موضوعات فرعي:
- قرآن كتاب يادآوري
- شرك، ظلم عظيم
- امیرمؤمنان عليهالسلام مظلومِ داراي كرم
- گريه بر اباعبدالله الحسين عليهالسلام عطية كريم مطلق
الحمدلله رب العالمین والصلوةوالسلام علی سیدالانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
قرآن كتاب يادآوري
کتاب خدا میفرماید: }إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ{(ص:87) این قرآن جز یک منبع یادآورِ حقایق عالم، یادآورِ احکام الهی، یادآورِ حلال و حرام خدا، یادآورِ سرگذشت گذشتگان برای عبرتگیری مخاطبان و یادآورِ مسايل بعد از مرگ برای جهانیان، نیست.
}إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ.{ این كتاب، یک منبع کامل هدایت، یک منبع کامل موعظه، یک منبع کامل پند، یک منبع کامل عبرت و درسآموزی، و یک منبع کامل قوانین زندگی است. اما براي چه كسي؟ این قسمت خیلی مهم است: }لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ{(تكوير:28): برای کسی که بخواهد در صراط مستقیم حق قرار گیرد، این منبع اثربخش است: }لِمَن شَاءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ{ این خواستن شما، خیلی مهم است و آن، خواستن شما به صورت فوقالعاده است، و آن، خواستني است که موتور حرکت شما برای پذیرش این منبع، و به اجرا گذاشتن برنامههای این منبع است، امّا اگر کسی در دنیا، به اختیار خودش، این منبع را نخواهد، چه سودی از این منبع عایدش میشود؟ بايد گفت، هیچ سودی از این منبع به او نمیرسد. در آخرت هم از شفاعت این کتاب بهرهای نمیبرد؛ چون این کتاب در قیامت شفاعتکنندة ردة اول است: }فَاِنَّهُ شَافِعٌ مُشَفِّعٌ{. اين سخن پیغمبر عظیمالشأن اسلام است که منابع روایی شیعه و سنی این روایت را نقل کردهاند (شيخ كليني، كافي، ج2، ص599 ـ بيهقي، سنن كبري، ج10، ص9).
حالا اگر کسی بخواهد این خواستة مثبت را كه اگر ارايه به غیر خدا، به غیر انبیا، به غیر ائمه و به غیر قرآن بشود، یا اصلاً برآورده نمیشود؛ چون غیر این منابع، قدرت برآوردن این خواستههای مثبت را کسی ندارد، یا اگر برآورده بشود، در حدّ کاملی برآورده نخواهد شد:
دست حاجت چو بری، پیش خداوندی بر که کریم است و غفور است و رحیم است و ودود
کرمش نامتناهی، نعمش بیپایان هیچ خواهنده ازين در نرود بیمقصود سعدي آن منابعی را هم که خودش برای برآوردن خواستهها قرار داده، کار خودش را انجام میدهند، مثل قرآن، مثل انبیا، مثل ائمة طاهرین. اینجا آدم باید عاقلانه کار کند؛ یعنی تمام خواستههای مثبتش را ببرد درِ خانه خدا؛ ببرد درِ خانه انبیا؛ ببرد درِ خانه ائمه؛ ببرد در پیشگاة قرآن مجید. به اذن الله این منابع مسئولند که خواستههای مثبت بشر را برآورده کنند.
شرك، ظلم عظيم
خیلی این مسأله عظیم است. نمونهاي از قرآن را برایتان بگویم. قرآن شرک را «ظلم عظیم» میداند؛ یعنی کسی بیاید در کنار پروردگار، یک قدرت دیگری را قايل بشود و بگوید، به صورت مستقل، کار به دست اين شریک در قدرت خدا هم هست. چیزی را عَلَم بکند، حالا یا بت جاندار را، یا بت بیجان را، این کار ظلم عظیم است: }إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ{ (لقمان:13). این یک آیه است. }إِنَّ اللَّهَ لاَيَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ{ (نساء:48): در قیامت هر گناهی را هر کس میخواهد پیش من بیاورد، من آن را میبخشم، ولي شرک را نمیبخشم: }إِنَّ اللَّهَ لاَيَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ. { این سخن را که گفتم، در قیامت است؛ چون در دنیا تا آدم مهلت دارد، شرک قابل آمرزش است؛ چنانكه قبل از بعثت انبیا، درصد بالایی از مردم مشرک بودند. آنهايي از مشركان كه متدیّن گشتند، آمرزیده شدند.