بسم الله الرحمن الرحيم
برنامه حبل المتين
استاد: آيت الله دکتر سيد محمد حسيني قزويني
23 / 07 / 1391
استاد قزويني:
بحثهاي ما يک بحثهاي علمي است و اگر مطالبي از منابع اهل سنت خوانده ميشود، قصد اهانت به اهل سنت را نداريم.
اگر عزيزان بخواهند اين مطالب را اهانت تلقي کنند، نسبت به بزرگان و علماي خودشان بايد گلايه کنند که قطعاً همچين گلايهاي را ندارند.
اين شبکههاي وهابي هر روز بساطي را در شبکههايشان پياده ميکنند و هر روز يک بحثي از مباحث نصب خودشان که نفاق خودشان را به نمايش ميگذارد، مطرح ميکنند.
از کوزه همان تراود که در اوست.
ما اگر ميگوئيم که ابن تيميه ارزش و لياقت شيخ الاسلام گفتن را ندارد و آدم منحرف و ضد دين و ضد قرآن و ضد اهل بيت و ضد نبي مکرم بوده است و افکارش، افکار سالمي نبوده است، ميگويند: چون ابن تيميه نسبت به شيعه خوب نبوده است، اينها از ابن تيميه عقده دارند که اين حرفها را ميزنند.
ما عقيده داريم، ذهبي که به ابن تيميه نامه مينويسد و ميگويد: پيروان تو همگي مکار و سبک عقل و فرومايه و نفهم هستند، آيا ذهبي هم با ابن تيميه خرده حساب دارد؟
اين مطلب در کتاب السيف الصقيل صفحه 218 ميباشد.
ابن حجر عسقلاني هم با ابن تيميه خورده حساب دارد که ميگويد: بعضي از مردم او را مجسم ميدانند و بعضي زنديق و بعضي منافق ميدانند.
حتماً کساني که ابن تيميه را مجسم و زنديق و منافق ميدانستند، با ابن تيميه خورده حساب داشتند.
اين را در کتاب الدرر الکامنه صفحه 151 دارد.
امام سبکي که از شخصيتهاي برجسته اهل سنت است ميگويد: ابن تيميه آدمي بدعت گذار است و از فرقه هالکه هم بيرون است و از 73 فرقه هم بيرون است.
ايشان با عبارتهاي تند نسبت به ابن تيميه برخورد ميکند.
آيا ايشان هم خورده حساب دارد؟
حصني دمشقي شافعي هم خورده حسابي داشته است و با شيعيان نشست برخواست داشته که ميگوديد: ابن تيميه زنديق و جاهل و خبيث الباطن است.
ابن حجر هيثمي وقتي ميگويد:
عبد خذله الله وأضلَّه وأعماه وأصمه وأذلَّه... ضالّ ومُضِّلّ.
الفتاوى الحديثية، ج 1، ص 83 و 84
ابن تيميه کسي است که خدا او را خوار و گمراه و گمراهگر قرار داده است و کور و کر و لال است.
آيا ايشان هم خورده حساب داشته است؟
بخاري حنفي که متوفاي 855 است ميگويد: هر کس به ابن تيميه شيخ الاسلام بگويد، کافر است.
حتما ايشان هم يک خورده حسابي با ابن تيميه داشته است.
شايد آقايان بگويند که در کنار اينها افرادي هم از ابن تيميه مدح کردهاند، شما از نظر قاعده رجالي گفتهايد که اگر صد نفر يک انسان را توثيق کند و يک نفر مذمت کند، اين مذمت و تضعيف مقدم است:
أن الجارح يطلع على ما لم يطلع علي المعدل قطعا
محمد بن إسماعيل الأمير الحسني الصنعاني، توضيح الأفكار، ج2، ص 164
اين قاعده رجالي است و شيعه و سني اين را قبول دارند.
صد نفر ميگويند که اين آدم خوبي است و يک نفر هم ميگويد اين آدم خبيث و کافر و مرتد است.
ميگويند: اين آقا به يک مسائلي دسترسي داشته است که آمده است به اين شکل بيان کرده است. آن آقاياني که توثيق کردهاند، ظاهر امر را نگاه کردهاند.
اين حربهها هيچ فائدهاي ندارد و اين حناها رنگي ندارد.
ان شاء الله اگر بنا شد که در رابطه با ابن تيميه صحبت کنيم، صفحه به صفحه کتابش را نشان ميدهيم و قضاوت را به عهده شما ميگذاريم که وقتي اينها ابن تيميه را مثل يزيد ميگويد: رضوان الله عليه يا از ايشان به شيخ الاسلام تعبير ميکنيد، حتي زن و بچههايشان هم به اينها اعتراض کنند که با اين عبارتهايي که در کتابهايش آورده است، شما باز از ابن تيميه تحسين ميکنيد.
ما از دوستاني که با اينها تماس ميگيرند ميخواهيم که از اينها سؤال کنند شما که اين قدر عاشق ابن تيميه هستيد و او را از خلفاء و پيغمبر هم بالاتر ميدانيد، اينها به چه دليلي است در حالي که اين همه بزرگان اهل سنت او را مذمت و تکفير کردند و منحرف دانستند.
در کتاب حصني دمشقي يکي از علماي اهل سنت گفته بود: اگر حصني دمشقي همه کتابهاي ابن تيميه را خوانده بود و به بعضي از مطالب فاسد و ضد ديني او اطلاع پيدا کرده بود، جنازه ابن تيميه را از قبر بيرون ميآورد و او را آتش ميزد.
مجري:
وهابيت ميگويند: علي که فقير بوده است و به ايشان زكات تعلق نميگرفت؛ چون زکات يک حد نصابي دارد که بايد به آن حد نصاب برسد، چگونه ميشود که ايشان بخواهند زکات دهند؟ هر چند در جلسه گذشته به اين جواب دادهايد؛ ولي يک اشاره مختصر ديگري هم داشته باشيد.
استاد قزويني:
در رابطه با آيه 55 سوره مائده که مشهور به آيه ولايت است، با توجه به شأن نزولي که از منابع متعدد اهل سنت با سندهاي صحيح نقل کرديم، به تعبير بزرگاني مثل مرحوم طبرسي و مرحوم شيخ طوسي که قويترين و محکمترين دليل بر ولايت اميرالمؤمنين سلام الله عليه است.
آقايان در آيه 11 سوره نور و آيه 40 سوره توبه دنبال شبهه نيستند و يک روايت ضعيف هم باشد که آيه وَسَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى مربوط به ابوبکر است، اگر چه که خيليها گفته باشند که اين روايت ضعيف است ميگويند: بايد استناد کرد و به عنوان دليل او را مطرح کرد؛ ولي نسبت به اميرالمؤمنين سلام الله عليه ظاهرا ديواري کوتاهتر از ديوار اميرالمؤمنين سلام الله عليه نيست.
با اين انبوهي از رواياتي که در منابع خودشان است، دنبال اين هستند که به نوعي راه گريزي براي خودشان داشته باشند.
اين شبهات از مصاديق اين آيه است که ميفرمايد:
وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ
سوره انعام 121
و غير از اين چيز ديگري نميتواند باشد.
ميگويند: اينجا کلمه زکات استعمال شده است و علي آدم فقيري بوده است و پولي نداشته است و شبها از گرسنگي نميخوابيده است، از کجا پول آورد که حضرت مستطيع شد و زکات بر او واجب شد؟
مثلا 200 درهمي که بر اميرالمؤمنين زکات واجب شود، اين را هم براي علي زياد ديدند.
همين قدر بدانيد که آن روز يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ که تمام اين باطنها بيرون ريخته ميشود، آن روز در محضر عدل الهي بايد براي اين حرفهايتان هم جواب دهيد.
ما در پاسخ گفتيم:
اولاً: کلمه زکات يک استعمال شرعي است و در اصطلاح متشرعه استعمال شده است در اين مقدار اخراج شده از اموال که بعد از نصاب است؛ وگرنه در آيات و غيره همه در لغت به معناي نمو و برکت است و در خود قرآن به معناي صدقه آمده است.
آياتي در مکه نازل شده است و زکات در آن وقت واجب نبوده است مثل آيهاي که ميفرمايد:
قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى
سوره أعلي آيه 14
در اين آيه زکات، در احسان و صدقه و تصدق استعمال شده است.
بزرگان مفسرين هم به همين آيه 55 استدلال کردهاند که زکات در صدقه مستحبي استعمال شده است که از جصاص و ديگران نقل کردهايم که اين آيه دلالت ميکند:
أن صدقة التطوع تسمى زكاة لأن عليا تصدق بخاتمه تطوعا.
أحكام القرآن للجصاص، ج4، ص102 و تفسير القرطبي، ج6، ص221 و تفسير البيضاوي، ج2، ص340 و تفسير أبي السعود، ج3، ص52
زکات مستحبي هم زکات است.
مستغني شدن اميرالمؤمنين در حدي که زکات به او برسد، آيا آقايان اين را در زندگي اميرالمؤمنين زياد ميبينند؟
ما هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت داريم.
در کافي روايتي را مرحوم کليني نقل ميکند:
أن أمير المؤمنين (عليه السلام) أعتق ألف مملوك من كد يده.
