پاسخ به شبهات : 27 / 02 / 1386
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
استاد حسيني قزويني
اين جلسه، جلسه تکميلي جلسه گذشته است. عبارتي را که در اين نشريات آمده بوده، اين بود که اينها اول عصمت امير المؤمنين (عليه السلام) را زير برده بودند:
علي، نه نور بود و نه آسماني و نه مقدس و نه معصوم. اگر اينگونه بود، مردم را به دعوت از انتقاد از خود نميکرد. علي، يک انسان خطا پذير بود و غير معصوم بود. فراتر از او، محمد نيز چنين بود. حال، تکليف ولي فقيه، بسيار روشن است.
جمله اينها در مورد خطا پذير بودن امير المؤمنين (عليه السلام) برگرفته از خطبه 216 نهج البلاغه بود که در جلسه گذشته، توضيح داديم. در رابطه با رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) هم مختصر اشارهاي کرديم. قبل از اينکه در جلسه به اين مسئله بپردازم، به دو نکته اشاره ميکنم:
نکته اول:
اينها در طول اين 10 ، 12 سال اخير، وقتي ميخواهند ولايت فقيه را زير سوال ببرند، از امير المؤمنين (عليه السلام) يا از نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شروع ميکنند. براي اينکه بتوانند مطلبشان را به کرسي بنشانند، اول عصمت معصومين (عليهم السلام) را زير سوال ميبرند و بعد ميگويند معصومين (عليهم السلام) ما که اينچنين هستند، حال ولايت فقيه هم روشن است. چون ولايت فقيه، فرع بر ولايت معصومين (عليهم السلام) است.
اگر شما در رابطه با ولايت فقيه بحث داريد و حرف براي زدن داريد، بيائيد حرف بزنيم. شيعه در طول تاريخ براي ولايت فقيه استدلال داشته است و بزرگان ما کتاب نوشتهاند و خود امام خميني (ره) کتابي در اين زمينه نوشته است. بعضي هم کتابهاي مفصل 3 جلدي درباره ولايت فقيه نوشتهاند. اگر واقعا سرمايه علمي داريد و دروغ نميگوييد و شعار نميدهيد، بيائيد ادله فقهاي شيعه بر اثبات ولايت فقيه را زير سوال ببريد. شما چرا قبل از اينکه ولايت فقيه را زير ببريد، ميرويد از معصوم (عليه السلام) آغاز ميکنيد. ما وقتي لمعه ميخوانديم، استاد ما تعبيري زيبا داشت و ميگفت:
کسي که ميخواهد در فضيلت سلمان صحبت کند، گاهي ميگويد که مقداد خوب بوده است و سلمان خوبتر، گاهي هم ميآيد فضيلت سلمان را با کفر مقداد ثابت ميکند.
ايشان توصيه ميکرد که از اين روش جاهلانه و نادرست بايد دست برداريم.
اگر واقعا اينها روي قضيه ولايت فقيه بحث دارند، چرا از معصوم (عليه السلام) آغاز ميکنند؟ اگر راست ميگويند و سرمايه علمي دارند و حرف براي زدن دارند، بيايند ميدان. بزرگان ما کتابهاي متعددي در اثبات ولايت فقيه نوشتهاند؛ مخصوصا در اين 30 ، 40 سال اخير که شايد بيش از 100 عنوان کتاب در اثبات ولايت فقيه نوشته شده است. اگر راست ميگويند بيايند اينها را نقد کنند.
نکته دوم:
يکي از همين آقاياني که امروز بناي تخريب معقتدات شيعه را دارد و سخنرانيهاي زيادي انجام داده و مقالات زيادي نوشته است، آقاي يوسفي اشکوري است. ايشان هم در بعضي از آثارشان حرفهايي دارد که اين حرفها بيشتر به اسطوره شبيه است. به نظر من اين حرفها در کنار کرسي براي 4 پيرزني که فاقد فرهنگ اسلامي هستند، شايد معنا داشته باشد، ولي در ترازوي نقد، اينچنين سخن گفتن، جز اين که خودشان را مفتضح کنند، چيز ديگري ندارند. ايشان در کتاب بازخواني قصيه خلقت، صفحه 100 ميگويد:
انسان مطيع و رام، حيواني است که کار ميکند و بار ميبرد و زندگي زميني ميکند. راستي، چه نعمت بزرگي قدر عصيان کردن و چه متعالياند کساني که به قله رفيع اسلام صعود ميکنند. نميگوييم عصيان خوب است و بايد عصيان کرد، بلکه ميگوييم انسانْ با عصيان، اراده و آگاهي و قدرت خود را ثابت ميکند!!!
