پاسخ به شبهات : 13 / 04 / 1385
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
استاد حسيني قزويني
قبل از بحث شيعه و سني و وهابيت، براي اينکه متهم نشويم به ضربه بر وحدت، ناگزيريم به اين مطلب اشاره کنيم که اين بحثها، نه تنها ضربه بر وحدت ميان صفوف مسلمين نيست، بلکه اين بحثها موجب هرچه قويتر شدن صفوف وحدت مسلمانان و موجب شناخت کساني است که در مقام ضربه بر اين وحدت هستند.
در رابطه با وحدت، همين بس که قرآن مجيد، بزرگ منادي وحدت است و با اين آيه:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا
سوره آل عمران/آيه103
تمام گويندگان لا إله إلا الله و مسلمانان را دعوت ميکند تا در صف واحد در برابر دشمن واحد موضع بگيرند. از طرفي هم قرآن هر گونه تفرقه را عذاب إلهي ميداند:
قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآَيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ
سوره انعام/آيه65
آقاي ابن أثير ـ از علماي بزرگ اهل سنت ـ ميگويد:
مراد از يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا ، تفرقه ميان امت اسلامي است.
امير المؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه، خطبه327 تعبيري زيبا و جامع دارد و ميفرمايد:
و ألزموا السواد الأعظم، فإن يد الله على الجماعة و إياكم و الفرقة فإن الشاذ من الناس للشيطان، كما أن الشاذ من الغنم للذئب
همواره با گروه و جماعت باشيد که دست قدرت الهي، همواره پشت سر جماعت است. از هر گونه تفرقه بپرهيزيد که گروه اندک از مردم، طعمه شيطان هستند؛ همانگونه که گوسفندان جدا شده از گله، طعمه گرگ هستند.
در رابطه با اهميت وحدت، هيچ مشکلي ميان فِرَق اسلامي نيست. من گمان نميکنم يک فرقه يا مسلماني پيدا شود که مخالف وحدت مسلمانان و منادي تفرقه باشد. ولي آنچه که در اين قضيه اساسي است، اين است که امروز اين وحدت، چه ضرورت و جايگاهي دارد و اهداف وحدت چيست؟ در رابطه با اهميت وحدت مسلمانان در عصر حاضر، همين بس که ميبينيم دشمنان قسم خورده اسلام براي نابودي اسلام و در کنار آن، براي نابودي فرهنگ نوراني تشيع، دست به دست هم دادهاند.
شما حتما با نام هانتينگتون - بزرگ مغز متفکر کاخ سفيد و سازمان سيا - آشنا هستيد که طرحي داد براي موفقيت استکبار جهاني به سرکردگي آمريکا يا براي پياده کردن طرح ليبراليسم جهاني. الان هم در رأس آن، دولت آمريکا و دولتهاي تابع و دنبالهرو آمريکا به همين شکل به فکر پياده کردن طرح شوم هانتينگتون هستند. قبلا قضيه فوکوياما بود در کتاب پايان تاريخ و هانتينگتون در کتاب برخورد تمدنها آن را کنار زد و مقالات متعددي در اين زمينه دارد. در روزنامههاي داخلي هم نقدهاي زيادي بر اين نظريهپرداز کاخ سفيد نوشتهاند. عمده اهداف طرح ايشان اين بود که ما براي مبارزه با فرهنگها و تمدنهاي موجود در جهان بايد مبارزه کنيم و روشهاي کنار زدن تمدنهاي موجود را مطرح ميکند و رسما اعلام ميکند:
اين تمدنها ـ از بودا و هندو و ... ـ در برابر قدرت آمريکا، خطري ندارند. عمده خطر در آمريکا و در برابر پياده شدن ليبراليسم، فرهنگ اسلامي است. ما بايد با تمام توان، کوشش کنيم تا اين تمدن اسلامي را از بين ببريم؛ تمدن اسلامي که سرکردهاش، دولت ايران است.
