شرح زیارت جامعهی کبیره
برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: شرح زیارت جامعه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين رنجبر
تاريخ پخش: 15-01-95
بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست *** صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود *** ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا *** چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل *** رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج *** بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش *** که نیستیست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر *** به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی *** هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید *** که گفته سخنت میبرند دست به دست
شریعتی: سلام به همهی شما دوستان خوبم خانمها و آقایان خیلی خوشحالیم همراه شما هستیم در کنار شما هستیم و مهمان خانههای شما حاج آقای رنجبر سلام علیکم
حاج آقا رنجبر: علیکم السلام بسم الله الرحمن الرحیم من هم خدمت شما و همهی بینندگان عرض سلام دارم
شریعتی: سلامت باشید ببینیم امروز حافظ برای ما چه به ارمغان آورده و چه میخواهد
حاج آقا رنجبر: بعضیها از دانهی انار همان دانهی انار را میفهمند نه بیشتر ولی بعضیها هستند نه از این دانهی انار یک چیز دیگری هم میفهمند مثل سهراب سپهری میگفت که من اناری میکنم دانه به دل میگویم خوب بود این مردم دانههای دلشان پیدا بود. دانههای انار را دیده اید که حالت شیشهای و شفاف دارد و از درونش دلش پیداست دانهای که در درونش نهفته است کاملا پیداست. میگوید ای کاش مردم هم مثل دانههای انار بودند شفاف بودند این قدر رُل بازی نمیکردند خودشان را گریم نمیکردند نقاب نمیزدند ادا در نمیآوردند آدم تکلیفش با آنها روشن بود از ظاهرشان پیدا میشد باطن و حقیقتشان یعنی همان که بودند مینمودند یعنی وقتی اظهار لطفی میکرد محبتی میکرد انسان میدید که این برخواسته از دل و جان و وجود و ضمیر اوست این همان دانهی انار است منتها در کنارش یک چیزی هم میفهمیم بعضیها اساسا از دانهی انار دانهی انار نمیفهمند خود دانهی انار یا هر چیزی حالت رمز دارد حالت نمادین دارد یعنی یک آیه است برای ما یا بهتر بگویم یک آینه است. شما وقتی که آینه را میبینید آینه را که نمیبینید بله یک وقت میخواهید بروید از مغازه آینه بخرید نگاهش میکنید پشت و رویش میکنید جنسش را میبینید مارکش را میبینید کیفیتش را میبینید ولی وقتی که خریداری کردید نصب کردید دیگر اصلا به آینه نگاه نمیکنید به آن چیزی نگاه میکنید که درون آینه است اینها در حقیقت همه چیز برایشان وصف آینه را دارد یعنی انار را که میبینید دیگر انار نمیبینید یک حقیقتی را میبینید یعنی یک مثال برای حقیقت عمیق تر و بالاتر است یک حقیقتی در حقیقت در آن تجسم پیدا کرده است به آن شکل و حالت مولوی میگفت من چو لب گویم لب دریا بود یعنی از لب دیگر لب نمیفهمد او وقتی میگوید لب منظورش لب دریاست یا نظامی میگوید که مپندار ای خضر فرخنده پی که از میمرا هست مقصود میوگرنه به ایزد که تا زنده ام به میدامن لب نیالوده ام میگوید وقتی من میگویم میمنظورم می نیست این می یک آینه است من دارم به این وسیله یک حقیقت بالاتری را به تو نشان میدهم منتها گشتم گشتم دیدم تنها چیزی که میتواند آن حقیقت را برای تو مجسم بکند همین است حالا چه کارش بکنیم نجس است هر چه میخواهد باشد به این وسیله ذهن تو را تقریب میکنم نزدیک میکنم من میخواهم بگویم یک حقایقی است در این عالم که اگر تو بشنوی با تو همان کاری را میکند که این میمی کند یک حقایقی در عالم است که حالت سکر و مستی و سر مستی به تو میدهد ولی چه کار بکنم در این عالم نمونهای ندارم جز همین میاگر چیز دیگری بود من همان را میگفتم پس او وقتی که میمی گوید این مییک رمز و نماد است مثل همان آینه او آینه را نمیبیند حقیقتی است که توسط آن آینه دیده میشود حافظ از همین جنس و از همین جماعت است یعنی او وقتی که میگوید گل حمراء یعنی گل سرخ منظورش گل سرخ نیست اصلا وقتی گل سرخ میبیند گل سرخ نمیبیند او خدا را میبیند حقیقت حق را میبیند وقتی میگوید بلبل بلبل نمیبیند انسان را میبیند ما میگوییم خدا و انسان حافظ میگوید گل حمراء و بلبل چرا؟ میگوید تو دیدهای که این بلبل فصل گل فصلی که این گلها باز شده اند چه نغمهای سر میدهد؟ چقدر شیداست؟ چقدر مست است؟ چقدر سرخوش است؟ چون این گل شکفته شده تا شکفته نشده بود تا غنچه بود از بلبل هم نوا و نغمهای نمیشنیدی حالا که شکفته و باز شده ببین چه غوغایی به پا کرده میگوید خدا هم مثل گل حمرا است اگر برای انسان باز و شکفته و روشن شود انسان مثل همان بلبل مست و سرخوش میشود تنها راه مستی تنها راه سرخوشی تنها راه خوش دلی همین است که خدا برایت شکافته شود خدا برایت روشن شود خدا برایت مفهوم شود معلوم شود آن گل چطوری گل شد؟ باز شد شکفته شد؟ به خاطر نسیم گل وجود حق چطوری شکفته و باز میشود برای انسان؟ آن هم به وسیلهی نسیم منتها آن نسیم نسیم انبیاء و اولیاء حق است اینها نقش نسیم را بازی میکنند هر کسی کلمات آنها را بشنود تمکین بکند آرام آرام این گل وجود حق برایش شکفته میشود باز میشود و حافظ میگوید من مدتی خاکساری کردم در این آستان حرف اینها را شنیدم لذا شکفته شد گل حمراء این گل حمراء شکفته شد و این بلبل وجود من الآن مست و سرمست و سرخوش است بعد خطاب میکند به صوفیان روزگار خودش که هیچ ارادتی به آنها نداشت انسانهای متظاهر و مزوری میدید آنها را. میگفت شما مگر فرصت طلب نیستید مگر دنبال فرصت نیستید مگر ابن الوقت نیستید مگر وقت را مغتنم و محترم نمیدانید؟ بسم الله من شما را دعوت میکنم وقت سرخوشی است وقت خوش دلی است بیایید به کلام اولیاء خدا گوش بدهید این گل حمراء برای شما هم شکفته میشود برای شما هم باز میشود شما هم سرخوش میشوید. شکفته شد گل حمراء گشت بلبل مست صلای سرخوشی صلا یعنی دعوت یعنی من دعوت میکنم دعوت به چه میکنم؟ به سرخوشی و شادباشی صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست ای شمایی که دنبال فرصت و وقت هستید اگر واقعا دنبال فرصت هستید این بهترین فرصت است خودتان را به این مسائل مشغول بکنید اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست آن وقتها اینهایی که اهل میو باده بودند از ناحیهی مردم به خصوص مردم متدین و دین دار خیلی ملامت میشنیدند ملالت میکشیدند طعنه و توهین و جسارت میدیدند به همین خاطر دیگر خسته میشدند از این راهی که دارند میروند لذا میآمدند یک جام شراب خودشان را برابر جمع و جماعت به قدر یک سنگ میکوبیدند به علامت این که ما توبه کردیم دست کشیدیم شما هم دست از سر ما بردارید جدی جدی هم توبه میکردند یعنی قصد داشتند دیگر آلوده نشوند به این چیزها منتها بعدها در یک محفلی در یک حلقهای قرار میگرفتند هم پیالههای قدیمی شان را میدیدند میدیدند که اینها دارند قدح باده سر میکشند اینها هم دوباره فیلشان هوای هندوستان میکرد و اینها هم بالاخره یک جامی سر میکشیدند حافظ میگوید ببین تا بوده سنگها شیشهها را میشکسته چه شگفت که این جا شیشهها سنگها را میشکند توبههایی که مثل سنگ محکم بود استوار بود به وسیلهی یک شیشه شکسته شد ولی عرض کردم حافظ کسی است که همه چیز را رمز میبیند و نماد میبیند از هر چیزی چیز دیگری را درک و دریافت میکند لذا وقتی این صحنه را میبیند یا میشنود او هم فیلش هوای هندوستان میکند به یاد خودش میافتد و به یاد کسانی که مثل خودش بودند میگوید در عالم سیر و سلوک در عالم عرفان و معرفت واقعا انسان ملامتهای زیادی میشنود مردم خیلی حرفها به اینها خیلی برچسبها به اینها میزنند اینها آدمهای زیاده خواهی هستند یک کاسهای زیر نیم کاسه است اینها شیاد هستند صیاد هستند دام پهن کردند اینها تور است اینها دکان است اینها حقه بازی است میگوید از بس ما این ملامتها را دیده ایم و شنیده ایم جدی جدی توبه کردیم گفتیم نخواستیم از خیرش گذشتیم در شهر نی سواران باید سوار نی شد بیاییم هم رنگ جماعت شویم ما هم مثل خودشان شویم برویم دنبال همان معادلات و معاملات آن وقت دیگر کاری به ما نداشته باشند و همین کار را هم کردیم جدی جدی عزم کردیم که دیگر این راه را طی نکنیم همان اتفاقی که متاسفانه برای بسیاری از متدینین الآن هم میافتد خیلی از این خانمهای محجبه که حجابشان را گاها کم رنگ میکنند آن حجابی که باید را کنار میگذارند بخش عمده اش به خاطر ملامت هاست طعنه هاست سرزنش هاست همین که اینها ریا کار هستند اینها چنین هستند چنان هستند این سبب میشود اینها کنار میگذارند که البته اینها حجتی پیش خدا ندارند