام و ادب دارم
شریعتی: سلامت باشید شرح ادامهی غزل را با هم میشنویم
حاج آقا رنجبر: بذر گل تا بذر است یک قیمت دارد وقتی هم که کاشته میشود و گل میشود یک قیمت دیگری دارد دنیای بذر با دنیای گل خیلی متفاوت است یک چیزهایی است که در دنیای بذر معنا ندارد اهمیتی ندارد مثل نور اما در دنیای گل خیلی اهمیت دارد و حیاتی است بذر چه احتیاجی به نور دارد هیچ اما سر تا پای گل به نور احتیاج دارد یا مثلا بذر چه احتیاجی به آب دارد ولی سر تا پای گل به این آب نیاز دارد حیات آن طراوت شادابی آن به همین آب بستگی دارد ما مثل بذر گل هستیم یعنی بذرهایی هستیم که قرار بوده در این خاکدان عالم گل شویم یعنی شکفته شویم شکوفا شویم باز شویم حالا چگونه بذر وجود آدمی به گل مینشیند به همان صورتی که بذر تبدیل به گل میشود باید در دل خاک قرار بگیرد باید خاک داشته باشد بایستی یک آبی بیاید در دل و جان آن جا بگیرد و جاری میشود یعنی آب باید برود در دل بذر بذر هم باید برود در دل خاک مساعد و مناسب گل شدن آدمی هم همین دو شرط را دارد اولا باید خاک نشین شود خاک ساری بکند در درگاه حق و دوم هم این که بایستی آب حیات که همان معرفت باشد را داشته باشد در چنین صورتهایی است که بذر وجود آدمی گل میشود حافظ یکی از آن گلها و بذرهایی است که گل شده چون هم خاک نشینی کرده خودش گفت با من خاک نشین بادهی مستانه ز مِی. هم آن آب حیات را دریافت کرده وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند لذا گل شد شکفته شد عطر و بویی پیدا کرد دنیای حافظی که گل شده با دنیای ما که بذر هستیم زمین تا آسمان تفاوت میکند ما نیازهایی داریم که در دنیای او آن نیازها معنایی ندارد خواهشها و خواستهایی داریم که در دنیای او مفهومی ندارد او اصلا تابع چنین چیزهایی نیست گرچه بدنامی است نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را نخواستن نام نخواستن شهرت فقط در دنیای گلها معنا پیدا میکند در دنیای امثال حافظ معنا پیدا میکند وگرنه ما چه من که روی این صندلی نشستم چه شما طالب نام هستیم طالب آوازه شدن طالب شهرت هستیم اگر هم بگوییم نه شوخی میکنیم لذا هر جا به نام ما به شهرت ما به آوازهی ما بر بخورد لطمهای آسیبی وارد شود به فنا میرویم گاهی وقتها خیلی چیزها را زیر پا میگذاریم ولی در دنیای حافظ این معنا و مفهوم ندارد میگوید ما نمیخواهیم ننگ یعنی بی آبرویی نام یعنی آبرو ما نه بی آبرویی میخواهیم نه آبرومندی اصلا ما هیچ چیز نمیخواهیم پس چه میخواهی آن چه که او بخواهد هر چه که او بخواهد ما همان را میخواهیم اگر او برای ما بی آبرویی میخواهد پس بی آبرویی خوب است ما همان را میخواهیم اگر او برای ما نام میخواهد آبرو میخواهد ما هم همان را میخواهیم چون همان برای ما خوب است هر کاری او بکند بخواهد خوب است و هر چه نخواهد خوب نیست دزدکی از مار گیری مار برد مولوی میگوید یک کسی مارگیر بود تمام ثروت و سرمایهی یک مارگیر هم مار است که آن مار در جعبه است مارش در جعبه بود جعبه اش در گونی بود گونی اش روی دوشش بود داشت از محلهای به محلهای میرفت معرکه گیری بکند یک دزد تیزپایی آمد گونهای که به دوش مارگیر بود گرفت قاپید هر چه خواهش التماس او راه خودش را گرفت و رفت در خرابهای این گونی را باز کرد جعبه را بیرون آورد فکر کرد در آن جواهر است سر جعبه را باز کرد مار از جعبه بیرون زد درجا نیش زد درجا مرد نقش زمین شد مارگیر در به در این طرف آن طرف دنبال دزد بود تا بالاخره پیدا کرد دید گونی اش یک طرف مارش یک طرف یک نفر هم نقش زمین شده خوب که دقت کرد دید همان دزد است بعد مولانا از زبان این مارگیر یاد میکند میگوید در دعا میخواستی جانم از او که اش بیابم مار بستانم از او. چقدر من دست به دعا شدم خدایا من این دزد را پیدا بکنم این مار را از او بگیرم
