پنجشنبه 1 آذر 1403

                                                                                                                        


                                   

                                                                                                                                                                                                                                 

 

 

منو سخنرانی مکتوب

آفاق نیایش - تفسیر دعای کمیل
بخش پانزدهم‏
وَ لَيْتَ شِعْرى يا سَيِّدى وَ الهى وَ مَولاىَ اتُسَلِّطُ النّارَ عَلى وُجوهٍ خَرَّتْ لِعَظَمَتِكَ ساجِدَةً وَ عَلى الْسُنٍ نَطَقَتْ بِتَوْحيدِكَ صادِقَةً وَ بِشُكْرِكَ مادِحَةً وَ عَلى قُلُوبٍ اعْتَرَفَتْ بِالهِيَّتِكَ مُحَقِّقَة وَ عَلى ضَمائِرَ حَوَتْ مِنَ الْعِلْمِ بِكَ حَتّى صارَتْ خاشِعَة وَ عَلى جَوارِحَ سَعَتْ الى اوْطانِ تَعَبُّدِكَ طائِعَة وَ اشارَتْ بِاسْتِغْفارِكَ مُذْعِنَة ما هكَذَا الظَّنُّ بِكَ وَ لا اخْبِرْنا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يا كَريمُ يا رَبّ؛
اى كاش مى‏دانستم اى سيد و اى خدا و مولاى من! آيا آتش را مسلط مى‏كنى بر صورت هايى كه به خاك براى عظمت تو سجده كنان افتاده است؟ و آيا آتش را مسلط مى‏كنى بر زبان هايى كه به وحدانيت تو صادقانه گويا و به شكر تو ثنا گو بوده اند؟
و آيا آتش را بر دل هايى كه به خدايى تو آگاهانه اعتراف نموده و باطن هايى كه از علم تو پر شده و در مقابل عظمت تو خاضع بوده است، مسلط مى‏كنى؟ و نيز بر اعضايى كه به سوى مجالس مربوط به تو شتافته و دل آن‏ها به گناه اعتراف داشت و استغفار نموده است؟ و آن جوارح شاهد بر آن است؟ نه. چنين مظنّه‏اى به تو درست نيست. حتما چنين گمانى به تو غلط است. ما از فضل تو چنين چيزى خبر نداريم. اى كريم و اى پروردگار من! ما چنين گمانى به تو و كرمت و پروردگاريت نداريم چنين گمانى از كرم تو دور است دور و از پروردگاريت بسى دور است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 253
تفسير ادبى‏
كلمه «ليت» حرف است كه غالبا در كلام براى تمنّا به كار برده مى‏شود و غالبا در مورد چيزى كه از دست رفته باشد به كار مى‏رود. مثل اين كلام شاعر كه مى‏گويد:
فَيا لَيْتَ الشَّبابُ يَعُودُ يوما

فَاخْبِرُهُ بِما فَعل الشَّبيب؛[1]

 

