توضيح سؤال:
برخي ادعا ميكنند كه اميرمؤمنان عليه السلام و همچنين حسنين عليهما السلام در زماني كه عثمان در محاصره بوده، به طرفداري از او با مهاجمان درگير شدهاند، براي عثمان آب آورده و ...
آيا اين مطلب صحت دارد ؟ آيا روايت صحيح السندي در اين زمينه در منابع شيعه و سني وجود دارد يا خير؟
پاسخ:
برخي از علماي اهل سنت، روايتي در اين زمينه نقل كردهاند؛ اما از نظر سندي و دلالي مشكلاتي دارد كه ما به صورت مختصر به آن خواهيم پرداخت:
تنها مدركي كه در كتابهاي اهل سنت در اين زمينه وجود دارد، و اين ارتباط صميمانه را ثابت ميكند، روايتي است كه بلاذري در انساب الأشراف، ابن شبه نميري در تاريخ المدينه و ابن عبد ربه در العقد الفريد نقل كردهاند.
تمام چند قسمت اول سريال بر اساس همين روايت سناريو سازي شده است؛ در حالي كه اين روايت به تصريح بزرگان اهل سنت، از نظر سندي ضعيف است.
اصل روايت:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ سُلَيْمَانَ، وَأَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورٍ الرَّمَادِيُّ، قَالا: حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ عَمَّارِ بْنِ نُصَيْرٍ، قال: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى بْنِ سُمَيْعٍ الْقُرَشِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي ابْنُ أَبِي ذِئْبٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ، قَالَ: أَشْرَفَ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى النَّاسِ وَهُوَ مَحْصُورٌ فَقَالَ: أَفِيكُمْ عَلِيٌّ؟ قَالُوا: لا. قَالَ: أَفِيكُمْ سَعْدٌ؟ قَالُوا: لا. فَسَكَتَ، ثُمَّ قَالَ: أَلا أَحَدَ يُبَلِّغُ مَاءً؟ فَبَلَغَ ذَلِكَ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَبَعَثَ إِلَيْهِ بِثَلاثِ قِرَبٍ مَمْلُوءَةٍ، فَمَا كَادَتْ تَصِلُ إِلَيْهِ حَتَّى جُرِحَ فِي سَبَبِهَا عِدَّةٌ مِنْ مَوَالِي بَنِي هَاشِمٍ وَمَوَالِي بَنِي أُمَيَّةَ حَتَّى وَصَلَتْ إِلَيْهِ.
وَبَلَغَ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّ عُثْمَانَ يُرَادُ قَتْلُهُ، فَقَالَ: إِنَّمَا أَرَدْنَا مِنْهُ مَرْوَانَ، فَأَمَّا قَتْلُهُ فَلا، وَقَالَ لِلْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ: اذهبا بنفسيكما حتى تقوما على باب دار عثمان فلا تدعا واحدا يصل إليه. وبعث الزبير ابنه وبعث طلحة ابنه على كره منه، وبعث عدة من أصحاب محمد أبناءهم يمنعون الناس أَنْ يَدْخُلُوا عَلَى عُثْمَانَ، وَيَسْأَلُونَهُ إِخْرَاجَ مَرْوَانَ، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ وَرَمَى النَّاسُ فِيهِمْ بِالسِّهَامِ حَتَّى خُضِّبَ الْحَسَنُ بِالدِّمَاءِ عَلَى بَابِهِ، وَأَصَابَ مَرْوَانَ سَهْمٌ وَهُوَ فِي الدَّارِ، وَخُضِّبَ مُحَمَّدُ بْنُ طَلْحَةَ، وَشُجَّ قَنْبَرٌ.
وَخَشِيَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ أَنْ يَغْضَبَ بَنُو هَاشِمٍ لِحَالِ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ فَأَخَذَ بِيَدِ رَجُلَيْنِ، وَقَالَ لَهُمَا: إِنْ جَاءَتْ بَنُو هَاشِمٍ فَرَأَوُا الدِّمَاءَ عَلَى وَجْهِ الْحَسَنِ كَشَفُوا النَّاسَ عَنْ عُثْمَانَ، وَبَطَلَ مَا تُرِيدَانِ، وَلَكِنْ مُرَّا بِنَا حَتَّى نَتَسَوَّرَ عَلَيْهِ الدَّارَ، فَنَقْتُلَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَعْلَمَ بِنَا أَحَدٌ.
فَتَسَوَّرَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ وَصَاحِبَاهُ مِنْ دَارِ رَجُلٍ مِنَ الأَنْصَارِ حَتَّى دَخَلُوا عَلَى عُثْمَانَ، وَمَا يَعْلَمُ أَحَدٌ مِمَّنْ كَانَ مَعَهُ ؛ لأَنَّ كُلَّ مَنْ كَانَ مَعَهُ كَانَ فَوْقَ الْبُيُوتِ، فَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ إِلا امْرَأَتُهُ. فَقَالَ لَهُمَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي بَكْرٍ: مَكَانَكُمَا حَتَّى أَبْدَأَ بِالدُّخُولِ، فَإِذَا أَنَا خَبَطْتُهُ فَادْخُلا فَتُوجِئَاهُ حَتَّى تَقْتُلاهُ.
فَدَخَلَ مُحَمَّدٌ فَأَخَذَ بِلِحْيَتِهِ، فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ " أَمَا وَاللَّهِ لَوْ رَآكَ أَبُوكَ لَسَاءَهُ مَكَانُكَ مِنِّي ". فَتَرَاخَتْ يَدُهُ، وَحَمَلَ الرَّجُلانِ عَلَيْهِ فَوَجَآهُ حَتَّى قَتَلاهُ، وَخَرَجُوا هَارِبِينَ مِنْ حَيْثُ دَخَلُوا، وَصَرَخَتِ امْرَأَتُهُ فَلَمْ يُسْمَعْ صُرَاخُهَا لِمَا فِي الدَّارِ مِنَ الْجلَبَةِ، فَصَعَدَتِ امْرَأَتُهُ إِلَى النَّاسِ فَقَالَتْ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ قُتِلَ.
فَدَخَلَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ وَمَنْ كَانَ مَعَهُمَا فَوَجَدُوا عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ مَذْبُوحًا فَانْكَبُّوا عَلَيْهِ يَبْكُونَ، وَخَرَجُوا، وَدَخَلَ النَّاسُ فَوَجَدُوهُ مَقْتُولا، وَبَلَغَ عَلِيًّا الْخَبَرُ وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَسَعْدًا وَمَنْ كَانَ بِالْمَدِينَةِ، فَخَرَجُوا، وَقَدْ ذَهَبَتْ عُقُولُهُمْ لِلْخَبَرِ الَّذِي أَتَاهُمْ، حَتَّى دَخَلُوا عَلَيْهِ فَوَجَدُوهُ مَذْبُوحًا، فَاسْتَرْجَعُوا.
وَقَالَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ لابْنَيْهِ: كَيْفَ قُتِلَ وَأَنْتُمَا عَلَى الْبَابِ؟ وَلَطَمَ الْحَسَنَ وَضَرَبَ الْحُسَيْنَ، وَشَتَمَ مُحَمَّدَ بْنَ طَلْحَةَ، وَلَعَنَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ، وَخَرَجَ وَهُوَ غَضْبَانُ يَرَى أَنَّ طَلْحَةَ أَعَانَ عَلَى مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَقِيَهُ طَلْحَةُ، فَقَالَ: مَا لَكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ ضَرَبْتَ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ؟ فَقَالَ: عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ أَلا يَسُوءُنِي ذَلِكَ يُقْتَلُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ بَدْرِيٌّ لَمْ تَقُمْ عَلَيْهِ بَيِّنَةٌ وَلا حُجَّةٌ ! ! فَقَالَ طَلْحَةُ: لَوْ دَفَعَ إِلَيْنَا مَرْوَانَ لَمْ يُقْتَلْ. فَقَالَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: لَوْ أَخْرَجَ إِلَيْكُمْ مَرْوَانَ لَقُتِلَ قَبْلَ أَنْ تَثْبُتَ عَلَيْهِ حُكُومَةٌ.
از سعيد بن مسيب نقل شده است كه عثمان در زماني كه محاصره بود، از بلندي خانه با مردم سخن گفت و سؤال كرد: آيا در ميان شما علي هست ؟ گفتند: خير. گفت: آيا در ميان شما سعد هست ؟ گفتند: خير. پس ساكت شد. سپس گفت: آيا در شما كسي نيست كه به ما آب برساند؟ اين خبر به گوش علي (عليه السلام) رسيد؛ پس سه مشك را كه پر از آب بود، فرستاد، آب به عثمان نرسيد مگر اين كه تعدادي از غلامان بني هاشم و غلامان بني اميه براي رساندن آن زخمي شدند.
