پنجشنبه : 29/9/86
استاد حسيني قزويني :
بحث ما در رابطه با شبهاتي بود كه عثمان الخميس ــ يكي از ليدرهاي وهابيت ــ عليه شيعه مطرح كرده بود كه به چند مورد از اين شبهات اشاره كرديم .
يكي ديگر از شبهاتي كه عثمان الخميس مطرح كرده اين است كه : شيعيان ميان خودشان اختلاف عميق دارند و اين اختلافات نشانگر بطلان عقائد شيعه است ؛
فإنّ الشيعه هم الذين يقولون بإمامة علي بن ابيطالب بعد رسول الله صلي الله عليه و سلم بلا فصلِ و لكنّهم اختلفوا بعد ذلك اختلافاً شديداً في الإمامة .
شيعيان كه معتقد به امامت بلافصل علي بن ابيطالب بعد از رسول خدا هستند بعد از علي اختلاف شديد پيدا كردند ؛ بعضيها معتقد به امامت محمد حنفيه شدند ، بعضي معتقد به امامت امام محمد باقر ، بعضي معتقد به امامت امام جعفر ، بعضي معتقد به امامت عبدالله بن جعفر ، بعضيها معتقد به امامت اسماعيل بن جعفر كه فتحيها و اسماعيليها از آنجا منشعب شدهاند ، برخي كيساني ، برخي زيدي ، برخي فاطمي ، برخي قرامطه و... شدند ؛ خلاصه سخن ايشان آن است كه اين اختلافات و انشعاب شيعه به دستههاي مختلف نشانگر آن است كه يك ملاك و معيار منظمي براي شيعيان نبوده و اگر بوده پس چرا اين همه دسته دسته شدهاند .
ما نسبت به اين شبهه چند جواب ارائه ميكنيم :
جواب اول ما جواب نقضي است ؛ اگر چنانچه اختلاف در يك مذهب دليل بر بطلان آن باشد ما از شما ميپرسيم كه خود شما داراي چند مذهب هستيد ؟ حنفيها يك تشكيلات مستقلي دارند ، حنبليها بساط مستقلي دارند ، مالكيها ، شافعيها ، خوارج ، إبازيه و غيره كه هر كدام تشكيلات جداگانهاي دارند . از نظر مكتب كلامي اشاعره بساط جدائي دارند ، معتزله بساط جدائي دارند ، ماتريديها بساط جداگانهاي دارند و... اگر بناست كه دستهدسته شدن دليل بر بطلان باشد پس اين دستههاي مختلفي كه شما داريد نشانگر چيست ؟
جواب دوم اينكه اگر طرف مقابل شما مثلاً زيديها يا قرامطه يا غيره بودند اين نداشتن ملاك صحيح بود اما شما اين اعتراض را به شيعه اماميه ميكنيد ؛ شيعه اماميه از زمان رسول اكرم و اميرالمؤمنين سلام الله عليهما داراي ملاك و معيار مشخصي بودهاند و از آن زمان تا به امروز هيچ گونه اختلافي در درونشان نبوده است . مرحوم كليني در كتاب كافي ، ج1 ، ص525، باب ما جاء في الاثنيعشر و النص عليهم 20 روايت صحيحه از طريق جابر بن عبدالله انصاري ، عبدالله بن عباس و ديگران آورده است درباره تصريح پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به نام ائمه عليهم السلام ؛ يعني از روز اول پيدايش شيعه اماميه ، نام ائمه شيعه كاملاً محرز بوده است . بنده به ذكر دو مورد از اين روايات بسنده ميكنم ؛