}إِنَّ اللَّهَ لاَيَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ{، این سخن، موضع خداوند نسبت به شرک است. حالا همین خدا با این موضعگیری سخت، چه در برابر خود شرک که گفته است: ظلم عظیم است، و چه در اینکه گفته من، شرک را نمیآمرزم. حالا شما بگو خدایا به كبريائیت برنمیخورد، مشرکین را هم بیامرز. نه ارادة ازلیش تعلّق گرفته به اينكه بعد از مردن، هیچ مشرکی را نبخشد. معلوم میشود، مشرک خیلی مورد نفرت خدا است. حالا همین خدا، در سورة توبه به پیغمبر میگوید، كه اگر لحنش را نگاه کنید، لذّت میبريد. آدم دلش میخواهد برای چنين خدايي بمیرد، از بس که این خدا خوب است: }وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ{(توبه:6): و حبیب من! اگر مشرکی که دچار ظلم عظیم و گناهی است که من او را نمیبخشم، از تو درخواست پناه کرد، اوقاتت تلخ نشود و چهرهات در هم نرود، }وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ{ بلافاصله درخواست پناهندگی او را قبول کن و بگذار بیاید. آغوش خودت را باز کن، و به خانهات راهش بده؛ در مسجد راهش بده. الآن است كه ما میگويیم، مشرک و یهودی به داخل مسجد نیایند، اما در زمان رسولخدا صلّي اله عليه و آله و سلّم، پروردگار فرموده بود، اي پيامبر! درِ خانهات و مسجد من را بر روی همه باز بگذار. چون من خواستة همه را میتوانم اجابت کنم و من خدایی نیستم که کسی بیاید بگوید چيزي به من عطا كنم و من بگویم، ندارم، }فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ.{ بگذار بیاید و از این زبان نرم تو، کلام خدا را بشنود و معالجه شود و برگردد. پروردگار خواستة مثبت احدی را رد نمیکند. انبیا هم مسئولند که رد نکنند. ائمة طاهرین هم مسئولند که رد نکنند. چه سفرهای برای ما انداختهاند، و ما خودمان هم نمیدانیم، نمیفهمیم؟
امیرمؤمنان عليه السلام مظلومِ داراي كرم
امیرمؤمنان عليهالسلام پس از مرگ پيامبر صلّي اله عليه وآله وسلّم خیلی زجر کشید. عبارت «خیلی» که میگویم، یعنی واقعاً و بدون مبالغه، «خیلی». بگذارید از قول خودشان كه به تواتر از ايشان رسيده، بگویم. هنگامى كه شنيد كسى داد مىزد: «اَنَا مَظْلُومٌ»: من ستمديدهام. به او فرمود: (هَلُمَّ فَلْنَصْرِخْ مَعَاً فَاِنِّى مَا زِلْتُ مَظْلُومَاً): بيا با هم فرياد كنيم كه من همواره مظلوم بودهام. امام با اين كار، هم ناراحتى او را تسكين داد و هم مظلوميت خويش را اعلام فرمود كه من از زمان مرگ پيامبر صلّي اله عليه وآله وسلّم تا هم اكنون مظلوم واقع شدهام، و نيز در سخني فرمود: پروردگارا، قريش را رسوا ساز كه مرا از حقم ممنوع ساختند و خلافتم را غصب نمودند، و نيز از آن حضرت رسيده: من هميشه تحت فشار حكومت استبداد بودهام و از آنچه حقم بود و سزاوار آن بودم، ممنوع گشتم (مكارم شيرازي، ترجمة گويا و شرح فشردهاى بر نهجالبلاغه، ج2، ص546 به نقل از شرح ابنابيالحديد، ج9، ص305) در اواخر حکومتش، وقتى كه پياپى برايش خبر مىآوردند كه لشكر معاويه بر شهرها دست يافتهاند، آن حضرت از سستى ياران خود در جنگ با دشمنان و مخالفتشان با فرمان و تدبيرش، دلتنگ و آزرده گرديد و اينچنين رنج علي عليهالسلام به اوج رسيد. حضرت درحالي كه از شدت اندوه دلتنگ شده بود و ميناليد، بر منبر مسجد كوفه رفت و در انتهاي سخنان عتابآلودش به كوفيان گفت: (فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي اللَّهُمَّ مُثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ) (نهجالبلاغه، خطبة25): خدایا! علی را از اين مردم بگیر و یکی دیگر را به اینها بده. مردم كوفه! شما از بس که مرا اذیت کردید، دعا ميكنم كه خدا دلهايتان را بسايد؛ مانند: نمکی که در آب ساييده شود.
مالک اشتر در روز روشن دید كه کنار درختي علی عليه السلام تک و تنها نشسته و زار زار دارد گریه میکند. گفت: علی جان! برای چی گریه میکنی؟ فرمود: از دست مردم به اندازة ریگها و تک تک پشمهايی که روی بدن گوسفندان است، به من ظلم شده است. دلم را آب کردید، خدایا! من را بگیر. مالک! امان از دست مردم، زبان مردم، قضاوت مردم، تهمت مردم، سستی مردم.
با اين همه، همین مردم، روزی آمدند و در خانهاش را زدند. او كه دم درب آمد، آنها گفتند: باغها، زراعتهايمان دارد میسوزد، آخر تو پیش خدا آبرو داری، دعا کن تا باران بیاید.
فکر میکنید این علی با مردم چه کار کرد؟ آيا گفت: به به، الان روز تلافی است. مردم نامرد! چشمتان کور؛ رنج بَکَشید. نه، چنين نبود و او آنان را از كرم خويش مأيوس نكرد. حضرت سرش را به داخل خانه برگرداند و حسن و حسين عليهم السلام را صدا كرد و از آنها خواست دعاهاي طلب باران را بخوانند. همين كه آن دو از دعا كردن فارغ شدند، به امر خداوند متعال، آسمان شروع به باريدن كرد (مدينة المعاجز، ج3، ص395).
گريه بر اباعبدالله الحسين عليهالسلام ، عطية كريم مطلق
در روایات است که به طور كلي گريه از اثربخشترين عبادات است كه هيچ پيمانه و وزني نميتواند ارزش آن را بسنجد ( شيخ كليني، كافي، ج2، ص481).