اين آقايان از اسلام آمريکايي احساس خطر نميکنند. اسلامي که کليه چهارچوب برنامههاشان از ناحيه آمريکا ديکته شود، براي آمريکا خطري ندارد. وقتي کشورهاي به ظاهر اسلامي که به دستور آمريکا، کتابهاي درسي مدارس، حتي کتابهاي ديني خودشان را تغيير ميدهند و آيات و روايات مربوط به جهاد را حذف ميکنند، براي آمريکا خطري ندارد. حتي من چندي پيش در روزنامهها خواندم که در کنگره آمريکا، قانوني تصويب ميشود که وقتي در کشورهاي اسلامي، کنگرههايي تشکيل ميشود، نبايد با بسم الله الرحمن الرحيم شروع شود. اگر يک رئيس کشوري ميخواهد سخنراني کند، حق ندارد سخن خود را با نام خدا آغاز کند. در سابق شنيده بوديم که جنّ از بسم الله ميترسد، ولي تا اين اندازه براي ما قابل باور نبود. قطعا اسلامي آمريکايي، نه تنها براي آمريکا خطر ندارد، بلکه مؤيد سياستهاي غلط آمريکاست. اسلامي منافع آمريکا را به خطر مياندازد که امروز در کشور جمهوري اسلامي ايران، آن را پياده ميکنند و در فکر پياده کردن تمام عيار آن هم هستند.
جديدا در آمريکا کتابي نوشته شده و ترجمه شده است و يکي از دوستان خلاصه اين کتاب را در چند صفحه براي من فکس کرد و نکاتي در اين کتاب آمده که مسئوليت ما را بيش از آنچه که تصور ميکرديم، سنگينتر ميکند. در اين کتاب، با يکي از مشاورين رئيس سازمان سياي آمريکا مصاحبهاي کردهاند و ايشان رسما اين نکته را ميگويد:
ما بعد از پيروزي جمهوري اسلامي ايران، بر اين باور بوديم که مهرههاي خودمان را جايگزين خواهيم کرد و مشکلي براي سياست آمريکا ايجاد نميکند. ولي بعد از پيشرفت نظام جمهوري اسلامي ايران، ديديم که جايگزين کردن مهرههاي آمريکا در اين نظام، مشکلات زيادي دارد. به اين فکر افتاديم که برويم نقاط قوت و ضعف جمهوري اسلامي ايران و فرهنگ تشيع را بررسي کنيم و بودجه نخستيني که براي اين امر اختصاص داديم، 90 ميليون دلار بوده است و شخصيتهايي را فرستاديم تا اين نقاط قوت و ضعف را بررسي کردند. نتيجه دادند که يکي از بزرگترين نقاط قوت فرهنگ شيعه، وجود مراجع عظام تقليد است.
حتي ميگويد:
صدام با قدرت آنچناني، نتوانست مراجع نجف را تسليم کند و در آخر، حوزه نجف را تعطيل کرد. بايد تلاش کنيم که جوانان و طبقه مردم را نسبت به مرجعيت بدبين کنيم و موقعيت مرجعيت را در ميان مردم تضعيف کنيم.
از ديگر نقاط قوت فرهنگ شيعه، عزاداريهايي است که در کشورهاي اسلامي، هر سال براي نوه پيامبر اسلام به پا ميشود. در اين عزاداريها، مردم را به طرف انتحار ـ جهاد و جانبازي و شهادت ـ تشويق ميکنند. ما بايد بيائيم توسط بعضي از روحانيون و مداحان بيسواد و دنياپرست، مطالبي را القاء کنيم و اين عزاداريها را در ميان مردم، تضعيف کنيم و مردم را به اين عزاداريها بدبين کنيم و مطالب موهوم را در ميان مردم گسترش بدهيم و به مردم القاء کنيم که اين عزاداريها جز مزاحمت براي شما چيز ديگري نيست.
سومين نقطه قوت، خود فرهنگ شيعه است که يک فرهنگ مجاهدپرور و فرهنگ از خودگذشتگي و جانبازي براي رسيدن به اهداف عاليه است. ما بايد کوشش کنيم بعضي از فرقههايي که با شيعه مخالف هستند، در ردّ افکار شيعه، کتاب و مقاله بنويسند و بر ضدّ معتقدات شيعه، القاء شبهه کنند. اينها بنويسند که شيعه، جزء فِرَق اسلامي نيست و مشرک و بدعتگزار هستند و خارج از محدوده اسلام هستند.
اگر ما اين سه طرح را پياده کنيم، در سال 2010 ميلادي، يا شاهد حذف واژه شيعه از قاموس اسلام خواهيم شد، يا تشيع را در عرصه بين المللي کمرنگ خواهيم کرد.
