شهيد مطهرى
ابتدا لغت سيره را معنى بكنم كه تا اين لغت را معنى نكنم نمى توانم سيره پيغمبر را تفسير بكنم . سيره در زبان عربى از ماده سير است . ( 1 ) سير يعنى حركت, رفتن , راه رفتن سيره يعنى نوع راه رفتن . سيره بر وزن فعلة است و فعله در زبان عربى دلالت مى كند بر نوع . مثلا جلسه يعنى سبك و نوع نشستن , و اين نكته دقيقى است . سير يعنى رفتن , رفتار , ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار . آنچه مهم است شناختن سبك رفتار پيغمبر است. آنها كه سيره نوشته اند رفتار پيغمبر را نوشته اند . اين كتابهايى كه ما به نام سيره داريم سير است نه سيره . مثلا سيره حلبيه سير است نه سيره , اسمش سيره هستولى واقعش سير است . رفتار پيغمبر نوشته شده است نه سبك پيغمبر در رفتار . نه اسلوب رفتار پيغمبر , نه متد پيغمبر
خيلى از مردم در تفكرشان اصلا سبك و منطق ندارند , يك دفعه به نقل استناد مى كند , يك دفعه به عقل استناد مى كند , يك دفعه حسى مى شود , يك دفعه عقلى مى شود . اينها مادون منطقند . من به مادون منطق ها كار ندارم . در رفتار هم اكثريت قريب به اتفاق مردم سبك ندارند . به ما اگر بگويند سبكت را در رفتار بگو , سيره خودت را بيان كن , روشت را بيان كن , تو در حل مشكلات زندگى چه روشى دارى ؟ پاسخى نداريم . هر كسى براى خودش در زندگى هدف دارد , هدفش هر چه مى خواهد باشد , يكى هدفش عالى است , يكى هدفش پست است , يكى هدفش خداست, يكى هدفش دنياست . بالاخره انسانها هدف دارند . بعضى افراد براى هدف خودشان اصلا سبك ندارند , روش انتخاب نكرده اند , روش سرشان نمى شود , ولى قليلى از مردم اينجورند و الا اكثريت مردم دون منطقند , دون سبكند , دون روشند , به اصطلاح هرج و مرج بر اعمالشان حكمفرماست و همج رعاع هستند .
سيره پيغمبر يعنى سبك پيغمبر , متودى كه پيغمبر در عمل و در روش براى مقاصد خودش به كار مى برد . بحثما در مقاصد پيغمبر نيست , مقاصد پيغمبر عجالتا براى ما محرز است . بحثما در سبكپيغمبر است , در روشى كه پيغمبر به كار مى برد براى هدف و مقصد خودش . مثلا پيغمبر تبليغ مى كرد . روش تبليغى پيغمبر چه روشى بود ؟ سبك تبليغى پيغمبر چه سبكى بود ؟ پيغمبر در همان حال كه مبلغ بود و اسلام را تبليغ مى كرد , يكرهبر سياسى بود براى جامعه خودش از وقتى كه آمد به مدينه , جامعه تشكيل داد , حكومت تشكيل داد , خودش رهبر جامعه بود . سبك و متود رهبرى و مديريت پيغمبر در جامعه چه متودى بود ؟ پيغمبر در همان حال قاضى بود و ميان مردم قضاوت مى كرد . سبكقضاوتش چه سبكى بود ؟ پيغمبر مثل همه مردم ديگر زندگى خانوادگى داشت , زنان متعدد داشت , فرزندان داشت . سبك پيغمبر در ( زن دارى( چگونه بود ؟ سبك پيغمبر در معاشرت با اصحاب و ياران و به اصطلاح مريدها چگونه بود ؟ پيغمبر دشمنان سرسختى داشت . سبك و روش پيغمبر در رفتار با دشمنان چه بود ؟ ودهها سبك ديگر در قسمتهاى مختلف ديگر . مادر اينجا به گوشه ايي ازاقدامات پيغمبر اشاره مي نمايم .
مبارزه با ظلم
در دوران جاهليت با گروهى كه آنها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران همپيمان شد اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصيتهاى مهم مكه بسته شد و به نام ( حلف الفضول( ناميده شد . او بعدها در دوره رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم .
تنفر از بيكاري
از بيكارى و بطالتمتنفر بود , مى گفت :( خدايا ! از كسالتو بى نشاطى , از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم( مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كرد و مى گفت : ( عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن كسب حلال است
رفتار با بردگان
نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود به مردم مى گفت : اينها برادران شمايند , از هر غذا كه مى خوريد به آنها بخوارنيد و از هر نوع جامه كه مى پوشيد آنها را بپوشانيد , كار طاقت فرسا به آنها تحميل مكنيد , خودتان در كارها به آنها كمك كنيد مى گفت : آنها را به عنوان ( بنده( و يا كنيز ( كه مملوكيترا مى رساند ) خطاب نكنيد , زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى خداست , بلكه آنها را به عنوان ( فتى( ( جوانمرد ) يا ( فتاة( ( جوانزن ) خطاب كنيد .
در شريعت اسلام تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنها مى شد فراهم شد او شغل ( نخاسى(يعنى برده فروشى را بدترين شغلها مى دانست و مى گفت: بدترين مردم نزد خدا آدم فروشان اند .
نظافت و بوى خوش
به نظافت و بوى خوش علاقه شديد داشت , هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگران دستور مى داد به ياران و پيروان خود تاكيد مى نمود كه تن و خانه خويش را پاكيزه و خوشبو نگه دارند بخصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود , آنگاه در نماز جمعه حضور يابند .
برخورد و معاشرت
در معاشرت با مردم , مهربان و گشاده رو بود در سلام به همه حتى كودكان و بردگان پيشى مى گرفت پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمى كرد و در حضور كسى تكيه نمى نمود غالبا دو زانو مى نشست در مجالس , دايره وار مى نشست تا مجلس , بالا و پايينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى داشته باشند از اصحابش تفقد مى كرد , اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت , اگر مريض بود عيادت مى كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود در مجالس , تنها به يك فرد نگاه نمى كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى داد , بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد از اينكه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت , از جا بر مى خاست و در كارها شركت مى كرد مى گفت : خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قائل شده است .
زهد و ساده زيستى
زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود ساده غذا مى خورد , ساده لباس مى پوشيد و ساده حركت مى كرد زيراندازش غالبا حصير بود , بر روى زمين مى نشست , با دست خود از بز شير مى دوشيد و بر مركب بى زين و پالان سوار مى شد و از اينكه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد قوت غالبش نان جوين و خرما بود كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد در عين سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود , مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع لازم مى شمرد , مى گفت :
نعم المال الصالح للرجل الصالح (2 ) .
چه نيكوست ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند .
و هم مى فرمود :
نعم العون على تقوى الله الغنى ( 3 ) .
مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا .
داشت كه در مجالس گرد و حلقه به دور هم بنشينند , مجلس بالا و پايين نداشته باشد , دستور مى داد و تأكيد مى كرد كه هر وقت وارد مجلس مى شويد هرجا كه خالى است همانجا بنشينيد , يك نقطه معين را جاى خودتان حساب نكنيد و به آن نقطه فشار نياوريد , اگر خودش وارد مجلسى مى شد خوشش نمىآمد كه جلوى پايش بلند شوند , و گاهى اگر بلند مى شدند مانع مى شد و مردم را امر مى كرد كه قرار بگيرند و و مى گفتند اين , سنت اعاجم است , سنت ايرانيهاست . و نيز مى فرمود هر كس كه وارد شد , در جايى كه خالى است بنشيند , نه اينكه افراد مجبور باشند جاى خالى بكنند تا كسى بالا بنشيند . اسلام چنين چيزى ندارد . يكى از مسلمانان فقير و ژنده پوش وارد شد , كنار آن شخص كه به اصطلاح اشراف بود , جائى خالى بود . آن مرد , همانجا نشست. همينكه نشست , او روى عادت جاهليت فورا خودش را جمع كرد و كنار كشيد . رسول اكرم متوجه شد , رو كرد به او كه چرا چنين كارى كردى ؟ ! ترسيدى كه چيزى از ثروتت به او بچسبد ؟ نه يا رسول الله . ترسيدى چيزى از فقر او بتو بچسبد ؟ نه يا رسول الله . پس چرا چنين كردى ؟ اشتباه كردم , غلط كردم , به جريمه اينكه چنين اشتباهى مرتكب شدم الان در مجلس شما , نيمى از دارائى خودم را به همين برادر مسلمانم بخشيدم . به آن برادر مؤمن گفتند خوب پس حالا آن را تحويل بگير , گفت نمى گيرم , گفتند تو كه ندارى , چرا نمى گيرى ؟ گفت من براى اينكه مى ترسم بگيرم و روزى دماغى مثل دماغ اين شخص پيدا بكنم .
اراده و استقامت
اراده و استقامتش بى نظير بود , از او به يارانش سرايت كرده بود دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است او در تاريخ زندگى اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد , ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيله اش راه نداد , ايمان نيرومندش به موفقيت يك لحظه متزلزل نشد .
رهبرى و مديريت و مشورت
با اينكه فرمانش ميان اصحاببى درنگ اجرا مى شد و آنها مكرر مى گفتند چون به تو ايمان قاطع داريم , اگر فرمان دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم مى كنيم , او هرگز به روش مستبدان رفتار نمى كرد در كارهايى كه از طرف خدا دستور نرسيده بود , با اصحاب مشورت مى كرد و نظر آنها را محرم مى شمرد و از اين راه به آنها شخصيتمى داد در بدر مساله اقدام به جنگ , همچنين تعيين محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى را به شور گذاشت . در احد نيز راجع به اينكه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و يا اردو را به خارج ببرند , به مشورت پرداختدر احزاب و در تبوك نيز با اصحاب به شور پرداخت .
على هم مشورت مى كرد , پيغمبر هم مشورتمى كرد . آنها نيازى به مشورتنداشتند ولى مشورت مى كردند براى اينكه اولا ديگران ياد بگيرند , و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است . آن رهبرى كه مشورت نكرده - ولو صد در صد هم يقين داشته باشد - تصميم مى گيرد , اتباع او چه حس مى كنند ؟ مى گويند پس معلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم , ابزارى بى روح و بى جان . ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد , روشن كرديد و در تصميم شريك نموديد احساس شخصيت مى كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند .
& و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله & .
اى پيغمبر ! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دو دل باشى , قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن , ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد . بعد از تصميم يكى مى گويد اگر اينجور بكنيم چطور است ؟ ديگرى مى گويد آنجور بكنيم چطور است؟ بايد گفت : نه , ديگر تصميم گرفتيم و كار تمام شد . قبل از تصميم مشورت , بعد از تصميم قاطعيت . همين قدر كه تصميم گرفتى , به خدا توكل كن و كار خودت را شروع كن و از خداى متعال هم مدد بخواه .
نرمى و مهربانى پيغمبر , عفو و گذشتش , استغفارهايش براى اصحاب و بيتابى اش براى بخشش گناه امت, همچنين به حساب آوردنش اصحاب و ياران را , طرف شور قرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظيم و بى نظير او در جمع اصحابش بود . قرآن كريم به اين مطلب اشاره مى كند آنجا كه مى فرمايد :
به موجب مهربانى اى كه خدا در دل تو قرار داده تو با ياران خويش نرمش نشان مى دهى اگر تو درشتخو و سختدل مى بودى از دورتپراكنده مى شدند پس عفو و بخشايش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن , هرگاه عزمت جزم شد ديگر بر خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده ( 4 ) .
نظم و انضباط
نظم و انضباط بر كارهايش حكمفرما بود اوقات خويش را تقسيم مى كرد و به اين عمل توصيه مى نمود اصحابش تحت تاثير نفوذ او دقيقا انضباط را رعايت مى كردند برخى تصميمات را لازم مى شمرد آشكار نكند و نمى كرد , مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد يارانش تصميماتش را بدون چون و چرا به كار مى بستند , مثلا فرمان مى داد كه آماده باشيد , فردا حركت كنيم , همه به طرفى كه او فرمان مى داد همراهش روانه مى شدند , بدون آنكه از مقصد نهايى آگاه باشند , در لحظات آخر آگاه مى شدند گاه به عده اى دستور مى داد كه به طرفى حركت كنند و نامه اى به فرمانده آنها مى داد و مى گفت : بعد از چند روز كه به فلان نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كن آنها چنين مى كردند و پيش از رسيدن به آن نقطه نمى دانستند مقصد نهايى كجاست و براى چه ماموريتى مى روند , و بدين ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بى خبر مى گذاشت و احيانا آنها را غافلگير مى كرد .
انتقاد پذيري و تنفر از مداحى و چاپلوسى
او گاهى با اعتراضات برخى ياران مواجه مى شد , اما بدون آنكه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصميم گرفته بود جلب و موافق مى كرد .
از شنيدن مداحى و چاپلوسى بيزار بود , مى گفت: به چهره مداحان و چاپلوسان خاك بپاشيد .
محكم كارى را دوست داشت , مايل بود كارى كه انجام مى دهد متقن و محكم باشد تا آنجا كه وقتى يار مخلصش سعد بن معاذ از دنيا رفت و او را در قبر نهادند , او با دست خويش سنگها و خشتهاى او را جابجا و محكم كرد و آنگاه گفت :
من مى دانم كه طولى نمى كشد همه اينها خراب مى شود , اما خداوند دوست مى دارد كه هرگاه بنده اى كارى انجام مى دهد آن را محكم و متقن انجام دهد ( 5 ) .
واجد بودن شرايط رهبرى
شرايط رهبرى از حس تشخيص , قاطعيت , عدم ترديد و دو دلى , شهامت, اقدام و بيم نداشتن از عواقب احتمالى , پيش بينى و دور انديشى , ظرفيت تحمل انتقادات , شناخت افراد و تواناييهاى آنان و تفويض اختياراتدر خور تواناييها , نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى , شخصيت دادن به پيروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها , پرهيز از استبداد و از ميل به اطاعت كوركورانه , تواضع و فروتنى , سادگى و درويشى , وقار و متانت , علاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام دادن به نيروهاى انسانى - همه را - در حد كمال داشت , مى گفت :
( اگر سه نفر با هم مسافرت مى كنيد , يك نفرتان را به عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد( .