اگر يک سبزيفروش سرکوچه و يک شترچران بيابان بگويد، ما گلايه نميکنيم. ولي يک نفر که لباس روحانيت بر تن اوست و مدعي اسلام شناسي است، نبايد اينچنين بگويد. اين که اين چه منطقي است؟ من نتوانستم بفهمم. يعني اگر يک انساني بخواهد اراده خودش را اثبات کند، بايد معصيت و خلاف کند و دزدي و زنا کند!!! اين، نه با منطق دين ميسازد و نه با منطق فطرت ميسازد و نه با منطق بشر. اين سخن با جنگلنشينان عهد بوغ، بيشتر همخواني دارد تا با عبارتهايي که بخواهيم در جوامع علمي و دانشگاهي آن را ارائه بدهيم. آنچه که در روايات ما هست، عکس اين است. همان قضيهاي که نقل ميکنند شخصي قدرتنمائي ميکرد و کشتي ميگرفت و همه را بر زمين ميزد. حضرت آمد گفت:
قدرتنمائي اين نيست که بتواني بر کسي غلبه کني. قدرتنمائي جائي است که بتواني با نفْس خودت کشتي بگيري و نفْس خودت را بر زمين بزني.
اگر توانستي بر نفْس خويش و شيطان غلبه پيدا کني، آن وقت توانستهاي اراده و قدرت قوي خود را به نمايش بگذاري.
ايشان عصمت را اينگونه زير سوال ميبرد:
اگر بنا شود که بر فرض محال، انسان هرگز گناه نکند، در آن صورت يا حيوان است يا فرشته؛ به هر حال انسان نيست.
بازخواني قصيه خلقت، صفحه 110
ببينيد! تعبير را نگاه کنيد! وضع ما به کجا رسيده است که مدعيان معرفي اسلام و اسلامشناسي ميگويند انساني که گناه نکند، يا حيوان است يا فرشته و از انسانيت بيرون رفته است.
لذا، با توجه به اين قضايا ـ و سخنرانيهايي که همين امسال، يکي از روحانيون مدعي اسلامشناسي به نام کديور در تهران داشتند، ايشان هم به يک نوعي عصمت ائمه (عليهم السلام) را زير سوال برده است و اينکه اگر بگوييم ائمه (عليهم السلام) يک وجود فرا بشري هستند، اينها قابليت الگو گيري را ندارند و نميتوانيم از آنها الگو و ملاک و معيار بگيريم، ـ چند مسئله را به صورت خلاصه اشاره کنم تا بتوانيم بحث را تمام کنيم:
بحث اول:
در رابطه با عصمت انبياء (عليهم السلام) که قرآن در اين زمينه آيات صريح و محکمي دارد، يکي دو مورد از اين آيات را ميخوانم. وقتي در قرآن سخن از شيطان و حضرت آدم (عليه السلام) و رانده شدن از درگاه قرب ربوبي را مطرح ميکند، شيطان ميگويد:
قال فبعزتك لأغوينهم أجمعين * إلا عبادك منهم المخلَصين
سوره ص/آيه83-82
شيطان، دشمن قسم خورده بشر ميگويد من راهي براي دسترسي به مخلَصين ندارم. اين منطق قرآن است، لا شک و لا ريب و غير قابل انکار است. از آن طرف هم ميبينيم که هر کجا نامي از انبياء (عليهم السلام) آمده، با واژه مخلِص يا مخلَص همراه است. در رابطه با حضرت ابراهيم و اسحاق و يعقوب (عليهم السلام) ميفرمايد:
وَ اذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصَارِ * إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ
سوره ص/آيه46-45
در رابطه با حضرت يوسف (عليه السلام) ميفرمايد:
إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ
سوره يوسف/آيه24
در رابطه با حضرت موسي (عليه السلام) ميفرمايد:
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَ كَانَ رَسُولًا نَبِيًّا
سوره مريم/آيه51
وقتي قرآن ميفرمايد که شيطان ميگويد من بندگان مخلَص را نميتوانم گمراه کنم، همين قرآن در جاي ديگر انبياء (عليهم السلام) را بنده مخلَص مينامد. پس ثابت ميشود که شيطانْ بر ساحت مقدس انبياء (عليهم السلام) راهي ندارد و وقتي اين گونه است، گناه و لغزشي از انبياء (عليهم السلام) صورت نميگيرد.
