سؤال كننده : دكتر ضرغام حيدر از پاكستان
آيات شراب در باره امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است ، يا در باره عمر بن الخطاب ؟
اهل تسنن امير المؤمنين عليه السلام را متهم ميكنند ، جواب شما چيست ؟
----------
متأسفانه در چند روز اخير در يكي از كشورهاي همسايه ، تبليغاتي را بر ضد امير المؤمنين عليه السلام به راه انداختهاند كه قلبهاي همه شيعيان را جريحه دار كرده است . برخي از دشمنان اهل بيت عليهم السلام پيروي از دودمان نحس بني اميه تهمتي به امير المؤمنين زدهاند كه نه عقل آن را ميپذيرد و نه شرع و نه تاريخ .
همان طور كه در قسمت تازههاي خبري خواندهايد يكي از عالم نماهاي پاكستاني ، به امير المؤمنين عليه السلام تهمت شراب خواري زده است .
وي در يك برنامه تلويزيوني پيرامون آيه «ولا تقربوا الصلاة وانتم سكاري» گفته :
روزي علي (عليه السلام) [نعوذ بالله] در حالت مستي در مسجد بر رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم ) وارد شد . حضرت از اين وضع ناراحت شد و آنگاه آيه مذكور نازل گرديد كه مسلمانان نبايد در حالت مستي نماز بخوانند .
پاسخ :
اين مطلب تازگي ندارد ؛ بلكه در طول تاريخ دشمنان اهل بيت عليهم السلام و كساني همچون ابن تيميه حراني كه در عداوت با اهل بيت شهره عام و خاص هستند ، چنين تهمتي را زدهاند . وي در كتاب منهاج السنة مينويسد :
وقد انزل الله تعالى في علي :"يا ايها الذين ءامنوا لا تقربوا الصلاة وانتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون" لما صلى فقرأ وخلط ".
منهاج السنة ، ج 4 ، ص65 .
و خداوند متعال در مورد علي نازل کرده است که :"اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد ، تا زماني که بدانيد چه مي گوييد" ؛ زيرا هنگامي که نماز خواند ، در نماز خود اشتباه كرد !!!
ما در ابتدا جواب نقضي را مطرح کرده و ثابت خواهيم نمود كه آيات حرمت شراب در باره امير المؤمنين عليه السلام نازل نشده است ؛ بلكه در باره خليفه دوم عمر بن الخطاب نازل شده است . به قول معروف علماي اهل تسنن دست پيش گرفتهاند تا پس نيفتند . آنها ميخواهند با مطرح كردن اين تهمت اولاً دامان عمر بن الخطاب ، ابو بکر و معاويه را از لكه شراب خواري پاك و بعد به پيروي از بني اميه به آبروي امير المؤمنين عليه السلام ضربه بزنند .
در مرحله بعد ، کلمات علماي اهل سنت را در رد روايت شراب خواري امير المؤمنين عليه السلام مطرح و روايات موجود را بررسي خواهيم كرد .
آيات شراب در حق چه كسي نازل شده است؟
بي ترديد ، سر منشأ اين تهمت زشت به امير المؤمنين عليه السلام ، همانطور که حاکم نيشابوري گفته ، خوارج و به نظر ما خاندان بني اميه هستند كه براي ضربه زدن به امير المؤمنين عليه السلام و پايين آوردن مقام آن حضرت در ميان مردم ، و از طرف ديگر پاك كردن دامان عمر بن الخطاب بوده است .
چرا كه طبق روايات موجود در كتابهاي شيعه و سني ، اين عمر بن الخطاب بوده كه شراب خورده و اين آيات در باره او نازل شده است .
از آن جايي كه طرف ما وهابيها هستند ، ما فقط به چند روايت از كتاب خودشان بسنده ميكنيم و از نقل روايت از كتابهاي شيعه خودداري ميكنيم .
ابوبكر و عمر به همراه نُه نفر از مسلمانان شراب نوشيدند !!!
بسياري از بزرگان اهل سنت نوشتهاند كه يازده از مسلمانان در خانه ابوطلحه جمع شدند و شراب نوشيده و مست شدند . يكي از آنها كه خيلي مست شده بود ، شعرهايي در باره كشتگان بدر از كفار سرود . خبر به نبي مكرم اسلام رسيد و آن حضرت با عصبانيت آمد و با چيزي كه در دست داشت ، به شخصي كه شعر خوانده بود (ابوبكر) زد ... .
از بين اين ده نفر كه شراب خورده بودند ، اسم 9 نفر آنان مشخص است كه ابن حجر عسقلاني در فتح الباري ، ج10 ، ص30 ، باب نزل تحريم الخمر ، تك تك آنان را نام ميبرد . اسامي اين افراد از اين قرار است :
1. ابو عبيده جراح ؛ 2 . ابو طلحه ، زيد بن سهل (ميزبان مجلس) ؛ 3. سهيل بن بيضاء ؛ 4. ابي بن کعب ؛ 5 . ابو دجانه بن خرشه ؛ 6 . ابو ايوب انصاري ؛ 7 . معاذ بن جبل ؛ 8 . انس بن مالک که در بزم ايشان پياله گرداني مي کرده ؛ 9 . عمر بن الخطاب ؛ 10. نفر آخر شخصي است به نام ابوبكر .
ابن حجر تلاش ميكند كه بگويد منظور از ابوبكر شخص ديگري به نام ابوبكر بن شغوب است ، نه خليفه اول ؛ اما در نهايت ميپذيرد كه نفر آخر به قرينه وجود عمر بن الخطاب در ليست شرابخواران ، همان ابوبكر صديق خليفه اول مسلمانان است !!! .
ابن حجر در فتح الباري ميگويد :
ثم وجدت عند البزار من وجه آخر عن أنس قال كنت ساقي القوم وكان في القوم رجل يقال له أبو بكر فلما شرب قال تحيي بالسلامة أم بكر الأبيات فدخل علينا رجل من المسلمين فقال قد نزل تحريم الخمر الحديث وأبو بكر هذا يقال له ابن شغوب فظن بعضهم أنه أبو بكر الصديق وليس كذلك لكن قرينة ذكر عمر تدل على عدم الغلط في وصف الصديق فحصلنا تسمية عشرة .
فتح الباري - ابن حجر - ج 10 ص 31 .
سپس به گونه اي ديگر گزارشي از طريق بزار خواندم که انس گفته است كه من در آن روز ساقي گروه شراب خوار بودم و در ميان شراب خواران مردي بود که او را ابوبکر مي گفتند و چون شراب را سركشيد اين شعر را خواند كه :
" مادر بكر را به تندرستي درود فرست ... "
در اين هنگام مردي از مسلمانان وارد شد و گفت : مگر نميدانيد كه فرمان حرمت شراب خواري نازل شده است .
