اين قبيله از با نفوذترين قبايل در ميان عرب بوده و بعد از اسلام نيز تا قرنها بر جهان اسلام حكومت كرده است. خلفا تا پيش از عثمانيان، هميشه قريشي بوده و حتي در ابتداء، بيشتر حكام نيز قريشي بودهاند. تأثير آنها در تاريخ دورهي جاهلي و اسلامي، از يك طرف و شناخت وضعيت داخلي اين قبيله به عنوان قبيلهي نمونه، ميتواند در راستاي بحث ما در زمينة اوضاع سياسي و اجتماعي جزيرة العرب مفيد افتد. اين قبيله كه پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز از ميان آنان برخاست؛ به عنوان يكي از مشهورترين و با شرافتترين قبايل ميان عرب شناخته ميشد. قريش از بني كنانه، و بني كنانه از مُضَر، و مضر از عدنان و در نهايت به اسماعيل ـ عليه السلام ـ خاتمه مييافت. نسب شناسان، كساني را كه فرزند نضر بن كنانه، باشند قريشي ميگويند.[1]
قصي بن كلاب كه از فرزندان قريش بود و در روزگار جواني او، قريش در اطراف حرم پراكنده بودند، توانست با زيركي خاص خود، كليد داري كعبه را از دست خزاعه خارج كند. بر اساس آنچه برخي اظهار كردهاند، اين امر با استعانت قيصر روم بوده است![2] و البته اين گفته بعيد مينمايد. وي قبيلة خود را از اطراف مكه جمع آوري كرده و بر پاية شرافت هر يك، آنان را در جاهاي دور و نزديك حرم جاي داد،[3] از اين رو او را مجمَع ناميدند.[4] از جمله كارهاي مهم او تشكيل «دار الندوه» محلي براي مشورت رؤساي قريش در امور مهم بوده است،[5] اقدامي كه در نوع خود يك ابتكار سياسي به حساب ميآمده است. او به علاوه، كار رسيدگي به حجاج را نيز بر عهده داشته و از مردم ميخواسته تا به آنها كمك كنند.[6]
آن دسته از قريش كه در وادي مكه ساكن بودند «قريش البطايح»، و آنها كه در اطراف مكه ساكن بودهاند «قريش الظواهر» خوانده ميشدند، گو اين كه تا قبل از اقدام قصي،همة آنها اهل ظواهر مكه بودهاند. بعدها نيز كه قريش در مكه استقرار يافتند، نظم بدوي خود را همچنان حفظ كردند.[7] بعد از قصي كارهاي كعبه و امور قريش به دو فرزندش عبدالدار و عبد مناف افتاد. بعضي نيز گفتهاند كه او همة مقامات را به عبدالدار تفويض كرد[8] پس از آنها هاشم و عبد شمس دو فرزند عبد مناف مقامات را تقسيم كرده و امور كعبه به هاشم و رياست به عبد شمس رسيد. در واقع كار مكه يكسره به دست فرزندان عبد مناف افتاد.[9]
خدمات قصي و هاشم و بعد از او عبدالمطلب به حجاج در ايام حج، يكي از اموري بود كه شهرتي همه جانبه براي قريش به همراه آورد. از ميان قريشيان، عبدالمطلب به علت پايبندي به دين حنيف ابراهيم ـ عليه السلام ـ و هوش ذكاوتي كه در ادارهي امور داشت موقعيتي برتر يافت؛ بطوري كه او را به عنوان «شيخ» قبول داشتند.[10] به تد ريج كه شمار عشيرهها و بطون قريش رو به افزايش نهاد، مسؤوليتهاي مهم قبيله و كعبه در عهدة تيرههاي مختلف قرار گرفت. هنگام ظهور رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از ميان بني هاشم، عباس مسؤوليت سقايت؛ يعني آب رساني حجاج را به عهده داشت. از بني اميه ابو سفيان رياست سپاه قريش را (كه در جنگ احد و خندق نيز شركت جست) بعهده داشت. از بني نوفل، حارث بن عامر مسؤول رفادت و غذا براي حجاج بود. از بني اسد، يزيد بن زمعه مسؤوليت مشاوره داشته و قريش براي اخذ كارهاي مهم با او مشورت ميكرد. و از بطون ديگري نيز افراد ديگر مسؤوليتهايي بر عهده داشتند.[11]
