چگونگي پيدايش وهابيت و نقش ابنتيميه
پاسخ: سلام عليكم.
وهابيت مسلك يا جرياني است ساختگي و جعلي كه بسياري از شعائر دين مانند شفاعت، توسل، تبرك،بنا بر قبور،زيارت و عزاداري را شرك و يا بدعت مي داند و يا آن چه كه منتهي به شرك و بدعت مي شود.
بنيانگذار مكتب سلفي گري شخصي است به نام «احمد بن عبد الحليم» معروف به« ابن تيميه حراني دمشقي»( 661-728ق) است او به حدي هتاك بود كه مورد اعتراض شديد علماء و دانشمندان برجسته اهل سنت زمان خود تا عصر حاضر قرارگرفته است . و هم اكنون افكار باطل و انحرافات او در بين امت اسلامي بعنوان « شيخ الا سلام »رواج داشته و گفتار وي منشاء عقايد وهابيت قرار گرفته است.
مروج اين تفكر «محمد بن عبدالوهاب» است كه بعد از پانصد سال ظهور كرد و داراي پيرواني شد كه منتسب به عبد الوهاب شدند و بنام «وهابيت» معروف شد .(1115-1206)
وهابيت درباره عقايد، چيزي برآنچه ابن تيميه آورده بود نيفزود و فقط بيش از آنچه او شدت عمل به خرج داده بود وهابيان تاكيد ورزيده و سخت گرفتند.
توضيح مطلب:
ابن تيميّه بنيانگذار فكرى وهّابيّت است وي در سال 661 ق( الدرر الكامنة، ج 1، ص 144)پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد در حرّان از توابع شام به دنيا آمد، و تحصيلات اوليّه را در آن سرزمين به پايان برد. پس از حمله مغول به اطراف شام به همراه خانواده اش به دمشق رفت و در آنجا اقامت گزيد.در سال 698 هـ ق، به تدريج آثار انحراف در وى ظاهر شد، خصوصاً به هنگام تفسير آيه شريفه (الرَّحْمَـنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى )( طه: 5)
در شهر حماة ( يكصدو پنجاه كيلومترى شهر دمشق) براى خداوند تبارك وتعالى جايگاهى در فراز آسمانها كه بر تخت سلطنت تكيه زده است، تعيين كرد.
( او در كتاب العقيدة الحمويّة: 429 مى گويد: إنّ اللّه تعالى فوق كلّ شيء وعلى كلّ شيء وأنّه فوق العرش وأنّه فوق السماء ... ).
اين تفسير مخالف آيات قرآن چون: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ ) ( شورى/ 11. )و (وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُ )( إخلاص: 4)مى باشد كه خداوند را از هر گونه تشبيه به صفات مخلوقات باز داشته است.
انتشار افكار باطل «ابن تيميّه» در دمشق و اطراف آن غوغايى به پا كرد، گروهى از فقهاء عليه او قيام كرده و از جلال الدين حنفى قاضى وقت محاكمه وى را خواستار شدند، ولى وى از حضور در دادگاه امتناع ورزيد.
«ابن تيميّه» همواره با آراء خلاف خود افكار عمومى را متشنّج، و معتقدات عمومى را جريحه دار مى كرد، تا اينكه درهشتم رجب سال 705 هـ ق، قضات شهر همراه با وى در قصر نائب السلطنه حاضر شدند، و كتاب «الواسطيّة» وى قرائت شد، پس از دو جلسه مناظره با «كمال الدين زملكانى» و اثبات انحراف فكرى و عقيدتى «ابن تيميّه» او را به مصر تبعيد كردند.
در آنجا نيز بخاطر نشر انديشه هاى انحرافي توسّط «ابن محلوف مالكى» قاضى وقت به زندان محكوم گشت، و سپس در 23 ربيع الأوّل سال 707 هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى بخاطر پافشارى بر نشر عقايد باطلش، قاضى «بدر الدين» وى را محاكمه كرد و احساس نمود كه وى در قضيّه توسل به پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله وسلم) ادب را نسبت به حضرت رعايت نمى كند، بنابر اين او را روانه زندان كرد( البداية والنهاية: 14/47)
عاقبت در سال 708 هـ ق، از زندان آزاد شد، ولى فعّاليّت مجدّد وى باعث شد كه آخر ماه صفر سال 709 هـ ق، به اسكندريّه مصر تبعيد شود، و پس از هشت ماه به قاهره بازگردد.