الكافي، الشيخ الكليني، ج 5، ص 74
اميرالمؤمنين هزار بنده را از محصول دسترنج خودش آزاد کرد.
اميرالمؤمنين را از خلافت و خيلي از مسائل کنار گذاشتند، در آن محدودهاي که تکليف براي هدايت و راهنمايي مردم و تبيين دين داشت، عمل ميکرد و در کنارش هم زراعت و باغداري ميکرد و هزار بنده آزاد کرده است.
خود احمد بن حنبل که رئيس حنابله و متوفاي 241 است، در مسند خود از اميرالمؤمنين سلام الله عليه نقل ميکند: همان روزي که ما در زمان نبي مکرم از گرسنگي سنگ به شکم ميبستيم که تحمل گرسنگي را داشته باشيم:
وَإِنَّ صدقتي الْيَوْمَ لأَرْبَعُونَ أَلْفاً.
مسند أحمد بن حنبل، ج1، ص159 و حلية الأولياء، ج1، ص86 و تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 375
همان روز من در راه خدا 40 هزار دينار صدقه دادم.
آيا با اين وضع شما از وجدانتان خجالت نميکشيد و از خدا حياء نميکنيد و از فرداي قيامت و از محکمه عدل الهي واهمه نداريد؟
ميگوييد: علي که فقير بوده است و علي پول نداشته است.
يکي از اين آقايان کارشناس يک حرفهاي بيمعنا ميزند که جهيزيه فاطمه زهرا را حضرت عثمان داده است. بريد تاريخ را نگاه کنيد و خباثت خود را به اين شکل به نمايش نگذاريد.
ميگويند: ابوبکر و عمر و عثمان ثروتمند بودند، علي فقير بوده است و پولي نداشته است و چشم او به دست ديگران بوده است.
حداقل از آخرت خود نميترسيد و دين نداريد که مانع تو باشد از اين دروغها، از آبرو ريزي خود بترس که اگر کسي زنگ ميزند و ميگويد: مدرک اين کجا است، نگوئي: در منابع است و در تاريخ آمده است.
اين که در تاريخ آمده است را ننه کلثوم هم ميتواند بگويد. در کدام تاريخ آمده است؟
شما ميبينيد که چه بنده و چه دوستانمان در کلمه طيبه و سراب وهابيت و ديگر برنامهها، هر جملهاي که ميگوئيم با آدرس بيان ميکنيم و اهتمام هم داريم که بررسي سندي هم کنيم، مگر اين که مسئله مفروغ عنه باشد و از ديدگاه آقايان اهل سنت قطعي باشد.
شما به جاي اين همه چرنديات و حرفهاي بياساس و به جاي اين که روزي 7 ساعت برنامه زنده داشته باشيد، روزي نيم ساعت برنامه زنده داشته باشيد؛ ولي اين نيم ساعت را مستند و مستدل صحبت کنيد تا کسي که وقت ميگذارد و برنامه شما را نگاه ميکند، چيزي بر علمش افزوده شود.
ما در رابطه با اميرالمؤمنين سلام الله عليه در خود نهج البلاغه هم مطلب زياد داريم که ميفرمايد:
وَ لَوْ شِئْتُ لَاهْتَدَيْتُ الطَّرِيقَ إِلَي مُصَفَّي هَذَا الْعَسَلِ وَ لُبَابِ هَذَا الْقَمْحِ وَ نَسَائِجِ هَذَا الْقَزِّ وَ لَکِنْ هَيْهَاتَ أَنْ يَغْلِبَنِي هَوَايَ وَ يَقُودَنِي جَشَعِي إِلَي تَخَيُّرِ الْأَطْعِمَةِ وَ لَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ الْيَمَامَةِ مَنْ لَا طَمَعَ لَهُ فِي الْقُرْصِ وَ لَا عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ أَوْ أَبِيتَ مِبْطَاناً وَ حَوْلِي بُطُونٌ غَرْثَي وَ أَکْبَادٌ حَرَّي
نهج البلاغة، خطب الإمام علي (عليه السلام)، ج 3، ص 72 و 73
اگر ميخواستم ميتوانستم با عسل خالص و مغز گندم و بافته هاي پرنيان (نرم ترين پوشاک) زندگي کنم، اما هرگز امکان ندارد که هوا و هوس بر وجود من غالب شود و حرص و طمع مرا به گزينش غذاهاي لذيذ وادار کند، در حالي که شايد در حجاز و يمامه کساني باشند که به قرص ناني دست رسي ندارند و در عمر خويش با شکم سير سر بر بالش نگذاشته اند. آيا من با شکمي انباشته از انواع طعامها و نوشيدنيها بخوابم و در اطراف من شکمهاي گرسنه و جگرهاي تشنه باشند
علي ميگويد: من نه اين که نميتوانم، اگر بخواهم بهترين غذا و بهترين لباس و بهترين زندگي را براي خودم فراهم ميکنم، علي که آدم ضعيف و ناتواني نيست.
علي کسي است که شجاعت و مردانگياش در ميدان جنگ، آنهايي که مثل بز کوهي فرار ميکردند، در اطراف وجود نبي مکرم بيش از 80 زخم برميدارد؛ ولي پروانه وار دور نبي مکرم ميچرخد و به تعبير جناب خليفه دوم:
لولا سيفه لما قام عمود الإسلام.
شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51
اگر شمشير علي نبود، پرچم اسلام برافراشته نميشد.
آن وقت اگر اين علي بخواهد در مسائل مالي محتاج اين و آن شود و دست به ديگران دراز کند؟
مجري:
از اشکالاتي که وهابيت ميکنند اين است که دادن انگشتر هنگام نماز با نماز منافات دارد. اصل نماز خضوع و خشوع است. وقتي شما توجه به کسي غير از خدا ميکنيد، اينها با هم منافات دارد. اميرالمؤمنين چه طور حواسش است که انگشتر ميدهد؟
استاد قزويني:
آقاي فخر رازي در تفسير کبير جلد 12 صفحه 30 ميگويد: شايسته علي بن ابي طالب اين است كه قلبش مستغرق در ياد خدا باشد و علي هم اين چنين بوده است.
بعضي از اين وهابيهاي جديد ميگويند: علي که در حال نماز تير از پايش ميکشند، حواسش نيست؛ چه طور صداي سائل را شنيد؟
ما قبلاً هم عرض کرديم که اين قضيهاي که از پاي حضرت تير کشيدند، هيچ واقعيتي ندارد و اولين بار در قرن 7 و 8 آمده است و مولانا در اشعار خود آورده است.
خود آن آقاياني که اين قضيه را ساختهاند، بعضي ميگويند: در جنگ صفين بوده است و بعضي ميگويند: در جنگ جمل بوده است و بعضي ميگويند: در جنگ احد بوده است و خودشان اتفاق نظري ندارند؛ ولي اميرالمؤمنين اين چنين بوده است و غير از خدا به چيز ديگري فکر نميکرده است.
آقا امام باقر سلام الله عليه در حال نماز خواندن بود و بعد از نماز ميبيند که زن و بچه گريه ميکنند و چشمهايشان اشک آلود است، فرمودند: چه شده است؟ گفتند: يکي از بچهها به چاه افتاده است.
ما اين همه گريه و شيون داشتيم و شما هيچ متوجه نشدهايد؟
حضرت فرمود: خير من مشغول صحبت و راز و نياز با خالق بودم و توجه به اين سر و صداها نداشتم.
اين طبيعي است و ما هيچ اشکالي در اين نميبينيم؛ ولي آنچه که در اينجا است:
اولاً: خداي عالم مدح ميکند و لحن آيه، لحن مدح و ثنا و تمجيد از اميرالمؤمنين است.
اگر واقعا اين عمل علي عليه السلام منافات با خضوع و خشوع و حضور قلب با خدا داشت، اين جاي مدح نيست، جاي ذم است و نبايد همچنين چيزي بگويد.
اين آقايان در حقيقت به خود قرآن توهين ميکنند.
بعد از اين که ثابت شد که اين آيه در حق اميرالمؤمنين است، همه ميدانند که اين در مقام مدح است.
وليکم الله، وليکم رسوله، و وليکم آن آقاي مؤمن است که در حال رکوع صدقه ميدهد. ولايت اين آقا در رديف ولايت الله و نبي مکرم و در طول ولايت آن بزرگوار است.
ثانياً: آنچه که در حال نماز با حضور قلب منافات دارد، توجه به غير خدا است.
آيا شنيدن صداي سائل و احسان کردن به او توجه به غير خدا است؟
اين هم توجه به خدا است.
در سوره توبه آيه 104 ميفرمايد:
أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ
مگر نميدانيد که خدا توبهها را از بندهها ميپذيرد و شخصاً صدقات را ميگيرد.
در روايات شيعه آمده است که امام صادق فرمود:
وليس شئ أثقل على الشيطان من الصدقة على المؤمن وهي تقع في يد الرب تبارك وتعالى قبل أن تقع في يد العبد.
الكافي، الشيخ الكليني، ج 4، ص 3
چيزي سنگينتر از صدقه براي شيطان نيست و اين صدقه قبل از آن که در دست فقير قرار بگيرد، در دست خدا قرار ميگيرد.
آن کساني که در راه خدا صدقه ميدهند مستحب است که دستشان را ببوسند؛ چون اين دست، به دست الهي ميرسد.