منظور از ابوبكر در روايت ، ابوبكر بن شغوب است . البته برخي خيال كردهاند كه اين شخص همان ابوبکر صديق است ؛ ولي چنين نيست .
اما از آن جايي كه نام عمر بن الخطاب هم در ليست شراب خواران وجود دارد ، اين مطلب را مي رساند که اين ابوبكر ، همان ابوبكر صديق است و خطائي در اين نقل روي نداده است .
از آن چه گذشت ، ميتوانيم نام اين ده نفر را مشخص نماييم .
آيات شراب در حق عمر بن الخطاب نازل شده است :
زمخشري از علماي بزرگ اهل سنت كه ذهبي در سير اعلام النبلاء ، ج20 ، ص191 با تجليل فراوان از او ياد كرده و لقب علامه را به وي ميدهد ، در كتاب ربيع الأبرار مينويسد :
أنزل الله تعالى في الخمر ثلاث آيات، أولها يسألونك عن الخمر والميسر، فكان المسلمون بين شارب وتارك ، إلى أن شرب رجل ودخل في الصلاة فهجر ، فنزلت : يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلاة وأنتم سكارى ، فشربها من شرب من المسلمين ، حتى شربها عمر فأخذ لحي بعير فشج رأس عبد الرحمن بن عوف ، ثم قعد ينوح على قتلى بدر بشعر الأسود بن عبد يغوث .
وكائن بالقليب قليب بدر ... فبلغ ذلك رسول الله صلى الله عليه وسلم ، فخرج مغضباً يجر رداءه ، فرفع شيئاً كان في يده ليضربه ، فقال : أعوذ بالله من غضب الله ورسوله . فأنزل الله تعالى : إنما يريد الشيطان ، إلى قوله : فهل أنتم منتهون . فقال عمر : انتهينا .
ربيع الأبرار ، زمخشري ، ج1 ، ص398 ، طبق برنامه المكتبة الشاملة الكبري ، الإصدار الثاني و با كمي تغيير در تاريخ المدنية ، ابن شبه ، ج3 ، ص863 طبق برنامه المكتبة الشاملة الكبري ، الإْصدار الثاني .
اين دو كتاب را ميتوانيد در اين سايت اينترنتي نيز پيدا كنيد :
خداوند متعال در مورد شراب سه آيه نازل کرد . اولين آن : "از تو در مورد شراب و قمار سوال مي پرسند"؛ پس عده اي از مسلمانان شراب خورده و عده اي آن را ترک کردند ؛ تا زماني که شخصي از ايشان شراب خورد و به نماز ايستاد و هذيان گفت ؛ پس آيه نازل شد که :" اي کسانيکه ايمان آورده ايد ، در حال مستي به نماز نزديک نشويد" ؛ باز عده اي از مسلمانان از آن خوردند ؛ تا اين که عمر بن خطاب شراب خورده و سپس استخوان فک شتري را برداشته با آن استخوان سر عبد الرحمن بن عوف را شکست و نشست براي کشته گان بدر ( از کفار) با شعر اسود بن عبد يغوث مرثيه خواند که : کسانيکه در آن چاه بودند ؛ چاه بدر...!!!
خبر به رسول خدا صلي الله عليه وسلم رسيد ؛ آن حضرت با عصبانيت در حالي که رداي خود را بر روي زمين مي کشيدند ، بيرون آمده و چيزي را از روي زمين برداشته و در دست گرفتند تا ( با آن ) عمر را بزنند .
عمر گفت : پناه مي برم به خدا از غضب خدا و رسولش ؛ سپس خداوند آيه نازل فرمود که :" به درستي که شيطان مي خواهد ..." تا آنجا که فرموده است " آيا شما دست بر مي داريد ( از شراب خوردن) ؟" پس عمر گفت :دست برداشتيم .
و أبي حامد غزالي از برترين عالمان تاريخ اهل تسنن در كتاب مكاشفة القلوب باب 91، باب عقوبة الشارب الخمر، ص459 ، مينويسد :
فكان في المسلمين شارب و تارك ، الي ان شرب رجل فدخل في الصلاة فهجر ، فنزل قوله تعالي : «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى... » الآيه (النساء / 43) فشربها من شربها من المسلمين ، و تركها من تركها، حتي شربها عمر رضي الله عنه فأخذ بلحي بعير و شج بها رأس عبدالرحمن بن عوف ثم قعد ينوح علي قتلي البدر .
فبلغ ذلك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فخرج مغضبا يجر رداءه ، فرفع شيئا كان في يده فضربه به ، فقال : اعوذ بالله من غضبه، و غضب رسوله، فأنزل الله تعالي: ِ«انَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ» (المائده، 91) الآية، فقال عمر رضي الله عنه: انتهينا انتهينا .
عدهاي از مسلمانان شراب مي خوردند و عدهاي نمي خوردند ؛ تا اينکه يکي از ايشان شراب خورده و در نماز کلمات نا مناسب گفت ؛ پس آيه نازل شدکه : لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ ...
اما باز عده اي از مسلمانان از آن خورده و عده اي آن را ترک مي کردند ؛ تا اينکه عمر رضي الله عنه از آن خورده و استخوان ران شتري را گرفته و با آن سر عبد الرحمن بن عوف را شکافت و سپس نشسته و بر کشتگان بدر (از کفار) گريست !!!
پس خبر به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) رسيده و ايشان با عصبانيت در حاليکه رداي خويش را مي کشيدند (حتي صبر نکردند تا آن را درست بپوشند) بيرون آمده و چيزي را که در دست داشتند بالا برده با همان عمر را زدند ؛ پس عمر گفت : پناه مي برم به خدا از عصبانيت خدا و رسولش ؛ پس آيه نازل شد که : انَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ ... پس عمر گفت : (از نوشيدن شراب) دست برداشتيم .
شراب خواري عمر در زمان خلافتش :
البته عمر بن الخطاب ، در آن جا گفت « انتهينا = دست برداشتيم» ؛ اما اين كه واقعاً هم دست از شراب خوردن كشيده باشد ، مشخص نيست ؛ چرا كه به اعتراف خود علماي اهل سنت حتي در زمان حكومتش نيز اين عادت را كه از زمان جاهلي داشته است ، نتوانسته ترك كند .
عمر :عجب شراب نيکويي است!!!
مالك بن أنس ، امام مالكيها در كتاب الموطأ كه به اعتقاد بسياري از علماي اهل سنت همرديف صحاح سته به حساب ميآيد ، مينويسد :
عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْقَاسِمِ : أَنَّ أَسْلَمَ مَوْلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَخْبَرَهُ، أَنَّهُ زَارَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَيَّاشٍ الْمَخْزُومِيَّ, فَرَأَى عِنْدَهُ نَبِيذاً وَهُوَ بِطَرِيقِ مَكَّةَ، فَقَالَ لَهُ : أَسْلَمُ إِنَّ هَذَا الشَّرَابَ يُحِبُّهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ، فَحَمَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَيَّاشٍ قَدَحاً عَظِيماً، فَجَاءَ بِهِ إِلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَوَضَعَهُ فِي يَدَيْهِ، فَقَرَّبَهُ عُمَرُ إِلَى فِيهِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ عُمَرُ : إِنَّ هَذَا لَشَرَابٌ طَيِّبٌ، فَشَرِبَ مِنْهُ ... .