شکر حق را کان دعا مردود شد *** من زیان پنداشتم وان سود شد
خدا را شکر که خدا دعای من را نشنید اگر شنیده بود همین کاری که این مار با این آدم کرد با من میکرد الآن من به جای او نقش زمین بودم من نمیدانستم این مار سمی باشد نیش داشته باشد گاهی گرفتنهای خدا دادن است جان بخشیدن است حیات بخشیدن است بعد میگوید
بس دعاها کان زیان است و هلاک *** وز کرم مینشنود یزدان پاک
میگوید خیلی از دعاهای شما میروید کربلا زیر قبه دعا ناله زاری که خدایا حاجت من را روا بکن و روا نمیشود و این کرم خداست که روا نمیشود خیلی از خواستهای ما مثل مارگیر است میخواهید برسید خبر ندارید فکر میکنید به دست آوردن است لذا از دست دادن است قرآن میگوید به حرف خدا گوش بدهید «وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى» (نجم/ 7) او بالا نشسته شما پایین هستید من پایین هستم میبینم این طرف جادهی سبز و خرم است این طرف جادهی برهوت است دست و پا میزنم از این جاده میزنم میگوید نه از آن جاده ببینی تو پایین هستی من اول و آخر را میبینم میدانم آخر این جادهی سبز و آخر جادهی خشک و کویری چیست حالا حافظ میگوید وقتی در یک افق اعلایی نشسته پس دامنهی دید او خیلی وسیع تر است ما هم همین طور حالا ببینیم او چه میخواهد هر چه میخواهد باید ببینیم چشم گاهی وقتها برای ما بی آبرویی میخواهد حتما پایان این بی آبرویی آبرو است پس خوب است گاهی آبرو نمیخواهد حتما پایان این آبرو بی آبرویی است پس حالا که این طوری است ما نمیخواهیم ننگ و نام را ما نه ننگش را میخواهیم یعنی خودمان انتخاب نمیکنیم ما نمیخواهیم ما هیچ چیز نمیخواهیم هر چه او بخواهد اهل بیت فرمودند رِضَا اللهِ رِضَانَا اَهلَ البَیت (موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 328( رضای ما همان رضای خداست یکی درد و یکی درمان پسندند یکی وصل و یکی هجران پسندد من از این جمله مرغوبات مردم پسندم آن چه را جانان پسندد هر چه او بپسندد ما آن را میپسندیم پس ما نمیخواهیم انتخاب نمیکنیم یک وقتی در شهر سبزوار پیچیده بود قرار است بایزید بسطامی بیاید موعظه بکند شور و اشتیاقی در شهر حاکم شد همه منتظر لحظه شماری کردند که بالاخره پای با یزید به شهر سبزوار باز شود این شهر یک عالمی داشت اما سراپا غرور و کینه و نخوت و حسد بود وقتی این شور و اشتیاق مردم را دید آمد مردم شهر را در میدان شهر جمع کرد دستور داد بار شتری از گندم بیاورند در میدان آوردند گفت خالی کنید این جا خالی کردند بار شتر که خالی کردند یک مشت گندم از روی بار برداشت ریخت این طرف نگاه کرد به آن بار شتر بار گندم آن خروار گندم گفت مردم من این هستم بعد اشاره کرد به آن مشت گندم گفت با یزید این است چقدر نادان هستید نا فهم هستید خروار را گذاشتید یک مشت برداشتید همین خبر را به با یزید دادند گفتند که عالم شهر سبزوار وقتی که فهمید شما قرار است بیایید اشتیاق مردم را دید آمد یک چنین برنامهای را پیاده کرد بایزید خیلی تعجب کرد گفت این عالم شهر خیلی روی ما حساب باز کرده ما این قدر هم نبودیم زیاد روی ما حساب باز کرده به او بگویید آن مشت را هم برگرداند روی خروار بگویید همه اش تو هستی ما هیچ چیز نمیخواهیم این دنیای گل هاست ما نمیخواهیم ننگ و