چهارشنبه 25 مهر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

نقش اخلاق در گرایش به لذات برتر

انسان، لذت و رنج

انسان بدون لذت و درد نيست، از برخي امور، لذت مي برد و از بعضي رنجور مي شود و در تنظيم اين امور، اخلاق سهم مؤثري دارد. در سايه مسائل اخلاقي، لذت و درد صحيح از نا صحيح، تشخيص داده مي شود تا انسان به سراغ لذت صحيح برود و از ناصحيح آن برحذر باشد، و اگر براي رسيدن به لذت صحيح، دردي لازم باشد دردمندانه آن را تحمل کند که اين درد، رواست و موجب نشاط و رفاه است و اگر گفتند رنج، زمينه گنج است، اين گفته در مسائل اخلاقي، معناي روشنتري دارد؛ يعني رنج بدن، گنج جان خواهد بود.

براي بررسي مسائل لذت و درد، نخست بايد معناي لذت و درد و سپس تقسيمات آن بيان شود، مشخص شود که کدام لذت و درد، درست و کدام ناروا و نادرست است. لذت، ادراک ملايم است . درک چيزي که ملايم به حال انسان باشد، لذت آور است يا لذت، همان درک ملايم است و درک چيزي که ناگوار باشد، درد آور است و چون انسان، داراي شئون فراوان است، براي هر شأن خود، هم گوارا بودن و هم ناگوار بودن، هم ادراک گوارا و هم ادراک ناگوار دارد.

اقسام لذت

لذت، به معنايي که گفته شد، به شئون علمي و عملي تقسيم مي شود. انسان از يک جهت، عالم است و مي فهمد و از جهت ديگر، عامل است و کار مي کند و جهاتي که در انسان هست، گرچه مربوط به کار هم باشد، چون جزو روح به شمار مي آيد و شئون روح با ادراک همراه است، جنبه هاي علمي روح مانند جنبه هاي عملي آن، با ادراک همراه است.

از طرفي چنين نيست که جنبه هاي علمي روح بيکار يا جنبه هاي عملي روح، بي درک باشد. وقتي موجودي مجرد شد، علم او با کارش و کار او با ادراکش آميخته است. در نتيجه، هر کدام از اين شئون، اگر به مطلوب گواراي خود برسند، لذت مي برندو اگر به ناگوار برسند، رنجور مي شوند. بنابر اين، حوادث دردناک براي اين نيروها درد آور و حوادث گوارا براي آنها لذت بخش است.

از سوي ديگر، قواي علمي به اقسام چهارگانه حس، تخيل، وهم و عقل نظري و قواي عملي نيز به شهوت، غضب و عقل عملي تقسيم مي شوند و هر کدام از آنها زير مجموعه فراوان دارد. قهرا لذت، هم به لذت حسي، خيالي، وهمي و عقلي و هم به شهوت، غضب و لذت عقلي تقسيم مي شود . گاهي حس يا خيال يا وهم يا عقل نظري لذت مي برد و گاهي نيروي شهوت يا غضب يا عقل عملي لذت مي برد.

در صورتي لذت، لذت علمي است که مطابق با واقع باشد؛ يعني چيزي را که انسان مي فهمد، اگر مطابق با واقع باشد، لذت راستين و اگر جهل مرکب باشد، لذت دروغين است و داوري راست يا دروغ بودن را وحي و عقل نظري بر عهده دارد؛ همان گونه که لذت شهوت و غضب را هم عقل عملي تعديل مي کند.

لذت فعلي و لذت انفعالي

انسان در عين حال که داراي قوه علمي و عملي است از جهتي، کارهاي او به دو دسته تقسيم مي شود: فعلي و انفعالي؛ يعني گاهي انسان، کار مي کند و لذت مي برد و گاهي کار مي پذيرد و لذت مي برد. به همين اعتبار، لذت به دو قسم فعلي و انفعالي تقسيم مي شود.

اگر به انسان بگويند: لذتي که شما مي بريد، لذت منفعلانه است، دست از آن بر مي دارد؛ اين مطلب پيچيده است که انسان خيال مي کند لذت فاعلي دارد، ولي بعدا معلوم مي شود که لذت او منفعلانه بوده؛ يعني اگر نيروي فعال او کار را درست انجام بدهد، داراي لذت فاعلي است و اگر نيروي پذيراي او درست اثر بپذيرد، لذت انفعالي دارد.
رابطه فعل و انفعال با وجود

وقتي انسان به مراحل عاليه مي رسد، مي بيند گرچه کار، فعل يا انفعال و نيز لذت، گاهي فعلي و گاهي انفعالي است، ولي هرچه موجود، برتر و درجه وجودي آن کاملتر باشد، انفعال صوري او فعل واقعي است و هرچه ضعيفتر و به ماده نزديکتر باشد، فعل صوري او انفعال واقعي است.

کسي که به نشئه عقل و تجرد تام نزديک شود، مي فهمد که موجود برتر، منفعل و اثر پذير نيست؛ بلکه همواره اثر بخش است و اگر موجود ضعيف را بررسي کند، مي بيند که همواره اثر پذير است و اثر بخش نيست. او گرچه خيال مي کند کار کرده، ولي در حقيقت، پيک و ابزار کار بوده نه صاحب کار.

