تفسیر زیارت جامعه کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: تفسیر زیارت جامعه کبیره
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمین رنجبر
تاريخ پخش: 11-11-94
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
دل سراپرده محبت اوست *** دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون *** گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار *** فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب *** همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا *** پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم *** زان که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای *** ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست
دور مجنون گذشت و نوبت ماست *** هر کسی پنج روز نوبت اوست
ملکت عاشقی و گنج طرب *** هر چه دارم ز یمن همت اوست
من و دل گر فدا شدیم چه باک *** غرض اندر میان سلامت اوست
فقر ظاهر مبین که حافظ را *** سینه گنجینه محبت اوست
شریعتی: سلام به همهی شما هم وطنان عزیز خانمها و آقایان خیلی خوشحالیم که در این لحظات همراه شما هستیم در کنار شما هستیم ان شاء الله هر جا که هستید تن تان سالم باشد و قلبتان سلیم. سلام علیکم حاج آقای رنجبر.
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام و رحمة الله بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان خوب و نازنین عرض سلام و ادب دارم.
شریعتی: شرح این غزل حافظ را میشنویم
حاج آقا رنجبر: این بچهها اسباب بازی هایشان را خیلی دوست دارند اصلا میمیرند برای اسباب بازی هایشان عروسکش را تفنگش را توپش را خیلی دوست دارد هر بچه ایولی به همین بچه اگر بگویی مادرت را بیشتر دوست داری یا اسباب بازی هایت را میگوید مادرم را بگویی این عروسک را بیشتر دوست داری یا مامانت را میگوید مامان همهی اینها را کنار مادرش میخواهد اگر مادرش نباشد همهی اینها هم باشند ممکن است یک مدت کوتاهی مشغول شود ولی بعد دل مشغول میشود نگران میشود بی تاب و بی قرار میشود تصویری که قرآن از اهل ایمان میدهد یک چنین تصویری است میگوید اهل ایمان همه چیز را دوست دارند زن و بچه اش را دوست دارد ملک و مالش را دوست دارد شهرت و محبوبیت و مقام و موقعیت و جایگاهش را دوست دارد منتها خدا را بیشتر دوست دارد «وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّـهِ» (بقره/ 165) یعنی حب بیشترش و شدیدترش مال خداست دل بستگی اش مال آن جاست یعنی اگر امر دائر شود بین هر چیز و خدا خدا را انتخاب میکند حتی اگر فرزندش باشد لذا شما میبینید سیدالشهدا وجود نازنین علی اکبر را سر تا پا عشق میورزید به همین خاطر هم وقتی میآید وداع میکند برایش گریه میکند چون دوست دارد که گریه میکند اما به محض این که اذن میخواهد اذن میدهد فدا میکند چون امر دائر است بین علی اکبر و علی اعلی معلوم است آن را انتخاب میکند یعنی دل اینها به تعبیر حافظ سراپردهی محبت اوست حالا حافظ میگوید من هم از یک چنین دلی برخوردار هستم دل یعنی دل من سراپردهی محبت اوست آن وقتها سلاطین پادشاهان وقتی که میخواستند به منطقهای سفر بکنند بین راه منزل میکردند فرود میآمدند استراحت میکردند قبلش این پیش قراولها میرفتند آن جا یک خیمه و خرگاه شاهانهای را علم میکردند که پادشاه بیاید به آن خیمهها به آن چادرها میگفتند سراپرده یعنی سرایی بود از پرده از چادر از خیمه حالا حافظ این دنیا را تشبیه میکند به یک صحرا به یک بیابان دل خودش را تشبیه میکند به یک سراپرده به یک بارگاه با شکوه چون دل خیلی عظمت دارد در دستگاه الهی محبت خدا را عشق به خداوند را تشبیه میکند به سلطان به پادشاه تشبیه لطیفی هم است چون سلطان بالاخره از یک قدرت و اقتدار بالایی برخوردار است چون پادشاه است خیلی کارها از