روايت اول : احمد بن محمد بن خالد برقي و ابيهاشم داوود بن قاسم جعفري كه هر دو ازثقات شيعه هستند از امام جواد سلام الله عليه نقل ميكنند كه :
روزي اميرالمؤمنين و امام مجتبي سلام الله عليهما وارد مسجدالحرام شدند و در گوشهاي نشستند . مردي زيباصورت و نوراني خدمت اميرالمؤمنين آمد و چند سؤال كرد و گفت : يا علي اگر اين سؤالات مرا جواب بدهي ، عِلم پيدا ميكنم كه خليفه بحقّ پيغمبري و گرنه تو هم مانند سايد مسلمين خواهي بود . اميرالمؤمنين اشاره كردند به امام مجتبي كه فرزندم به سؤالات اين مرد جواب بده ؛ امام حسن عليه السلام به تمام سؤالات پاسخ داد . آن مرد بعد از آنكه جواب سؤالات خود را گرفت گفت : من شهادت ميدهم بر اينكه محمد رسول خداست و تو وصيّ او هستي و حسن بعد از تو و حسين بعد از او و ... همين طور شروع كرد نام همه ائمه را يكايك متذكر شد و بعد از آنكه نام مقدس حضرت وليعصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء را برد از مسجدالحرام بيرون رفت . اميرالمؤمنين به امام حسن فرمود : فرزندم ببين اين مرد كجا رفت ؟ امام حسن عليه السلام هر چه به دنبال آن شخص جستجو نمود او را پيدا نكرد . امير مؤمنان فرمود : آيا او را شناختي ؟ فرمود : خير . فرمود : او خضر پيغمبر بود .
روايت دوم : كه از جابر نقل شده مشهور به روايت لوح و از روايات صحيحه ما است كه حضرت آيت الله وحيد (ره) هم در قالب صحبتهايشان علاقه ويژهاي به آن دارند ؛ آقا امام صادق عليه السلام ميفرمايد :
روزي پدرم امام باقر كسي را فرستاد به دنبال جابر بن عبدالله انصاري ، جابر آمد . پدرم فرمود : اي جابر ! من از تو ميخواهم آن لوحي را كه از دست مادرم فاطمه زهراء سلام الله عليها گرفتي و از روي آن استنساخ كردي براي من بيان كني . امام باقر كه در آن زمان خردسال بودند به منزل جابر رفت . جابر سوگند خورد كه من روزي وارد منزل حضرت زهراء شدم و ديدم كه در دستشان كاغذي است كه در ابتداء تصور كردم كه لؤلؤي است ، عرض كردم : اي فاطمه اين چيست در دستت ؟ فرمود : اين هديهاي است كه پيغمبر اكرم به من داده كه اسماء تمام ائمه در آن ثبت شده است . آقا امام باقر عليه السلام كاغذي در آورد و فرمود : اي جابر ! من اين را براي تو ميخوانم ، شما ببين اين لوح با آن لوحي كه از حضرت زهراء گرفتي و از آن روي آن استنساخ كردي مطابقت ميكند يا خير ؟ جابر ميگويد : من آن را خواندم و حتي يك حرف با آن تغيير نداشت . بعد جابر شروع به خواندن اين لوح ميكند كه در آن اسامي تمام ائمه از آقا اميرالمؤمنين تا حضرت وليعصر ارواحنا لتراب مقدمه الفداء و حتي ياران حضرت وليعصر را نام برده و حتي متذكر گرفتاريها و مشكلاتي كه شيعيان در زمان غيبت حضرت ميشوند نيز شده است . خلاصه اينكه مرحوم كليني در كافي حدود بيست روايت آورده كه همه صحيحه هم هستند .