براي روشن شدن مطلب، بايد در باره اوصاف فعلي ذات اقدس اله که زايد بر ذات اوست، تأمل کرد. اوصاف فعلي خدا بر دو گونه است: برخي به صورت تأثير و فعل و برخي به صورت تأثر و انفعال است. آنجا که به صورت تأثير و فعل است، مي گويند: خدا خلق يا عطا کرده است، خدا جواد و سخي است و... که اينها فعل است و آنجا که صورت انفعال دارد، مي گويند: خدا عذر پذير است و توبه را قبول مي کند و تقوا و عمل متقيان را مي پذيرد:

«إنما يتقبل الله من المتقين» (1).

ولي وقتي شما کار خدا را تحليل مي کنيد، مي بينيد فعل و انفعال خدا، فعل است. آنجا که قبول يا عفو مي کند و تقبل دارد، به اين معناست که پاداش مي دهد؛ نه اين که چيزي را دريافت کند.

بنابر اين، اگر فرموده:

«ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات» (2)

يعني، خدا صدقات را مي گيرد؛ معنايش اين نيست که صدقه دهنده مي دهد و خدا آن را مي گيرد؛ بلکه اين اخذ، همان قبول و اين قبول، همان پاداش دادن و اين پاداش دادن در حقيقت، فعل است. اينکه خدا از گناه گناهکار، با توبه او صرف نظر مي کند، در حقيقت، بخشش است که به سخا و جود او بر مي گردد؛ نه اين که او منفعل باشد و چيزي را بپذيرد. اگر خدا صابر، عفو و حليم است و کظم غيظ دارد، روح اين اوصاف به فعل او بر مي گردد، نه به انفعال وي .

عدم انفعال انسان کامل

انسانهاي کاملي که در اثر تهذيب روح و تزکيه آن در مراحل اخلاقي، مظهر ذات اقدس اله شده اند، فاعل محض هستند؛ يعني فعل و انفعال آنها فعل است و از چيزي که پايينتر از آنهاست، اثر نمي پذيرند. البته انسان کامل از ذات اقدس اله اثر پذير است؛ ولي نسبت به جهان فروتر، اثر پذير نيست؛ مثلا، اگر کسي او را عصباني کند و او غضبناک گردد، سپس کظم غيظ در او ظهور کند، اين کظم غيظ تحمل و صبر، به حسب ظاهر، انفعال و در حقيقت، فعل و کار است، نه پذيرش.

چنانچه آتشي در جايي مشتعل شود و آتش نشان آن را خاموش کند، اين در حقيقت، کار و فعل است. اگر شعله شهوت يا غضبي سر بکشد، ولي عقل نگذارد شخص شهوتران عصباني و غضبناک شود و سخني بر خلاف عقل و وحي بگويد يا کاري بر خلاف رضاي خدا کند، اين پذيرش، در اثر تأثير عقل بر غضب است. گرچه به حسب ظاهر مي گويند اين شخص، ساکت، ساکن و صابر شد و غضب را فرو نشاند و عفو کرد، ولي بازگشت همه اين اوصاف به فعل است، نه به انفعال.

اصولا اين گونه انسانها لذت فاعلي دارند و مظهر ذات اقدس اله هستند که همواره جواد و بخشنده است و اما ديگران که نمي توانند شهوت يا غضب را رام کنند، گرچه به مقتضاي شهوت و غضب، قيام و اقدام مي کنند و دست به کاري مي زنند که آنها را ارضا کند و ظاهرا فاعل اند، ولي آنان منفعل اند، نه فاعل؛ يعني نيروي خشم دستور مي دهد و آنان اجرا مي کنند و پيک خشم هستند و پيک و فرمانبر، کار انفعالي دارد، نه فعلي و لذت او هم لذت انفعالي است، نه لذت فعلي.

لذت فعلي اخلاقي

يکي از پيچيده ترين مسائل اخلاقي اين است که بدانيم آيا به گونه اسيري خدمتگزار، لذت مي بريم يا مانند فرمانروايي حاکم؟ تهذيب اخلاق آن است که انسان لذت فرمانده و امير را ببرد؛ نه لذت فرمانبر و اسير را. چون لذت اسير، لذت دروغين و درد راستين، و لذت امير، لذتي راستين است و اگر رنجي هم داشته باشد، ثواب دارد، چون مقدمه گنج است.
تعبيرات ديني، نشانه اين تحليل است:

الف. اگر کسي به مقام شجاعت نفساني برسد، بر دشمن درون خود پيروز مي شود:

«أشجع الناس من غلب هواه» (3):

شجاعترين انسانها کسي است که در نبرد با هوا و هوس فاتح باشد. يعني شهوت يا غضب او چيز باطل طلب مي کند، ولي او بر شهوت و غضب خود مسلط مي شود. گاهي شهوت، شهوت حلال است، انسان، عمر خود را در اين کار مباح و حلال صرف مي کند و از کار مهم يا اهم، باز مي ماند يا غذايي مباح و خوردن آن حلال است، ولي اگر انسان کمتر غذا بخورد، بهتر درک مي کند و اگر سير شود، ناچار است بيشتر بخوابد و کمتر بفهمد.

دشمن درون، انسان را در اثر تحريک شهوت غذا، وادار مي کند که منفعلانه لذت ببرد. چنين شخص پرخوري در کنار سفره، به حسب ظاهر لذت مي برد، ولي لذت او لذت انفعالي است، نه فعلي؛ ولي اگر کمتر غذا بخورد و بهتر بفهمد، لذت عاقله او لذت فاعلي است؛ نه انفعالي.