عزيزان! من اين را يک اعلام خطر جدي ميدانم و موجب سنگيني مسئوليت همه شيعيان است؛ مخصوصا حوزههاي علميه که پرچمدار دفاع از کيان تشيع و حريم ولايت هستند.
در اين موقعيت، قطعي است که تمام فِرَق اسلامي با هر اختلافي که در فروعات و جزئيات دارند، در صف واحد در برابر دشمن واحد قرار بگيرند و هر گونه تفرقه، خيانت به اسلام است و هر گونه القاء مطالبي که بوي تفرقه و فرار کردن فِرَق و مسلمانان از همديگر ميشود، امروز، گناهي نابخشودني است. به هر بهانهاي و به هر عبارت و تحليلي، اگر ما مطالبي را در جامعه القاء کنيم که اين فِرَق اسلامي را از همديگر جدا کند، قطعا گناهي است که ائمه (عليهم السلام) و حضرت ولي عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) بر آن راضي نخواهند بود. هر گونه اهانت و جسارت به معتقدات و افراد قابل احترام اهل سنت، گناهي نابخشودني است؛ همانگونه که هر گونه اهانت و جسارت آنها به معتقدات شيعه گناهي نابخشودني است. ما هيچ شبههاي نداريم که کساني که به هر بهانهاي ـ به بهانه دفاع از تشيع، دفاع از حضرت صديقه طاهره (سلام الله عليها) ـ مطالبي را القاء کنند و جلساتي را تشکيل بدهند که اهانت به معتقدات اهل سنت باشد، خيانت ميکنند. بنده در راديو معارف، از قول يکي از مراجع عظام تقليد که نظرياتش براي همه، حتي ديگر مراجع عظام تقليد هم محترم است، اين عبارت را نقل کردم:
من از ايشان سوال کردم: نظر شما در مورد بعضي از مطالب که بر بالاي منابر يا در بعضي از جلسات، سبّ و شتم نسبت به افراد مورد احترام ديگر مذاهب بيان ميشود، چيست؟
ايشان خيلي قاطعانه فرمودند: ائمه (عليهم السلام) به اين راضي نيستند.
حتي بعد از پخش صحبتهاي بنده از راديو معارف، ايشان شنيده بودند و اظهار بزرگواري کردند که مطلب را خوب اداء کردي.
امروز مراجع بزرگوار ما، علماء ما، مقام معظم رهبري و مسئولين نظام، حداکثر تلاش را دارند که هيچگونه تنش از ناحيه شيعه و اهل سنت ايجاد نشود.
مسئله ديگري که شايد براي بسياري از عزيزان ما و بعضي از بزرگان ما هنوز خوب حل نشده است و يا در صحبتها و نوشتهها، بعضا مطالبي نوشته ميشود که جاي گلايه است، اهداف وحدت است. هدف از وحدت چيست؟ آيا وحدتِ مذاهب و معتقدات است؟ نه، مراد از وحدت، همان تعبيري است که مرحوم شيخ محمد تقي قمي (ره) مؤسس دار التقريب بين المذاهب الإسلامية مصر و نماينده تام الإختيار حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره) بيان داشتند که ميفرمودند:
مراد، تقريب ميان مذاهب است، نه توحيد مذاهب. مراد از وحدت، أشعري را معتزلي کردن و حنفي را حنبلي کردن و سني را شيعه کردن و شيعه را سني کردن نيست؛ بلکه هدف اصلي اين است که در يک سري مراکز، انديشمندان هر يک از مذاهب جمع شوند و با حفظ مباني اعتقادي خود و احترام به معتقدات ديگر، مسائل اختلافي را در محيطي آرام مطرح کنند تا با آشنا شدن به افکار همديگر و مشترکات بين مذاهب، تفاهم بيشتري داشته باشند.
در تاريخ 24 ژوئن 2001 ، از طريق شبکه تلويزيوني ANNلندن، يک ميزگردي بود که از بسياري از کشورهاي اسلامي ـ متفکران ايراني و لبناني و مصري و بريتانيايي و ... ـ هم شرکت کرده بودند و در آنجا، آقاي شيخ محمد آشور ـ معاون دانشگاه الأزهر مصر ـ رئيس کميته گفتگو بين مذاهب اسلامي، اين عبارت را داشت:
فکرة التقريب بين المذاهب الإسلامية لا تعني توحيد المذاهب الإسلامية و لا صرف أي مسلم مذهبه و صرف المسلم عن مذهبه تحت التقريب، تضليل فکرة التقريب. فإن الإجتماع علي فکرة التقريب يجب أن يکون أساسه البحث و الإقناع و الإقتناع حتي يمکن لسلاح العلم و الحجة، محاربة الأفکار الخرافية ... .