آن ساخته است محبت هم همین طور است عشق هم همین طور است خیلی کارها از محبت ساخته است مولانا هم وقتی به محبت میرسد از هنرهای محبت یاد میکند که این محبت است که تلخها را شیرین میکند مسها را زرین میکند دُردها را صافی میکند دردها را شافی میکند خارها را گل میکند سرکهها را مل میکند به قول خودش نیشها را نوش میکند و شیرها را موش میکند میگوید از محبت خیلی بزرگ است به همین خاطر حافظ محبت را به سلطان تشبیه میکند میگوید دل من سراپردهی محبت اوست یعنی اگر کسی وارد دل من شود جز عشق خدا چیزی نمیبیند عشقهای دیگر است ولی در جنب عشق الهی رنگ میبازد مثل این آسمان است که شب پر از ستاره است ولی وقتی خورشید میآید تمام این ستارهها هستند نه که نیستند ولی دیگر رنگ میبازند شما الآن به آسمان نگاه بکنید یک ستاره محال است ببینید هر قدر هم چشمان تیزبین و قوی داشته باشید دل سراپردهی محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست آن وقتها یکی از مشاغل آیینه داری بود یعنی یک کسانی بودند اینها برابر سلطان حرکت میکردند روی سرشان یک مجمع سینی بزرگی بود در آن سینی یک آیینه بود اینها برابر شاه میایستادند و پا به پای شاه حرکت میکردند عقب عقب پادشاه که بر مرکبش هر کجا که نشسته بود خودش را در این آینه میدید برای این که خودش را در این آینه بتواند خوب ببیند آینه دار باید چشمش خیره باشد به سلطان هرگز نباید سرش را چشمش را به این سمت و سو بچرخاند و الا آن آیینه هم چرخیده میشود پس آیینه داران کسانی بودند که چشم در چشم سلطان داشتند حالا این جا میگوید دیدهی من مثل یک آیینه دار است چطور آیینه دار چشمش به چشم سلطان دوخته است چهره به چهرهی سلطان است چشم من هم همین طور است یعنی من همیشه خیره به جمال حق هستم محو هستم این ترجمهی همان آیهی قرآن است «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ» (انعام/ 79) طلعت یعنی چهره یعنی وجه همان آیه را دارد ترجمه میکند چون بالاخره آینه دار چهره به چهرهی سلطان است وجه به وجه است این هم میگوید دیده چشمان من آیینه دار شبیه یک آیینه دار است آن هم در برابر طلعت او یعنی چهرهی او یعنی جمال او من که سر در نیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوست سر در نیاوردن یعنی تسلیم نشدن یعنی سر خم نکردن سر فرود نیاوردن میگوید منی که در برابر دنیا و آخرت با همهی شکوه و عظمتی که دارد سر خم نمیکنم اعتنا نمیکنم توجه نمیکنم من که سر در نیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوست منت معانی متفاوتی دارد یک معنای منت یعنی ستایش و سپاس سعدی هم ابتدای گلستان میگفت منت خدای را عزوجل یعنی سپاس و ستایش ویژهی خداوند است یک معنای منت هم یعنی نعمت «لَقَدْ مَنَّ اللَّـهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (آل عمران/ 164) یعنی لقد انعم الله خداوند منت گذاشت بر مومنین یعنی نعمت داد به اهل ایمان یک معنای منت هم یعنی به رخ کشیدن در قرآن داریم «لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى» (بقره/ 264) صدقات خودتان را باطل نکنید با به رخ کشیدن یک خدمتی به کسی میکنید یک گرهی را باز میکنید دیگر به رخش نکشید منت نگذارید یک معنای منت هم داریم در محاورات ما است به معنای التماس کردن میگوید منت نکش یعنی التماس نکن و این منت خیلی سنگین است برای انسان انسان از کسی منت بکشد خیلی سنگین است لذا تعبیر به بار میکنند به همین خاطر میگوید من زیر بار منت فلانی نمیروم یعنی من التماسش را نمیکنم این التماس یک بار است من زیر این بار نمیروم حالا حافظ میگوید من که سر در نیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوست ولی التماس او میکنم یک نگاه به من بکند من که به هیچ چیز توجه نمیکنم از او یک توجه میخواهم یک عنایت میخواهم یک لطف میخواهم یک