پايه گذار و پيدايش وهابيت
آيين وهابيت، به ظاهر زاييده انديشه «محمدبن عبدالوهاب» (1206 - 1115 ه.ق ) نجدى است؛ ولى ريشههاى آنم سال 728 ه.ق در زندان دمشق. و نگاشتههاى او بنيادهاى اعتقادى وهابيان را تشكيل مربوط به «ابن تيميه» است مىدهد.
وقتى «ابن تيميه» آرا و عقائد خود را درباره زيارت قبر پيامبر(ص) و مسافرت براى آن آشكار ساخت و آن را حرام دانست؛ از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مصر و شام، مورد نقد قرار گرفت و . كتابهاى ارزشمندى در رد وى نوشته شدر.ك: كتابنامه ردّ وهابيت در مجله مكتب اسلام(سال 29 ) و نشريه تراثنا(شماره 17 ).
افزون بر مخالفت قضات چهارگانه اهل سنت، سران آنان در مصر و شام به تفسيق او پرداخته و او را فردى منحرف معرفى كردند. «ذهبى» دوست معاصر «ابن تيميه»، در نامه دوستانهاى او را در اشاعه و گسترش فساد، همتاى حجّاج خواندتكملة السيف الصيقل، 190. .
غائله ابن تيميه با مرگ او فروكش كرد. شاگرد معروف او «ابن القيم»، به ترويج آراى استاد پرداخت؛ ولى چندان نتيجه نگرفت. او نيز در سال 751 ه.ق درگذشت و با مرگ او، مكتب استادش به دست فراموشى سپرده شد.
در اواسط قرن دوازدهم هجرىحدود سالهاى 1145 ه.ق. بار ديگر انديشههاى «ابن تيميه» به وسيله شخصى به نام «محمد» فرزند «عبدالوهاب» در سرزمين «نجد» احيا شد.
پدر «عبدالوهاب» با عقايد فرزند خود مخالف بود؛ از اين رو، تا پدر در قيد حيات بود، وى از اظهار آنها خوددارى مىكرد. وقتى پدر در سال 1153 ه.ق درگذشت، او عرصه را براى نشر عقايد خود مناسب ديد؛ لذا با همكارى امير شهر «عُيَيْنَه» به نام «عثمانبن حمد»، به نشر آنها پرداخت. چيزى نگذشت كه «عثمان» از طرف امير «احساء»، مورد توبيخ قرار گرفت. او نيز ناچار شد عذر «شيخ» را بخواهد و او را از «شهر» بيرون كند.
«شيخ محمد» در سال 1160 ه.ق از شهر «عيينه» بيرون رفت و رهسپار «درعيه» شد. در آن زمان رياست شهر با «محمدبن سعود»، (جد آل سعود ) بود؛ سرانجام ميان آن دو، ارتباط برقرار شد. امير شهر، به او وعده پشتيبانى داد و او نيز به امير، نويد قدرت و غلبه بر بلاد داد.
شيخ دعوت خود را تحت عنوان «توحيد» و مبارزه با شرك آغاز كرد و ديگران - به جز خود و پيروان مكتبش - را مشرك معرفى كرد. حملات او به اطراف و اكناف نجد، آغاز گرديد. نفوس زيادى از زن و مرد و كودك قبايل اطراف، به دست اتباع شيخ كشته شدند و اموال زيادى تحت عنوان «غنايم از مشركان» گرد آمد.
در زمانى كه «شيخ محمد» به «درعيه» آمد و با «محمدبن سعود» توافق كرد، مردم آنجا در نهايت تنگدستى و احتياج بودند.
«آلوسى» از قول «ابن بشر نجدى» نقل مىكند: «من (ابن بشر ) در اول كار شاهد تنگدستى مردم «درعيه» بودم، سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده كردم. مردم از ثروت فراوان برخوردار شدند و سلاحهاى ايشان با زر و سيم زينت يافت. بر اسبان اصيل و نجيب سوار مىشدند و جامههاى فاخر در برمىكردند. از تمام لوازم ثروت بهرهمند بودند ؛ به حدى كه زبان از شرح و بيان آن قاصر است!
روزى در يكى از بازارهاى «درعيه» ناظر بودم كه مردان، در طرفى و زنان در طرف ديگر قرار داشتند. در آنجا طلا و نقره، اسلحه، شتر، گوسفند، اسب، لباسهاى فاخر، گوشت، گندم و ديگر مأكولات به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجز است. تا چشم كار مىكرد، بازار ديده مىشد و من فرياد فروشندگان و خريداران را مىشنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل، درهم پيچيده بود. يكى مىگفت : فروختم و ديگرى مىگفت : خريدم».
«ابن بشر» شرح نداده است كه اين ثروت هنگفت، از كجا پيدا شده بود؛ ولى با قرائن تاريخى، معلوم مىشود اينها از جنگ با مسلمانان قبايل و شهرهاى ديگر «نجد» - به جرم موافقت نكردن با عقايد وى - و غارت كردن اموال آنان، به دست آمده است.
روش «شيخ محمد» در مورد غنايم جنگى، اين بود كه آن را هر طور مايل بود به مصرف مىرساند و گاهى تمام به دو يا سه نفر عطا مىكرد. غنايم هر چه بود، در اختيار شيخ قرار داشت و امير نجد هم با اجازه او، مىتوانست سهمى ببرد.
يكى از بزرگترين نقاط ضعف «شيخ»، اين بود كه با مسلمانانى كه از عقايد كذايى او پيروى نمىكردند، معامله كافر حربى مىكرد و براى جان و ناموس آنان، ارزشى قائل نبود!! كوتاه سخن اينكه، «محمدبن عبدالوهاب» به توحيد با تفسير غلطى كه مىگفت، دعوت مىكرد و هركس مىپذيرفت، خون و مالش سالم مىماند؛ وگرنه خون و مالش، مانند كفار حربى، حلال و مباح بود.
