اسماعيل نسّاجى زواره
اشاره
تشكيل حكومت و به عهده گرفتن زمام اداره امور جامعه از مواردى است كه علاوه بر هدايت و نجات انسانها، نقش قابل تأمّلى را در جهت حفظ آيات الهى و آرمانهاى جامعه مسلمين ايفا مىكند.از اين رو نبىّ مكرم اسلام (ص) بلافاصله پس از هجرت براى تشكيل حكومت و دولت اسلامى اقدام نمود.اين حكومت اسلامى هر چند بعد از ارتحال آن حضرت (ص) عمرش كوتاه بود، امّانمونه كامل حكومت دينى با ويژگىهاى خاص خود بود كه در اين نوشتار بر جسته آن به عنوان شاخصههاى آموزنده و سازنده اشاره مىشود:
عدالت خواهى
مطالعه تاريخ زندگى پيامبر (ص) بيانگر اين است كه آن حضرت (ص) در روزگارى كه در مدينه قدرت بزرگى پديد آورد، تمام سعى و تلاشش برقرارى عدالت و احياى ارزشهاى الهى و انسانى بود. ايشان در يك منشور جهانى، عدالت خواهى و تساوى حقوق انسانها را در جوامع اعلام كردهو ملاك احترام به حقوق بشر رامعين نمود.
آن منادى راستين عدالت و آزادى هنگامى كه مشاهده كرد يكى از اصحاب عرب وى «سلمان فارسى» را به خاطر غير عرب بودن تحقير مىكند، در كلمات حكيمانه و معروفى مىفرمود: «انّالناس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط لافضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسودالا بالتقوى؛(1) همه مردم از زمان حضرت آدم(ع) تا به امروز همانند دانههاى شانه مساوى و برابر هستند. عرب بر عجم و سرخ برترى ندارد مگر با تقوى».
آن حضرت در اجراى قانون عادلانه الهى اهتمام خاصّى داشت و اگر كسى از ايشان تقاضاى غير قانونى مىكرد، شديداً ناراحت مىشد.
بعد از جنگ احزاب در مورد تقسيم غنايم بعضى از همسران پيامبر(ص) تقاضاى غير معمول كردند، لذا آنبزرگوار ناراحت شد و حدود يك ماه از آنان فاصله گرفت. خداوند متعال نيزبه اين مناسبت آياتى را بر آن حضرت نازل كرد وفرمود: «يا ايهّاالنبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوة الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا؛(2) اى پيامبر به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مىخواهيد، بياييد با هديهاى شمارا بهرهمند سازم و شما را به طرز نيكويى رها سازم». و به اين ترتيب پيامبر اكرم (ص) حتى به نزيكترين افراد خانوادهاش اجازه نداد از قانون الهى تخطّى كرده و عدالت اجتماعى را در حكومت اسلامى آن حضرت خدشه دار سازند.
قاطعيّت و شهامت
در سيره حكومتى رسول گرامى اسلام قاطعيّت و شهامت در مورد اجراى قانون و حدود الهى به بهترين وجه انعكاس يافته است. در فتح مكه زنى از قبيله «بنى مخزوم» مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد . خويشاوندان آن زن كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى دوران جاهليت در مغزشان ماند ه بود، اجراى مجازات (حد سرقت) را نسبت به آن زن، ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند؛به همين دليل براى متوقف ساختن اجراى حد سرقت به تلاش افتادند و به همين منظور «اسامة بن زيد» را- كه مانند پدرش نزد پيامبر (ص) محبوبيت داشت - وادار به شفاعت نمودند. اما همين كه اسامه زبان به شفاعت گشود، آن حضرت (ص) خشمگين شد و فرمود: چه جاى شفاعت است ؟مگر مىتوان حدود و قانون را بلااجراگذاشت و فوراً دستور مجازات صادر نمود.اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهى نمود. پيامبر (ص) براى اين كه فكر تبعيض در اجراى قانون را از ذهن مردم بيرون نمايد، عصر همان روز به ايراد خطبهاى پرداخت و به مسأله اجراى قانون الهى اشاره نمود وفرمود: «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط وانقراض شدند؛ زيرا در اجراى قانون تبعيض روا مىداشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مىشد، او را از مجازات معاف مىكردند و اگر كسى از زير دستان به جرم مشابه آن مبادرت مىورزيد، او را مجازات مىكردند. قسم به خدايى كه جانم در دست اوست در اجراى قانون در باره هيچ كس كوتاهى و سستى نمىكنم. اگر چه مجرم از نزديكان من باشد»(3) چنان كه ملاحظه مىشود رسول گرامى(ص) در اجراى قوانين هيچ گونه تبعيضى روا نمىداشتند؛ شفاعت احدى را نمىپذيرفت و تحت تأثير نظرات ديگران قرار نمىگرفت. آن حضرت به شدّت مسلمانان را از تعطيل شدن حدود الهى نهى مىكرد و مىفرمود: «انّما هلك بنو اسرائيل لانّهم كانوا يقيمون الحدود على الوضيع دون الشريف؛(4)بنى اسرائيل نابود شدند از آن جهت كه حدود الهى را براى زير دستان اجرا مىكردند نه براى اشراف!»