در اسامي ائمه عليهم السلام شيعه اماميه تابع اين احاديث است و از روز اول نام ائمهشان را ميدانست و هيج مشكل و افتراقي در درونشان صورت نگرفته است . اضافه بر اين ، اسامي ائمه شيعه در كتب اهل سنت هم آمده است و اين اختصاص به كتب شيعه ندارد ؛ آقاي حمويني در كتاب فرائد السمطين ، ج2 ، ص132 و قندوزي حنفي در كتاب ينابيع المودة ، ج3 ، ص282 نقل ميكنند كه : روزي شخصي يهودي نزد نبي مكرم صلي الله عليه و آله كه در مسجد بودند آمد و عرضه داشت :
أخبرني عن وصيّك مَن هُوَ ؟ فما مِن نبيٍّ إلا و له وصيٌّ ، و إنّ نبيّنا موسي بن عمران أوصي الي يوشع بن نون فقال رسول الله : إن وصيي علي بن أبي طالب ، وبعده سبطاي الحسن والحسين ، تتلوه تسعة أئمة من صلب الحسين . قال : يا محمد فسمهم لي ؟ قال : إذا مضى الحسين فابنه علي ، فإذا مضى علي فابنه محمد ، فإذا مضى محمد فابنه جعفر ، فإذا مضى جعفر فابنه موسى ، فإذا مضى موسى فابنه علي ، فإذا مضى علي فابنه محمد ، فإذا مضى محمد فابنه علي ، فإذا مضى علي فابنه الحسن ، فإذا مضى الحسن فابنه الحجة محمد المهدي ، فهؤلاء إثنا عشر .
اي پيغمبر بگو: وصيت كيست ؟ چرا كه هيچ پيغمبري نبوده مگر آنكه جانشيني هم داشته است . موسي پيغمبر ما بعد از آنكه هارون از دنيا رفت يوشع بن نون را وصي خود قرار داد . رسول خدا فرمود : وصي من علي بن ابيطالب است و بعد از او ... تا آخر روايت .
نه اين كتاب ، كتاب شيعه است و نه قندوزي ؛ قندوزي ، حنفي مذهب و حمويني ، شافعي مذهب است . همچنين آقاي خوارزمي ــ كه اهل سنت از او تعبير به أخطب خواطب ميكنند ــ در كتاب مقتل الحسين عليه السلام ، ص95 ، ح203 از نبي مكرم اسلام نقل ميكند كه : وقتي من به معراج رفتم به يمين عرش نگاه كردم ، فإذاً علي و فاطمة و الحسن و الحسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و الحسن بن علي و محمد المهدي كأنّه كوكب درّيّ بينهم ،
... ديدم مهدي مانند يك ستارهاي در ميان آنها ميدرخشد ، پس از سوي خداوند خطاب آمد : اي پيغمبر اينها حجتهاي من و اوصياء تو هستند و مهدي هم از اينهاست و قسم به عزت و جلالم كه اين مهدي از دشمنان من انتقام ميگيرد و نسبت به اولياء من كمك و ياور است .
پس جواب ما از اين اشكال آقاي عثمان الخميس اين شد كه اولاً اگر دستهدسته شدن علامت بطلان باشد اگر شيعه به30 دسته منقسم شده باشد ، شما اهل سنت به60 دسته تقسيم شدهايد ، حنفي ، مالكي ، حنبلي ، ظاهري ، خوارج ، إبازي ، اشاعره ، معتزله ، ماتريديه و ... الي ماشاء الله . ثانياً سخن شما با شيعه اماميه است كه معتقد به دوازده امام است و از زمان خود رسول اكرم و اميرالمؤمنين نام ائمهشان در كتابها بوده و تمام شيعيان حتي در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام نام امامانشان را ميدانستند و اين نامها حتي در كتب اهل سنت هم آمده است .