یک گریه در قرآن است که خداوند دربارة آن میفرماید: (أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ) (مائده:83). عارفان به من! از دو چشمانشان، مانند دو چشمۀ آب، اشک فیضان میکند. این گریه، گریة وصل به خداست. دومین گریهاي که کنار گریه برای خدا، از بزرگترين گریههاست، گریه برای اباعبدالله الحسین عليه السلام است. این گریه را هم خدا انتخاب کرده. چکارش میشود کرد؟ به چه كساني داده؟ به شما. چیزی را از شما گرفته و این گریه را داده است؟ نه، آن را مجانی به شما داده، بهشت مجانی، آمرزش مجانی، شفاعت مجانی. چرا مجانی؟ چون کریم است. یکی که از او چيزي میخواهد، نمیتواند به او عنایت نکند. نمیتواند کسی به کریم بگوید كه او بخل ميورزد. بخل در حریم کریم راه ندارد. نمیشود دربارة كريم مطلق چنين گفت؛ چنانكه دربارة حاتم كه شايد بشود گفت، یک قطره از یک ميلیارديم قطره، باز هم از یک ترلیارديم آن قطره از كرم خداوند، در کام حاتم طائی ریخته شده بود، نميشود چنين گفت. حاتم مشرک بود كه مرد، ولی پیغمبر به او احترام میکرد. همیشه از او ذکر خیر میکرد. وقتی که در جنگ با قبیلة طی، دختر حاتم اسیر شد. هرچند پسر حاتم توانست به شام فرار كند. وقتي دختر حاتم به اسارت به مدینه آورده شد، به پیغمبر گفت، یا رسولالله! من دختر حاتم هستم. پیغمبر صلّي اله عليه وآله وسلّم فرمود: (اَلْمَرْءُ یُحْفَظُ فِی وَلَدِهِ) (ابنطيفور، بلاغاتالنساء، ص17، به روايت حضرت فاطمه عليهاالسلام): باید احترام پدر در فرزندش حفظ شود. پس فرمود: تو آزادی. گفت من این آزادی را نمیخواهم. پیغمبر صلّي اله عليه وآله وسلّم فرمود: اگر مدینه بمانی، به کنیزی میبرنت. گفت: نه، اگر میخواهی من را آزاد کنی، بقیه را هم آزاد کن. پیغمبر صلّي اله عليه وآله وسلّم فرمود: بقیه هم آزادند. (حايري، شجرة طوبي، ج2، ص400)
در آن زمانها، جوانی براي ازدواج با دختری به خواستگاري رفته بود. پدر كه با رئیس قبیلهای جنگ و دشمنی داشت، به این پسر گفت: مهریة دختر من، سر بریدة حاتم است. جوان هم گفت كه من میروم و برایت اين سر را میآورم. او به قبیله بنیتمیم، قبیلة حاتم، رفت. از یکی پرسید كه خیمة حاتم کجاست؟ آن فرد كه خود حاتم بود، بيآنكه خود را معرفي كند، آن جوان را به چادرش برد و به او گفت: جوان! اهل کجا هستی؟ جوان گفت: متعلّق به فلان قبیلهام. حاتم گفت: اینجا برای چه چيزی آمدی؟ گفت: خواهشی از حاتم دارم. حاتم گفت: خواهشت چيست؟ جوان گفت: نمیتوانم به شما بگویم و باید خودش را ببینم. سِر است. حاتم گفت: من امینم و سخنت را براي هیچ کس نقل نميكنم و من میتوانم دردت را دوا کنم. چی میخواهی؟ جوان گفت: خودش را باید ببینم. حاتم گفت: فرض کن خودش من هستم. این قدر این جوان محبت دید تا بالاخره به قول ما فريب محبت را خورد و راز خود را به حاتم گفت: راستش این است که من عاشق دختری شدم و خانوادهاش او را به من نمیدهند مگر اين كه سر بریدة حاتم را به عنوان مهر پيش آنها ببرم. حاتم به او گفت: حالا تو مسافری و خستهای، بنشین تا من شربت و ناني بياورم تا ميل كني، شب كه شد، من تو را راهنمایيت ميکنم كه بتواني بيسر و صدا سر حاتم را بُبري و با خودت بَبري. نیمه شب، حاتم جوان را بيدار كرد و کاردي به دست او داد و گفت: اگر مشکل تو با سر من حل میشود، این کارد و این هم سر من. چه اشكالي ميشود به حاتم گرفت، جز اين كه بايد گفت او كريم بود، و مقتضاي كريم بودن اين است. حاتم كه ديد جوان در انجام خواستة خود تعلّل ميكند، به او گفت: چرا بلند نمیشوی؟ جوان گفت: من از آن دختر، بلكه از همة دنیا گذشتم، حيف است كه به شما تلنگري بخورد و باید سالم بمانی.
ما هم در شب جمعه به در خانه كريم مطلق رفته و میخوانیم: (يَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِيَِّةِ يَا بَاسِِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ يَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِيَّةَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَيْرِ الْوَرَى سَجِيَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا يَا ذَا الْعُلَى فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةَ)، البته، منهای دو گریهاي كه گفته شد و در واقع عطيههايي از جانب كريم مطلقاند، گریه در مصیبت عزیزان را هم به ما اجازه دادهاند، تا حدي كه به جزع و فزع نرسد. به جزع و فزع كه رسيد، دیگر خوب نیست فرد گریه کند (شيخ حر عاملي، وسائلالشيعه، ج2، ص921).
درخرابۀ شام نشستهاند. روز است و هر کسی در گوشهای سر به دیوار دارد و آرام آرام دارد گریه میکند. خانمی كه خیلی با ادب هم بود، یک دیگ بزرگ غذا آورد و آرام پرسید: بزرگ شما کیست؟ زینب کبری آمد. و گفت: چكار داريد؟ آن زن گفت: مقداري غذا آوردم. زینب کبری خیلی آرام فرمود: قانون دین ما، صدقه گرفتن را بر ما حرام کرده. آن زن گفت: خانم! اين صدقه نیست؛ بلكه نذر است. من در اصل اهل شام نیستم. من بچة چهار ساله بودم كه مریض شدم. لمس شدم. همانطوري ماندم و معالجه نشدم. یک روز مادرم با عصبانیت به پدرم گفت، این گوشت افتاده را بردار و ببر در خانة علی، يا بگو دمي بزند تا او خوب بشود یا بمیرد به خانه نيايد.