و خبر به علي (عليه السلام) رسيد كه آنها قصد كشتن عثمان را دارند؛ پس گفت: ما از او مروان را ميخواهيم؛ ولي قصد كشتن او را نداريم، به حسن و حسين (عليهما السلام) فرمود: برويد و بر در خانه عثمان بإيستيد، اجازه ندهيد كه دست كسي به او برسد. زبير پسرش را فرستاد، طلحه نيز پسرش را فرستاد ؛ با اين كه پسر طلحه از اين كار ناراحت بود. عدهاي اصحاب محمد (صلي الله عليه وآله) نيز فرزندانشان را فرستاند تا اجازه ندهند مردم به خانه عثمان وارد شوند و از او بخواهند كه مروان را بيرون كند، محمد بن أبي بكر نظارهگر بود و ديد كه مردم به سوي آنها تير اندازي كرند؛ تا جائي كه حسن (عليه السلام) با خونها در درِ خانه رنگين شد، مروان در داخل خانه تير خورد، محمد بن طلحه از خون رنگين شد، سر قنبر شكست، محمد بن أبيبكر ترسيد كه بني هاشم به خاطر وضعيت حسن و حسين (عليهما السلام) خشمگين شوند؛ به همين دست آن دو نفر را گرفت و به آنها گفت:
اگر بني هاشم بيايند و خون را در صورت حسن (عليه السلام) ببينند ناراحت شوند؛ جلوي مردم را از رسيدن به عثمان خواهند گرفت و شما به هدفتان نخواهيد رسيد، پس بيايد با من برويد تا از ديوار بالا برويم و او را بكشيم، بدون اين كه كسي خبردار شود، پس محمد بن أبي بكر و دو همراهش از ديوار خانه مردي از انصار بالا رفتند و وارد خانه عثمان شدند، هيچ يك از همراهان عثمان نميدانستند كه آنها داخل خانه هستند؛ زيرا تمام همراهان او بالاي بام بودند و تنها همسر عثمان در آن جا بود، محمد بن أبي بكر به دو همراهش گفت: شما سرجايتان بإيستيد تا اول من وارد شوم، وقتي من او را زير دست پا گرفتم و كتك زدم، شما وارد شويد و بياييد تا او را بزيند تا كشته شود.
پس محمد بن أبي بكر داخل شد و ريش عثمان را گرفت، عثمان به او گفت: به خدا سوگند اگر پدرت تو را ميديد به خاطر اين كاري كه با من ميكني از غصه ميمرد، محمد از او دست كشيد، آن دو نفر حمله كردند آن قدر عثمان را زدند تا او را كشتند، و از همان راهي كه آمده بودند، در حالي كه ترسيده بودند، فرار كردند، همسر عثمان فرياد كشيد، اما به خاطر سر و صدايي كه در خانه بود، كسي صداي او را نشنيد، همسر عثمان پيش مردم رفت و گفت:
امير المؤمنين كشته شد، پس حسن و حسين (عليهما السلام) و همراهان آنها وارد شدند و عثمان را ذبح شده ديدند، صورت خود را چرخاندند و براي عثمان گريه كردند و خارج شدند، مردم وارد خانه شدند و عثمان را ديدند كه كشته شده. خبر به گوش علي (عليه السلام) طلحه، زبير، سعد و ساير مردم مدينه رسيد، پس خارج شدند؛ به صورتي كه از شنيدن اين خبر عقلشان را از دست داده بودند، وارد خانه عثمان شدند و او را ذبح شده ديدند؛ پس «انا لله وإنا اليه راجعون» گفتند.
علي به دو فرزندش گفت: چگونه كشته شد؛ در حالي كه شما جلوي در بوديد؟ حسن را سيلي و حسين را كتك زد، محمد بن طلحه را فحش داد و عبد الله بن زبير را لعنت كرد.