شهرت قريش
از كتب تاريخ چنين بر ميآيد كه قريش در ميان عرب شرافت و عزت ويژهاي را دارا بوده و معمولاً با عناوين، « آل الله»، «جيران الله»، « سكان حرم الله» خوانده ميشدند.[12] مردم آنها را به عنوان بزرگ و شريف قبول كرده[13] و چه بسا در جنگها به جاي آنها وارد كارزار ميشدهاند.[14] بايد گفت عظمت و شهرت قريش، در همة تيرهها و خانوادهها و عشيرههاي قريش نيست، بلكه تنها در خاندان قصي، و بعد از او خاندان هاشم و عبدالمطلب ميباشد؛ چرا كه وجود اين افراد در نهايت. سبب شهرت قريش گرديد. در يك مسابقهي افتخار به نسب، ابوبكر خود را از قريش معرفي كرد، طرف او خوشحال شده پرسيد: از خانوادةقصي هستي؟ ابوبكر گفت: خير. طرف پرسيد: آيا عبدالمطلب و هاشم از شماست؟ ابوبكر بار ديگر پاسخ منفي داد! بعد از آن بود كه شخص سائل با بياعتنايي رد شد.[15]
خدمات قصي در تشكيل دارالندوه[16] و انجام امور رفاهي براي حجاج، در شهرت قريش تأثير فراوان داشته است. يعقوبي مينويسد: قصي اوّلين كسي بود كه به قريش عزت داد و فخر آنها را آشكار نمود.[17] اضافه بر اين مسؤوليت كليد داري كعبه در ميان قريش (در عشرية قصي) بوده است و به همين جهت از مناطق مختلف با آنها در ارتباط بوده و اين خود سبب شهرت آنها گرديده است؛[18] پيداست كه اين شرافت و رياست، تنها در فرزندان قصي بوده و در اين جهت كسي با آنها منازعه نميكرده، جز آنكه مغلوب ميشده است.[19]
هاشم نيز در جهت حمايت از زوّار بيت الله الحرام، تلاش فراوان داشت. وي اهل مكه را در اكرام به حجاج تحريك كرده و از آنان ميخواست تا هر كمكي كه ميتوانند به آنها كه زوّار خانة خدايند، بكنند.[20] قريش گاه مالياتهايي به عنوان حق قريش از زوار ميگرفتند.[21] در برابر گفته شده كه قريش بخشي از اموال خويش را تسليم هاشم ميكردند تا در كمك به زوار مصرف كند.[22] او در حق قريش نيز خدمات زيادي انجام داد و كاروانهاي تجارتي زمستاني و تابستاني را كه قرآن در سورة قريش اشاره فرموده به راه انداخت و امان نامهاي نيز از قيصر براي كاروانها فراهم كرد.[23] لذا دربارة او گفتهاند:
هوالّذي سنّ الرّحيل لقومه رحل الشتاء رحلة الاصياف[24]
« او كسي است كه مسافرت تابستاني و زمستاني براي قوم خود سنت كرد.» ابن عباس ميگويد: آنگاه كه قريش در فشار و گرسنگي به سر ميبرد، هاشم آنها را جمع كرده و به كار و تجارت آشنا كرد.[25] ديگران نيز اشاره كردهاند كه هاشم اولين كسي است كه كاروانهاي تابستاني و زمستاني را به راه انداخته است.[26] گو اين كه تجارت قريش قبل از وي محدود به خود مكه و براي اعراب بوده است اما هاشم آنها را به خارج مكه برده است.[27]