ابن حجر عسقلاني در کتاب فتح الباري و جناب هيثمي در مجمع الزوائد از عبد الله مسعود نقل ميکند:
إن الصدقة تقع في يد الله قبل أن تقع في يد السائل ثم قرأ عبد الله (وهو الذي يقبل التوبة عن عباده).
مجمع الزوائد، ج 3، ص 111 و فتح الباري، ج 3، ص 297
صدقه قبل از اين که در دست سائل و نيازمند قرار بگيرد، در دست خدا قرار ميگيرد و بعد اين آيه 104 سوره توبه را خواند.
ثالثاً: اين آقايان که به اميرالمؤمنين اعتراض ميکنند، مشابه اين کارها که از نبي مکرم صادر شده است، آيا آنجا هم حاضر هستند که به پيغمبر اعتراض کنند؟
قضيه رواياتي که در اين زمينه آوردهاند چيست؟
مشابه همين قضايا از پيغمبر صادر شده است.
ابن بطال که متوفاي 449 است در شرح صحيح بخاري ميگويد:
أن النبى (صلى الله عليه وسلم) خلع خاتمه، فخلعوا خواتيمهم وأنه خلع نعليه فى الصلاة، فخلعوا نعالهم.
شرح صحيح بخاري، ج 10، ص 346
پيغمبر نماز ميخواند، يک دفعه انگشترش را درآورد از دستشان و به زمين گذاشت، صحابه هم که ديدند که پيغمبر انگشترش را درآورد، همه انگشترشان را از دست درآوردند و به زمين انداختند (تصور کردند که آيه نازل شده است بر پيغمبر که از واجبات نماز است که انگشتر را در بياورند) حضرت نعلين (مراد از اين نعل واقعا همين کفش است يا شبيه آن که الان هم است که با پشم حالت کفشي درست ميکنند و در زمستانها ميپوشند) خود را درآورد و کنار گذاشت، همه صحابه نعلين خود را درآوردند و کنار انداختند.
آيا اين کار پيغمبر با حضور قلب منافات دارد يا نه؟
اين صحابه که اين همه سنگ آنها را به سينه ميزنيد، اين کار را کردند، آيا اينها نبايد در نماز حضور قلب داشته باشند؟
ابو يعلي که از علماي بزرگ اهل سنت است و متوفاي 307 است از ابو سعيد خدري نقل ميکند: وقتي صحابه اين کار را کردند نبي مکرم فرمود:
ما لكم ؟ قالوا: رأيناك خلعته فخلعناه.
مسند أبي يعلى، ج 2، ص 409
چرا اين کار را کرديد و چرا همه کفشهايتان را در آورديد و پرت کرديد؟ عرض کردند: يا رسول الله ديديم که شما کفشهايتان را در ميآوريد، ما هم کفشهايمان را درآورديم.
فرمود: جبرئيل آمد:
فأخبرني أن فيهما قذرا
مسند أبي يعلى، ج 2، ص 409
گفت: يا رسول الله اين کفشهايي که با آن نماز ميخواني آلوده به نجاست است.
من کفشم را به خاطر اين درآوردم.
خود ابن تيميه که پيغمبر و امام و خداي و همه چيز شما است ميگويد:
لأن النبي خلع نعليه في الصلاة للأذى الذي كان.
كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في الفقه، ج 21، ص 477
پيغمبر نعلين خودش را در نماز درآورد.
در اينجا شما ميتوانيد ادعا کنيد اين کاري که نبي مکرم کرده است، مبطل نماز است؛ چون يک کاري در نماز انجام داده است و ارتباطي با نماز هم نداشته است؟
آيا اين حضور قلب پيغمبر خراب نميشود؟
در صحيح بخاري از عائشه همسر پيغمبر نقل ميکند:
كنت أَنَامُ بين يَدَيْ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَرِجْلَايَ في قِبْلَتِهِ فإذا سَجَدَ غَمَزَنِي فَقَبَضْتُ رِجْلَيَّ فإذا قام بَسَطْتُهُمَا قالت وَالْبُيُوتُ يَوْمَئِذٍ ليس فيها مَصَابِيحُ.
صحيح البخاري، ج1، ص150
پيغمبر که نماز ميخواند، من جلوي پيغمبر دراز ميکشيدم و پيغمبر که ميخواست سجده کند، از من منگوش ميگرفت و پاي من را محکم فشار ميداد و من پاهايم را جمع ميکردم و وقتي پيغمبر ميايستاد، دوباره پاهايم را دراز ميکردم .
(بعضيها ميگويند: چون اتاق عائشه اتاق کوچکي بود و طوري نبود که پيغمبر يک طرف نماز بخواند و يک طرف هم عائشه رختخواب بيندازد و آنجا استراحت کند، ما اينها را قبول نداريم و رواياتي را که ميگويند: افرادي ميآمدند خانه عائشه ميخوابيدند و محتلم خارج ميشدند، اينها را هم قبول نداريم و يهوديها آوردهاند حتي در صحيح مسلم هم وجود دارد و دست يهود در اينجا مشخص است و ما بارها گفتيم که قصد اهانت به اهل سنت و مقدسات اهل سنت را نداريم؛ ولي خواهش ميکنيم از بزرگان اهل سنت از اين که اعتقاد پيدا کردند که تمام محتويات صحيح بخاري و مسلم در حد قرآن است و بعد از قرآن صحيحترين کتاب است و در همايشهاي ختم صحيح بخاري ميگويند: هر گونه تحقيق در رابطه با بخاري بدعت است، ما ميخواهيم که شجاعت به خرج دهند و بگويند: صحيح بخاري هم روايات صحيح دارد و هم روايت ضعيف دارد و مسلم هم همين طور است و همان عقيدهاي که در سنن نسائي و ابي داود و موطأ مالک و ابن ماجه قزويني دارند، همان را هم درباره صحيح بخاري و مسلم بدانند؛ چون اين تالي فاسدهايي دارد که قابل جمع کردن نيست.)
آقاي ابو هريره ميگويد: اگر کسي نماز ميخواند و شخص ديگري از جلوي او رد شود مثلاً الاغ از جلوي او رد شود، نمازش باطل است، سگ و زن هم رد شود نمازش باطل است.
به عائشه خبر رسيد گفت: دستتان درد نکند که ما را هم رديف سگ و الاغ قرار داديد.
الان آن شخص منحرف وحشي و جانور فيلم فتنه ميسازد و از احاديث ضعيف و اسرائيليات صحيح بخاري و مسلم انتخاب ميکند.
آن آقا آيات شيطاني مينويسد، از اينجا استفاده ميکند.
شخص ديگري به نبي مکرم جسارت ميکند و ميگويد: از صحيحين گرفتهام.
علماي اهل سنت بياييد دست به دست هم دهيد و به جاي اين همه هزينههايي که براي ختم صحيح بخاري مصرف ميشود، هزينهاي گذاشته شود و علماء جمع شوند و همايشهايي گذاشته شود به يک اجماعي برسند که احاديث صحيح بخاري و مسلم را اگر در گذشته صحيح ميدانستند، ما امروز قبول نداريم.
اگر در کتابهاي شيعه هم وجود داشته باشد (البته ما در شيعه همچنين کتابي نداريم که شيعه بگويد اين کتاب از اول تا آخر صحيح است) هم همين طور.
حتي نسبت به کتاب کافي و تهذيب و من لا يحضر و استبصار، ما همچنين ادعايي نداريم.
ما اين انتظار را داريم که علماي شيعه بعضي از مطالبي را که بوي اهانت ميدهد يا بوي مخالفت با قرآن دارد، اينها را در يک مجموعهاي مشخص کنند و رواياتي که قطعاً ضعيف است، اينها را در يک جايي جمع کنند که حداقل بهانه از اين نسل اسرائيليات و نسل يهود که در ماهوارههايشان عليه شيعه از بعضي از روايات ضعيف بحار و ديگر کتب استفاده ميکنند، اينها خلع سلاح شوند.
اين که نبي مکرم سجده ميکرد و در هنگام سجده کردن، دستش را دراز ميکرد و پاي عائشه همسرشان را منگوش ميگرفت و فشار ميداد، آيا اين با حضور قلب منافات ندارد. اين در صحيح بخاري است.
از جاي ديگري هم که نقل نميکنيم.
فقهاي اهل سنت مثل ابن رجب بغدادي، ميگويند:
واستدل بالحديث على أن مس النساء بغير شهوة لا ينقض الطهارة، كما هو قول مالك وأحمد في ظاهر مذهبه ومن يقول: إن المس لا ينقض بكل حال.
فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج 2، ص 729
به اين کار پيغمبر استدلال کردهاند که اگر کسي همسرش را بدون شهوت در نماز دست بزند، اشکالي ندارد و طهارتش را از بين نميبرد و قول مالک و احمد هم همين طور است.
البته بعضيها هم گفتهاند که اگر با شهوت باشد هم اشکالي ندارد.
اين کار نبي مکرم را شما در صحيحترين کتابهايتان آوردهايد.
چه جوابي ميدهيد؟
همان جواب را هم ما در رابطه با قضيه انگشتر امير المؤمنين سلام الله عليه ميدهيم.