علي (عليه السلام) از خانه خارج شد در حالي كه بسيار عصباني بود، فكر ميكرد كه طلحه در كشتن عثمان همكاري كرده است؛ طلحه با آن حضرت روبر شد و گفت: چه شده تو را اي ابو الحسن كه حسن و حسين را كتك زدهايد؟ علي (عليه السلام) گفت: لعنت خدا بر تو، چرا ناراحت نباشم؛ در حالي كه امير المؤمنين كشته شده، او يكي از ياران رسول خدا بود و از حاضران در جنگ بدر بود، بيهيچ دليل و برهاني او را كشتند. طلحه گفت: اگر مروان را بهما ميداد، كشته نميشد. علي (عليه السلام) گفت: اگر مروان را به شما تحويل ميداد، قبل از اين كه حكومتش تثبيت و وارد خانهاش شود، كشته ميشد.
النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاى262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج2، ص301 ش 2363، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص284، طبق برنامه الجامع الكبير.
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج4، ص273، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
نكته اول: سند روايت ضعيف است:
اشكال اصلي در سند اين روايت، در محمد بن عيسي بن سميع است كه توسط تعدادي از علماي اهل سنت تضعيف شده و گفتهاند كه او در سند اين روايت تدليس كرده است، روايتي را كه از يك فرد ضعيف شنيده، آن را به ابن أبي ذئب نسبت داده تا ضعف روايت را بپوشاند.
نميري بعد از نقل اين روايت ميگويد:
وَهَذَا حَدِيثٌ كَثِيرُ التَّخْلِيطِ، مُنْكَرُ الإِسْنَادِ لا يُعْرَفُ صَاحِبُهُ الَّذِي رَوَاهُ عَنِ ابْنِ أَبِي ذِئْبٍ، وَأَمَّا ابْنُ أَبِي ذِئْبٍ وَمَنْ فَوْقَهُ فَأَقْوِيَاءُ.
اين حديثي است كه راست با راست و دروغ قاطي شده است، سند آن غير قابل پذيرش است، راوي كه از آن را از أبي ذئب نقل كرده، شناخته شده نيست؛ اما أبي ذئب و راويان بالاتر از او قوي هستند.
النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاى262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج2، ص301 ش 2363، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.
ابراهيم بن محمد طرابلسي، نام محمد بن عيسي بن سميع، در زمره مدلسان آورده و تصريح كرده است كه او اين روايت را ابن أبي ذئب نشنيده؛ بلكه آن را از شخص ديگري كه ضعيف بوده شنيده است:
د س ق محمد بن عيسى بن سميع ذكر بن حبان ك انه روى حديث مقتل عثمان عن بن أبي ذئب ولم سمعه منه إنما سمعه عن إسماعيل بن يحيى أحد الضعفاء عنه وكذلك قال صالح بن محمد وغيره.
محمد بن عيسي بن سميع، ابن حبان گفته كه او روايت كشتن عثمان را از ابن أبي ذئب نقل كرده؛ در حالي كه روايت را از او نشنيده؛ بلكه آن را از اسماعيل بن يحيي كه يكي از ضعيفان است، شنيده است؛ همين سخن را صالح بن محمد و ديگران نيز گفتهاند.
الحلبي الطرابلسي ، أبو الوفا إبراهيم بن محمد بن سبط ابن العجمي (متوفاى841هـ) ، التبيين لأسماء المدلسين ، ج1 ص193، رقم: 72 ، تحقيق : محمد إبراهيم داود الموصلي ، ناشر : مؤسسة الريان للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت ، الطبعة : الأولى ، 1414 ـ 1994م
جالب است كه بزرگان اهل سنت، تدليس را برادر دروغ دانستهاند و آن را به شدت مذمت كردهاند:
خطيب بغدادي ، از علماي مشهور اهل سنت در باره حكم تدليس آورده است :
سمعت الشافعي يقول قال شعبة بن الحجاج التدليس أخو الكذب ... قال ثنا غندر قال سمعت شعبة يقول: التدليس في الحديث أشد من الزنا ولأن أسقط من السماء أحب الي من ان ادلس... سمعت المعافى يقول سمعت شعبة يقول لأن أزني أحب الي من ادلس... سمعت الحسن بن علي يقول سمعت أبا أسامة يقول خرب الله بيوت المدلسين ما هم عندي الا كذابون.