مرحمت میخواهم چون یک نگاه او کافی است که من را زیر و رو بکند مس وجود من را تبدیل به طلا بکند این همان تعبیر حضرت علی است که میفرمود من به هوای بهشت عبادت نمیکنم من بیمی از دوزخ ندارم من فقط هوای او را دارم خواهان او هستم تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست. طوبی نام یک درختی است در بهشت که میگویند بسیار رعنا و خوش قامت است و شاخههای فراوانی هم دارد و هر شاخهای هم گویی خانهای از اهل ایمان است یعنی هر کسی بالای سر خودش نگاه میکند شاخهای از درخت طوبی را میبیند میگوید تمام تلاش و تقلای تو این است که نماز بخوانی حج بروی این کار بکنی آن کار بکنی بروی بهشت تا بروی زیر سایهی درخت طوبی ولی من نمیخواهم بروم زیر سایهی درخت طوبی من میخواهم زیر سایهی یار باشم تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست اصلا سطح فکر هر کسی را میخواهی بفهمی نگاه به همت او بکن همت یک معنایش یعنی خواست نگاه به خواسته هایش را بکن هر کسی را میخواهی بفهمی چقدر میفهمد و سطح فکرش چقدر بالاست یا چقدر پایین است ببین روی چه متمرکز میشود خواسته هایش چیست اهدافش چیست؟ چشم اندازش کجاست میگوید همانی که دنبال آنی دنبال هر چه باشی همان قدر میارزی کسی که تمام توجهش این است که برود زیر سایهی درخت به اندازهی درخت میارزد کسی هم که تمام اهتمام و توجه و تلاش و تمرکزش این است که برود زیر سایهی یار به اندازهی یار میارزد تا آن یار چقدر بیارزد هر قدر او بیارزد او به همان اندازه ارزش دارد قدر هر کس به اندازهی همت اوست مولانا یک جا داردای یار شکر بهتر یا آن که شکر سازد خوبی قمر بهتر یا آن که قمر سازد میگوید با خودت دو دو تا بکن شکر بهتر است یا آن کسی که شکر میسازد آن کسی که شکر میسازد چون اگر شما فقط چسبیدی به شکر یک گونی باشد دو گونی باشد تمام میشود بعد چه خاکی به سر میکنی ولی اگر شکر ساز را داشته باشی هم او را داری هم شکر را داری هر وقت کم بیاوری میروی سراغش گفت چه شکر فروش دارم که شکر به من فروشد و نگفت روزی که برو شکر ندارم هر وقت بروی مغازه اش پر است هر وقت بخواهی میدهد میگوید ماه بهتر است یا آن کسی که ماه میسازد آن کسی که ماه میسازد چون آن کسی که ماه میسازد میتواند یک ماه دیگر درست بکند ولی ماه که نمیتواند ماهی مثل خودش درست بکند آن کسی که میتواند تو را ماه بکند مثل همین ماه بدرخشی مگر نکرد مگر قمر بنی هاشم را نساخت پس قمر ساز خیلی بهتر است تا خود قمر لذا ما میگوییم ما خودمان را میخواهیم چون آن را داشته باشیم اینها را هم داریم ولی اینها را هم داشته باشیم آن را نداریم بعد از یک مدتی هم اینها را از دست میدهیم تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست. گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست. دیوان حافظ هر کجایش را که شما نگاه بکنید یا یک گوشه چشمی به اهل بیت دارد یا یک گوشه چشمی به قرآن دارد اگر تامل بکنید از این دو حال خارج نیست اصلا ببینید یک جا میآید میگوید چون طهارت نبود کعبه و بت خانه یکی است اگر انسان پاک نباشد چه کنار کعبه چه در بت خانه چه فرقی میکند کسی که ربا خور است یا کسی که رشوه میدهد رشوه میگیرد این هر کجا میخواهد باشد چه فرقی میکند ارزشی ندارد چون طهارت نبود کعبه و بت خانه یکیست نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود در آن خانهای که عصمت نباشد هیچ خیر و خوبی سر نمیگیرد این به کجا دارد اشاره میکند؟ مگر شما نمیگویید اهل بیت خاندان عصمت و طهارت اند این همین عصمت و طهارت را برداشته ببین چقدر لطیف یاد میکند چون طهارت نبود کعبه و بت خانه یکی است نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود میگوید اگر خیر و خوبی است در خانهی علی و اولاد علی است هر کجا بروی شرّ است رنگ و بوی خیر نخواهی دید به مشامت نخواهد خورد نگاه به اهل بیت دارد در این جا نگاه به قرآن دارد گر من آلوده دامنم چه عجب میگوید اگر من آلوده هستم تر دامن هستم گنه کار هستم جای تعجب ندارد چون من یک آدم نادان و جاهلی هستم گناه هم ریشه در جهالت و نادانی دارد جای تعجب نیست ولی از آن طرف این لطمهای نمیزند به او که من دورش میگردم یعنی او را به چوب من نرانی ما همین طور هستیم ما مثلا نماز را میزنیم میگوییم به چه دلیل؟ میگوییم چون این آقایی که نماز میخواند هر خطا و خلافی مرتکب میشود یعنی چوبی که به این میزنیم به نماز هم میزنیم میگوید من نماز نمیخوانم چون فلانی نماز میخواند آدم خلافی است حافظ میگوید من اگر سر تا پا آلوده هستم خب باشم این لطمهای به آن نمیزند آسیبی به آن نمیزند همه عالم گواه عصمت اوست این آیهی قرآن است «يُسَبِّحُ لِلَّـهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ» (جمعه/ 1) یعنی چه؟ یعنی هر چه در عالم هستی است دارند خدا را تسبیح میکنند یعنی تنزیه میکنند یعنی میگویند خدا منزه است هیچ عیبی هیچ نقصی هیچ خطایی در او راه ندارد یعنی این که عصمت دارد همه عالم گواه عصمت اوست از کجا میگویی همه عالم؟ میگوید به دلیل این آیهی قرآن. من که باشم در آن حرم که صبا پرده دار حریم حرمت اوست. ببینید چقدر لطیف این آیهی «إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ» (حج/ 63) را میخواهد معنا بکند میخواهد بگوید دستگاه الهی چقدر دستگاه لطیفی است چقدر آن جا لطافت دارد میگوید میدانی آن جا چه کسی پرده داری میکند؟ نسیم صبا نسیم صبحگاهی آن وقتها سلاطین پرده دار داشتند یعنی درب تالار یک پردهی بلندی داشت این پادشاه وقتی میخواست وارد شود یک کسی بود کارش فقط این بود پرده را کنار میزد پادشاه وارد میشد یا پرده را کنار میزد پادشاه خارج میشد آن بیرون ایستاده بود آماده که پادشاه کی میآید پرده را کنار بزند به اینها میگفتند پرده دار میگوید بارگاه الهی میدانی پرده دارش کیست؟ نسیم صبا یعنی همین نسیم صبایی که همه جا به خاطر لطافتش نفوذ میکند راه دارد جایی نیست که او راه نداشته باشد در دستگاه الهی راه ندارد او بیرون در ایستاده پرده داری میکند یعنی او هم نمیتواند آن جا ورود بکند که این قدر آن عالم عالم لطیفی است که حتی راهی برای نسیم صبا نیست تا چه رسد به آدم زمخت و نتراشیده و نخراشیدهای مثل من ما کجا و آن جا کجا ما کجا و آن حریم کجا من که باشم در آن حرم که صبا که نسیم صبح گاهی پرده دار حریم حرمت اوست حرم به آن داخل میگویند اطراف را میگویند حریم همان طور که حرم حرمت دارد اطرافش هم حرمت دارد میگوید نسیم صبا پرده دار حریم است نه حرم بیرون ایستاده پرده دار حریم حرمت اوست. بی خیالش مباد منظر چشم زان که این گوشه جای خلوت اوست میگوید از خدا منی چیز میخواهم و آن هم این که منظر چشم من چشم را تشبیه میکند به یک پنجره به یک دریچه چطور شما از پنجره و دریچه بیرون را میبینید میگوید این چشم من هم مثل یک پنجره میماند مثل یک دریچه میماند که از این روزنه من میتوانم تماشا بکنم میگوید از او میخواهم که خیال او یعنی صورت او یعنی تصویر او همیشه پیش چشم من باشد یک دم من از او غافل نباشم او را ببینم چیز دیگری را من نبینم بی خیالش یعنی بی تصویرش بی صورتش مباد منظر چشم این دریچهی چشم من این چشم من که مثل دریچه میماند زان که این گوشه این گوشه از بدن من جای خلوت اوست من این جا را حیاط خلوت او قرار دادم خلوت گاه او قرار دادم. هر گل نو که شد چمن آرا ز سر رنگ و بوی صحبت اوست میگوید اگر میبینی یک گل رنگ و بویی دارد رنگ و رویی دارد لطافتی دارد جلوه و جمال و جلایی دارد بپذیر از مصاحبت و هم نشینی او دارد خودش لطیف است گل هم لطیف شده هر گل نو هر گل تازهای که شد چمن آرا که چمن را چمن زار را باغ را با وجود خودش زینت میبخشد آرایش میبخشد ز سر رنگ و بوی و صبحت اوست یعنی هر چه دارد از او دارد گل اگر گل است در گل بودن خودش هر چه دارد از او دارد تجلی و زیبایی اوست دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست میگوید دورهی مجنون گذشت یعنی دورهای که آدمی گرفتار هم نوع خودش شود یعنی عشقهای زمینی اسیر و دل باختهی هم نوع خودش شود گذشت دور مجنون گذشت و نوبت ماست الآن نوبت ماست یعنی نوبت مایی است که بیفتیم به پای آن کسی که تمام لیلاهای عالم مجنون او هستند یعنی آدمی میتواند در این دنیا مجنون شود تا مجنون چه کسی شود؟ یک وقت مجنون لیلا میشود یک وقت مجنون آن کسی میشود که لیلاهای عالم مجنون او هستند میگوید دورهی آن مجنون گذشت دورهی مجنون دیگری به نام حافظ رسیده که این به پای چنین کسی افتاده که جمال مطلق است کمال مطلق است دور مجنون گذشت و نوبت ماست یعنی قرار است من مجنون این روزگار باشم حالا مجنون من هستم مجنون این روزگار من هستم و فرق این مجنون با آن مجنون این است که آن مجنون لیلا بود این مجنون آن کسی است که لیلاهای عالم مجنون او هستند دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست بالاخره مهلت عمر انسان هم در دنیا کوتاه است ملکت عاشقی و گنج طرب هر چه دارم ز یمن همت اوست البته این هم ناگفته نماند اگر من عاشق او هستم شیدای او هستم مجنون او هستم به لطف خود اوست او اراده کرده او عنایت کرده یک جا میگوید که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست او خواسته من عاشق باشم اگر نمیخواست نمیشدم او خواسته که من شاد باشم اگر نمیخواست نمیشدم ملکت عاشقی سلطنت عاشقی عاشقی که بیاید عشق سلطان است عاشقی که بیاید سلطنت است واقعا انسان سلطنت میکند ملکت عاشقی و گنج طرب طربناکی شادکامی شادی یک گنج عظیم الهی است هر چه دارم به یمن همت اوست همت یعنی اراده یعنی خواست او خواسته که من دارم لطف اوست عنایت اوست چون اول گفت من مجنون او هستم حالا میگوید البته این مجنون بودن هم از خودم نیست لطف و عنایت و کرامت و همت اوست من و دل گر فدا شویم چه باک غرض اندر میان سلامت اوست اگر من مثل شمع آب میشوم در برابر او دل من مثل شمع آب میشود در مقابل او چه اشکالی دارد؟ چه باک نگرانی نیست غرض اندر میان سلامت اوست سر او سلامت باشد همین که او سلامت باشد کافی است فقر ظاهر نبین که حافظ را سینه گنجینهی محبت اوست دقیقا مثل خرابهها که درونش گنجی نهفته است میگوید ظاهر من را هم نگاه نکن آدم فقیر و بی بضاعتی هستم چون حافظ با همهی آن چه میتوانست امکانات وسیعی داشته باشد که البته اگر میداشت حافظ نبود در اوح فقر و فلاکت به سر میبرد و مباهات هم میکرد به این فقر چون هنر خودش را به پای دیگران نمیریخت که در ازایش چیزهای پشیز و ناچیزی دریافت بکند میگوید اگر چه ظاهر من گرد آلود فقر است آدم نیازمندی هستم آدم تهی دستی هستم فقر ظاهر مبین که حافظ را سینه گنجینهی محبت اوست این سینهی من را اگر باز بکنی یک خزائنی است که محبت او عشق او در این سینه موجود است
شریعتی: خیلی ممنون صفحهی 111 را امروز با هم تلاوت میکنیم آیات هجده تا بیست و سه سورهی مبارکهی مائده
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّـهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ﴿١٨﴾ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِن بَشِيرٍ وَلَا نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللَّـهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿١٩﴾ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا وَآتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ ﴿٢٠﴾ يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّـهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِينَ ﴿٢١﴾ قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ﴿٢٢﴾ قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّـهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ﴿٢٣﴾
