تاریخچه و نحوه به قدرت رسیدن آل سعود تاکنون را بیان کنید:
آل سعود
آلِ سُعود، سلسلهای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از 1148ق/1735م به بخشی از جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان میراند. فرنگیان این نام را سَعود مینویسند و می خوانند.
مورّخان، تاريخ سعودي را به سه دوره تقسيم کردهاند:
1. دوره اوّل از سال 1137 تا 1233ق.
2. دوره دوم از سال 1240 تا 1309ق.
3. دوره سوم از سال 1319 تا عصر حاضر.
دوره اوّل حکومت وهابيهای آل سعود
1. محمد بن سعود
ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایهگذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پارهای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ 12ق/18م در شبهجزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهمترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی بهویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانههای خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمدهای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد («خاورمیانه و شمال آفریقا »، به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان میراندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنیخالد در واحههای غرب قَطر بر کرانۀ خلیجفارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د 1137ق/1724م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحههای کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد. و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، همپیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
زيني دحلان مينويسد: "شروع کار ابن عبدالوهاب در شرق و در سال 1143ق. بود و در سال 1150ق. در منطقه نجد و اطراف آن کارش بالا گرفت. وي به ياري امير درعيّه (محمدبن سعود) پرداخت؛ چرا که با اين وسيله توانست وسعت نفوذش را تا مکه بکشاند و قبل از اين
توانسته بود اهالي درعيّه و حوالي آن را به اطاعت از خود درآورد. بسياري از سرشناسان عرب، دسته دسته و قبيله قبيله، مطيع او گرديدند. با اينکه همگي به وي پيوستند، امّا از صحرانشينان بيمناک بود، لذا در برخورد با آنها هميشه ميگفت: من شما را به توحيد و ترک شرک دعوت ميکنم. با سوءاستفاده از جهالت صحرانشينان و عدم اطلاع آنها از امور ديني، با سخناني فريبنده، خود را در دل اين مردم جا ميکرد و هميشه به آنها ميگفت:
«همانا من شما را به دين دعوت ميکنم و همه کساني که زير اين آسمان هستند، مطلقاً مشرکاند و هرکس مشرکي را به قتل برساند، بهشت نصيبش خواهد شد !»
مردم با سخنان فريبنده ابن عبدالوهاب، تبعيّت از او را پذيرفتند و با همين شعارها دلشان را خوش کرده بودند. گويا ابن عبدالوهاب ـ العياذبالله ـ مانند پيامبر در ميان مردم بود؛ چرا که اين مردم هر آنچه که او ميگفت، ميگرفتند و رها نميکردند. پيروان وي وقتي مسلماني را ميکشتند، مالش را به يغما ميبردند و خمس مال را به رييس حکومت وقت ميدادند و بقيه را در ميان خود تقسيم ميکردند و رفتار اين مردم همان رفتار ابن عبدالوهاب بود و آنچه که خواستة ابن عبدالوهاب بود، انجام ميدادند و امير نجد نيز حامي او بود که با اين حمايتها، امارت او وسعت گرفت.
ابن سعود 30 تن از علماي خود را به عنوان انجام مناسک حجّ، به مکه فرستاد و هدفش دعوت مردم به وهابيّت بود. مردم مکه از دعوت ابن عبدالوهاب در نجد اطلاع داشتند، ولي اهدافشان را نميدانستند که چه در سر ميپرورانند. وقتي اين گروه به مکه رسيدند، امير مکه آنان را دعوت به مناظره کرد و با انجام مناظره، پرده از عقايد انحرافي خود برداشتند. امير دستور دستگيري آنها را داد که بعضي از اين 30 تن دستگير و محبوس شدند و بقيه گريختند.
شکست در نجران
حاکم رياض، که دهام بن دواس نام داشت، از سرسختترين دشمنان وهابيت بود، به طوريکه حدود 27 سال، ميان رياض و درعيّه، جنگهاي خونين رخ داد و در اين ميان، دو برادر محمدبن سعود با نامهاي "فيصل" و "سعود" کشته شدند. در سال 1178 ميان جوانان قبيلة بنويام ـ که از اهالي نجران بودند ـ و دو قبيلة عجمان و بني خالد، پيماني منعقد گرديد؛ آنان همقسم شدند تا فتنة وهابيت را از بين ببرند؛ از اين رو، با هم قرار گذاشتند جوانان بنويام به رهبري سيدحسن بن هبة الله از طرف نجران به درعيه حمله کنند و قبيلة بنيخالد و عجمان به رهبري شخصي که خالدي نام داشت، از طرف احساء به درعيّه يورش ببرند. آنان وعده گذاشتند حرکتشان به گونهاي طراحي شود که در روز معيني همگي به اطراف درعيه رسيده باشند، اما در اين ميان قواي جوانان بنويام زودتر از موعد به درعيّه رسيدند و توانستند لشکر ابن سعود را تارومار کنند. ابن سعود پس از اين شکست، پنهان شد امّا ابن عبدالوهاب با خدعه و نيرنگ توانست جان به در ببرد. وي، پرچم صلح در دست گرفت و شرط کرد که اگر جنگجويان نجران وارد شهر نشوند و در همان محل درگيري باقي بمانند و اسرا را تحويل دهند، وي و حاکم سعودي متعهّد ميگردند دهها هزار سکه طلا جهت خساراتي که لشکر نجران متحمّل گرديده، بپردازند و قواي وهابي نيز از منطقه درعيه تجاوز نکرده، در همانجا مستقر باشند. وقتي لشکر خالدي که داراي جنگجويان مسلّح زيادي بود و بسياري از نجديها هم لشکر را همراهي ميکردند، به ميدان جنگ رسيدند، متوجه صلح گرديدند. لذا آنها هم به اين پيمان راضي شدند. پس از اين صلح بود که ابن سعود به خاطر صدمات روحي در سال 1179ق. در گذشت.
2. عبدالعزيز بن محمدبن سعود
بعد از درگذشت ابن سعود، پسر او عبدالعزيز بن محمدبن سعود، با دخالت ابن عبدالوهاب جاي پدر راگرفت. او داماد ابن عبدالوهاب بود و همچون پدرش بسيار سفاک و خونآشام بود که پارهاي از جنايات او را يادآور ميشويم:
الف: اشغال احساء
قواي حکومت به جانب احساء حرکت کرد و در بين راه، هر آنچه از اموال مسلمين را به چنگ آورد، تاراج کرد و هر مقاومتي که در بين راه، در مقابلشان صورت گرفت، با بيرحمي تمام سرکوب کردند، حتي به نخلستانها هم رحم نکرده، همه را نابود ساختند و بدين ترتيب احساء تسليم گرديد.
در سال 1796م. اهالي آن تصميم بر رهايي از سلطة وهابيون گرفتند ولي با نيروهاي قوي و مجهّز سعودي مواجه شده، مجدداً سرکوب گرديدند.
ابن بشر درباره چگونگي تسليم اهالي احساء مينويسد:
امير نجد بعد از نماز صبح، حرکت خود را به احساء آغاز کرد. وقتي که لشکريان به نزديکي احساء رسيدند، نيروهاي مسلح بر روي رکاب اسبان ايستاده، به يک باره با تفنگهاي خود شليک کردند. اين عمل باعث گرديد بسياري از زنان حامله، سقط جنين نمايند... شهر اشغال گرديد و بعد از اشغال، امير نجد وارد شهر شده، چند ماهي در آنجا اقامت نمود. او هر کسي را که اراده
ميکرد، به قتل ميرساند، يا از احساء اخراج ميکرد و يا به زندان ميانداخت و هر آنچه ميخواست به تاراج ميبرد و خانهها را تخريب ميکرد؛ «وضرب عليهم ألوفاً من الدراهم و قبضها منهم و ذلک لما تکرّر منهم من نقض العهد و منابذةالمسلمين و أکثر منها القتل...» يعني هزاران درهم جزيه و ماليات بر آنان تحميل کرد و دريافت نمود. چون اينان پيمانشکني کردند، پس بسياري از آنان را به قتل رسانيد. وقتي ابن سعود قصد کوچ کردن از احساء را داشت، بسياري از بزرگان و رؤساي آن ديار را به همراه خود به درعيه برد و آنها را در اين شهر اسکان داد و به جاي خود در احساء شخصي به نام ناجم را که از طرفدارانش بود، گُمارد.( عنوان المجد، ج1، ص105)
ب: يورش به کربلا
در سال 1216ق. سعودبن عبدالعزيز با قشون بسياري متشکل از مردم نجد، به قصد عراق حرکت کرد. وقتي به شهر کربلا رسيد، آنجا را محاصره نمود. بعد از وارد شدن به شهر، به قتلعام مردم پرداختند و به خزانة حرم امام حسين (ع) دست برد زده، ضريح آن حضرت را شکستند و اموال فراوان و اشياي نفيس آن را به غارت بردند.
آية الله سيد جواد عاملي، که خود شاهد حوادث و از مدافعان شهر نجف اشرف بوده، ميگويد: «امير نجد در سال 1216ق. به بارگاه امام حسين (ع) تجاوز نمود و اموال آن را به غارت برد. نيروهايش مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده، اموالشان را به غارت بردند و به قبر حضرت امام حسين (ع) جسارت نموده و بقعه را تخريب کردند، سپس بر مکة مکرمه و مدينه منوره متعرض شدند و هر آنچه که خواستند در قبرستان بقيع انجام دادند و فقط قبر پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله) از دست آنان مصون ماند.( مفتاح الکرامة، ج5، ص512)
کورانسيز در وصف جنايات وهابيها ميگويد:
«عادت شيعيان اين بودکه در روز عيد غدير خم، جشنهايي بر پا ميکردند؛ لذا همگي براي اقامة جشن عيد به نجف اشرف ميآمدند. به همين دليل شهرهاي شيعهنشين عراق، به خصوص کربلا، خالي از سکنه ميشد. وهابيها از اين فرصت استفاده کردند و در غياب مدافعان، به شهر حمله بردند. در شهرکه فقط افراد ضعيف و سالخورده باقي مانده بودند، توسط سپاه 12 هزار نفري وهابيون به قتل رسيدند و هيچ کس در اين جنايت زنده نماند؛ به طوري که تعداد کشته شدگان در يک روز به 3 هزار نفر رسيد(تاريخ البلاد العربية، ص126، طبق بعضي از گزارشها، وهابيون پنجهزار نفررا کشتهوپانزدههزارنفر را مجروحکردند؛ موسوعةالعتبات، ج8، ص273)
فيلبي در تاريخ نجد مي نويسد: امير نجد با لشکر پدر خود به کربلا حمله کرد وبعد ازمحاصره شهر، وارد شهرگرديد. سپس ضريح امام حسين (ع) را ويران نموده و جواهرات آن را غارت کردند و هر آنچه از اشياي قيمتي در شهر وجود داشت، به تاراج بردند. ممکن است تصوّر شود که وهابيون تنها بلاد شيعهنشين را مورد تاخت و تاز خود قرار ميدادند، ولي اين تصوّر به هيچوجه درست نيست زيرا آنها، کليه مناطق مسلماننشين حجاز، عراق و شام را آماج حملات خود قرار ميدادند که تاريخ در اين مورد از هجوم وحشيانه آنان گزارشهايي را ثبت نموده است.