در دستگاه خود در مدينه تشكيلات خاص ترتيب داد , از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد و هر دسته اى كار مخصوصى داشتند : برخى كتابوحى بودند و قرآن را مى نوشتند , برخى متصدى نامه هاى خصوصى بودند , برخى عقول و معاملات مردم را ثبت مى كردند , برخى دفاتر صدقاتو مالياترا مى نوشتند برخى مسؤول عهدنامه ها و پيمان نامه ها بودند در كتب تواريخ از قبيل تاريخ يعقوبى و التنبيه و الاشراف مسعودى و معجم البلدان بلاذرى و طبقات ابن سعد , همه اينها ضبط شده است .
روش تبليغ
در تبليغ اسلام سهلگير بود نه سختگير , بيشتر بر بشارت و اميد تكيه مى كرد تا بر ترس و تهديد .
تاريخ مى نويسد : ( 6 ) وقتى پيغمبر اكرم معاذبن جبل را فرستاد به يمن براى دعوت و تبليغ مردم يمن ( 7 ) - طبق نقل سيره ابن هشام - به او چنين توصيه مى كند :
يا معاذ بشر و لا تنفر , يسر و لا تعسر(8) .
مى روى براى تبليغ اسلام . اساس كارتتبشير و مژده و ترغيب باشد كارى بكن كه مردم مزاياى اسلام را درك بكنند واز روي ميل ورغبة به اسلام گرا يش پيدا كنند .
علت مسلمان شدن مردم يمن داستان نامه رسول اكرم بود كه به خسرو پرويز پادشاه ايران نوشتند و او را دعوت به قبول اسلام كردند . نامه ها نوشتند به همه سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ كردند ... از خصوصيات بسيار بارز سبك تبليغى پيغمبران كه شايد در مورد رسول اكرم بيشتر آمده است , مسئله تفاوتنگذاشتن ميان مردم در تبليغ اسلام است . دوران جاهليت بود , يك زندگى طبقاتى عجيبى بر آن جامعه حكومت مى كرد . گويى اصلا فقرا آدم نبودند تا چه رسد به غلامان و بردگان . آنها كه اشراف و اعيان و به تعبير قرآن , ملا بودند , خودشان را صاحبو مستحق همه چيز مى دانستند و آنهائى كه هيچ چيز نداشتند مستحق چيزى نمى شدند , حتى حرفشان هم اين بود , نه اينكه بگويند ما در دنيا همه چيز داريم و شما چيزى نداريد ولى در آخرت ممكن است خلاف اين باشد . بلكه مى گفتند دنيا خودش دليل آخرت است , اينكه ما در دنيا همه چيز داريم , دليل بر اين است كه ما محبوب و عزيز خدا هستيم , خدا ما را عزيز خود دانسته و همه چيز به ما داده است , پس آخرت هم همين طور است , شما هم در آخرت هم همين طور هستيد . آنكه در دنيا بدبخت است , در آخرتهم بدبخت است . به پيغمبر مى گفتند يا رسول الله آيا مى دانى عيب كار تو چيست ؟ مى دانى چرا ما حاضر نيستيم رسالت تو را بپذيريم ؟ براى اينكه تو آدمهاى پست و اراذل را اطراف خودت جمع كرده اى . اينها را جارو كن بريز دور , آن وقت ما اعيان و اشراف مىآييم دور و برت. قرآن مى گويد به اينها بگو : & و ما انا بطارد المؤمنين & ( 9 ) من كسى را كه ايمان داشته باشد , به جرم اينكه غلام است , برده است , فقير است طرد نمى كنم . & و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوه و العشى يريدون وجهه & ( 10 ) اين اشخاص را هرگز از خودت دور نكن , اشراف بروند گم شوند , اگر مى خواهند اسلام اختيار كنند , بايد آدم شوند .
تشويق به علم
به علم و سواد تشويق مى كرد , كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند , برخى از يارانش را فرمان داد زبان سريانى بياموزند . مى گفت :
( دانشجويى بر هر مسلمان فرض و واجب است(( 11 ) .
و هم فرمود :
( حكمت را در هر كجا و در نزد هر كس و لو مشرك يا منافق يافتيد , از او اقتباس كنيد( ( 12 ) .
و هم فرمود :
(علم را جستجو كنيد و لو مستلزم آن باشد كه تا چين سفر كنيد( (13 ) .
اين تاكيد و تشويقها درباره علم سببشد كه مسلمين با همت و سرعت بى نظيرى به جستجوى علم در همه جهان پرداختند , آثار علمى را هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمه كردند و خود به تحقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر اينكه حلقه ارتباطى شدند ميان تمدنهاى قديم يونانى و رومى و ايرانى و مصرى و هندى و غيره , و تمدن جديد اروپايى , خود يكى از شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريت را آفريدند كه به نام تمدن و فرهنگ اسلامى شناخته شده و مى شود .
عقد اخوت ميان مسلمانان
اينجا يك مسئله اى استكه بايد آن را عرض كنم و آن اين استكه پيغمبر اكرم هنگامى كه مهاجرين از مكه به مدينه آمدند همانطور كه مكرر شنيده ايد ميان آنها و انصار عقد اخوت يعنى پيمان برادرى برقرار كرد : هر يك از مهاجرين را با يكى از انصار , يا خودشان همديگر را انتخاب مى كردند و پيغمبر اكرم آنها را برادر يكديگر قرار مى داد . مسئله برادر خواندگى يا عقد اخوت , الان هم مطرح است . لابد در كتابهاى دعا مثل ( مفاتيح( خوانده ايد كه در روز هجدهم ماه ذى الحجه كه روز غدير است, سنت است كه مسلمانان با يكديگر صيغه برادرى بخوانند , و پس از آن حقوقى بر يكديگر علاوه پيدا مى كنند , مثلا به يكديگر حق پيدا مى كنند كه يكديگر را در مواقع دعا فراموش نكنند , حق پيدا مى كنند كه در قيامتاز يكديگر شفاعت كنند , حق پيدا مى كنند كه در خوبيها هر يك ديگرى را مقدم بدارد بر ديگران , و از اين قبيل .