ترجمه:
و یهود و نصاری گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوییم. بگو: [اگر گفتار شما درست است] پس چرا خدا شما را به گناهانتان عذاب میکند؟ بلکه شما هم بشری هستید از مخلوقاتی که خدا آفریده است. هر که را بخواهد میآمرزد، و هر که را بخواهد عذاب میکند. و مالکیّت و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، فقط در سیطره خداست، و بازگشت به سوی اوست. (۱۸) ای اهل کتاب! بی تردید رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پیامبران به سوی شما آمد [و آنچه را مورد نیاز دنیا و آخرت شماست] برای شما بیان میکند که [روز قیامت در پیشگاه خدا] نگویید: برای ما هیچ مژده دهنده و بیم رسانی نیامد، یقیناً مژده دهنده و بیم رسان به سویتان آمد؛ وخدا بر هر کاری تواناست. (۱۹) و [یاد کنید] هنگامی که موسی به قومش گفت:ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آن گاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد، و شما را حاکمان و فرمانروایان ساخت، و به شما نعمتهای ویژهای داد که به هیچ یک از جهانیان نداد. (۲۰)ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خدا برایتان مقرّر فرموده در آیید و [به گناه، عصیان، سرپیچی از فرمانها و احکام حق] بازنگردید که زیانکار میشوید. (۲۱) گفتند: ای موسی! مسلماً در آنجا مردمی زورگو و ستم گر قرار دارند، و ما هرگز وارد آنجا نمی شویم تا آنان از آنجا بیرون روند، پس اگر از آنجا بیرون روند البته ما وارد خواهیم شد. (۲۲) دو مرد از کسانی که [از خدا] میترسیدند و خدا به هر دو نعمتِ [معرفت، ایمان و شهامت] داده بود، گفتند: از این دروازه به آنان یورش برید، چون به آنجا درآیید یقیناً پیروزید؛ و اگر مؤمن هستید بر خدا توکل کنید. (۲۳)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: اشارهی قرآنی را بفرمایید
حاج آقا رنجبر: این بچهها را دیده اید وقتی که میخواهند تمیزشان بکنند کهنه و مامی را باز میکنند به محض این که چشم مادر را دور میبینند مثل فنر از جا میپرند پا به فرار میگذارند غش غش هم میخندند این مادر لب میگزد صدا میکند میترساند انگار نه انگار حالا اگر یک عالم هم شما مهمان داشته باشید در پذیرایی به سرعت میرود وسط همانها انگار نه انگار نه شرمی نه حیایی نه خجالتی نه ترسی هیچ چرا؟ چون عقل ندارد لذا وقتی هم مادر میخواهد با او برخورد بکند همه میگویند چه کارش داری بچه است نمیفهمد عقل ندارد یک بچههایی هم هستند منتها آنها سی چهل ساله و کمتر و بیشتر اینها با یک برهنگیهایی گاهی وقتها در سطح جامعه ظاهر میشوند خیلی هم از این وضعیت خودشان خوششان میآیند لذت هم میبرند چرا؟ سرّش همین است پای عقل در میان نیست پای خرد در میان نیست داریم که اگر عقل نباشد حیا هم نیست کسی که عقل نداشته باشد حیا هم ندارد کسی که عقل نداشته باشد ترس هم ندارد لذا در همین آیاتی که تلاوت شد این خوف را در کنار نعمت عقل قرار میدهد ارتباط مستقیم با هم دارد موسی میگفت وارد این شهر شوید میگفتند ما نمیشویم در این شهر یک افرادی هستند جبار هستند ستمگر هستند آنها بروند تا ما وارد شویم «قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّـهُ عَلَيْهِمَا» (مائده/ 23) دو نفر بودند قرآن میگوید از آن کسانی بودند که اهل خوف بودند از خدا حساب میبردند بلافاصله میگوید آن دو نفری که خداوند به آنها نعمت داده بود مفسرین میگویند یعنی نعمت عقل داده بود یعنی چون عقل داشتند میترسیدند میخواهد بگوید اگر نمیترسی چون بی عقل هستی اگر عقل میداشتی میترسیدی و حساب میبردی
شریعتی: ان شاء الله همه مان عاقل شویم وارد فرازهای زیارت جامعهی کبیره میشویم