ابن خلدون مسألة مسافرتهاي تابستاني و زمستاني را ابتكار هاشم ندانسته است و او ميگويد:اين مسافرتها به ضرورت ييلاق و قشلاقي بوده كه همة عرب بدان گرفتار بودهاند و آنها بايستي اين مسافرتها را براي فرار از گرما انجام دهند.[28] در جواب بايد گفت اولاً اين مسأله كه درباره عرب ذكر شده، جداي از مسألة مسافرتهاي تجارتي تابستاني و زمستاني است كه قرآن دربارة قريش آورده است. ثانياً آنان كه از اين مسافرتها ياد كردهاند اهداف آن را تجارت ذكر كردهاند نه براي فرار ا ز گرما. ثالثاً تاريخ به اين مطلب كه هاشم مبتكر اين مسافرتها بوده، صراحت دارد، شاهد آن همان شعري است كه گذشت. بنابراين سخن ابن خلدون اجتهاد در برابر نصّ است. علاوه بر هاشم، عبدالمطلب نيز از موقعيت ممتازي برخوردار بوده است. حلبي ميگويد: او ملجا قريش در مشكلات و از حليمان و حكيمان آنان بوده است. وي اول كسي است كه در غار حرا به عبادت پرداخته است.[29]
قريش تنها كساني بودند كه اولاً به دليل داشتن امان نامه و ثانياً و مهمتر از آن، به عنوان اين كه اهل حرمند، زمينه براي تجارت داشتند. آنان در هر جا كه مورد هجوم غارتگران قرار ميگرفتند، خود را اهل حرم معرفي ميكردند. قرآن نيز در سورة قريش بدين مطلب اشاره دارد.[30] كعبه نزد اكثر عرب قداست داشت و آنها اهل كعبه و اهل حرم را احترام مينهادند. قريش به دليل آن كه خود را اهل حرم مي دانستند، امتيازات ديني خاصي را به خود اختصاص داده و نام « اهل حمس» را براي خود برگزيده بودند. آنها دينداري خود را برتر از ديگران ميديدند.[31]
نكته ديگري نيز كه بر شهرت قريش افزوده بود واسطة تجارتي بودن مكه و بر سر راه تجارت حبشه، يمن، شامات قرار داشتن آنان ميبود؛ اين تجارت شامل سفر به يمن، حضرموت، حيره (در شرق) ، بصري (در شمال) ، شام، غزه و مصر ميشد.[32] آنها به دليل كار تجارت، از جنگ دست كشيدند تا دچار اسارت و يا از دست دادن اموالشان نشوند.[33]
علاوه بر اينها، قريش به علت تقدس خود، توانسته بود حمايت افراد زيادي را جلب كند؛ از اين رو از لحاظ قدرت نيز يكي از پر قدرتترين قبايل بود، مخصوصاً در پيماني كه با احابيش؛ يعني گروههاي زياد مستقر در كوههاي مكه منعقد نمود، توانست قدرت بيشتري كسب كند،[34] از آنجا كه عرب به فزوني نيروهايش اهميت ميداد. و آن را نشانة شرافت ميدانست، اين اقدام موجب شهرت و برتري قريش بود.[35] در دوران پس از هجرت، بعد از شكست قريش در مقابل پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ، اسلام به پيروزي قطعي رسيد؛ زيرا قريش يعني مشهورترين قبيلة شكست خورده بود. جنگ ابرهه با كعبه و حمايت خداوند از خانة خود، بالاترين افتخار را براي كعبه و اهل آن به همراه داشت،[36] هيكل ميگويد: اين حادثة مهم، هيبت ديني مكه را بالا برده و مسلماً در پي آن ارزش تجاري را نيز افزوني بخشيد.[37] اين واقعه دل كساني را نيز كه به كعبه ايمان محكمي نداشتند معتقد كرده و نسبت به آن مطمئن نمود. آبي ميگويد: داستان فيل سبب عظمت قريش نزد عربها شده و لذا آنها را « اهل الله » ناميدند.[38]