نويسنده کتاب مذکور، فردي انگليسي الأصل، به نام «سنت جون سَره» است و وي مدت زيادي در نجد به سر برده و روابط خوبي با سعوديها داشت.
ج: اشغال طائف
در اواخر سال 1217ق. وهابيون بر حجاز دستدرازي نموده، بعضي نواحي آن را غارت کردند سپس به طائف تاختند. اميرِ طائف، که شريف غالب بود، به دفاع از شهر برخاست. ليکن درجنگ شکست خورد وبه طائف برگشت و خانهاش را آتش زد و سپس به مکه گريخت.
وهابيها که ظرف سه روز توانستند با قهر و غلبه وارد شهر شوند، بعد از ورودشان به شهر، به قتلعام مردان پرداختند و زنها و بچهها را به اسارت بردند و اين روش وهابيون بوده است که وقتي چيره ميشدند، اين خشونت و سياست وحشيانه را اِعمال ميکردند. لازم به ذکر است که قبر ابن عباس (ره) از تجاوز آنان در امان نماند.( اخبار الحجاز و نجد في تاريخ الجبرتي، ص93)
زيني دحلان مينويسد: لشکريان سعودي در ذيقعدة 1217ق. وارد شهر شده، به قتل عام مردم پرداختند. آنان به صغير و کبير رحم نکردند؛ طفل شيرخوار را روي سينه مادر سر بريدند. گروهي از اهالي طائف، که به خاطر ترس از هجوم وهابيان، از شهر خارج شده و پا به فرار گذاشته بودند سواران لشکر سعودي آنها را تعقيب کرده و اکثرشان را به قتل رساندند. وارد خانهها شده، کساني را که در خانهها بودند کشتند و چون در خانهها کسي باقي نماند، به دکانها و مساجد رفته، هرکه را در آنجا يافتند کشتند. بعد از آن، تمام اموال غارت شده را از شهر خارج و همه را در يکجا جمع کردند که کثرت مقدار آن به مانند کوهي جلب توجه ميکرد. سپس خمس اين اموال تاراج شده را به امير سعود دادند و بقيه را در ميان خود تقسيم کردند، ولي کتابها را که در ميان آن تعدادي مصحف شريف و کتب حديث و فقه بود، در کوچه و بازار ريختند.
د: غارت مکه مکرمه
در سال 1217ق. وهابيها تصميم گرفتند بر مکه مکرمه استيلا يابند؛ بدين منظور، ارتشي را در اوّل ماههاي حرام (که حتي اعراب جاهلي، جنگ در اين ماهها را حرام ميدانستند) براي حمله مهيّا کردند. خبر اين توطئه زماني منتشر شد که مردم مشغول انجام فريضه حجّ بودند. در ميان حجاج، امام مسقط، سلطان بن سعيد و نقباي وي و نيز امرايي از مصر و شام و... حضور داشتند. شريف غالب (امير مکه) از آنها کمک خواست، امّا جوابي نشنيد. از اين رو خود، مردم را بعد از اتمام مناسک حجّ به جهاد عليه وهابيان فراخواند، امّا مردم اعتنايي به او نکرده، با دلايل واهي، براي دفاع، از خود سستي نشان دادند. شريف غالب مجبور شد، به همراه يارانش با خزائن و ذخاير مالي، از مکه فرار کند. در اين ميان بسياري از مردم مکّه به جده گريختند. امير نجد با لشکرش در روز دهم ماه محرم وارد مکه گرديد، بدون اينکه مردم مقاومتي از خود نشان دهند. او همان جناياتي را که نسبت به اهل طائف روا داشت، با مردم مکه نيز انجام داد.( تاريخ الجبرتي، ص93) علماي مکه را مجبور کرد تا عقايد ابن عبدالوهاب را بپذيرند و کتابهاي او را تدريس نمايند و نيز مسلمين ساير مناطق را از انجام حج و عمره منع کرد و ارتباط بين اهالي مکه و مدينه را قطع نمود؛ به انگيزه اينکه کمکي از طرف مدينه به اهل مکه نرسد و يا تجارتي که بين اين دو شهر بود، از رونق بيفتد.( اخبارالحجاز و نجد في تاريخ الجبرتي، ص93)
هـ: انهدام بارگاه
وهابيان بعد از استيلا بر مکه، بسياري از ضريحها و قبوريکه داراي گنبد و بارگاه بود و مسلمانان براي احترام و اکرام به صاحب قبر، آن را بنا کرده بودند، تخريب کردند و همين اَعمال را با قبور مدينه نمودند و در ظرف سه روز تمام آثار اسلامي را از بين بردند.( عنوانالمجد، ص122)
شريف غالب به همراه شريف پاشا، حاکم جدّه متّحد شده و به اردوگاه وهابيون که در اطراف مکه بود، يورش بردند و با طرفداران آنها که از قبايل مجاور مکه بودند، به مبارزه پرداختند که نتيجهاش زمينگير شدن وهابيها در آن مناطق بود. بدين ترتيب به دليل فجايعي که وهابيون به بار آوردند، شکست سختي از سوي اين دو حاکم خوردند.
و: قتل عبدالعزيز
جبران شاميّه، از نويسندگان وهابي مينويسد: شيعيان از ماجراي کربلا و فجايعيکه وهابيّت در آن شهر انجام داد، مصيبت زده و دردمند بودند؛ لذا بعد از دو سال توانستند انتقام خود را از امير نجد بگيرند. ماجرا بدين شکل بود که عبدالعزيز در سال 1218ق. در مسجد مشغول نماز بود که با خدعهاي به قتل رسيد.
فيلبي مينويسد: قاتل، خود را در پوشش درويشي درآورد و به شهر درعيّه رفت و چند روز در آن شهر، پشت سر عبدالعزيز نماز خواند. در يکي از روزها که عبدالعزيز مشغول نماز بود، ناگهان خود را روي او انداخت و با چاقويي، شکمش را دريد و با شتاب به جاي اوّل خود برگشت. مردم که وي را شناختند، دستگيرش کرده، کشتند.( آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص64)
ابن بشر ميگويد: قتل عبدالعزيز، امير درعيّه، ضربه جديدي بر پيکره وهابيّت بود. وي در پاييز سال 1803م. در مسجد، به دست درويشي ناشناخته، که ميگفتند اسمش عثمان و کرديالأصل و ساکن يکي از روستاهاي شهر موصل عراق بود، به قتل رسيد. اين درويش به صورت ميهمان وارد شهر شد و در مسجد، هنگامي که عبدالعزيز به سجده رفت، به او حمله کرد و به قتل رسانيد. او در صف سوم نماز جاي گرفته بود که با استفاده از يک خنجر، شکم عبدالعزيز را پاره کرد و سپس برادر عبدالعزيز را زخميکرد. بعضي از گزارشها حاکي از آن است که قاتل فردي شيعه بوده که در ماجراي کربلا تمام افراد خانوادهاش به دست وهابيون کشته شده بودند.( تاريخ العربيةالسعوديّة، ص54)
شريف غالب بيش از پانزده سال با عبدالعزيز جنگيد و در نهايت، صفحه پر فراز و فرود زندگي عبدالعزيز، با مرگش پايان پذيرفت.
3. سعودبن عبدالعزيز
وي با حکم امراي سعوديِ وهابي، حکومت را به دست گرفت. در ابتداي کار، به شهرهاي بصره و الزبير حمله برد و دست به قتل مردم و تاراج اموال و اسارت زنان و اطفال آن شهر زد. وي قبر طلحه و زبير را ويران نمود. جنگها و غارتهاي او، آن قدر هولناک بود که حتي امراي قبل از او، دست به چنين اعمالي نزدند که به نمونههايي از آن فجايع اشاره ميگردد:
الف: محاصرة جده؛ در سال 1219ق. لشکر وهابي با دوازده هزار جنگجو جده را محاصره کردند وآنجا که شريف مکه ميدانست وهابيون در استيلا بر جدّه موفق نميشوند، آشکارا به جمع آوري نيرو براي به دست گرفتن امور مکه پرداخت. لشکر سعودي از محاصره جدّه چيزي عايدش نشد و مدافعان جدّه توانستند ضربات محکمي بر آنها وارد کنند و مهاجمان را يکي پس از ديگري به هلاکت برسانند.
سپاه وهابي بر اثر عدم موفقيت در جنگ، به پرکردن چاهها و قنوات پرداخته، در ميان راه، طوايف اعراب را قتل عام کردند. حاصل اين جنگ، شکست سپاه وهابي به دست ارتش شريف غالب بود؛ چرا که شريف غالب لشکري به رهبري شريف حسين براي انتقام از وهابيون آماده ساخت. سپاهيان مجهّز در منطقةالليث بر وهابيون هجوم بردند و بسياري از آنها را به قتل رسانيدند. در اين ميان شريف حسين هم به قتل رسيد. شريف غالب جنگ را پي گرفت و سرانجام ضربات مهلکي بر سپاه وهابي وارد آورد و بسياري از رؤساي آنها را به قتل رسانيد و براي عبرت وهابيها، بسياري از آنها را از دروازة شهر به دار آويخت.( کشفالارتياب، صص 25 و 26)
ب: محاصره مکه و مدينه؛ زيني دحلان مينويسد:
"در اواخر ذيقعدة 1220ق. وهابيها با لشکري وارد مکه شدند؛ از سوي ديگر مدينة منوره را نيز به اشغال در آوردند. در اين شهر، خانه وحي را غارت کرده، اموال آن رابه تاراج بردند و اعمال زشتي در اين شهر مرتکب گرديدند. بعد از اين فجايع، اميري را بر شهر مدينه مسلط نمودند که نامش مبارک مزيان بود.
