خاستگاه و آموزه ها وهابیت
آيين وهابيت، فرقه اي ساخته و پرداخته «محمدبن عبدالوهاب» (1206 - 1115 هـ.ق) نجدى است. انديشه هاى محمدبن عبدالوهاب تماما تحت تاثير «ابن تيميه» است1 و نگاشته هاى او بنيادهاى اعتقادى وهابيان را تشكيل مى دهد.
بخشي از افكار ابن تيميه، عادى جلوه دادن مقامات پيامبران و اولياى الهى است و اينكه آنان پس از مرگ، كوچك ترين تفاوتى با افراد عادى ندارند! او در اين راستا، مسائلى را مطرح مى كند كه همگى يك هدف را تعقيب مى كنند و آن عادى جلوه دادن منزلت پيامبران - به خصوص پيامبر اسلام و اولياى بزرگ دين - است. بر اين اساس مى گويد:
1. سفر براى زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) حرام است؛
2. كيفيت زيارت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، از كيفيت زيارت اهل قبور تجاوز نمى كند؛
3. هر نوع پناه و سايبان بر قبور حرام است.
4. پس از در گذشت پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرك است؛
5. برگزارى مراسم جشن و شادى در تولّد پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، بدعت به شمار مى رود.
زير بناى آرا و نظريات او در اين مسائل اين است كه براى توحيد و شرك، تعريف درست و حدّ منطقى قائل نشده و روى انگيزه خاصى، آنها را شرك و بدعت و يا لااقل حرام مى داند.
او در اين قسمت، آرا و نظرياتى را مطرح مى كند كه پيش از او، احدى از علماى اسلام نگفته است. وى با لجاجت خاصى، به جنگ همه مى رود. از اين جهت از همان زمان و پس از آن، افكار عمومى اهل سنت بر او شوريد. او بارها دستگير و زندانى شد و ده ها كتاب بر رد انديشه هاى وى به نگارش درآمد.
وقتى «ابن تيميه» آرا و عقائد خود را درباره زيارت قبر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مسافرت براى آن آشكار ساخت و آن را حرام دانست؛ از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مصر و شام، مورد نقد قرار گرفت و كتاب هاى ارزشمندى در رد وى نوشته شد2.
افزون بر مخالفت قضات چهارگانه اهل سنت، سران آنان در مصر و شام به تفسيق او پرداخته و او را فردى منحرف معرفى كردند. «ذهبى» دوست معاصر «ابن تيميه»، در نامه دوستانه اى او را در اشاعه و گسترش فساد، همتاى حجّاج خواند3.
غائله ابن تيميه با مرگ او فروكش كرد. شاگرد معروف او «ابن القيم»، به ترويج آراى استاد پرداخت؛ ولى چندان نتيجه نگرفت. او نيز در سال 751 هـ.ق درگذشت و با مرگ او، مكتب استادش به دست فراموشى سپرده شد.
در اواسط قرن دوازدهم هجرى4 بار ديگر انديشه هاى «ابن تيميه» به وسيله شخصى به نام «محمد» فرزند «عبدالوهاب» در سرزمين «نجد» احيا شد.
پدر «عبدالوهاب» با عقايد فرزند خود مخالف بود؛ از اين رو، تا پدر در قيد حيات بود، وى از اظهار آنها خوددارى مى كرد. وقتى پدر در سال 1153 هـ.ق درگذشت، او عرصه را براى نشر عقايد خود مناسب ديد؛ لذا با همكارى امير شهر «عُيَيْنَه» به نام «عثمان بن حمد»، به نشر آنها پرداخت. چيزى نگذشت كه «عثمان» از طرف امير «احساء»، مورد توبيخ قرار گرفت. او نيز ناچار شد عذر «شيخ» را بخواهد و او را از «شهر» بيرون كند.
«شيخ محمد» در سال 1160 هـ.ق از شهر «عيينه» بيرون رفت و رهسپار «درعيه» شد. در آن زمان رياست شهر با «محمدبن سعود»، (جد آل سعود) بود؛ سرانجام ميان آن دو، ارتباط برقرار شد. امير شهر، به او وعده پشتيبانى داد و او نيز به امير، نويد قدرت و غلبه بر بلاد داد.