اى كاش روزگار جوانى روزى بر مى‏گشت تا به او مى‏گفتم كه پيرى چه به روز ما آورد»
در اينجا براى تأكيد بر نفى مطلب بعد از خود آمده و به اين معناست كه آن چه پس از آن آمده محال است كه صورت واقع به خود بپذيرد.
كلمه «شعر» در اين جا به معناى شور، فهم و تعقل است.
جمله «خرّت» از «خرّا» است به معناى سرنگون شدن چيزى كه از بلندى مى‏افتد نظير اين كلام الهى كه فرموده است:
..؛ وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقاً فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ‏[2] موسى بيهوش بر زمين افتاد.
- ..؛ فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ‏[3]
وقتى كه- سليمان- فرو افتاد جنيان فهميدند كه اگر غيب مى‏دانستند اين قدر در عذاب خوار كننده باقى نمى‏ماندند.
«اوطان» جمع وطن است و در اين جا محل‏هاى عبادت مثل سجده و غيره از آن منظور شده است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 254
كلمه «هكذا» تركبيى است از «هاى تنبيه»، «كاف خطاب» و «ذاى اشاره» كه براى تأكيد بر مطلب بعد از خودش آمده است. از آن جا كه مطلب بعد از آن در اين جا به صورت نفى آمده معنايش اين مى‏شود كه محال است به وقوع بپيوندد. لذا در اين جا با كلام ديگر حضرت كه در آغاز اين بخش ذكر شد يعنى جملات: «ليت شعرى يا سيدى ...» مترادف مى‏شود كه اين خود از لطافت هاى كلام است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 255
لطف دعا
همان طور كه تكرار لفظ در دعا مثل تكرار يارب، يا الله، يا كريم! و ... لطفى است كه داراى حلاوت و طراوت است، تكرار معنا در عبارات مختلف هم لطف در لطف است و حلاوت و طراوت خاصى به كلام مى‏بخشد.
«مدعو» در اين جملات خداوند تعالى است كه به الفاظ سيادت، الوهيت و ولايت فرا خوانده شده است:
«يا سَيّدى وَ الهى وَ مَولاىَ»
«مدعو به» عبارت از كرامت و ربوبيت حق تعالى است كه در جمله «يا كريم يا رب» به صورت كنايه آورده شده است.
«مدعو له» همان دورى از آتش و رهايى از آن است.
«داعى» بنده دعا كننده اى است كه ظاهر و باطن، قلب و جوارحش در برابر خداوند تعالى افتاده و فروتن است، كه هم با عبادات بدنى و هم با عبادات قلبى به عبادت خداوند مشغول بوده است. گويى سخن او اين چنين است:
«من بنده اى هستم كه به وحدانيت تو اقرار دارم و به اين كه خداوند تعالى شايسته پرستش است معترفم. آگاه و آشناى شايسته اى هستم تا آن جا كه علم و عرفان در باطنم به وجود حق تعالى رسوخ كرده است. با زبان شكر گذارم و به وسيله استغفارى كه از دل برمى‏خيزد طلب آمرزش مى‏كنم و ....»
مطلبى كه در اين كلام آمده آن است كه معنا ندارد مولايى كه داراى فضل و كرم است آتش را بر بنده فروتنِ افتاده مطيعِ توبه كار كه به گناهان و خطاهايش اقرار دارد مسلط مى‏كند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 256
با قرار دادن كلام خود بين دو جمله «وليت شعرى» و «ما هكذا الظن بك» بر اين حجت تأكيد فرموده است. لذا مثل آن است كه مى‏گويد:
«اى حبيب من! من به سراغ تو آمده ام و چنان حجتى بر تو دارم كه در وادى عرفان محكم ترين حجت‏هاست به طورى كه مى‏توانم ادعا كنم تخلف از اين حجت بر مولايى چون تو محال است.»
بنابراين پس از همه اين‏ها كلام براى توبه و انابه و سخن گفتن با معشوق آماده شده است. در يك چنين سخن گفتنى لذت فراوانى براى عاشق هست. آن هم چه لذتى! كه در وصف نمى‏گنجد. اهل دنيا مگر مى‏توانند يك چنين لذتى را دريابند؟ هرگز نمى‏توانند.
مگر شخص عنين از لذت سخن گفتن عاشق با معشوق چيزى مى‏فهمد، يا از لذتى كه عاشق از انداختن خود به پاى معشوقش و مجاب كردنش مى‏برد- كه بالاترين لذت هاست- چيزى در مى‏يابد؟ كلام الهى است:
؛ تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ أَ فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ‏[4] پهلوهايشان را از بستر خالى مى‏كنند. از سر بيم و اميد پروردگارشان را صدا مى‏زنند و از آن چه نصيبشان كرده ايم انفاق مى‏نمايند. لذا هيچ كس از چشم روشنى هايى كه براى آنها ذخيره شده است خبر ندارد كه به سزاى كارهايى كه مى‏كرده‏اند.- به ايشان داده خواهد شد-. آيا كسى كه مؤمن باشد هم چون زشت كار است؟ نه، يكسان نيستند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 257
بعيد نيست كه منظور خداوند تعالى از اين كه فرموده كسى نمى‏داند چه چشم روشنى هايى براى آن‏ها ذخيره شده است، لذت خود را به پاى مولا افكندن باشد، به واسطه مناجات شبانه و اين كار از مصاديق آن است. لذا معناى كلام حضرت تجربى است و مصداقى است بر اين آيه كه فرموده است:؛ أَ فَمَنْ كَانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ‏[5] بنابراين حضرت تصديق مى‏كند كه مؤمن و فاسق در بهره بردن از اين نوع لذت يك‏سان نيستند. اين همان لذتى است كه مريم راضى شد به واسطه آن از بهشت و نعمت هاى آن دوباره به اين دنيا بازگردد. اين همان لذتى است كه مرگ و قتل و سوز زخم ها برايش مفهوم نيست چنان كه از امام حسين (ع) نقل شده است كه در هنگام قتل مشغول مناجات بود و شادمانى از سر و رويش مى‏باريد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست‏