خانم! خدا امید هیچ مادری را ناامید نکند. من را برد و روی خاک کوچه خواباند و در زد. علی آمد و در را باز کرد. پدرم گفت: آقا! مادرش خیلی ناراحت است و من نمیخواهم مزاحم شما بشوم. گفت: یا بمیرد یا خوبش کنید. پدرم که اين سخن را به حضرت گفت، او سرش را به داخل خانه برگرداند و صدا زد: حسین من! بیا. خانم! آن وقت حسین، پنج سالش بود كه آمد دم درب. علی به او گفت: پسرم! خدا بنا ندارد نَفَس تو را برگرداند. نگاهی به این بچه بینداز و خوبش کن. خانم! حسین نگاهي به من کرد و من الآن پنجاه سال است كه دارم زندگی میکنم.(اقتباس از بحر المصائب)
موضوعاتفرعی:
- وجود حضرت زينب عليها السلام از منظر وراثت
- دانش زینب کبری عليها السلام
- حماسة زينب كبري عليها السلام در حادثه کربلا
- حكومت الهي زينب كبري عليها السلام
الحمدلله رب العالمین والصلوة والسلام علی سیدالانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابیالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
قانون وراثت و حضرت زينب عليهاالسلام
از قانوني بحث میکنم كه نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته ميشود. بر اساس اين قانون، اوصاف، خصال، طبیعیات و واقعیات پدران و مادران به وسیلة یک سلسلة عوامل و ابزار، به فرزندان آنها منتقل میشود و هیچ انسانی هم از این قانون وراثت مستثنا نیست؛ نسل به نسل، همة انسانها تحت تأثیر قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، این عقیده را دارند که این خصال و اوصاف به وسیلة عنصري بسیار پیچیده به نام «ژن» به فرزندان منتقل میشود.
از شگفتيها است که پیغمبر عظیمالشأن اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم در پانزده قرن قبل، در ضمن یک حادثة جالب، به این حقیقت اشاره فرمودهاند. زن و شوهر جوان سفیدپوستي وقتی که خداوند مهربان به آنها فرزندی عنایت میکند، شوهر میبیند این فرزند، سیاهپوست است. با اعتماد و اطمینانی که او به همسرش داشت که او زني پاکدامن، با عفت، باتقوا است، خیلی برایش شگفتآور بود که چرا فرزند آنها سیاهچهره به دنیا آمده است. اين شد كه او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد میرود و به محضر رسولخدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مشرف شده و به ايشان عرض میکند، من سفیدپوستم و همسرم هم سفیدپوست است، ولی بچةمان سیاه حبشی به دنیا آمده است. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او اطمینان صددرصد میدهد که این طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفة همة انسانها یک عنصری هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: (هذَا نَزِعَةُ عِرْقٍاين از جا بركندن ريشه و اصلي است).
اي مرد! بدان یقیناً این «عرق» انتقالدهندة اوصاف، خصايل و روحیات گذشتگان است به آیندگان، و قطعاً در پدران گذشتة تو، یا در پدران گذشتة همسرت، یک مرد و یا یک زن، سیاهپوست بوده و این «عرق»، این سیاهی را از آنها منتقل کرده است و از بچة تو این رنگظهور يافته و آشکار شده است. بنابراين، نگران نباش و مطمئن باش و یقین داشته باش که این طفل،طفلشماست (صحيح بخاري، ج8، ص31)
این قانون وراثت ميباشد كه برای دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در این زمینه کشفی نداشتند، برای ما مسلمانها اين مسأله، مسألة ثابتشدهاي بود؛ چون علاوه بر روایات ما، در آیات قرآن مجید هم اشاره به این معنا را داریم؛ خداوند متعال دربارة ذریة انبیاي خود همین مطلب را تلویحاً بیان فرموده است }ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ{(آلعمران:34). آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقایی، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به یکدیگر و از یکدیگر بوده و یک حقیقت هستند. از ابراهیمعلیه السلام اوصافش به اسماعیل علیهالسلام منتقل شده و از اسماعیل نيز اين اوصاف به نسلش منتقل شده است، و از نسلش، به پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم و ائمة طاهرین علیهم السلام منتقل شده است.
در کتابهای لغت هم نوشتند، عرقی که پیغمبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده:فَاِنّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌريشه و اصل، در پنهاني و به نازكي و باريكي بسيار دخالتكننده است (جلالالدين سيوطي، الجامع الصغير، ج1، ص505)، معنایش این است كه پدران و مادران، اوصافشان را به اولادشان انتقال میدهند.
نتيجه سخن تا اينجا، اين است كه در یک مرحله، باید از نظر قانون وراثت، دربارة وجود مبارک زینب کبری عليها السلام بحث کرد و گفت، زینب کبری عليها السلام بر اساس اين قانون، جلوة ذخیرههای عظیم معنوی چهار شخصیت است؛ یعنی وجود مقدس او، خورشیدی است که از افق گنجینههای شخصیتی چهار خزانۀ ارزشهای پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزینة اول، وجود مبارک امیرمؤمنان علیه السلام بوده و خزینة دوم، وجود مبارک فاطمه زهراسلام الله علیها است که پروردگار عالم، بنابر تأویل ائمه طاهرین که راسخان در علم هستند و تأویل قرآن پیش آنهاست }وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ{ (آلعمران:7)، در ارزشها، مجموعة عناصر شخصیتی امیرمؤمنان و حضرت زهرا عليهما السلام، شخصیت زینب کبری عليها السلام را تشکیل داده است، و دو خزانۀ دیگر وجود مقدّس حضرت زينب عليها السلام هم یکی وجود مبارک رسول خداست که پدر مادر زینب کبری ميباشد، و یکی هم خدیجة کبری عليهاالسلام است که مادر مادر زینب کبری عليهاالسلام ميباشد.