حکومت وهابيون در اين شهر، هفت سال طول کشيد. آنان مانع از آن ميشدند تا حجاج شامي و مصري با شتران وارد مکه شوند... براي خانة کعبه، پردهاي از جنس عبا دوختند و مردم را مجبور کردند تا از عقايدشان پيروي کنند وگنبدهاييکه بر روي قبور اوليا بود، ويران نمودند. دولت عثماني به خاطر جنگ با دول غربي و نيز به خاطر ضعف از درون، نميتوانست جلوي اعمال وهابيان را بگيرد".( مفتاح الکرامه، ج 5، ص512)
جبران شاميّه، نويسنده وهابي مينويسد: سعودبن عبدالعزيز، مدينه منوره را محاصره کرد و همان اعمالي را که در طائف و مکه انجام داد، بر سر مدينه و اهل آن آورد.
ج: يورش به نجف اشرف؛ سيّدجواد عاملي ميگويد: "در شب نهم از ماه صفرسال 1221ق. قبل از طلوع صبح، در حاليکه مردم در خواب بودند، وهابيون به شهر نجف حمله کردند و بر بالاي ديوارهاي شهر رفته، آن را به محاصره خود درآوردند؛ امّا کرامات عظيمي از امام علي (عليه السلام) ظاهر شدکه بسياري از وهابيون به قتل رسيدند و مفتضحانه گريختند و خدا را بر اين امر شاکريم".( بايد توجه داشت هجوم وهابيون به بلاد اسلامي، مصادف با جنگهاي دولتهاي غربي با دولت عثماني بود و عجيب اينکه: فتنهاي که ابن تيميّه برپا کرد نيز مصادف با هجوم لشکر صليبي به بلاد اسلامي بود که جنگهاي سختي ميان دو طرف برپا گرديد.)
وي در ادامه ميگويد: «سعودبن عبدالعزيز در ماه جمادي الآخر سال 1223ق. با لشکري از مردمان نجد، که نزديک به 20 هزار جنگجو و يا بيشتر بودند، به شهر نجف حمله کرد، او تهديد کرد که قصد دارد در يک عمليات غافلگيرانه، شهر نجف را به همراه اهالياش منهدم کند. ما تهديدش را جدي گرفته، همگي به طرف ديوار شهر رفتيم.
سپاه وهابي شبانه به نجف رسيد، ما هم با احتياط به آنها نگاه ميکرديم؛ به طوريکه تمام ديوار شهر را با تفنگها و توپها، محافظت نموديم. لشکر سعودي کاري از پيش نبرد و به طرف حلّه رفت که با مقاومت مردم آنجا روبه رو گرديدند. سپس به کربلا حمله نمود و در حاليکه مردم در خواب بودند، بر آنان تاخت. حاصل کار اين شدکه هر يک از طرفين تلفاتي دادند و لشکريان وهابي شکست خورده، بازگشتند. اما بعد از مدتي دوباره به عراق يورش برده، خونهاي زيادي ريختند و ما مدتي از ترس، درس و بحث را ترک کرديم.... «لا حول و لا قوّة...» بعد از اين ماجرا، وي بر مکه و مدينه مستولي گرديد و به مدت دو سال از فريضه حج ممانعت نمود و نميدانيم عاقبت چه ميشود(مفتاح الکرامة، ج 5، ص514)
آن چه از تاريخ به دست ميآيد، اين است که به مدت 7 سال، مانع از انجام حجّ مردم عراق شدند. شاميها سه سال و مصريها 2 سال محروم بودند، از آن سالها به بعد معلوم و مشخص نيست که آيا باز هم مانع شدند يا خير...
د: دستاندازي به شام؛ در سال 1223ق. فرزند او، امير حجاز به بلاد حوران حمله کرد و اموال مردم را به تاراج برد و زراعت کشاورزان را به آتش کشيد و مردمان را به قتل رسانده، زنان و فرزندانشان را به اسارت گرفت و منازل آنها را ويران نمود.( لمع الشهاب، ص201)
صلاحالدين مختار ميگويد: "در ششم ربيعالاول سال 1225ق. اميرسعود با 8 هزار تن از جنگجويان خود به ديار شام حمله کرد. به او خبر دادند که عشاير سوريه از قبيله: غنزه و بنيصخر و... در نَقَرة شام مستقر شدهاند، وقتي که او به شام رسيد هيچ يک از اين افراد را نديد؛ از اينرو به همراه يارانش به حوران حمله کرد و به شهرهاي دساکر و بصره نيز يورش برد و اموال آنجا را به يغما برد. اهالي اين مناطق از ترس هجوم وهابيها به نواحي و اطراف شهر گريختند. بعد از آن اميرسعود به قصر مزريب حمله برد، ولي مقاومت مردم مانع از پيشروي آنان شد؛ سپس شبانه به بصره تاخت و از آنجا، در حالي که غنايم زيادي به چنگ آورده بود، به شهر خود بازگشت".
هـ: محاصره نجف و کربلا؛ سيّدجواد عاملي ميگويد:
در سال 1225، اعرابي از قبيلة عنيزه که معتقد به وهابيّت بودند و شعارهاي آنها را تکرار ميکردند، به نجف اشرف و مشهد امام حسين (ع)حمله کردند و در بين راه، به راهزني پرداختند و زائران امام حسين (ع)را، که از زيارت قبر آن حضرت در ماه شعبان برميگشتند، غارت نمودند؛ جمعي از اين زوار را به قتل رساندند که بيشتر کشته شدگان، عجمها (ايرانيان) بودند که تعدادشان 150 نفر بود و البته کمتر از اين هم گفتهاند و بقيه اين افراد، عرب بودند. اکثر زائران در حلّه ماندند و توان بازگشت به نجف را نداشتند و بعضي ديگر به حسکه رفتند و الآن که من اين مطالب را مينويسم در محاصره هستيم و مهاجمان دست از محاصره برنداشتهاند و نيروهاي آنان از کوفه تا دو فرسخي يا بيشتر با مشهد امام حسين (ع)فاصله دارند. (مفتاح الکرامة، ج7، ص 653)
تعصب کورکورانة وهابيان به جايي رسيد که تجارت با مردمان ديگر را قطع کردند و از سال 1229ق. تجارت با شام و عراق را حرام اعلام نمودند.( عنوانالمجد، ج1، ص122) و هر تاجري را که در بين راه مييافتند، اموالش را هدر دانسته، با او معاملة اهل کتاب نموده، مصادرهاش ميکردند.( تاريخ العربية السعودية، ص 105)
ز: هجوم والي مصر و شکست وهابيان؛ در سال 1226ق. علي پاشا والي مصر، سپاهي را به فرماندهي فرزندش طوسون، براي پاکسازي حجاز از لوث وجود وهابيون به آنجا فرستاد. در هجوم اوليّه نبردي بين دو گروه درگرفت که نتيجهاي نداشت؛ اما در حملة دوم توانست قواي وهابي را تار و مار کند. او بر مکه و مدينه مستولي گرديد و قصد آن را داشت که به نجد حمله ببرد و آنجا را فتح کند که موفق نشد.
ابن بشر ميگويد: مصريها در سال 1227ق. به سرحدّات نجد رسيدند و از طرفي لشکر طوسون که با پيشرويهاي خود مدينه را از لوث وجود وهابيون پاک کرد، بسياري از عربهاي جهينه به او پيوستند و به جنگ با نجديها آماده شدند؛ لذا نجد را محاصره کرده، آب را بر آنها بستند. شهر هفت هزار سکنه داشت و مصريها با ورود به شهر به قتل عام پرداختند که چهار هزار نفر از
آنها کشته شدند(عنوان المجد، ص160) بعد از آن، طوسون به کمک شريف غالب، بدون هيچ خونريزي، در سال 1229ق. بر مکه و طائف مسلّط گرديد.
ح: هيأت امر به معروف؛ مرحوم مغنيه مينويسد:
«سعودبن عبدالعزيز هيأتي به نام امر به معروف تشکيل داد. کار اصلي اين گروه آن بود که در اوقات نماز به بازار ميرفتند و مردم را به اداي نماز اوّل وقت ترغيب ميکردند. اين روش از آن زمان تا حال ادامه دارد که به خيابانها ميروند و کساني را که با ريش تراشيده از خانه بيرون ميآيند، مورد ضرب و شتم قرار ميدهند و يا کسي که بخواهد قبر رسول اکرم (صلي الله عليه وآله) را يا قبر امامي از ائمة بقيع: را مسح نمايد و موارد ديگر ـکه با عقايد وهابيون هماهنگ نيست ـ ممانعت ميکنند و حتي با کساني که به طورعلني دخانيات مصرف ميکنند، گرچه از کشورهاي ديگرآمده باشند، برخورد کرده و آنها را کتک ميزنند(هذه هي الوهابية، ص127)
ط: مرگ سعود؛ در سال 1229ق. سعود در حالي که 68 سال سن داشت، درگذشت و حکومتش از سال 1218 تا 1229 ق. طول کشيد و با مرگش، پرونده دنيايياش ـکه مملوّ از قتل عام مسلمين و تاراج اموال آنها بود ـ بسته شد.
4. عبداللَّه بن سعود:
وي از سال 1229 تا 1234ق. حکومت کرد. با عبدالله بن محمد درگيري داشت و اين دو در حال کشمکش با يکديگر بودند؛ لذا فرصت آن را پيدا نکردند تا روش پدران خود را دنبال کنند.
الف: لشکر پاشا: در همين سال، پاشا لشکرهاي زيادي از ناحيه قنفذه، از راه خشکي و دريا به نواحي تحت حکومتِ وهابيون گسيل داشت و توانست بر آن نواحي سيطره پيدا کند که بسياري از وهابيون از ترس گريختند. پاشا در سال 1230ق. به طائف برگشت و بين او و وهابيون جنگهاي خونيني درگرفت که به شکست قواي وهابي منتهي گشت و شهرهاي تربه، بيشه و رينه به دست سپاه پاشا افتاد؛ جمع کثيري از وهابيون به قتل رسيدند و اهالي آن خلع سلاح شدند. پاشا سپس بر عسير تسلّط يافت و آخرين مقاومت وهابيها را درهم کوبيد، بعد از آن، به مکه آمد و از آنجا به قاهره بازگشت.( آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص68)
ب: حملات به عراق
1. لونکريت در تاريخ العراقي مينويسد:
«در سال 1217ق. زماني به کربلا هجوم بردند که اکثر ساکنان آن به زيارت نجفاشرف رفته بودند وهابيها با 12 هزار نفر به فرماندهي امير سعود به کربلا حمله برد و بيش از سه هزار نفر از ساکنان آن را سر بريدند و خانهها و بازارها و اشياي حرم مطهر را غارت کرده، حتي کاشي هاي طلا را از روي ديوارها کنده و سپس ضريح امام حسين را ويران کردند.( موسوعة العتبات المقدسة، ج8، ص 273)
2. به نقل ديگر: وهابيان در اين حمله پنج هزار نفر از ساکنان کربلا را کشته، ده هزار نفر را نيز مجروح کردند.