به ارادت‏[6] بخورم زهر كه شاهد ساقى‏ست‏

 

؛ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست‏

به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست‏[7]

 

لذا چنين كسى زنده فناناپذير است:
؛ وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ‏[8]
البته نپنداريد كه شهيدان راه خدا مردند بلكه زنده به حيات ابدى شدند و در نزد خدا متنعم خواهند بود.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 258
به عبارت ديگر:
هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق‏

ثبت است بر جريده عالم دوام ما[9]

 

البته رسيدن به چنين مقامى نيازمند از خود گذشتن در راه خداست، چنان كه از وجود چنين حسى و همتى در اصحاب رسول خدا (ص) مطالب و شواهد فراوانى نقل شده است:
جوانى براى تجارت به مدينه آمده بود. جذابيت رسول خدا او را گرفت و حلاوت ذكر خدا به او مزه كرد. وقتى كه اين خبر به گوش قبيله مرد جوان رسيد، آن‏ها پس از انواع تهديد و تطميع‏ها، دختر جوانى را پيش او فرستادند. مرد جوان فريب دخترك را نخورد و به او گفت:
«تو چه مى‏دانى كه نماز چه لذتى دارد! ياد خدا لذتش از آن هم بيش تر و بالاتر است.»
تا جايى كه بالاخره دختر در حالى از پيش او بيرون مى‏رفت كه مى‏گفت:
«يا الَّله! يا الّله! يا الّله!»
قبيله جوان جمع شدند و او را لخت و عور از خانه بيرون كردند. او به صفه رفت و مدام از رسول خدا مى‏خواست تا براى او دعا كند كه در راه خدا به شهادت برسد.
اين مقام، مقامى است كه جز پاكان به آن دست نمى‏يابند.
كلام الهى است كه:؛ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ‏[10] آن قرآن محترمى است كه در كتابى جا سازى شده و جز پاكان به آن دست نمى‏يابند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 259
-؛[11] حال اگر از نزديكان بود آسايش و بوستان و باغ نعمت ها، و اگر از اصحاب يمين بود به او مى‏گويند از جانب دست راستى ها بر تو درود ولى اگر از دروغ پنداران باشد آبشار آب جوشان بر سرش فرو خواهد ريخت و هرم گرما را خواهد چشيد. اين ديگر حق اليقين است. لذا اسم پروردگار با عظمت خود را به بى آلايشى ياد كن.
بنابراين پاكان كسانى هستند كه خداوند دل هايشان را از تعلق به غير خود پاك كرده است. لذا آن‏ها هستند كه علاوه بر آن كه نعمت‏هاى بهشت متعلق به آنان است روح و ريحان يعنى رفاه و اطمينان، و روزى گسترده هم اختصاص به ايشان دارد.
پيداست كه روزى چنين كسانى فقط لذت هاى جسمانى نخواهد بود بلكه كلام خداوندى، خلوت با او و خود را به پاى او افكندن نصيبشان خواهد شد.
رزق و روزى چنين كسى عبارت است از: سلام و درود خدا بر او:
؛ سَلَامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ‏[12] رزق اهل بهشت درود و سلام‏خدا و رسول خدا بر ايشان.
؛ فَسَلَامٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ‏[13] ولى رزق مقربان درگاه الهى سلام و درود خداوند تعالى است.
؛ فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ‏[14] لذا غذاى چنين كسى ديدار حق تعالى است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 260
از اين روست كه در كلام اهل شعر و ادب وارد شده است:
اى روى دل آرايت مجموعه زيبايى‏