وفاق اجتماعى
با آغاز دولت رسول خدا(ص) در مدينه، وفاق اجتماعى به عنوان يك ساز وكار مهم از سوى پيامبر(ص) مطرح گرديد.
با درنگ در حيات سياسى آن حضرت پس از تشكيل حكومت اسلامى و هم پاى سامان دهى به ساختار دولت، نمونههاى فراوانى از وفاق اجتماعى را مىتوان يافت كه در جهت يك دلى و سازگارى مسلمانان شكل گرفت ؛ همچون ساختن مسجد، پيمان عمومى ميان مسلمانان، يهوديان و مشركان يثرب، هم دلى با قبايل عرب و قرار داد برادرى.
وفاق اجتماعى در دولت كريمه پيامبر اعظم (ص) بر چند اصل راهبردى و بدون تغيير استوار بود كه عبارت است از:
1- ايمان به خداى يكتا و اعتقاد به آموزههاى دينى و قوّت بخشيدن به گرايش توحيدى كه پيامبر(ص) آن را مهمترين ركن وفاق و اتحاد مىدانست.(5)
2- پيامبر(ص) بهترين و استوارترين راستى را تنها در گروه مؤمنان مىدانست و با چنين ديدگاهى وفاق را در محدوده آنان تلقى مىنمود. اين اصل در سال نهم هجرى و در اوج اقتدار دولت اسلامى و با الهام از آيه: «انّما المؤمنون اخوةٌ...»(6) نهادينه گرديد؛ آيهاى كه تمامى مؤمنان را بايكديگر برادر مىداند.
3- سازگارى با غير مسلمانان به عنوان يك تاكتيك و در جهت پيش برد منافع اسلام وجود داشته است و چنين وفاقى عارى از امتياز دهى يك سويه بوده و برترى اسلام و مسلمانان در آن لحاظ شده است.(7)
شايستگى معنوى
معيار مورد نظر پيامبر(ص) در انتخاب مديران و مسؤولان، تقوا، سابقه خوب و پاى بندى به ارزشهاى دينى و ساير ملاكهاى شايسته بود.آن چه براى آن بزرگوار در انتخاب مديران اهميت نداشت، ملاك خويشاوندى و قوم گرايى بود؛ چنان كه اصحاب خاص آن حضرت يعنى ؛ سلمان فارسى، بلال حبشى، ابوذر غفارى و عمّار عربى هر يك از يك منطقه و نژاد بودند و وقتى آيه زكات(توبه - آيه 160)نازل شد چون سهمى براى كسانى كه زكات جمع آورى مىكردند، داده شد، عدهاى از بنى هاشم نزد پيامبر(ص) آمدند و از ايشان تقاضا كردند كه به سبب خويشاوندى جمع آورى زكات را به آنان واگذار نمايد. رسول خدا(ص) به آنان فرمود: صدقه و زكات بر من و بنى هاشم حرام است، يعنى نه تنها به سراغ زكات نياييد، بلكه انتظار آن را هم نداشته باشيدكه از كارمندان جمع آورى آن شويد. سپس فرمود: آيا گمان مىكنيد من ديگران را برشما ترجيح مىدهم؟ خير بلكه من خوبى و صلاح شما را مىخواهم.(8)
خدمت رسانى
يكى از برنامههاى زندگى رسول خدا(ص) رسيدگى به كارها و گرفتارىهاى مسلمانان بود. آن حضرت در بر آوردن حاجات مردم كوشش بسيار داشت و در اين مورد اهل فضل و تقوا را بر ديگران ترجيح مىداد و نيازهاى آنان را برآورده مىساخت .