نام را منتها حافظ میگوید این نخواستن برای ما سنگین تمام میشود ما متهم میشویم پیش یک کسانی آن کسان چه کسانی هستند اینها مردمانی هستند که خودشان را عاقل میدانند میدانید حافظ با عاقلان اصلا میانهی خوشی ندارد با عقل درگیر است حافظ نه چون درگیر عشق است که آن هم است دلیل دیگری دارد میگوید عقل وقتی که منهای وحی شد پشیزی ارزش ندارد عقل وقتی قیمت دارد که دوشادوش وحی باشد همان طوری که وحی وقتی قیمت و ارزش دارد که در کنار عقل باشد نمک تشکیل شده از دو عنصر هر دو عنصر هم سمّ اند ولی وقتی ترکیب میشوند میشوند نمک طعم میدهند مزه میدهند خاصیت دارد عقل بدون وحی سم است وحی بدون عقل هم سم است اینها باید دوشادوش هم باشند حسن دنیای غرب این است که به عقل خیلی توجه و اعتنا میکند خیلی از پیشرفت هایش هم به خاطر این است به عقل توجه کرده ولی نقطه ضعفش که ضعف بزرگی هم است این است که از وحی غافل است یعنی دستش را از دست وحی در آورده این دارد با یک پا میرود یک روزی زمین خواهد خورد اگر وحی میرفت در کنار عقل قرار میگرفت میشد بهشت مشکل دنیای اسلام بعضی از آحاد مسلمانها این است که به وحی اهتمام دارند ولی به عقل نه وهابیت وحی را برداشتند قرآن را برداشتند اما به عقل هیچ توجهی ندارند لذا همین است که میبینید همین صحنههای دل خراشی اتفاق میافتد که شما روز به روز شاهد هستید هنر عقل این است که انسان را اهل حساب میکند هنر وحی این است که انسان را اهل کتاب میکند انسان باید هم اهل حساب باشد هم اهل کتاب باشد اگر حساب و کتاب آدم در کار ارزش دارد ولی اگر شما فقط عاقل شدید فقط به عقل توجه کردید اهل حساب شدید حسابگر شدید کاسب میشوید تا هر کجا سودت اقتضا بکند میروی تا هر کجا منافعت اقتضا بکند میرود ولو منافع دیگران زیر دست و پا برود اما اگر وحی باشد این را اجازه نمیدهد تا مرزی میتوانی بروی که سود خودت زیان دیگران را در پی نداشته باشد حافظ وقتی میگوید عاقلان یعنی کسانی که فقط به عقل حساب میاندیشند حساب گر هستند کاسب کارند امروز را میبینند فردا را نمیبینند سرگردانی به خاطر این که یک بار دارند اگر دو بال داشتند پرواز میکردند دور خودشان میچرخند اینها گرداب اند و مثل گرداب خطرناک اند چون دور خودشان میچرخند اینها گردباد هستند و مثل آن خطرناک عقل صرف اند میگوید این نخواستن ما برای ما سنگین تمام میشود اما پیش عاقلان به جهنم بگذار پیش اینها بدنام شویم گرچه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را اگر چه پیش اینها بدنام میشویم متهم میشویم اینها میگویند این آدمها خل اند همان حرفی که به پیامبر میزدند «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ» (حجر/ 6) لمجنون چرا تو دیوانهای چون دنبال نام و عنوان نبود دنبال نام و نشان نبود دنبال شهرت نبود میگفتند هر چه میخواهی به تو میدهیم دنبال ثروت نبود میگفتند هر چه ثروت میخواهی به تو میدهیم دست از اینها بکش میگفت ما نمیخواهیم چون میگفت نمیخواهیم بدنام میشد میگفتند دیوانه ای. گرچه نام است نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را. باده در ده چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را. باده در ده بارها گفتیم باده در کلام حافظ یعنی معرفت چون معرفت مایه مستی و سرمستی و از خود بی خود شدن میشود تعبیر به باده میکنند میگوید خدایا بادهای به ما بده در ده یعنی عطا کن کرامت کن چند از این باد غرور تا کی ما گرفتار غرور باشیم غروری که مثل باد میماند تشبیه لطیفی میکند حافظ غرور