شيخ دعوت خود را تحت عنوان «توحيد» و مبارزه با شرك آغاز كرد و ديگران - به جز خود و پيروان مكتبش - را مشرك معرفى كرد. حملات او به اطراف و اكناف نجد، آغاز گرديد. نفوس زيادى از زن و مرد و كودك قبايل اطراف، به دست اتباع شيخ كشته شدند و اموال زيادى تحت عنوان «غنايم از مشركان» گرد آمد.
در زمانى كه «شيخ محمد» به «درعيه» آمد و با «محمدبن سعود» توافق كرد، مردم آنجا در نهايت تنگدستى و احتياج بودند.
«آلوسى» از قول «ابن بشر نجدى» نقل مى كند: «من (ابن بشر) در اول كار شاهد تنگدستى مردم «درعيه» بودم، سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده كردم. مردم از ثروت فراوان برخوردار شدند و سلاح هاى ايشان با زر و سيم زينت يافت. بر اسبان اصيل و نجيب سوار مى شدند و جامه هاى فاخر در برمى كردند. از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند ؛ به حدى كه زبان از شرح و بيان آن قاصر است!
روزى در يكى از بازارهاى «درعيه» ناظر بودم كه مردان، در طرفى و زنان در طرف ديگر قرار داشتند. در آنجا طلا و نقره، اسلحه، شتر، گوسفند، اسب، لباس هاى فاخر، گوشت، گندم و ديگر مأكولات به قدرى زياد بود كه زبان از وصف آن عاجز است. تا چشم كار مى كرد، بازار ديده مى شد و من فرياد فروشندگان و خريداران را مى شنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل، درهم پيچيده بود. يكى مى گفت: فروختم و ديگرى مى گفت: خريدم».
«ابن بشر» شرح نداده است كه اين ثروت هنگفت، از كجا پيدا شده بود؛ ولى با قرائن تاريخى، معلوم مى شود اينها از جنگ با مسلمانان قبايل و شهرهاى ديگر «نجد» - به جرم موافقت نكردن با عقايد وى - و غارت كردن اموال آنان، به دست آمده است.
روش «شيخ محمد» در مورد غنايم جنگى، اين بود كه آن را هر طور مايل بود به مصرف مى رساند و گاهى تمام به دو يا سه نفر عطا مى كرد. غنايم هر چه بود، در اختيار شيخ قرار داشت و امير نجد هم با اجازه او، مى توانست سهمى ببرد.
يكى از بزرگ ترين نقاط ضعف «شيخ»، اين بود كه با مسلمانانى كه از عقايد كذايى او پيروى نمى كردند، معامله كافر حربى مى كرد و براى جان و ناموس آنان، ارزشى قائل نبود!! كوتاه سخن اينكه، «محمدبن عبدالوهاب» به توحيد با تفسير غلطى كه مى گفت، دعوت مى كرد و هركس مى پذيرفت، خون و مالش سالم مى ماند؛ وگرنه خون و مالش، مانند كفار حربى، حلال و مباح بود.
جنگ هاى «وهابيان» در «نجد» و خارج از «نجد» - از قبيل «يمن» و «حجاز» و اطراف «سوريه» و «عراق» - بر همين پايه قرار داشت. هر شهرى كه با جنگ و غلبه بر آن دست مى يافتند، بر ايشان حلال بود. اگر مى توانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مى دادند؛ اگر نه به غنايم آنها اكتفا مى كردند5.
كسانى كه با عقايد او موافقت كرده و دعوت او را مى پذيرفتند، مى بايست با او بيعت كنند. و اگر كسانى به مقابله برمى خاستند، كشته مى شدند و اموالشان تقسيم مى گرديد! به عنوان نمونه سيصد مرد از اهالى يك قريه به نام «فصول» در شهر «احساء» را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردند6.
«شيخ محمدبن الوهاب» در سال 1206 هـ.ق در گذشت7 و پس از او پيروانش به همين روش عمل كردند. در سال 1216 هـ.ق «امير سعود» وهّابى، سپاهى مركب از بيست هزار مرد جنگى تجهيز كرد و به شهر كربلا حمله ور شد. كربلا در اين ايام در نهايت شهرت و عظمت بود و زائران ايرانى و ترك و عرب بدان، روى مى آوردند. «سعود» پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گرديد و كشتار سختى از مدافعان و ساكنان آن نمود.