با وصل نمى‏پيچيم وز هجر نمى‏نالم‏

 

در دام تو محبوسم در دست تو مغلولم‏

؛ مجموعه چه غم دارد از من كه پريشانم‏

 

حكم آن چه كه تو فرمايى من بنده فرمانم‏

وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حيرانم‏[15]

 

هم‏چنان كه روايت شده است، آن‏ها در بهشت حيرت زده و مست اند نه بهشت را مى‏بينند نه حورش و نه قصورش را.
پيداست كه اين مقام، مقامى است كه جز پاكان به آن دست نمى‏يابند. لذا هر كس كه در عالم كثرت غرق باشد از اين لذت محروم خواهد بود:
كيست بيگانه؟ تن خاكى تو

تا تو تن را چرب و شيرين مى‏دهى‏

 

گر ميان مشك تن را جان شود

مشك را بر تن مزن بر دل بمال‏

 

؛ كز براى اوست غم ناكى تو

جوهر جان را نبينى فربهى‏

 

روز مردن گند او پيدا شود

مشك چه بود نام پاك ذوالجلال‏[16]

 

رسول خدا (ص) فرمودند:
«لَوْلا انّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ عَلى قُلُوبِ بَنى آدَمَ لَنَظَرُوا الى مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الْارضِ؛[17]
اگر چنان چه شيطان‏ها اطراف دل آدمى‏زادگان نمى‏گشتند آن‏ها ملكوت آسمان ها و زمين را نظاره مى‏كردند.»
لذا چنين كسى را اگر شمشير هم بر سرش فرود بياورند گناه نمى‏كند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 261
در نهج البلاغه‏ آمده است:
«لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفى هذا انْ يُبْغِضَنى ما أبْغَضَنِى وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنافِقِ عَلى انْ يُحِبَّنى مَا أحَبَّنِى وَ ذلِكَ انَّهُ قُضِىَ فَانْقَضى عَلى لِسانِ النَّبِىِّ الْامِّىِّ (ص) انَّهُ قال يا عَلىُّ لايَبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لايُحِبُّكَ مُنافِق؛[18]
اگر با اين شمشيرم بينى مؤمن را بزنم تا با من خشم گيرد بر من خشم نخواهد گرفت و اگر تمامى دنيا را يك جا به منافق بدهم تا مرا دوست بدارد دوستم نخواهد داشت و اين به جهت آن است كه بر قلم قضا چنين رفته است و به همين علت بود كه بر زبان پيامبر درس نخوانده جارى شد كه: اى على! مؤمن بر تو خشم نگيرد و منافق تو را دوست نخواهد داشت.»
در بحارالانوار نقل شده است كه:
اميرالمؤمنين (ع) دست كسى را قطع كرد و او دست بريده خود را با دست ديگرش گرفته بود. ابن كوآء كه از خوارج بود او را ديد و از او پرسيد: چه كسى دستت را قطع كرده؟ او در جواب گفت:
دستم را سيدالوصيين، سرور اوصيا، پيشواى روسفيدان، شايسته ترين كس نسبت به جان مؤمنان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب (ع) بريده است.
ابن كواء به او گفت: او دست تو را قطع كرده است و حالا تو او را مدح مى‏كنى؟
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 262
مرد گفت: چطور مى‏توانم مدحش نكنم و حال آن كه مهرش با گوشت و خونم عجين شده است. به خدا قسم او جز به حقى كه از جانب خدا داشت دستم را نبريده است.[19] بنابراين عشق به خداى تعالى و سخن گفتن با او يعنى دعا و تضرع به درگاه او و سخن گفتن خدا با او يعنى قرائت قرآن در اين دنيا و مجاب كردن حق تعالى با آن از لذيذترين لذتها براى بنده است.
لذا او كسى است كه هم خدا از او راضى و خرسند است و هم او از خدا خشنود و دل شاد:
؛ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً[20] بلكه از قرآن چنين پيداست كه او راضى است به حجت عرفانى:
؛ يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ فِي أَيِّ صُورَةٍ مَا شَاءَ رَكَّبَكَ‏[21] اى انسان! چه چيزى تو را گول زد كه با پروردگار كريم خودت كه هر عضوى را در جاى خود قرار داد و بين آن‏ها توازن برقرار كرد و تو را به بهترين شكلى آفريد، چنين باشى؟
