آفاق نیایش - تفسیر دعای کمیل
بخش نهم
الّلهُمَّ انّى اسْئَلُكَ سُؤالَ خاشِعٍ مُتَذَلِّلٍ خاضِعٍ انْ تُسامِحَنى وَ تَرْحَمَنى وَ تَجْعَلَنى بِقِسْمِكَ راضِيا قانِعا وَ فى جَميعِ الْاحْوالِ مُتَواضِعا. الّلهُمَّ وَ اسْئَلُكَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ انْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّديِدَ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ. الّلهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ وَ خَفِىَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ امْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ وَ لايُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ؛
اى خدا! من به طور خاضعانه، ذليلانه، خاشعانه، از تو درخواست مىكنم با من مسامحه كرده و سخت گيرى نكنى. به من ترحم كنى و مرا به آن چه مقدر و قسمت نموده اى راضى و قانع كنى و در همه حالات مرا متواضع و فروتن قرار دهى. اى خدا از تو درخواست مىكنم مانند خواستن كسى كه بيچارگى و فقر او به انتها رسيده است و كسى كه خواسته اش را هنگام درماندگى و سختى پيش تو آورده است و كسى كه توجه و رغبتش به تو و آن چه در نزد تو است بسيار زياد است. اى خدا! تسلط تو زياد، منزلت تو عالى، تدبير تو مخفى، فرمان تو ظاهر، قهر و غلبه تو و نيز قدرت تو در همه جا حكم فرماست. از حكومت تو هرگز فرارى نيست.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 129
تفسير ادبى
از آن جا كه در «سؤال» مفهوم خضوع، افتادگى و فروتنى هست لذا كلمات «خاضع، متذلل، خاشع» همه براى تأكيد بر مسئله آمده اند.
«خضوع» عبارت از همان حالت دل شكستگى و افتادگى قلبى است. تواضع و خشوع حالتى بدنى است و پيدايش اين حالات در اغلب اعضا اثراتى دارند از جمله باعث برهم نهادن ديدگان، گردن نهادن، دست بر سينه يا بر سر ايستادن، سستى در اعضاى گوناگون بدن و ... مىشوند.
«مسامحه»: به معناى آسانگيرى و سبك گرفتن كارهاست.
«قنوع»: ضد حرص زدن است.
«تواضع»: ضد تكبر و خودبزرگ شمردن است.
«فاقه»: همان نياز و فقر است.
الف) خضوع و خشوع
در اين جملات تأكيدهاى پى در پى به كار رفته است. حضرت على (ع) در ابتدا ذلت خود را بر خداوند تعالى آشكار كرده و سپس شدت فقر و نياز خود را تبيين فرموده است. در سومين مرحله نشان داده كه از همه بريده است غير از خداوند متعالى و فقط به او روى آورده است. در چهارمين قسمت هم يادآورى كرده است كه شأن خداوند به عظمت سلطنت، علو مكان و تسلط قدرت او بر عالم وجود است. سپس حاجتش را از خداوند تعالى خواسته است. خواسته آن حضرت هم اين بود كه خدا با او به نرمى رفتار كند و به حال او دل بسوزاند و مقام رضا، قناعت و تواضع در هر حال به او عطا فرمايد. پيداست كه كلام، فصيح و بليغ است و آداب دعا كاملًا در آن مراعات شده است.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 130
مطلبى كه ذكر آن در اين مقام جا دارد تناسب حاجات با يك ديگر است. چنان كه پيداست اميرالمؤمنين على (ع) از خداوند در آغاز امر و در طول زندگانى مسامحه و ترحم درخواست نموده است. از آن جا كه مسامحه از جانب خدا بر پايه مقام رضا و قناعت از طرف بنده و ترحم الهى نيز بر مبناى تواضع و فروتنى بنده صورت مىگيرد لذا حضرت ابتدا مقام رضا و قناعت و سپس تواضعى را كه بر آن مترتب است درخواست كرده است.
ب) مسامحه
مسامحه همان تفضل خداوند متعال است. بحثى نيست كه جن و انس و ملك با مسامحه و تفضل الهى است كه عقوبت نمىشوند. لذا معامله خداوند با بنده بر مبناى عدالت در عقل نمىگنجد، چرا كه اگر در مورد شخص رسول خدا (ص) هم با آن همه عبادتها، مجاهدتها و توجهات به خداوند، بخواهيم همه عبادت ها، مجاهدت ها و توجهات آن حضرت را در يك كفه ترازو بگذاريم و هم سنگ آن را عقل، فهم، علم، عصمت و كمالات او را در كفه ديگر ترازو قرار دهيم، اينها همه آن چيزهايى است كه خداى تعالى به او انعام فرموده، لذا اين دو كفه با يك ديگر هم سطح و ميزان نمىشوند.