روزى بايكى از ياران خود درصحراى مدينه قدم مىزد كه پيرزنى رابر سر چاهى مشاهده كرد؛ او مىخواست از چاه آب بكشد و به خيمهاش ببرد، امّادر كار خود ناتوان بود. پيامبر (ص) نزديك رفت و فرمود: اى مادر آيا مىخواهى برايت از چاه آب بكشم ؟آن بانوى سالخورده از پيشنهاد رسول خدا (ص) خوشحال شد.
حضرت رسول (ص) بر سر چاه آمد و مشك را پر از آب كرد و تا خيمه آن پيرزن حمل نمود. شخصى كه همراه پيامبر (ص) بود، هر چه اصرار كرد كه مشك را از پيامبر(ص) بگيرد، آن حضرت قبول نكرد و فرمود: من به تحمّل مشقت و زحمات امت خود سزاوارترم!
بعد از اين كه پيامبر (ص) خداحافظى كرد و به راه افتاد، پيرزن به فرزندانش گفت، مشك را از بيرون خيمه به داخل بياوريد
آنها با تعجب پرسيدند: اى مادر! اين مشك سنگين را چگونه به خيمه آوردى؟ او پاسخ داد: جوانمردى زيبا روى و خوش سخن با كمال مهربانى آن را به اين جا آورد.
آنها وقتى پيامبر را شناختند، به دنبالش دويدند و به دست وپاى آن حضرت افتادند و عذرخواهى نمودند. پيامبر (ص) آنان را دعا كرد و با لطف ومهربانى خويش نوازش داد.(9)
آرى! روش زندگى پيامبر اكرم (ص) گرهگشايى و نيكى و احسان بود، سيره حكومتى آن حضرت نشان مىدهد كه ايشان پيروان خود را به كارگشايى و برآوردن حاجات برادر مؤمن تشويق و ترغيب مىكرد.
آن حضرت مىفرمايد: «من قضى لاخيه المؤمن حاجة كان كمن عبدالله دهرا؛(10) هر كس يك حاجت برادر خود را برآورد، چنان است كه در همه روزگار خدا را عبادت كرده است».
تفقد واحوالپرسى
بزرگوارى و عنايت نبى اكرم (ص) به افراد را نبايد فقط به خدمت رسانى جهت پيش برد امور جامعه دانست، بلكه تمام اقشار جامعه به نوعى از لطف و بزرگوارى آن حضرت برخوردار بودند و دراين ميان تكريم آن رهبر بزرگوار نسبت به اصحاب از همه چشم گيرتر است. سيره كريمانه ايشان با اصحاب باعث ايجاد ارتباط عاشقانه و وحدت فكرى و اجتماعى مىشد كه همه، خود را وابسته به اين كانون عشق و ايثار و كرامت مىديدند.و هيچگاه پيامبررااز خود جدا نمىدانستند.
«انس بن مالك» نقل مىكند: هرگاه پيامبر(ص) يكى از اصحاب را سه روز نمىديد، در باره او سؤال مىكرد ؛ اگر آن فرد در شهر نبود برايش دعا مىكرد؛ اگر حضور داشت به ديدن او مىرفت و اگر مريض بود از او عيادت مىنمود.(11)
احترام به نظرات ديگران
در مسايل مربوط به جامعه با اين كه پيامبر (ص) هوش سرشارش در تشخيص امور بر همگان برترى داشت، امّا هرگز با تحكّم و استبداد رأى به افكار مردم بى اعتنايى نمىكرد.