از اين معنا و تفسير دقيق تر اين است كه خداوند، انسان را بر صراط مستقيم كه خير را از شر تشخيص مى‏دهد آفريده است و او را در حد اعتدال و در تركيبى از بعد ملكوتى و ناسوتى آفريده است كه بهترين حد پايدارى و قوام است.
خلاصه آن كه خداوند به واسطه اين آيات به آدمى تلقين كرده است كه بگويد:
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 263
«ربوبيت تو، گرامى داشت تو، آغاز آفرينش من از جانب تو، تربيت من و تغذيه من از جانب تو مرا بر تو مغرور داشت.»
چنان كه امير مؤمنان على (ع) هم در اين دعا فرموده است:
«يا مَنْ بَدَءَ خَلْقى وَ ذِكْرى وَ تَرْبِيَتى وَ بِرّى وَ تَغْذِيَتى هَبْنى لِابْتِداءِ كَرَمِكَ وَ سالِفَ بِرِّكَ بى.»
و نيز فرموده است:
«ما هكَذَا الظَّنُّ بِكَ وَ لااخْبِرْنا بِفَضْلِكَ عَنْكَ يا كَريمُ يارَبّ.»
البته اگر كسى بتواند در جواب خداى تعالى كه مى‏فرمايد: «ما غرَّك بِربِّك الكريم» بگويد: «كَرَمُكَ وَ رُبُوبيِّتُك» بهترين دليل و حجت است. لذا در آخرت كسى قادر خواهد بود چنين جوابى بدهد كه در دنيا با اين كلمات خدا را دعا كرده باشد. كلام الهى است:
-؛ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ‏[22] امروز دهانشان را مهر مى‏كنيم و دست هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان شهادت مى‏دهند كه چه چيزى كسب كرده اند.
-؛ وَ مَنْ كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا[23] هر كس در اين دنيا چشم بندد در آخرت هم چشمش بسته تر و گمراه تر خواهد بود.
كسى كه در اين دنيا سركش باشد در قيامت هم طغيان گر خواهد بود. كلام الهى است كه:
؛ يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَيْ‏ءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْكَاذِبُونَ‏[24] روزى كه خداوند همه شان را برمى انگيزد همان طور كه براى شما قسم مى‏خورند براى‏
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 264
او هم قسم خواهند خورد و خيال مى‏كنند كه پايشان جايى بند است. بدانيد كه دروغ گوها همان ها هستند.
استاد ما علامه طباطبايى (رحمه الله) اين احتمال را به شدت رد كرده و گفته است:
«آدمى نمى‏تواند در جواب خداوند بگويد پروردگارا كرمت مرا به خودم مغرور كرد.»
چرا كه خداوند تعالى در آيات فراوانى بيان داشته است كه كرم او شامل معاندين روز قيامت نخواهد شد:
.؛ وَ اكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الَّذِينَ هُمْ بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ‏[25] رحمت من هم بر همه چيز سايه گستر است لذا آن را در آينده براى خويشتن داران ثبت خواهم كرد.
- ..؛ وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ[26] اگر قدردانى كرديد بر شما مى‏افزايم ولى اگر كفرپيشه شويد عذاب من سخت خواهد بود.
-؛ فَأَمَّا مَنْ طَغَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى‏[27] لذا اگر كسى سركشى كرد و زندگى دنيا را ترجيح داد جايگاهش دوزخ است. ولى اگر كسى از مقام پروردگارش بيم ناك شد و نفسش را از دل خواه و هواى و هوس باز داشت بهشت جايگاه اوست.
لذا اگر كافى بود كه انسان عصيان گر بگويد: «كرمت مرا به خود مغرور كرد» آن گاه عذاب از كافر هم برداشته مى‏شد.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 265
اين حرف به يادم آمد كه از يكى از علماى اصفهان به نام علامه حاج آقا نور الله مسجد شاهى پرسيدند آيا زخم كردن بدن و صدمه زدن به آن در عزاى حسين (ع) جايز است؟
ايشان جواب به جايى داده بودند. و آن اين بود كه: «اين كار كار عشق است و مربوط به فقه نيست.»
لذا ما هم در جواب علامه طباطبايى مى‏گوييم آرى آن‏چه شما استدلال كرديد از نظر عقلى بسيار استدلال خوبى است ولى اين مطلب را هم نبايد از نظر دور داشت كه:
پاى استدلاليان چوبين بود