نه اینها حجتی دارند نه آنها حجتی دارند چون بودند کسانی که طعنههای خیلی تلخ تری شنیدند و مقاومت کردند علتی هم که هم رنگ میشوند اینها این است که حقیقتها را درک نمیکنند دریافت نمیکنند به همین خانم اگر تمام عالم و آدم بگوید پول ارزش ندارد یک ریالش را حاضر نیست در جوی بیندازد چون پول را فهمیده باور کرده اینها اگر به کلام الهی باور داشتند هیچ گاه با این طعنهها کنار نمیرفتند ولی بالاخره اتفاق میافتد حافظ میگوید این اتفاق واقعا در روزگار ما میافتاد خیلیها به خاطر همین طعنهها توهینها برچسبها دیگر تصمیم میگرفتند که این راه را دنبال نکنند طی نکنند ولی بالاخره ماه رمضانی میشود شب قدری میشود کنار ولی خدایی قرار میگیرند که حکم همان جام زجاجی دارد هر آیهای یک جام زجاجی است یک جام باده است بادهی معرفت است یک آیهای به گوششان میخورد یک روایتی به گوششان میخورد دوباره پشیمان میشوند دوباره هوس همان راه را میکنند اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود میگوید این توبهی ما که اساسا مثل سنگ محکم بود جدی جدی تصمیم گرفته بودیم این راه را دنبال نکنیم ببین که جام زجاجی چه طرفه اش بشکست طرفه یعنی شگفت و شگفت انگیز ببین چه شگفت انگیز او را شکست یعنی آن توبهی ما را از ما گرفت بیار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست شما ندیده اید هیچ کس ندیده که یک درجه داری با درجههای نظامی اش دفنش کرده باشند مثلا با درجهی سرهنگی و سرتیپی و سرلشکری ندیده اید یک دانشمندی پروفسوری که مثلا مدارج علمی مدارک علمی اش را به کفنش پیوست بکنند سنجاق بکنند اصلا امکان ندارد چون اصلا اینها در آن عالم هیچ ارزشی ندارد هیچ قدر و قرب و قیمتی ندارد در دستگاه الهی تنها چیزی که قیمت دارد معرفت است شما سوفور باش معرفت داشته باش خریدار خواهی داشت پروفسور باش معرفت نداشته باش پشیزی آن جا ارزش نداری گوهر معرفت آموز که با خود ببری که نصیب دگران است نصاب زر و سیم اینهایی که داری مال دیگران است آن چیزی که میتوانی با خودت ببری و اگر با خودت ببری مشتری داری بالاترین مشتری و اولین مشتری اش هم خداست «إِنَّ اللَّـهَ اشْتَرَى» (توبه/ 111) آن همین معرفت است که حالا حافظ معمولا این معرفت را به باده تعبیر میکند لذا میگوید بیار باده برو یک بادهای و معرفتی برای خودت دست و پا بکن که در بارگاه استغنا که در بارگاه الهی که بارگاه بی نیازی است او از همه چیز و از همه کس بی نیاز است بیار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان میخواهی پاسبان باش میخواهی سلطان باش میخواهی رئیس جمهور باش هر کسی میخواهی باش این جا هستی آن جا «فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ» (مومنون/ 101) نسبتها آن جا هیچ قیمت و ارزشی ندارد چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست. چه بقال و چه شاگرد و چه شوفر هر کسی هر چیزی باشد آن جا قیمتی ندارد این میزانها معیارها برای این جاست آن جا یک میزان دیگری دارد یک معیار دیگری دارد یک ترازوی دیگری دارد. اصلا ترازوهای آن عالم اینها نیست که شما چه هستی و چه کار کردی کار به این چیزها ندارند آنها دنبال معرفت هستند چقدر از خودت معرفت نشان دادی؟ بیار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان و چه هوشیار و چه مست. از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل، رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست. دو نگاه به این دنیا است یک نگاه نگاه ما است که دنیا را سرا میبینیم خانه و منزل میبینیم یک نگاه هم نگاه حافظ است که دنیا را کاروان سرا میبیند و این دو نگاه خیلی روی انتظارات و توقعات انسان میتواند تاثیر بگذارد. شما اگر دنیا را سرا و خانه و منزل دیدی توقعاتت خیلی متفاوت میشود. شما یک توقعاتی دارید که این جا باید همه چیز سر و سامان داشته باشد همه چیز سر جای خودش باشد منظم و منضبط باشد هر کسی نیاید هر کسی نرود خانه است دیگر. همه چیز باید بر حول و محور من بچرخد همه چیز باید در خدمت من باشد. بعضیها دنیا را سرا میبینند لذا یک چنین توقعاتی دارند لذا کمترین اتفاقی برایشان میافتد کمترین آشفتگی پیش میآید آشفته میشوند چرا این طوری شد؟ این چرا چرا چراها همه اش به دلیل این است که ما دنیا را سرا میبینیم آدم در خانهی خودش چرا چرا میکند.