از شافعي شنيديم كه ميگفت: شعبة بن حجاج گفت : تدليس ، برادر دروغ است . غندر ميگويد: از شعبه شنيدم كه ميگويد : تدليس در حديث بدتر از زنا است ، اگر من از آسمان سقوط كنم ، برايم بهتر است از اين كه تدليس كنم . از شعبه شنيدم كه ميگفت : اگر من زنا كنم ، برايم بهتر از اين است كه تدليس كنم . از أبا اسامه شنيدم كه ميگفت : خدا خانه مدليسن را خراب كند، آنها در نزد من دروغگو ياني نيستند .
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، الكفاية في علم الرواية، ج 1، ص355 ـ 356 ، تحقيق: ابوعبدالله السورقي، إبراهيم حمدي المدني، ناشر:المكتبة العلمية - المدينة المنورة.
بنابراين، محمد بن عيسي بن سميع، يكي از مدلسين بوده و اين روايت را كه از يكي از ضعفا شنيده ، به دورغ به إبن أبي ذئب نسبت داده تا ضعف سندي آن را بپوشاند.
در نتيجه، قضيه آب آوردن اميرمؤمنان عليه السلام براي عثمان، دفاع بني هاشم، امام حسن و امام حسين عليهما السلام از عثمان، زخمي شدن امام حسن در دفاع از عثمان و ... همگي دروغ هستند.
نكته دوم: نكتههاي قابل توجه در اين روايت:
در اين روايت مطالب قابل توجهي آمده است كه برخي از آنها اصلا توسط اهل سنت مطرح نميشود، و برخي ديگر دروغ بودنش از آفتاب هم روشنتر است.
از جمله در اين روايت آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام، به محمد بن طلحه فحش داد و عبد الله بن زبير و همچنين طلحة بن عبيد الله را لعن كرد.
اگر اميرمؤمنان عليه السلام، طلحه و عبد الله بن زبير را لعن كرده؛ در حالي كه هر دوي آنها از اصحاب هستند، چرا اهل سنت تا اين اندازه از اين دو نفر پشتيباني ميكنند؟
در اين روايت آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام اعتقاد داشت كه طلحه در كشتن عثمان دست داشته و همكاري كرده است.
اين مسائل، براي اعتقادات اهل سنت هزينه بسيار سنگيني دارد و تمام بافتههاي آنان را پنبه كرده و اساس اعتقادات آنها را در باره عدالت همه اصحاب باطل خواهد كرد.
آيا طلحهاي در كشتن عثمان همكاري كرده، ميتواند عادل باشد؟
همچنين در اين روايت آمده است كه محمد بن أبي بكر در قتل عثمان شركت داشته و مباشر بوده؛ در حالي كه برخي از اهل سنت ادعا ميكنند كه او هيچ نقشي نداشته و حتي وقتي از كشته شدن عثمان باخبر ميشود، به شدت ناراحت شده و به قاتلان عثمان حمله ميكند.
در اين روايت، هيچ اثري از عبد الله بن سبأ و معجزات او نيست؛ در حالي كه وهابيها ادعا ميكنند نقش اصلي در كشتن عثمان را عبد الله بن سبأ بازي ميكرده است.
نكته سوم: اميرمؤمنان (ع)، به بيگناهاني كه در داخل خانه عثمان بودند، پناه داده بود، نه به خود عثمان:
حتي فرض را بر اين بگيريم كه اميرمؤمنان عليه السلام فرزندانش را براي دفاع از خانه عثمان فرستاده باشد، يا خود آن حضرت در زماني كه صحابه آب را بر روي او بسته بودند، آب آورده باشد و ... اما از كجا معلوم كه اين كارها براي دفاع و آب رساني به خود عثمان باشد؟
بيترديد در خانه عثمان، همسران، كنيزان و كودكاني وجود داشتند كه هيچ نقشي در عملكرد عثمان نداشتند، بنابراين آنها نبايد به گناه عثمان ميسوختند، آسيب ميديدند و از تشنگي هلاك ميشدند. اميرمؤمنان عليه السلام براى حفاظت از جان آنها و رساندن آن به اين بيگناهان تلاش كرده است نه به خاطر عثمان بن عفان .
جالب است كه روايت صحيح السندي در منابع اهل سنت وجود دارد كه اين مطلب را ثابت ميكند. ام المؤمنين ام حبيبه، همسر گرامي رسول خدا صلي الله عليه وآله كه از بني اميه بود، براي نجات محاصره شدگان آمد و از اميرمؤمنان عليه السلام درخواست كرد كه افراد محاصره شده را در پناه او قرار دهد، امام عليه السلام با قاطعيت فرمود كه همه محاصره شدهگان در پناه تو هستند؛ غير از عثمان و سعيد بن العاص .