بحث دوم:
خداوند در اين آيات شريفه:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ
سوره نساء/آيه59
اطاعت از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در رديف اطاعت خودش آورده است.
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ
سوره نساء/آيه64
مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ
سوره نساء/آيه80
وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ
سوره نساء/آيه69
در تمام اين آيات، اطاعت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را اطاعت از خداوند شمرده است؛ بدون هيچ قيد و شرطي. اگر بر پيامبران (عليهم السلام)، نسيان و فراموشي و غفلت را جايز بدانيم که مثلا يک عمل يا حکم شرعي را فراموش کنند يا غفلت داشته باشند، پيامبري که براي هدايت آمده، پيامبري که اطاعتش اطاعة الله است، اگر از روي غفلت، خلاف و سهو و گناه کرد، آيا اين يطع الله است يا يعص الله؟ از آن طرف خداوند نهي کرده از ارتکاب معصيت و از اين طرف هم پيامبرش نسياناً يا سهواً کار خلافي انجام داد، از طرفي هم بگويد هر کس از پيامبرش اطاعت کند، از خداوند اطاعت کرده است، در اينجا اجتماع امر و نهي لازم ميآيد. جنبه هدايتي پيامبرش هم تبديل به ميشود به حالت ضلالت. پيامبري که براي هدايت بشر آمده است، اگر سهواً کار غير شرعي را شرعي بيان کند، شکي نيست که غير شرعي، ضلالت است. پيامبر هادي به پيامبر مضلّ تبديل شد. وقتي آقاي فخر رازي به اين آيه ميرسد، ميگويد:
من أمر الله بطاعته على سبيل الجزم و القطع، لا بد و أن يكون معصوما عن الخطأ، إذ لو لم يكن معصوما عن الخطأ كان بتقدير إقدامه على الخطأ يكون قد أمر الله بمتابعته، فيكون ذلك أمرا بفعل ذلك الخطأ و الخطأ لكونه خطأ منهي عنه. فهذا يفضي إلى إجتماع الأمر و النهي في الفعل الواحد بالإعتبار الواحد و إنه محال.
کسي را که خداوند دستور داده از او اطاعت کنيد به صورت جزم و قطع و بدون قيد و شرطي، ناگزير است که او معصوم باشد. زيرا اگر معصوم از خطا نباشد و کار خطايي از او سر بزند، خداوند دستور به اطاعت او داده است و پس خداوند دستور داده است که بايد از خطا، اطاعت کرد و خطا، از حيث اينکه خطا است، نهي شده است.
تفسير الرازي، ج10، ص144
ايشان در اينجا، هم به عصمت نبي و هم به عصمت اولي الأمر، قاطعانه استدلال ميکند. استدلال او هم درست است. اما ايشان در ادامه، جملهاي دارد که تمام سخن قبلياش را نقض ميکند. ميگويد:
آيه، قطع دارد که اولي الأمر بايد معصوم بايد، ولي ما چه کنيم که ابوبکر و عمر به عنوان اولي الأمر، معصوم نبودند و ناگزيريم که از ظاهر آيه، دست برداريم.
چقدر خندهآور است! چقدر حرف بياساس و بيمنطقي است! ميگويد خلفاء ما معصوم نبودند و ما ناگزيريم که از ظاهر آيه، بلکه از نصّ و صريح آيه، دست برداريم.
بحث سوم:
در اين آيه شريفه:
وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ
(سوره بقره/آيه124)
صراحت دارد که انبياء (عليهم السلام) هيچ ظلمي را انجام نميدهند. کمترين ظلم، گناه است:
من أذنب فقد ظلم نفسه.
مرحوم علامه حلي (ره) تعبير زيبايي دارد و ميگويد:
افرادي که از ذريه حضرت ابراهيم (عليه السلام) بودند، چهار گروه هستند:
1. افرادي که از اول تا آخر عمرشان، ظلم ميکردند. حضرت ابراهيم (عليه السلام) قطعا براي اينها طلب امامت نکرده است.