مسلم در صحيح خود نقل ميکند:
قال رأيت النبي صلى الله عليه وسلم يَؤُمُّ الناس وَأُمَامَةُ بِنْتُ أبي الْعَاصِ وهى ابْنَةُ زَيْنَبَ بِنْتِ النبي صلى الله عليه وسلم على عَاتِقِهِ فإذا رَكَعَ وَضَعَهَا وإذا رَفَعَ من السُّجُودِ أَعَادَهَا
صحيح مسلم، ج 1، ص 385
ميديديم که نبي مکرم پيش نماز جمعيت بود، امامه دختر ابي العاص (نوه دختري ايشان) دختر زينب روي شانه حضرت بود، وقتي ميخواست رکوع کند، اين نوه دختريشان را زمين ميگذاشت و رکوع و سجده ميکرد و وقتي از سجده بلند ميشد که رکعت بعدي برود، اين دختر را بر شانهاش قرار ميداد.
اين که نبي مکرم اين دختر را ميگرفت و زمين ميگذاشت و دوباره روي شانهاش قرار ميداد، آيا اين مبطل نماز بود؟ منافاتي با خضوع و خشوع دارد؟
وقتي پيغمبر توجهشان به نوهشان است که از شانه پائين بياورد و دوباره روي شانه قرار دهد، آيا اين با حضور قلب در نماز منافات ندارد؟
هر چه باشد، پيغمبر از علي بالاتر است و از علي مهمتر است.
علي ميگويد:
أنا عبد من عبيد محمد صلى الله عليه وآله.
الكافي، الشيخ الكليني، ج 1، ص 90
من بندهاي از بندگان نبي گرامي صلي اله عليه وآله هستم.
اگر علي بايد در نماز خضوع و خشوع داشته باشد، به پيروي از نبي مکرم و به اطاعت از نبي مکرم است.
در مسند احمد از ابو هريره نقل ميکند: ما با پيغمبر نماز عشاء ميخوانديم و وقتي که پيغمبر به سجده ميرفت، امام حسن و امام حسين که کوچک بودند (فدايشان شوم) بر پشت پيغمبر سوار ميشدند:
فإذا رَفَعَ رَأْسَهُ أَخَذَهُمَا بيده من خَلْفِهِ أَخْذاً رَفِيقاً وَيَضَعُهُمَا على الأَرْضِ فإذا عَادَ عَادَا حتى قَضَى صَلاَتَهُ
مسند أحمد بن حنبل، ج 2، ص 513
وقتي پيغمبر ميخواست بلند شود، با اين دو دست مبارکش حسن و حسين را ميگرفت و آرام روي زمين ميگذاشت و وقتي که پيغمبر به سجده ميآمد، اين دو ناز دانه روي پيغمبر سوار ميشدند.
پيغمبر وقتي که ميخواست از سجده بلند شود، با آرامي اين دو ناز دانه را بر ميداشت و روي زمين ميگذاشت.
توجه به حسنين و گرفتن اينها و آرام زمين گذاشتن، آيا اينها با حضور قلب در نماز منافات ندارد؟
آقاي فخر رازي، آقاي ناصر الدين غفاري و....! آيا اينها با حضور قلب در نماز منافات ندارد.
حاکم نيشابوري ميگويد: روايت صحيح است.
در روايت ديگري که در کتب فقهي آمده است:
أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم أَخَذَ بِأُذُنِ بن الْعَبَّاسِ وهو في الصَّلَاةِ فَأَدَارَهُ من يَسَارِهِ إلَى يَمِينِهِ.
تلخيص الحبير، ج 1، ص 284
آقايان ميگويند: پيغمبر که از دنيا رفت، ابن عباس 12 ساله بوده است.
البته آنچه مشهور است اين است که 14 ساله بوده است.
پيغمبر نماز ميخواند و ابن عباس بچه بود و بازي گوشي ميکرده است، ميگويد: پيغمبر سر نماز از گوش ابن عباس گرفت و از طرف چپ کشاند آورد به طرف راست.
جناب انصاري شافعي که متوفاي 804 است ميگويد:
هذا الحديث متفق على صحته.
البدر المنير، ج 4، ص 189
اتفاق علماء است که اين روايت صحيح است.
آقاي حيدري و ديگران بگوييد: پيغمبر که حواسش به ابن عباس بوده است، آيا اين با حضور قلب منافات ندارد؟
اين که سر نماز گوش اين مادر مرده را گرفته و کشيده و از سمت چپ آورده و سمت راست قرار داده است، آيا اين با حضور قلب منافات ندارد؟ آيا اين عمل کثير نيست؟
جناب آقاي رافعي همشهري که صاحب کتاب شريف و زيباي التدوين في أخبار قزوين است.
ان شاء الله ما بعدها با اين کتاب کار داريم که من يک شبي اين کتاب را بايد به اينجا بياورم و يک مقداري از روي کتاب يک سري روايات قشنگي بخوانم که دوستان ما در اين ايام عيد شاد شوند و بيينند که همشهري ما جناب آقاي عبد الکريم رافعي که متوفاي 623 است چه کار کرده است.
ايشان هم در کتاب فتح العزيز جلد 4 صفحه 121 اين عبارت را که پيغمبر از گوش ابن عباس گرفته و کشانده است آورده است.
گوش ايشان چه قدر درد کرده يا نه ما نميدانيم، بايد اين آقايان کارشناس به ما اعلام کنند که آيا انسان ميتواند از گوش بچهاي بگيرد در حال نماز؟
گوشش را کشيد و از اين طرف به آن طرف آورد.
آيا اين آقايان به اين روايت عمل ميکنند؟
آقاي حيدري حاضر است که سر نماز گوش بچههايش را بکشد؟
پيغمبر اکرم صلي الله عليه وآله در حال نماز عقربي را ديد و عقرب را کشت.
اين در تمام روائي و فقهي آقايان است:
أَنَّ النبي صلى الله عليه وسلم قَتَلَ عَقْرَبًا وهو في الصَّلَاةِ.
سنن ابن ماجه، ج 1، ص 395 و أطراف الغرائب والأفراد، ج 5، ص 435 و تاريخ الإسلام، ج 9، ص 279 و المعجم الكبير، ج 1، ص 318
پيغمبر با خدا حرف ميزد يا حواسش به آن عقرب بوده است؟
اين عقرب را يا با پا کشته است و يا با سنگ و چوب، آيا اينها با حضور قلب در نماز يا عمل کثير منافات ندارد؟ ايشان هم همشهري ما است.
مثل اين که امشب بحث همشهريان ما است.
آقايان اهل سنت يک مقداري به ابن ماجه کم مهري ميکنند و بعضي جزء صحاح سته ميدانند و بعضي به جاي سنن ابن ماجه، (از قزوين بدشان ميآيد) موطأ مالک را جزء صحاح سته ميدانند.
فرداي قيامت وقتي همشهري ما گلايه کرد بايد جواب دهند.
آقاي طبراني در معجم کبير رواياتي که از هر جهت مورد اعتماد بوده است آورده است.
اين کار اميرالمؤمنين سلام الله عليه نه عمل کثير است و نه با حضور قلب در نماز منافاتي ندارد.
اميدواريم که اين آقايان به جاي عربده کشيدنها و داد و بيداد و فحاشي و اهانت، بيايند اين مطالبي که ما آوردهايم، اينها را مطرح کنند و جواب دهند که هم ما استفاده کنيم و هم بينندگان.
ما نگفتيم که معصوم هستيم، ما گفتيم: اشتباه کرديم و ميکنيم و خواهيم کرد.
بحثهاي علمي است. ما در حوزههاي علميه نظر صاحب جواهر و شيخ طوسي را نقد ميکنيم. نووي ميآيد نظر حسن بصري را نقد ميکند و مالک نظر ابو حنيفه را نقد ميکند.
ما در هر هفته 2 جلسه بيشتر نداريم، شما در اين 7 شب خود اين بحثهاي ما را هر شب 15 دقيقه به صورت علمي جواب دهيد. از بحث علمي که نميترسيد.
از بنده و عکس ما ميترسيد؛ ولي از اين مطالبي که از کتب شما آورديم نميترسيد.
مگر اين که شما بگوييد: اين رواياتي که قزويني ميآورد، وحشتناک است و ما نميتوانيم به اين روايات نزديک شويم.
من به جوابهاي مختصر و کوتاه عادت ندارم.
حتي در جلسات پاسخ به سؤالات هم بعضي از دوستان ميگويند: يک مقداري مختصرتر جواب دهيد.
من آن مطلبي که در ذهن آماده دارم، اگر بخواهم گلچين کنم نميتوانم اين کار را انجام دهم؛ چون تک تک اين عبارات، احساس ميکنم که براي شنونده لذت بخش است و سطح علمي مخاطب را بالا ميبرد.
ما به جاي اين که 10 مطلب نقل کنيم 2 تا نقل ميکنيم؛ ولي اين 2 مطلب را کاملا حلاجي ميکنيم تا شبههاي نماند.
ما 8 دليل ميآوريم که اگر 7 تاي آن اشکال داشته باشد، يک دليل خوب هست که مخاطب را قانع کند. سليقهها مختلف است.
مجري:
اشکال ديگري که وهابيت نسبت به آيه ولايت مطرح ميکنند اين است که اگر ولايت به معناي ولي امر و امامت باشد با سياق آيه منافات دارد، بلکه به معني دوست است.