به دلايلي كه گذشت، قريش، پيش از اسلام شهرتي داشته اما شهرت آن بعد از اسلام چندين برابر شد، اولاً: از آن روي كه پيامبر از اين قبيله بود و اين خود مهمترين عامل شهرت براي قريش بود. ثانياً، بني اميه به تدريج اين اصل را مطرح كردند كه خلفا بايد قريشي باشند. آنان براي اين سخن خود احاديثي نيز ساختند و بدين ترتيب در انديشة سياسي ـ مذهبي اهل سنت اين اصل استقرار كامل يافت. البته اهميت قريشي بودند خليفه، از همان روزهاي نخست خلافت نيز مطرح بود؛ چنانكه عباس به علي ـ عليه السلام ـ ميگفت: اگر من و ابو سيفيان با تو بيعت ميكرديم، فرزندان عبد مناف با ما مخالفت نميكردند، و اگر آنها مخالفت نميكردند هيچ كس از قريش با ما اختلاف نميكرد، و اگر قريش با تو بيعت ميكرد هيچ كس از عرب، با تو مخالفت نمينمود.[39]
تبليغات بني اميه براي نشان دادن برتري قريش بر عرب در شهرت قريش تأثير فراواني داشته است؛ معاويه به صعصعة بن صوحان ميگويد: اگر قريش نبود شما در ذلّت بوديد! صعصعه جواب داد، اين گونه نيست؛ چرا كه قريش نه پر جمعيتترين است و نه با شرفترين.[40] ابوبكر در سقيفه به انصار ميگفت:شما ميدانيد كه عرب جز از قريش اطاعت نخواهد كرد.[41] عمر نيز ميگو.يد كه قريش اشرف اقوام نزد عرب هستند.[42] علي ـ عليه السلام ـ در مورد قريش ميفرمايد: اگر قريش از پيامبر (و نام او و دين او) براي رسيدن به قدرت و شرافت و سياست بهره نميبرد، تنها يك روز بعد از مرگ پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ بت پرست و مرتد ميشد.[43] بلال هميشه قبل از اذان بر قريش نفرين ميكرد[44] و از خدا بر ضد آنان كمك ميخواست، با اين حال جاعلان حديث، دهها حديث بر فضل و برتري قريش ساختهاند[45] به عنوان مثال نقل شده: جبرئيل نزد من آمد و گفت: تمام شرق و غرب و شمال و جنوب را گشتم، بهتر از قريش نيافتم و از قريش بهتر هاشم را يافتم. و يا اين كه « قريش نمك اين امت است، آيا ميتوان طعام بدون نمك داشت؟» بعد از اسلام نيز قريش رو در روي حافظان سنن پيامبر و اهل بيت حضرت ايستاده و غاصب خلافت هستند؛ اين قريش بودند كه جنگ جمل و صفين را در مقابل علي ـ عليه السلام ـ به راه انداختند.
در هر حال، مسألهي شهرت قريش تا اندازهاي مربوط به قبل از بعثت و مقداري مربوط به بعد از اسلام است. قبل از بعثت، كساني از عرب، قريش را از خاندان غسان و كسري نيز برتر ميدانستهاند.[46] جواد علي پس از بحث در اين باره مينويسد: به اعتقاد من اين اسلام بوده كه قريش را قريش كرده، آنها را بر عربها سيادت داده و به اين موفقيت رسانده است.[47]
ما نيز ضمن تأييد اين نكته، به اهميت نسبي قريش در جاهليت تأكيد داريم. دلايل فراواني وجود دارد كه تا قبل از فتح مكه، بسياري از اعراب به خاطر حرمتي كه براي قريش قايل بودند اسلام نياوردند.[48] از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نيز نقل شده كه فرمود: مردم تابع قريش هستند، صالحين در پي صالحين قريش و فجار هم در پي فجار قريش.[49] محمد بن حبيب فهرست برخي از احاديثي را كه در وصف قريش آمده و قسمتي از آنها ساختگي است، آورده است.[50]
[1] . المعارف، ص31؛ مجمع البيان، ج10، ص545؛ السيرة الحلبية، ج1، ص16؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، جزء اول، صص324، 320 لسان العرب ذيل مورد قريش؛ عمدة الطالب، ص26.
[2] . بلوغ الارب، ج2، ص173.