كتاب الموطأ ، الإمام مالك ، ج 2 ص 894 و الاستذكار ، ابن عبد البر ، ج 8 ص 247 .
از عبد الرحمن بن قاسم ( نقل شده است که) اسلم غلام عمر به او خبر داد که او عبد الله بن عياش مخزومي را ديد ؛ در حالي که او در راه مکه بود ، در نزد وي نبيذ ديد !!! پس اسلم به او گفت : اين نوشيدني است که عمر آن را دوست مي دارد . عبد الله بن عياش ظرف بزرگي پر کرده و آن را به نزد عمر آورد و در جلوي او گذاشت ؛ پس عمر آن را به دهان خود نزديک کرد ؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت : اين شرابي نيکو است ؛ پس از آن نوشيد .
شخصي از مشک عمر شراب نوشيد و مست شد !!!
ابن ابي شيبه استاد بخاري در کتاب خويش چنين روايت مي کند که :
حدثنا أبو بكر قال حدثنا ابن مسهر عن الشيباني عن حسان بن مخارق قال : بلغني أن عمر بن الخطاب سائر رجلا في سفر وكان صائما ، فلما أفطر أهوى إلى قربة لعمر معلقة فيها نبيذ قد خضخضها البعير ، فشرب منها فسكر ، فضربه عمر الحد ، فقال له : إنما شربت من قربتك ، فقال له عمر : إنما جلدناك لسكرك
المصنف لابن أبي شيبة ج 6 ص 502
عمر در راه سفر با مردي روزه دار همراه بود ؛ وقتي که افطار نمود مشک عمر را که در آن شراب بوده و عمر آن را به شترش آويزان نموده بود و شتر نيز آن را تکان داده بود ، برداشت و از آن نوشيد و مست شد ؛ عمر او را حد زد !!! آن شخص به عمر گفت : من از مشک تو نوشيدم!!!
عمر در پاسخ گفت : ما تو را به خاطر مستي حد زديم (نه به خاطر نوشيدن شراب)
ابن عبد ربه نيز مي گويد :
وقال الشعبي: شرب أعرابي من إداوة عمر، فانتشى، فحده عمر. وإنما حده للسكر لا للشراب.
العقد الفريد باب احتجاج المحللين للنبيذ
شعبي گفته است که بيابانگردي از مشک عمر نوشيد و مست شد !!! عمر نيز او را حد زد !!! و تنها او را به خاطر مست شدن حد زد و نه به خاطر شراب خوردن !!!
شايد خود عمر از آن مي خورده و مست نمي شده است!!!
عمر شراب را با دُردي آن سر مي کشيد :
همانطور که در اشعار فارسي و عربي مشهور است وقتي شخصي دائم الخمر باشد ، ديگر براي وي نوشيدن تفاله شراب و دُردي (عکر) آسان شده و به اصطلاح به وي دردي کش گفته مي شود ؛ در روايات اهل سنت آمده است که عمر نيز از دردي کشان بوده است :
حدثنا بن مبشر نا أحمد بن سنان نا عبد الرحمن بن مهدي نا عبد الله بن عمر عن زيد بن أسلم عن أبيه قال كنت أنبذ النبيذ لعمر بالغداة ويشربه عشية وأنبذ له عشية ويشربه غدوة ولا يجعل فيه عكرا
سنن الدارقطني ج4/ص259 ش 70
زيد بن اسلم از پدرش (غلام عمر) روايت مي کند که گفت : من براي عمر صبحگاه شرابي آماده مي کردم و او شب آن را مي نوشيد و شب هنگام براي او شراب آماده مي کردم و او صبح آن را مي نوشيد و حتي در آن دُردي را هم باقي نمي گذاشت!!!
عمر ، نبيذ را به خاطر هضم غذا دوست داشت :
بيهقي در سنن خود مينويسد :
وأما الرواية فيه عن عمر بن الخطاب رضي الله عنه فأخبرنا أبو عبدالله الحافظ ثنا أبوالعباس محمد يعقوب ثنا الحسن بن مكرم ثنا أبوالنضر ثنا أبوخيثمة ثنا أبوإسحاق عن عمرو بن ميمون قال قال عمر رضي الله عنه إنا لنشرب من النبيذ نبيذاً يقطع لحوم الإبل في بطوننا من أن تؤذينا .
سنن البيهقي ، ج 8 ، ص 299
عمر مي گفت : ما از اين نبيذ (شراب) مي نوشيم تا گوشت شتر را که در شکم ما است هضم نمايد ، که اذيت نشويم !!!
وأما الآثار فمنها ما روي عن سيدنا عمر رضي الله عنه أنه كان يشرب النبيذ الشديد ويقول إنا لننحر الجزور وإن العنق منها لآل عمر ولا يقطعه إلا النبيذ الشديد .
بدائع الصنائع ، ج5 ، ص 116
روايت شده است که سرور ما عمر رضي الله عنه نبيذ (شراب) غليظ مي نوشيد و مي گفت : ما شتران را قرباني مي کنيم و گوشت گردن آن به خاندان عمر مي رسد و چيزي آن را جز نبيذ غليظ هضم نمي نمايد!!!
و متقي هندي مينويسد :
13795 ـ عن عمر قال : اشربوا هذا النبيذ في هذه الأسقية فإنه يقيم الصلب ويهضم ما في البطن وإنه لم يغلبكم ما وجدتم الماء.
كنز العمال ، ج 5 ، ص 522 .
از عمر روايت شده است که گفت : نبيذ را در اين پيمانه ها بنوشيد ؛ زيرا پشت را محکم داشته و آن چه را در شکم است هضم مي نمايد ؛ و تا زماني که آب براي نوشيدن همراه داشته باشيد (و به همراه آن بنوشيد) شما را مست نمي کند!!!
عمر در زمان خلافت ، شراب را با آب رقيق كرده و آن را مينوشيد :
جالب تر از همه اين كه محمد بن محمود خوارزمي از بزرگان اهل تسنن در کتاب جامع مسانيد أبو حنيفه مي گويد :
عن حماد عن إبراهيم عن عمر بن الخطاب ، أتى بأعرابي قد سكر فطلب له عذر فلما أعياه قال : احبسوه فإن صحى فاجلدوه ، ودعا عمر بفضله ودعا بماء فصبه عليه فكسره ثم شرب وسقى أصحابه ، ثم قال : هكذا فاكسروه بالماء إذا غلبكم شيطانه ، قال : وكان يحب الشراب الشديد .