نظر مشورتى ديگران را مورد توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجيد را در عمل اجرا مىكرد و از مسلمانان مىخواست كه اين سنت را نصب العين قرار دهند.
يكى از نمونههاى مشورت آن حضرت با اصحاب در جنگ «بدر» است. مسلمانان به قصد مصادره كردن اموال كاروان تجارى قريش كه از شام برمىگشت از مدينه بيرون آمدند،امّادر حال حركت به سمت بدر خبر رسيد كه سپاه قريش عازم آن منطقه است. با اين خبر اوضاع به كلى دگرگون شد و مسلمانان كه خود را براى حمله به كاروان قريش آماده كرده بودند، در مقابل يك لشكر مسلح كه در تعداد افراد سه برابر بودند، رو به رو شدند.
رسول خدا (ص) از همراهان پرسيد كه آيا حاضرند در اين شرايط در برابر قريش بايستند يا نه ؟
«ابوبكر» و «عمر» هر كدام برخاستند و سخنانى گفتند كه بوى تهديد و ترس مىداد، ولى پيامبر(ص) به حرف آنها اعتنايى نكرد.
سپس «مقداد بن عمرو» سخنانى در اطاعت از حضرت بيان كرد، امّا باز پيامبر(ص) از مردم مشورت خواست، مخاطب آن بزرگوار در اصل «انصار» بودند، زيرا آنها در بيرون مدينه نسبت به پيامبر(ص) تعهدى نداشتند. درنهايت با اعلام حمايت انصار، رسول اكرم (ص) دستور حركت صادر نمود و پرچم جنگ برافراشته شد.(12)
ديگر مشورت رسول خدا(ص) با اصحاب در جنگ «احد» بود. وقتى خبر لشكركشى قريش درمدينه به پيامبر(ص) و مسلمانان رسيد، آن حضرت با مسلمانان مشورت كرد. عدهاى كه تعدادشان اندك بود و درميان آنها «عبدالله بن ابى» حضور داشت، معتقد بودند در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند، اما عدهاى از جوانان و كسانى كه در بدر نبودند وبرخى بزرگ سالان مانند حضرت «حمزه» و «سعد بن عباده» اصرار داشتند كه در بيرون مدينه با دشمن روبرو گردند تا مبادا متهم به ترس شوند.
پيامبر (ص)نظر اكثريت را قبول كرد و زره جنگ پوشيد. در اين هنگام، صحابه - كه احساس كردند با خواست رسول خدا(ص) مخالفت كردهاند - پشيمان شدند و نزد حضرت رفتند و اظهار ندامت كردند، ولى پيامبر (ص) فرمود: اكنون كه زره به تن كردهايم، سزاوار نيست آن را بيرون بياوريم.(13)
پس از اتمام جنگ و شكست مسلمانان شبههاى مطرح شد كه در اين موضوع جاى مشورت نبوده است، لذا آيه «... وشاورهم فى الامر...»(14) نازل شد تااين شبهه را بر طرف كند؛ زيرا در هر صورت فايده مشورت بالا بردن شخصيت و تكريم آنهاست .