[3] . مروج الذهب، ج2، ص32؛ المعارف، ص51.
[4] . تاريخ اليعقوبي، ج1، صص240ـ237؛ حياة محمد، ص57، و نك: المفصل، ج4، ص56.
[5] . اخبار مكه، ج1، ص110؛ المنمق، ص32؛ انساب الاشراف، ج1، ص49؛ المعارف، ص32.
[6] . تاريخ الطبري، ج2، ص295؛ طبقات الكبري، ج1، صص73ـ72؛ المفصل، ج4، ص56.
[7] . المنمق، ص14.
[8] . المفصل، ج1، ص512.
[9] . اخبار مكه ازرقي، ج1، ص66؛ يعقوبي، ج1، ص241.
[10] . تاريخ ابن خلدون، ج2، ص226؛ بلوغ الارب، ج1، ص248.
[11] . العقد الفريد، ج3، ص316؛ بلوغ الارب، ج1، ص250 و 249.
[12] . العقد الفريد، ج3، ص327؛ الاغاني، ج17، ص313.
[13] . العقد الفريد، ج3، ص323.
[14] . همان، ص327.
[15] . العقد الفريد، ج3، ص327؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج4، ص127؛ المحاسن و المساوي، ج1، ص121.
[16] . بلوغ الارب، ج1، ص235؛ حياة محمد، ص57؛ اين خانه محل مشاورهي قريش در امور مهم و به ويژه، جنگ و صلح بوده و گفتهاند كه افرادي كه سن آنان كمتر از چهل بوده حق شركت در آن را نداشتند، نكـ: المنمق، ص21، 19، 18.
[17] . تاريخ اليعقوبي، ج1، ص240؛ و نكـ: انساب الاشراف، ج1، ص50.
[18] . فجر الاسلام، ص14؛ المنمق، ص13؛ العصر الجاهلي، ص50.
[19] . المحبر، ص165؛ المنمق، ص530.
[20] . نهاية الارب، ج16، ص34.
[21] . المفصل، ج4، ص21.
[22] . المنمق، ص12ـ11.
[23] . يعقوبي، ج1، ص243؛ الكامل في التاريخ،ج2، ص16؛ المنمق، ص32؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج15، ص211؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[24] . انساب الاشراف، ج1، ص59؛ السيرة النبويه، ج1، ص125؛ و نكـ: المحبر، ص162؛ بلوغ الارب، ج1، صص307 و 245.
[25] . مجمع البيان، ج1، ص546.
[26] . همان، ج1، ص545.
[27] . المنمق، صص32ـ31.
[28] . تاريخ ابن خلدون، ج2، صص337ـ336.
[29] . السيرة الحلبية، ج1، ص237؛ المنمق، ص13.
[30] . مجمع البيان، ج1، ص456، ايلاف به معناي آن است كه مردم بدون حلف و پيمان در امان باشند و اين ضمن قراردادي كه ميان قريش و روميها و اعراب امضاءشد، مطرح بوده است. نكـ: المنمق، صص33ـ32.
[31] . السيرة النبويه، ابن هشام، ج1، صص203ـ199.
[32] . العصر الجاهلي، ص50.
[33] . ثمار القلوب، ص11.
[34] . انساب الاشراف، ج1، ص53.
[35] . براي ديگر، صفات و خصال قريش نكـ: رسائل الجاحظ، رسائل السياسيه، صص110ـ102.
[36] . سورهي فيل.
[37] . حيات محمد، ص64.
[38] . نثر الدر، ج1، ص394.
[39] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج2، ص48.
[40] . همان، ج2، ص130.
[41] . همان، ج6، ص40.
[42] . همان، ج12، ص95.
[43] . شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج20، صص299ـ298.
[44] . التراتيب الاداريه، ج1، ص79.
[45] . ر.ك. سيرة دحلان، ج1، صص4ـ3.
[46] . العصر الجاهلي، ص51.
[47] . المفصل، ج4، ص126.
[48] . التنبيه و الاشراف، ص239.
[49] . المنمق، ص7.
[50] . همان، ص7 به بعد.