اميرالمؤمنين على (ع) هم با آن كه فضيلت يك ضربتش در جنگ خندق از عبادت جن و انس بيش تر بود ولى به هر حال قدرت همين ضربت و توفيقش هم از جانب خداوند متعال بوده است.
لذا نقل شده است كه وقتى موسى (ع) و داوود (ع) گفتند:
«ما چطور مىتوانيم كاملًا در حق تو شكرگزارى كنيم در صورتى كه توفيق شكر هم از جانب توست و آن خود نيازمند شكرى ديگرست.»
خداوند تعالى به آن دو فرمود:
«اذاً رَضيتُ عَنْكَ الشُّكر؛ حالا ديگر از شكرگزارى راضى شدم.»
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 131
تازه اين در وضعيتى است كه بيش تر عبادت ها لايق و شايسته ساحت قدس ربوبى او نيست. بلكه مىتوان گفت نقص هايى دارد كه به ناچار بايد بر مبناى تفضل و مسامحه پذيرفته شود و گرنه همه اينها گردى است كه بر آسمان، بلند شده است.
حتى شخص رسول خدا (ص) مىفرمايد: «
انَّهُ لَيُغانَ عَلى قَلبى فَأَسْتَغْفِرُ اللهَ فى اليَوْمِ سَبْعينَ مَرَّة؛[1]
دلم چرك مىگيرد بنابراين هفتاد بار استغفار مىكنم».
لذا دعاى كميل از كسى چون اميرالمؤمنين (ع) صادر مىشود. پس مسامحه و تفضل بايد در مورد همه صورت گيرد.
ج) ترحم
ترحم از جانب خدا همان احسان و اكرام است. پيداست كه منظور از ذكر آن در اين جا گذشتن از خطا و رضايت بىحد از جانب خداست. لذا اين دو با هم مترادف نيستند بلكه اولى مختص اعمال شايسته است و خواسته شده تا در مورد آنها آسان گرفته شود و از سر تفضل پذيرفته گردند. دومى مختص خطايا و لغزش ها است كه درخواست شده تا نسبت به آنها دل سوزى، پردهپوشى و گذشت صورت بگيرد و ممكن است كه كلام در اين جا مترادف با اين آيه باشد:
؛ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً[2] محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او همراهند بر كفر پيشگان سخت گيرند و بين خودشان با دل سوزى رفتار مىكنند. آنها را مىبينى كه در ركوع و سجودند و در پى فضل و رضوانى از جانب خدا هستند.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 132
اما رضايت به قسمت الهى از مطالبى است كه در قرآن و روايات بدان تأكيد شده و بدون شك بهترين چيز براى بنده آن است كه از آقا و صاحب اختيارش راضى باشد. لذا اين گونه رضايت، از ايمان سرچشمه مىگيرد و هر چه ايمان قوى تر و راسخ تر باشد رضايت بنده از مولايش بيش تر مىشود. لذا در دعا آمده است كه:
«الّلهُمَ انّى اسْئَلُكَ ايمانا تُباشِرُ بِه قَلْبى وَ يَقينا صادِقا حَتّى اعْلَمُ انَّهُ لَنْ يُصيبَنى الّا ما كَتَبْتَ لى وَ رَضِّنى مِنَ الْعَيْشِ بِما قَسَمْتَ لى. يا ارْحَمَ الرّاحِمينِ»؛[3]
خدايا! از تو ايمانى مىخواهم كه دلم را با آن همراه كنى و يقين راستينى مىخواهم كه تا بدانم كه هيچ چيزى به من نمىرسد مگر آن كه تو برايم نوشته باشى و مرا به قسمتى كه در زندگى برايم قرار داده اى راضى گردان. اى دل سوزترين دل سوزان!
در كافى آمده است كه اين دعا از امانت هاى پيامبران است. خداوند متعال فرموده است:
؛ يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ وَ ادْخُلِي جَنَّتِي[4] اى جان آرام گرفته به سمت پروردگارت بازگرد در حالى كه او از تو راضى است و تو نيز از او راضى. لذا در رديف بندگان من وارد شده و داخل بهشت من شو.