گفتيم پيغمبر اكرم در صدر اسلام عقد اخوت بست ميان مهاجرين و انصار و حتى در ابتدا ميان آنها ارث برقرار كرد يعنى گفت اينها از يكديگر ارث مى برند . البته اين يك حكم استثنائى بود براى مدت معين . اگر يك مهاجر مى مرد , چيزى اگر داشت به برادر انصارى او مى رسيد , و برعكس . در آن مدتى كه مسلمين در مضيقه بودند پيغمبر اين حكم را برقرار كرد , بعد حكم را برداشت و فرمود ارث بر همان اساس قرابت و خويشاوندى است , كه هنوز هم اين حكم باقى است . و در همان جاستكه مسئله برادرى پيغمبر با اميرالمؤمنين مطرح است . اين را اهل تسنن هم قبول دارند . پيغمبر اكرم ميان هر يك از مهاجرين و انصار عقد اخوت بست و طبق قاعده بايد ميان على ( ع ) كه از مهاجرين است و يكى از انصار عقد اخوت برقرار بكند ولى با هيچيكاز انصار عقد اخوتبرقرار نكرد . نوشته اند كه على ( ع ) آمد نزد پيغمبر و فرمود : يا رسول الله ! پس برادر من كو ؟ شما هر كسى را با يكى برادر كرديد . برادر من كو ؟ فرمود : انا اخوك من برادر تو هستم . اين يكى از بزرگترين افتخارات اميرالمؤمنين است كه نشان مى دهد اميرالمؤمنين در ميان صحابه پيغمبر يك وضع استثنائى دارد , او را نمى شود با ديگران همسر كرد , هم تراز و قرارداد , و الا خود پيغمبر على القاعده بايد مستثنى باشد و تازه اگر هم مستثنى نباشد , پيغمبر هم از مهاجرين است و بايد با يكى از انصار عقد اخوت ببندد , و على ( ع ) هم با يكى از انصار . ولى نه , ميان خودش و على ( ع ) عقد اخوتبست . اين بود كه اين سمت برادرى و اين شرف برادرى براى هميشه ب راى على ( ع ) باقى ماند و خود حضرت از خودش به اين سمت ياد مى كند و ديگران هم مى گويند : اخو رسول الله برادر پيغمبر . على پسر عموى پيغمبر بود از نظر نسب , ولى مى گويند برادر پيغمبر . به اعتبار همين است . در اين وقتوقت بستن عقد اخوت ميان مهاجرين و انصار , رسول خدا فرمود : اينها ولى يكديگرند . تا يك مدت موقتى اين ولايت, اثرش ارث بردن هم بود كه از يكديگر ارث مى بردند .
اصلاح ناهنجاريهاي جامعه
حضرت عنايت زيادى داشت كه تفاوتها و اختلافهايى را كه تدريجا عادت شده بود در ميان مردم و ربطى به آنچه نامش مسابقه در عمل و فضيلت و پيشى گرفتن در خيراتاست كه ( & فاستبقوا الخيرات( &( 14 ) نداشت و صرفا عاداتى بود كه ايجاد ناهمواريها و پست و بلنديهاى بيجا مى كرد , از بين ببرد و معدوم كند .
تشريك مساعي درامور
رسول خدا در يكى از مسافرتها در حالى كه اصحابش همراه بودند ظهر در منزلى فرود آمد . قرار شد گوسفندى ذبح شود و ناهار از گوشت آن گوسفند استفاده شود . يكى از اصحاب گفت : سر بريدن گوسفند به عهده من . ديگرى گفت : كندن پوست آن با من . سومى گفت : پختن گوشت با من . رسول خدا فرمود : جمع كردن هيزم از صحرا با من . اصحاب عرض كردند : يا رسول الله ! شما زحمتنكشيد , شما بنشينيد ما خودمان با كمال افتخار همه كارها را مى كنيم , ما راضى به زحمتشما نيستيم . فرمود : مى دانم شما مى كنيد لكن ( إن الله يكره من عبده أن يراه متميزا بين أصحابه ( ( 15 ) ( خداوند خوش ندارد از بنده اش كه او را ببيند در حالى كه در ميان يارانش براى خود امتيازى نسبت به ديگران قائل شده است ) .
در سيرت رسول اكرم و ائمه اطهار قضايا و داستانها از اين قبيل زياد است كه مى رساند كوشش داشتند اين گونه عادتها را كه ابتدا كوچك به نظر مى رسد و همينها منشاء تفاوتهاى بيجا در حقوق مى گردد , هموار كنند .
ازدواج با زينب
زيد بن حارثه (16) مرد بسيار بزرگوارى بود . در دوره اسلام هم اين مرد شرافتها و فضيلتها كسب كرد و در جنگ مؤته همراه جنابجعفر بن ابى طالبشهيد شد .
اين مرد مسلمان شد و ظاهرا دومين مرد مسلمان باشد , يعنى بعد از على اولين مردى كه به پيغمبر اكرم ايمان آورد همين زيد بن حارثه آزاد شده رسول اكرم بود . اين مرد ايمان و علاقه عجيبى به رسول اكرم داشت , به طورى كه پدر و مادرش بعدها كه فهميدند پسرشان آزاد شده آمدند او را به نزد خود ببرند , رسول اكرم هم او را مرخص كرد و فرمود اختيار با خودت , اگر مى خواهى پيش پدر و مادرت بروى برو . اما اين پدر و مادر هر كارى كردند كه برگردد گفت من بر نمى گردم و اين خانه را رها نمى كنم . اين جوان را مردم پسر خوانده پيغمبر مى خواندند . پيغمبر اكرم مخصوصا دختر عمه خودشان زينب بنت جحش را به عقد او در آوردند كه اين هم داستان خيلى معروفى دارد . پيغمبر اكرم فرستاد دنبال زينب بنتجحش به عنوان خواستگارى . او اول خيال كرد كه خود رسول اكرم خواستگار او است , خودش و برادرش عبدالله بن جحش با كمال خوشحالى و سرور جواب مثبت دادند , ولى بعد كه اطلاع پيدا كرد پيغمبر او را براى غلام آزاد شده خودش مى خواهد ناراحت و عصبانى شد , گفت من خيال كردم كه پيغمبر مرا براى خودشان خواستگارى كرده اند . من نوه عبدالمطلب , يك زن قرشيه بيايم و زن يك غلام آزاد شده شوم ؟ , اين خلاف شؤون و حيثيات من است . پيغمبر اكرم به او پيغام داد كه اسلام اين نخوتها را از بين برده است , زيد مؤمن و مسلمان و با ايمان است , مسلم كفو مسلم و مؤمن كفو مؤمن است , از نظر من تو نبايد امتناع بكنى . زينب گفت كه اگر شما واقعا معتقد هستيد كه من با زيد ازدواج كنم , موافقم . حضرت فرمودند : بسيار خوب , و چون پيغمبر موافق بود با زيد ازدواج كرد.
و چون از اول زيد را نمى خواست , تا آخر هم به او علاقمند نشد و مرتب ناراحتى و كج خلقى مى كرد . زيد مىآمد نزد رسول اكرم و شكايت مى كرد كه وضع اخلاقى زينب اينطور است , اجازه مى خواست كه طلاق بدهد و رسول اكرم مانع مى شد تا بالأخره زيد او را طلاق داد و پيغمبر اكرم با او ازدواج كرد . اين همان داستانى است كه كشيشهاى مسيحى روى آن داد و فرياد راه انداخته اند كه بله پيغمبر اسلام يك روزى داخل خانه يكى از اصحاب خود شد و او اتفاقا زنى بسيار زيبا و قشنگ در خانه داشت و پيغمبر چون سرزده داخل شد آن زن را در نهايت زيبائى مشاهده كرد و بعد بيرون آمد , ولى وقتى كه بيرون آمد محبت آن زن در دلش جا گرفته بود و بعد چون فهميدند كه پيغمبر به آن زن علاقمند است شوهرش او را طلاق داد ! اينها ديگر افسانه است . زينب دختر عمه پيغمبر بود , يك زن غريبه نبود كه پيغمبر او را نديده و نشناخته باشد . مكه يكده و يا يك قصبه بوده است . در زمان جاهليت هم حجابى اساسا وجود نداشته است . قرآن بود كه آيه حجاب را در سوره نور در مدينه نازل كرد : & قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم ...& ( 17) .