3. و به نقل ديگر در سال 1216ق، امير سعود وهابي با نيرويي حدود بيست هزار نفر به کربلا يورش برده، در يک شب بيست هزار نفر را به قتل رسانيد.( همان، ج 8، ص274)
کار آنان هرگز قابل توصيف و بيان نيست و در تاريخ از اين هجوم، بهعنوان سنگينترين و وحشيانهترين حملات به سرزمين و مردم عراق ياد شده است.
درباره دفاع مردم در برابر وهابيها چنين نقل شده است:
1. در سال 1218ق. وهابيان به نجف اشرف حملهاي شديد کردند ولي با شکست روبه رو شدند، چون به هنگام رسيدن به نجف، همة دروازهها بسته بود و همة مردم نيز بسيج شده بودند تا آخرين قطرة خون از شهر دفاع کنند. و جالب اين است که فرماندهي اين دفاع مقدس با آية الله العظمي شيخ جعفر کاشف الغطا بود. شخص ايشان در اين نبرد شرکت کردند و جمعي از علما نيز حضور داشتند.( ماضي النجف و حاضرها، ص231)
2. دفاع شهرهاي جنوب: در سال 1221ق. وهابيها از چندين محور، از جمله محور نجف، به عراق حملهور شدند، ولي ساکنان شهرها از شهر زبير تا سماوه با همکاري و کمک عشاير همپيمان خود، به دفاع برخاستند و تجاوزات سفاکان وهابي را به راحتي دفع کردند. ولي خطر شديد متوجه نجف اشرف شده بود، به طوريکه در آستانه ورود به شهر، ناگهان با ضد حملة مردم نجف اشرف روبه رو شده، شکست سختي را متحمل گرديدند.
3. البته حملات پي در پي وهابيان به نجف و استمرار آن باعث تشکل مردم و اهالي نجف شده بود؛ به گونهاي که به گروهها و احزاب منسجم و منظمي درآمدند و به قصد دفاع از شهر مقدس و دور کردن خطر وهابيت، کاملاً متشکل شدند.
ج: هجوم به درعيه
در سال 1234ق. محمدعلي پاشا، لشکري را بارهبري فرزندش ابراهيم پاشا به حجاز فرستاد تا بر لانه فساد؛ يعني درعيّه مستولي شود. ابراهيم پاشا با لشکر مجهّزش وارد مکه شد و از آنجا به طرف درعيّه حرکت نمود. وي تمام اراضي مکه را که وهابيون با ظلم و ستم به دست آورده بودند، از آنها باز پس گرفت، بدون اين که مقاومتي در برابرش صورت گيرد. وي نيز دست به قتل عام وسيع وهابيون زد و بسياري از آنها را به اسارت گرفت و غنايم زياد و با ارزشي به دست آورد.( کشف الارتياب، ص45)
سپس در سال 1234ق. به يکي از شهرهايي که در اختيار وهابيون بود، حمله برد و امير آنجا را دستگير کرد و سپس بر شقراء ـ که حاکمش عبداللهبن سعود بود ـ مسلّط گرديد و حاکم از ترس، شبانه به درعيّه گريخت.
ابراهيم پاشا در ادامة فتوحات خود، به بزرگترين شهر وهابيها دست يافت و با فتح اين شهر، ديگر فاصله چنداني با درعيّه نداشت. او با تمام نيروهايش به درعيّه يورش برد و قسمتي از آن شهر را در اختيار گرفت و بقيّه شهر را به محاصره درآورد.
جبران شاميه مينويسد: محاصره درعيّه 15 ماه طول کشيد و همچنان کمکها به ابراهيم پاشا از مصر و بصره مدينه و... ادامه داشت.( کشف الارتياب، ص45)
تا مادامي که اين کمکها استمرار داشت، قبايلي که او را ياري ميکردند و در لشکرش حضور داشتند، باقي ماندند. اواخر محاصره بود که عبدالله بن سعود تسليم ابراهيم پاشا گرديد، ابراهيم پاشا او را به عنوان اسير و با ذلّت به قاهره و سپس به دستانه فرستاد. در قاهره او را در بازارها گردانيدند و بعد به دارش کشيدند. در جنگ درعيّه بسياري از سران آل سعود و آل شيخ جان باختند و بسياري هم به مصر تبعيد شدند و بدين وسيله بساط اوّلين دولت وهابي برچيده شد.( آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص 69)
ابراهيم پاشا در درعيّه هفت ماه رحل اقامت گزيد و بعد از آن، دستور به ويراني اين شهر داد که تبديل به شهر مردگان شد. سعوديها نيز در اين ميان بيست تن از نزديکان شيخ؛ از جمله سه تن از برادران را از دست دادند. ابراهيم پاشا به قاهره و دستانه نامه نوشت که در اين زد و خوردها 14 هزار نفر از وهابيون به قتل رسيدند و شش هزار نفر آنان اسير گرديدند و در ميان غنائم به دست آمده، شصت حلقه توپ وجود دارد.( تاريخ العربيّة السعودية، ص131)
د: شکست و شادي؛ بعد از شکست آنان، در قاهره جشنهاي باشکوهي برگزار گرديد؛ توپها شليک شد و مردم به آتشبازي پرداختند و فتحعلي شاه قاجار، پادشاه ايران، نامهاي به محمدعلي پاشا نوشت و از او به خاطر سرکوب وهابيون قدرداني کرد.( تاريخ الجبرتي، ص636)
مرحوم مغنيه مينويسد: "ابراهيم پاشا دست به طغيان زد و شهري از شهرهاي وهابي نبود که از دست لشکريان وي سالم بماند. وي اموال خاندان سعود و خاندان محمدبن عبدالوهاب را مصادر کرد و بسياري از سران و زنان و اطفالشان را مجبور به جلاي از وطن نمود و بسياري را هم به مصر تبعيد ساخت و اين سزاي جنايت وهابيها و خيانتي بود که در حقّ خدا و قرآن و پيامبر و سنت مرتکب گرديدند؛ و هر ظالمي به ظالمتر از خودش گرفتار ميگردد.( هذه هي الوهابية، ص129)
دوره دوم حکومت وهابيها
بعد از سقوط درعيّه به دست ابراهيم پاشا و فرار جمع زيادي از وهابيون، با مرگ ابراهيم پاشا، فراريها به شهر بازگشتند. از جمله کساني که دوباره به شهر آمدند، عمربن عبدالعزيز، ترکي برادرزاده عبدالعزيز و مشاريبن سعود بودند.
اين افراد دست به تعمير خرابيهاي شهر زدند و بدين ترتيب بسياري از اهالي آن دوباره بازگشتند. مصريها از سلطه دوباره وهابيها نگران شدند؛ از اينرو لشکري به فرماندهي حسين بيگ ترتيب دادند و به درعيّه هجوم آوردند و حاکم آن را که مشاري بود، دستگير نموده، او را تحت الحفظ به مصر فرستادند. اما وي در ميان راه از دنيا رفت و بقيه افرادش گريختند و به قلعه رياض پناه بردند. حسين بيگ سه روز آنجا را محاصره کرد. از طرفي چون آذوقهشان تمام شده بود، از حسين بيگ امان خواستند. حسين بيگ به آنها امان داد، در نتيجه همگي، به غير از ترکي که شبانه از قلعه فرار کرد، خارج شدند و دست بسته به مصر رفتند.
5. ترکي برادرزاده عبدالعزيز، 1239 ـ 1250ق.
مدتي طولاني در مناطق جنوب، مخفيانه زندگي ميکرد و هر از چند گاهي به صحراي نجد ميرفت و اعراب باديهنشين را به آيين وهابيت فرا ميخواند. وي با زني از خاندان تدمر ازدواج کردکه ثمره اين ازدواج فرزند پسري به نام جلوي شد.
ترکي30 تن از اعراب را پيرامون خود گرد آورد و بدين وسيله ساير قبايل را نيز مطيع خود ساخت. در جريان قيام مردم قصيم بر ضدّ مصريها، که مجبور شدند از حجاز به تدريج خارج شوند، ترکي از اين فرصت استفاده کرد.در منطقه رياض بر لشکر مصري تاخت و آنجا را به تصرف خود درآورد. از همانجا بودکه به توسعه حکومت خود پرداخت و به مناطق ديگر دست اندازي کرد. بعد از آنکه مصريها منطقه نجد را ترک کردند، بعضي از مناطق قصيم هم به حکم ترکي، ضميمة حکومت وي گرديد. لذا ميتوان گفت که او اولين امير وهابي سعودي در دوره دوم حکومت بودکه به واسطه او، امارت از فرزندان عبدالعزيزبن سعودبن محمدبن سعود به فرزندان عبداللهبن سعود رسيد؛ اما مشاريبن عبدالرحمان بن مشاري بن سعود، به همراه يارانش که از قبيله قحطان بودند، دست به شورش و مخالفت با امير ترکي زدند و از اينکه حکومت از نسل عبدالعزيز خارج گردد، ناراضي بودند. بنابراين، مشاري به حيلهاي، ترکي را به قتل رساند و خود، حکومت را به دست گرفت.
6. مشاريبن عبدالرحمن، 1250ق.
شاميّه مينويسد: با کشته شدن ترکيبن عبدالله، توسط پسر عمهاش، مشاريبن عبدالرحمن، حکومت او نيز به آخر رسيد و مشاري با غلبه بر ديگران، حاکم ششم گرديد. حکومت مشاري 40 روز بيشتر طول نکشيد؛ چرا که فيصل فرزند ترکي با لشکري مجهز و با کمک عبدالله و عبيدالله، که از آل رشيد و از شيوخ حائل محسوب مي شدند، با سرعت به طرف رياض حرکت کرد. سپس بر مدينه مستولي شد و مشاري را دستگير و اعدام نمود. بعد از اين جريان، فيصل حاکم هفتم سعوديها گرديد.
7. فيصل بن ترکي، 1250 ـ 1253ق.