شریعتی: یک وقتهایی ما احساس نارضایتی میکنیم از زندگی و شرایطی که است اگر دنیا را آن گونه که است بشناسیم احساس آرامش میکنیم.
حاج آقا رنجبر: ما دنیا را سرا دیدیم منزل دیدیم این چرا چراها در خانه بیشتر اتفاق میافتد چرا این این جاست؟ یعنی همه چیز باید همان جایی باشد که من میگویم بر وفق مراد ما باشد ما دنیا را این طوری میبینیم چرا امروز این اتفاق افتاد؟ چرا فلانی این حرف را به من زد؟ دنیا را سرا میبینیم لذا این توقعات پیش میآید.
شریعتی: حضرت رسول میفرمودند اگر آن طوری که من دنیا را میبینم شما میدیدید جانهای شما احساس راحتی میکرد
حاج آقا رنجبر: بله او چطوری میبیند؟ کاروان سرا میبیند کاروان سرا که مال حافظ نیست مال حضرت علی است که میفرمود الدُّنْيَا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ (نهج البلاغه، حکمت 128) حافظ آمده یک مصداقی برایش پیدا کرده گفته یکی از جاهایی که محل عبور و مرور است کاروان سراست پس میگوییم دنیا کاروان سراست اگر شما دنیا را کاروان سرا دیدید کاروان سرا تعریف خودش را دارد آشفتگی دارد نا امنی دارد این قافله جنس آن قافله را میزند این با آن دعوا میکند سر گذاشتی روی بالش راحت بخواهی کاروان بعدی میآید زنگولهها صدا میکنند اعصابت به هم میریزد اصلا همین است بلند شو برویم حافظ دنیا را کاروان سرا میبیند نه سرا. دوم این که دنیا را دو دره میبیند نه یک دره. ما فقط یک در میبینیم در آمدن در ولادت را میبینیم در رفتن و مرگ را نمیبینیم حافظ میگوید نخیر دو دره است اگر ولادت دارد مرگ هم دارد هر دو را باید با هم ببینی آن وقت اگر هر دو را دیدی تعادل پیدا میکنی اینهایی که بند بازی میکنند چرا روی یک بند باریکی از این طرف به آن طرف راحت عبور میکنند دو وزنه دارند متعال است تا میآید این طرفی سنگینی بکند آن طرفی سنگینش میکند لذا نمیافتد راحت عبور میکند لذا میگوید چرا شما چپ میکنید در دنیا متمایل میشوید؟ چون شما یک در را میبینید در آمدن را میبینید در رفتن را نمیبینید نخیر دو در دارد دنیا آمدن هم دارد رفتن هم دارد اگر هر دو را پیدا بکنی متعال میشوی تعادل پیدا میکنی. لذا انسانهایی هم دنیا هم آخرت را میبینند اینها به اعتدال میرسند میشوند مثل مناطق معتدله سر سبز و خرم و شاد نه داغ میشوند نه یخبندان. از این رباط دو در. رباط کاروان سراست. از این رباط دو در که دو در دارد آمدن و رفتن. چون ضرورت است رحیل. باید رحیل باید کوچ کرد باید رفت. چون ضرورت است رحیل حالا انتظارات دیگر فرق میکند رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست. حالا میخواهی خانه ات بالای شهر باشد میخواهد پایین شهر باشد میخواهد هزار متر باشد میخواهد صد متر باشد چو باید بروی. ما چند روز پیش جای شما خالی نجف بودیم یک هتلی نزدیک حرم ظاهرش خیلی شیک و تماشایی بود وقتی میرفتی در اتاق هایش اصلا انگار لانهی مرغ باشد خیلی تنگ و ترش و باریک و تاریک. منتها ما اصلا ناراحت نبودیم چرا؟ چون میگفتیم سه روز است سه روز بیشتر نیستیم کاروان سراست اما اگر سرا بود قرار بود سی سال باشیم چه فشار روحی انسان پیدا میکند؟ لذا همین باعث میشد ما بیشتر برویم حرم آن جا نمانیم. لذا خداوند وقتی میخواهد در دنیا یک عدهای را اهل حرم خودش قرار بدهد همین کار را میکند زندگی را بر اینها تنگ و ترش و تاریک میگیرد که اینها بیشتر هوای حرم بکنند حالا اگر همان جایی که ما بودیم باغی بود چشمه ساری بود چه کسی هوس حرم میکرد؟ از این رباط دو در چون ضرورت است رحیل، رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست. مقام عیش میسر نمیشود بی رنج، بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست یک غوره یک شبه که انگور نمیشود این غورهی بیچاره آن قدر باید سرما گرما روشنی تاریکی شب روز، باد طوفان ببیند تا بشود انگور. تا شیرین شود. انسان هم همین طور است. اگر بخواهد از یک مرتبهای به یک مرتبهی بالاتری ارتقاء پیدا بکند، بدون چشیدن سردی و گرمی امکان ندارد. بدون رنج بدون محنت بدون بلا بدون دردسر اصلا امکان ندارد. قدیمیها یک تعبیری داشتند خیلی با معنا بود ما آن وقتها که نمیفهمیدیم بعدها فهمیدیم میگفتند بله و بلا. خیلی تعبیر بلندی است این حرف. یعنی یادت باشد وقتی میگویی بله باید آمادهی بلا هم باشی بله و بلا. آقا شما میخواهی خطاط شوی؟ خطاط خوبی شوی؟ بله خب بلا باید زحمت بکشی یک کسی که خط اش واقعا خط بود گفته بود من روزی چهارده ساعت مینوشتم. تا که خط من شوریده بدین پایه رسید. مگر یک شبه میشود؟ شما شب بخوابی صبح بلند شوی خطاط میشوی؟ امکان ندارد یک خیاط میخواهی شوی این قدر باید سوزن در دستت فرو برود این قدر باید فریاد بکنی ناله بکنی شب از درد سوزن خوابت نرود تا یک خیاط خوبی شوی. بله و بلا. یعنی کسی که به چیزی میخواهد بله بگوید باید آمادهی بلا هم باشد. مقام عیش میسر نمیشود بی رنج. حالا میگوید مقام عیش. عیش یعنی زندگانی این خودش یک مقامی است. ما یک زندگانی داریم یک زنده مانی داریم. بعضیها فقط زنده هستند کرم در لجنها زنده مانی میکند زندگانی که نمیکند. لجن که جای زندگی نیست. زندگانی یک مقام است میگوید میخواهی به این مقام دست پیدا بکنی؟ مقام عیش و مقام زندگانی و مقام حیات میسر نمیشود بی رنج. بدون رنج و زحمت و بلا اصلا فراهم نمیشود اصلا امکان پذیر نیست. بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست. این که گفتم حافظ هر چیزی را رمز میبیند نماد میبیند ببینید چقدر لطیف است یک آیهای در قرآن که خداوند یک وقتی انسانها را در یک عالمی مخاطب خودش قرار داد که «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ» (اعراف/ 172) آیا من پروردگار شما نیستم؟ چقدر هم این آیه لطیف است میگوید آیا من پروردگار شما نیستم؟ یعنی من پروردگار شما هستم که خیلی معنا دارد یعنی ببینید من هستم که شما را رشد میدهم دروغ شما را رشد نمیدهد حقه بازی رشد نمیدهد کلاه برداری رشد نمیدهد اگر رشد میخواهید توسط ما صورت میگیرد من ربّ هستم یعنی پول ربّ نیست پارتی ربّ نیست هیچ چیز تو را پرورش نمیدهد هیچ چیز تو را رشد نمیدهد «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى» حالا حافظ از همین بلا که در فارسی ما میگوییم بلی ذهنش رفته به بلا میگوید حالا شما که گفتید بله حالا بلا باید بلا را تحمل بکنید بله گفتن به حکم بلا بسته اند عهد الست یادت است آن روزی که گفتند الست بربکم گفتید بلی این بلا اشاره به همان بله داشت یعنی ما گفتیم بله یعنی آمادهی بلا هم هستیم. به هست و نیست به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش که نیستیست سرانجام هر کمال که هست. اصلا یکی از بلاها و رنجهای عالم هم این است که خیلی وقتها آن چه که شما میخواهی نیست و آن چه که نمیخواهی هست پس غمها و غصههای انسان برمیگردد به هستها و نیست ها. حافظ میگوید چرا خودت را اسیر هست و نیستها کردی یک چیز من به تو بگویم تمام هستها یک روزی نیست میشوند حالا که هستها نیست میشوند چرا تو به خاطر هست و نیست غصه دار میشوی یک سیب وقتی که کامل کامل میشود تازه شروع به له شدن میکند عالم این طوری است هر هستی یک روزی نیست میشود چرا غصه میخوری؟ به هست و نیست مرنجام ضمیر خوش میباش که نیستی سرانجام هر کمال که هست حالا نمونه میدهد شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست. نمونه اش جناب سلطان خواجه سلیمان وزیری داشت آصف بن برخیا چه شکوه و مهابتی داشت کو شکوه آصفی؟ خود یوسف و سلیمان این باد برایش حکم اسب و مرکب داشت کو؟ کو سلیمان که بخواهد سوار این اسب شود منطق طیر کو؟ تمام شد رفت و این جناب سلیمان از اینها نتوانست با خودش به آن عالم ببرد همین جا که بود تمام شد آن چه که به دردش میخورد همان سلیمانی بود و سلیمان بودن به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست. میگوید یادت باشد ما همه مان تیر پرتابی هستیم تیر را میگذارند در کمان پرتابش میکنند حالا یک تیری ده متر میرود بالا یک تیری دو بال و پر کبوتر به آن میبندند بیست متر بالا میرود. هر چقدر هم بالا بروی آخرش میآیی پایین پس اگر در جامعه به تو یک بال و پری دادند یک عنوان و سمتی و منصب و مسئولیتی دادند اینها بال و پر است دیگر، بال و پرت دادند از خودت بی خود نشو بی راهه نشو مغرور نشو بالاخره یک روزی فرود میآیی و سرانجام تو خاک خواهد بود و خاک شدن. زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید، که گفتهی سخنت میبرند دست به دست. اصلا یکی از فرمولهای آرامش همین است هر کسی میخواهد خیالش آسوده شود نگاه نکند به نداشتههای خودش نگاه بکند به داشتههای خودش. شما که عروس خوبی دارید چرا همه اش از میگرنت مینالی؟ بگو خدا را شکر که عروس خوبی دارم این آرامت میکند یک داماد خوبی دارم. یک دختر خوبی دارم سرش در کتاب است اهل سجاده است اهل نماز است. خیلیها فلان دختر چقدر هزینه میکند که مثلا چشمش را گربهای بکند گوشش را الاغی بکند خدا چه نعمت و موهبتی به تو داده؟ چرا قدر اینها را نمیدانی؟ حافظ مالا مال فقر بود ولی حافظ همین غزلهای روانش را میدید و خدا را شکر میکرد میگفت الحمدلله چه قلمی به ما داده دست به دست میچرخد من چطوری شکر بکنم؟ همین فرمول آرامش است. یک بچه وقتی که زمین خورد شروع میکند به گریه کردن مادر بلافاصله یک شکلات به او میدهد. تا شکلات میدهد بلافاصله آرام میشود چون شکلات را میبیند اصلا فراموش میکند. خدا خیلی شکلات در دست شما گذاشته اگر آنها را ببینید خیلی آرام میشوید.
شریعتی: خیلی ممنون صفحهی 174 را با هم تلاوت میکنیم آیات 179 تا 187 سورهی مبارکهی اعراف
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَـئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿١٧٩﴾ وَلِلَّـهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿١٨٠﴾ وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ ﴿١٨١﴾ وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُونَ ﴿١٨٢﴾ وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ﴿١٨٣﴾ أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ ﴿١٨٤﴾ أَوَلَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّـهُ مِن شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ ﴿١٨٥﴾ مَن يُضْلِلِ اللَّـهُ فَلَا هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ ﴿١٨٦﴾ يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لَا يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ لَا تَأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْأَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّـهِ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ﴿١٨٧﴾
ترجمه:
و مسلماً بسیاری از جنّیان و آدمیان را برای دوزخ آفریده ایم [زیرا] آنان را دلهایی است که به وسیله آن [معارف الهی را] در نمییابند، و چشمانی است که توسط آن [حقایق و نشانههای حق را] نمیبینند، و گوشهایی است که به وسیله آن [سخن خدا و پیامبران را] نمیشنوند، آنان مانند چهارپایانند بلکه گمراه ترند؛ اینانند که بی خبر و غافل [ازمعارف و آیات خدای] اند. (۱۷۹) و نیکوترین نامها [به لحاظ معانی] ویژه خداست، پس او را با آن نامها بخوانید؛ و آنان که در نامهای خدا به انحراف میگرایند [و او را با نامهایی که نشان دهنده کاستی و نقص است، میخوانند] رها کنید؛ آنان به زودی به همان اعمالی که همواره انجام میدادند، جزا داده میشوند. (۱۸۰) و از میان کسانی که آفریده ایم [یعنی جنّیان وآدمیان] گروهی [هستند که هم نوعان خود را] به حق هدایت میکنند و به درستی و راستی داوری مینمایند. (۱۸۱) و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، به تدریج ازجایی که نمیدانند [به ورطه سقوط و هلاکت میکشانیم تا عاقبت به عذاب دنیا و آخرت دچار شوند.] (۱۸۲) و به آنان مهلت میدهیم؛ [زیرا از سیطره قدرت ما بیرون رفتنی نیستند] یقیناً تدبیر ونقشه من استوار است. (۱۸۳) آیا اندیشه نکردند که در همنشین آنان [یعنی پیامبر اسلام] هیچ نوع جنونی نیست؛ او فقط بیم دهندهای آشکار [نسبت به سرانجام شوم بدکاران] است. (۱۸۴) آیا در [فرمانروایی و] مالکیّت [و ربوبیّت] بر آسمانها و زمین و هر چیزی که خدا آفریده و اینکه شاید پایان عمرشان نزدیک شده باشد با تأمل ننگریسته اند؟ [و اگر به قرآن مجید، این کتاب هدایتگر ایمان نیاورند] پس بعد ازآن به کدام سخن ایمان میآورند؟! (۱۸۵) برای کسانی که خدا [به سبب لجاجت و عنادشان] گمراهشان کند، هدایت کنندهای نیست؛ و آنان را در سرکشی و تجاوزشان وا میگذارد تا در [گمراهی شان] سرگردان و حیران بمانند. (۱۸۶) همواره درباره قیامت از تو میپرسند که وقوع آن چه وقت است؟ بگو: دانش آن فقط نزد پروردگار من است، غیر او آن را در وقت معینش آشکار نمیکند؛ [تحملِ این حادثه عظیم و هولناک،] بر آسمانها و زمین سنگین و دشوار است، جز به طور ناگهانی بر شما نمیآید. آن گونه از تو میپرسند که گویا تو از وقت وقوعش به شدت کنجکاوی کردهای [و کاملاً از آن آگاهی]، بگو: دانش آن فقط نزد خداست، ولی بیشتر مردم نمیدانند [که این دانش، مخصوص به خدا و فقط در اختیار اوست.] (۱۸۷)
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: اشارهی قرآنی را بفرمایید بعد وارد فرازهای نورانی زیارت جامعهی کبیره شویم.
حاج آقا رنجبر: یک جامه باید به شما بیاید تا زیبا باشد اگر به شما نیاید که زیبا نیست اسم هم مثل جامه میماند باید به انسان بیاید بعضی اسمها به بعضیها نمیآید. لذا خیلی بی معنا و خیلی زشت است ولی «وَلِلَّـهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا» اسمهای خدا زیباست چون به او میآید کاملا برازنده است چرا؟ چون اگر اسم خودش را ستار گذاشته واقعا ستار است و این ستاریت خداوند را همه در زندگی تجربه کرده اند هزاران خطا و خلاف در خفا مرتکب شده ایم و احدی با خبر نشد پس واقعا ستار است. لذا قرآن میگوید خدا را با این اسمها یاد بکنید ما همه اش میگوییم خدا یا میگوییم الله میگوید چرا همه اش میگویید خدا یا الله خدا اسمهای زیبایی دارد انبیا در قرآن کمتر میگویند خدا همه اش خدا را با صفات یاد میکنند «إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُّجِيبٌ» (هود/ 61) و خود این اسمها یک آرامشی به خودشان میداد به تناسب با مشکلشان اسم خدا را میبردند او دور نیست او نزدیک است معلوم است وقتی نزدیک باشد میشنود پس مجیب است جواب میدهد «إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ» (سبأ/ 50) او شنواست ناشنوا نیست چرا نعره بکشم؟ من آهسته در دل خودم هم بگویم او میشنود قریب هم است دور هم نیست که بگوییم نشنید هم سمیع است هم قریب است «إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ» (بقره/ 127) تو هم میشنوی هم میدانی که با من چطوری رفتار بکنی این چیزهایی که من از تو خواستم به دردم میخورد؟ نمیخورد؟ حکیمی هستی میدانی بدهی یا ندهی. «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ» (آل عمران/ 26) یک چیزی که از خدا میخواهی بعد بگو قادر هستی قدیر هستی تو میگویی من بر همه چیز توانا هستم پس اینها را هم میتوانی مال من بکنی. یک کسی در همدان از اولیاء خدا بود تعبیرات لطیفی داشت میگفت خدایا ما در مدرسه که بودیم غلط مینوشتیم با پاک کن پاکش میکردیم دیگران هم وقتی میدیدند ما را تشویق میکردند آفرین میگفتند تو هم اگر ما یک غلطی کردیم پاکش بکن آن وقت مردم ستایشت میکنند اصلا من میخواهم خوب شوم ببینم تو اگر دست من را بگیری بیاوری در صف خوبان ذی حساب داری؟ که حساب رسی بکند؟ چرا فلانی را آوردی؟ به کسی باید جواب دهی؟ اصلا کسی جگر این را دارد که به تو چون و چرا بگوید؟ بیا همین کار را بکن بیا دست ما را بگیر تو قدیر هستی واژهی قدیر را میداند کجا به کار ببرد تو مقتدر هستی هر کاری را میتوانی بکنی این است که قرآن میفرماید خدا اسمهای خیلیش قشنگی دارد یاد بگیرید بعد هم به تناسب در جای خودش با آن اسمها خدا را صدا بکنید.