اين جمله در قرآن بارها و بارها در وصف مؤمنين تكرار شده است:
..؛ لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[5] خدا از ايشان راضى است و ايشان نيز از خدا.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 133
و اين جملات هم در كنار آن قرار گرفته است كه:
.؛ قَالَ اللَّهُ هذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[6] رستگارى بزرگ اين است.
- ..؛ لَا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ[7] آنها حزب خدا هستند. بدانيد كه حزب خدا رستگارند.
-.؛ جَزَاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ[8] اين مقام مختص كسى است كه از پروردگارش بترسد.
در مجموع، رضايت بر مقدرات از مراتب ايمان است. هر كس كه خداى تعالى را آن طور كه بايد و شايد بشناسد، مىفهمد كه اگر خداوند بلا هم براى او مقدر كرده باشد صلاح اوست. لذا اگر روزى كمى نيز برايش تقدير كرده باشد با حال او مناسبتر است چرا كه او كاردان و نرم دلى است كه به عاقبتِ كارها دانا، بر هر كارى توانا و از حالِ بندهاش بهتر آگاه است.
لذا از خدا راضى و خرسند مىگردد و به تقدير و قسمتى كه برايش مشخص كرده است رضايت مىدهد.
البته اين صفت فوايدى دارد. از جمله فوايد مهم آن اين است كه در دنيا هم و غم ازاو برطرف مىشود. كلام الهى است:
؛ مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَ لَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَ اللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ[9]
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 134
هيچ مصيبتى در روى زمين و در وجود خودتان روى نمىدهد مگر آن كه همه آنها قبل از آن كه زمين را بيافرينيم در لوح محفوظ ثبت است. به درستى كه اين كار بر خدا آسان است. تا شايد بر آن چه از دست داده ايد تأسف نخوريد و به آنچه به شما داده ايم دل خوش نشويد. و خداوند هيچ خودبزرگ بينِ خيال باف فخرپيشه اى را دوست ندارد.
مهمتر از اين فايده آن است كه خدا از او راضى مىشود و پيداست كه رضايت خداوند تعالى از بنده اش بالاترين نعمت هاست. خداوند تعالى فرموده است:
..؛ وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ مَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ[10] و خانه هاى پاكيزه در باغهاى بهشت، و حال آن كه رضايت بى حد خدا از آن بزرگ تر است.
حتى در روايات براى اين حالت ثواب زيادى ذكر شده است. از رسول خدا (ص) روايت شده است كه:
«اذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ انْبَتَ اللهُ تَعالى لِطائِفَةٍ مِنْ أُمَّتى اجنِحَةً فَيَطيرُونَ مِنْ قُبُورِهِمْ الَى الْجِنَانِ يَسْرَحُونَ فيها وَ يَتَنَعَّمُونَ كَيْفَ شاءُوا فَتَقُولُ لَهُمُ الْمَلائِكَةُ هَلْ رَأَيْتُمُ الْحِسابَ [وَ الصِّراطَ وَ جَهَنَّمَ قالُوا: ما رَأَيْنا شَيْئاً. فَقالُوا: ما كانَتْ اعْمالُكُمْ فِى الدُّنْيا قالُوا: كُنّا اذا خَلَوْنا نَسْتَحْى انْ نُعْصِيَهُ وَ نَرْضى بِما قَسَّمَ لَنا. فَقالَ الْمَلائِكَة: بِحَقٍّ لَكُمْ هذا؛[11]
روز قيامت خداوند تعالى براى گروهى از امت من بال هايى مىروياند كه از قبرهايشان يك سره به سوى بهشت پرواز مىكنند. در آن مىچرخند و هر طور كه بخواهند از نعمت
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 135
هاى آن برخوردار مىگردند. فرشتگان از ايشان مىپرسند: حساب و صراط و جهنم را ديديد؟ آنها مىگويند: ما هيچ چيز نديديم. مىپرسند: مگر در دنيا چه كرده بوديد؟ مىگويند: وقتى در خلوت بوديم شرم داشتيم از اين كه در حق خداوند معصيت كنيم و به آن چه او قسمت ما كرده بود راضى بوديم. فرشتگان مىگويند: پس- اين بال ها و اين آزادى در بهشت- حق شماست.»
لازم به توضيح است دوستى خداوند متعال از اسباب رضايت خداوند است. چرا كه دل داده هر چيزى را كه از دل دار بخواهد دوست مىدارد.
لذا گفته شده است بنده كسى است كه اگر خداوند او را پل جهنم قرار بدهد- تا مردم از روى آن عبور كنند- و سپس او را در جهنم بيندازد- تا بسوزد و خاكستر شود- اعتراض نمىكند.