سپاه «وهابى» چنان رسوائى در شهر كربلا به بار آورد كه به وصف نمى گنجد. پنج هزار تن يا بيشتر (تا بيست هزار هم نوشته اند) را به قتل رسانيدند. پس از آنكه «امير سعود» از كارهاى جنگى فراغت يافت، به طرف خزينه هاى حرم امام حسين (ع) متوجه شد. اين خزاين، از اموال فراوان و اشياء نفيسى انباشته بود، وى هر چه در آنجا يافت، برداشت و به غارت برد!!
«كربلا» پس از اين حادثه، به وضعى درآمد كه شعرا براى آن مرثيه مى گفتند8. «وهابيان» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و بى گاه به شهر كربلا و اطراف آن، و نيز به شهر «نجف» حمله برده و آنجا را غارت مى كردند. نخستين حمله در سال 1216 هـ.ق بود. اين هجوم در روز «عيد غدير» آن سال انجام گرفت.
حملات وهابيان به جدّه، مكه، مدينه، سوريه و عراق، بيش از آن است كه در اينجا بيان گردد. پيوسته جنگ هاى خونين بين حكومت عثمانى از طريق امراى مصر و وهابيان وجود داشت. گاهى بر اثر ضعف دولت عثمانى، وهابيان بر طائف،
مكه و مدينه دست يافته و آثار و مشاهد اسلامى را ويران مى كردند و اموال را به غارت مى بردند. سرانجام از آنجا به نجد طرد مى شدند و عثمانى ها تسلط خود را بر اين مناطق با گماشتن خاندان «شريف» بر رياست حرمين حفظ مى كردند.
در جنگ جهانى اول، مسأله «پان عربيسم» زنده شد و با اشغال شام و اردن و عراق از طريق دولت هاى بزرگ (مانند بريتانيا و فرانسه) ، وحدت كشورهاى عربى از هم گسست و هر نقطه اى از اين بلاد، به اميرى سپرده شد.
بلاد نجد، به آل سعود - كه بزرگ آنها در آن روز «عبدالعزيزبن سعود» (پدر شاه فهد) بود - واگذار گرديد. اين مسأله به جهت همكارى نزديك وى با بريتانيا، در شكستن قدرت دولت عثمانى بود. اين واگذارى، تحت شرايطى استعمارى انجام گرفت كه در تاريخ مذكور است.
بعدها مصالح بريتانيا و جهان استعمار، ايجاب كرد كه بر قلمرو قدرت وهابيان، افزوده شود و حرمين شريفين و منطقه حجاز، در اختيار آل سعود قرار گيرد. از اين رو، با برنامه ريزى خاصى - كه بريتانيا در آن دست داشت - در سال 1344 هـ.ق وهابيان، حرمين شريفين را پس از يك جنگ خونين تصرف كردند و تنها در طائف دوهزار تن از عالمان بزرگان و زنان و مردان را كشتند؛ به گونه اى كه خود «عبدالعزيز» بر اين جنايت اعتراف كرد! در نتيجه، به حكومت خاندان «شرفا» در اين سرزمين خاتمه داده شد و اين دو منطقه وسيع اسلامى - به ضميمه نجد و حجاز - به نام «سعودى» در دفاتر دولت هاى بزرگ استعمارى، ثبت شد. نام «نجد» و «حجاز» منسوخ گرديد و عبدالعزيز خود را در سال 1350 هـ.ق (1310 هـ.ش) شاه دو منطقه خواند و كشور به نام «مملكت عربى سعودى» - نه اسلامى - نام گذارى شد. وى تا سال 1334هـ.ش زمام امور را به دست داشت و پس از درگذشت او فرزندان وى به نام هاى: سعود، فيصل، خالد، فهد، عبدالله حاكمان اين سرزمين بوده و هستند9.
عقايد وهابيت
برخي از عقايدي كه وهابيان با تعصب و خشونت فراوان بر آنها پافشاري مي كنند به شرح زير است:
1. تحريم تبرك به آثار اولياء
در عقيده وهابيت؛ تبرك جستن به آثار اولياي الهي حرام است. آنها بوسيدن، دست ماليدن به حرم، ضريح و قبور اولياء الهي را به قصد تبرك حرام و شرك معرفي مي كنند.
ابن تيميه مي گويد: «التمسح بالقبر – اي قبركان – و تقبّله، و لو كان ذلك من القبور الانبياء شرك» 10؛ «مسح قبر و بوسيدن آن حتي اگر قبر انبياء باشد شرك است».