از زمان كودكى زينب تا وقتى كه به زمان بلوغ رسيد يعنى وقتى كه پيغمبر خودش او را براى غلام آزاد شده اش خواستگارى كرد , عادتا در محيط آن روز عرب كمتر روزى بوده است كه پيغمبر اين دختر عمه را نديده باشد . آنوقت پيغمبر عاشق دلفريفته اين زن نشد مگر در وقتى كه او را شوهر داد و چند سال هم در خانه شوهر بود و از او فرزند هم آورد و بعد ناگهان او را ديد و عاشق شد ! ازدواج پيغمبر با زينب براى نسخ عملى همين عادت و رسم بود كه بسيار ريشه دوانيده بود در تمام جوامع بشرى . خيلى براى اعرابجاهليت اين كار مستنكر بود كه پيغمبر با زن پسر خوانده خودش ازدواج كرد . ازدواج پيغمبر در آن زمان با زينب در نظر مردم مستنكر بود اما نه روى حسابى كه اخيرا كشيشها درست كرده اند , بلكه روى اين حساب كه مگر مى شود كسى با عروس خود پس از طلاق پسرش ازدواج كند ؟ ! قرآن اين رسم را نسخ كرد و جمله اول آيه ناظر به اين حقيقت است : & ما كان محمد ابا احد من رجالكم & .(18) محمد پدر هيچيك از مردان شما نيست , اين حرفها يعنى چه ؟ ! او فقط پدر فرزندان خودش استنه پدر يكمرد اجنبى , او را با اين صفات نشناسيد و با اين صفات خطاب نكنيد , او را ابو زيد نخوانيد و زيد را ابن رسول الله نخوانيد بلكه او را با صفترسول الله و صفتخاتم النبيين بشناسيد , البته همه پيغمبران پيغمبر خدا بوده اند ا ما او يك صفت خاص و جداگانه اى دارد , او خاتم النبيين است , خاتم همه انبياء است .
جويبر و ذلفا
جويبر يكى از اصحاب صفه(19) بود . رسول خدا و همچنين افراد مسلمين به آنها محبت مى كردند و زندگى آنها را اداره مى كردند . يك روز رسول اكرم نگاهى به جويبر كرد و فرمود : جويبر ! چقدر خوب بود كه زن مى گرفتى , هم احتياج جنسى تو رفع مى شد و هم آن زن كمكتو بود در كار دنيا و آخرت . گفت: يا رسول الله ! كسى زن من نمى شود , نه حسب دارم و نسب , نه مال و نه جمال , كدام زن رغبت مى كند كه زن من بشود ؟ فرمود :
( يا جويبرإن الله قد وضع بالاسلام من كان فى الجاهلية شريفا , و شرف بالاسلام من كان فى الجاهلية وضيعا, و أعز بالاسلام من كان فى الجاهلية ذليلا ( .
جويبر ! خداوند به سبب اسلام ارزشها را تغيير داد . بهاى بسيار چيزها را كه در سابق پايين بود بالا برد و بهاى بسيار چيزها را كه در گذشته بالا بود پايين آورد . بسيارى از افراد در نظام غلط جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را سرنگون كرد و از اعتبار انداخت و بسيارى در جاهليت حقير و بى ارزش بودند و اسلام آنها را بلند كرد .
( فالناس اليوم كلهم أبيضهم و أسودهم و قرشيهم و عربيهم و عجميهم من آدم , و إن آدم خلقه الله من طين ( .
امروز مردم همان طور شناخته مى شوند كه هستند . اسلام به آن چشم به همه نگاه مى كند كه سفيد و سياه قرشى و غير قرشى و عرب و عجم همه فرزندان آدم اند و آدم هم از خاك آفريده شده . اى جويبر ! محبوب ترين مردم در نزد خدا كسى است كه مطيع تر باشد نسبت به امر خدا , و هيچ كس از مسلمين مهاجر و انصار كه در خانه هاى خود هستند و زندگى مى كنند بر تو برترى ندارند مگر به ميزان و مقياس تقوى .
بعد فرمود: حركت كن برو به خانه زياد بن لبيد انصارى , به او بگو رسول خدا مرا پيش تو فرستاده كه از دختر تو ذلفا براى خود خواستگارى كنم .
جويبر به دستور رسول خدا به خانه زياد بن لبيد رفت . زياد از محترمين انصار و اهل مدينه بود . در آن وقت كه جويبر وارد شد عده اى از قوم و قبيله اش در خانه اش بودند . اجازه ورود خواست . اجازه دادند و وارد شد و نشست . رو كرد به زياد و گفت : از طرف رسول خدا پيغامى دارم , آن را محرمانه بگويم يا علنى ؟ زياد گفت : پيغام رسول خدا مايه افتخار من است , البته علنى بگو . گفت : رسول خدا مرا فرستاده براى خواستگارى دخترت ذلفا براى خودم . حالا تو چه مى گويى ؟ بگو تا خبرش را براى پيغمبر ببرم . زياد با تعجب پرسيد كه پيغمبر ترا فرستاده به خواستگارى ؟ ! گفت : بلى پيغمبر فرستاد . من كه دروغ به پيغمبر نمى بندم . گفت : آخر رسم ما اين نيست كه دختر بدهيم به غير همشأنهاى خودمان از انصار . تو برو و من خودم پيغمبر را ملاقات مى كنم .
جويبر بيرون آمد . از طرفى فكر مى كرد در آنچه پيغمبر فرموده بود كه خداوند به وسيله اسلام تفاخر به قبايل و عشاير و انساب را از بين برده , و از طرفى به سخن اين مرد فكر مى كرد كه گفتما رسم نداريم به غير همنشأنهاى خودمان دختر بدهيم . با خود گفت حرف اين مرد با تعليمات قرآن مباينت دارد . همان طورى كه مى رفت آهسته اين جمله از او شنيده شد : ( والله ما بهذا نزل القرآن , و لا بهذا ظهرت نبوه محمد( ( به خدا كه تعليماتنازله در قرآن اين نيست كه زياد بن لبيد گفت . پيغمبر براى چنين سخنانى مبعوث نشده است ) .
همان طور كه جويبر مى رفت و اين سخنان را با خود زمزمه مى كرد , ذلفا دختر زياد اين حرفها را شنيد , از پدرش پرسيد قصه چه بوده ؟ زياد عين قضيه را نقل كرد . دختركگفت : به خدا قسم كه جويبر دروغ نمى گويد . كارى نكن كه جويبر برگردد پيش پيغمبر در حالى كه جواب يأس شنيده باشد . بفرست جويبر را برگردانند .