استاد قزويني:
يکي از شبهاتي که حضرات آوردهاند و آقاي ابن تيميه در منهاج السنة جلد 2 صفحه 32 رقم زده است و به تعبير آقاي سقاف که از علماي اردن است ميگويد: منهاج البدعة
ايشان ميگويد: انما وليکم الله با توجه به آيات قبلش که خداي عالم فرموده است:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ
سوره مائده آيه 51
چون در آنجا کلمه اولياء آورده است، اينجا وليکم الله هم به معني دوستي است.
آقاي قفاري هم در کتاب اصول مذهب الشيعه هم همين تعبير را در جلد 2 صفحه 826 آورده است که اينجا همان طوري که «لا تتخذوا اليهود والنصاري اولياء» به معناي محبت و نصرت است، در «انما وليکم الله» هم به معناي مودت و نصرت است.
دوستان اگر اين آيات را خوب ملاحظه کنند، خدا در آيه 55 سوره مائده ميفرمايد:
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آَمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ
اينجا کلمه وليکم الله و وليکم رسوله و وليکم الذين آمنوا ، ايشان اينها را به 4 آيه قبل برگردادنده است که ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.
سوره مائده آيه 51
چون در آنجا کلمه اولياء آمده است و در آنجا به معناي محبت و نصرت است، پس در اينجا اين وليکم هم به معناي محبت و نصرت است.
در آيه 54 اين سوره ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.
معتقد هستند که آيه در رابطه با ابوبکر نازل شده است.
شما بگوييد که اين آيه و آيه 55 سياقش دلالت ميکند که هر دو آيه براي آقاي ابوبکر است.
همچنين در اين آيه که ميفرمايد:
فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ.
سوره مائده آيه 52
اينها هم در رابطه با منافقين است.
آيه بعدي هم که ميفرمايد:
وَيَقُولُ الَّذِينَ آَمَنُوا أَهَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ.
سوره مائده آيه 53
اين هم در رابطه با منافقين است.
شما ببينيد که آيه 51 در رابطه با يهود و نصري و آيه 52 و 53 در رابطه با منافقين و آيه 54 در رابطه با ابو بکر و آيه 55 سياق بايد داشته باشد با آيات قبلي.
چه طور شد که با آيه 51 وحدت سياق دارد؛ ولي با آيه 52 و 53 هيچ وحدت سياقي ندارد.
پس با آيه قبل خودش است که شما معتقد هستيد که در رابطه با ابو بکر است چي؟
من نميدانم که اين آقايان خودشان را احمق فرض ميکنند يا مخاطبينشان را خالي از شعور فرض ميکنند (عذر ميخواهم) که اين چنين با آيات خدا بازي ميکنند.
براي اين که يک فضيلتي از فضائل علي را زير سؤال ببرند، ميآيند يک شعري را ميگويند و در قافيهاش گير ميکنند.
بيايند به ما جواب دهند. چه طور شد که در وحدت سياق از 55 پريد و با 4 آيه قبل وحدت سياق پيدا کرد؛ ولي با آيه قبل وحدت سياق ندارد.
اين چه مرضي است در قلوب اينها؟
اولاً: کلمه «ولي» در لغت و در اصطلاح به چه معنا است؟
قرار شد که اين بحثهايي که ما در اين 4 هفته ميکنيم، به صورت يک نرم افزار و بسته فرهنگي درست کنند و هم روي سايت بگذارند و هم ان شاء الله در اختيار بينندگان عزيز ما قرار دهند.
فيروز آبادي ميگويد:
الولي القرب والدنو.
القاموس المحيط، الفيروز آبادي، ج 4، ص 401
ابن اثير ميگويد:
الولاية تشعر بالتدبير.
النهاية في غريب الأثر، ج 5، ص 226
فلاني ولي است؛ يعني مدبر است.
جوهري ميگويد:
كل من ولي أمر واحد فهو وليه.
المطلع على أبواب المقنع، ج 1، ص 258
هر کسي متصدي کار ديگران باشد، ولي او است.
اينجا هم وليکم الله و وليکم رسوله و وليکم آن آقائي که در حال رکوع صدقه ميدهد.
اين ولايت در لغت به معناي تصرف و سلطنت بود.
ولي در اصطلاح چيست؟
ولي ميت، کسي که شؤون ميت و شؤون مقتول به عهده او است.
خود آقاي دمياطي شافعي ميگويد: ولي ميت کسي است که بر او نماز ميخواند و حتي نماز ميت را به تأخير مياندازد تا ولي برسد:
لكونه هو المستحق للإمامة.
إعانة الطالبين، ج 2، ص 132
اين ولي ميت است که مستحق امامت است.
آقاي الباني هم ميگويد:
ولي ميت متصدي اين است که تمام اعمال و قرضهاي ميت را پرداخت کند و نمازهاي او را بخواند. ولي ميت؛ يعني کسي که متصدي تمام کارهايي است که ميت در حال حيات انجام ميداده است.
ولي دم، کسي است که سلطنت دارد و تمام قصاص يا عفو از قاتل به عهده او است.
ابن رشد اندلسي از شافعي و احمد و ابو ثور و ديگران نقل ميکند:
ولي الدم بالخيار إن شاء اقتص وإن شاء أخذ الدية رضي القاتل أو لم يرض.
بداية المجتهد، ج 2، ص 301
ولي دم کسي است که مثلا پدرش از دنيا رفته است و فرزندش ولي دم است.
اين ولي، در حقيقت اختيار دارد که قصاص کند و يا ديه بگيرد.
ولي صغير کسي است که نسبت به صغير حق تصرف دارد.
دکتر وهبه زحيلي که پروفسور است و استاد و رئيس بخش فقه اسلامي در دانشگاه دمشق دانشکده شريعت است ميگويد:
فان کان التصرف قابلا لاجازة ولي الصغير کالبيع
فقه اسلامي وادلته، ج 6، ص،3016 و 4519
کسي که ولي صغير است با وجود ولي صغير خود صغير حق تصرف ندارد.
يا بايد ولي اين کار را انجام دهد يا کار متوقف بماند تا اين صغير به بلوغ برسد.
الذى بيده عقدة النكاح هو ولى المرأة
كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية في الفقه، ج 30، ص 366
عائشه ميگويد:
قال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أَيُّمَا امْرَأَةٍ نَكَحَتْ بِغَيْرِ أذن وَلِيِّهَا فَنِكَاحُهَا بَاطِلٌ
مسند أحمد بن حنبل، ج 6، ص 66
از پيغمبر شنيدم که هر زني بدون اجازه ولياش ازدواج کند، ازدواج او باطل است.
حاکم نيشابوري هم ميگويد:
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين.
المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 182
اين روايت صحيح است.
ولي زن؛ يعني دوست و ناصر زن؟
کلمه «ولي» که استعمال شده؛ يعني کسي که تصرف در امور زن دارد و تسلط به امورش دارد و بدون او اين زن استقلال ندارد. پس ولي در لغت و اصطلاح مشخص شد.
با توجه به اين مطالب:
ولي در اولياء در آيه 51 هم به معناي ولايت امر و سلطنت و تصرف است.
خداي عالم ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.
سوره مائده آيه 51
شما به هيچ وجه يهود و نصاري را به عنوان سرپرست و ولي امر خودتان قرار ندهيد؛ يعني اين ولايت مختص خداي عالم است.
اين ولايت مختص پيغمبر و مردي است که در حال رکوع صدقه ميدهد، شما حق نداريد ولايت ويژه خدا را به يهود و نصاري دهيد.
چون در آخر آيه ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
سوره مائده آيه 51
اگر اولياء به معناي نصرت باشد، اين تکه آيه معنا نميدهد.
اين را ميتوانيد به کتاب نقد اصول مذهب شيعه که ما نوشتهايم مراجعه کنيد.
در حقيقت اين 3 جلدي که ما از شبهات ناصر الدين قفاري جواب دادهايم که 15 سال شبهاتشان را در يک جا جمع کرده بودند و بعضي از مفتيانشان روي سايتهايشان وقتي در رابطه با شيعه سؤال ميکنند، ميگويند: شما برويد کتاب قفاري را مطالعه کنيد.
ما هم تقريبا محصول بيش از 40 سال حضور در حوزهمان را در اين 3 جلد خدا توفيق داد که به نمايش گذاشتيم.
من ميتوانم ادعا کنم که محصول عمر خود را روي اين کتاب گذاشتهام.
يکي از بينندگان عزيزمان که خواهر بزرگواري بود که باني شد براي ترجمه که هم به زبان فارسي و هم به زبان انگليسي چاپ شود.
ان شاء الله اگر خدا توفيق دهد و يک باني ديگري پيدا شود براي چاپ پيدا شود.
ما اين کتاب را شبيه خود کتاب اصول مذهب شيعه چاپ کرديم؛ چون ميخواستيم که اين کتاب را براي عربستان سعودي بفرستيم تا از دور جوجهها وهابيها نتوانند تشخيص دهند.
اين آقايان وهابي که اين همه دم ميزنند، ما متن اين کتاب را روي سايت قرار دادهايم.
اين را مطالعه کنند و هر کجا که نفهميدند براي ما پيام دهند تا ما ترجمه آن را برايشان بفرستيم.