2. افرادي که در اول عمرشان ظالم بودند و توبه کردند. برخي معتقدند که حضرت ابراهيم (عليه السلام) براي اين دسته ميخواست طلب امامت کند که خداوند را قبول نکرد.
3. افرادي که در اول عمر خود، سالم بودند، ولي در آخر عمر خود ظالم شدند. حضرت ابراهيم (عليه السلام) قطعا براي اينها هم طلب امامت نکرد.
4. افرادي که در طول عمرشان، لحظهاي ظلم نکردند. حضرت ابراهيم (عليه السلام) قطعا براي اين دسته طلب امامت کردهاند.
لذا، ميبينيم که آيات ديگر، مؤيد اين مطلب است و افرادي بايد باشند که در طول عمر، متوسل به ظلم نشده باشند و صالح باشند و اينها شايسته امامت هستند. مثلا در رابطه با حضرت لوط (عليه السلام) فرمود:
وَ لُوطًا إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ * وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
اينها را هم صالح قرار داديم و هم امام.
سوره انبياء/آيه73-71
وَ لَقَدْ آَتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَلَا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَائِهِ وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِبَنِي إِسْرَائِيلَ * وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِآَيَاتِنَا يُوقِنُونَ
سوره سجده/آيه24-23
اگر اين آيات را در کنار آيه 124 سوره بقره بگذاريم، در مييابيم:
کل من تلبّس بالظلم و لو في لحظة من لحظات عمره لا يستحق مقام الإمامة.
بحث چهارم:
بحث ديگر در رابطه با آيه شريفه 53 سوره حج است که امروز، معاندين و مخالفين عصمت انبياء (عليهم السلام) و نبي مکرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، به اين آيه تمسّک ميکنند. من خيلي خلاصه عرض ميکنم:
و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبي إلا إذا تمنى ألقى الشيطان في أمنيته فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم
برخي معاندان و بيخبران به اين آيه تمسک ميکنند مبني بر اين که انبياء (عليهم السلام) معصوم نيستند.
در اينجا واژه أمنية يعني آرزو، يعني آنچه که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در مقام پياده کردن آن است و آرزوهاي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي اصلاح جامعه و نابودي شرک و کفر و ظلم است. هيچ پيامبري آروز نکرد که در جامعه، اصلاحي صورت بگيرد، مگر اينکه شيطان در کارهاي آنها با ايجاد وسوسه و ايجاد درگيري ميان امت، مانع تحقق آروزي آن پيامبر ميشدند.
من دو نمونه از مفسرين اهل سنت و دو نمونه از مفسرين شيعه را عرض ميکنم:
آقاي صابوني در کتاب صفوة التفاسير، جلد2، صفحه255 ميگويد:
و معنى الآية: و ما أرسلنا رسولا و لا نبيا فحدث نفسه بشيء و تمنى لأمته الهداية و الإيمان إلا ألقى الشيطان الوساوس و العقبات في طريقه، بتزيين الكفر لقومه و إلقائه في نفوسهم مخالفة لأمر الرسول و كأن الآية تسلية للرسول (ص) تقول له: لا تحزن يا محمد على معاداة قومك لك فهذه سنة المرسلين.
معني آيه: ما هيچ پيامبري را نفرستاديم جز اين که ايمان و هدايت را براي امتش آرزو ميکرد تا با رهنمود و ارشاداتش جامعه را اصلاح کند، ولي شيطان ميآمد افرادي را در جامعه تحريک و در برابر فرامين و أوامر پيامبر عَلَم ميکرد و مانع تحقق هدايت ميشد. اين آيه، يک نوع دلداري براي پيامبر بود که به خاطر دشمني قومت با تو که مانع تحقق هدايت هستند، ناراحت نباش، انبياء گذشته هم که ميخواستند هدايت در جامعه محقق شود، شياطين با إلقاء وسوسه در ميان افراد جامعه، مانع هدايت ميشدند.