ب. کساني که نه بر اساس عقل و وحي که بر طبق دستور شهوت و غضب حرکت مي کنند؛ در قيامت به انفعال خويشتن اعتراف دارند؛ زيرا روز قيامت، روز ظهور حقيقت است. تبهکاران، در قيامت تصريح مي کنند و مي گويند: خدايا! ما مغلوب بوديم:

«ربنا غلبت علينا شقوتنا» (4)

شقاوت ما بر ما غالب شد و ما اسير و فرمانبر شقاوت بوديم. پس، در موارد شهوت و غضب، شيطان مسلط است و لذت فاعلي مي برد و انسان که اسير اوست، لذت انفعالي دارد.

خداي سبحان در قرآن کريم، دسيسه شيطان را تشريح مي کند و مي فرمايد:

«و لأزينن لهم في الأرض و لاغوينهم أجمعين» (5):

من آدميان را در اثر آمال و آرزوها و نشان دادن زر و زيور و زرق و برق فريب مي دهم. مضمون آن به همين امر بر مي گردد؛ زيرا فريب خورده اگر هم لذت ببرد، لذت انفعالي دارد و شيطان، لذت فعلي مي برد، گرچه او هم گرفتار دشمن ديگري است.

در بخشهاي علمي نيز چنين است، گاهي انسان گرفتار مغالطه اي فکري است و در بحث و جدال، رقيب را از پا در مي آورد و لذت علمي مي برد؛ در حالي که اين لذت، لذت انفعالي است، نه لذت فعلي. اگر انسان با برهان سخن بگويد، لذت فاعلي و اگر با مغالطه سخن بگويد، لذت انفعالي دارد.

بنابراين، لذت فعلي و انفعالي در هر دو بخش انديشه و کار راه دارد؛ اما قسمت مهم بحثهاي اخلاقي، در بخش کار است؛ زيرا اگر کسي واقعا از قيد هوي و هوس برهد و به عقل عملي که همان اخلاص و محبت تام حق باشد، راه يابد، مي تواند بخشهاي عقل نظري خود را هم کنترل کند. گرچه زيربناي مسائل عملي، همان مسائل نظري است، ولي طهارت روح، مسائل علمي را هم کاملا تنظيم و تعديل مي کند.

براي رهايي از اين مشکلات اخلاق يا کم کردن آن راههايي ارائه شده است که يکي از بهترين آنها «اربعين گيري» است که در جاي مناسب تبيين خواهد شد.

لذت امساک

برخي مي خورند تا لذت ببرند و برخي امساک مي کنند تا لذت ببرند، که اولي لذت انفعالي است و دومي لذت عملي. يکي از اقسام روزه اي که به حرمت آن فتوا داده اند «صوم الوصال» است. از تفاسير صوم الوصال يکي اين است که کسي نيت کند از اول اذان صبح امروز تا اول اذان مغرب فردا، يعني دو روز و يک شب، روزه بگيرد که جمعا يک عبادت شود و شب هم جزو روزه او قرار بگيرد.

مرحوم ابن بابويه قمي (رضوان الله عليه) به طور «مرسل» از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي کند که

«نهي رسول الله عن صوم الوصال» (6)

ولي ديدند خود پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اين کار را مي کند، چون رسول خدا مختصاتي دارد؛ مثل اينکه، نماز شب بر پيغمبر واجب است و بر ديگران واجب نيست، به آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم عرض کردند: چطور شما مردم را از صوم وصال نهي مي کنيد، ولي خودتان آن را انجام مي دهيد؟ آن حضرت طبق اين نقل، فرمود:

«إني لست کأحدکم إني أظل عند ربي فيطعمني و يسقيني» (7):

من مانند يکي از شماها نيستيم؛ من نزد پروردگار خودم به سر مي برم و او مرا طعام و آب مي دهد و از اين رو احساس گرسنگي و تشنگي نمي کنم؛ ولي شما چنين نيستيد، اگر دو روز، و يک شب پشت سر هم، روزه بگيريد و در اين مدت متصل غذا و آب نخوريد، براي شما درد آور است.

اين سخن حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود:

«من مانند يکي از شماها نيستم»

به اين معناست که شما از خوردن لذت مي بريد، ولي من از نخوردن لذت مي برم. البته نسبت به «ماسوي الله» او لذت فاعلي دارد، و گرنه نسبت به ذات اقدس اله، از آن جهت که بنده او و مستفيض است، لذت انفعالي دارد.

اين حديث، تفسير لطيفي براي آياتي است که قرآن کريم از زبان ابراهيم خليل ( عليه السلام)، نقل مي کند:

«الذي خلقني فهو يهدين و الذي يطعمني و يسقين و اذا مرضت فهو يشفين» (8)

خدا خالق، هادي، مطعم، ساقي و شافي من است.

اين آيات، درجات گوناگوني را تحمل مي کند که همه آنها صحيح است. درجه ظاهريش، اين است که خدا، مطعم اين غذاي ظاهري است که ما مي خوريم:

«... يرزق و لا يرزق و يطعم و لا يطعم» (9)

نيز خداوند دستگاه جهاز هاضمه و گوارش و نيروي لذت بردن را به ما عطا کرده است؛ اما معناي لطيفي را که در حديث رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آمده، مي توان در باره ابراهيم خليل ( عليه السلام) بيان کرد که ابراهيم خليل، تنها نمي خواهد بگويد که غذا و آب ظاهري مرا خدا مي دهد و بيماري ظاهري مرا خدا شفا مي دهد، بلکه مي گويد همان گونه که او غذا و آب ظاهري را عطا مي کند و بيماري ظاهري را شفا مي دهد، غذا و آب باطني را نيز مي دهد و بيماري باطني را هم شفا مي دهد.