همين كار را كردند و جويبر را به خانه برگردانيدند . خودش شخصا رفت حضور رسول اكرم و گفت: پدر و مادرم قربانت ! جويبر همچو پيغامى از طرف تو آورد و آخر ما رسم نداريم جز به كفو و همشأن و هم طبقه خودمان دختر بدهيم . فرمود : ( يا زياد , جويبر مؤمن و المؤمن كفو المؤمنة , و المسلم كفو المسلمة ( ( 20 ) ( زياد ! جويبر مؤمن است و مرد مؤمن كفو و همشأن زن مؤمنة است و مرد مسلمان كفو و همشأن زن مسلمان است ) . با اين خيالات مانع ازدواج دخترت نشو .
زياد برگشت و قضايا را براى دخترش نقل كرد . ذلفا گفت : من بايد راضى باشم , و چون پيغمبر او را فرستاده من راضى ام . زياد دست جويبر را گرفت و به ميان قوم خود برد و طبق سنت پيغمبر دختر خود را به اين مرد فقير سياه داد. بعداز عروسي اين دو جهادي رخ داد . جويبر در آن نبرد شهيد شد .
مبارزه با نقاط ضعف
او از نقاط ضعف مردم وجهالت هاي آنان استفاد نمي كرد بر عكس با آن مبارزه مي كرد. به عنوان نمونه شاهدي ذكر مي كنيم . رسول اكرم پسرى دارد از ماريه قبطيه به نام ابراهيم بن رسول لله . اين پسر كه مورد علاقه رسول اكرم است در هجده ماهگى از دنيا مى رود . رسول اكرم كه كانون عاطفه بود قهرا متأثر مى شود و حتى اشك مى ريزد و مى فرمايد : دل مى سوزد و اشك مى ريزد , اى ابراهيم ما به خاطر تو محزونيم ولى هرگز چيزى برخلاف رضاى پروردگار نمى گوييم . تمام مسلمين , ناراحتو متأثر به خاطر اينكه غبارى از حزن بر دل مبارك پيغمبر اكرم نشسته است . همان روز تصادفا خورشيد منكسف مى شود و مى گيرد . مسلمين شك نكردند كه گرفتن خورشيد , هماهنگى عالم بالا بود به خاطر پيغمبر . يعنى خورشيد گرفت براى اينكه فرزند پيغمبر از دنيا رفته ( 21 ) .
اين مطلب در ميان مردم مدينه پيچيد و زن و مرد يكزبان شدند كه ديدى ! خورشيد به خاطر حزنى كه عارض پيغمبر اكرم شد گرفت , در حالى كه پيغمبر به مردم نگفته العياذ بالله كه گرفتن خورشيد به خاطر اين بوده . اين امر سبب شد كه عقيده و ايمان مردم به پيغمبر اضافه شود , و مردم هم در اين گونه مسائل بيش از اين فكر نمى كنند .
ولى پيغمبر چه مى كند ؟ پيغمبر نمى خواهد از نقاط ضعف مردم براى هدايت مردم استفاده كند , مى خواهد از نقاط قوتمردم استفاده كند , پيغمبر نمى خواهد از جهالت و نادانى مردم به نفع اسلام استفاده كند , مى خواهد از علم و معرفت مردم استفاده بكند . پيغمبر نمى خواهد از نا آگاهى و غفلت مردم استفاده كند , مى خواهد از بيدارى مردم استفاده كند , چون قرآن به او دستور داده : & ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن & ( 22) . وسائلى ذكر كرده . پيغمبر نفرمود عوام چنين حرفى از روى جهالتشان گفته اند , خذ الغاياتو اترك المبادى ( 23 ) , بالاخره نتيجه خوب از اين گرفته اند . ما هم كه به آنها نگفتيم , ما در اينجا سكوت مى كنيم . سكوت هم نكرد ,آمد بالاي منبر صحبت كرد وفرمود اين خورشيد گرفتگي به خاطر فرزندم نبود.
مبارزه با بت برستي
در تاريخ مى نويسند وقتى كورش وارد بابل شد , مردم را در اعتقادشان آزاد گذاشت , يعنى بت پرستها را در بت پرستى , حيوان پرستها را در حيوان پرستى , و همه را آزاد گذاشت و هيچ محدوديتى براى آنان قائل نشد در معيار غربى كورش يكمرد آزاديخواه بحساب ميايد زيرا او به آزادى بر مبناى تمايلات و خواستهاى مردم احترام گذاشته است ولى در تاريخ ماجراى ابراهيم خليل را هم درج كرده اند حضرتابراهيم , بر عكس كورش معتقد بود كه اينگونه عقايد جاهلانه مردم , عقيده نيست , زنجيرهائى است كه عادات سخيف بشر به دست و پاى او بسته است او نه تنها به اين نوع عقائد احترام نگذاشت بلكه در اولين فرصتى كه بدست آورد بتها و معبودهاى دروغين مردم را در هم شكست و تبر را هم به گردن بت بزرگ انداخت و از اين راه اين فكر را در مردم القا كرد كه به عاجز بودن بتها پى ببرند و به تعبير قرآن بخود باز گردند و خود انسانى و والاى خويش را بشناسند با معيارهاى غربى كار ابراهيم خليل بر ضد اصول آزادى و دمكراسى است , چرا ؟ چون آنها ميگويند بگذاريد هر كس هر كارى دلش مى خواهد بكند , آزادى يعنى همين اما منطق انبياء غير از منطق انسان امروز غربى است رسول اكرم ( ص ) را در نظر بگيريد , آيا وقتى كه آن حضرت وارد مكه شد , همان كارى را كرد كه كورش در بابل انجام داد ؟ يعنى گفت به من ارتباط ندارد , بگذار هر كه هر كار مى خواهد بكند , اينها خودشان به ميل خودشان اين راه را انتخاب كرده اند پس بايد آزاد باشند , يا آنكه نظير كار ابراهيم ( ع ) را پيغمبر اكرم ( ص ) در فتح مكه انجام داد آن حضرت به بهانه آزادى عقيده , بتها را باقى نگذاشت به عكس ديد اين بتها عامل اسارت فكرى مردمند و صدها سال است كه فكر اين مردم اسير اين بتهاى چوبى و فلزى و شده است , اين بود كه بعنوان اولين اقدام بعد از فتح , تمام آنها را در هم شكست و مردم را واقعا آزاد كرد. از ديدگاه اسلام , آزادى و دمكراسى بر اساس آنچيزى است كه تكامل انسانى انسان ايجاب مى كند , يعنى آزادى , حق انسان بما هو انسان است, حق ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است , نه حق ناشى از ميل افراد و تمايلات آنها .
دمكراسى در اسلام يعنى انسانيت رها شده , حال آنكه اين واژه در قاموس غرب معناى حيوانيت رها شده را متضمن است .