هدف از انديشه تقريب مذاهب اسلامي، يکي کردن همه مذاهب و رويگرداني از مذهبي و روي آوردن به مذهبي ديگر نيست. اين فکر، به بيراهه کشاندن انديشه تقريب است. هدف از تقريب اين است که بر پايه بحث و پذيرش علمي، انديشمندان جمع شوند با اسلحه علمي به نبرد با خرافات بپردازند و دانشمندان هر مذهبي در يک محيط علمي که صفا و صميميت بر آن حاکم است، بنشينند و تبادل افکار کنند و هر يک با مباني فکري و اعتقادي ديگران آشنا شوند و با استدلال و براهين ديگر مذاهب، با مباني فکري آنها آشنا شوند تا اين عداوتها و بدبينيها رخت از ميان بربندد و مسائل براي همديگر روشن و واضح شود و هر چه بيشتر بر مشترکات ميان مذاهب و اختلاف از استناد به موارد اختلافي تکيه شود.
هدف اين نيست که يک شيعه يا يک سني به خاطر وحدت، از مباني اعتقادي خودش دست بردارد. ما مکلف هستيم که مباني اعتقادي و فکري شيعه را خيلي شفاف و زلال و به دور از هر گونه تعصب و گرايش مذهبي خودمان بيان کنيم و در اختيار مردم قرار دهيم. همانگونه هم اجازه دهيم تا آنها هم مباني فکري خودشان را شفاف بيان کنند و اين حق انتخاب را به شنونده بدهيم. اگر با شفاف شدن يک مکتب، يک جوان سني به طرف مکتب شيعه گرويده شد، کسي نبايد گلايه کند. ما رسما ميگوييم که اگر براي يک فردي، حجت تمام شد بر اينکه مذهب حق، فلان مذهب است، اجتهاد و يافتههاي خودش براي خودش حجت است.
روايتي که در منابع فريقين آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
تفترق أمتي علي بضعة و سبعين فرقة.
همچنين اين روايت که ميفرمايد:
قوم حضرت موسي (عليه السلام) به 71 فرقه و قوم حضرت عيسي (عليه السلام) به 72 فرقه و ملن من به 73 فرقه منشعب خواهند شد که تمام اين 73 فرقه اهل آتش هستند، جز يک فرقه.
علماء هر يک از مذاهب هم در اين زمينه، مطالب زيادي دارند و هر يک از فِرَق اسلامي مدعي است که فرقه ناجيه هستند. شيعه هم با استناد به ادله محکم و قوي و غير قابل خدشه، معتقد است که فرقه ناجيه هستند.
در اين زمينه، کتابي را راهنمائي ميکنم که حتما مطالعه کنيد، نه يکبار، بلکه چندين بار. برادر بزرگوار و صديق ارجمند ما جناب آقاي شيخ علي آل محسن از طلاب فاضل و علماي قطيف عربستان سعودي، کتاب مسائل خلافية را نوشته که من مطالعه اين کتاب را براي تک تک عزيزان از ضروريات ميدانم. مخصوصا در اين بخش، ايشان حدود 60 صفحه مطالب زيبا و بکر دارد. من، يا اصلا نديدم يا کم ديدم از بزرگان که مطلب را اينچنين شفاف و زلال مطرح کنند. ايشان، ادله برادران اهل سنت ـ معتزله و اشاعره و ... ـ را بر فرقه ناجيه بودن خود را مطرح کرده است و ادله محکم و متقن زيادي مطرح کرده که از ميان اين فِرَق اسلامي، تنها فرقه ناجيه، کساني هستند که پيرو اهل بيت (عليهم السلام) هستند و مباني فکري و اعتقادي و فرهنگي خود را از مکتب اهل بيت (عليهم السلام) اخذ کردهاند و با استناد به حديث شريف ثقلين:
إنى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي، إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي، و أنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض
و دهها حديث ديگر مانند حديث سفينه:
مثل أهل بيتي کمثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من ترکها غرق.
اثبات کرده که شيعه، فرقه ناجيه است.