روشن شد که گاهي انسان از نخوردن و گاهي از خوردن، لذت مي برد. غالب انسانها که گرفتار لذت بري از خوردن و نوشيدن هستند، اين لذتها، انفعالي است، نه فاعلي؛ ولي کساني که از نخوردن و ننوشيدن و روزه گرفتن لذت مي برند، لذتهاي آنها لذتهاي فاعلي است.

اشتباه در مصداق لذت و درد

همه ما مي دانيم لذت رياست و فتح و پيروزي، خوب و درد مرئوس بودن و شکست، بد است؛ ولي مهم، تطبيق اين مفاهيم بر مصداق است. کسي که عالم است، هم معناي لذت را به خوبي تحليل مي کند و هم مصداق آن را مي چشد و کسي که جاهل است، معناي آن را درست تحليل نمي کند و درد را به جاي لذت مي چشد، انسان عاقل معناي رياست را خوب تحليل مي کند و لذت رياست را مي چشد؛ اما غير عاقل در تحليل معناي رياست، عاجز است و درد مرئوس و زير فرمان بودن را به عنوان لذت رياست تلقي مي کند.

تهذيب اخلاق براي اين است که انسان، هم در تحليل اين معاني و مفاهيم عقلي به مقصد برسد و هم در تطبيق اين معاني بر مصداقها اشتباه نکند.

اگر حقيقت ما مرکب از روح و بدن نبود يا اصالت از آن روح نبود، همه لذتها و دردهاي ما در محور بدن خلاصه مي شد؛ اما وقتي انسان، داراي روح و بدن است و اصالت از آن روح اوست، لذتها هم از آن روح بوده، لذايذ روحاني اصيل و لذايذ بدني فرع است. آن لذتي را بايد امضا کرد که مستقيما روح و به تبع آن بدن از آن بهره مند شود و اگر کاري، مايه لذت بدن باشد، ولي روح را برنجاند در حقيقت درد است نه لذت؛ مثلا لذت معتادي که به خيال خام خود از مواد مخدر لذت مي برد، لذت کاذب است که سلامت او را به مرض تبديل کرده و حيات او را به مرگ تهديد مي کند؛ گرچه در ذائقه و شامه او موقتا ايجاد تخدير کند.

رياست يا اسارت روح

آنها که عاقل، زاهد، عارف، عابد و بنده خدا هستند و طعم رياست را به خوبي چشيده اند، قبل از اين که در باره مسائل اجتماعي، سياسي و... سخن بگويند، در محيط داخلي روح خود، تکليف رئيس و مرئوس را مشخص مي کنند و مي گويند روح، بايد فرمان بدهد و بدن بايد اطاعت کند و اين گونه رياست، لذت است؛ مثلا، روح دستور مي دهد که شما روزه بگيريد، ولي بدن رنج مي برد و اطاعت مي کند و روح از اين فرمانروايي بر بدن لذت مي برد يا روح در حالت دفاع و جهاد و نبرد با بيگانه ها به بدن دستور مي دهد و بدن اطاعت نموده و از جايي به جايي حرکت و جهاد را آغاز و رنج تير و دشنه را تحمل مي کند و زخمي مي شود. اين جا روح، خدا را شکر مي کند که من فرمان دادم و بدن اطاعت کرد. نيز چنين است در نگاه نکردن به نامحرم يا گوش ندادن به آهنگهاي حرام و يا نخوردن مالهاي حرام و صدها دستورهاي ديني ديگر.

ولي جاهل، که معناي رياست واقعي را نمي داند، هم در تحليل و تبيين حقيقت آن اشتباه مي کند و هم در تطبيقش بر مصداق در مي ماند. او بدن را بر روح، مسلط کرده و آن را امير و رئيس مي کند و بر کرسي رياست مي نشاند و روح الهي را تحت اسارت بدن مي گيرد. بدن، لذت جسماني طلب مي کند و بدين جهت روح را وادار مي کند که براي تأمين رفاه بدن بينديشد و راه حل ارائه کند تا بدن به آن لذت جسماني برسد. از آن به بعد نقشه هايي که کشيده مي شود، براي آن است که بدن، فرمان دهد و روح اسير شده، بايد اطاعت کند؛ به عنوان مثال، روح نقشه مي کشد هر درس و بحثي را که خوانده، به پاي لذت بدن بريزد و بدن را اطاعت کند.

اگر درس خوانده ها بخواهند به نظام اسلامي خيانت کنند و به جامعه مسلمين آسيب برسانند، بيشتر از درس نخوانده ها آسيب مي رسانند. همه سلاحهاي خانمان سوز توسط درس خوانده ها اختراع و شناخته شده است. بديهي است که انسان درس خوانده آشنا به مسائل حقوق، وقتي در تحت اسارت بدن قرار بگيرد، همه رشوه ها، کارشکني هاو اختلاسها را قانوني مي کند.