محمد بن عبد الوهاب نيز دست كشيدن بر قبر و بوسيدن آن را عمل بت پرستان و مشركان مي خواند. 11
در حالي كه تبرك جستن در ميان پيامبران پيشين و در سنت پيامبر اسلام (ص) وجود داشته و قرآن نيز به آن تصريح مي كند. در سوره يوسف آمده است كه حضرت يوسف به برادرانش فرمود: «اذهبوا بقميصي هذا فاالقوه علي وجه ابي يات بصيرا،» 12؛ «اين پيراهن مرا با خود ببريد و بر صورت پدرم (يعقوب) افكنيد تا ديدگانش بينا گردد».
افزون بر اين روايات مختلفي از شيعه و اهل سنت بر جواز تبرك و استشفاء وجود دارد. در صحيح بخاري آمده است: «پيامبر را ديدم كه حجر الاسود را استلام نموده و آن را بوسيد» 13.
2. تحريم ساختن بنا بر قبور اولياي الهي
يكي از مباحثي كه وهابيت بر آن حساسيت نشان مي دهد و بر حرمت و شرك بودن آن فتوا مي دهد، ساختن بنا و بارگاه بر قبور انبياء، ائمه و اولياي الهي است.
ابن تيميه مي گويد: «نماز خواندن در مساجدي كه بر روي قبور (انبياء و صالحين) بنا گرديده جايز نيست و ساختن بنا بر روي قبور حرام است» 14
ابن جوزي مي گويد: «عبادت در بناهايي كه روي قبور ساخته شده براي غير خدا بوده و شرك است؛ بنابر اين از نظر اسلام بقاي آن حرام و از بين بردن آن واجب است .» 15
در حالي كه مسلمانان اعم از شيعه و سني؛ ساختن و توسعه قبور انبياء و ائمه (ع) و اوليا و صالحان و شهدا را نه تنها جايز كه جزو تعظيم شعاير الهي مي دانند، دليل آنها استناد به آياتي همانند تعظيم شعاير الهي16، آيه ذوي القربي17 و ترفيع بيوت 18 است.
افزون بر آن شيعه و سني روايات مختلفي را درباره جواز قبر و بارگاه ذكر كرده اند.
واقعيت آن است كه زائران، در حرم پيامبر (ص) و امامان (ع) بيش از جاهاي ديگر خدا را ياد مي كنند و به عبادت، نماز و تلاوت آيات قرآن مي پردازند و مشروعيت چنين كاري در قرآن تأييد شده است. قرآن پس از بيان داستان اصحاب كهف موضع گيري مردم را چنين گزارش مي كند:
«إِذْ يَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ ... قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»19؛ «هنگامي كه ميان خود در كارشان نزاع كردند... آنان كه غالب شدند گفتند هر آينه بر((قبور)) آنان مسجدي بنا كنيم».
از اين آيه شريفه به خوبي آشكار مي شود درباره اولياي الهي، مردم دو گروه شدند، برخي كه از مفرضان و دين گريزان بودند تصميم داشتند آنجا را متروكه كنند و از يادها ببرند و برخي ديگر كه از مؤمنان بودند به دليل آگاهي به مقام اولياي الهي، پيشنهاد دادند در كنار آنها، مسجد و محل عبادت ساخته شود و تا نام و ياد اولياي الهي و حماسه بزرگ توحيدي آنان در خاطره ها زنده بماند و هم چون چراغي برافروخته در مسير الهي، مردم را بيش از پيش به سوي عبادت خدا فراخواند. قرآن اين حركت آنان را تقرير و تأييد نموده است. به هر روي به نظر مي رسد اگرچه ساختن مسجد به طور كلي داراي فضيلت است، اما ساختن بناي عبادت و مسجد در كنار اولياي الهي داراي بركات ويژه اي است.
3. تحريم توسل
وهابيت توسل به اولياي الهي را جايز نمي داند. ابن تيميه و محمد بن عبد الوهاب مي گويند: «استغاثه و طلب حاجت از مرده، شرك و حرام بوده و منافي با توحيد است و فرقي ندارد كه ميت پيامبر باشد، يا غير پيامبر، در كنار قبرش استغاثه كند يا از راه دور » 20
اشكال
در حالي كه خداوند در آيات گوناگون به مؤمنان توصيه مي كند كه براي طلب بخشش از خداوند، اولياي الهي را واسطه قرار دهند. 21 در داستان حضرت يوسف؛ برادران يوسف گفتند: «اي پدر، براي ما از درگاه خداوند استغفار و طلب بخشش نما كه ما خطا كاريم». 22
علاوه بر اين روايات فراواني از شيعه و اهل سنت در منابع روايي وجود دارد كه؛ دلالت بر جواز توسل و استغاثه دارد.