پاى چوبين سخت بى تمكين بود[28]

 

ولى:
ما راه بيابان جنون پيش گرفتيم‏

ديوانه اى از شهر برون شد، شده باشد

 

عقل را در اين ميدان بهره و نصيبى نيست و اين حجت حجت عرفانى است نه عقلى. عجب آن است كه از خود علامه كه مرد ميدان عرفان است، چرا بايد چنين كلامى صادر شود؟
خلاصه اين كه كلام او از نظر برهان و حكم عقلى به جاى خود مناسب و درست است ولى اين جا جاى آن گونه استدلال نيست.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 266
مرورى بر جهنم‏
از اين جملات چنين بر مى‏آيد كه آتش جهنم هم چنان كه تن سوز است جان سوز هم هست. چنان كه پوست را مى‏سوزاند استخوان سوز هم هست. هم چنان كه برون سوز است درون سوز نيز هست. لذا حضرت از خداوند تعالى مى‏خواهد كه آتش را بر روى، زبان، دل، باطن و اعضا و جوارحش مسلط ننمايد. يعنى بر ضعف بدن او و نازكى پوستش و شكنندگى استخوان هايش رحم كند:
«يا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنى وَ رِقَّةِ جِلْدى وَ دِقَّةَ عَظْمى»
قرآن هم اين مطلب را در جاهاى مختلف تأييد و تصديق مى‏كند:
؛ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً[29] آن‏هايى را كه نسبت به آيات ما كافر شدند به تحقيق طعم آتش را خواهيم چشاند. هر بار پوستشان بريان گردد و ما پوست نوى به جاى آن پوست سوخته قرار مى‏دهيم تا مزه عذاب را بچشند. خداوند از ديرباز سرافراز كاردان بوده است.
-؛ وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ[30] واى بر هر عيب جو و غيبت كننده اى كه مالى جمع كرده و آن ها را مى‏شمارد. به گمانش كه مالش به او زندگى جاويد خواهد بخشيد در حالى كه اين چنين نيست. او را در
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 267
آتش رها خواهند كرد، تازه تو چه مى‏دانى كه «حطمه» چيست؟ آتش الهى است كه شعله‏ور شده است و بر دل ها مسلط مى‏شود. آن آتش طبقه طبقه دل هاى ايشان را فرا خواهد گرفت در حالى كه دست و پايشان در غل و زنجير است و راه گريز ندارند.
«همزة»: غيبت.
«لُمزة»: عيب گرفتن در حضور كسى.
«نبذ»: طرح كردن.
لام در «لينبذنَّ» لام قسم است.
«حطمة»: شكستن. آتش را از آن جهت «حطمة» گفته اند كه استخوان ها را درهم مى‏شكند.
«ايقاد»: شعله ور شدن و گر گرفتن.
«اطلاع»: اشراف و تسلط داشتن بر چيزى.
«فؤاد»: قلب. در قرآن «نفس انسانى» از آن اراده شده است.
«مُؤصدة»: طبقه طبقه.
«عمد ممدّدة»: غل‏ها و زنجيرهايى است كه دست ها و پاهاى دوزخيان در آن‏ها قرار داده مى‏شوند.