در آخر بنده آماري را خدمت عزيزان عرض ميكنم تا اينكه اين حضرات كه اين ايراد را به مذهب ما وارد ميكنند بدانند كه شيعه دوازده امامي از همان روزهاي آغازين طلوع اسلام با نام ائمهشان آشنا بودند ؛ حضرت آيت الله صافي گلپايگاني حفظه الله تعالي در كتاب گرانسنگ منتخب الأثر كه انصافاًً از كتابهاي باارزش است روايات متعددي در اين زمينه آورده است . ايشان در صفحه99 91 روايت از منابع شيعه و سني آورده كه مضمون اين روايات اين است : الأئمة الإثناعشر أولهم عليّ و آخرهم المهديّ ، در صفحه105 94 روايت آورده مبني بر اينكه ائمه دوازده نفر هستند و آخرينشان حضرت وليعصر سلام الله عليه است ، در صفحه143 50 روايت از شيعه و سني آورده كه نام يكايك ائمه بخصوصه از حضرت امير تا آقا وليعصر در آنها برده شده است ، در صفحه267 148 روايت آورده مبني بر اينكه حضرت مهدي نهمين فرزند امام حسين عليه السلام است ، در صفحه279 99 روايت آورده كه حضرت مهدي ششمين فرزند امام صادق عليه السلام است ، در صفحه282 98 روايت آورده كه مهدي پنجمين فرزند امام كاظم عليه السلام است ، در صفحه285 95 روايت آورده كه حضرت چهارمين فرزند امام رضا عليه السلام است ، در صفحه288 90 روايت آورده كه حضرت مهدي سومين فرزند امام جواد سلام الله عليه است ، در صفحه290 90 روايت آورده كه حضرت مهدي دومين فرزند امام هادي عليه السلام است ، در صفحه291 146 روايت آورده بر اينكه حضرت خلف امام عسكري سلام الله عليه است ، در صفحه310 136 روايت آورده كه حضرت مهدي دوازدهمين امام است ، در صفحه322 91 روايت آورده درباره غيبت حضرت وليعصر ارواحنا له الفداء ؛ ايشان مجموعا ً حدود1900 روايت آورده كه از اين تعداد حداقل50 روايت آن در حد تواتر است ونشان ميدهد كه ائمه عليهم السلام به نام يا به خصوصيات و يا به عددشان از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله يا از زبان اميرالمؤمنين عليه السلام يا از زبان حسنين عليهما السلام و ساير اين حضرات در روايات مشخص بوده است .
آقاي عثمان الخميس اگر طرف مقابلش شيعه دوازده امامي است كه شيعه دوازده امامي ، اين ائمهشان و اين رواياتشان و اين كتابهايشان ! و اگر هدف ايشان ساير مذاهب است ، اين مشكلي نيست ؛ بروند سراغ ــ مثلاًً ــ زيديها ويا اسماعيليها و بپرسند كه چرا از شيعه جدا شدند ؟ آن افراد موظفند كه جواب بدهند يعني كساني كه از نيمه راه منشعب شدهاند و به راه ديگري رفتهاند نه شيعه كه از ابتداء يك طريق و وحدت رويّه داشته و همان عقيده را كه در زمان اميرالمؤمنين داشته ، الآن هم همان عقيده را دارد .
اگر در مقابل اين جواب ما بگويند : اگر ما اهل سنت دستهدسته شدهايم همگي قائل هستيم كه خليفه اول ابوبكر است و خليفه دوم عمر و خليفه سوم عثمان و خليفه سوم علي ، ما با هم اختلاف نداريم ولي شما اختلافاتتان خيلي عميق است هر يك از فرقههاي شما ديگري را قبول ندارد و او را تكفير ميكند اما اختلافات ما از قبيل اختلافات علماء شماست كه ضرر به اصل پيكره نميزند .
ما پاسخ ميدهيم : شما ميگوئيد كه ما در ميان فِرَق خودمان اختلاف جدّي نداريم ، اين يك ادعاست كه منابع تاريخي خود شما اهل سنت خلاف اين قضيه را اثبات ميكند :
آقاي سُبْكي ــ كه از علماء طراز اول اهل سنت و معاصر ابنتيميه بوده است ــ در كتاب طبقات الشافعيه ، ج3 ، ص109 ميگويد :
و قد وقع فتنة بين الحنفيّة و الشافعيّة في نيسابور و كثر القتل في الشافعيه و أحرقت الأسواق و المدارس ...
در نيشابور فتنهاي بين حنفيها و شافعيها در گرفت به طوري كه شافعيها قتل عام شدند و بازارها و مدرسههاي آنها به آتش كشيده شد سپس افرادي به كمك شافعيها آمده و حنفيها را به خاك و خون كشيدند .