را به باد تشبیه میکند چون کار باد بر باد دادن است به خصوص چیزهایی که سبک باشد دیده اید وقتی باد میآید نایلونها خس و خاشاکها هوا میشوند میگوید وقتی که انسان از بادهی معرفت ننوشیده باشد سرش خالی باشد از معرفت این سبک سر است این سبک است و این غرور این نخوت با آن همان کاری میکند که باد با اشیا سبک میکند این را بر باد میدهد لذا غرور را به باد تشبیه میکنند در قرآن میگوید ما قوم عاد را میدانید با چه عذاب کردیم با باد «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا» (فصلت/ 16) باد صرصر بادی که اشیا را روی زمین بکشاند به آن میگویند باد صرصر میگوید ما یک بادی فرستادیم که جسد اینها را روی زمین دامن کشان میکشاند این قدر کشاند که خورد شدند پودر شدند در یک جای دیگری دارد «وَفِي عَادٍ إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ» (ذاریات/ 41) ما با باد نازا اینها را از بین بردیم بعضی بادها هست مثل باد بهاری زاینده است وقتی میآید از دل این چوبهای خشک شکوفههای نرم و لطیف و سپید و معطر بیرون میزند این برگهای سبز و مخمل وار و زمردین بیرون میزند این زاینده است ولی بعضی بادها هستند زاینده نیستند عقیم است مثل باد پاییزی است چیزی که به درخت نمیدهد هیچ زایشی که اتفاق نمیافتد هیچ ریزش هم اتفاق میافتد هر چه دارد از او میگیرد نازاست غرور باد است ولی مثل باد صرصر است آدم را میکشاند به هر طرف آن قدر میکشاند میکشاند که این را نابود بکند خورد بکند در چشم دیگران غرور مثل باد نازاست مثل باد پاییزی است یعنی هیچ خیر و برکتی از دل آن بیرون نمیآید لذا حافظ میگوید خدایا به فریاد ما برس ما را از این غروری که مثل باد میماند نجات بده ما تا کی گرفتار باشیم اگر معرفت بیاید غرور میشود پی کارش غرور ریشه در جهل دارد ریشه در جهالت و نادانی دارد آدمی که اهل معرفت باشد هیچ گاه دچار غرور و نخوت نمیشود. باده در ده چند از این باد غرور *** خاک بر سر نفس نافرجام را.ای خاک عالم بر سر این نفس که هر آتشی است از گور این نفس بلند میشود اگر غرور است اگر نخوت است اگر کبر و تکبر است همه اش از همین دارد گفت از تنور خود پسندی شد بلند شعلهی کردارهای ناپسند. خاک بر سر نفس نافرجام را. میگوید نفس نافرجام است یعنی پایان خوشی ندارد یعنی خوش عاقبت نیست انجام مبارکی ندارد نافرجام است بی فرجام است کسانی که با نفس و نفسانیت حرکت میکنند آخر و عاقبت ندارند اول دارند اولش خیلی هم خوش و خرم اند بر خلاف وحی کسانی که با وحی حرکت میکنند وحی با فرجام است پایان خوش دارد اول خوشی ندارد قرآن هم میگوید «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (اعراف/ 128) دو جاده است جادهی وحی جادهی نفس اول جادهی نفس اولش اتوبان است خوش و خرم سرسبز کنار دریا و ساحل ولی پایانش دره است وحی نه جادهی کویر یزد است خشک برهوت ولی پایانش خرم است باغ است سرسبزی است حیات است نجات است طراوت است این با فرجام است آن نافرجام است تمام قصههای قرآن تنها و تنها برای نمایش دادن همین حقیقت است میخواهد بگوید ببین وحی بافرجام است نفس نافرجام است در وحی غالبا این طوری است که راهش بیابان برهوت است نوعا این طوری است چون در روایت داریم بهشت محفوف به بلا است یعنی اطرافش را که نگاه میکنی مصیبت و درد و رنج و بلا و محنت است گفت تا گریزد آن که بیرونی بود نشان میدهند تا هر کس بیرونی است دور شود و فاصله بگیرد تمام قصههای قرآن بیان گر همین حقیقت است که وحی با فرجام و نفس نافرجام است یک قطعهای