✍ #سید_محمد_موسوی
یک ـ غیبت در خفا. شما نیستی و من شروع میکنم که پشت سر شما صحبت کردن. خود غیبت یکی از ریشههای آن حسادت است.
دو ـ تملق در حضور. الان که در پیش شما هستم اصلا این حرفها را نمیزنم. چه طور شد صد و هشتاد درجه که اطرافیان میفهمند که چه صفحهای پشت سر ایشان گذاشته بود اما الان که در روی او آمده است، این نفاق است. این همان حسادتی است که در روایت هم داریم که وقتی حضور ندارد تغتاب ولی وقتی در حضور است یتملق.
سه ـ شادی در گرفتاری. یعنی متوجه میشود که این آقایی که من به او حسادت میکردم یک تصادفی کرد و یک اتفاقی برای او افتاد و در دل خود قنج میزند و ممکن است که بروزی ندهم ولی شاد میشود. عجب این ترم افتاد الحمدلله. میخواست برود دانشگاه و تصادف کرد و نتوانست هزینه را نداشت بپردازید و یک جوری در آن هدف ازدواج اختلاف پیدا کردند، کار آنها به دادگاه کشیده است کیف میکند و این ناشی از این حس حسادت است، شادی در گرفتاری.
چهار ـ غم در موفقیت. عجب ترم اول او با بیست نمره او پاس شد و امتیاز فلان جا را آورد و پایاننامه خود را هم نوشت و او هی احساس میکند ... عجیب است که حضرت امیر هم دارد که میفرماید که حسد تو صفتی هستی که یکی از خوبیهای تو این است که اول به خود حاسد ضرر میزنی. یعنی قبل از اینکه شما لطمه ببینی اول خود من دارم داغون میشوم. اول این تیغ به خود من میخورد.
من یک داستانی بگویم که انس بن مالک یکی از اصحاب پیامبر است که میگوید که من خدمت حضرت نشسته بودم و بقیه هم نشسته بودند. رسول خدا میدانید که نوع بیان او بیانی بوده است که به اشکال مختلف جاذبه در آن سخن ایجاد میکرد و گاهی اوقات میگفت که بگویم که فردای قیامت چه کسی به من نزدیک است، اینها را سؤالی مطرح میکرد. گاهی تعجبی ایجاد میکرد. حضرت یک دفعه فرمود که میدانید که اولین کسی که از این در الان وارد میشود اهل بهشت است. ورودی که الان از این در میآید همه چشمها هم رفت به سمت در. دیدند یک آقایی انس بن مالک وارد شد که پیرمرد هم بود و وضو گرفته بود و همه او را دیدند. فردا باز پیامبر همین جمله را فرمود و همین آقا آمد. روز سوم که پیغمبر همین جمله را فرمود و همین آقا آمد. پیامبر است و علم الغیب دارد و درست در زمانی که او میآمد این حرف را میزد.
یک آقایی به نام عبدالله ابن عمر و عاص آمد که پسر عمر و عاص است که البته این مثل پدر خود نبوده است و حتی با پدر خود گاهی مخالفت میکرد. ایشان میگوید که تحریک شدم که ببینم چرا او اهل بهشت است. دنبال او راه افتادم و در خانه آمدم و دیدم که یک خیمهای دارد. سلام کردم و گفتم که بابای من، من را از خانه بیرون کرد و گفته است که دو، سه روز حق نداری پای خود را در این خانه بگذاری. این را راست نمیگفت و میخواست ببیند چه خبر است.
انس بن مالک گفت که بفرمایید مهمان حبیب خدا است. در زندگی او وارد شدم و دیدم که زندگی سادهای دارد. یک نخلی کنار خیمه او بود که خرمای آن را استفاده میکرد و یک بزی هم داشت که از شیر آن میدوشید. آن شب برای من یک قدری خرما و شیر آورد و خود او هم چیزی نخورد ولی حواس من به این بود که ببینم این حکمت بهشتی بودن او چه هست؟ من شب برای نماز بلند شدم و دیدم که او خواب است.
یعنی این نیست که به اهل نماز شب و استحباب بدهند، فقط دیدم که در رختخواب که میغلطت یک ذکری میگوید. مثلاً از این پهلو به آن پهلو که می شود لا اله الا الله الحمدلله میگوید اما همیشه روزه باشد، عبادت کند، نیست. بالاخره زمان سپری شد و گفتم ببخشید که ما راست آن را به شما نگفتیم و قصه این است که رسول خدا سه روز فرمود که کسی که از این در وارد شود اهل بهشت است و هر سه روز هم شما آمدید حکمت آن چه هست. گفت زودتر میگفتی. گفت من سه تا ویژگی دارم.
یک ـ اگر همه دنیا از من گرفته شود، همه دنیای او همین خیمه و بز بود، ناراحت نمیشوم و اگر همه دنیا به من روی بیاورد خود را نمیبازم. پس اولی این است که وابستگی به دنیا نداریم.
دو ـ از احدی در دل من کینه نیست کینه مؤمن و کینه همسایه و رفیق نیست. کافر و دشمن چیز دیگری است.
سه ـ به هیچ کسی حسادت نورزیدم که بگویم که من خیمه دارم و او خانه دارد و من یک بز دارم و او صد تا گوسفند دارد. این رمز موفقیت است.