آقاي ياقوت حموي در معجم البلدان ، ج1 ، ص209 از اوضاع اصفهان در حدود سالهاي554 هجري خبر ميدهد و ميگويد :
وقد فشا الخراب في هذا الوقت وقبله في نواحيها لكثرة الفتن والتعصب بين الشافعية والحنفية والحروب المتصلة بين الحزبين ، فكلما ظهرت طائفة نهبت محلة الأخرى وأحرقتها وخربتها.
به قدري فتنه و اختلاف بين حنفيها و شافعيها افتاد كه خانهها و بازارها را
آتش زدند و ويران كردند .
باز در ج3 ، ص117 ميگويد :
وقعت العصبية بين الحنفية والشافعية ووقعت بينهم حروب كانا لظفر في جميعها للشافعية هذا مع قلة عدد الشافعية إلا أن الله نصرهم عليهم ، وكان أهل الرستاق ، وهم حنيفة ، يجيئون إلى البلد بالسلاح الشاك ويساعدون أهل نحلتهم فلم يغنهم ذلك شيئا حتى أفنوهم ، فهذه المحال الخراب التي ترى هي محال الشيعة والحنفية ، وبقيت هذه المحلة المعروفة بالشافعية وهي أصغر محال الري .
ميان حنفيها و شافعيها اختلاف به وجود آمد و خداوند شافعيها را كه تعدادشان هم اندك بود بر حنفيها نصرت داد و تعداد انبوهي از حنفيها را در ري كشتند .
ابنأثير جزري در وقايع سال317 هجري درباره اوضاع بغداد ميگويد :
وفيها وقعت فتنة عظيمة ببغداد بين أصحاب أبي بكر المروزي الحنبلي وبين غيرهم من العامة ودخل كثير من الجند فيها وسبب ذلك أن أصحاب المروزي قالوا في تفسير قوله تعالى : ( عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا ) هو أن الله سبحانه يقعد النبي صلى الله عليه وسلم معه على العرش وقالت الطائفة الأخرى إنما هو الشفاعة فوقعت الفتنة واقتتلوا فقتل بينهم قتلى كثيرة .
حنبليها با ديگر اهل سنت درگير شدند و عمده اختلافشان اين بود كه مراد از اين آيه شريفه (عسي أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً ) شفاعت است يا اينكه مراد اين است كه خداوند پيغمبر را در عرش كنار خود قرار ميدهد ، دستهاي قول اول و دستهاي قول دوم را گرفتند و درگيري ميان دو طرف پيدا شد تا اينكه انبوهي از انسانها به خاطر اين اختلاف كلامي در اين ميان كشته شدند .
يافعي در مرآة الجنان ، ج3 ، ص343 ميگويد :
ميان شافعيها و حنابله اختلاف افتاد و خطباي حنفيها بر بالاي منابر شافعيها و حنابله را لعنت ميكردند . در اثر اين اختلاف مدرسهها و بازارها به آتش كشيده شد .
جالب اين است كه در المغني ، ج3 ، ص38 آمده است كه :
در طرابلس بين حنفيها و شافعيها اختلاف افتاد و اينها وقتي به مسجد ميرفتند يك دسته ميگفت : صف اول براي ماست و دسته ديگر ميگفت : صف اول مال ماست ، اگر يك حنفي در صف شافعيها قرار ميگرفت او را از صف بيرون مي انداختند و ميگفتند كه تو حق نداري در صف ما باشي و همين طور بود در مورد حنفيها . وضع به همين منوال بود تا اينكه حاكم دستور داد : مسجد را از وسط دو نصف كنيد ، نصف آن براي حنفيها و نصف ديگر براي شافعيها .
با وجود اين همه اختلافات ، آقايان مي گويند كه ما اختلافي نداشتهايم .