اسلام وآزادي
عمل صحيح عمل خاتم الانبياست سالهاى متمادى با عقيده بت پرستى مبارزه كرد تا فكر مردم راآزاد كند اگر عرب جاهليتهزار سال ديگر هم مى ماند همان بت را پرستش مى كرد ( همانطورى كه حتى در ملتهاى متمدن مثل ژاپن هنوز بت پرستى وجود دارد ) و يكقدم به سوى ترقى و تكامل برنمى داشت اما پيغمبر آمد اين زنجير اعتقادى را از دست و پاى آنها باز كرد و فكرشان را آزاد نمود & و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم & قرآن اسم آن چيزى را كه اروپايى مى گويد بشر را بايد در آن آزاد گذاشت , زنجير مى گذارد مى گويد شكر اين را بكنيد كه خدا به وسيله اين پيغمبر اين بارهاى گران يعنى خرافه ها را از دوش شما برداشت اين زنجيرهايى را كه خودتان به دست و پاى خودتان بسته بوديد , برداشت .
در جنگ بدر اسرا را آورده بودند طبق معمول اسير را براى اينكه فرار نكند مى بندند آوردند پيش پيغمبر پيغمبر يك نگاهى به اينها كرد و بى اختيار تبسم نمود آنها گفتند ما از تو خيلى دور مى دانستيم كه به حال ما شماتت بكنى فرمود شماتت نيست , من مى بينم شما را به زور اين زنجيرها بايد به سوى بهشت ببرم , به زور من بايد اين عقائد را از شما بگيرم .
بنابراين بسيار تفاوت است ميان آزادى تفكر و آزادى عقيده اگر اعتقادى بر مبناى تفكر باشد , عقيده اى داشته باشيم كه ريشه آن تفكر است , اسلام چنين عقيده اى را مى پذيرد , غير از اين عقيده را اساسا قبول ندارد آزادى اين عقيده آزادى فكر است اما عقائدى كه بر مبناهاى وراثتى و تقليدى و از روى جهالت به خاطر فكر نكردن و تسليم شدن در مقابل عوامل ضد فكر در انسان پيدا شده است , اينها را هرگز اسلام به نام آزادى عقيده نمى پذيرد .
مبارزه با تعصبات قومي
به اعتراف همه مورخين حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در مواقع زياد اين جمله را تذكر ميداد : ايها الناس كلكم لادم و آدم من ترابلا فضل لعربى على عجمى الا بالتقوى ( 24 ) يعنى همه شما فرزندان آدم هستيد و آدم از خاك آفريده شده است , عرب نمى تواند بر غير عرب دعوى برترى كند مگر به پرهيزكارى .
پيغمبر اكرم در روايتى افتخار به اقوام گذشته را يك چيز گندناك مى خواند و مردمى را كه بدينگونه از كارها خود را مشغول مى كنند به ( جعل ( تشبيه مى كند , اصل روايت چنين است : ( ليد عن رجال فخرهم باقوام , انما هم فحم من فحم جهنم . او ليكونن اهون على الله من الجعلان التى تدفع بانفها النتن ( ( 25 ) .
يعنى آنانكه بقوميت خود تفاخر مى كنند اين كار را رها كنند و بدانند كه آن مايه هاى افتخار , جز ذغال جهنم نيستند و اگر آنان دست از اين كار نكشند نزد خدا از جعلهايى كه كثافترا با بينى خود حمل مى كنند پستتر خواهند بود .
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم سلمان ايرانى و بلال حبشى را همان گونه با آغوش باز مى پذيرفت كه فى المثل ابوذر غفارى و مقداد بن اسود كندى و عمار ياسر را . و چون سلمان فارسى توانسته بود گوى سبقترا از ديگران بر بايد به شرف سلمان منا اهل البيت ( 26 ) نائل شد .
رسول اكرم صل الله عليه و آله همواره مراقبت مى كرد كه در ميان مسلمين پاى تعصبات قومى كه خواه ناخواه عكس العمل هايى در ديگران ايجاد مى كرد به ميان نيايد .
در جنگ ( احد( جوانى ايرانى در ميان مسلمين بود , اين جوان مسلمان ايرانى پس از آنكه ضربتى به يكى از افراد دشمن وارد آورد از روى غرور گفت ( خذها و انا الغلام الفارسى( , يعنى اين ضربت را از من تحويل بگير كه منم يك جوان ايرانى پيغمبر اكرم احساس كرد كه هم اكنون اين سخن تعصبات ديگران را بر خواهد انگيخت , فورا به آن جوان فرمود كه چرا نگفتى منم يك جوان انصارى ( 27 ) يعنى چرا به چيزى كه به آيين و مسلك مربوط است افتخار نكردى و پاى تفاخر قومى و نژادى را به ميان كشيدى .
در جاى ديگر پيغمبر اكرم فرمود : الا ان العربية ليست باب والد و لكنها لسان ناطق فمن قصر به عمله لم يبلغ به حسبه , يعنى عربيتپدر كسى به شمار نمى رود و فقط زبان گويايى است , آنكه عملش نتواند او را به جايى برساند حسب و نسبش هم او را به جايى نخواهد رساند .
در روضه كافى مى نويسد : ( روزى سلمان فارسى در مسجد پيغمبر نشسته بود , عده اى از اكابر اصحابنيز حاضر بودند , سخن از اصل و نسب به ميان آمد هر كسى درباره اصل و نسب خود چيزى مى گفت و آن را بالا مى برد , نوبت به سلمان رسيد , به او گفتند تو از اصل و نسبخودت بگو , اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيتشده اسلامى به جاى اينكه از اصل و نسبو افتخارات نژاد سخن به ميان آورد , گفت : ( انا سلمان بن عبدالله(, من نامم سلمان است و فرزند يكى از بندگان خدا هستم , ( كنت ضالا فهد انى الله عزوجل بمحمد( گمراه بودم و خداوند بوسيله محمد مرا راهنمايى كرد ( و كنت عائلا فاغنانى الله بمحمد( فقير بودم و خداوند به وسيله محمد مرا بى نياز كرد , ( و كنت مملوكا فاعتقنى الله بمحمد( , برده بودم و خداوند به وسيله محمد مرا آزاد كرد . اين است اصل و نسب و حسب من .
در اين بين رسول خدا وارد شد و سلمان گزارش جريان را به عرض آن حضرت رساند و رسول اكرم رو كرد به آن جماعت كه همه از قريش بودند و فرمود : (يا معشر قريش ان حسب الرجل دينه , و مروئته خلقه , و اصله عقله (.
يعنى اى گروه قريش , خون يعنى چه ؟ نژاد يعنى چه ؟ نسب افتخار آميز هر كس دين اوست . مردانگى هر كس عبارت است از خلق و خوى و شخصيتو كاراكتر او , اصل و ريشه هر كس عبارت است از عقل و فهم و ادراك او چه ريشه و اصل نژادى بالاتر از عقل ! ؟ .
يعنى به جاى افتخار به استخوانهاى پوسيده گنديده : به دين و اخلاق و عقل و فهم و ادراك خود افتخار كنيد .
راستى , بينديشيد , ببينيد سخنى عاليتر و منطقى تر از اين مى توان ادا كرد ؟ !