حاج آقا رنجبر: رَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فى أَرْضِهِیک نجار از یک تنهی درخت تخت میسازد ولی ضایعاتش خیلی است دور ریزش خیلی است گاهی وقتها ممکن است کسی آن ضایعات را تصور بکند از آن تخت منصرف شود بگوید نمیارزد خداوند هم قرار بود از بشر خلیفهای بسازد جانشینی برای خودش بسازد طبیعی است ضایعات زیاد دارد فرشتهها آن ضایعات را دیدند یعنی فرشتهها عمر سعد را دیدند یزید را دیدند عبدالملک مروان را دیدند لذا به محض این که خداوند فرمود «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» (بقره/ 30) میخواهم یک جانشینی در زمین برای خودم داشته باشم سریع رفتند سراغ عمر سعد یزید ابن زیاد گفتند اینها را میخواهی خلیفهی خودت بکنی؟ در حالی که ما صبح تا شب شب تا صبح داریم تو را تسبیح میکنیم تسبیح یعنی تنزیه ذات یعنی میگوییم ذات تو ذات پاکی است و تقدیس میکنیم تقدیس یعنی تنزیه عمل یعنی میگوییم کار تو درست است ما داریم گواهی میدهیم یعنی در حقیقت کنایه میزنند اگر قرار است خلیفهای جانشینی انتخاب بکنی از بین ما انتخاب بکن «قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ» (بقره/ 30) فرمود من یک چیزهایی میدانم که شما نمیدانید ولی نفرمود من چه میدانم و شما چه نمیدانید امام صادق علیه السلام میفرماید یک وقتی چهرهی اولیاء خدا را برابر فرشتهها قرار داد مثلا چهرهی حضرت علی را چهرهی حضرت زهرا را چهرهی سیدالشهدا را «فَقَالَ أَنبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَـؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» (بقره/ 31) گفت بگویید اینها چه هستند اسم اینها چیست شما که گفتید که انسان در زمین خونریزی میکند شما در این چهرهها خونریزی میبینید؟ من اگر گفتم میخواهم خلیفهای داشته باشم منظورم اینها بود شما ضایعات را دیدید آنها که ضایعات بودند آنها که دور ریزها بودند من منظورم اینها بود قرار است اینها خلفای من در زمین باشند حالا در زیارت جامعه به همین نکته اشاره میکند میگوید خداوند پسندید شما را که جانشینان او در زمین باشید
شریعتی: خلیفه به چه معناست؟
حاج آقا رنجبر: جانشین خدا و کسی که کار مافوق خودش را میکند یعنی هر قدرتی که خداوند دارد اینها هم دارند جانشین هستند دیگر لازمهی جانشینی همین است هر چیزی جانشین هر چیزی نمیشود گل جانشین گل میشود شما گل یاس را برمیداری جایش گل سرخ میگذارید عطر جانشین عطر میشود سنخیت باید باشد باید تناسب داشته باشد عطر گل یاس را برمیداری عطر گل سرخ را میگذاری جایش باید سنخیت باشد خداوند نور است «اللَّـهُ نُورُ» (نور/ 35) کسی هم که قرار است جانشینش شود باید نور باشد خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً (جامعه کبیره) اینها هم نور هستند پس اینها میتوانند جانشینان الهی باشند یعنی تمام قدرتهای الهی را اینها دارند منتها تنها تفاوتشان با خداوند در عبد بودن و بنده بودن است یک کسی بود که برای اهل بیت شأنی در حد خداوند قائل بود غلو میکرد یک وقتی زیر سایهی درختی دراز کشیده بود خوابیده بود امام عسکری علیه السلام از آن جا عبور میکرد با آن چوب دستی که داشت از بالای همان مرکبی که نشسته بود با آن یک اشارهای کرد از خواب بیدارش کرد این یک مرتبه نگاه کرد دید حضرت است سراپا ایستاد بعد حضرت فرمود «وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـنُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ، لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (انبیاء/ 27-26) یعنی آن فکری که دربارهی ما میکنی خطاست ما بندگان خدا هستیم یعنی ما را بندهی خدا بدان آن وقت دیگر هر چه در مورد ما میخواهی بگویی بگو آزاد هستی یعنی هر قدرتی میخواهی به ما نسبت بدهی نسبت بده ولی او خداست ما عبد و بنده هستیم ما هر چقدر داریم از او داریم.