اين دوستاني که الان ترجمه ميکنند، قرار شده است که اول ماه اين ترجمهها را به ما نشان دهند و من بخش اولش را که نگاه کردم خيلي عالي ترجمه ميکنند.
دوستان اين جواب ما را در جلد 1 صفحه 486 ميتوانند ببينند.
اما اين آيه که ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ.
سوره مائده آيه 54
آيه 51 در رابطه با يهود و جنگ احد است.
آيه 54 آقايان ميگويند: در رابطه با ابو بکر و اصحاب رده است و از اعجاز قرآن است.
مشخص شد که شأن نزول آيه 51 و 54 چيز ديگري است.
شأن نزول آيه 55 چيز ديگري است.
با توجه به اسباب نزول در اين آيات، جايي براي وحدت سياق نيست.
وحدت سياق در صورتي است که ما ثابت کنيم که اين آيات همه در يک جا و در يک مناسبت وارد شده است.
اگر از آيه 51 تا 55 دليل آوردند که در يک جريان و در يک اتفاق نازل شده است، ما آنجا ميتوانيم به وحدت سياق استناد کنيم.
وقتي سبب نزول متعدد دارد به هيچ وجهي ما نميتوانيم از وحدت سياق استفاده کنيم.
جمع قرآن به اين شکل و ترتيب آيات به دستور نبي مکرم بوده است.
يک سوره در مکه نازل شده است و رفته سوره هفتاد و چندم قرار گرفته است.
سوره حمد، سوره 26 يا 27 است و در اول قرآن قرار گرفته است.
سوره ناس و سوره فلق در آخر قرآن قرار گرفته است.
اينها تمام به دستور پيغمبر بوده است و حتي بعضي از آيات در مدينه نازل شده بوده است که پيغمبر فرمود: اين را در سوره مکي قرار دهيد.
آياتي در مکه نازل شده بود، نبي مکرم دستور داد که اين آيات را در سور مدني قرار دهند.
با توجه به اين مسائل اگر ما بخواهيم سياق و سواق را مطرح کنيم؛ چه در آيه تطهير و چه در اينجا، اينها جز دست و پا زدن و بيشتر غرق شدن چيز ديگري نيست.
بيننده آقاي غضنفري از بندرعباس
چند وقت پيش آقاي هاشمي يک کليپي را پخش کردند که اعتقاد داشت که دجال زنده است.
ما از اين ادعاي آقاي هاشمي اين طور استنباط ميکنيم که کلا انسانها با يک پيش زمينه قبلي که داشته باشند، يک اتفاقي برايشان بيافتد، اين را زودتر قبول ميکنند.
اينها اعتقاد دارند که خدا مجسم ميشود و به شکل يک آدم يا يک جوان امرد ميآيد.
ايشان ادعا کرد که دجال جادو ميکند و ادعاي خدايي ميکند، من فکر ميکنم که اول کساني که به اين خدا اعتقاد پيدا ميکنند، اين وهابيت هستند؛ چون زمينه قبلي دارند.
من ميخواستم از اين آقايان سؤال کنم که خداوند در قرآن ميفرمايد: زماني که حضرت يونس در شکم ماهي بود، خدا ميفرمايد: اگر حضرت يونس استغفار نميکرد، او را تا روز قيامت زنده نگه ميداشتم.
آيا العياذ بالله، خدا ميتواند حرف عبثي بزند؟ منظور خدا از اين چي بوده است؟
بالاخره بايد يک پيامي براي ما بايد داشته باشد.
نميشود که داستان باشد که ما بگوييم حضرت يونس يک اتفاقي برايش افتاد.
اين که خدا ميتواند ايشان را تا روز قيامت زنده نگه دارد، اين چه معني بايد داشته باشد. نميشود که بدون هدف باشد.
اگر کسي همچين اعتقادي داشته باشد که خدا بدون هدف صحبت کرده است، اين کفر است. ما از اين آقايان سؤال ميکنيم که براي ما بگويند: منظور خداوند از اين جمله چه بوده است؟
بيننده آقاي باقري از تبريز از اهل سنت
؟؟؟؟؟
ديدگاه من يک ديدگاه برون ديني است.
اگر ما با فرض اثبات ضرورت عقلاني دين به عنوان يک منبع معرفتي و يک حوزهاي که از لحاظ ؟؟؟؟ از جنس وحي که آن هم از سنخ مجردات است، ميرسيم به ماهيت دين که آن هم قابل تقسيم به لحاظ اعتباري به مقسمهايي که مقوم ارکان دين هستند.
با لحاظ ماهيت دين و اتکاي عقلي به منقولات تاريخي، ارکان دين را در 5 اصل که در حکم ريشه و اساس دين هستند (اين از ديدگاه شيعه است) امامت را به عنوان يک اصل و به عبارتي در طول نبوت قابل تعريف و توجيه ميکنيم و مرتبه نازله نبوت به مفهوم امامت است با رويکرد طولي نه با منظرگاه استکمالي نسبت به نبوت؛ چون خود نبوت کامل است.
حال سؤال اين است: چرا اين اصل به نحو واضح و آشکار در دين نيامده است؟
به عبارتي ديگر، چرا در اصل مسئله در صدر طرح مسئله اختلاف شده است؟
زماني که امامت به عنوان اصل است، نبايد به نحو اجمال و مبهم اشارهاي نسبت به امر امامت ارشاد شود.
نظر بنده حقير اين است که در اين مورد با نارسايي دين مواجه هستيم.
مگر اين که مقوله امامت را به عنوان يکي از فروعات دين تلقي کنيم؛ چون نتايجي که نسبت به اعتقاد به امر امامت مترتب است، نبايد به نحو اجمال و مبهم در صدر دين اشاره شود.
اين دلالت اقتضائي که به امر امامت در دين مترتب شده است، فکر نميکنم تناسب آثاري از حيث دنيوي و اخروي با طرح مسئله امامت به آن نحو که بيان شده رعايت شده باشد.
در آخر اين که با تأويل بعضي از آيات نسبت به امر امامت سازگاري اين اصل که به عنوان يک اصل در دين تلقي شده است، اهميتش کاهش مييابد و اين اشکال تنزيل ارزشي وارد به خود شارع است؛ چون تاريخ از مقوله منقولات است و منقولات هم مفيد ظن هستند؛ مگر اين که متواتر باشند که افاده قطع آن هم از حيث ؟؟؟؟؟
استاد قزويني:
ما فرصتمان خيلي کم است.
حضرت عالي که اين را گفتيد: که اگر امامت اصل است چرا نيامده و با نارسايي دين مواجه هستيم، من يک سؤال کوچک و ابتدايي ميخواهم از حضرت عالي کنم.
در رابطه با خود قرآن که آيا قرآن مخلوق است يا قديم، اين همه در تاريخ جنگ و جدال شده است و ابو حنيفه را به زندان ميکشند و شلاق ميزنند و احمد بن حنبل شلاق ميخورد و سر و صدا ايجا کردند، چرا يک آيه در قرآن نيامده است که من قرآن مخلوق هستم و يا اين که قديم هستم؟
بيننده:
خود قرآن ما سوي الله هر چيزي که خارج از ماهيت يا ذات خداوند باشد، حادث است.
استاد قزويني:
شما در آيه براي من بياور، فلسفه براي من نچين. من ميخواهم يک آيه از قرآن بياوريد. اين همه اهميت و اين همه سر و صدا و اين همه کشت و کشتار و شلاق که شخصيتهاي بزرگ اهل سنت خوردند، اين همه زجر کشيدند و کل جهان اسلام بهم ريخت، چرا قرآن يک آيه در اين زمينه ندارد؟ اگر دارد بخوانيد.
بينندهك
اين که دلالت صريح ندارد.
استاد قزويني:
خدا اموات شما را بيامرزد.
يک دفعه اين است که يک مورد و معنايي در جامعه مورد اختلاف قرار ميگيرد و بحث و مناقشه پيش ميآيد و به قول آقاي شهرستاني:
ما سل في الاسلام سيف على قاعدة دينية مثل ما سل على الإمامة في كل زمان.
الإمام علي بن أبي طالب (ع)، أحمد الرحماني الهمداني، ص 28
شمشيري در اسلام به اندازه شمشيري که در امامت کشيده شده است، کشيده نشده است.
قرآن در کنارش ميفرمايد: اين قرآن من اصول و پايه است و مثل قانون اساسي است:
وَمَا آَتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
سوره حشر آيه 7
اين را هم قرآن گذاشته است.
وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.
سوره نحل آيه 44
اين را هم گذاشته است.
وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى.
سوره نجم آيه 3 و 4
اگر ما نميفهميم يا ما نميخواهيم بفهميم و ما نميخواهيم استفاده کنيم و ميخواهيم همه چيز را از ديدگاه قرآن ببينيم، اين مشکل ما است.
ميگويند: اگر از اصول است چرا در قرآن نيامده است؟
يک آيه به ما بگوييد که اصول بايد در قرآن آمده باشد. اين همه مسلمانها اختلاف ميکنند که آيا خدا قابل رؤيت است؟
بن باز فتوا داد:
من انکر الرؤية فهو کافر مرتد.
چرا يک آيه در قرآن نيامده است که بگويد: ايها الناس من فرداي قيامت ديده ميشوم. امامت که از صفات خدا بالاتر نيست.