تاكيدات رسول اكرم درباره بى اساس بودن تعصبات قومى و نژادى , اثر عميقى در قلوب مسلمانان بالاخص مسلمانان غير عرب گذاشت . به همين دليل هميشه مسلمانان اعم از عربو غير عرب اسلام را از خود مى دانستند نه بيگانه و اجنبى , و بهمين جهتمظالم و تعصبات نژادى و تبعيضاتخلفاى اموى نتوانست مسلمانان غير عرب را به اسلام بدبين كند , همه مى دانستند حساب اسلام از كارهاى خلفا جداست و اعتراض آنها بر دستگاه خلافتهميشه بر اين اساس بود كه چرا به قوانين اسلامى عمل نمى شود ؟
دفاع از اصول اساسي
عده اى از قبيله ثقيف آمدند خدمترسول اكرم : يا رسول الله ما مى خواهيم مسلمان بشويم ولى سه تا شرط داريم , اين شرطها را بپذير . يكى اينكه اجازه بده يكسال ديگر ما اين بتها را پرستش بكنيم . ( مثل آنهايى كه مى گويند بگذار ما يك شكم سيرى بخوريم ) بگذار يك سال ديگر ما خوب اينها را پرستش بكنيم كه ديگر شكمى از عزا در آورده باشيم . دوم اينكه اين نماز خيلى بر ما سخت و ناگوار است . ( عرب آن تكبرش اجازه نمى داد ركوع و سجود كند , چون تمام نماز خضوع و خشوع است و از اين جهت بر طبيعت اينها گران بود ) . سوم اينكه بت بزرگمان را به ما نگو به دست خودتان نشكنيد . فرمود از اين سه پيشنهادى كه مى كنيد پيشنهاد آخرتان كه فلان بت را به دست خودتان نشكنيد مانعى ندارد , من يك نفر ديگر را مى فرستم . اما آنهاى ديگر , محال است چنين چيزى . يعنى پيغمبر هرگز چنين فكر نكرد كه يك قبيله آمده مسلمان بشود , او كه چهل سال بت را پرستيده , بگذار يك سال ديگر هم پرستش بكند , بعد از يك سال بيايد مسلمان بشود . زيرا اين يعنى صحه گذاشتن روى بت پرستى . نه فقط يكسال بلكه اگر مى گفتند يا رسول الله ما با تو قرارداد مى بنديم كه يك شبانه روز بت پرستيم و بعد از آن مسلمان بشويم كه اين يك شبانه روز را پيغمبر طبق قرارداد پذيرفته باشد محال بود بپذيرد . اگر مى گفتند يا رسول الله اجازه بده كه ما يك شبانه روز نماز نخوانيم بعد مسلمان بشويم و نماز بخوانيم - كه آن يك شبانه روز نماز نخواندن طبق قرارداد و امضاى پيغمبر باشد - محال بود پيغمبر اجازه بدهد .
پىنوشتها:
1 . لغت ( سيره )را شايد از قرن اول و دوم هجرى مسلمين به كار بردند . گواينكه در عمل , مورخين ما از عهده خوب بر نيامدند ولى لغت بسيار عالى انتخاب كردند . شايد قديمترين سيره ها را ابن اسحاق نوشته كه بعد از او ابن هشام آن را به صورت يك كتاب درآورده است . و مى گويند ابن اسحاق شيعه بوده و در حدود نيمه قرن دوم هجرى مى زيسته است .
2 . محجة البيضاء , ج 6 , ص 44 .
3 . وسائل , ج 12 , ص 16 .
4 . فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله . ( آل عمران / 159 ) .
5 . بحار الانوار , ج 22 , ص 107 .
6 . ظاهرا اين قضيه مكرر اتفاق افتاده است . من آن موردى را كه يادمهست عرض مى كنم .
7 . يمن از آن جاهايى است كه مردمش بدون آنكه هيچگونه لشكركشى صورت گرفته باشد مسلمان شده اند .
8 . صحيح بخارى , ج 5 , ص 204 و افعال به صورتتثنيه است. 9 - سوره شعراء آيه 114 .
10 - سوره انعام آيه 52 .
11 . بحارالانوار , ج 1 , ص 177 .
12 . بحارالانوار , ج 2 , ص 97 و 99 ( با اندكى اختلاف ) .
13. بحارالانوار , ج 1 , ص 177 .
14 . بقره , 148 .
15 . كحل البصر , محدث قمى , ص 68 .
16- زيد بن حارثه قبل از اسلام غلام خديجه بود . خديجه او را به رسول اكرم بخشيد, و رسول اكرم او را آزاد كرد .
17 . سوره نور , آيه 30 .
18- سوره احزاب , آيه 40 .
19- او مردى از اهل يمامه بودكه به مدينه آمد و اسلام آورد و اسلامش خوب شد , يعنى معارف اسلام را فراگرفت و به تربيتاسلامى تربيتشد . اسم اين مرد جويبر بود . مردى كه بود كوتاه قد , بد شكل , سياه رنگ , فقير و مستمند , و چون كسى را در مدينه نداشت , شبها در مسجد مى خوابيد و در حقيقت خانه اى جز مسجد نداشت , مدتى در مسجد بود , كم كم رفقايى مثل خودش پيدا كرد , يعنى عده اى ديگر از مسلمانان پيدا شدند كه آنها هم مثل جويبر , هم فقير بودند و هم غريب , و به دستور رسول اكرم آنها نيز مانند جويبر موقتا شبها در مسجد بسر مى بردند . تدريجا عده شان زياد شد . از طرف خداوند دستور رسيد مسجد بايد پاكيزه باشد , جاى خوابيدن نيست و حتى درهايى كه از خانه ها به سوى مسجد باز است به استثناى در خانه على مرتضى و فاطمه زهرا همه درها بسته شود , رفت و آمدها از خانه ها به مسجد موقوف شود , فقط از درهاى معمولى به مسجد رفت و آمد بشود كه احترام مسجد محفوظ بماند . رسول خدا دستور داد براى اين عده بى خانه و فقير سايبانى در گوشه اى بزنند , و زدند و آنها در زير آن سقف بسر مى بردند و آنجا صفه خوانده مى شد و آنها هم به اصحاب صفه معروف شدند.
20 . كافى , ج 5 , ص 340 - 341 .
21 . البته اين مطلبفى حد ذاته مانعى ندارد . به خاطر پيغمبر ممكن است دنيا زير و رو بشود . اينها مسئله مهمى نيست .
22 . سوره نحل , آيه . 125 به راه پروردگارت با حكمت ( دلائل عقلى ) و اندرز نيكو دعوت كن و با بهترين روش با آنان به بحث و مجادله پرداز .
23 به هدفها بپرداز و وسائل را رها كن .
24- تحف العقول ص 34 و سيره ابن هشام ج 2 ص 414 .
25- سنن ابى داودج 2 ص 624 .
26- سفينة البحار مادة ( سلم) .
27- سنن ابى داودج 2 ص 625 .
منبع: تاريخ اسلام در آثار شهيد مطهرى - جلد اول