وي بعد از پدرش حاکم گرديد، ليکن محمدعلي پاشا به وي فرصت حکومت کردن نداد؛ چون پاشا لشکري را به نجد فرستاد و در ميان لشکر، خالدبن سعود که از جمله تبعيد شدگان به مصر بود، قرار داشت. لشکر بر پايتخت مسلط گرديد و فيصل مجبور به فرار شد، امّا فرارش فايده نداشت و سرانجام دستگير و به مصر تبعيد گرديد، مصريها هم به جاي فيصل، خالدبن سعود را بر حکومت رياض و مناطق اطراف منصوب کردند.
8. خالدبن سعود، 1253 ـ 1255ق.
وي در قاهره محاکمه گرديد، اما محمدعلي پاشا او را تبرئه کرد و به جاي خود درجزيزه العرب منصوب نمود. خالد ياراني داشت که ميگفتند نبايد حکومت از اولاد سعود کبير به اولاد عبدالله بن محمد برسد. در اين عقيده بسياري از قبايل رياض نظر موافق داشتند؛ بدين ترتيب حکومت به فرزندان سعود کبير رسيد و خالدبن سعود، هشتمين حاکم آنان گرديدکه امارتش دوسال دوام يافت.
9. عبدالله بن ثنيان، 1255 ـ 1258ق.
وي با سپاهي که نجدي بودند، به خالدبن سعود حمله کرد. خالد توان مقابله با سپاه او را نيافت و ناگزير به مکه گريخت و در همان جا درگذشت. وقتي خبر اين جريان به فيصل ـ که در مصر محبوس بود ـ رسيد و دانست که عبدالله قدرت را به دست گرفته و خالد نيز فرار کرده، با حيلهاي از مصر گريخت و خود را به قصيم رساند و جمع بسياري هم او را ياري نمودند. با کمکهاي اهالي عنيزه توانست ابن ثنيان را در رياض شکست دهد و وي را دستگير و حبس کند. سرانجام نيز او را در سال 1258ق. به قتل رسانيد.
10. فيصل بن ترکي، 1258 ـ 1278ق.
حدود20 سال حکومت وهابي با او بود. ليکن دولت عثماني تصميم به جنگ با فيصل، امير رياض گرفت. دولت مرکزي عثماني لشکري را به فرماندهي شريف محمدبن عون، امير مکه به قصيم فرستاد و اهالي قصيم را به اطاعت دولت مرکزي درآورد. سرانجامِ کار، اين شد که صلحي با اهالي قصيم منعقد گرديد که در مقابل، قصيميها بايد 10 هزار ريال پرداخت نمايند. بدين ترتيب شريف با لشکر خود به قرارگاه برگشت و فيصل هم به تعهّد خود عمل کرد و هر سال 10 هزار ريال بر طبق عهدنامه پرداخت مينمود. اين امر هم چنان ادامه داشت تا اينکه فيصل فلج و کور گرديد. او با همين مرض در سال 1282ق. درگذشت و به جاي خود عبدالله را از ميان چهار فرزندش به حکومت منصوب نمود که همين امر باعث درگيري ميان برادران گرديد.
11. عبدالله بن فيصل الترکي، 1278 ـ 1284ق.
بعد از آن که عبدالله از طرف پدرش به حکومت رسيد، يکي از برادرانش، که سعود نام داشت، بر ضدّ او شوريد. اين جنگها تا آنجا کشيده شد که به ضعف حکومت وهابي و استقلال بعضي از مناطق منجر گرديد و ترکها بر احسا و قطيف مسلط شدند.
اين درگيريها به خانواده آل سعود کشانده شد و عبدالله با پشتيباني ترکها، مناطقي را اشغال نمود و سعود را از رياض راند و خود در سال 1282ق. به رياض بازگشت. اين بازگشت زماني اتفاق افتاد که مردم در قحطي شديد به سر ميبردند و حتي مردار الاغ را ميخوردند و پوستهاي بزغاله را آتش ميزدند و براي خوردن ميساييدند و نيز استخوانهاي حيوانات را ميشکستند و آرد کرده، ميخوردند. اگر چه اين مردمان با جنگ و خونريزي نمردند، ولي گرسنگي آنها را از بين برد.( تاريخ نجدالحديث، ص 99)
12. سعودبن فيصل ترکي، 1284 ـ 1291ق.
در جدال بين دو برادر؛ يعني عبدالله وسعود، افراد زيادي کشته شدند. عبدالله از طرف ترکها حمايت ميشد و سعود هم از انگليسيها مواد غذايي ميگرفت و اين کمکها حتي بعد از پيروزي سعود، از سوي انگليسيها، ادامه داشت و سرانجام، او در سال 1290ق. وارد رياض شد و در سال 1291ق. درگذشت. اما عبدالله و برادرش محمد، رياض را ترک کردند و در نزديکي کويت در صحراي قحطان ساکن شدند و تا مدتها در امور حکومت دخالت نکردند.
13. عبدالرحمان بن فيصل
بعد از سعود، امر حکومت به دست برادرش عبدالرحمان افتاد. او با برادرش سعود، ميانه خوبي داشت. به همين جهت بود که حکومت به دست او افتاد؛ امّا با برادر ديگرش؛ يعني محمد، درگيري داشت و محمد نيز با عبدالله روابط حسنهاي برقرار کرده بود. اين دو برادر توافق کردند حکومت را از دست عبدالرحمان بگيرند و هر کدام از محمد و عبدالله ـ که بزرگترند ـ امر حکومت را به دست گيرند و چون عبدالله بزرگتر بود، طبيعي بود که حکومت را او در اختيار بگيرد. به همين منظور، عبدالله که در صحراي قحطان ساکن بود، از سال 1293 تا 1305ق. به تدريج بازگشت. امّا ديگر، فرزندان سعود رضايت نداشتند تا عموي بزرگشان عبدالله، حکومت را در دست بگيرد. بنابراين، به عنوان اعتراض از رياض خارج و در منطقهاي به نام خرج مستقر شدند و برادران؛ محمد، عبدالله و عبدالرحمان، جبههاي واحد به رهبري عبدالله به ضدّ فرزندان سعود تشکيل دادند. فرزندان سعود چند هفته مقاومت کردند اما با حملة عبدالله، همگي گريختند و بار ديگر عبدالله وارد رياض شد و در آنجا ماند. او در سال 1305ق. از دنيا رفت.
درگيري و پايان آن بعد از درگذشت عبدالله، نزاع ميان عبدالرحمان و فرزندان سعود بار ديگر آغاز شد و از سويي قبايل نجد به رهبري محمدبن رشيد ـ که وهابي نبودند و با عثمانيهاي حنفي پيمان داشتندـ به موفقيتهايي دست يافتند. فرزندان سعود از ناحيه قبايل حمايت مالي و نظامي ميشدند و بدين ترتيب عبدالرحمان مجبور به فرار از نجد شد و به احسا و سپس به کويت و از آنجا نزد قبايل بنيمره، در نزديکي منطقه ربعالخالي رفت. بعد از درنگي اندک، راهي قطر شد و از آنجا به کويت رفت و در آنجا رحل اقامت گزيد. امير کويت، شيخ محمدبن الصباح، براي عبدالرحمان حقوق ماهيانه قرار داد و بعد از آن دولت عثماني، ماهيانه60 ليره عثماني به او اختصاص داد، اما چندي نگذشتکه دولت کويت حقوق ماهيانه را قطع کرد و ازآن پس، عبدالرحمان درسختي و فقر زيست، تا اينکه دوران دوم حکومت وهابي با مرگ وي پايان يافت.
تاريخ نويسان گفته اند:
«إنّ الوهابية فقدت صيتها وبريقها لما توسّعت فوق طاقتها فانهزمت، وهکذا خسروا الأرض والحرکة الوهابية»؛ زماني وهابيت همه چيز خود را از دست داد که نفوذ و گسترش آن بيش از تحمّل و طاقت خود بود، لذا زمين و نفوذ را از دست داد. "
دوره سوم حکومت وهابيها
14. عبدالعزيزبن عبدالرحمان 1319 ـ 1373ق.
در مباحث گذشته آورديم که عبدالرحمانبن فيصل، کارش نگرفت(العلاقات بين نجد و الکويت، ص68) و سرانجام مجبور شد به همراه خانوادهاش به کويت پناهنده شود. يکي از فرزندان وي به نام عبدالعزيز، که در آن زمان ده سال داشت و در ميان مردم کويت رشد يافته بود و هفت سال از دوران زندگياش مصادف بود با ارتباط ودوستي پدرش عبدالرحمان و مبارک، امير کويت، روزي نزد شيخ مبارک آمد و به او گفت: قصد دارم سرزمين نجد را از چنگ ابن رشيد درآورم. آيا در اين امر مرا يار ميدهي؟ شيخ جواب مثبت داد؛ از اين رو دويست ريال و 30 تفنگ و 40 شتر در اختيار او گذاشت. وي از ميان بستگان خود به جمعآوري نيرو پرداخت که برادر و پسر عمويش، عبدالله بن جلوي او را ياري نمودند. اين افراد که نزديک به 40 نفر بودند به نواحي رياض رسيدند و با فريب نگهبانان شهر، وارد رياض شدند و حاکم آن را کشته، سربازانش را مجبور به تسليم کردند. بعد از آن که از پيروزي خود مطمئن شدند، ناصربن سعود را به سوي شيخ مبارک، امير کويت، فرستادند تا بشارت فتح وپيروزي را به او بدهد و در ضمن، درخواست کمک از وي نمايد. با محکم شدن حکومت در رياض و قلع و قمع مخالفين، ديواري اطراف شهر رياض کشيدند و شيخ مبارک هم از او حمايت ميکرد. عبدالعزيز در حالي که 22 سال سن داشت به حکومت رسيد و پدرش را مشاور خود و پيشواي مسلمين منطقه گردانيد. از جمله کارهاي او ميتوان به موارد زير اشاره کرد:
الف: روابط سياسي با عثماني؛ دولت عثماني از طريق شيخ مبارک، حاکم کويت، با عبدالعزيز تماس گرفت و از او خواست تا پدرش را براي مذاکره با والي بصره به آن ديار بفرستد. لذا پيماني در سال 1322ق. بين دو طرف منعقد گرديد که باعث سيطره تام عبدالعزيز بر مناطق تحت نفوذش گرديد. البته عثمانيها با او شرط کردند که عبدالعزيز بايد به عنوان يک حاکم از سوي عثماني در آنجا امارت داشته باشد و از طرفي عثمانيها ملزم گرديدند که نگذارند آل رشيد در اداره شؤون حکومتي آل سعود، دخالت کند.