مهمتر از امامت توحيد و وحدانيت خدا و صفات خدا و خود قرآن است.
وقتي ما برداشت نادرست ميکنيم، اين را به حساب قرآن نبايد بگذاريم.
بيننده آقا مسعود از قم
حضرت عالي شاهد هستيد که بنده از معدود افرادي بودم که از آن ابتدا خيلي اظهار خوشحالي ميکردم از اين که شبکههاي اين آقايان کار کند و برنامه داشته باشد.
افتخار دارم با کمال خوشحالي و از خداوند ميخواهم که جانب انصاف را فرو نگذارند و با کمال خوشحالي اعلام کنم که از لطف خداوند و از کرم مولايمان اميرالمؤمنين يک بار ديگر شکست فاحشي به اين شبکههاي ناصبي وارد شد و آن خواسته امثال بنده ناتوان و بزرگان مثل حضرت عالي يک بار ديگر به خود جامه عمل پوشيد و نشان داده شد که اين آقايان در عرصه اصول اعتقادي هيچ سخني ندارند که در مقابل شيعه بگويند؛ جز سفسطه و فرار کردن و پيچاندن و ادعا کردن کاري بلد نيستند.
چه کسي گفته است که اينها هر سؤالي کردند، شيعه موظف است که به اينها جواب دهند تا اينها گردن کلفتي کنند.
الحمد لله شيعه دستش پر است و کاملاً مستدل و علمي براي همه مطالب پاسخ دارد؛ اما اين آقايان تصور نکنند که با گردن کلفتي هر چه را که خواستند ميتوانند ديکته کنند و شيعه را مکلف کنند که شما بايد آنچه که ما قانع ميشويم بگوييد.
اين دوست ما آقاي سجودي، من خيال ميکردم که ايشان مطالعاتي دارند و ايشان را دوستش دارم و دعا ميکنم که خدا ايشان را هدايت کند، چند شب پيش در يکي از اين شبکهها ميگفت: کتابي است که به انگليسي نوشته شده است و آن ترجمه شده است راجع به صفويه و بعد اين کتابي است که ما در ايام نوجواني ميخوانديم که مال آقاي ذبيح الله منصوري است به نام ايران و بابر.
ايشان اين مطالبي را که واقعا به درد بچههاي دوره راهنمايي و ابتدايي ميخورد، ايشان به عنوان يک کتابي که به زبانهاي اروپايي ترجمه و تأليف شده است، اين کتاب را نشان ميداد.
آقاي سجودي عزيز دست شما درد نکند.
اين مطالب علمي ذبيح الله منصوري را به خورد بيننده ميدهي.
اين را بدون غرض عرض ميکنم، آيا اين درست است که خبث باطن در چهره تأثير ميگذارد؟
چون خدا ميداند صرف نظر شوخي و توهين و طنز و بحث زيبايي و زشتي چهره نيست، بحث آن کراهتي است که در منظر اين افراد پيدا ميشود.
آيا روايتي داريم در اين مورد که اين خبث طينت در چهره اين افراد خودش را متجلي ميکند؟
مجري:
آيه قرآن داريم که ميفرمايد:
يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ
سوره الرحمن آيه 41
بيننده:
آن بحث قيامت است. در دنيا داريم؟
استاد قزويني:
سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ
سوره فتح آيه 29
بيننده:
يک جمله هم راجع به آن خواب عرض کنم.
من به خاطر ادخال سرور في قلوب المؤمنين شب ميلاد حضرت رضا بود که عرض کردم و 30 ثانيه بيشتر طول نکشيد. آن دوستمان که نگران شدند، با کسب اجازه از محضر شما و عذر خواهي از بينندگان اجازه دهيد که من اين را عرض کنم که نوکران مولا را به سادگي نميشود حذف کرد.
بودم آن روز من از طايفه دردكشان كه نه از تاك نشان بود و نه از تاكنشان
من و آن آقائي که ذکر خيرشان شد و آقاي زارعي و خانم صفائي و يک عده بينندگان عادي بوديم، اين شبکه نتوانست ما را تحمل کند و صداي ما را پخش کند.
در صورتي که نه بيادبي ميکرديم و نه تندي ميکرديم و فقط ميخواستيم که حقيقت روشن شود.
خدا را شکر ميکنيم که يک بار ديگر شکست مفتضحانهاي به اينها وارد شد.
بيننده علي آقا از مهاباد از اهل سنت
در قرآن فحش دادن و ناسزا گفتن آمده است که جايز است؟
همسر پيغمبر و خليفه نه، به يک آدم عادي فحش دادن گناه نيست؟
مجري:
در قرآن فحش نيامده است؛ ولي لعن آمده است.
فحش در قرآن ممنوع شده است که ميفرمايد:
وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ
سوره انعام آيه 108
بيننده:
آقاي اللهياري که در شبکه خودشان فحش ميدهند.
مجري:
آن که به عهده ما نيست.
استاد قزويني:
ايشان به خود ما و به مراجع ما هم فحش ميدهد،بر ديوانهها حرجي نيست، ايشان به طور کلي مکلف نيست. ما ميترسيم که همان بساطي که در بخش فارسي داشت، در بخش عربي شروع کند و عربها را سر کيسه کند. ما اين را رسما در برنامه عربي گفتهايم.
بيننده:
من قبول دارم، ميگويم: ما هم حضرت علي را قبول داريم و هم امام حسين را.
يکي از بردران من اسمش حسين و ديگري حسن است.
مجري:
ما هم از برادران اهل سنت همين انتظار را داريم.
بيننده:
ما همه اينها را قبول داريم و به هيچ کدام بياحترامي نميکنيم. خيلي از مراجع شيعه هستند که به عمر و ابوبکر بياحترامي ميکنند، اينها هرچه که باشند، ما اينها را قبول داريم. ما به هيچ کدام از اينها بياحترامي نکرديم.
خود حضرت علي در خلافت عمر با هم همکاري داشتند.
مجري:
ملاک براي ما مراجع شيعه هستند که آنها از اين کارها نهي کردهاند.
استاد قزويني:
ايشان رسماً در همان اوائل اعلام کردند که ما شبکهمان را براي اثبات کفر عمر و ابا بکر بوده است. گفت: هدف ما از تأسيس اين شبکه اين است.
بيننده:
آن موقع که پيغمبر فرمود: حضرت علي خلافت کند، عمر و ابو بکر که آمدند خلافت کردند، چرا مردم ساکت نشستند؟ چرا مردم چيزي نگفتند؟
خود حضرت علي هم قبول داشته است که آنها خلافت کردند.
استاد قزويني:
آن يک بحث ديگري است.
ما اين را بارها گفتيم که اميرالمؤمنين سلام الله عليه (در خود صحاح شما هم وجود دارد) که اميرالمؤمنين به ابو بکر خطاب ميکند:
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ.
صحيح البخاري، ج 4، ص 1549 و صحيح مسلم، ج 3، ص 1380
تو در رابطه با امر خلافت، در حق ما استبداد کردي.
آن بحث علمي که ما با هم ديگر داريم، بحثش جدا است.
اين که ما بخواهيم نسبت به يکديگر فحش و ناسزا بگوييم و مقدسات يکديگر را مورد هتک حرمت قرار دهيم و احساسات يکديگر را جريحه دار کنيم، اين عملي است محکوم.
ما نزديک به 3 ماه است که بحث امامت را از منابع اهل سنت و از قول اميرالمؤمنين داريم يکي پس از ديگري مطرح ميکنيم، اگر حضرت عالي اين بحثهايي را که ما داشتيم يک جا اشکال علمي داريد، مطرح کنيد، ما صحبت شما را روي چشم ميگذاريم.
بيننده:
بحث من همين است که چرا مردم اعتراض نکردند که چرا حضرت علي خليفه نشده است؟
چرا خود حضرت علي هيچ اقدامي نکرده است که و نفرموده است که پيغمبر فرموده: علي تو خلافت کن؟
استاد قزويني:
شما تاريخ را نگاه کرديد و ديديد؟
بيننده:
من از مراجع خودمان اين سؤالات را کردهام که الان به شما ميگويم.
آنها ميگويند: عمر و علي با هم مشورت ميکردند و در همه کارها عمر با حضرت علي مشورت ميکرد.
استاد قزويني:
بحث مشورت يک بحثي است، بحث اين که آيا اميرالمؤمنين سلام الله عليه مخالف بودهاند يا نه، اين بحث ديگري است.
در رابطه با خود اين که اميرالمؤمنين مخالف بود يا نه، شما کتابهاي خودتان را ببينيد، در خود صحيح بخاري و مسلم خود خليفه دوم ميگويد: وقتي ما رفتيم سقيفه، علي و زبير و تمام کساني که با اينها بودند، با ما مخالفت کردند. اين چيزي است که کتابهاي شما آورده است.
شما اين مطالب را مراجعه کنيد و ببينيد که اين مطالبي که ما مطرح ميکنيم، آيا درست است؟
خليفه دوم ميگويد:
وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا
صحيح البخاري، ج 6، ص 2505
علي و زبير و تمام کساني که با اينها بودند با ما مخالف کردند.
در همين کتاب ميگويد: علي بن ابي طالب تا 6 ماه بيعت نکرد.