ايشان يک بحث خيلي زيبا و ابتکاري که در اينجا انجام دادند، اين است که ميگويد بعضي از برادران اهل سنت، مدعي هستند که تابع اهل بيت (عليهم السلام) هستند، با اينکه در ميان کتب فقهي و اصولي و ديگر کتب اهل سنت، در يک مورد هم مسائل و فروعات فقهي خود را به گفتار اهل بيت (عليهم السلام) استناد نکردهاند. در صحيح بخاري ـ که به اعتقاد برادران اهل سنت، أصح الکتب بعد از قرآن است ـ رواياتي از ائمه (عليهم السلام) به چشم نميخورد. در مقدمه کتاب فتح الباري إبن حجر عسقلاني ـ از استوانههاي علمي اهل سنت ـ آمار داده است که مثلا از امير المؤمنين (عليه السلام) چند روايت دارد و از عايشه چند روايت دارد و از ابوبکر و ابوهريره چند روايت دارد. در صحيح بخاري که بيش 500 روايت از ابوهريرهاي که کمتر از دو سال ملازم پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بوده، آورده، ولي از علي بن ابي طالب (عليه السلام)، مجموعا 29 روايت دارد.
دانشمند معاصر مصري به نام محمود ابو ريّه ميگويد:
علي بن ابي طالب که از اول طفوليت و در تمام سفر و حضر، ملازم پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بود و لحظهاي از لحظات عمرش، جداي از پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نبود و تا آخرين لحظهاي که دنيا را وداع گفت و به ملکوت أعلي پيوست، سر مطهر پيامبر (صلي الله عليه و سلم) بر روي سينه علي بود، اگر بنا بود که علي هر روز يک روايت از پيامبر (صلي الله عليه و سلم) نقل کرده باشد، بايد بيش از 12 هزار روايت از علي نقل شده باشد.
تمام منابع اهل سنت را ببينيد که چقدر روايت از حضرت علي (عليه السلام) نقل شده است؟ حضرت علي (عليه السلام) که حداقل به عنوان خليفه چهارم مطرح است. در صحيح بخاري از عايشه، أم المؤمنين، حدود 280 روايت آمده است، ولي از حضرت فاطمه زهراء (سلام الله عليها) يک روايت. آيا انصاف است؟! مگر امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام)، صحابه و جگر گوشه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نبودند؟ اگر بتوانند يک روايت از حسنين (عليهما السلام) در صحيح بخاري به ما نشان بدهند، ما جايزه ميدهيم. آيا امام صادق (عليه السلام)، استاد ائمه ديگر مذاهب نبود؟ مگر ابو حنيفه نميگويد:
لو لا السنتان لهلک النعمان.
مگر مالک، شاگرد مکتب امام صادق (عليه السلام) نبود؟ مگر همه آنها نميگويند که امام صادق (عليه السلام) از نظر علمي و صلاحيت، برتر بود؟ خود ذهبي ميگويد:
تنها کسي که شايسته خلافت بود در عصر امام صادق (عليه السلام)، کسي جز امام صادق (عليه السلام) نبود.
در صحاحشان چند روايت از امام صادق (عليه السلام) دارند؟ مگر بخاري، معاصر امام هادي (عليه السلام) و امام حسن عسکري (عليه السلام) نبود؟ از همه فقهاء و ديگر افراد اهل سنت روايت دارد، ولي يک اثر از آثار اين دو امام در اين کتب نيست. کتاب المغني ابن قدامه و المبسوط سرخسي که از مفصلترين کتب فقهي اهل سنت است، يک مورد هم ندارند که يک فقيه اهل سنت آمده باشد در يک فرع فقهي به قول اهل بيت (عليهم السلام) استناد کرده باشد. آن وقت در حرف زدن، ابنتيميه ميگويد تنها کسي که تابع اهل بيت (عليهم السلام) است، ما اهل سنت هستيم و تنها کسي که هيج سنخيتي ميان آنها و اهل بيت (عليهم السلام) نيست، شيعه است و فرهنگ شيعه، يک فرهنگ ضدّ اهل بيت (عليهم السلام) است. مباني اعتقادي شيعه با مباني اعتقادي اهل بيت (عليهم السلام)، تباين دارد. حال، عقلاي عالم بايد قضاوت کنند.