البته اين مقام كسى است كه دلش مالامال از عشق خدا باشد:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
اى عجب من عاشق اين هر دو ضد[12]
در اين باره سخن بسيار است كه قسمتى از آن را پيش از اين ذكر كرديم و بخشى ديگر از آن هم در جاى خود به طور مفصّل ذكر خواهد شد.
د) قناعت
قناعت ضد حرص و طمع است. منظور از ذكر آن در اين جا ارضاى تمايلات است به طورى كه حرام نباشد يا اين كه خدا بر او حلال كرده و جايز شمرده است. فرق آن با
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 136
رضايت بر مقدرات از همين جا معلوم مىشود، زيرا قناعت از صفات فعل است در حالى كه رضايت بر مقدرات ازصفات نفس است.
قناعت، صفت برازنده اى است كه بى نهايت بر آن تأكيد شده تا آن جا كه در تفسير كلام الهى كه فرموده:؛ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[13] آمده است كه «حيوه طيبه» آن است كه به او صفت قناعت داده شود.
و نيز در تفسير كلام الهى كه فرموده:؛ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لَا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ[14] آمده است كه حضرت سليمان درخواست صفت قناعت را داشت.
در تفسير كلام الهى نيز كه فرمود:؛ فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ أَوْ إِطْعَامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ[15] آمده است كه منظور نجات انسان از يوغ حرص و طمع است.
از اميرالمؤمنين على (ع) روايت شده است كه:
«انَّ اللهَ تَعالى سبحانه وضع خَمْسَةَ فى خَمْسَة؛ الْعِزُّ فِى الطّاعَة وَ الذُّلُّ فِى الْمَعْصِيَة وَ الْحِكْمَةُ فى خُلْوِ الْبَطْن وَ الْهَيْبَةُ فى صَلوةِ الّلَيْل وَ الْغِناءُ فِى الْقِناعَة؛[16]
خداوند تعالى پنج چيز را در پنج چيز قرار داده است: عزت و سربلندى را در اطاعت، ذلت و خوارى را در معصيت، حكمت و كاردانى را در شكمخالى، هيبت را در نماز شب و بى نيازى را در قناعت.»
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 137
از كلمات موجز رسول خدا (ص) است كه:
«عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمِع
؛[17] هر كس كه قناعت پيشه كرد عزيز و هر كس طمع پيشه كرد خوار گرديد.»
پيداست كه غالب صفات حسنه از قبيل عزت، آسايش، عفت، امانت دارى و صداقت مرهون قناعت است. چنان كه بيش تر صفات زشت هم زير يوغ حرص و طمع قرار دارند، مثل ذلّت، سختى و ....
لذا در روايتى از رسول خدا (ص) و امير مؤمنان (ع) آمده است كه:
«انَّ اخْوَفَ ما اخافُ عَلَيْكُمْ اثْنان. اتِّباعُ الْهَوى وَ طُولُ الْامَل لِأَنَّ لْاتِّباعُ الْهَوى يُصدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ طُولُ الْاملِ فَيَنْسِى الْآخِرَة؛[18]
از دو چيز بيش تر از هر چيز ديگر بر شما بيم ناكم: يكى پيروى از خواسته هاى دل و ديگرى آرزوهاى دراز كه پيروى از هوا و هوس جلوگير و سد راه حق و حقيقت مىشود و آزروى دراز آخرت را از ياد مىبرد.»
آرزوهاى دراز يكى از نتايج حرص و طمع است. لذا در روايات اكيدا از آنها نهى شده است.
از امام باقر (ع) روايت شده است:
«مَثَلُ الْحَريصِ عَلَى الدُّنْيا كَمَثَلِ دُودَةُ الْقَزَّ كُلَّما ازْدادَتْ مِنَ الْقَزّ عَلى نَفْسِها لَفّا كانَ ابْعَدَ لَها مِنَ الْخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّا؛[19]
مثل كسى كه به مال دنيا طمع دارد مثل كرم ابريشم است كه هر چه بر دور خود تار بيش ترى مىتند، بيرون آمدن از آن برايش مشكل تر مىشود تا آن كه دق كرده و مىميرد.»
و در جاى ديگر فرمودند:
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 138
«ايّاكَ وَ غرُورُ الطَّمَع فَانَّهُ وَخيمُ الْمَرْتَعُ
؛[20] زنهار! فريب طمع را نخورى كه بدچراگاهى است.»