جامع المسانيد أبي حنيفة ، ج2 ، ص 192
بيابانگردي را که مست شده بود به نزد عمر آوردند ؛ عده اي براي او طلب بخشش کردند ؛ اما وقتي پذيرفته نشد ، عمر گفت : او را زنداني کنيد تا زماني که به خود آيد و سپس او را شلاق بزنيد . سپس خود عمر آبي طلبيده بر روي همان شراب ريخته و آن را رقيق کرده و نوشيد و به ديگران نيز نوشانيد .
سپس گفت : اگر شيطان شراب بر شما غالب شد ، اين چنين آن را با آب رقيق سازيد !!! عمر شراب غليظ را دوست داشت !!!
و سرخسي فقيه مشهور حنفي مذهب در كتاب المبسوط مي گويد:
وقد بينا أن المسكر ما يتعقبه السكر وهو الكأس الأخير وعن إبراهيم رحمه الله قال أتي عمر رضي الله عنه بأعرابي سكران معه إداوة من نبيذ مثلث فأراد عمر رضي الله عنه أن يجعل له مخرجاً فما أعياه إلا ذهاب عقله فأمر به فحبس حتى صحا ثم ضربه الحد ودعا بإداوته وبها نبيذ فذاقه فقال أوه هذا فعل به هذا الفعل فصب منها في إناء ثم صب عليه الماء فشرب وسقى أصحابه وقال إذا رابكم شرابكم فاكسروه بالماء .
المبسوط ، ج 24 ، ص 11 .
و ما بيان کرديم که مسکر آن چيزي است که با نوشيدن آن شخص مست شود !!! يعني آخرين پيمانه (پس تا قبل از آن مسکر نيست و حرام نيست!!!) و از ابراهيم روايت شده است که گفت : بيابانگردي مست را به نزد عمر آورده و همراه با او مشکي از نبيذ غليظ شده بود ؛ پس عمر خواست که براي او راهکاري قرار دهد ؛ هيچ راهي به ذهن او نرسيد مگر اينکه او اکنون عقل ندارد ؛ پس دستور داد تا او را زنداني کرده تا زماني که هوشش سر جاي خود باز گردد و سپس او را حد زد ؛ و سپس مشک او را طلبيده در حالي که در آن نبيذ بود ؛ پس از آن چشيد و گفت : واي !! اين با او چنين کرده است !!! پس مقداري از آن را در ظرفي ريخته و بر روي آن آب ريخت و از آن نوشيد و به يارانش نيز نوشانيد و گفت : اگر مايل به اين شراب شديد ، مستي آن را با آب از بين ببريد!!!
وي همچنين مي گويد :
وعن عمر ( رض ) أنه أتى بنبيذ الزبيب فدعا بماء وصبه عليه وشرب ، وقال : أن لنبيذ زبيب الطائف غراما .
المبسوط ، ج 24 ، ص8 .
از عمر روايت شده است که براي او نبيذي آوردند ؛ پس آبي آورده و بر روي آن ريخت و از آن نوشيد و سپس گفت : شراب کشمش طائف ارزشمند است !!! .
شراب خواري عمر در حال احتضار :
جالب است كه جناب عمر ، حتي در آخرين لحظات عمرش نيز دست از شراب خواري برنميداشت ؛ تا جايي كه در هنگام مرگ نيز درخواست كرد كه برايش شراب بياورند . ابن سعد از علماي بزرگ اهل سنت در كتاب معتبر الطبقات الكبري مينويسد :
عن عبد الله بن عبيد بن عمير أن عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس يا أمير المؤمنين لو شربت شربة فقال أسقوني نبيذا وكان من أحب الشراب إليه قال فخرج النبيذ من جرحه مع صديد الدم .
الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 354 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 430 و با كمي تفاوت در : السنن الكبرى ، البيهقي ، ج 3 ، ص 113 و فتح الباري ، ابن حجر ، ج 7 ، ص 52 و المصنف ، ابن أبي شيبة الكوفي ، ج 5 ، ص 488 و الاستيعاب ، ابن عبد البر ، ج 3 ، ص 1154 و دهها مصدر ديگر از مصادر معتبر اهل سنت .
از عبد الله بن عبيد بن عمير (نقل شده است) که هنگامي که عمر بن خطاب ، چاقو خورد ، مردم به او گفتند : اي امير مومنان ، اگر نوشيدني بنوشي (خوب است ) ؛ پس گفت : به من نبيذ دهيد !!! و نبيذ از دوستداشتني ترين نوشيدني ها در نزد وي بود . عبد الله گفت : نبيذ از زخم وي همراه با لخته هاي خون خارج شد .
معناي نبيذ در کتب اهل سنت :
و نبيذ را اهل لغت ، اين گونه معنا كردهاند :
وإنما سمي نبيذا لأن الذي يتخذه يأخذ تمرا أو زبيبا فينبذه في وعاء أو سقاء عليه الماء ويتركه حتى يفور [ ويهدر ] فيصير مسكرا .
تاج العروس ، ج5 ، ص500 ، ماده نبذ .
به آن نبيذ گفته مي شود ، زيرا کسي که آن را درست مي کند خرما و کشمش را گرفته و آن ها را در ظرف يا مَشکي ريخته و سپس بر روي آن آب مي ريزد . و آن را مي گذارد تا (خود به خود) جوشيده و سر برود ؛ كه در اين صورت مست كننده ميشود .
و محيي الدين نووي در كتاب المجموع مينويسد :
واما الخمر فهي نجسة لقوله عز وجل ( إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان ) ولأنه يحرم تناوله من غير ضرر فكان نجسا كالدم واما النبيذ فهو نجس لأنه شراب فيه شدة مطربة فكان نجسا كالخمر .
المجموع ، محيى الدين النووي ، ج 2 ، ص 563 .
اما شراب نجس است ؛ زيرا خداوند عز و جل فرموده است : " شراب و قمار و بت ها وتيرهاي قرعه پليدند و از عمل شيطانند" و نيز به اين علت که نوشيدن آن اگر ( ترک آن ) ضرر نداشته باشد ، حرام است ؛ پس مانند خون نجس است ؛ و اما نبيذ ، پس آن نيز نجس است ؛ زيرا شرابي است که غليظ شده و به طرب مي آورد ؛ از اين رو ، مانند شراب نجس است.
شراب خواري معاويه :
همان طور كه پيش از اين گفتيم ، بي ترديد سر منشأ اين اتهام به امير مؤمنان عليه السلام ، خاندان بني اميه هستند . شراب خواري در اين خاندان از زمان جاهليت مرسوم بوده است و حتي بعد از اسلام نيز نتوانسته بودند آن را ترك نمايند ؛ از اين رو براي توجيه اين عملشان به دنبال شريك جرم ميگشتند تا از زشتي عمل در ميان مردم بكاهند و لذا پاي امير المؤمنين عليه السلام وسط كشيدند و به آن حضرت چنين تهمت ناروائي را زدند .
