پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و کودک بیمار
سدید الدین محمد عوفی در کتب جوامع الحکایات ولوامع الروایات می نویسد: عبد الله جابر روایت می کند که: در سفری از اسفار به خدمت سید ابرابر (علیه السلام) می رفتم، زنی پیش سید آمد و کودکی خرد در کنار گرفته بود، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را بستد و پیش خود برزین کوهه نشاند و معوذتین (سوره فلق و ناس) بخواند و بر او دمید و گفت: دور شو ای دشمن خدای از او که من رسول خدایم و به مادرش باز داد چون مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن سفر بازگشت و بدان جا رسید، همان زن پیش آمد و دو گوسفند هدیه آورد و گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! به برکت لفظ مبارک تو، پسر من صحت یافت. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را جوابی به خوبی بگفت و یک گوسفند قبول کرد و او را در مقابله آن صلتی داد و بفرمود، از آن گوسفند، طعام ساختند، چون حاضر آوردند از آن تناول نکرد و هیچ نخورد. و بر لفظ مبارک راند که لا نرید منکم جزآء و لا شکورا**انسان / 9. *** یعنی: من به نیکویی مکافات نطلبم و احسان به مجازات نجویم**یعنی: احسان من به جهت دریافت پاداش نیست)). ر.ک: جوامع الحکایات ولوامع الروایات / 43. ***.
ماه فرو ماند از جمال محمد - سرو نباشد باعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست - در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسی به قیامت - لیله اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی - آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه گیتی مجال همت او نیست - روز قیامت نگر مجال محمد
و آنهمه پیرایه بسته جنت فردوس - بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد - تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد - نور نتباد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابد - پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا بخواب دید جمالش - خواب نمی گیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی - عشق محمد بس است و آل محمد