اصل روايت:
ابن شبه نميري در تاريخ المدينة مينويسد:
حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ، قال: حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ الْمَاجِشُونِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، أَنَّ أُمَّ حَبِيبَةَ زَوْجَ النَّبِيِّ (ص) وَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا حِينَ حُصِرَ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ حُمِلَتْ حَتَّى وُضِعَتْ بَيْنَ يَدَيْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي خِدْرِهَا وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَتْ: " أَجِرْ لِي مَنْ فِي الدَّارِ ". قَالَ: نَعَمْ إِلا نَعْثَلا وَشَقِيًّا، قَالَتْ: " فَوَاللَّهِ مَا حَاجَتِي إِلا عُثْمَانُ، وَسَعِيدُ بْنُ الْعَاصِ ". قَالَ: مَا إِلَيْهِمَا سَبِيلٌ. قَالَتْ: " مَلَكْتَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ فَأَسْجِحْ "، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ مَا أَمَرَكِ اللَّهُ وَلا رَسُولُهُ.
ماجشون روايت کرده است که ام حبيبه همسر رسول خدا (ص) هنگامي که عثمان در محاصره بود در ميان حجابش به نزد علي (عليه السلام) آمده در حاليکه ايشان بالاي منبر بودند و گفت : کساني را که در خانه (عثمان) هستند در پناه من قرار ده ؛ ايشان فرمودند : غير از نعثل (پيرمرد يهودي و کنايه از عثمان) و شقي (کنايه از سعيد بن العاص) .
ام حبيبه گفت : مقصود اصلي من همان دو است ؛ ايشان گفتند : آن دو را نميتواني آزاد کني، ام حبيبه گفت: پسر ابوطالبى ، حال كه غالب آمدى گذشت كن، اميرمؤمنان فرمود: به خدا سوگند ، خدا و رسولش به تو چنين دستوري ندادهاند.
النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاى262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص219 ح 2019، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.
بررسي سند روايت:
سند اين روايت كاملا صحيح و تمام راويان آن ثقه هستند، براي اثبات اين مطلب ناچاريم تك تك راويان را بررسي نماييم:
أبو سلمة، موسي بن اسماعيل:
او از اساتيد محمد بن اسماعيل بخاري به شمار ميرود، چنانچه ذهبي در شرح حال او مينويسد:
موسى بن إسماعيل أبو سلمة التبوذكي الحافظ عن شعبة وهمام وخلق وعنه البخاري وأبو داود وابن الضريس وابن أبي عاصم سبطه قال عباس الدوري كتبنا عنه خمسة وثلاثين ألف حديث قلت ثقة ثبت مات 223 ع
موسى بن اسماعيل، حافظ (كسي كه يك صد هزار حديث حفظ بوده) بود، از شعه و ... روايت نقل كرده است و بخاري ، ابوداود و ... از او حديث شنيدهاند. عباس دوري گفته: من 35 هزار حديث از او نوشتم. من (ذهبي) ميگويم: او ثقه و مورد اعتماد بود.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج2 ص301، رقم: 5677 ، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.
يوسف بن يعقوب:
از راويان بخاري، مسلم، ترمذي، نسائي و ابن ماجه، ذهبي در باره او مينويسد:
يوسف بن يعقوب بن أبي سلمة الماجشون أبو سلمة المدني عن أبيه والمقبري والزهري وعنه أحمد ومسدد ثقة مات 185 خ م ت س ق .
يوسف بن يعقوب، از پدرش ، مقبري و زهري روايت شنيده و احمد بن حنبل از او نقل كرده و ثقه است.
الكاشف ج2 ص402، رقم: 6459
يعقوب بن أبي سلمة:
او نيز از راويان صحيح مسلم، ابوداود، ترمذي و ابن ماجه است، ابن حجر عسقلاني در شرح حال او مينويسد:
يعقوب بن أبي سلمة الماجشون التيمي مولاهم أبو يوسف المدني صدوق من الرابعة مات بعد العشرين م د ت ق .
يعقوب بن أبي سلمة، راستگو بوده است.
تقريب التهذيب ج1 ص608، رقم: 7819
نكته مهم در اين روايت، اين است كه اميرمؤمنان عليه السلام از عثمان با عنوان «نعثل» ياد كرده است. لقبي كه اكثر اصحاب ، عثمان را با آن ياد ميكردند.