از قصهی نوح را میگویم که با فرجام و نافرجامی را چطور به نمایش میگذارد نوح آن همه سختی محنت مرارت کشید یک جایی طاقتش تمام شد «فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ« (قمر/ 10) دست به آسمان شد گفت خدایا من شکست خوردم من تاب و توانم تمام شد قوت و طاقتم به پایان رسید حالا دیگر نوبت تو است من به آخر کار و به خط پایان رسیدم بیا و کمک بکن حالا پایانش را ببینید پایان کسی که با وحی حرکت کرده است میگوید تا نوح این حرف را زد «فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ« (قمر/ 11) دارد نشان میدهد که پایانش فتح و گشایش است پیروزی است شما دیده اید دوش حمام وقتی باز است چطور آب میریزد مثل باران میبارد قطره قطره اگر سر دوش را باز کن شیر را هم تا آخر باز کنید چطور میریزد یک جا و یک باره و تیز و پر شتاب این طور ریزش آب از بالا به پایین را عرب به همر تعبیر میکند آبی که این طور از بالا میآید به پایین میگوید آب منهمر یعنی آبی که سیل آسا میبارد میگوید وقتی که نوح دست به آسمان شد ما از همان آسمان شروع کردیم اول میگوید عذاب اینها را آب قرار دادیم چون مردمی بودند از جنس آتش سراپا آتش بودند آتش را با آب خاموش میکنند ما از آسمان آب فرستادیم اما نه باران وار منحمر فرستادیم سیل آسا یک تصویر زیبایی هم دارد به شما میدهد انگار که آسمان یک دیوارهای از سد باشد پشتش دریایی از آب باشد حالا این دریچهها و درهای سد گشوده شود چطوری آب میآید پایین میگوید این طوری آب آمد پایین «وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ» (قمر/ 12) قدر میگوید تمام زمین را چشمه کردیم گوشه گوشهی زمین شروع به جووشیدن کرد چشمه شد یک جاری دیگر دارد «وَفَارَ التَّنُّورُ« (مومنین/ 27) در تنور باید آتش بیاید بیرون نان میپزند میگوید از دل تنور آب فوران میکرد یعنی تنور هم شده بود چشمه آبها که از آسمان میآمد پایین آبها که از زمین میرفت بالا با هم تلاقی میکرد یک صحنهی وحشتباری را پدید میآورد «وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ« (قمر/ 13) به نوح گفته بود کشتی بساز «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ» (مومنون، 27) نوح که کشتی ساز نبود طبیعی است یک مشت تیر و تخته را برداشته با میخ به هم چسبانده لذا قرآن نمیگوید ما او را سوار کشتی کردیم چون کشتی نبود میگوید «وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ» الواح او را سوار یک مشت تخته یک مشت میخ کردیم چقدر لطیف است «تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ« (قمر/ 14) میگوید این تیر و تختهها زیر چشم ما حرکت کردند یعنی اگر چشم ما به تیر و تخته بیفتد میشود کشتی ما اگر به چیزی نگاه کنیم چیزی خواهد شد بعد میگوید «جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ» میدانید چرا این کار را کردیم خواستیم پاداش بدهیم به کسی که کفر و ناسپاسی شده بود شما کفران به کجا به کار میبرید کنار نعمت میگویید کفران نعمت میگوید نوح سراپا نعمت بود انبیا سراپا نعمت اند ولی مردم کفران میکنند مردم کفران میکنند ما کفران نمیکنیم مردم ناسپاسی میکنند ما ناسپاسی نمیکنیم پایان را به این زیبایی نشان میدهد و پایان کسانی که بر اساس نفس و نفسانیت حرکت کردند باز به همین زیبایی نشان میدهد که با چه وضع وحشتباری اینها تلف شدند حالا آهنگ این آیات را هم اگر دقت کرده باشید ضرب آهنگی که این آیات پیدا کرد خیلی متناسب بود با محتوا وقتی از آسمان آب میآید از