پيروزي روح يا بدن؟

فتح و پيروزي، بسيار خوب، و شکست و ذلت، بسيار بد است، اما قبل از اينکه به بيگانه ها بپردازيم، بايد از درون خود شروع کنيم. در جنگ روح و بدن، آيا روح بايد شکست بخورد يا بدن؟

گاهي کسي مانند علي ( عليه السلام) صريحا اعلام مي کند:

«و إنما هي نفسي أروضها بالتقوي» (10)

من اين نفس اماره را با تقوا، رياضت مي دهم و قهرا آن را شکست خواهد داد. اين طرز فکر علوي است و شاگردان آن حضرت نيز اين راه را ادامه مي دهند.

راه ديگر، راه اموي است، راه کساني که دانش، فرزانگي و همه علوم دوران تحصيل خود را به کار مي گيرند تا خواسته هاي بدن را فراهم کنند.

برخي مي گويند من هرچه بخواهم مي گويم يا هرچه بخواهم مي کنم من هر دستوري که بدهم، روح و انديشه من اطاعت مي کند؛ يعني در جبهه داخلي بدن را فاتح کرده ام و روح من مغلوب بدن است، ولي مردان الهي در جهاد اکبر، بدن را شکست مي دهند.

فرجام ايستادگي در برابر دين

بايد توجه داشت که علاوه بر آنچه آينده در معاد صورت مي گيرد، جريان دنيا هم، راه آموزش خوبي است؛ در همين دنيا هم هيچ کس از راه باطل به مقصد نرسيده، زيرا با دين و عقل جنگيدن، گويا با «دوا» جنگيدن است. شمشير، وسيله خوبي براي زدن دشمن است، اما اگر کسي با خود شمشير بجنگد، سرانجام سرش مي شکند. دين، شمشير خداست تا انسان با آن، دشمن درون و بيرون را بشکند:

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوکم» (11)

و درافتادن با دين جنگيدن با شمشير است.

ابو الحسن عامري از نصوص ديني لطيفه شيريني استخراج کرده که شرح آن چنين است:

انسان در برابر آب سه حالت دارد: عاقل، نيمه عاقل و جاهل محض. عاقل، قدر آب را مي شناسد و مي داند که آب مايه حيات است، لذا سعي مي کند هنگام تشنگي به اندازه لازم از آن استفاده کند و هرگاه و هرجا هم که تشنه نيست آب را ذخيره مي کند.

انسان نيمه عاقل، وقتي در کنار سفره چرب مي نشيند، اصلا در اين فکر نيست که چگونه غذا بخورد. براي اينکه زودتر تهاجم کند، تمام تلاشش اين است که لقمه هاي چرب را بخورد، اما دفعتا غذا در گلويش گير مي کند و در اين هنگام او به سراغ آب مي رود و با، غذايي که در گلوي او گير کرده فرو مي برد، اما آب را فقط براي اين که غذا گلوگير نشود مي خورد .

گروه سوم کساني هستند که حتي وقتي که غذا گلوگير مي شود، روش آب خوردن را هم نمي دانند . از اين رو تمام فضاي دهان را باز مي کنند و تمام آب را در آن مي ريزند.

انسان جاهلي که نمي داند چگونه آب بنوشد، آن را يکجا در دهان خود خالي مي کند و در نتيجه، آب گلوگير او مي شود. غذاي گلوگير با آب، فرو مي رود؛ آب گلوگير، با چه چيز پايين مي رود؟

آنگاه مي فرمايد: کسي که دين را سبک مي شمرد و در برابر آن مي ايستد، مانند کسي است که در برابر آب مي ايستد. آب حيات در حقيقت، همان دين است و انسانها در برابر آن بر سه گونه اند: انسانهاي عاقل، دستورهاي دين را مي شناسند و به موقع آنها را انجام مي دهند (12).

کساني که متدين محض وعاقل صرف نيستند، اما بي ارتباط با مسائل ديني هم نيستند، به مجرد اين که فشاري بر آنان وارد شود فشار بدني، روحي، اقتصادي و... به اهل بيت ( عليهم السلام) متوسل، مي شوند و نماز حاجت مي خوانند؛ در حالي که به ما گفته اند قبل از اينکه مشکلات دامنگير شما شود، ارتباط خود را با خدا و احکام و حکم او قوي کنيد؛ وگرنه هنگامي که مشکلي براي کسي پيش آيد و مراجعه کند، فرشته ها مي گويند: خدايا! ما اين صدا و صاحب آن را نمي شناسيم.

گروه سوم کساني هستند که به گونه اي تنگاتنگ در برابر دين ايستاده اند در اين صورت دين، مهلک آنان مي شود؛ زيرا آنها با آب حيات مي جنگند.
شرط رياست

کسي که در درون خود به مقام رياست رسيده، مجاز است که خود را براي رياست بيرون عرضه کند. اين شرط در موارد گوناگون، در تعبيرات ديني ما آمده است که اگر کسي مي خواهد امام جماعت شود، نخست بايد ببيند بين خود و خداي خود «ذنب مطالب» دارد يا نه؟ اگر دارد، اقدام نکند!

در زمينه تجليل از معلم نيز، در بيانات نوراني اميرالمؤمنين ( عليه السلام) آمده است که:

«و معلم نفسه و مؤدبها أحق بالإجلال من معلم الناس و مؤدبهم» (13)

بايد از کسي که قبل از ديگران، خودش را تربيت کرده، بيشتر تجليل کنيم؛ زيرا همان ادب او آموزنده افراد فراواني است:

«و جعلنا له نورا يمشي به في الناس» (14)

حرکت او در جامعه ادب و هنر مي آموزد.