از سخن حضرت علي عليه السلام درخطبة 192 نهجالبلاغه برميآيد كه حضرت خديجه عليها السلام اولين زني است كه اسلام آورده، و در روایات چنين بیان شده كه آن حضرت اولین زنی در عالم است كه در قیامت، قدمش به بهشت میرسد، خدیجه کبری عليها السلام است (قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربي، ج1، ص469). خدیجه کبری عليهاالسلام کسی است که پیغمبر اکرم صلّي الله عليه و آله و سلّم تا آخر عمرشان نسبت به یاد او بیتوجّه نبودند و همیشه که صحبت از خدیجه کبری عليها السلام میشد، پیغمبرصلّي الله عليه و آله و سلّم از او تعریف میکردند (علامة مجلسي، بحار الانوار، ج16، ص13) و در روایات ما آمده كه هنگام مرگ خدیجه عليها السلام، جبرئیل عليه السلام نازل شد و رضایت خدا را از خدیجه کبری عليها السلام به پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم اعلام کرد.(تذکرة الخواص ، ص 302) این مجموعة ارزشهای وجود پیغمبر، خدیجه، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا صلوات الله عليهم، یکجا در زينب کبری عليها السلام طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتی زینب به دنیا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم دادند، در اولین باری که پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمی در این دنیا برای این دختر گریه کند، ارزش گریة او، مساوی با گریه بر حسن و حسین عليهما السلام است(طراز المذهب، ص 2، نقل از خصائص الزینبیه، ص 53.)؛ یعنی یک قطرة اشک برای زینب کبری عليها السلام، مساوی است با گریه کردن بر دو امام معصوم عليهما السلام. نفرمودند، ثواب گریه بر این دختر، مساوی گریه بر اباعبدالله عليه السلام است، بلكه فرمودند گریه بر او، مساوی است با گریه بر دو امام معصوم عليهما السلام است؛ یعنی اگر در قیامت، گریه بر حضرت مجتبی عليه السلام که دربارة آن پیغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: هر کس برای حسن من گریه کند، قیامت که همۀ چشمها گریان است، چشم او گریان نخواهد بود، و گریه بر اباعبدالله عليه السلام که سبب شفاعت رحمت و مغفرت است، این دو گریه را اگر در یک کفۀ ترازو بگذارند و گریه بر زینب کبری عليها السلام را در یک کفۀ دیگر، با هم مساوی میشود.
دانش زینب کبری عليها السلام
اما دربارة دانش زینب کبری عليها السلام، امام باقرعلیه السلام دربارة حضرت زهرا عليها السلام و دانش آن حضرت یک نظر دارند، و وجود مبارک زینالعابدین علیه السلام هم دربارة عمةشان حضرت زینب کبری عليها السلام، از نظر دانش و بینش، یک نظر دارند. امام باقر میفرماید: این که اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند، بیعلت، بیجهت، بیسبب و بیدلیل نبوده است. علت آن این است که پروردگار عالم در دنیای معنا به مادر ما خطاب کرده: فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ(شيخ كليني، كافي، ج1، ص460). «فطم»؛ یعنی قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معنای بریدن است. معناي حديث چنين ميشود: فاطمه عليهاالسلام را فاطمه میگویند، به علت اینکه خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم همۀ زمینیان بریدم و نگذاشتم تو در دانش و بینش، نیازمند علوم بشری بشوی.
و دانش زهرا عليها السلام، دانشي الهی است. کنار بازار کوفه، وقتی زینب کبری عليها السلام خطبه خواندند و حادثة کربلا را تحلیل کردند و مردم را به آن گناه بینظیرشان آگاه کردند، زینالعابدین عليه السلام کنار محمل عمة خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر میکنم و سپاسش را میگویم كه الحمدلله تو تعلیم دیدة بدون معلّم بشری هستی(طبرسي، احتجاج، ج2، ص31)، و این دریای دانشی که در وجود تو موج میزند، مستقیماً الهی و خدایی است، همانطوری که خداوند از دانش بیکرانش در قلب مادرش زهرا عليهاالسلام قرار داد، از دانش بیکرانش در قلب مطهّر زینب کبری عليها السلام قرار داد و این سابقه هم داشت، نه اینکه اولین بار بوده است. اینكه عنایت خدا بر یک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجید دربارة دو نفر صریحاً میبینیم که خداوند متعال در ایام کودکی آنها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ریخته است: یکی مسیح که در متن قرآن است كه در گهواره، در روز اول تولّد، به یهودیانی که به مادرش مریم عليها السلام گفتند: }مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً{(مريم:28) مریم! پدرت که آدم بدی نبود و مادرت که زن پاکدامنی بود، شما هم که شوهر نکردید، پس این بچه را از کجا آوردی؟ مریم عليهاالسلام اشاره به گهوارهکرد. آن جمع يهودي گفتند: }كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيّاً{(مريم:29). شما اشاره به گهوارهمیکنید، بچه یکروزه که حرف نمیزند که از میان گهواره صدا بلند شد: }إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً{ (مريم:30 ). خود کتاب، علم است. پروردگار عالم کراراً در قرآن مجید از تورات، انجیل و قرآن تعبیر به علم کرده است: }مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ{(آلعمران:19). همة تورات را قرآن میگوید، علم. همة انجیل را میگوید، علم}آتَانِيَ الْكِتَابَ{خداعلمبهمنداده،}وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً{و مقام نبوت را به من داده است. مقام نبوت كه همراه با تاریکی، ظلمت و جهل که نیست؛ علم است؛ علم خدایی که بچة یکروزه در گهواره را؛ چنانکه قرآن میگوید، خزانة علم قرار میدهد.