انس بن مالك مي گويد: روزي كه فاطمه بنت اسد فوت كرد، پيامبر (ص) دستور داد قبري را حفر كنند. آن گاه خود حضرت وارد قبر شد و در آن خوابيد و چنين دعا كرد: «اللهم اغفر لامي فاطمة بنت اسد، و وسع عليها مدخلها، بحق نبيك و الانبياء الذين من قبلي؛23 خدايا مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را وسعت بخش، به حق پيامبرت و پيامبران قبل از من».
برخي از كژانديشان، گمان كرده اند كه ارتباط با خدا نياز به «واسطه» ندارد؛ زيرا واسطه موجب «فاصله» ميان خدا و بندگان مي شود. اما براساس آيات قرآن آنچه به مؤمنان سفارش شده بهره مندي از «وسيله» است؛ چرا كه وسيله امكان رسيدن به مقصد و سهولت آن را موجب مي شود. همان گونه كه قرآن «وسيله» اي براي رسيدن به خداست؛ براساس حديث ثقلين امامان و عترت پيامبر (ص) نيز هم دوش قرآن و «وسيله» رساندن انسانها به طور سريع تر و سالم تر به سوي خدا مي باشند. بنا بر اين «توسل» خردپذير است و مورد تأييد قرآن مجيد مي باشد:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» 24؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و به او ((توسل و)) تقرب جوييد و در راهش جهاد كنيد باشد كه رستگار شويد ».
بديهي است توسل مسلمانان به پيامبر (ص) وامامان (ع) در جهت عبادت خدا و توجه بيشتر به خداست. در دعاي توسل بارها اين عبارت تكرار مي شود كه: «و توسلنا بك الي الله». اين خداگرايي در توسل، با روش مشركان و بت پرستان به طور كلي منافات دارد.
1. م سال 728 هـ.ق در زندان دمشق.
2. ر.ك: كتابنامه ردّ وهابيت در مجله مكتب اسلام(سال 29) و نشريه تراثنا (شماره 17).
3. تكملة السيف الصيقل، 190.
4. حدود سال هاى 1145 هـ.ق.
5. جزيرة العرب فى القرن العشرين، ص 341.
6. تاريخ المملكة العربية السعودية، ج 1، ص 51.
7. در تاريخ تولد و فوت شيخ، غير از 1206 - 1115 اقوال ديگرى هم هست.
8. تاريخ كربلا و حائر حسين(عليه السلام)، صص 172 - 174.
9. جهت آگاهى بيشتر ر.ك: آية الله جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ ها.
10 - « الجامع الفريد ، (كتاب الزياره ، ابن تيميه) ، ص 438 ، المسألة السابعه »
1111 - الجامع الفريد (رساله الكلمات النافعه في المفكرات الواقعه) محمد بن عبد الوهاب ، ص 306
12 -« يوسف 93 »
13 - « الجامع الصحيح ، صحيح البخاري ، ج 2 ، كتاب الحج ، باب تقبيل الحجر ، ص 398 »
14 - « الجامع الفريد ، كتاب الزياره ، لابن تيميه ، ص 410 ، المساله الرابعه »
15 - زاد المعاد في هدي خيرا لعباد ، ج 1 ، ص 1347.
16 -- حج 32
17 - شوري 23
18 - نور 36
19 كهف ()، آيه 21.
20 - الجامع الفريد (كتاب الزياده ، لابن التيميه) ، ص 414 ، المسالة الرابعه ، الجامع الفريد كتاب التوحيد ، لمحمد بن عبد الوهاب ، ص 69 ، باب 14.
21 - (مائده 35 ، نساء 64 ، يوسف 97 و ...)
22 - يوسف 97
23 وفاء الوفاء، ج 3، ص 898 ؛ كنزالعمال، ج 12، ص 148، ح 34425 ؛ المعجم الكبير، ج 24، ص 352.
24 مائده ()، آيه 35.