آقاي شوکاني ـ از علماي بزگ اهل سنت ـ در کتاب فتح القدير، جلد3، صفحه462 ميگويد:
فحاصل معنى الآية: أن الشيطان أوقع في مسامع المشركين ذلك من دون أن يتكلم به رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و لا جرى على لسانه، فتكون هذه الآية تسلية لرسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: أي لا يهولنك ذلك و لا يحزنك، فقد أصاب مثل هذا من قبلك من المرسلين و الأنبياء.
يعني: پيامبر ميخواست مشرکين را به طرف هدايت دعوت کند، ولي شيطان در گوش مشرکين إلقاء ميکرد که آروزهاي پيامبر مبني بر هدايت شما، بياساس است و ... .
مرحوم علامه طباطبائي (ره) در الميزان في تفسير القرآن، جلد14، صفحه391 ميفرمايد:
و ما أرسلنا من قبلك من رسول و لا نبي إلا إذا تمنى و قدر بعض ما يتمناه من توافق الأسباب على تقدم دينه و إقبال الناس عليه و إيمانهم به ألقى الشيطان في أمنيته و داخل فيها بوسوسة الناس و تهييج الظالمين و إغراء المفسدين فأفسد الامر على ذلك الرسول أو النبي و أبطل سعيه فينسخ الله و يزيل ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته بإنجاح سعى الرسول أو النبي و إظهار الحق و الله عليم حكيم.
هيچ پيامبري نبود که مقدمات هدايت مردم را فراهم کند و تمام زمينههاي مردم را آماده کند، مگر اينکه شيطان ميآمد در اين آروزي هدايت مردم توسط پيامبر، با وسوسه مردم و تحريک ستمگران و مفسدان إلقاء ميکرد و سعي و تلاش پيامبر را بيثمر ميکرد.
مانند همين تعبير را حضرت آيت الله مکارم شيرازي در تفسير نمونه (عربي)، جلد10، صفحه375 دارد.
بحث پنجم:
اما در مورد آيه شريفه:
إنا فتحنا لك فتحا مبينا * ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر
سوره فتح/آيه3-1
اي پيامبر! براي تو ـ در صلح حديبيه يا فتح مکه ـ فتح مبين داديم تا اينکه با اين فتح مبين، تمام گناه گذشتهات و متأخر تو بخشيده شود.
علامه طباطبائي (ره) ميفرمايد:
ما تصور ميکنيم که همواره از شنيدن کلمه ذنب، گناه به ذهن ما ميآيد. ولي در حقيقت، معناي آن، گناه نيست و معنايش آثار سوء است. کلمه غفر هم به معناي بخشش نيست، بلکه به معناي سِتْر و پوشش است. با توجه به معناي ذنب ـ که آثار سوء است ـ و معناي غفر ـ پوشش ـ و ارتباط آيه اول و دوم، شبيه آن آيه شريفهاي است که در رابطه با حضرت موسي (عليه السلام) است که خداوند وقتي به او فرمود به سمت فرعون برو، گفت:
و لهم علي ذنب فأخاف أن يقتلون
سوره شعراء/آيه14
اينها نسبت به من، بدگمان هستند و من در نزد آنها گنهکار هستم. آثار سوئي نسبت به من نزد آنان هست.
الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص254 ـ تفسير نمونه (عربي)، ج16، ص422
در حالي که حضرت موسي (عليه السلام) يک کافر و فاسق و ظالم را کشته بود و اين کار، نه تنها ذنب نيست، بلکه وظيفه پيامبر بوده، ولي از ديدگاه بنياسرائيل، ذنب است و آثار سوئي دارد و آنها در مقام انتقام هستند.
با توجه به اين، خداوند به پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) ميگويد:
با اين فتحي که ما براي تو کرديم، تمام آثار سوئي که قريش نسبت به تو داشتند، چه قبل و چه بعد از هجرت، ـ چون تو قبل از هجرت، تمام اساس بتپرستي آنها را بر هم زدي و بعد از هجرت، تمام سران آنها را در جنگها نابود کردي و تا وقتي که از تو انتقام نميگرفتند، آرام نميشدند ـ بر طرف شد. ما تمام آن آثار سوء را برطرف کرديم.
اين حرف را هم بزرگان شيعه دارند و هم بزرگان اهل سنت.
* * * * * * *
* * * * * * *
* * * * * * *
««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»
استاد دکتر سيد محمد حسيني قزويني