همان خدا بدون معلّم بشری، زینب کبری عليها السلام را خزانۀ علم بشری قرار میدهد. چنانكه گفتيم، بنا به نقل قرآن كريم، این کار یک بار براي حضرت مسيح عليهالسلام اتفاق افتاده است. یا دربارة یحیی میفرماید: }وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً{ (مريم:12): ما مقام نبوت و حکمت را در حالی که يحيي عليه السلام بچة سه و چهار ساله بود، به او عنایت کردیم. این متن قرآن است. پس این بار دوم است كه این اتفاق به وسیلة خدا افتاده است. چه مانعی دارد که همین اتفاق برای حضرت زهرا عليها السلام هم افتاده باشد؟ چه مانعی دارد که همین ماجرا برای زینب کبری عليها السلام هم اتفاق افتاده باشد؟ این اتفاق، نشانگر کمال آنهاست؛ نشانگر عظمت روحی آنهاست. نشانگر ارزشهای انتقال یافته از امیرمؤمنان، حضرت زهرا، پیغمبر و خدیجه کبری صلوات الله عليهم در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طریق این اتصال، علم خداوند در این خزانه با عظمت سرازیر شده است. او این علم را حبس نکرد؛ چرا که اهلبیت طبق آیات قرآن، در همة امور اهل انفاق بودند:}فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى{(ليل: 7ـ 5)}فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى{، چه چيزي را بخشد كرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصیت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمتهایی که خداوند به اهلبیت عنایت کرده بود، آنها اهلانفاق بودند. در هیچ زمنیهای در وجود اهلبیت بخل وجود نداشت. زینب کبری عليها السلام در دورة عمرش سه کلاس تشکیل داد، ولی با کمال تأسّف از این سه کلاس، چیزی باقی نمانده است. حیف از آن کلاسها و حیف از بیتوجّهی شاگردان آن کلاسها. يكي از اين كلاسها که زینب کبری مخصوص خانمها تشکیل دادند، کلاس تفسیر قرآن بود، و ای کاش! بخشی از تفسیری که زینب کبری عليها السلام فرموده بود، به دست ما رسیده بود تا به وسیلة زینب کبری عليها السلام ما با عمق آیات قرآن آشنا میشدیم. لغت «تفسیر»، به معنای پردهبرداری است. زینب کبری عليها السلام به عنوان تفسير قرآن، پرده از آیات قرآن برداشتند و عمقآنها را برای مردم بیان کردند. این انسان عالم، این انسان بصیر، این انسان با بینش، شاید نزدیک چهل سال برای زنان مدینه و کوفه قرآن گفت؛ حقایق قرآن را بیان کرد؛ تفسیر آیات را بیان نمود، ولی آنها را ننوشت. چیزی از این تفسیر باقی نمانده است. این توصيف یک کلاس او بود. قرآن در خانه آنها نازل شده و کسی مانند آنها، عمق قرآن مجید را نمیداند. او فرزند پدری بود که اهلتسنن در کتاب بسیار باارزش ینابیع المودة خودشان، نقل میکنند که ابنعباس میفرماید، من پیش امیرمؤمنان عليه السلام تفسیر قرآن میخواندم، امیرالمؤمنین به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آیة سوره حمد است، از «ب»}بِسْمِ اللَّهِ{تا}وَلاَ الضَّآلِّينَ{ را برای شما بگویم و شما هم گفتههای من را بنویسید، و بعد از این که من پایان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را باید بیاورید تا این نوشتهها را بار کنید تا بتوانيد آنها را با خود ببرید (ينابيع المودة، ج1، ص205) زینب کبری دختر یک چنین مفسر قرآنی است. بنابراين، معلوم است از قرآن چه چيزي پیش زینب کبری عليها السلام بود. این توصيف یک کلاس زینب کبری عليها السلام است. کلاس دیگری که وجود مقدس زینب کبری داشتند، کلاس فقه بود. فقه دریای وسیعی است. یک طلبة ما در قم، وقتی فقیه کامل و مدرّس فقه میشود که هشتاد و چهار باب فقهی را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهی به صورت اجتهادي در سی سال شب و روز بخواند، ولی همة این دریای فقه، پیش زینب کبری بود که اگر گفتههای ایشانرا در اين كلاس ثبت کرده بودند، باور کنید در مسايل فقهی، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفتههای زینب کبری عليها السلام آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمة صافی براي فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمة گلآلود هستند. اگر این بزرگوران بخواهند در مسايلي از فقه در روايات غور و بررسي کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روایت ساختگی در آن روايات باشد، و وجود چنين امكاني، بخش روایات را گلآلود کرده است. حالا مراجع ما باید بنشینند و این روایات را ارزیابی کنند و بر اساس روایت صحیح، به میلیونها نفر شیعه فتوا بدهند؛ براي همين براي به دست آوردن روایت صحیح در این چشمة گلآلود، گروهي آمدند و روایات را تقسیمبندی کردند؛ اخبار و احادیث را تقسیمبندی کردند؛ خبر متواتر، خبر صحیح، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعیف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعة این اخبار، اين تقسيمبندي نيز وجود دارد: خبر عامی، خبر خاصي(امامي)، خبر مطلق، خبر مقیّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. یک مرجع چقدر باید زحمت بکشد که از میان این چشمه، یا به یک خبر متواتر، یا به یک صحیحه، دست پیدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خیال میکنند، فتوا دادن کار خیلی سادهای است، میگویند، خودمان میبینیم و میگويیم. من ميگويم: شما چه چیزی را میبینید و میگويید. دیدن شما دیدني علمی نبوده و گفتنتان هم گفتن حق نیست. آخر شما چه چیزی را میبینید و چه چیزی را میگوييد؟ اگر به شما یک کتاب حدیث بدهند، هیچ تخصّصی در شناخت احادیث آن ندارید. شما چه شناختی دارید؟ برای شناخت یک روایت، حداقل مانند آیت الله العظمی بروجردی بايد دربارة چهارده هزار راوی شناخت داشته باشید. شما دربارة دو نفر از آنها هم شناخت ندارید. این مرد در هشتاد و هشت سالگی، چهارده هزار راوی حدیث را که در کتابها دستهبندی کرده بود، در ذهن داشت و همة اين راويان را میشناخت که روایت کدامها قابل قبول است، و کدامها مورد اعتماد هستند و کدامها قابل رد هستند، و کدامها مجهولند. کدامها غیرثقه هستند. کدامها ثقه هستند. کدامها مطمئن هستند. شما چه میدانید این حرفها را و اينكه چگونه باید در مورد یک راوی ارزیابی بشود. دین را باید عالم ربانی به مردم بدهد، نه یک روشنفکري كه از فرهنگ اروپايي ارتزاق كرده، نه روشنفکري كه در آمریکا تربیتشده است. دین را باید تربیت شدة قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنانكه گفته شد، حضرت زينب عليها السلام فقه میگفت و خودش چشمة زلال این علم بود. کلاس دیگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربیت نفوس، کلاس تزکیة نفوس، به تعبیری کلاس آدمسازی. با توجّه به این که وجود مقدّس خودشان، مجسّمة کامل اخلاق بودند.