زمین آب میجوشد میشود دریا طوفان هم که هست طوفان که به دریا بخورد مواج میشود موجها کوتاه دارند بلند دارند موجهای کوتاه میروند بالا سریع میآیند پایین موجهای بلند میروند در آخر میآیند پایین همین مواج بودن را با کلمات نشان داده میگوید « فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُّنْهَمِرٍ، وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ، وَحَمَلْنَاهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَاحٍ وَدُسُرٍ، تَجْرِي بِأَعْيُنِنَا جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ« (قمر/ 14-11) با زیبایی تمام آن صحنه را با آن آهنگ و ریتمی که به جملات و کلمات خودش داده بیان کرده پس وحی با فرجام است نفس لا فرجام است و حافظ میگوید خدایا معرفتی به ما کرامت کن که ما از این نفس نافرجام خلاصی پیدا کنیم
شریعتی: ان شاء الله خیلی ممنون صفحهی 547 در سمت خدای امروز تلاوت میشود آیات دهم تا شانزدهم سورهی مبارکهی حشر لحظه لحظهی زندگی تان منور به نور قرآن کریم باشد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَالَّذِينَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِّلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ﴿١٠﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَاللَّـهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ ﴿١١﴾ لَئِنْ أُخْرِجُوا لَا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِن قُوتِلُوا لَا يَنصُرُونَهُمْ وَلَئِن نَّصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ ﴿١٢﴾ لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِّنَ اللَّـهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ ﴿١٣﴾ لَا يُقَاتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِي قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَعْقِلُونَ ﴿١٤﴾ كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿١٥﴾ كَمَثَلِ الشَّيْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِّنكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّـهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ ﴿١٦﴾
ترجمه:
و نیز کسانی که بعد از آنان [انصار و مهاجرین] آمدند در حالی که می گویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشی گرفتند بیامرز، و در دل هایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده. پروردگارا! یقیناً تو رؤوف و مهربانی. (۱۰) آیا کسانی را که نفاق ورزیدند، ندیدی؟ که به برادران کافرشان از اهل کتاب می گویند: اگر شما را [از خانه و دیارتان] بیرون کردند، ما هم قطعاً با شما بیرون می آییم، و هرگز فرمان کسی را بر ضد شما اطاعت نمی کنیم، و اگر با شما جنگیدند، همانا شما را یاری می کنیم. و خدا گواهی می دهد که آنان دروغگویند. (۱۱) اگر [کافران از اهل کتاب را] بیرون کنند با آنان بیرون نمی روند، و اگر با آنان بجنگند آنان را یاری نمی دهند، و اگر یاری دهند در گرماگرم جنگ پشت کنان می گریزند، سپس [کافران اهل کتاب] یاری نمی شوند. (۱۲) [آری منافقان، کافران از اهل کتاب را در گرماگرم جنگ به هنگام خطر رها می کنند و می گریزند؛ زیرا] ترس آنان از شما در دل هایشان بیش از ترس از خداست؛ چون آنان قومی هستند که [حقایق را به خاطر کوردلی] نمی فهمند. (۱۳) همه آنان [به صورت متحد و یک پارچه] با شما نمی جنگند مگر در آبادی هایی که دارای حصار و قلعه و دژ هستند، یا از پشت