نعثل يك يهودي قد بلند، ريش بلند، زشت چهره و احمق بود كه هر وقت ميخواستند كسي را مسخره كنند از نام او استفاده ميكردند.
نكته چهارم: اميرمؤمنان (ع) قسم ياد كرد كه از عثمان دفاع نكند
رواياتي در منابع اهل سنت وجود دارد كه بر طبق آن، وقتي عثمان اميرمؤمنان عليه السلام را متهم كرد كه نويسنده نامه به والي آن حضرت بوده، آن حضرت سوگند ياد كرد كه هرگز از او دفاع نخواهد كرد تا در قيامت در برابر خداوند با او روبرو شود.
ابن شبه نميري در تاريخ المدينه دو روايت در اين زمينه نقل كرده است:
روايت اول:
حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ الْحُبَابِ، قال: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ هَارُونَ بْنِ عَنْتَرَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ، قَالَ: لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ مَا كَانَ قَدِمَ قَوْمٌ مِنْ مِصْرَ مَعَهُمْ صَحِيفَةٌ صَغِيرَةُ الطَّيِّ، فَأَتَوْا عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَقَالُوا: إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ غَيَّرَ وَبَدَّلَ، وَلَمْ يَسِرْ مَسِيرَةَ صَاحِبَيْهِ، وَ كَتَبَ هَذَا الْكِتَابَ إِلَى عَامِلِهِ بِمِصْرَ، أَنْ خُذْ مَالَ فُلانٍ وَاقْتُلْ فُلانًا وَسَيِّرْ فُلانًا، فَأَخَذَ عَلِيٌّ الصَّحِيفَةَ فَأَدْخَلَهَا عَلَى عُثْمَانَ، فَقَالَ: أَتَعْرِفُ هَذَا الْكِتَابَ؟ فَقَالَ: " إِنِّي لأَعْرِفُ الْخَاتَمَ "، فَقَالَ: اكْسِرْهَا فَكَسَرَهَا.
فَلَمَّا قَرَأَهَا، قَالَ: " لَعَنَ اللَّهُ مَنْ كَتَبَهُ وَمَنْ أَمْلاهُ ".
فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَتَتَّهِمُ أَحَدًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ؟ قَالَ: " نَعَمْ ".
قَالَ: مَنْ تَتَّهِمُ؟ قَالَ: " أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ أَتَّهِمُ "، قَالَ: فَغَضِبَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَامَ، وَقَالَ: وَاللَّهِ لا أُعِينُكَ وَلا أُعِينُ عَلَيْكَ حَتَّى أَلْتَقِيَ أَنَا وَأَنْتَ عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
عبد الملك بن هارون از پدرش از جدش نقل كرده است كه در زماني كه آن اتفاق براي عثمان افتاد، گروهي از مردم مصر آمدند؛ در حالي كه همراه با آنها نامهاي بود كه به صورت كوچ تا شده بود، پيش علي آمدند و گفتند: اين مرد (سنت پيامبر را) تغيير داده و تبديل كرده و مسير دو رفيقش را نميرود، او اين نامه را به فرماندارش در مصر نوشته كه مال فلاني را بگير، فلاني را بكش و فلاني را تبعيد كن. علي (عليه السلام) نامه را گرفت و بر عثمان وارد شد و گفت: اين نامه را ميشناسي؟ گفت: من مهر آن را ميشناسم؛ پس گفت: آن را باز كنيد، و باز كردند، وقتي آن را خواند گفت: لعنت خداوند بر كسي كه آن را نوشته و كسي كه آن را املا كرده است.
پس علي (عليه السلام) به او گفت: آيا شخصي از خانواده خود را متهم ميكني؟ گفت: بلي. علي (عليه السلام) سؤال كرد: چه كسي را متهم ميكني؟ عثمان گفت: تو نخستين متهم هستي! رواي ميگويد: علي (عليه السلام) خشمگين شد، برخواست و گفت: به خدا سوگند تو را كمك نخواهم كرد، عليه تو نيز كاري نخواهم كرد تا اين كه من و تو در برابر خداوند با يكديگر ملاقات كنيم.
النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاى262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص212، ح2008، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.