آن کس که مي خواهد رياست جامعه اي را بپذيرد، حتما بايد بکوشد قبل از رياست جامعه، در درون خود رياست بر همه قوا را فراهم کند در بخشهاي ادراکي بر وهم و خيال، و در بخشهاي تحريکي بر شهوت و غضب فرمانروا باشد.

اميرالمؤمنين ( عليه السلام) فرمود:

«اگر من بخواهم، عسل مصفا و گندمهاي خالص و حلال از دسترنج خود فراهم کنم، مي توانم، ولي نمي خواهم» .

آنگاه فرمود:

«اين راهي نيست که شما بتوانيد آن را طي کنيد» (15)

ما هم آن را از خود و ديگران توقع نداريم ولي بايد بکوشيم تا نخست خودمان آن راه را طي کنيم و دست ما به حرام، دراز نشود.

معيار تشخيص خير

مؤمن در فکر خير است؛ نه لذت حسي و سود دنيايي. البته اين خير گاهي لذيذ و نافع و گاهي تلخ و زيانبار است؛ اگر نسبت به حس و طبيعت بررسي شود، براي ذائقه و نيز از نظر منافع مادي، لذيذ و سود آور نيست، ولي عقل آن را خير مي داند. از اين بالاتر، گاهي برخي از کارها، نه تنها براي ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادي، سودي ندارد، بلکه عقل هم در تشخيص خير بودن او «راجل» و درمانده است؛ اما وحي که اشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شکوفا و دفينه هاي آن را آشکار و شکفته تر مي کند، به عقل مي فهماند که فلان کار خير است و آنگاه عقل، خير بودن آن را مي فهمد و مي پذيرد و دستور انجام آن را به بدن صادر مي کند.

در قرآن کريم آمده است که بايد معيار کارها، خير باشد و لذت و سود ظاهري نباشد و خير را هم بايد وحي بيان کند:

«عسي أن تکرهوا شيئا و هو خير لکم و عسي أن تحبوا شيئا و هو شر لکم» (16)

چه بسا شما چيزي را دوست داريد، از اين جهت که به ذائقه شما گواراست يا به منافع مادي شما لطمه اي وارد نمي کند، بلکه اثر مثبتي هم نسبت به آن دارد؛ ولي در حقيقت آن چيز به حال شما ضرر دارد و خير نيست.

از اين آيه کريمه، معلوم مي شود حقيقت ما را همان جان و فطرت تأمين مي کند و بدن و منافع بدني، ابزاري بيش نيست. ضمير «کم» در آيه کريمه براي مخاطب است، در حقيقت همان است که انسانيت انسان را مي سازد. از اين رو قرآن مي فرمايد، برخي خيال مي کنند که هنگام مرگ، در زمين گم مي شوند و به همين جهت مي گويند:

«أءذا ضللنا في الأرض ا کانا لفي خلق جديد» (17).

خدا به رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد در جواب آنها بگو:

«يتوفيکم ملک الموت الذي وکل بکم» (18)

حقيقت شما را فرشته مرگ، قبض مي کند و چيزي از حقيقت شما در زمين گم نمي شود.

در اينجا دو نکته استفاده مي شود: يکي اين که مبناي انتخاب کارها، بايد خير باشد و ديگري اينکه آن چيز براي حقيقت آدمي جان و فطرت خير باشد، نه جسم و نيروهاي جسماني او.

ذات اقدس اله در آيه مورد بحث مي فرمايد: قتال و جنگ با دشمن براي شما تلخ است، اما خير شما در آن است. در باره جهاد اکبر هم اين معنا صادق است؛ همان طور که جنگ با دشمن بيرون، دشوار است و نفع و لذت حسي و مادي ندارد، ولي خير است؛ زيرا لذت و نفع حقيقي را به همراه دارد؛ جنگ با دشمن دروني هم چنين است.

درون انسان متشکل از نيروهاي ادراکي يا تحريکي است که همواره انسان را تعقيب مي کند . مقام خواهي و برتري طلبي، چنين است. مقام خواهي، لذت زودگذري را به همراه دارد و خود دشمن ديرپايي در کمين است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درون براي انسان تلخ است؛ زيرا بايد از مقام خواهي تنزل کند و از تکبر بپرهيزد و متواضع شود و ايثار را بر «استئثار» ترجيح دهد؛ يعني به جاي اين که خود را بر ديگران مقدم بدارد، ديگران را بر خويشتن مقدم سازد. البته اين کار، براي فطرت و جان انسان، خير است، گرچه براي وهم و خيال لذتي ندارد يا شرم آور است.

در مسائل خانوادگي ممکن است کسي با تصميمي عجولانه، همه اعضا را از خود گله مند و اساس خانواده را متلاشي کند؛ اين کار از نظر شهوت يا غضب، لذيذ است، ولي از لحاظ فطرت، لذت بخش نيست و در نتيجه نافع و خير هم نيست.

گاهي انسان «احول» و دوبين است و گاهي هم، چون محقق و بينا نيست، سراب را آب مي پندارد؛ در اين صورت بصيري محض لازم است که به انسان بگويد در کجا دوبين و در کجا سراب زده هستي و آب نما را آب تلقي مي کني. ذات اقدس اله خود را به عنوان بصير محض معرفي کرده است :

«إنه بکل شي ء بصير» (19)

بصير بودن خداوند نکات آموزنده فراواني را در بر دارد که يکي از آنها دستور حياست که خدا شما را مي بيند.