معاويه شراب خورده و آن را به ميهمان تعارف مي کند!!!
معاوية بن أبي سفيان از كساني است شراب ميخورده است . امام احمد بن حنبل به نقل از عبد الله بن بريده مينويسد :
دَخَلْتُ أَنَا وَأَبِي عَلَى مُعَاوِيَةَ فَأَجْلَسَنَا عَلَى الْفُرُشِ ثُمَّ أُتِينَا بِالطَّعَامِ فَأَكَلْنَا ثُمَّ أُتِينَا بِالشَّرَابِ فَشَرِبَ مُعَاوِيَةُ ثُمَّ نَاوَلَ أَبِي ثُمَّ قَالَ مَا شَرِبْتُهُ مُنْذُ حَرَّمَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ.
مسند أحمد بن حنبل ج5 ص347 ش 22991 - سير أعلام النبلاء ج5 ص52 - تاريخ مدينة دمشق ج27 ص127
روزى با پدرم بريده بر معاويه وارد شديم از ما احترام كرده و طعام آوردند و تناول كرديم سپس مشروب آورد و خودش نوشيد و به پدرم تعارف كرد . پدرم گفت : از روزى كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ آنرا حرام كرده من به آن لب نزدم .
هيثمي در مجمع الزوائد بعد از نقل اين روايت مي گويد :
رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح
مجمع الزوائد ج5 ص42
اين روايت را احمد نقل کرده و راويان آن ، همان راويان صحيح بخاري و مسلم هستند .
معاويه و تجارت شراب !!!
ابن عساكر در تاريخ مدينه دمشق مينويسد :
عن محمد بن كعب القرظي قال غزا عبدالرحمن بن سهل الأنصاري في زمان عثمان ومعاوية امير على الشام فمرت به روايا خمر تحمل فقال اليها عبدالرحمن برمحه فبقر كل راوية منها فناوشه غلمانه حتى بلغ شأنه معاوية فقال دعوه فإنه شيخ قد ذهب عقله فقال كذب والله ما ذهب عقلي ولكن رسول الله صلى الله عليه وسلم نهانا ان ندخل بطوننا وأسقيتنا واحلف بالله لئن انا بقيت حتى أرى في معاوية ما سمعت من رسول الله صلى الله عليه وسلم لأبقرن بطنه أو لأموتن دونه
تاريخ مدينة دمشق ج34 ص420- فيض القدير ج5 ص463- الإصابة في تمييز الصحابة ج4 ص313
عبد الرحمن بن سهل انصاري (از صحابه جليل القدر) در زمان عثمان به جنگ رفت در حاليکه معاويه امير بر شام بود ؛ کاروان شتري از کنار او گذشت که بار شراب حمل مي کرد ؛ پس وي با نيزه خويش بر آن هجوم برده و تمام مشک ها را دريد !!! شتربانان او را گرفتند ؛ خبر به معاويه رسيد و گفت : او را رها کنيد ؛ او پيرمردي است که ديوانه شده است !!!
وي پاسخ داد : قسم به خدا که معاويه دروغ گفته است !!! من ديوانه نشده ام ولي از رسول خدا شنيدم که ما را از نوشيدن شراب و حتي ريختن آن در ظرف هايمان نهي نمود ؛ و قسم به خدا اگر زنده بمانم که معاويه را ببينم که کلام رسول خدا در مورد او محقق شده است ( اگر معاويه را بر منبر من در مدينه ديديد او را بکشيد) يا شکم او را خواهم دريد و يا در اين راه کشته خواهم شد !!!
بررسي اتهام اهل سنت به امير المؤمنين عليه السلام :
حال بعد از جواب نقضي و اثبات اين مطلب كه آيات شراب در حق عمر نازل شده است ، به سراغ رواياتي ميرويم كه اهل سنت با تكيه بر آنها به امير المؤمنين عليه السلام تهمت زدهاند . ما ابتدا نظر علماي اهل سنت را در رد آن ميآوريم و بعد سند اين روايات را بررسي خواهيم كرد .
نظر علماي اهل سنت در رد اين روايت :
اين روايت ، حتي از ديدگاه خود علماي اهل سنت مردود است ؛ چنانچه شوكاني ، از بزرگان اهل سنت در اين باره مينويسد :
وفي إسناده عطاء بن السائب لا يعرف إلا من حديثه ، وقد قال يحيى بن معين لا يحتج بحديثه .
نيل الأوطار ، ج 9 ، ص 56 .
در سند اين روايت عطاء بن سائب است و اين روايت را غير او نقل نکرده است ؛ يحيي بن معين در مورد او گفته است که : نمي توان به روايت او استناد کرد .
و حاكم نيشابوري بعد از نقل روايت ، ميگويد :
وفي هذا الحديث فائدة كثيرة وهي ان الخوارج تنسب هذا السكر وهذه القراءة إلى أمير المؤمنين علي بن أبي طالب دون غيره وقد برأه الله منها فإنه راوي هذا الحديث.
المستدرك ، الحاكم النيسابوري ، ج 2 ، ص 307 .
در اين روايت نکته مهمي وجود دارد و آن اين است که خوارج اين مستي و اين اشتباه خواندن نماز را به امير المومنين علي بن أبي طالب عليه السلام نسبت دادهان ، نه به غير او ؛ اما خداوند او را از اين تهمت مبري کرده است ؛ به درستي که خود او راوي اين روايت است (و معقول نيست که امير مومنان ، گناهي را که – به گفته ايشان ، انجام داده است براي ديگران نقل کند) .
بررسي روايت اتهام به امير مؤمنان عليه السلام در صحاح اهل سنت :
در اين باره در صحاح سته اهل سنت دو روايت نقل شده است ، يكي روايت ترمذي و ديگري روايت أبي داود . ما هر دو روايت را از نظر سندي بررسي خواهيم كرد .
ترمذي در سننش مينويسد :
3300 ، حَدَّثَنَا عَبْدُ بْنُ حُمَيْدٍ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ سَعْدٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ الرَّازِىِّ عَنْ عَطَاءِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ أَبِى عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِىِّ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ قَالَ صَنَعَ لَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ طَعَامًا فَدَعَانَا وَسَقَانَا مِنَ الْخَمْرِ فَأَخَذَتِ الْخَمْرُ مِنَّا وَحَضَرَتِ الصَّلاَةُ فَقَدَّمُونِى فَقَرَأْتُ (قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ) لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ وَنَحْنُ نَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ. قَالَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ ) .