شریعتی: مثل فرازهای نورانی دعای جوشن کبیر که هر اسم خدا میتواند به تناسب نیازها و حاجتهای ما به ما آرامش بدهد. خیلی خوب میرسیم به فرازهای نورانی زیارت جامعهی کبیره رسیدیم به این فراز که اهل بیت شُهَداء عَلى خَلْقِهِ هستند
حاج آقا رنجبر: هر کجا آب باشد آبادی است تمدنهای بزرگ میگویند کنار رودهای بزرگ شکل گرفته اند. آب است که زمین را آباد و آبادان میکند حالا حیا نسبت به دین مثل آب نسبت به زمین است. چطور آب زمین را احیا میکند و زنده میکند؟ حیا هم دین داری را در انسان احیا و زنده میکند. لذا داریم لا حَیاءَ لِمَن لادِینَ لَهُ (بحارالانوار، ج 78، ص 111) اصلا کسی که حیا ندارد دین ندارد بلکه ممکن است دانش دینی داشته باشد اما دانش دینی با دین داری خیلی فرق دارد. میتواند مفسر قرآن هم باشد خیلی هم خوب قرآن را تفسیر بکند ولی دین دار نباشد دین داری یعنی حرکت در آن چهارچوبهایی که خداوند طراحی کرده. اصلا قرآن اسم خودش را نور گذشته نور یعنی حرکت. نور را برای چه میخواهیم؟ برای حرکت شما میخواهی روی کاغذ دستت را به حرکت در بیاوری و یک چیزی بنویسی به خاطر این حرکت به نور احتیاج داری. میخواهی چشمت را روی یک صفحه روی یک کلمات حرکت بدهی از این کلمه به آن کلمه از این سطر به آن سطر نور میخواهی. میخواهی از این اتاق به آن اتاق بروی نور میخواهی اصلا نور با حرکت است حرکت نباشد شما چه احتیاجی داری به نور؟ سرت را میگذاری روی بالش چراغ را خاموش میکنی نیازی به نور نداری تازه مزاحم هم است. قرآن اسم خودش را نور گذاشته یعنی من آمده ام برای حرکت آمده ام که تو راه بیفتی آمده ام که تو حرکت بکنی دین دار باشی نه فقط دانش دینی داشته باشی حالا این دین داری احیا نمیشود حیات پیدا نمیکند مگر با حیا. حیا است که دین را در انسان احیا میکند. به خاطر همین خداوند سعی میکند که حیا را احیا بکند. چطوری؟ یکی از راه هایش این است که میگوید ببین همه چیز شاهد است در این عالم. همه چیز ناظر است همه چیز تو را میبیند همه چیز تو را رصد میکند. انگار در این عالم یک موجود است او هم جناب عالی هستی همهی عالم چشم است. و یکی از آن چشمها اهل بیت است. شُهَداء عَلى خَلْقِهِ اینها شاهد هستند شما هر کاری که میکنی اینها میبینند اینها گواه هستند حالا ممکن است واقعا برای ما سوال باشد چطوری؟ چند میلیارد انسان چطوری توسط امام زمان رصد میشوند؟ دیده شوند؟ یک تعبیری دارد سهراب سپهری میگوید برگی از شاخهی بالای سرم چیدم. زیر یک درخت نشسته درخت انار مثلا یک برگی را چیده. برگی از شاخهی بالای سرم چیدم. گفتم چشم را باز کن آیتی بهتر از این میخواهی؟ گفتم مگر شما دنبال آیه نمیگردید؟ مگر دنبال معجزه نمیگردید؟ معجزهای بهتر از این؟ ببینید این درخت چقدر شاخه دارد؟ صدها چقدر برگ دارد؟ هزاران. تمام این برگها چه آن برگی که آن بالاها است چه آن برگی که پایین است همه سبز هستند همه خرم هستند چه کسی اینها را سبز کرده؟ خرمی اینها از کجاست؟ از ریشه است ریشه از کجا میفهمد که بالای آن شاخه برگ است او به چه نیاز دارد چه میزان مواد نیاز دارد و برایش ارسال میکند؟ واقعا آیتی بهتر از این؟ یعنی اهل بیت از ریشهی درخت کمتر هستند؟ یک ریشه نبات است گیاه است شعور دارد میداند که این درخت هزاران برگ دارد آدرس هر برگی را هم میداند میزان نیاز او را هم میفهمد و برای او ارسال میکند. این آیه است خدا دارد نشان میدهد. تو چرا با خودت مقایسه میکنی که وقتی روی یک چیز متمرکز میشوی دیگر از همه چیز غافل میشوی؟ جهان جهان دیگری است عالم عالم دیگری است خودشان در زیارت جامعه میفرمایند ما اصول هستیم ریشه هستیم به ریشههای درخت اصول میگویند ما ریشه هستیم یعنی همان کاری که ریشه با برگها میکند ما با شما میکنیم شما میخواهید سبز شوید بدون ما اصلا امکان ندارد همان طور اشراف و احاطه دارند. ان شاء الله خداوند حیا را هم در همهی ما احیا بکند که دین در ما زیاد شود.