و باز هم جالب اين است كه در تذكرة الحفّاظ ، ج3 ، ص375 و تاريخ الاسلام ، ج33 ، ص58 آمده است كه : آقاي ابنحازم حنبلي فتوا داد : من لميكن حنبليّاً فليس بمسلمٍ ، هر كسي كه حنبلي نباشد اصلاً مسلمان نيست . و از اين طرف در شذرات الذهب ، ج3 ، ص252 آمده است كه يكي از علماء حنفي به نام آقاي ابوبكر مُهري گفت : كلّ من كان حنبليّاً فهو كافر ، هر كسي كه حنبلي باشد كافر است .
اين اختلافات به آنجا رسيده بود كه قاضي دمشق محمد بن موسي لساني گفت :
لو كان لي أمرٌ لأخذتُ جزية من الشافعيّة .
اگر من قدرت ميداشتم دستور ميدادم كه از كل شافعيها جزيه بگيرند ، يعني اينها جزو اهل ذمه هستند .
در برابر او يكي از علماء شافعي به نام ابوحامد محمد بن محمد بدوي طوسي فتوا داد :
لو كان لي أمر لوضعت الجزية علي الحنابله .
آقايان ميتوانند اين تعبيرات را در كتاب العبر في خبر من خبر ، ج3 ، ص52 و شذرات الذهب ، ج4 ، ص224 ببينند . حتي اختلاف اين دو دسته به جائي رسيد كه آقاي ابننجيم مصري كه از فقهاء بزرگ مصر در كتاب البحر الرائق ، ج2 ، ص80 ميگويد :
قال الشيخ ابوحفص : لاينبغي للحنفي أن يزوّج بنته من رجل شافعي المذهب تنزيلاً لهم منزلة اهل الكتاب .
هيچ حنفي مذهبي حق ندارد دختر خود را به ازدواج يك شافعي در آورد زيرا شافعيها به منزله اهل كتاب هستند .
آقاي زمخشري در تفسير كشاف ، ج4 ، ص310 شعري دارد به اين عبارت :
إذا سألوا عن مذهبي لم أبح به * وأكتمه ، كتمانه لي أسلم
فإن حنفيا قلت قالوا بأنني * أبيح الطلا وهو الشراب المحرم
وإن مالكيا قلت قالوا بأنني * أبيح لهم أكل الكلاب وهم هم
وإن شافعيا قلت قالوا بأنني * أبيح نكاح البنت والبنت محرم
وإن حنبليا قلت قالوا بأنني * ثقيل حلولي بغيض مجسم
وإن قلت من أهل الحديث وحزبه * يقولون تيس ليس يدري ويفهم
تعجبت من هذا الزمان وأهله * فما أحد من ألسن الناس يسلم
وأخرني دهري وقدم معشرا * على أنهم لا يعلمون وأعلم
ومذ أفلح الجهال أيقنت أنني * أنا الميم والأيام أفلح أعلم
اگر از مذهب من سؤال كنند خجالت ميكشم كه پاسخ بدهم ــ من مذهبم را كتمان ميكنم تا سلامتي مرا تأمين كند ــ اگر بگويم : حنفي هستم ، ميگويند : اين مرد شرابخوار است ( چون حنفيها نوشيدن شراب را جائز ميدانند ) ــ و اگر بگويم : مالكي هستم ، ميگويند : اين مرد گوشت سگ خور است ( چون مالكيها خوردن گوشت سگ را جائز ميدانند ) ــ اگر بگويم : شافعي هستم ، ميگويند : اينها ازدواج با دختر را جائز ميدانند ــ اگر بگويم : من حنبلي هستم ، مي گويند : او رها كن چرا كه او حلولي مذهب است و قائل است كه خداوند در جسم بشر حلول كرده است ــ اگر بگويم : من اهل حديثم و كاري به مالكي يا شافعي يا حنفي يا حنبلي ندارم ، ميگويند : اين مرد انسان بيشعوري است و نميفهمد ... .
با وجود اين همه اختلافات ريشهاي بين فرقههاي اهل سنت باز هم آقايان وهابيّت به شيعه ميگويند : شما شيعيان اختلافات زيادي داريد .
دكتر سيد محمد حسيني قزويني