جنگهاى «وهابيان» در «نجد» و خارج از «نجد» - از قبيل «يمن» و «حجاز» و اطراف «سوريه» و «عراق» - بر همين پايه قرار داشت. هر شهرى كه با جنگ و غلبه بر آن دست مىيافتند، بر ايشان حلال بود. اگر مىتوانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مىدادند؛ اگر نه به غنايم آنها اكتفا مىكردندجزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 341. .
كسانى كه با عقايد او موافقت كرده و دعوت او را مىپذيرفتند، مىبايست با او بيعت كنند. و اگر كسانى به مقابله برمىخاستند، كشته مىشدند و اموالشان تقسيم مىگرديد! به عنوان نمونه سيصد مرد از . اهالى يك قريه به نام «فصول» در شهر «احساء» را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردندتاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 51.
در تاريخ تولد و فوت شيخ، غير از 1206 - 1115 اقوال ديگرى هم و پس از او پيروانش به همين روش عمل كردند. در سال 1216 ه.ق «امير سعود» وهّابى، سپاهى مركب از بيست هزار مرد جنگى تجهيز كرد و به «شيخ محمدبن الوهاب» در سال 1206 ه.ق در گذشت شهر كربلا حملهور شد. كربلا در اين ايام در نهايت شهرت و عظمت بود و زائران ايرانى و ترك و عرب بدان، روى مىآوردند. «سعود» پس هست. از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گرديد و كشتار سختى از مدافعان و ساكنان آن نمود.
سپاه «وهابى» چنان رسوائى در شهر كربلا به بار آورد كه به وصف نمىگنجد. پنج هزار تن يا بيشتر (تا بيست هزار هم نوشتهاند ) را به قتل رسانيدند. پس از آنكه «امير سعود» از كارهاى جنگى فراغت يافت، به طرف خزينههاى حرم امام حسين(ع) متوجه شد. اين خزاين، از اموال فراوان و اشياء نفيسى انباشته بود، وى هر چه در آنجا يافت، برداشت و به غارت برد!!
«كربلا» پس از اين حادثه، به وضعى درآمد كه شعرا براى آن مرثيهتاريخ كربلا و حائر حسينعليه السلام، صص 172 - 174. . «وهابيان» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و بىگاه به شهر كربلا و اطراف آن، مىگفتند و نيز به شهر «نجف» حمله برده و آنجا را غارت مىكردند. نخستين حمله در سال 1216 ه.ق بود. اين هجوم در روز «عيد غدير» آن سال انجام گرفت.
حملات وهابيان به جدّه، مكه، مدينه، سوريه و عراق، بيش از آن است كه در اينجا بيان گردد. پيوسته جنگهاى خونين بين حكومت عثمانى از طريق امراى مصر و وهابيان وجود داشت. گاهى بر اثر ضعف دولت عثمانى، وهابيان بر طائف، مكه و مدينه دست يافته و آثار و مشاهد اسلامى را ويران مىكردند و اموال را به غارت مىبردند. سرانجام از آنجا به نجد طرد مىشدند و عثمانىها تسلط خود را بر اين مناطق با گماشتن خاندان «شريف» بر رياست حرمين حفظ مىكردند.
در جنگ جهانى اول، مسأله «پان عربيسم» زنده شد و با اشغال شام و اردن و عراق از طريق دولتهاى بزرگ (مانند بريتانيا و فرانسه )، وحدت كشورهاى عربى از هم گسست و هر نقطهاى از اين بلاد، به اميرى سپرده شد.
بلاد نجد، به آل سعود - كه بزرگ آنها در آن روز «عبدالعزيزبن سعود» (پدر شاه فهد ) بود - واگذار گرديد. اين مسأله به جهت همكارى نزديك وى با بريتانيا، در شكستن قدرت دولت عثمانى بود. اين واگذارى، تحت شرايطى استعمارى انجام گرفت كه در تاريخ مذكور است.
بعدها مصالح بريتانيا و جهان استعمار، ايجاب كرد كه بر قلمرو قدرت وهابيان، افزوده شود و حرمين شريفين و منطقه حجاز، در اختيار آل سعود قرار گيرد. از اين رو، با برنامهريزى خاصى - كه بريتانيا در آن دست داشت - در سال 1344 ه.ق وهابيان، حرمين شريفين را پس از يك جنگ خونين تصرف كردند و تنها در طائف دوهزار تن از عالمان بزرگان و زنان و مردان را كشتند؛ به گونهاى كه خود «عبدالعزيز» بر اين جنايت اعتراف كرد! در نتيجه، به حكومت خاندان «شرفا» در اين سرزمين خاتمه داده شد و اين دو منطقه وسيع اسلامى - به ضميمه نجد و حجاز - به نام «سعودى» در دفاتر دولتهاى بزرگ استعمارى، ثبت شد. نام «نجد» و «حجاز» منسوخ گرديد و عبدالعزيز خود را در سال 1350 ه.ق(1310 ه.ش ) شاه دو منطقه خواند و كشور به نام «مملكت عربى سعودى» - نه اسلامى - نامگذارى شد. وى تا سال 1334ه.ش زمام امور را به دست داشت و پس از درگذشت او فرزندان وى به نامهاى: سعود، فيصل، خالد، فهد، عبداللَّه حاكمانجهت آگاهى بيشتر ر.ك: آية اللَّه جعفر سبحانى، پرسشها و پاسخها. . اين سرزمين بوده و هستند. (اديان و مذاهب، حميد رضا شاكرين،