روايت دوم:
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَقَّاصِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَعْدٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: رَجَعَ أَهْلُ مِصْرَ إِلَى الْمَدِينَةِ قَبْلَ أَنْ يَصِلُوا إِلَى بِلادِهِمْ، فَنَزَلُوا ذَا الْمَرْوَةِ فِي آخِرِ شَوَّالٍ، وَبَعَثُوا إِلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَانَ أَعْتَبَنَا، ثُمَّ كَتَبَ يَأْمُرُ بِقَتْلِنَا، وَبَعَثُوا بِالْكِتَابِ إِلَى عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، فَدَخَلَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَلَى عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْكِتَابِ، فَقَالَ: مَا هَذَا يَا عُثْمَانُ؟ فَقَالَ: " الْخَطُّ خَطُّ كَاتِبِي، وَالْخَاتَمُ خَاتَمِي، وَلا وَاللَّهِ مَا أَمَرْتُ وَلا عَلِمْتُ ".
قَالَ: " أَتَّهِمُكَ وَكَاتِبِي ".
فَغَضِبَ عَلِيٌّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، وَقَالَ: وَاللَّهِ لا أَرُدُّ عَنْكَ أَحَدًا أَبَدًا
ابراهيم بن محمد بن سعد از پدرش نقل ميكند كه مردم مصر برگشتند و قبل از اين كه به شهرهاي خود برسند؛ در اواخر ماه شوال به منطقه ذا المروه وارد شدند؛ پيش علي (عليه السلام) فرستادند و گفتند كه عثمان ما را پيش از اين سرزنش ميكرد و سپس نامه مينويسد و دستور قتل ما را ميدهد، نامه را براي علي (عليه السلام) فرستادند، علي (عليه السلام) به همراه نامه بر عثمان وارد شد و گفت: اي عثمان اين چيست؟ عثمان گفت: اين خط، خط كاتب من و اين نامه، نامه من است، ولي به خدا سوگند من دستور ندادهام و از آن خبر ندارد و سپس به علي (عليه السلام) گفت:
من تو و كاتبم را متهم ميكنم. پس علي (عليه السلام) خشمگين شد و فرمود: به خداوند هيچ كسي را از تو رد نخواهم كرد (جلوي هيچ كس را از حمله به تو نخواهم گرفت).
النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاى262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص212، ح2009، تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1417هـ-1996م.
همچنين عبد الرزاق صنعاني روايت ديگري را در امالي خود نقل كرده است كه بر طبق آن اميرمؤمنان عليه السلام و عثمان به همديگر فحشهاي دادند تا آن روز چنين فحشهاي شنيده نشده است:
أنا مَعْمَرٌ، حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ زَيْدِ بْنِ جُدْعَانَ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ، قَالَ: " شَهِدْتُ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَعُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ اسْتَبَّا بِسِبَابٍ مَا سَمِعْتُ أَحَدًا اسْتَبَّ بِمِثْلِهِ، وَلَوْ كُنْتُ مُحَدِّثًا بِهِ أَحَدًا لَحَدَّثْتُكَ بِهِ، قَالَ: ثُمَّ نَظَرْتُ إِلَيْهِمَا يَوْمًا آخَرَ فَرَأَيْتُهُمَا جَالِسَيْنِ فِي الْمَسْجِدِ، أَحَدُهُمَا يَضْحَكُ إِلَى الآخَرِ.
از سعيد بن مسيب روايت شده است که روزي علي (عليه السلام) و عثمان را ديدم چنان به هم فحش ميدادند که مانند آن را نشنيده بودم ؛ و اگر آنچه را بر زبان آوردند به کسي گفته بودم به تو نيز ميگفتم ؛ سپس گفت : اما روزي ديگر آن دو را ديدم که در مسجد نشسته بودند و يکي به ديگري ميخنديد .
الصنعاني، ابوبكر عبد الرزاق بن همام (متوفاى211هـ)، الأمالي في آثار الصحابة، ج 1، ص70، ح91 ، تحقيق : مجدي السيد إبراهيم ، ناشر : مكتبة القرآن - القاهرة .
نتيجه آن كه اميرمؤمنان، امام حسن و امام حسين عليهم السلام از عثمان و خانه او دفاع نكردهاند، اگر هم جلوي خانه او حاضر شدهاند، قصد آنها دفاع از افراد بيگناه و زن و فرزند عثمان بوده است، نه از خود عثمان .