ب: پيمان با انگلستان؛ عبدالعزيز در سال 1328ق. با مأمور رسمي دولت انگلستان در کويت ـ که نامش ويليام شکسپير بود ـ سه بار مذاکره کرد. وي نظرش را به اين صورت با مأمور دولتي انگلستان ابراز نمودکه: الآن وقت مناسبي است تا نجد و احساء براي هميشه از سيطرة عثمانيها رهايي يابد. نظر نمايندة انگليس هم، موافق نظر عبدالعزيز بود؛ از اينرو معاهدهاي با هم منعقد کردند که بعد از آن انگليس بايد از دخالت در شؤون داخلي شبه جزيره عربستان بپرهيزد و عبدالعزيز هم متعهد گرديد در صورتيکه قصد حمله به شهرهاي ديگر را داشته باشد، قبل از آن، با ملکه انگلستان، مشورت نمايد(کشفالارتياب، ص48) و هر چه آنان دستور دادند، عملکند. همچنين سعود ملزم گرديد که از هرگونه تماس يا اتحاد يا معاهدهاي با هر حکومت يا دولتي غير از دولت انگستان، خودداري کند و امير نجد نبايد در اين امر کوتاهي از خود نشان دهد و حق ندارد عقد اجاره يا رهني يا مثل آن با دولتهاي ديگر ببندد. و نيز حق ندارد هيچگونه امتيازي از طرف خود به دولتي از دول اجنبي يا سران دولت اجنبي، بدون موافقت با حکومت بريتانيا بدهد.
ابن سعود مثل پدرش متعهّد شدکه از هرگونه تجاوز و حمله به اراضي کويت و بحرين و اراضي شيوخ قطرعمان و سواحل آن، خودداري کند؛ چرا که تمام اين شيوخ تحت حمايت دولت انگلستان ميباشند و با دولت انگلستان معاهده دارند و جالب اينکه در هيچ جايي از اين معاهده مشخص نشده که حدود عربي نجد کجاست. بالأخره با اين معاهده، نجد و توابع آن تحت الحمايه انگليس خوانده شد و اين خود سياستي بود از سوي دولت استعمارگر انگلستان تا بر بخش اعظم خاورميانه تسلّط پيدا کند و در اين امر هم موفّق گرديد، به طوري که بعد از جنگ جهاني اوّل بر جزيره العرب مستولي شد. در قبال تعهّد سعود، بريتانيا در سال 1332ق. متعهّد شد ماهيانه مبلغ 5 هزار استرلين به همراه ادواتي مانند مسلسل و تفنگ به سعود تحويل دهد.
وي در سال 1362ق. ضمن خطبهاي که در مکه خواند، گفت: نبايد فراموش کرد که هرکس در قبال عملي که بندگان انجام ميدهند، از آنها سپاسگزاري ننمايد، در حقيقت خداوند را شکر ننموده است.
سپس شروع کرد به تمجيد از انگلستان به خاطر کمکهايي که به او کرده است و نيز به خاطر ايجاد امنيت راهها که سفر حجاج براي انجام فريضه حج ونيز ازاينکه اسباب معيشت را براي مردمان فراهم نموده و مردم در رفاه قرار گرفته اند، قدرداني نمود و در پايان گفت: به يقين برخورد بريتانيا با ما، از گذشته تا حال، برخوردي پاک و شايسته بوده است.
مرحوم مغنيه مينويسد:
کوچک وبزرگ ميدانند که انگليس و هم پيمانهاي او و اصولاً هر دولت استعمارگر، محال است که کاري را به قصد خير و براي انسانيّت انجام دهند و اگر ميبيني که شهر يا شهرهايي، پر از کالاهاي آنان است، اين وسيلهاي براي تحت نفوذ قرار دادن بازار مسلمين ميباشد تا با تسلّط بر مايحتاج مردم، بر مقدّرات آنان دست يابند. استعمار در جايي که منافعش اقتضا ميکند، حاضر است خون انسانها را بريزد(هذه هي الوهابية، ص135)
ج: وسعت دامنه حکومت؛ در آن برهه از زمان که عبدالعزيز با انگليسيها روابط حسنه برقرار کرد، تغيير و تحوّلات اوضاع جهاني به نفع وي تمام شد؛ چرا که بعد از پايان جنگ جهاني اوّل و تسليم ترکان عثماني وتقسيم آلمان، نقش ترکان در جزيره العرب پايان گرفت و از آن پس دولت انگلستان تمام شؤون اين جزيره را در اختيار گرفت. از آنجا که بريتانيا اهداف خود را با حمايت از عبدالعزيز بهتر به دست ميآورد، پيماني را که با هاشميها بسته بود و به آنان قول داده بود که در شمال حجاز، برايشان يک دولت بزرگ تشکيل دهند، خيانت نمود. دليل خيانت آن بود که عبدالعزيز با هاشميها ضدّيـّت داشت و از طرفي عبدالعزيز مناطق حائل و حجاب و عسير(آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص104) را اشغال کرده بود و سياستي زيرکانه از خود نشان ميداد.
د: هجوم به حجاز
وهابيون در سال 1340ق. به عربهاي منطقه الفرع، که از قبيلة حرب بودهاند، يورش برده پارچهها و فرشهاي گران قيمت را غارت نمودند. عربهاي منطقه الفرع هم دست به سلاح برده، به دنبال مهاجمان روان گرديدند و هر آنچه از اموال که ربوده شده بود، از آنها باز پس گرفتند و جمعي از وهابيون را به قتل رسانده، بقيّه پا به فرارگذاشتند. از آنجا که بين اهالي منطقه الفرع و مردمان نجد روابط تجاري برقرار بود و هر ساله نجديها براي خريد خرما به اين منطقه ميآمدند، با به وجود آمدن چنين جرياني، ديگر نجديها براي خريد خرما نيامدند که اين خود ضربهاي به اقتصاد منطقه الفرع زد.( کشفالارتياب، ص50)
هـ: کشتار حجاج يمني؛ در1341ق. وهابيون با گروهي از حجاج يمني برخورد کردند. از آنجا که اين حجاج همگي مسلح بودند، وهابيها به دروغ به آنها اَمان دادند و همه را خلع سلاح کرده، در راه حجاج را همراهي نمودند. ليکن هنگامي که به دامنه کوه رسيدند، سپاه وهابي به بالاي کوه رفت و در حالي که حجاج يمني در زير کوه مستقر بودند، به ناگاه بر آنان تاختند و بر سرشان سنگ ريختند و با گلولههاي آتشين همگي را ـ که 1000 نفر بودند ـ به قتل رساندند و در اين ميان فقط دو نفر زنده ماندند که فرار کرده و ماجرا را گزارش دادند.( کشف الارتياب، ص 54)
و: حمله به طائف؛ در سال 1342ق. وهابيون به حجاز حمله کردند و شهر طائف را محاصره نموده، وارد شهر شدند و به قتل عام مردان و زنان و کودکان پرداختند. سفّاکان وهابي حدود 2000 نفر از اهالي طائف را که در ميان آنها علما و صلحا نيز بودند، به قتل رسانيدند و اموال اين مردم مسلمان را به غارت بردند. شرح وقايع و جناياتي که آنها در اين شهر مرتکب شدهاند، آن قدر هولناک است که تن آدمي را ميلرزاند. حتي وقتي اين فجايع را براي عبدالعزيزبن سعود بازگو کردند، او وقوع چنين حادثهاي را تقبيح نکرد، بلکه فقط اين سخن پيامبر گرامي را ـ که در مورد عمل زشت خالدبن وليد در روز فتح مکه فرموده بود ـ به عنوان عذر بيان کرد: "اللهمّ إنّي أبرأ إليک ممّا صنع خالد"( همان، ص52)
پس از آنکه عبدالعزيز، بر طائف چيره شد، ديگر در مناطق حجاز مشکلي نميديد. اما در حمله نظامي به مکه، از خود تعلّل نشان داد و منتظر نظر انگليسيها بود که او را از ادامه حملات نظامياش منع ميکردند. امّا سياست بريتانيا ناگهان تغيير نمود و در صدد برآمد که ملک حسين و فرزندان او را کنار بگذارد. به همين خاطر حاکم نجد وسيلهاي براي اجراي سياستهاي انگلستان (کوبيدن عرب توسط يک فرد عرب)، گرديد و انگلستان با ادامه عمليات او موافقت نمود.
ز: هجوم به شرق اردن؛ گروهي از وهابيون در سال 1343ق. بر اعرابي که در شرق اردن در امنيّت به سر ميبردند، حمله کردند و در امّالعمد و نواحي آن بسياري را به قتل رسانده، اموالشان را تاراج کردند. امّا چندان نتوانستند دوام بياورند و با تلفاتي که داده بودند، برگشتند؛ اما تجهيزات و هواپيماهايي که انگليسيها در اختيار عبدالعزيز قرار داده بودند و خودشان هم در جنگ، با نفراتشان او را ياري ميدادند، به معرکه برگشتند و در حاليکه در حمله اوّل 300 تن از ياران خود را از دست داده بودند به قتل و کشتار پرداختند.
ح: تسلّط بر مکه؛ اين واقعه در سال 1343ق. اتفاق افتاد. گمان ملک حسين اين بود که به زودي انگليسيها براي نجات مکه از دست وهابيون وارد اين شهر ميشوند. به همين دليل نامهاي به کنسولگري بريتانيا در جدّه نوشت و يادآوري کردکه در مکه حالت هرج و مرج وجود دارد. کنسولگري بريتانيا بعد از هماهنگي با دولت مرکزي خود، در جواب نوشت: حکومت بريتانيا سياستي مبني بر عدم دخالت در امور دينيّه اتخاذ نموده است، لذا از ما نخواهي در هر نزاعي که مربوط به اماکن مذهبي اسلام است مداخله نماييم.
ناجي الأصيل نماينده ملک حسين در لندن نامهاي به وزارت خارجه بريتانيا نوشت و در آن نامه بيان نمود که طبق معاهده، لازم است بريتانيا از وضعيّت هرج و مرجي که وهابيون در اماکن مقدس به بار آوردهاند، دخالت کنند و آنها را از مناطقي چون طائف اخراج کنند. جوابيکه به اين نماينده داده شد اين بود که بريتانيا نميخواهد خود را در زد وخوردهاييکه بين اميران مستقلّ عرب در املاک مقدّس اسلامي رخ ميدهد، وارد نمايد.