اگر واقعاً علي قبول داشت که جناب ابو بکر خليفه پيغمبر است، در اين 6 ماه آيا مخالفت دستور پيغمبر نکرده است؟
شما مگر نميگوييد: صحابه همه عادل بودهاند. آيا اين عدالت اميرالمؤمنين را زير سؤال نميبرد؟
خود جناب خليفه خطاب به علي ميگويد:
فلما تُوُفِّيَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال أبو بَكْرٍ أنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
تا آنجايي که ميگويد: بعد از پيغمبر ابوبکر خليفه شد و گفت: من خليفه پيغمبر هستم:
فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
نظر تو (علي) و عباس اين بود که آقاي ابوبکر دروغگو، گنهکار، خائن و حيلهگر است.
ثُمَّ تُوُفِّيَ أبو بَكْرٍ وأنا وَلِيُّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أبي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا
صحيح مسلم، ج 3، ص 1378
ابوبکر از دنيا رفت، من گفتم: من خليفه پيغمبر و و خليفه ابو بکر هستم، شما گفتيد: من دروغگو، گنهکار، خائن و حيلهگر هستم.
اينها بحثهاي علمي است و قصد اهانت و جسارت نداريم.
ما با هم بحثهاي علمي داريم و بعد از بحث علمي صورت يکديگر را ميبوسيم.
بيننده آقاي رشيدي از ايلام
ما از راهنماييها و صحبتهاي شما صحبت استفاده کرديم. حاج آقا يک عنايتي به ايلام هم داشته باشيد. تنها استان کرد نشيني است که مردم آن صد در صد شيعه و ولايت مدار هستند.
استاد قزويني:
ما گواهينامه خود را از ايلام گرفتهايم و به ايلاميها علاقه و ارادت داريم.
بيننده:
شبکههاي وهابي بسيار شبهه پراکني ميکنند؛ اما يک روايتي است که نميدانم آدرس آن کجا است، اين که اگر مؤمني پاي منبري بشيند، در حقيقت بنده آن کسي است که روي منبر صحبت ميکند.
اگر اين حديث درست باشد، به غير از آن آقاياني اين شبکهها را تحليل ميکنند، من احساس ميکنم که شيعيان علي بايد اين شبکهها را حذف کنند.
واقعاً اين شبکهها نه از لحاظ علمي و نه از لحاظ بحث معلوماتشان و از لحاظ عملکرد گذشته اينها، لياقت نگاه کردن و اين که کسي وقت خود را پاي اين شبکهها و اين برنامهها بگذارد، ندارند.
من از شيعيان عزيز خواهش ميکنم که شبکههاي نفاق را از دستگاه خود پاک کنند.
بدانيد که پاي اين شبکهها نشستن؛ يعني پاي خطبه اينها نشستهايد و پاي خطبه نشستن گناه بزرگي است طبق اين احاديثي که وجود دارد.
يکي از شبهاتي که بايد به آن بيشتر پرداخته شود در مورد عبد الله سبأ است.
من در يکي از حاشيههاي کتاب شيعه و زمام داران خود سر به قلم محمد جواد مغنيه نوشته است، داستان عبد الله سبأ منتهي به ابن عساکر و طبري ميشود و هر دو از سيف بن عمر التميمي که متوفاي 170 هجري است نقل کردهاند؟؟؟؟
اين را من به عنوان مقدمه گفتم که شما يک برنامهاي در جواب اينها بگذاريد.
مجري:
ما سال گذشته مفصل پيرامون عبد الله سبأ صحبت کرديم. شايد آن موقع بيننده برنامه ما نبودهايد. اين برنامه روي سايت هم وجود دارد و مباحث نوشتاري آن هم روي سايت ولي عصر است.
استاد قزويني:
البته دوستان اگر همين کتابي که بنده عرض کردم که در نقد کتاب اصول مذهب شيعه قفاري نوشته شده است را مطالعه کنند، در جلد اول صفحه 255 نزديک 100 صفحه در رابطه با عبد الله سبأ بحث کرديم.
هر کسي که اين را خواندهاند؛ حتي مراجع عظام، بما گفتهاند: بحثي که شما در رابطه عبد الله سبأ کردهايد. بحثي بينظير و تازه و خيلي منصفانه و محکم و قاطع است.
عنوان بحث در اين کتاب ابن سبأ بين وهم والواقع است.
اين يک بحث جديد و زيبايي است.
يکي از آيات از مشهد به من زنگ زد و گفت: من اين بخش عبد الله سبأ را مشهد بودم و صبح به زيارت امام رضا ميرفتم و وقتي برميگشتم هتل اين را مطالعه ميکردم و گريه ميکردم و شما را دعا ميکردم.
من حتي کتاب علامه عسکري را که خوانده بودم، يک مقداري قانع نشدم؛ ولي اين مطالب را خواندم واقعاً قانع شدم و ديدم بحث، بحث کاملا علمي و منصفانه و دقيق است.
ما در اوائل تأسيس اين شبکه راجع به اين بحث صحبت کرديم و ان شاء الله در رابطه با عبد الله سبأ مفصل صحبت خواهيم کرد.
ايشان در رابطه با آن روايت گفتند: اگر کسي پاي صحبت کسي بنشيند بنده او است.
روايت اين از امام باقر سلام الله عليه در کتاب کافي است که حضرت فرمود:
من أصغى إلى ناطق فقد عبده فإن كان الناطق يؤدي عن الله عز وجل فقد عبد الله وإن كان الناطق يؤدي عن الشيطان فقد عبد الشيطان.
الكافي، الشيخ الكليني، ج 6، ص 434
هر کسي پاي منبر و صحبت کسي مينشيند، در حقيقت عبد او است، اگر اين گوينده مطالب توحيدي ميگويد، شنونده خدا را عبادت ميکند و اگر مطالب شيطاني ميگويد، شنونده شيطان را عبادت ميکند.
بيننده آقا اميد از اصفهان
در مورد آيه 26 سوره بقره که ميفرمايد:
إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ آَمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ.
در لغت داريم که بعوضة به معناي پشه و مگس است.
متأسفانه شبکههاي وهابيها ميگويند: که در تفسير قمي ميگويد: مراد از بعوضة اميرالمؤمنين است.
آيه 59 سوره نساء که ميفرمايد:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا.
ميگويند: اطاعت کنيد، خدا و رسولش را و اولي الامر را؛ ولي در همه چيز نميشود اطاعت کرد چون ميفرمايد:
فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا.
چرا اينجا اطاعت از اولي الامر را نياورده است؟
استاد قزويني:
در آيه 82 دوباره اولي امر آمده است
وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلًا.
که در هر مواردي که اشتباه کرديد، به اولي الامر مراجعه کنيد، او ميتواند حقايق را براي شما بيان کند.
در آن آيه ميفرمايد:
فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآَخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا.
سوره نساء آيه 59
اگر شما در يک چيزي نزاع کرديد، يعني در امر امامت نزاع کرديد به کجا مراجعه کنيد؛ يعني در اين که ابوبکر خليفه است يا علي به کجا بايد مراجعه کنيد؟
ببينيد کتاب و سنت آيا خلافت آقاي ابوبکر را تأييد ميکند يا خلافت علي را.
آيا خود امامت شيء است؟
خود امام مشرع که نيست. امامت استمرار حرکت نبي مکرم است.
براي همين وقتي در اين آيه ميفرمايد: در هر چيزي نزاع کرديد؛ يعني در هر امري که نزاع کرديد، چه امامت و چه غير آن.
بعضي از اهل سنت ميگويند: يکي از مصاديق «و ان تنازعتم في شيء»؛ يعني تنازعتم في امر الخلافة والامامة فردوه الي الله والرسول.
ببينيد کتاب و سنت در رابطه با امامت چه گفته است، تسليم اينها باشيد.
در رابطه با «بعوضة» هم ما عرض کرديم که همان روايتي که اين آقايان آوردهاند، اين روايت کاملاً ضعيف است و گفتيم که قاسم بن سليمان ضعيف است و معلي بن خنيس نجاشي ميگويد: ضعيف جدا.
خود آقايان اهل سنت هم که پيغمبر کلمه «بعوضة» را استعمال ميکرد و مراد از آن امام حسن و امام حسين عليهما السلام بوده است.
اگر استعمال پشه به اميرالمؤمنين اهانت است، به امام حسن و امام حسين هم اهانت است؟
اين در کتاب معرفة العلوم الحديث حاکم نيشابوري صفحه 89 و جامع الاحاديث سيوطي جلد 18 صفحه 313 آورده است.
حتي اينها روايتي آورده بودند که خداي عالم را تشبيه کرده بودند به مرغ.
ميگويند: همان طوري که مرغ بچههايش را زير بالش ميگيرد، من خدا هم بندههايم را زير بالم ميگيرم. اگر اين تشبيهات خلاف باشد، در قضيه امام حسن و امام حسين هم خلاف است و در اينجا هم خلاف است.
روايات متعددي دارند که حضرت رسول را به شتر تشبيه کردهاند:
نِعْمَ الْجَمَلُ جَمَلُكُمَا
المعجم الكبير، ج 3، ص 52
ما اينها را مفصل در جلسات گذشته جواب دادهايم.
پايان.
حضرت آيت الله دكتر سيد محمد حسيني قزويني