گذشته از اين نکته تربيتي، مطلب اخلاقي ديگري را هم به ما ياد مي دهد که گاهي انسان نابيناست و اصلا نمي بيند و تفريط در ديد دارد. گاهي افراط در ديد دارد که دوگونه است : گاهي يکي را دو و گاهي هيچ را چيز مي بيند.

کسي که از نظر ديد کور باشد، نيازمند به بصير است تا او را راهنمايي کند و اگر بينا باشد، ولي بينش او معتدل نباشد، احول و دو بين باشد يا سراب را آب پندارد، نيز نيازمند به بصير حاذق است تا او را معالجه و هدايت کند. از نظر مسائل اخلاقي خيلي چيزهاست که انسان در مورد آنها بصيرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود يا کور يا احول يا سراب زده است و نيازمند به راهنماي بصيري است.

برخي اصلا در تشخيص راه نابينايند. از اين رو، قرآن کريم مي فرمايد:

«لا تعمي الأبصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور» (20)

که اينها گرفتار تفريط در ديد راه هستند و برخي ديگر، احول و تندرو هستند و در کنار راه اصلي، راه ديگر را هم مي بينند و بعضي هم سراب زده اند، چيزي را که راه نيست راه مي پندارند.

در هر سه حال، انسان نيازمند به خداي بصير و درون بين و برون بين است. هم گناه چشم و هم گناه دل را مي بيند:

«يعلم خائنة الاعين و ما تخفي الصدور» (21)

آنچه را چشم يا دل خيانت مي کند، خدا مي بيند. چون بصير و عليم مطلق است. بنابر اين بشر در تشخيص خير که مبناي کار در تهذيب روح و اخلاق است، نيازمند به وحي است.

عقل، شاگرد وحي

اگر عقل را شاگرد خوبي براي وحي بدانيد، عقل به شما دستور مي دهد که هرگز در سير و سلوک مدارج عرفاني توقف نکنيد. در اين فکر نباشيد که فقط به جهنم نرويد و نسوزيد يا فقط به بهشت برويد؛ زيرا اينها درجه ضعيفي از همت بوده و لازم است، ولي کافي نيست؛ بلکه در اين فکر باشيد که حيات ابد تهيه کنيد و «عند الله» باشيد و هماره مرزوق حق بوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگي کنيد.

قرآن کريم فضايل فراواني را براي شهدا ياد مي کند:

«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا بل أحياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم» (22)

کسي که در راه دين کشته مي شود، زنده است و از رزق خاص عنداللهي بر خوردار است و از فضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهيان راه حق با خبر است و خوشحال مي شود و مژده دريافت مي کند.

فضايل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اکبر، مهمتر از جهاد اصغر است، همه فضايل پنجگانه به نحو کمال، براي مجاهد در جهاد اکبر حاصل است. کسي که در جهاد اکبر پيروز شد به خدا نزديکتر است و از رزق خاص برتر يا رزق اخصي استفاده مي کند و شادمانتر از شهيد است و از حال کساني که ادامه راه او را در سر مي پرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت مي برد و نشاط و بشارت دريافت مي کند.

کساني که در جهاد اکبر فاتح و پيروز شده اند، از احوال سائران و سالکان کوي حق باخبرند و از اين که در سايه رفتار صحيح آنها عده اي هم مشغول سير و سلوک هستند، لذت مي برند؛ مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سيد ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوان الله عليهم اجمعين) که کوي تهذيب نفس را پيموده و در جبهه جهاد اکبر فاتح و پيروز شده اند، هم اکنون مي دانند که در بين علما يا اقشار مردم، چه گروهي راه آنها را ادامه مي دهند، ولي براي اينکه انسان در آن راه در جهاد اکبر نلغزد، بايد کاملا شاگرد وحي باشد.

امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه):

«ما زاد خضوع الجسد علي ما في القلب فهو عندنا نفاق» (26):

اگر خشوع بدن کسي بيش از خشوع قلب وي باشد، اين در نزد ما نفاق محسوب مي شود. انسان موظف است در پيشگاه خدا، به ويژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع و ادب و ترس در تمام بدن او ظهور کند، ولي اين ترس بايد از دل نشأت بگيرد. وقتي ترس از دل، نشأت بگيرد و خشيت قلب مايه خشوع جسم شود، در اين صورت خضوع قلب يا بيشتر از خضوع جسم يا دست کم، مساوي با آن است و هرگز کمتر از خشوع بدن نخواهد بود. زيرا منشأ خضوع بدن، خشوع دل است چگونه مي شود، منشأ کمتر از ناشي ء باشد؟ ولي وقتي خشوع تن از جان نشأت نگيرد، قهرا ممکن است خشوع و خضوع بدن، بيش از خشوع قلب باشد.

شخصي که خشوع بدن او بيش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشت راه مي يابد، اما او شاگرد ضعيفي براي اهل بيت (عليهم السلام) است و عقلش را آن طور که بايد به وحي نسپرده است. البته ممکن است ديگران اين را خلوص بپندارند، ولي اين کار نزد اهل بيت ( عليهم السلام) نفاق است؛ زيرا آنان خالص محض هستند و در بارگاه خلوص محض، جا براي ديدن غير نيست و اصولا دو رنگي با خلوص هماهنگ نيست. انسان بايد، مدتها «مخلص» به کسر باشد تا «مخلص» به فتح گردد.