ط: خلع خاندان هاشمي؛ بريتانيا اهرمهاي زيادي براي فشار بر ملک حسين و خاندان هاشمي به کار گرفت تا با وهابيت کنار بيايد؛ از جمله اهرمهاي فشار، قطع کمکهاي مالي بود؛ به طوريکه خاندان وي از پرداخت ماهيانه شرطهها (پليس) و لشکريان عاجز ماندند(آل سعود ماضيهم و مستقبلهم، ص135) و وضعيت طوري شدکه ملک حسين نتوانست تحمّل نمايد؛ از اينرو بزرگان حجاز از جمله اشراف مکه و علماي دين و نيز بزرگان تجار را در جدّه جمع کرد. آنها قرار بر اين گذاشتند که براي خوشايند ابن عبدالعزيز، ملک حسين از حکومت خلع گردد و بالأخره راضي شد به نفع فرزندش در سال 1343ق. از سلطنت کنارهگيري کند و حکومت را به فرزندش بسپارد. پس از سه روز، وي با اموالش به جدّه فرستاده شده، امّا بريتانيا بر حضورش در جده سخت گرفت و به او نامه نوشت و در ضمن به او هشدار داد تا شهر را ترک کرده، از دستورهاي عبدالعزيز سرپيچي نکند. لذا با اجبار به مدينة منوّره، مسافرت نمود و اندکي بعد، آن شهر را ترک و به طرف قبرس حرکت کرد و در همان جا ماند تا اين که در سال 1931م. درگذشت. جنازة وي به اردن منتقل و در مسجدي که الأقصي نام داشت، دفن گرديد.( آل سعود ماضيهم ومستقبلهم، ص135)
ي: ورود وهابيون به مکه؛ بعد ازآنکه ملک حسين و فرزندش از مکه خارج شدند و به جده رفتند، وهابيون بدون هيچ گونه جنگ و خونريزي، وارد مکه شدند و خانة ملک حسين را غارتکرده، بر تمامي اموال و دارايي وي مسلّط شدند.
بعد از به دست گرفتن امور مکه، جنگي ميان وهابيون و ملک علي ـ که در جده متحصن شده بود ـ درگرفت و به خاطر همين جنگ، آن سال مراسم حج تعطيل گرديد. وهابيون خالدبن لوي را به عنوان حاکم مکه برگزيدند و سپس اهالي مکه را مجبور کردند که در هر روز نماز را در پنج وقت به جماعت برگزار کنند؛ مردم را از استعمال دخانيّات منع نمودند و نيز مردم را از برگزاري جشني که در سالروز ولادت آن حضرت (برپا ميکردند، ممنوع کرده، از زيارت قبور، جلوگيري ميکردند و هر کس برخلاف دستورات آنها، عمل ميکرد، به زندان افتاده، جريمههاي مالي از آنها دريافت ميکردند.
ک: نيرنگ وهابيها
وقتي که عبدالعزيز وارد مکه شد، به ديدار لشکريان رفت. از سويي نيز جلسهاي با علما برپا کرد و آنها را مجبور نمود تا نيروهاي وهابي را که از دست پروردههاي ابن عبدالوهاب بودند، به رسميّت بشناسند. وي در زمان جنگ با ملک علي ميگفت: همانا من به حجاز آمدم تا شما مردم را از دست اشراف نجات دهم. در هر حال نيامدهام تا حکومتي برپا کنم و مال و اموالي به دست بياورم. من تابع رأي عموم مسلمين هستم.
البته اين سخنِ عبدالعزيز حيلهاي بود که معمولاً حاکمان ظالم از اين روش براي نيرنگ به مسلمين استفاده ميکنند؛ به طوري که وقتي اسراييل «خذلهم الله تعالي» در سال 1967م. اراضي فلسطين را اشغال نمود، رهبرانش همين سخنان را بر زبان جاري مينمودند.
ل: محو آثار بقيع؛ ابن عبدالعزيز پس از استقرار حکومتش، شروع به تخريب آثار اسلامي در مکه و جدّه و مدينه نمود؛ به طوري که در مکه، گنبد عبدالمطلب و ابيطالب و امالمؤمنين خديجه و نيز محل تولد پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) و فاطمه زهرا را ويران نمود و وقتي وارد شهر جدّه گرديد، گنبدي که بر روي قبر حوّاقرار داشت، خراب کرد. او حتّي در تمام شهرهاي حجاز که بر روي قبرها بناهاي گنبدي شکل داشت، همين اعمال را انجام داد. و در زماني که مدينه را محاصره نمود، مسجد حمزه را با خاک يکسان کرد.
علي الوردي ميگويد:
«بقيع مقبرة اهالي مدينه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) و بعد از آن حضرت بوده است که در آن عباس و خليفه عثمان و زنان پيامبر (صلي الله عليه وآله) و جمع کثيري از صحابه و تابعين به خاک آرميده بودهاند و نيز چهار تن از امامان معصوم (امام حسن، امام سجاد، امام باقر و امام صادق) دفن گرديدهاند و شيعيان بر روي اين قبور مبارک، ضريح باشکوهي که با ضرايح معروف در عراق و ايران شباهت داشت، ساختند. تمام اين قبور، تا چهار ماه اوّل که عبدالعزيز بر جزيرةالعرب مسلط شد، آباد بودند و از آنجا که ابن سعود ادامه کار خود را همراهي وهابيون ميديد و بدون آنان نميتوانست مشروعيّت خود را حفظ کند، به ناچار در ماه رمضان 1342 بزرگ علماي نجد را که عبداللهبن بُليهد بود، به مدينه فرستاد تا زمينه انهدام قبور مدينه را فراهم نمايد. وي وقتي به مدينه رسيد، تمام علما را جمع کرد و سؤالِ از پيش طراحي شده را بر علماي مدينه عرضه داشت و گفت: علماي مدينة منوّره دربارة ساختن بنا بر قبور و مسجد قرار دادن آن چه ميگويند؟ آيا جايز است يا نه؟ اگر جايز نيست و به شدّت در اسلام ممنوع است، آيا تخريب و ويران کردن و جلوگيري از گزاردن نماز در کنار آن لازم و واجب است يا نه؟ و اگر در زمين وقفي مانند بقيع که با قبه و ساختمان بر روي قبور مانع از استفاده از قسمتهايي شده است که روي آن قرار گرفته، آيا اين کار غصب قسمتي از وقف نيست که هر چه زودتر بايد رفع گردد تا ظلم از بين برود؟ و آن چه را که جهّال درکنار اين ضرايح انجام دهند، از قبيل مسح ضرايح و خواندن صاحبان قبور به همراه خداوند و تقرب جستن با نذر و ذبح و نيز روشن کردن چراغ بر روي قبور، آيا جايز است يا نيست؟ و نيز آنچه را که مردم در کنار خانة پيامبر (صلي الله عليه وآله) انجام ميدهند، مثل: دعا و گريه و طواف دور خانه پيامبر و بوسيدن و مسح نمودن و آن چه که در مسجد انجام ميدهند از قبيل: ترحيم و تذکير بين اذان و اقامه و اعمالي که قبل از فجر در روز جمعه به جا ميآورند، آيا مشروع هست يا نيست؟ و...
علماي مدينه جوابي را که خوشايند ابنسعود بود، عرضه کردند. به دنبال فتاواي علماي مدينه، قبور شهر مدينه، به خصوص بقيع ويران گرديد. اين حادثة اسفبار، در جهان اسلام، مخصوصاً در بلاد شيعهنشين با اعتراض عمومي روبه رو شد. علما درسهاي خود را تعطيل کرده، بازاريها مغازههايخود را بستند و اجتماعات عظيمي تشکيل شد و به سوگ نشستند. و تلگرافهايي به سران و علماي جهان اسلام مخابره و اعمال آل سعود را محکوم نمودند.
علي الوردي ميگويد: روزنامههاي عراق مقالاتي را در محکوم کردن اعمال ابن سعود، منتشر نمودند.
روزنامه العراق در سر مقالة خود نوشت: کار تمام شد و ابن بُليهد با فتواي خود، بزرگترين خدمت را در حق ابن سعود نمود. و فتواي صادره از او همانند تيري است که جگر عالم اسلام را هدف قرار داد و آن را به شدت دردناک نمود. در اين روزنامه مقالهاي به قلم اسماعيل آل ياسين از کاظمين، منتشر گرديد که نوشته بود:
اي مسلمين، اين چه خفقاني است که در آن گرفتار شدهايد. اين چه سُستي است که شما را وادار به سکوت نموده و در مقابل قضاياي زشت و زنندهاي که آن ياغي در بلاد اسلامي انجام ميدهد و دل هر مسلماني را به درد ميآورد، عکسالعمل نشان نميدهيد.
محمّد گيلاني نقيب اشراف بغداد، بعد از انتقاد از عملکرد وهابيون نسبت به تخريب قبور ميگويد:
ساختن بناي گنبدي شکل بر روي قبور، مخالفت با سنّت نبوي نيست؛ چون پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، در حجره عايشه دفن گرديد. اين حجره داراي ديوارها و نيز سقفي شبيه گنبد است. و در ادامه گفت:
بوسيدن ضريحها، از باب بوسيدن شخصي است که محبوب است و هيچ گونه منعي از آن در اسلام نرسيده است.
سيّد صدر الدين صدر ميگويد: قسم به جانم، يقيناً هول و هراسناکي فاجعه بقيع، گرد پيري بر سر طفل شيرخوار مينشاند و اين فجايع ابتداي مصيبت است که آرام گرفتن نسبت به آن درست نيست. آيا مسلمانان نبايد براي رضاي خداوند، حقوق باقي مانده انسانهاي هادي و شفيع را رعايت کنند؟
گفتني است که جريان بقيع و تخريب آن توسط وهابيون در شوّال سال 1343ق. اتفاق افتاد(لمحات اجتماعيه، ص305)
م: نزاع بين عبدالعزيز و ياران او؛ بعد از آن که عبدالعزيز با تأييد دولت بريتانيا، حکومت را در دست گرفت و شريف حسين و فرزندش را از حجاز تبعيد نمود و حکومت نجد و حجاز را در اختيار گرفت، بين او و يارانش ـ که تاريخ نام آنها راگروه الاخوان ثبت کرده ـ برخورد جدّي رخ داد و آن، مسألة تفسير فلسفه وهابيّت بود. عبدالعزيز با کفّار (دولت بريتانيا) روابط دوستانه داشت و نيز در مسائل ديني اهل تساهل بود و... القابي از قبيل: السلطان، الملک،... براي خود در نظر ميگرفت که مورد نکوهش بعضي از يارانش ميشد و نيز سبيل خود را بلند ميکرد، سربندي به سر ميبست.