سنن الترمذي ، الترمذي ، ج 4 ص 305
از علي بن ابي طالب نقل شده است که گفت : عبد الرحمن بن عوف براي ما غذايي درست کرد و ما را دعوت نموده و به ما شراب داد ؛ وقتي شراب نوشيديم وقت نماز شد ؛ عبد الرحمن من را مقدم کرده و من در نماز سوره کافرون را اينگونه خواندم « لا اعبد ما تعبدون ونحن نعبد ما تعبدون » پس خداوند اين آيه را نازل نمود که :
"اي کساني که ايمان آورديد ! مبادا در حال مستي به سراغ نماز رويد ، تا زماني که بدانيد چه مي گوييد".
ابي داود نيز در سنن خود مي نويسد :
3673 ، حَدَّثَنَا مُسَدَّدٌ حَدَّثَنَا يَحْيَى عَنْ سُفْيَانَ حَدَّثَنَا عَطَاءُ بْنُ السَّائِبِ عَنْ أَبِى عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِىِّ عَنْ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّ رَجُلاً مِنَ الأَنْصَارِ دَعَاهُ وَعَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ عَوْفٍ فَسَقَاهُمَا قَبْلَ أَنْ تُحَرَّمَ الْخَمْرُ فَأَمَّهُمْ عَلِىٌّ فِى الْمَغْرِبِ فَقَرَأَ (قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ) فَخَلَطَ فِيهَا فَنَزَلَتْ (لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ ) .
سنن أبي داود ، ابن الأشعث السجستاني ، ج 2 ص 182 .
از علي روايت شده است که شخصي از انصار ، او و عبد الرحمن بن عوف را دعوت نموده و به آن دو – قبل از نزول حرمت شراب – شراب نوشانيد ؛ علي در نماز مغرب امام ايشان شده و سوره کافرون را اشتباه خواند ؛ پس آيه نازل شد که : لا تقربوا الصلاة ...
بررسي دلالي روايات :
در متن اين دو روايت تناقض وجود دارد ؛ زيرا در يکي ميزبان عبد الرحمن بن عوف است و در ديگري شخصي از انصار ؛ و در نظر علماي حديث اين امر با وجود يکي بودن روات اصلي دو روايت ، دلالت بر دروغگو و يا کم حافظه بودن راويان يکي و يا هر دوي اين روايات مي کند .
بررسي سند روايات:
أبي عبد الرحمن سلمي از دشمنان امير مؤمنان عليه السلام :
ناقل قصه از امير مومنان عليه السلام ، در هر دو روايت ، ابي عبد الرحمن السلمي است كه وي از دشمنان امام علي عليه السلام بوده است . وي از کساني است که در لشکر امير مومنان بود ؛ اما به اقرار خويش در باطن با حضرت دشمني داشت :
طبري در کتاب المنتخب من ذيل المذيل از خود او نقل مي کند که وي با امير مومنان دشمن بوده است :
وأبو عبد الرحمن السلمي واسمه عبد الله بن حبيب ... قال رجل لأبي عبد الرحمن أنشدك الله متى أبغضت عليا عليه السلام أليس حين قسم قسما بالكوفة فلم يعطك ولا أهل قال أما إذ نشدتني الله فنعم .
المنتخب من ذيل المذيل ، ص 147 .
ابو عبد الرحمن السلمي ؛ اسم او عبد الله بن حبيب است ... شخصي به ابو عبد الرحمن گفت : تو را به خدا قسم مي دهم ! چه زماني با علي دشمن شدي ؟ آيا همان زماني نبود که در کوفه مالي را تقسيم نمود ؛ اما به تو و خانواده ات چيزي نداد ؟ پاسخ داد : آري !!!
ابراهيم ثقفي نيز در کتاب الغارات ، نام وي را در ميان عده اي از فقهاي بزرگ آورده که با امير مومنان دشمني مي نمودند :
ومنهم (اي المنحرفين عن علي) أبو عبد الرحمن السلمي [ القاري] :
عن عطاء بن السائب قال : قال رجل لأبي عبد الرحمن السلمي أنشدك بالله تخبرني فلما أكد عليه قال : بالله هل أبغضت عليا إلا يوم قسم المال في أهل الكوفة فلم يصبك ولا أهل بيتك منه شئ ؟ ، قال : أما إذا أنشدتني بالله فلقد كان ذلك .
از ايشان (کساني که از امير مومنان جدا شده بودند) ابو عبد الرحمن سلمي است ؛ از عطاء روايت شده است که مي گفت : شخصي به ابو عبد الرحمن گفت : تو را به خدا قسم ميدهم که به من راست بگويي ؛ وقتي که به او اصرار کرد قبول نمود ؛ پس گفت : آيا جز براي اين با علي دشمن نشدي که روزي بيت المال را تقسيم مي کرد ، اما به تو و خانواده ات چيزي نرسيد ؟ پاسخ داد : چون مرا قسم دادي به تو مي گويم ؛ آري ، همينطور است .
سپس به نقل از سعد بن عبيده ، روايتي را از أبي عبد الرحمن نقل ميكند كه خصومت و عداوت او با امير المؤمنين عليه السلام را بيش از پيش براي ما روشن ميسازد .
عن سعد بن عبيدة قال : كان بين حيان وبين أبي عبد الرحمن السلمي شئ في أمر علي عليه السلام فأقبل أبو عبد الرحمن على حيان فقال : هل تدري ما جرأ صاحبك على الدماء ؟ يعني عليا عليه السلام قال : وما جرأه لا أبا لغيرك ؟ ، قال : حدثنا أن النبي صلى الله عليه وآله قال لأصحاب بدر : اعملوا ما شئتم فقد غفر لكم ، أو كلاما هذا معناه.
الغارات ، ج 2 ، ص 567 .
از سعد بن عبيده نيز روايت شده است که گفت : بين حيان و ابي عبد الرحمن سلمي در مورد امير مومنان درگيري بود ؛ پس ابو عبد الرحمن رو به حيان نموده و گفت : مي داني چرا صاحب تو (کسي که از او طرفداري مي کني) را بر ريختن خون مردمان جري نمود ؟
گفت : چه چيزي او را جري کرده است ؟ اي ناپاک ؟
ابو عبد الرحمن پاسخ داد : علي براي ما از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) روايـت مي کند که به اصحاب بدر فرمود : هرکاري مي خواهيد بکنيد ، زيرا خدا شما را آمرزيده است (و به همين جهت جرات در ريختن خون مردمان پيدا کرده است) .
بايد از علماي اهل تسنن سؤال كرد كه آيا ميتوان به روايت چنين شخصي اعتماد كرد ؟ مگر نه اين كه به اتفاق شيعه و سني ، كسي كه با امير المؤمنين عليه السلام دشمن باشد ، منافق است ؟ آيا به روايت شخص منافق ميتوان اعتماد و به امير مؤمنان تهمت زد ؟
بنابراين ، هر دو روايتي كه در صحاح سته اهل سنت آمده ، به خاطر بودن اين شخص در سلسله سند ، از اعتبار ساقط است .