لذا، در اين زمينه، حديث ثقلين، مسئله را کاملا روشن ميکند. آقاي مناوي ـ از علماي بزرگ اهل سنت ـ و ديگر علماي اهل سنت وقتي به حديث ثقلين ميرسند، ميگويند:
رسول الله (صلي الله عليه و سلم) در اين حديث، اهل بيت را عِدْل قرآن قرار داده است. همان حجيتي که قرآن دارد از نظر أخذ هدايت و تمسک، همان حجيت در اهل بيت است.
اين، بهترين دليل عصمت اهل بيت (عليهم السلام) است. چون اگر اهل بيت (عليهم السلام) معصوم نباشند، نميتوانند عِدْل و همپايه قرآن باشند. مضافا که ادامه حديث ثقلين نشان ميدهد که کتاب و عترت، يک لحظه هم از هم جدا نميشوند. ما اين را از برادران اهل سنت ميپرسيم:
الان، عترتي که عِدْل قرآن است، غير از حضرت ولي عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء)، چه کسي است؟ آيا همين حديث کفايت نميکند بر وجود مقدس حضرت ولي عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) و احاطه علمي ايشان و دفاع ايشان از حريم اسلام؟
خدا را شاهد ميگيريم که هدف ما، تبيين حقائق و واقعيت است. ما به هيچ وجهي در مقام تعريض، حتي به وهابيت هم نيستيم. شيعه، دستش را دراز کرده است تا با تمام فِرَق اسلامي - با تمام اختلافات در مباني فکري و عقيدتي ـ در صف واحد در برابر دشمن واحد صفآرائي کند. ولي امروز، حقائقي داريم که اين آقايان وهابيت، بزرگ ضربهزننده بر وحدت اسلامي هستند.
اگر تاريخ وهابيت و زمان ظهور وهابيت در قرن 7 و 8 را ببينيد، ميبينيد که جامعه اسلامي در آن روز، با چه مشکلات خانمانسوزي مواجه بود و آراء و افکار ابنتيميه آمد به جاي اينکه وحدت صفوف را انسجام بدهد، تفرقه ايجاد کرد و با اتهام شرک و بدعت به تمام فِرَق اسلامي، ميان مردم فاصله ايجاد کرد به طوري که علماي مذاهب اسلامي بالإتفاق، فتوا و رأي دادند بر ضلالت ابنتيميه. اينها در تاريخ ثبت است و در منابع معتبر اهل سنت آمده است. در زمام ظهور محمد بن عبد الوهاب هم جامعه اسلامي با مشکلات عديدهاي مواجه بود و اينها آمدند موجب تفرقه شدند.
آنچه که من ميخواهم خيلي راحت و بيپرده بيان کنم، اين است که امروز موضع اهل سنت و علماء و مفتيانشان در اين زمينه چيست؟ اگر اينها گلايه ميکنند که شيعه، سر ناسازگاري با وهابيت دارد، مسئله ناسازگاري نيست. اگر کتابي در نقد و ردّ وهابيت نوشته ميشود يا جلساتي در تحليل آراء فاسد وهابيت برگزار ميشود، 90٪ جنبه دفاعي دارد.
بنده خودم در تابستان سال گذشته در ماه رجب با مفتي اعظم عربستان سعودي جناب شيخ عبد العزيز بن عبد الله آل شيخ نشستي يک ساعته داشتم. ايشان 2 ، 3 کارتن کتاب به ما اهداء فرمودند. ما باز کرديم و ديديم که يک دوره کامل 20 جلدي فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلمية و الإفتاء بود. کليه استفتائاتي که از اين لجنه دائمه افتاء کردهاند و پاسخ دادهاند، در اين 20 جلد جمع شده است. به صورت اتفاقي، جلد 18 اين کتاب را ورق ميزديم و به بعضي از مطالب برخورد کرديم که براي من خيلي دردآور بود. در اين کتاب، جلد18، صفحه298 استفتاء کردهاند:
آيا يک جوان سني ميتواند با يک جوان شيعه ازدواج کند يا خير؟
جواب دادند:
لا يجوز تجويز بنات اهل السنة من أبناء الشيعة و إذا وقع النکاح فهو باطل.
يک جوان سني نميتواند با شيعه ازدواج کند و اگر ازدواجي صورت بگيرد، باطل است.
* * * * * * *
* * * * * * *
* * * * * * *
««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»
دکتر سيد محمد حسيني قزويني