فرزند خود را براي ديدار از مصر و نيز معالجه به آن ديار فرستاد؛ چرا که بلاد مصر از نظر الاخوان، بلاد کفار شمرده ميشد و همچنين فرزند ديگرش فيصل را براي ديدار از کشورهاي اروپايي به فرنگ فرستاد، براي جنگ، از ماشينها و تجهيزات مخابراتي که از ساختههاي اروپاييها بود، استفاده ميکرد. همه اينها بدعتهايي بود که الاخوان او را بدان متهم ميکردند. الاخوان معتقد بود که عبدالعزيز بايد به دولتهاي همسايه مثل عراق و اردن حمله برد و کشورهايشان را جهت انتشار آيين وهابيت اشغال کند.
صاحب کتاب تاريخ نجد ميگويد: الاخوان عبدالعزيز را مشکل ديگري براي خود ميديدند؛ از اين رو عليه او طغيان کرده، مردم را نيز مجبور به شورش ميکردند. الاخوان به راحتي با کساني که از آنها تبعيّت نميکردند، جنگيده، آنها را تکفير کرده، مال و اموالشان را به يغما ميبردند و به باديهنشينهايي که ياريشان نميکردند، ميگفتند: تو اي باديهنشين، مشرک هستي و خون و مالت هدر ميباشد. از اعمال و جناياتشان چنان ترسي در دل مردم پديد آمده بود که مردم احساس امنيّت نميکردند.
صاحب تاريخ المملکة العربيّة السعوديّه مينويسد: الاخوان مخالف علم و تکنولوژي بودند و هرگونه صنعت جديد را شرک و کفر قلمداد ميکردند؛ مثلاً در مورد تلفن، تلگراف، ماشين، ساعت و آهن ربا ميگفتند: اينها سحري هست که شيطان انجام ميدهد، از به کارگيري اين وسايل و انتشار آن جلوگيري کرده، بدين ترتيب مانع پيشرفت و تمدن ميشدند و کشور را عقب نگه ميداشتند.
ن: اجتماع معارضين؛
در سال 1345ق. رؤساي معارضين به رهبري فيصل الدرويش در منطقة الغطغط جمع شدند و مواردي را که با عبدالعزيز تفاهم نداشتند، يادآوري نمودند، از جمله:
1. سفر پسر سعود به مصر،
2. سفر فرزند ديگرش (فيصل) به لندن،
3. به کارگيري تلگراف، تلفن و ماشينآلات،
4. خطر تجارت با کويت؛ چرا که مردمانش کافرند و مباني وهابيت را قبول ندارند،
5. منع قبايل اردني و عراقي از چراندن گوسفندانشان در اراضي مسلمين،
6. مخالفت با دولت دربارة تسامح با خوارج (شيعيان !) در احساء و قطيف.
عبدالعزيز يا ميبايست آنها را به اسلام هدايت ميکرد و يا آنها را به قتل ميرساند. عبدالعزيز براي حل اين مشکل، جلسهاي تشکيل داد و تمام اعضاي معارضين به جز سلطانبن بجاد را دعوت نمود.
ابنبجاد حاکم حجاز بود و اصرار بر حضور نداشتن در اين جلسه داشت و دليلش اين بود که اطميناني به عبدالعزيز و سخنان وي نداشت؛ به خصوص بعد از اين که ابن بجاد او را تحريم و تکفير و عزل کرد.
ص: حمله به الاخوان؛ در سال 1346ق. در عراق مذاکراتي مبني بر استقرار سربازخانه و تجهيز نظاميان به وسايل مخابراتي و زرهپوشها، در نزديکي مرزهاي نجد، صورت گرفت تا بر نقل و انتقالات نظامي صحرانشينان نجد، نظارت داشته، از هرگونه تحريکات نظامي عليه ديگر کشورها جلوگيري نمايند. در اثناي مذاکرات، به ناگاه الاخوان به سربازخانه حمله کردند و حدود 20 نفر از آنان را کشتند. حملات آنان بر عشاير عراق و قتل و غارت مردم، ادامه داشت.
در اين ميان هواپيماهاي انگليسي به اصرار حاکم عراق به پرواز درآمدند و اعلاميههايي جهت هشدار به الاخوان، پخش کردند. امّا اين گروه به هشدار انگليسيها توجهي نکردند و هواپيماهاي بريتانيايي با بمبهاي خود، جماعت الاخوان را تار و مار کردند. سرکوبي الاخوان، ابن سعود را بين تسليم و يا مذاکره قرار داد؛ لذا مذاکره با دولت بريتانيا را برگزيد. ابن سعود سپس معارضين را دعوت نموده و در اجتماع آنها اظهار داشت که براي جنگ با بريتانيا نياز به نيرو و قدرت کافي است که متأسفانه در اختيار نداريم.
الاخوان، تبليغات خود را بر ضدّ حکومت گسترش داد. در همه جا اعلام ميکرد که حکومت ميخواهد اساس دين را ويران نمايد و با کفار روابط دوستانه دارد
اينها در حالي که پنج هزار نفر بودند، شروع به تهاجم بر عشاير نمودند. در سال 1349ق. لشکري به استعداد پانزده هزار نفر از عشاير تشکيل شد و به نبرد با الاخوان پرداخت و سرانجام اين گروه متحمّل شکست شدند. از جمله عوامل شکست الاخوان اين بود که علما همگي با عبدالعزيز همدست بودند. همين سبب ضعف جنبش الاخوان گرديد و حماسة ديني آنها را کمرنگ جلوه داد.
ع: مشکل ديگر؛ بعد از آن که لشکر عثماني شکست خورد و از هم پاشيد، عبدالعزيز از بقاياي سربازان عرب عثماني، لشکري جديد تشکيل داد که مجهّز به ماشينها و سيستم مخابراتي بود و نيز مدارس جديدي در نجد تأسيس کرد. علماي نجد با اعمال او مخالفت کرده، صداي اعتراض خود را به تمام شهرها رساندند. آنها ميگفتند: آموزش و تعليم و تدريس دروس جغرافيا و رسم و نقاشي و همچنين تدريس و يادگيري لغات بيگانه در مدراس جايز نيست.
آنان سينما، نور افکن و هواپيما را قبول نداشتند و ميگفتند که مسافران هواپيماها، پروردگارشان را تهديد ميکنند...
ف: يک ماجراي شگفت؛ ملک عبدالعزيز با گروهي از انگليسيها در قصر خود نشسته بودند که مؤذن شروع به اذان گفتن نمود. امام جماعت به نماز ايستاد و نمازجماعت برپا گرديد. امام جماعت اين آيه را خواند: «وَلا تَرْکَنُوا إِلَي الَّذينَ ظَلَمُوا...» (عبدالعزيز به طرف امام جماعت حمله برد و او را کتک زد و گفت: اي خبيث، تو را به سياست چه کار؟ آيه ديگر پيدا نميشد که بخواني؟ !
س: بحران جديد؛ پس از آن که بر جنبش الاخوان، غلبه کرد و مخالفت بزرگان را فرو نشانيد، در سال 1348ق. دچار بحران اقتصادي سنگيني شد، به طوري که حجّاج در آن سال به چهل هزار نفر تقليل پيدا کردند و ساکنان حجاز دچار گرسنگي شدند و از حجاج ياري طلبيدند تا کمکي به آنها کنند. آنان از مازاد غذاي حجاج و نيز از پوست ميوهها، براي ادامة حيات استفاده مينمودند.
عبدالله فيلبي مينويسد:
اضطراب و پريشاني بر ملک عبدالعزيز غلبه نمود، به طوري که در يکي از روزها پرده از اين اضطراب برداشته، گفت: ما با فاجعه اقتصادي مواجهيم به طوري که تمام بلاد را در برگرفته است.
وي گويد: من به عبدالعزيز گفتم: شهر تو مملوّ از گنجهاي مدفون از قبيل نفت و طلاست و تو عاجز هستي از اين که آن گنجها را بيرون آوري و از طرفي به ديگران هم اجازه نميدهي تا از طرف تو به اکتشاف بپردازند. عبدالعزيز در جواب گفت: اگر من کسي را پيدا کنم کهيک ميليون جنيه (واحد پول مصر) بياورد، من هم هر آن چه او از امتيازات در بلاد من ميخواهد، به او ميدهم.
ث: رقابت براي کسب امتياز نفتي؛ از زماني که غرب دريافت که در مناطق نجد گنجهاي مخفي از قبيل نفت و... نهفته است، شروع به رقابت براي کسب امتياز حفاري نمودند. به طوري که دو شرکت عمده براي کسب امتياز حفاري وجود داشت: يکي شرکت آمريکايي و ديگري شرکت بريتانيايي، که نهايتاً شرکت آمريکايي موفق به کسب امتياز در سال 1353ق. گرديد. بدين ترتيب بين مستر ملتون نماينده شرکت آمريکايي و شيخ عبدالله سلمان، نماينده حکومت سعودي در اين زمينه پيماني منعقد گرديد.( الوريدي، ص351)
کسب امتياز نفتي براي آمريکا قدم اول براي سيطره بر منابع عظيم ثروت در شبه جزيزة عربستان بوده است. بعد از آن، آمريکا نفوذ خود را کمکم وسعت بخشيد؛ به طوري که تمام منابع و ثروت عربستان را در دست گرفت که تا امروز ادامه دارد.
خ: خاندان عبدالعزيز؛ الوردي ميگويد: عبدالعزيز کثيرالازواج بود که نمونهاش در عصر ما يافت نميشود، به طوريکه دختر بچههاي او 45 نفر بودند حال معلوم نبودکه دختران جوانش چند نفر بودند و در زمان مرگش بيش از 300 پسر و نوه داشت....
خانوادهاش جزو طبقه ممتاز اجتماعي بودند و اعمالشان فوق قانون بود. در اثر ثروتي که از پول نفت نصيبشان گرديد، غرق در خوشگذراني و شهوات بودند.
ذ: فرجام عبدالعزيز؛ در سال 1367ق. پير و سالخورده و بيمار گرديد و ديگر نميتوانست حرکت کند. به ناچار با صندلي متحرک (چرخ دار) جابه جا ميشد و فرسودگي او را از پاي درآورده بود و نميتوانست چيزي را تشخيص دهد و چندان رغبتي براي کارهاي حکومتي در خود نميديد. سرانجام در سال 1372ق. در حالي که 77 سال سنّ داشت، درگذشت. و پادشاهي به سعود رسيد و فيصل را وليعهد خود نمود.( آل سعود، ماضيهم و مستقبلهم، ص166)
پس از او نيز تا کنون ساير پسرانش بر مسند حکومت عربستان تکيه زدند.