عطاء بن سائب ، ديوانه شده بود :
دومين راوي در سلسله سند هر دو روايت كه از أبي عبد الرحمن نقل ميكند ، عطاء بن سائب است . مزي در تهذيب الکمال در باره او مي نويسد :
و قال عن يحيى أيضا : عطاء بن السائب اختلط ، فمن سمع منه قديما فهو صحيح ... و قال أبو أحمد بن عدى : أخبرنا ابن أبى عصمة ، قال : حدثنا أحمد بن أبى يحيى ، قال : سمعت يحيى بن معين يقول : ليث بن أبى سليم ضعيف مثل عطاء بن السائب .
تهذيب الكمال ، ج 20 ص 91
از يحيي روايت شده است که گفت : عطاء ديوانه شد و تنها اگر کسي از او در ابتدا شنيده باشد صحيح است ... از يحيي بن معين شنيدم که مي گفت : ليث بن أبي سليم مانند عطاء بن سائب ضعيف است .
هيثمي نيز در رد روايت وي مي گويد :
رواه أحمد وفيه عطاء بن السائب وقد اختلط .
مجمع الزوائد ج 4 ص 83.
اين روايت را احمد نقل کرده است و در سند آن عطاء بن سائب است و او نيز ديوانه شد .
ابن حجر نيز در مورد روايت او مي گويد :
والاضطراب فيه من عطاء بن السائب فإنه اختلط .
الإصابة ج 4 ص 338 .
اشکال اين روايت از عطاء بن سائب است ، زيرا او ديوانه شد .
ذهبي نيز در ترجمه وي مي گويد :
وقال يحيى : لا يحتج به .
ميزان الاعتدال ج 3 ص 71
يحيي گفته است : نمي توان به او استدلال کرد .
ابوجعفر الرازي ، در نقل روايت ضعيف بود :
سومين راوي كه در طريق روايت ترمذي وجود دارد ، ابو جعفر رازي است كه بسياري از بزرگان اهل تسنن وي را تضعيف كردهاند . مزي در تهذيب الکمال در باره او ميگويد :
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل ، عن أبيه : ليس بقوى فى الحديث ... و قال عمرو بن على : فيه ضعف ، و هو من أهل الصدق ، سيىء الحفظ . و قال أبو زرعة : شيخ يهم كثيرا . و قال زكريا بن يحيى الساجى : صدوق ليس بمتقن . و قال النسائى : ليس بالقوى .
تهذيب الكمال ج 33 ص 195
عبد الله بن احمد از پدرش نقل مي کند که وي در روايت قوي نيست ... از عمرو بن علي روايت شده است که گفت : او ضعيف است ؛ اگر چه راستگوست اما حفظ او بد است .
ابو زرعه گفته است : او پيرمردي است که غلط هاي بسيار دارد .
زکريا بن يحيي ساجي گفته است : راستگويي است که حرف هاي او محکم نيست .
نسايي نيز گفته است : او قوي نيست .
ابن حجر عسقلاني نيز مي گويد :
و قال ابن حبان : كان ينفرد عن المشاهير بالمناكير ، لا يعجبنى الاحتجاج بحديثه إلا فيما وافق الثقات . و قال العجلى : ليس بالقوى .
تهذيب التهذيب ، ج12 ، ص57
ابن حبان گفته است : او از مشاهير روايات غير قابل قبول نقل مي کند ؛ به نظر من استدلال به روايت او صحيح نيست مگر زماني که با روايات ثقات موافق باشد . عجلي نيز گفته است : او قوي نيست .
سفيان ثوري ، مدلس مشهور و از ديوانهها روايت ميكرد :
در سند روايت أبي داود ، علاوه بر عطاء بن سائب و عبد الرحمن السلمي كه پيش از اين وضعيت آنها روشن شد ، سفيان ثوري نيز وجود دارد كه وي نيز از مدليس مشهور بوده است :
سفيان ثوري ، مدلس بوده است :
طبق آن چه بزرگان اهل سنت گفتهاند : تدليس سفيان ثوري از نوع تدليس «تسويه» بوده است . در تعريف اين نوع از تدليس گفتهاند :
ربّما يسقط ... أو اسقط غيره ضعيفاً أو صغيراً تحسيناً للحديث .
تدريب الراوي ، باب النوع الثاني : المدلس وهو قسمان ، ج1 ، ص186 .
گاهي چيزي از حديث كم مي كرد يا ديگري چنين مي كرد ، به اين جهت كه يا آن شخص ضعيف يا كوچك بوده است .
ابن قطان در باره اين نوع تدليس ميگويد :
وهو شرّ أقسامه .
تدريب الراوي ، ج1 ، ص187 .
اين بدترين نوع تدليس است .
سيوطي در ادامه مينويسد :
قال الخطيب وكان الأعمش وسفيان الثوري يفعلون مثل هذا قال العلائي وبالجملة فهذا النوع أفحش أنواع التدليس مطلقا وشرها قال العراقي وهو قادح فيمن تعمد فعله وقال شيخ الإسلام لا شك أنه جرح وإن وصف به الثوري والأعمش فلا اعتذار أنهما لا يفعلانه إلا في حق من يكون ثقة عندهما ضعيفا عند غيرهما .
خطيب بغدادي مي گويد : اعمش و سفيان ثوري اين كار را انجام ميدادهاند . علائي گفته : سخن آخر اين كه اين نوع از تدليس ، زشتترين و بدترين نوع آن است . عراقي گفته است : هر كسي كه اين كار را عمداً انجام دهد ، به روايتش ضرر ميزند و روايتش مورد اعتماد نيست . شيخ الاسلام [ابن حجر عسقلاني] گفته است : شكي نيست كه تدليس تسويه موجب جرح است و اگر سفيان ثوري و يا اعمش كه مبتلا به اين نوع تدليس هستند ، اين عذر آنها از آنها پذيرفته نمي شود كه كسي بگويد آن دو اين نوع تدليس را در مورد كسي به كار ميبردهاند كه نزد خودشان ثقه بودهاند ؛ ولي نزد غير آنها ضعيف بودهاند .
و طبق اصول مالك بن أنس روايت مدلس مطلقاً حجت نيست . سخاوي در فتح المغيث مينويسد :
وممن حكى هذا القول القاضي عبد الوهاب في الملخص فقال التدليس جرح فمن ثبت تدليسه لا يقبل حديثه مطلقا قال وهو الظاهر على أصول مالك .
فتح المغيث شرح الفية الحديث ، باب التدليس ، ج1 ، ص203 .
تدليس ، اگر ثابت شود كه كسي آن را انجام داده است ، عيب است و هيچ وجه روايت وي پذيرفته نميشود . قاضي عبد الوهاب گفته است : اين مطلب با مبناي مالك بن أنس موافق است .