ابن كثير مى نويسد: 22 رجب سال 720 هـ ق، ابن تيميه به دار السعاده احضار شد، و قضات و مفتيان مذاهب اسلامى (حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى) او را به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان محكوم كردند، تا اينكه در دوّم محرّم سال 721 هـ ق، از زندان آزاد گرديد. (البداية والنهاية، ج 14، ص 111، وقائع سنة سبعمائة وستة وعشرين)
ابن حجر عسقلانى مى نويسد: ابن تيميه را جهت محاكمه نزد قاضى مالكى بردند ولى در برابر پرسشهاى قاضى، پاسخ نداد و گفت: اين قاضى با من عداوت دارد و هرچه قاضى اصرار ورزيد، ولى ابن تيميه از هرگونه پاسخ استنكاف كرد، آنگاه قاضى دستور داد وى را در قلعه اى حبس كردند.
وقتى به قاضى خبر رسيد كه برخى از افراد نزد ابن تيميه، رفت و آمد مى كنند، گفت: اگر به خاطر كفرى كه از وى ثابت شده، كشته نشود، بايد نسبت به وى سخت گيرى شود، آنگاه دستور داد وى را به زندان انفرادى انتقال دادند.
پس از آن كه قاضى به شهر خويش برگشت در دمشق اعلان عمومى كردند: «من اعتقد عقيدة ابن تيميّة حلّ دمه وماله، خصوصاً الحنابلة». هر كس عقايد «ابن تيميّه» را داشته باشد ـ بويژه حنبلى ها ـ خون و مالش حلال است.
و اين اعلاميه توسط يكى از علماى بزرگ اهل سنت، شهاب محمود در مسجد جامع دمشق قرائت شد، كه به دنبال آن حنبلى ها و افراد ديگرى كه در معرض اتهام بودند، جمع شدند و اعلام كردند كه با به مذهب و عقيده امام شافعى هستيم(الدرر الكامنة، ج 1، ص 147).
پس از وي مسلك و آيين وي را شيخ محمد فرزند «عبدالوهاب» نجدي كه اين نسبت برگرفته از نام پدر او «عبدالوهاب» است بنيانگذاري كرد و به نام مسلك وهابيت شناخته شد. به گفته برخي از دانشمندان، اين كه اين مسلك را به نام خود شيخ محمد نسبت نداده و «محمديه» نگفتهاند، اين است كه مبادا پيروان اين مذهب نوعي شركت با نام پيامبر - ص - پيدا بكنند(دائره المعارف فريد وجدي، ج 10، ص 871، به نقل از مجله المقتطف ج 27، ص 893) و از اين نسبت سوء استفاده نمايند.
محمّد بن عبدالوهاب در سال 1115 ه. ق. در شهر «عُيَينَه» از شهرهاي «نجد» چشم به دنيا گشود. پدرش در آن شهر قاضي بود. شيخ از كودكي به مطالعه كتب تفسير، حديث و عقايد، سخت علاقه داشت و فقه حنبلي را نزد پدرش كه از علماي حنبلي بود، آموخت. وي از آغاز جواني بسياري از اعمال مذهبي مردم «نجد» را زشت ميشمرد. در سفري كه به زيارت خانه خدا رفت بعد از انجام مناسك، به مدينه رهسپار شد، در آنجا توسل مردم به پيامبر را، در نزد قبر آن حضرت، ناپسند شمرد. سپس به نجد مراجعت نمود و از آنجا به بصره رفت به اين قصد كه از بصره به شام رود، مدتي در بصره ماند و با بسياري از اعمال مردم به مخالفت پرداخت، ليكن مردم بصره وي را از شهر خود بيرون راندند. در راه ميان شهرهاي بصره و زبير نزديك بود از شدت گرما، تشنگي و پياده روي هلاك شود، امّا مردي از اهل زبير چون او را در لباس روحانيت اهل سنت ديد در نجاتش كوشيد، جرعهاي آب به او نوشانيد و بر مركبي سوار كرد و به شهر زبير برد. وي ميخواست از زبير به شام سفر كند ولي چون توشه و خرج سفر به قدر كافي نداشت، رهسپار شهر اَحسا شد و از آنجا آهنگ شهر حريمله از شهرهاي نجد را نمود.