مهر و عطوفت
راز پيروزى رسول خدا (ص) در مديريت حكومتى، مهرورزى و عشق به مردم بود.اگر اين شيوه كارآمد در مديريت رسول خدا نبود، هرگز توفيق رفع مشكلات و موانع طاقت فرسا را پيدا نمىكرد.به همين جهت خداوند فرمود: «فبما رحمةٍ من اللّه لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لا نفضّوا من حولك... ؛(15)به موجب رحمتى كه خداوند به تو عنايت كرده بود، براى آنان نرم شدى كه اگر تندخو و سخت دل بودى، همه از اطراف تو پراكنده مىشدند...» در سال هشتم هجرى كه پيامبر گرامى اسلام (ص) با اقتدار و پيروزى كامل به شهر مكه وارد شد و آن را از دست كفّارو مشركان خارج نمود، طرفداران جبهه باطل به ويژه كسانى كه در مدت بيست سال گذشته، بدترين ستمها و جسارتها و دشمنىها را در حق آن حضرت و يارانش كرده بودند، در هالهاى از رعب و وحشت گرفتار شدند و بعد از فتح مكه منتظر انتقام و عكس العمل متقابل پيامبر(ص) بودند. اين نگرانى و اضطراب هنگامى به اوج خود رسيد كه اهل مكه از سعدبن عباده (پرچم دار پيامبر) شنيدند كه فرياد مىزد: امروز روز جنگ و خونريزى و اسارت است.(16)
هنگامى كه اين شعار به گوش رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت ناراحت شد و دستور داد پرچم اسلام را از او گرفته و به دست حضرت على (ع) بسپارند، سپس با سخنان آرام بخش و ملاطفتآميز خود، دشمنان ديرينه خويش را آرامش داد.آن حضرت فرمود: شما در مورد من چگونه مىانديشيد؟ مشركان گفتند: ما جز نيكى و محبّت از تو انتظارى نداريم!ما تو را برادرى بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار خود مىدانيم .رسول خدا (ص) فرمود: من آنچه را برادرم يوسف (ع) در مورد برادران ستمگر خود انجام داد، همان مىكنم و همانند او مىگويم: «... لا تثريب عليكم اليوم...؛(17) امروز ملامت و سرزنشى بر شما نيست...»
هنگامى كه آن رهبر مهربان، مردم هراسناك و نگران را آرام نمود، اضافه كرد كه امروز روز نبرد و انتقام نيست، بلكه روز رحمت و محبت است و من از تمام جنايات و گناهان شما گذشتم .آن گاه جمله معروفش را فرمود: «اذهبوا فانتم الطّلقاءُ ؛(18) به دنبال زندگيتان برويد كه همه شما آزاد هستيد».
تمامى آنان گويا دوباره متولد شدند ؛ بنابراين نفس راحتى كشيدند وبه غير از افراد معدودى، همگى محبت و عشق رسول خدا در اعماق وجودشان نفوذ كرد و مسلمان شدند.
مدارا با مخالفان
عصر نبوى، عصر تأسيس نظام اسلامى و تكوين اعتقادات اسلامى در ميان مردم بود. به همين دليل رفتارهاى پيامبر (ص) بيشتر با مدارا همراه بود تا مردم بتوانند اصل دين را در جامعه بپذيرند.
به همين جهت مخالفتها، استهزاها و تمسخرها با گذشت نبى مكرم (ص) همراه بود.
بيشترين تحمل و مداراى پيامبر(ص) با منافقان مدينه بود؛ زيرا برخورد شديد با آنها خطرى جدّى عليه حكومت اسلامى به شمار مىآمد. عبد بن ابى رئيس منافقان مدينه بود كه به رغم اقدامات و خيانت هايش در مراحل گوناگون، پيامبر(ص) عليه او اقدامى نكرد. او در مدينه از جايگاهى بر خوردار بود و پيامبر(ص) بااو مدارا مىكرد. پس از غزوه «بنى مصطلق» او گفت: اگر به مدينه برگرديم، پيامبر را از آن جا بيرون مىكنيم!
اين خبر به آن حضرت رسيد و اصحاب خواستار بر خورد شديد با او شدند تا جايى كه مسأله قتل او شايع گرديد ؛ بنابراين پسرش از پيامبر (ص) خواست: اگر چنين است، او خود عامل اين حكم باشد تا مبادا او بخواهد قاتل پدرش را بكشد و دستش به خون مسلمانى آغشته گردد، امّا رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: چنين حكمى مطرح نيست.(19)
زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از كردارهاى ستودهاى است كه موجب بسيارى از كمالات روحى در وجود انسان مىباشد.
از بارزترين صفات نبى مكرّم اسلام (ص) كه ايشان را در امر تشكيل حكومت موفق ساخت، زهد و ساده زيستى بود.