خیلی هم برایم مهم بود این قسمت از زندگی ایشان را وقتی در سوریه بودم درکتابخانهای در شرح حال زینب کبری عليها السلام کتابي دیدم. در تحلیلی که در یک بخش این کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصیرت و علم زینب کبری سلام الله علیها بحث ميكرد كه به نظر من مطالب مهم و ارزندهاي داشت.
حماسة زينب كبري عليها السلام
امّا دربارة برخورد ایشان با حادثة کربلا، خیلی ساده و آسان میگویم که برخورد زینب کبری عليها السلام در اين رابطه، برخوردي صابرانه بوده است.
اما این صبر در زینب کبری عليها السلام چگونه بوده؟ او سختترین، سنگینترین، دردناکترین و رنجآورترین حادثه تاریخ را دیده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنیا بریده و شهید شدند و به خدا پیوستند، تمام سنگینی بار اين حادثه روی دوش زینب کبری آمد، به انضمام این که از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغدیده را از کربلا تا شام سرپرستی کند، از شام تا مدینه و تا وقتی که زنده است؛ یک زن نه یک امت. اين حادثه بین یک امت تقسیم نشد، بلكه سنگینی آن بر روی دوش یک زن بود؛ سرپرستی تقسیم، بین چهار و پنج مدیر لایق مدبّر نبود. تنها بر دوش یک مدیر، مدبّر، لایق بود. آن حضرت با این حادثه، برخوردي الهی کرد. از زمان وقوع اين حادثه تا روز وفاتش، برای یکبار، به خاطر حادثۀ کربلا نفسی که بوی گلایه و شکایت از خدا را بدهد، از دل نکشید؛ بلكه کنار حادثة تلخي با این وسعت، شاکر بود. چه کسی اين تحمّل را داشت کنار چنين حادثهاي بندة شاکر پروردگار باشد. ابنزیاد وقتی در بارگاهش به مسخره به زینب کبری عليها السلام گفت: رفتار خداوند را نسبت به اهلبيتات چگونه دیدی؟ یعنی دیدی كه خداوند ما را پیروز كرد و شما قطعهقطعه و متلاشی شدید. جواب داد: وَ مَا رَايْتُ اِلَّا جَمِیلاًجز رفتاري خوب و نيك از خداوند نديدم (ابننما حلي، مثيرالاحزان، ص71)؛ يعني خداوند امامت را با شهادت در هم آمیخت و بالاترین زیبایی را درست کرد؛ چنانكه با اين آميزش، برای ما چهرهای زیباتر از یوسف عليه السلام را به وجود آورد. در روز یازدهم با چه تحمّل مثبتی و با چه صبر ملکوتی و عرشی آمد و دو دست مبارکش را زیر بدن قطعهقطعه شدة اباعبدالله عليه السلام برد و با یک دنیا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ خدایا! این اندك را به عنوان قرباني که اصلاً تناسبی با عظمت خدایی تو ندارد، از ما قبول کن (شيخ محمّد مهدي حائري، شجرة طوبي، ج2، ص294)
ما یک چیزی میگويیم و یک چیزی را میشنویم كه اگر یک میلیونیوم آن بر سر خودمان بیاید، آن وقت باید ببینیم چه کاره هستیم؟ در اين موقعيت، عبادت و صبر در ايشان جمع شده بود. امام صادق عليه السلام اين موقعيت را چنين توصيف ميكند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ایستادگی تو شگفتزده شدند؛ یعنی نتوانستند هضم بکنند که انسان هم این قدر عظیم است. به خدا قسم! راحت میتوانم بگویم آن زمانی کهخدا به ملايکه خبر داد:}إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً { (بقره:30)
ملايکه برگشتند و گفتند:}أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ{(همان). خدا به آنها فرمود:}إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ{(همان) من از آفرینش این انسان چیزی میدانم که شما نمیدانید، و آنان نمیدانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملايکه گفت: زینب را ببینید، من این را میخواستم خلق کنم: }إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ{ چند میلیون سال قبل هم حالا برای شما روشن شد که خلیفه یعنی چی؟ انسان یعنی چی؟ که یک خانمی که دنیاي عاطفه و رأفت قلب است، در یک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوی چشمان او سر ببرند و قطعهقطعه کنند و بعد بیاید کنار این بدنهای پاره پاره بنشیند و بگوید:اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ
ایناست، }أَعْلَمُ مَا لاَتَعْلَمُونَ{ به خدا قسم! شب یازدهم، براي آن حضرت، یک ذره از کیفیت عبادتش با شبهای مدینه فرق نکرد. این شب هم سکینة کبری میگوید، عمهام کنار آن خاکهای بیابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ یعنی با بودن این حادثه، از پروردگار کمال رضایت را داشت.