در اين هنگام كه سال 1139 بود، پدرش عبدالوهاب از عُيَينه به حريمله انتقال يافته بود. شيخ محمد، ملازم پدر شد و كتابهايي را نزد او فرا گرفت و به انكار عقايد مردم نجد پرداخت به اين مناسبت ميان او و پدرش نزاع و جدال درگرفت. همچنين بين او و مردم نجد منازعات سختي رخ داد و اين امر چند سال دوام يافت تا اين كه در سال 1153 پدرش شيخ عبدالوهاب از دنيا رفت.
شيخ محمد پس از مرگ پدر به اظهار عقايد خود و انكار قسمتي از اعمال مذهبي مردم پرداخت. جمعي از مردم حريمله از او پيروي كردند و كارش شهرت يافت. وي از شهر حريمله به شهر عيينه رفت. رئيس عيينه در آن روزگار عثمان بن حمد بود. عثمان او را گرامي داشت و در نظر گرفت يارياش كند. شيخ محمد نيز در مقابل اظهار اميدواري كرد كه همه اهل نجد از عثمان ابن حمد اطاعت كنند. خبر دعوت شيخ محمد و كارهاي او به امير أحسا رسيد. وي نامهاي براي عثمان نوشت و نتيجهاش اين شد كه عثمان شيخ را نزد خود خواند. عذر او را خواست. شيخ محمد به او گفت: اگر مرا ياري كني تمام نجد را مالك ميشوي. اما عثمان از او اعراض كرد و از شهر عيينه بيرونش راند.
شيخ محمد در سال 1160 پس از آن كه از عيينه بيرون رانده شد، رهسپار درعيه از شهرهاي معروف نجد گرديد. در آن دوران امير درعيه محمد ابن مسعود (جد آل سعود) بود. وي به ديدن شيخ رفت و عزّت و نيكي را به او مژده داد. شيخ نيز قدرت و غلبه بر همه بلاد نجد را به وي بشارت داد و بدين ترتيب ارتباط ميان شيخ محمد و آل سعود آغاز گرديد.
در روزگاري كه شيخ محمد به درعيّه آمد و با محمد بن سعود توافق كرد، مردم آنجا در نهايت تنگدستي و احتياج بودند.
از بزرگترين نقاط ضعف برنامه زندگي شيخ همين است كه با مسلماناني كه از عقايد كذايي او پيروي نميكردند، معامله «كافر حربي!» ميكرد و براي جان و ناموس آنان ارزشي قائل نبود.
كوتاه سخن اين كه «محمد بن عبدالوهاب» به توحيد دعوت ميكرد، اما توحيد غلطي كه او ميگفت. هر كس ميپذيرفت خون و مالش سالم ميماند و گرنه مانند كفار حربي حلال و مباح بود.
جنگهايي كه وهابيان در نجد و خارج آن؛ مانند يمن، حجاز، اطراف سوريه و عراق ميكردند، بر همين پايه بود. هر شهري كه با جنگ و غلبه بر آن دست مييافتند بر ايشان حلال بود. اگر ميتوانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار ميدادند و الاّ به غنايمي كه به دست آورده بودند اكتفا ميكردند.(جزيره العرب في قرن العشرين، ص 341)
كساني كه با عقايد او موافقت ميكردند و دعوت او را ميپذيرفتند، بايد با او بيعت نمايند و اگر كساني به مقابله برخيزند بايد كشته شوند و اموالشان تقسيم گردد. طبق اين رويه؛ مثلاً از اهالي يك قريه به نام «فصول» در شهر أحسا سيصد مرد را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردند.(تاريخ المملكه العربيه السعوديه، ج 1، ص 51)
محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت(در تاريخ تولد و فوت شيخ غير از 1206-1115 اقوال ديگري هم هست)