مخلص و مخلص

قرآن کريم، مخلصين را در يک جا و مخلصين را در جاي ديگر ياد مي کند و مي فرمايد: «وما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين» (27) گاهي انسان براي رضاي خدا نماز مي خواند و روزه و اعمال عبادي ديگر را انجام مي دهد و چيزي منظور او نيست؛ ولي گاهي حتي خود را هم نمي بيند و همه شئون حياتي خود را براي خدا مي خواهد که صورت اولي «إخلاص العبادة لله» و دومي «إخلاص النفس لله» است. اگر مراحل اخلاص عبادت براي خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس براي خدا هم پايان رسد، آنگاه خدا در بين اين مخلصين عده اي را مخلص مي کند (28).

مخلصين سه وصف دارند که مهمترين آن اين است که فقط آنان مي توانند خدا را وصف کنند؛ چنانکه قرآن کريم مي فرمايد:

«سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين» (29).

اين معنا، بسيار بالاتر از آن است که:

«لا يحصي نعمائه العادون و لا يؤدي حقه المجتهدون» (30)

و مربوط به مقام شکر و فعل است؛ چون مقام وصف، مقام ديگري است. بنابراين، بايد مخلصين به جايي رسيده باشند که مجاري ادراکي آنان با نور حق، تأمين شده باشد:

«کنت سمعه... و بصره... و لسانه» (31).

از اين رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق مي گويند و تماشا مي کنند و مي شنوند و لذا در وصف او مأذون هستند.

حاصل آنکه: گاهي انسان ظاهرا مسلمان و باطنا کافر است که

«هم للکفر يومئذ أقرب منهم للإيمان» (32)

يا

«و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و إذا خلوا إلي شياطينهم قالوا انا معکم انما نحن مستهزؤون» (33)

اين قسم منافق، خارج از بحث است، اما حديث معروف که مي گويد:

«اگر ظاهر کسي، بهتر از باطنش باشد، او پيش ما منافق است» (34)

در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه که اکثر مؤمنان مشرکند:

«ما يؤمن أکثرهم بالله إلا و هم مشرکون» (35)

اکثر آنان نيز منافقند و مي توان گفت:

«و ما يؤمن أکثرهم بالله إلا و هم منافقون» !

گاهي شخصي، مسلمان و ارادتمند به اهل بيت طهارت ( عليهم السلام) است و در مراسم سوگ و ماتم آنان نيز حضور دارد، به وظيفه اش هم عمل مي کند، واجبها را انجام مي دهد و محرمات را ترک مي کند و در يک کلام، در مسير دين است، اما ظاهرش بهتر از باطن اوست. اين رويه يک نوع نفاق مرموزي است که در درون او وجود دارد، چنين انساني به مخلصين نمي رسد، چه رسد به مخلصين.

پي نوشت ها:

.1 سوره مائده، آيه .27

.2 سوره توبه، آيه .104

.3 بحار، ج 74، ص 112، ح .2

.4 سوره مؤمنون، آيه .106

.5 سوره حجر، آيه .39

.6 مستدرک الوسائل، ج 7، ص .552

.7 مستدرک الوسائل، ج 7، ص .552

.8 سوره شعراء، آيات 78 .80

.9 از فقرات دعاي افتتاح.

.10 نهج البلاغه، نامه .45

.11 سوره انفال، آيه .60

.12 الأمد علي الأبد، ص .104

.13 نهج البلاغه، حکمت .73

.14 سوره انعام، آيه .122

.15 «ولو شئت لاهتديت الطريق إلي مصفي هذه العسل و...» (نهج البلاغه، نامه 45) .

.16 سوره بقره، آيه .216

.17 سوره سجده، آيه .10

.18 همان، آيه .11

.19 سوره ملک، آيه .19

.20 سوره حج، آيه .46

.21 سوره غافر، آيه .19

.22 سوره آل عمران، آيات 169 .170

.23 سيد محمد مهدي بن سيد مرتضي طباطبايي (1154 1212) جامع معقول و منقول، صاحب کرامات عديده و اخلاق فاضله، مشهور به علامه بحرالعلوم که فيض يابي او به محضر امام عصر (عج) متواتر است، شيخ جعفر کاشف الغطا با آن همه جلالت و فقاهت مطلقه اي که داشت خاک نعلين سيد را با تحت الحنک خود پاک مي کرد. (ريحانة الأدب، ج 1، ص 234) .

.24 رضي الدين ابو القاسم علي بن طاوس (589 664) نوه دختري ابن ادريس، در کلمات اجله به «قدوة العارفين» و «مصباح المتهجدين» موصوف است. (همان، ج 8، ص 76) .

.25 احمد بن محمد بن فهد اسدي حلي، از اکابر علماي اماميه، فقيه، فاضل، محدث و مرتاض، متوفاي 841 هجري است. (همان، ج 8، ص 145) .

.26 کافي، ج 2، ص 396، ح .6

.27 سوره بينه، آيه .5

.28 رجوع کنيد به رساله سير و سلوک، منسوب به بحرالعلوم.

.29 سوره صافات، آيات 159 .160

.30 نهج البلاغه، خطبه .1

.31 کافي، ج 2، ص 352، ح .8

.32 سوره آل عمران، آيه .167

.33 سوره بقره، آيه .64

.34 کافي، ج 2، ص 396، ح .6

.35 سوره يوسف، آيه .106
منابع مقاله:
مبادي اخلاق در قرآن، جوادي آملي،عبدالله
به نقل از پایگاه اخلاق

 

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group