حضرت على (ع) در تشريح سيره نبوى به اين ويژگى آن حضرت مىپردازد و مىفرمايد: «رسول گرامى اسلام همواره بر روى زمين غذا مىخوردو همانند بندگان مىنشست و بادست خود كفشش را وصله مىزد و لباس خود را مىدوخت و بر الاغ برهنه سوار مىشد و شخص ديگرى را نيز به همراه خود سوار مىكرد. روزى متوجه شد كه پردهاى بر خانهاش آويخته شده كه نقش ونگاروتصوير داشت. به يكى از همراهانش فرمود:اين پرده را از برابر چشمانم دوركن كه هرگاه نگاهم به آن مىافتد، به ياد دنيا و زينتهاى آن مىافتم». (20)
«زيد بن حارث» روايت كرده است كه در يكى از روزها رسول خدا(ص) روى حصير خوابيده بود و نشانههاى زبرى حصير بر بدن مباركش اثر گذاشته بود. عايشه از روى دلسوزى به آن حضرت عرضه داشت: يارسول الله!پادشاهان ايران وروم از همه گونه نعمت دنيوى برخوردار هستند، ولى شما كه رسول خدا وپيامبر الهى هستيد، از همه چيز تهى دست مىباشيد تاآن جا كه روى حصير استراحت مىكنيد و لباس ارزان قيمت مىپوشيد!حضرت فرمود: عايشه! چه خيال مىكنى! هرگاه من بخواهم، كوهها طلا مىشوند و با من به حركت در مىآيند .
روزى جبرئيل(ع) بر من نازل شد و كليد خزينه و گنجينههاى جهان را در اختيار من گذاشت، اما من نپذيرفتم. سپس حضرت رسول(ص) براى اين كه اين حقيقت را آشكارا به عايشه نشان دهد، به او فرمود: اى عايشه! حصير را بلند كن. او نيز دستور آن حضرت را اجرا كرد و مقدار زيادى طلا را مشاهده نمود. سپس به عايشه فرمود: نگاه كن و طلاها را از نزديك ببين! اما بدان كه دنيا و تمام زيبايىهاى فريبنده و ظاهرى آن از نظر خداوند متعال ارزش بال يك پشّه را ندارد.(21)
البته بهره گرفتن از دنيابراى آخرت امرى مذموم نيست، بلكه علاقه به دنيا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است .
فرجام سخن
پيامبر (ص) با هجرت به مدينه حكومت و دولت اسلامى را تشكيل داد و وجود خود را وقف اصلاح جامعه مسلمانان نمود، اما متأسفانه عمر اين حكومت كوتاه بود و با ارتحال جانگداز آن رسول گرامى، مردم به عقب برگشتند؛ افراد نالايقى روى كار آمدند و جامعه مسلمين را به هر سويى كه مىخواستند، كشاندند؛ دلها از ياد خدا غافل و احاديث نبوى دستخوش كتمان و تحريف قرار گرفت.
در چنين وضعيّتى جامعه از نور هدايت منقطع گرديد و معنويت افول كرد و سرانجام آن باعث شد كه حضرت على (ع) خانهنشين شده؛ امام مجتبى (ع) مسموم و سر منّور امام حسين(ع) در گودال غربت با تيغ كين ازبدن جدا شد.
پىنوشتها:
1 - مستدرك الوسايل، ميرزا حسين نورى، ج 12، ص 89.
2 - سوره احزاب، آيه 28.
3 - صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل بخارى، ج 5، ص 269.
4 - مستدرك الوسايل، ج 18، ص 7.
5 - سيره رسول خدا، رسول جعفريان، ص 436.
6 - سوره حجرات، آيه 10.
7 - فصلنامه فرهنگ كوثر، شماره 50، تابستان 1381، ص 127.
8 - اصول كافى، كلينى، ج 4، ص 58.
9 - تفسير منهج الصادقين، ذيل آيه 4 سوره قلم .
10 - بحارلانوار، مجلسى، ج 93، ص 383.
11 - همان، ج 16، ص 232.
12 - سيره ابن هشام، ج1، ص 615.
13 - همان، ج3، ص 67 و 68.
14 - سوره آل عمران، آيه 159.
15 - همان .
16 - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 17، ص 272.
17 - سوره يوسف، آيه 92.
18 - بحارلانوار، ج 21، ص 132.
19 - سيره ابن هشام، ج 2، ص 372.
20 - نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 160، ص 301.
21 - حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 8، ص 138.