حكم تدليس از ديدگاه اهل سنت :
خطيب بغدادي ، از علماي مشهور اهل سنت در باره حكم تدليس آورده است :
سمعت شعبة ، يقول : « التدليس في الحديث أشد من الزنا ولأن أسقط من السماء أحب إلي من أن أدلس »
از شعبه شنيدم كه ميگويد : تدليس در حديث بدتر از زنا است ، اگر من از آسمان سقوط كنم ، برايم بهتر است از اين كه تدليس كنم .
الكفاية في علم الرواية ، ج3 ، ص287 ، شماره 1137 تا 1141 .
با اين حال ، چگونه ميتوان به روايتهاي سفيان ثوري اعتماد كرد ؟
سفيان ثوري ، از ديوانهها روايت نقل ميكرده :
ذهبي ، رجالي مشهور اهل سنت در باره سفيان ثوري مينويسد :
شبابة ، عن شعبة ، قال : إذا حدثكم سفيان عن رجل لا تعرفونه فلا تقبلوا منه ، فإنما يحدثكم عن مثل أبى شعيب المجنون .
ميزان الاعتدال ، ترجمه الصلت بن دينار ، ج2 ، ص371 ، ص3906 .
شبابه از شعبه نقل ميكند كه وي گفت : زماني كه سفيان از مردي براي شما حديث نقل كرد كه او را نميشناختيد ، از او قبول نكنيد ؛ زيرا او از افرادي مثل أبي شعيب ديوانه روايت نقل ميكند .
سفيان از دشمنان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) روايت نقل مي كند:
سفيان ثوري از كساني همچون خالد بن سلمة بن العاص ، روايت نقل كرده است كه به نقل ابن عائشه ، اين شخص شعرهايي از بني مروان را كه در هجو رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بود ميخوانده است .
رك : تهذيب التهذيب ، ج11 ، ص157 ، ترجمه سفيان الثوري ، شماره2407 .
ابن حجر عسقلاني در باره خالد بن سلمة ميگويد :
وذكر ابن عائشة انه كان ينشد بني مروان الاشعار التى هجى بها المصطفى صلى الله عليه وسلم .
تهذيب التهذيب ، ترجمه خالد بن سلمة ، ج3 ، ص83 ، شماره 181 .
ابن عائشه روايت کرده است که وي براي بني مروان ، اشعاري را که در آن رسول خدا را هجو (توهين و سرزنش) کرده بودند مي خواند !!!
آيا به روايت چنين شخصي ميتوان اعتماد كرد ؟
در نتيجه هر دو روايت ؛ چه روايت ترمذي و چه روايت سنن أبي داود از نظر سندي مشكل دارند و غير قابل قبول هستند .
نظر علماي شيعه در رد تهمت به امير مومنان :
علامه سيد جعفر مرتضي ميگويد :
ولا نريد أن نفيض في بيان سر حياكة هذه الأكاذيب ، فإنه قد كان ثمة تعمد لإيجاد شركاء لأولئك الذين ارتكبوا هذه الشنيعة ، ممن يهتم اتباعهم بالذب عنهم ، فلما لم يمكنهم تكذيب أصل القضية عمدوا إلى إشراك أبرياء معهم ، ليخف جرم أولئك من جهة ، وسيعا في تضعيف أمر هؤلاء من جهة أخرى . . ولكن الله يأبى إلا أن يتم نوره ، وينزه أولياءه ، ويطهرهم ، ويصونهم من عوادي الكذب والتجني . . وليذهب الآخرون بعارها وشنارها ، وليكن نصيب محبيهم واتباعهم ، والذابين عنهم بالكذب والبهتان ، الخزي والخذلان وسبحان الله ، وله الحمد ، فإنه ولي المؤمنين ، والمدافع عنهم .
الصحيح من سيرة النبي الأعظم (ص) ، السيد جعفر مرتضى ، ج 5 ص 315 .
ما نمي خواهيم در مورد علت بافتن اين دروغ ها سخن بگوييم ؛ زيرا مقصود از آن قطعا شريک تراشيدن براي کساني است که چنين عمل زشتي را مرتکب مي شده اند ؛ همان کساني که طرفداران آنها تلاش بسيار در طرفداري از ايشان مي کنند . وچون نتوانستند اصل قضيه را منکر شوند ، عده اي بي گناه را نيز شريک جرم آنها کردند ؛ تا از طرفي جرم ايشان سبکتر شده و از طرف ديگر اين اشخاص بي گناه را تضعيف کنند ...
اما خداوند جز کامل شدن نور خويش را نمي پذيرد و دوستان خويش را (از اين تهمت) مبرا نموده و پاک مي سازد و ايشان را از آثار اين دروغ و جنايت مصون مي دارد ... و ديگران هستند که ننگ و عار اين رسوايي را بر دوش خواهند کشيد (نه بي گناهان) و جزاي دوستادارن ايشان و طرفدارانشان و کساني که با دروغ و تهمت از آنها دفاع مي کنند نيز رسوايي و بيچارگي است ؛ و منزه است خداوند وحمد مخصوص است ؛ پس بدرستيکه اوست که سرپرست مومنين است و از ايشان دفاع مي نمايد .
و سيد محمد باقر حكيم ميگويد :
ولا يشك أي مسلم يعرف القليل عن شخصية الإمام علي ( عليه السلام ) بوضع هذا الحديث على لسانه ، حيث إن الإمام علي ( عليه السلام ) تربى في حجر الرسول منذ أن كان طفلا وتخلق باخلاقه ، فكيف يمكن ان نتصور وقوع هذا الشئ منه ، خصوصا إذا أخذنا بعين الاعتبار نزول بعض الآيات القرآنية في ذم الخمر قبل هذا الوقت ، وإذا لاحظنا وجود بعض النصوص التي تذكر نزول الآية في شخص آخر من كبار الصحابة ، ممن كان قد اعتاد شرب الخمر في الجاهلية عرفنا الهدف السياسي فيها .
علوم القرآن ، السيد محمد باقر الحكيم ، ص 303 .
هيچ مسلماني که اندکي از شخصيت امير مومنان آگاهي داشته باشد ، شک در دروغ بودن اين روايـت از زبان آن حضرت نمي نمايد ؛ زيرا امير مومنان عليه السلام از زمان کودکي در دامان رسول خدا (ص) بزرگ شده و اخلاق ايشان را به خود گرفته است ؛ چگونه مي توان تصور نمود که چنين کاري از وي صادر شده باشد ؛ مخصوصا اگر با ديده دقت به نزول آياتي که قبل از اين ماجرا در مورد مذمت شراب آورده شده است بنگريم و نيز رواياتي را که مي گويد کسي که اين آيه در مورد وي نازل شده است ، از بزرگان صحابه است که در جاهليت عادت به شرب خمر داشته است ، ببينيم ، هدف سياسي از اين روايت را درک مي کنيم .