دیوارها، دلاوری آنان میان خودشان شدید است [ولی از رویارویی با شما می ترسند]، آنان را متحد و هم دست می پنداری در حالی که دل هایشان پراکنده است؛ زیرا آنان گروهی هستند که تعقّل نمی کنند. (۱۴) [داستان این یهودی های نابکار بنی نظیر] مانند کسانی است که اندکی پیش از اینان [در پیرامون مدینه] بودند که سرانجام وخیم کارشان را چشیدند، و برای آنان عذابی دردناک است. (۱۵) [داستان منافقان که کافران از اهل کتاب را با وعده های دروغ فریفتند] چون داستان شیطان است که به انسان گفت: کافر شو. هنگامی که کافر شد، گفت: من از تو بیزارم، من از خدا که پروردگار جهانیان است، می ترسم. (۱۶)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: قبل از این که اشارهی قرآنی را بشنویم من یاد آوری میکنم در مورد نماز یک شنبهی ماه ذی القعده که هفتهی گذشته آقای دکتر رفیعی مفصل اشاره کردند همین طور حاج آقای حسینی دوستان زیرنویس خواهند کرد به مفاتیح اعمال ماه ذی العقده هم میتوانید مراجعه بکنید حاج آقای رنجبر اشارهی قرآنی را بفرمایید
حاج آقا رنجبر: در نماز حالات مختلفی است حالات قیام ایستاده حالت رکوع خم شدن و حالت سجود که به خاک افتادن است در حالت قیام اگر دقت کنید هر کسی ایستاده باشد میتواند افراد مقابل خودش را دیگران را ببیند به خوبی هم ببیند اما حالت رکوع حالتی است که فقط خودش را میتواند ببیند در حالت سجده دیگر نه خودش نه دیگران را میتواند ببیند این که در روایات داریم که حالت سجده نزدیک ترین حالت به خداست به همین دلیل است اگر در حالتی قرار گرفتی که نه خودت را دیدی نه دیگران تو در مقام سجدهای قرآن هم میگوید «وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ » (حجر/ 98) بیا از ساجدین باش یعنی نه خودت را ببین نه دیگران را این حالات مقامات انسانی است بعضی از انسانها در مقام قیام اند یعنی فقط دیگران را میبینند قدرت دیگران را ثروت دولت زور دیگران زر و تزویر دیگران را به همین خاطر هم برابر آنها خم و راست میشوند چشم به دست آنها دوختند بعضیها در مقام رکوع اند فقط خودشان را میبینند آدمهای خود پسند خودخواه خود مدار خود محور بعضیها نه در مقام سجود اند نه خودشان را میبینند نه دیگران را میبینند طبیعتا چنین کسانی هستند که میتوانند خدا را ببینند فقط خدا را میبینند خدا چشم و دل اینها را پر کرده در یکی از این آیاتی که امروز تلاوت شد اشاره به جماعتی دارد که در مقام قیام اند فقط دیگران را میبینند لذا روی دیگران حساب باز میکنند از دیگران حساب میبرند نه از خدا میگوید «لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِي صُدُورِهِم مِّنَ اللَّـهِ» شما مومنین در دلهای سیاه این منافقین خوف ناک ترید هراس انگیز ترید از خداوند چون اینها مردمی هستند در مقام قیام اند فقط دیگران را میبینند خدا را نمیبینند در مقام سجود نیستند چرا نیستند «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ» مردمان نافهمی هستند نادان هستند یعنی وقتی که انسان دیگران را دید خدا را ندید در عمق نادانی فرو رفت
شریعتی: خیلی ممنون خیلی خوشحالیم همراه شما هستیم بخش پایانی گفتگویمان با حاج آقای رنجبر فرازهای نورانی جامعهی کبیره را میشنویم