[1]. ابن هشام، مغنى اللبيب، ج 1، ص 285؛ شرح ابن عقيل، ج 1، ص 346، ابى العتاهية.

[2]. اعراف، آيه 143.

[3]. سبأ، آيه 14.

[4]. سجده، آيه 16- 18.

[5]. سجده، آيه 18.

[6]. اصل نسخه: به حلاوت.

[7]. سعدى، مواعظ، غزليات، شماره 10.

[8]. آل عمران، آيه 169.

[9]. حافظ، ديوان اشعار، غزليات، شماره 11.

[10]. واقعه، آيه 77- 79.

[11]. همان، آيه 88- 96.

[12]. يس، آيه 58.

[13]. واقعه، آيه 91.

[14]. واقعه، آيه 89.

[15]. سعدى، ديوان اشعار، غزليات، شماره 412.

[16]. مثنوى معنوى، دفتر دوم« گمان بردن كاروانيان كه بهيمه صوفى رنجورست».

[17]. بحار الانوار، ج 60، ص 332،( باب 3، ابليس لعنه الله و قصصه و ...).

[18]. نهج البلاغه، ص 477، حكمت 45؛ و در بحار الانوار با اختلاف در متن: ج 34، ص 51.

[19]. بحار الانوار، ج 41، ص 210،( باب 110، استجابة دعواته ...)، ح 24.

[20]. فجر، آيه 27 و 28.

[21]. انفطار، آيه 6- 8.

[22]. يس، آيه 65.

[23]. اسراء، آيه 72.

[24]. مجادله، آيه 18.

[25]. اعراف، آيه 156.

[26]. ابراهيم، آيه 7.

[27]. نازعات، آيه 37- 41.

[28]. مثنوى معنوى، دفتر اول« ناليدن ستون حنانه ...».

[29]. نساء، آيه 56.

[30]. همزه، آيه 1- 9.

اطلاعات تماس

 

روابط عمومی گروه :  09174009011

 

آیدی همه پیام رسانها :     @shiaquest

 

آدرس : استان قم شهر قم گروه پژوهشی تبارک

 

پست الکترونیک :    [email protected]

 

 

 

درباره گروه تبارک

گروه تحقیقی تبارک با درک اهميت اطلاع رسـاني در فضاي وب در سال 88 اقدام به راه اندازي www.shiaquest.net نموده است. اين پايگاه با داشتن بخشهای مختلف هزاران مطلب و مقاله ی علمي را در خود جاي داده که به لحاظ کمي و کيفي يکي از برترين پايگاه ها و دارا بودن بهترین مطالب محسوب مي گردد.ارائه محتوای کاربردی تبلیغ برای طلاب و مبلغان،ارائه مقالات متنوع کاربردی پاسخگویی به سئوالات و شبهات کاربران,دین شناسی،جهان شناسی،معاد شناسی، مهدویت و امام شناسی و دیگر مباحث اعتقادی،آشنایی با فرق و ادیان و فرقه های نو ظهور، آشنایی با احکام در موضوعات مختلف و خانواده و... از بخشهای مختلف این سایت است.اطلاعات موجود در این سایت بر اساس نياز جامعه و مخاطبين توسط محققين از منابع موثق تهيه و در اختيار كاربران قرار مى گيرد.

Template Design:Dima Group