خیلی صفت بدی است که این صفت در تاریخ آدمکشی کرده است. داستان هابیل و قابیل. یک وقتی امام کاظم (ع) یک برادرزادهای به نام محمد بن اسماعیل دارد که میدانید که اسماعیل پسر امام صادق است محمد بن اسماعیل هم پسر برادر امام کاظم میشود. امام کاظم عموی ایشان است که این فرقه اسماعیلیه و اسماعیل و فرزندان او را امام میدانند. ایشان خدمت امام کاظم آمد با علی بن جعفر معروف که او هم باز یک برادر یعنی فرزند امام صادق است و برادر امام کاظم است. علی بن جعفر برادر با محمد بن اسماعیل برادر زاده، در واقع محمد بن اسماعیل با عموی خود آمد.
عرض سلام و ارادتی که داشت به بغداد میرفت که گفت عمو جان یک نصیحتی به من کنید به امام کاظم گفت. آقا فرمودند که در خون من مشارکت نکنید. در قتل من ... خیلی حرف است. آقا من در قتل شما ... فرمود که همین که به شما میگویم. آقا یک پولی هم به او داد ظاهراً سیصد دینار هم به او داد. همین طور که میرفت آقا به اطرافیان فرمود که این پیش هارون الرشید می رود و در قتل من شریک میشود. حسادت. بلند شد پیش هارون الرشید آمد و همین کار را هم کرد. با اینکه آقا به او گفته بود. گفت که مگر میشود یک مملکت دو تا حاکم داشته باشد. تو در بغداد حاکم هستی و عموی من در مدینه، برو ببین چه رفت و آمدی دارد و چه مراجعاتی دارد. حس حسادت موجب شد که هارون الرشید امام کاظم را زندانی کند و بعد هم به شهادت برساند. این حس حسادت است که اصلاً فامیل نمیشناسد، برادر نمیشناسد. برادران یوسف روی حسادت این کار را کردند.
لذا حسود علائمی دارد و غیبت در خفا میکند. تعریف در حضور میکند، شاد در گرفتاری است و غمناک در موفقیت است. ویژگی دیگری که حسود دارد
پنجم - تعریف با نقطه ضعف است. میگوید که آقای شریعتی خیلی خوب است و اجرای او خوب است اما ... این اما مهم است. نمیدانید چه اخلاقی دارد و نمیدانید با خانواده خود چه رفتاری دارد. این تعریفها با اما است. ویژگی بعدی ـ میگوید که ما تا به حال با پدر و مادر خود دعوا نکردیم و بدی نکردیم اما ایشان یعنی آن حسادت را ابراز میکند با برائت خود. ویژگی دیگر ـ شماتت در مصیبت است. تصادف کرده است، میگوید که صد بار به او گفتم که ماشین نخر. حالا این حسادت روی ماشین خریدن او است.
یا ازدواجی کرده است و دعوایی بین آنها پیش میآید حالا کار به طلاق میکشد که میگوید که از اول گفتم که این زن را نگیر. معروف است که حضرت ایوب وقتی بعد از هفت سال بیماری شفا گرفت و به او گفتند که کدام مصیبت بر تو سختتر بود، دام تو از دست رفت، زراعت تو از دست رفت، همسر تو از دست رفت، این همه سختی، گفت شماتت مردم. شماتت خیلی شکننده است. ویژگی دیگر سخنچینی است.حسود منتظر است که یک چیزی را کسب کند و برود یک جای دیگر منتقل کند.
ششم - محرومیت از تجربه شما است. این خیی ابن اخربی که این حرف را میزند از اسلام محروم میشود. این محمد بن اسماعیل که این حرف را میزند از فیض امام محروم می شود. این برادران یوسف که این کار را میکنند از برادر محروم میشوند. یعنی یک حسود طبیعتاً میگوید که بمیرم و نبینم. من اگر داشتم میمردم و گفتم که ایشان به تو دارو بدهد خوب میشوی، من پیش او نمیروم و اگر هم بدهد نمیخورم. حاضر است بمیرد ولی ... بعضیها گفتند که سنگ از آسمان بیاید من از بین بروم اما ولایت حضرت امیر را نبینم.
هفتم - عدم تبریک در موفقیتها است. همه در این گروه تبریک گفتند که این آقا ازدواج کرده است ولی او سکوت میکند. همه تبریک گفتند که در دانشگاه قبول شده است ولی او هیچی نمیگوید و سکوت میکند. همه دارند طیب الله میگویند ولی او ... من یک وقتی یک جایی بودم که یک آقایی گفت که این ضاد از اینجا مخرج ادا میشود. شما گفتی که ... بحث من و منبر من و روضه من همه بحث این ضاد بود. نشان میدهد خود را. «کفار حسدا» قرآن در یک جایی میفرماید. ویژگی دیگری که در مسائل آمده است این فقدان ارتباط است یعنی ارتباطگیری با آن کسی که به او حسادت دارد. بین آنها کم میشود.
هشتم - انکار فضائل است. فکر نکنم، میگویند، ما که چیزی ندیدیم. همه مطب رفتند و همه پای سخنرانی او رفتند، انکار فضائل.
نهم -شایعه سازی که همه اینها میتواند از شکم حسادت به اشکال مختلف خود را نشان بدهد.