حاج آقا رنجبر: میرسیم به فراز اُولُوالاَمرِ شما سیب را از خورشید نمیگیرد انار را از خورشید نمیگیرید وقتی انار سیبی بخواهید نمیروید زیر آسمان زیر آفتاب بریزید تا سیبی اناری از خورشید بیفتد در دست بلکه میروید سراغ درخت سیب میروید سراغ درخت انار ولی درخت سیب یا درخت انار اگر میوهای دارند از خورشید است جمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شود اگر خورشید نباشد از سیب و انار هم خبری نیست نه تنها از سیب و انار از درخت سیب و انار هم خبری نیست پس این که ما برویم سراغ درخت سیب برای آفتاب شریک قائل نشدیم مشرک نشدیم ولی این دستور خود آفتاب است آفتاب میگوید من سیب را میدهم به درخت سیب تو از درخت سیب بگیر حکایت اهل بیت و خداوند به همین سادگی است خدا میگوید من نور هستم در قرآن «اللَّـهُ نُورُ« (نور/ 35) پیغمبر هم که میگوید اَنَا الشَّجَرَة من درخت هستم یعنی هر میوهای در زندگی میخواهی باید از دست من بگیری مستقیم از دست خدا نخواهی گرفت خدا میگوید هر ثمری که میخواهی از زندگی ات ببری از دست اینها باید بگیری من به اینها میدهم تو از اینها بگیر حالا خورشید نمیتواند به ما مستقیم سیب و انار بدهد آیا خدا هم نمیتواند مستقیم ثمرات زندگی را به ما بدهد بدون واسطهی اینها چرا میتواند ولی کار نمیکند چرا کار نمیکند به دلیل همان آیاتی که در قصهی نوح گفتم «جَزَاءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ« میگوید اینها کسانی بودند که کفران نعمت شدند سر تا پای وجود اینها نعمت بود خیر بود برکت بود ولی امتها کفران کردند ناسپاسی کردن به جای این که به دست امیرالمومنین قلم بدهند بیل دادند و آن هم از کار عار نداشت رفت مقنی گری کرد این کفران نبود اینها کفران کردند ما هم کفران کنیم امکان ندارد ما اسم خودمان را شکور گذاشتیم ما قرار است سپاسگزار باشیم به همین خاطر میگوییم هر چه از ما میخواهید باید به امضای اینها باشد چون اینها ناسپاسی شدند اینها در چشم شما حقیر بودند ما میخواهیم اینها را در چشمها عزیز و بزرگ کنیم پس این شرک شیعه نیست این شکر خداست خدا دارد از اینها سپاسگزاری میکند خود شما اگر یک کسی شما را در جامعه عزیز کرد شما او را ذلیل نمیکنید عزیز تر میکنید میگویید هر چه دارم از این دارم اهل بیت بودند که خدا را در چشم عالم عزیز کردند حاضر شدند زیر دست و پا بروند اما نام خدا زیر دست و پا نرود این است که خداوند خودش را شکور میداند میآید میگوید هر چه میخواهید باید از اینها بخواهید اگر اینها از من بخواهند من میدهم اگر اینها نخواهند من نخواهم داد لذا میگوید اینها اولی الامر هستند امر یک معنایش یعنی کار یعنی کار و بار عالم دست اینها است صاحب کاران عالم اینها هستند هر چه اینها بگویند یک معنای امر یعنی اختیار اولی الامر یعنی صاحبان اختیار اختیار داران عالم اینها هستند بدانید چه کسانی را ناسپاسی کردید نه که من نمیتوانم بدون واسطهی اینها کار کنم من عاجز ناتوان نیستم من برای مریم مستقیم از آسمان میفرستادم برای شما هم مستقیم میتوانم بفرستم یک معنای اولی الامر یعنی اینها فرمان روایان عالم اند اینها هستند که به باد میگویند بوز او وزیدن میگیرد به زمین میگویند بروی او رویش پیدا میکند. شاید این شعر پروین را میشود از زبان اهل بیت خواند
ما به دریا حکم طوفان میدهیم ما به سیل و موج فرمان میدهیم
رودها از خود نه طغیان میکنند آن چه میگوییم ما آن میکنند
سوزن مات هر جا هر چه دوخت زاتش ما سوخت هر شمعی که سوخت
شریعتی: خیلی ممنون فرمایشات حاج آقای رنجبر و دیگر کارشناسان عزیز را هم به صورت صوتی تصویری متنی میتوانید ببینید حاج آقای رنجبر دعا بکنند
حاج آقا رنجبر: خدا از بادهی معرفتی که به اولیای خودش کرامت کرده به همهی ما هم کرامت بکند که از باد غرور و کبر رهایی پیدا کنیم