حكومت الهي زينب كبري عليها السلام
امّا راجع به سرپرستی او بايد گفت، شما میدانید كه اهلبیت را از چه مسیری به شام بردند. آن دژخيمان اهلبیت را از مسیر طبیعی عراق به شام نبردند؛ بلكه آنان اهلبیت علیهم السلام را در حالی که جلوی محملها 18 سر بریده را بر بالای نیزهها زده بودند، از منطقة موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقی، ترکیة آن زمان، به دمشق بردند؛ یعنی از مناطق کردنشین و ترکنشین که آن وقت این ترکها و کردها اغلب مسیحی بودند. بعد در این شهرها اعلام میکردند و به خاطر یزید، این اکراد و این اتراک مسیحی بیرون میریختند و سرود میخواندند؛ پایکوبی میکردند؛ به زن و بچه داغدیده سنگ میزدند چوب پرت میکردند. اینها را تا دمشق این گونه بردند.
هر جایی هم كه آنها را پیاده میكردند، خود لشکر یزید آشپزخانة مفصّلی برپا مینمود. امّا اهلبیت علیهم السلام به یک ذره نان خشک قناعت میکردند و سختی را تحمّل مینمودند. تا اين كه به شام رسیدند. یزید سؤال میکند، اینها از کربلا تا اینجا چه عکسالعملی داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکسالعمل داشتند. یکی این بود که به ما جز آقایی و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد سالة آنان، و نه این جوان بیمار آنها، یک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. این یک عکسالعمل. عکسالعمل دوم آنها هم این بود كه با این سختی راه، گرسنگی و تشنگی هر جا آنها را پیاده کردیم، یا مشغول به خواندن قرآن شدند، یا عبادت كردند، یا صورت روی خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. این حکومت زینب کبری عليها السلام، در یک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت حکومتي الهی باشد، از حكمرانانش، چیزی جز آقامنشی و بندگی خدا، براي مردم ظهور نمیکند. اگر حکومت، این حکومت نباشد. البته، باید این همه فساد رواج سیلوار پیدا کند.
اما چنان زیبا زینب کبری عليهاالسلام بر این ملت الهی هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که این ملت دشمن را از سگ، کمتر حساب کردند و لحظهای هم از عبادت خدا غافل نشدند.
ما زمان شاه وقتی میخواستیم به حکومت انتقاد کنیم، اسم شاه را که نمیبردیم و به جای اسم شاه، اسم معاویه، یزید و اینها را میبردیم. ساواکیها پای منبر میفهمیدند ما چه داریم میگويیم. ما كه کنایه میزدیم، در خانه دور و بر، نامه میآمد که ساواک شما را خواسته است، یا چهار روز بعد میآمدند در خانة ما چشممان را میبستند و میبردند و به زندان میانداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم ندیدیم، و اگر رو در رو او را میدیديم، معلوم نبود بتوانیم از او انتقاد کنیم. قدرت یزید هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بیست برابر وسعت ایران امروز، پهناوري داشت. حالا در بارگاة یزيد، خانمي داغدیدة اسیر را آوردند و با این قدرت عظیم آن روز رو به رو کردند. زینب کبری عليها السلام از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهی که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: یابن الطلقاء(ابن طيفور، بلاغات النساء، ص22) ای فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعین! پسر مردمانی که بچههایتان انتساب درستي نداشتند و نمیشد گفت که مادرشان این است و پدرشان این! تو از چنین خانوادهای هستی. اي نسل نامعلوم! یابنالطلقاء! فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه داری به کار بگیر و هر اسبی داری بتازان، اما من اسیر، مطلبی را از آیندة عالم به تو بگویم. یزید! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعهقطعه کردی و نگذاشتی بدنهایشان را دفن کنیم، در آینده، این بیابان تبدیل به یک شهری به نام کربلا میشود. برای برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا میگردد. دلهای مردم از همه عالم متوجّة حرم حسین عليهالسلام ما میشود و به آنجا ميآيند و از خاک قبر حسین عليه السلام من برای شفای بیماران و ساختن مهر نماز بر میدارند. در آینده، لعنت مردم دنیا متوجّه شما میشود؛ یعنی زینب کبری عليها السلام یزید را از غیب خبر داد. یزید مات زده بود و نمیتوانست به میرغضب بگوید، گردن این زن را بزن. چون حرفهایی که زینب کبری عليها السلام زد، برای خودش هم ایجاد مصونیت کرد. اصلاً شام را به هم میریخت. یزید دید نمیتواند زینب کبری عليها السلام را اعدام بکند. این شرابخورِ سگبازِ میمونبازِ متکبّر که از برخورد زینب کبری عليها السلام سخت شکست خورده بود، میدانید چگونه تلافی کرد؟ جلوی چشم خواهر، دست برد و چوب خیزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بریده حمله کرد. این بچههای کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فریاد زدند: وامحمداً واعلیاً. کاری زینب کبری عليها السلام کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتی دید یزید با چوب به لب و دندان سربریده حمله میکند، زیر چادر عصمت دست برد و گریبانش را پاره کرد. خیزرانی که یزید بر آن لب میزد، بر دل زینب عليها السلام، نیشتر فرو ميكرد.
کمک و هدایای مالی به سایت جهت پیشرفت:
6037998157379727 (بانک ملی بنام سیدمحمدموسوی )
روابط عمومی گروه : 09174009011
شماره نوبت استخاره: 09102506002
آیدی همه پیام رسانها : @shiaquest
پاسخگویی سوالات شرعی: 09102506002
آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک
پست الکترونیک : [email protected]
گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.