همچنين از حضرتش وارد است كه:
«مَنْ لَمْ يُنَزِّه نَفْسَهُ عَنْ دِنائَةِ المطامع فَقَدْ اذَلَّ نَفْسَهُ وَ هُوَ فِى الْآخِرَةِ اذَلُّ وَ أخْرى؛[21]
هر كس كه از پستى طمع، خود را پاك و مبرا نسازد خود را خوار كرده و در آخرت از آن هم پست تر، رسواتر و خوارتر خواهد بود.»
ه) تواضع
صفت تواضع از منجيات است. بهترين راه براى سعادت انسان در هر دو سرا تواضع است، قرآن هم از اين صفت به لفظ «خفض جناح؛ بال فرو بستن و شانه فرو افكندن» تعبير مىكند:
..؛ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِنْهُمْ وَ لَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ[22] و بال تواضع خود را براى مؤمنين فرود آر.
در توقيع حضرت آيت الله سيد ابوالحسن مديسه اى اصفهانى از حضرت حجه- روحى لتراب مقدم الفداء- از آن به «رخس نفس؛ ارزان فروختن خود» تعبير شده است:
«وَ ارْخَسْ نَفْسَكَ وَ اجْعَلْ مَجْلِسَكَ فِى الدِّهْليز وَاقْضِ حَوائِجَ النّاسِ نَحْنُ نَنْصُرُك؛
خودت را ارزان بفروش و تكبر نكن. سر راه بنشين و خواسته هاى مردم را برآورده كن ما كمكت مىكنيم.»
در روايات علامت هايى براى آن قرار داده شده است از جمله:
امام صادق (ع) فرمود:
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 139
«انَّ مِنَ التِّواضُعِ انْ يِرْضِىَ بِالَمجْلِسِ دُونَ الَمجْلِس وَ انْ يَسْلِّمَ عَلى مَنْ يَلْقى و انْ يَتْرُكَ الْمِراءَ وَ انْ كانَ مُحِقّا، وَ لايُحِبُّ انْ يُحْمَدَ عَلَى التّقوى؛[23]
از علامت هاى تواضع آن است كه راضى باشد در پايين مجلس بنشيند و با هر كس كه روبهرو مىشود سلام كرده و جدل را رها كند اگر چه حق با او باشد و دوست نداشته باشد كه به خاطر تقوايش مورد ستايش واقع شود.»
حضرت موسى بن جعفر (ع) فرمودند:
«فقالَ التَّوَاضُعُ درجاتٌ: مِنْها انْ يَعْرِفَ الْمَرْءُ قَدْرَ نَفْسِه، ... لا يُحِبُّ انْ يَأْتِىَ الى احَدٍ الّا مِثْلَ ما يُؤْتى الَيْهِ. انْ رَأى سَيِّئَةً دَرَأَها بِالْحَسَنَةِ، كاظِمُ الْغَيْظِ، عافٍ عن النّاسِ؛[24]
تواضع را درجاتى است از جمله آن كه شخص قدر خود را بشناسد، آن چه را بر خود نمىپسندد بر ديگران هم نپسندد، اگر از كسى بدى ديد پاسخش را به نيكى بدهد، خشمش را فرو خورده، و از خطاى مردم درگذرد.»
انسان كامل كسى است كه درهر حالى متواضع بوده و تواضع را جزو ملكات خود كرده باشد در اين صورت در دارايى و ندارى، علم وجهل، حالت تعارف و غضب، غلبه تمايلات و ... متواضع و فروتن مىباشد.
بيش تر مردم حتى اگر متواضع بوده باشند وقتى يكى از تمايلات برايشان غلبه كند يا به مال يا قدرتى برسند، تكبر و خودبينى به ايشان روى مىآورد.
نقل شده است كه روزى رسول خدا (ص) در مكّه بودند. كودكان به اذيت و آزار آن حضرت مشغول بودند. روز ديگر نيز كه در مكه بودند دوازده هزار سپاهى مجهز اطراف او جمع شده بودند تا آب وضوى آن حضرت را به عنوان تبرك بر سر و صورتشان بزنند ولى تواضع پيامبر در هر دو روز يكسان بود.
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 140
اميرالمؤمنين على (ع) نيز كه در همين رابطه فرمود: «وَ فى جَميعِ الْاحْوالِ مُتواضِعا.» منظور چنين تواضعى است.
پيداست كه ضد تواضع، تكبر و خودبينى است و آن عبارت از خودبزرگ بينى كه اگر اين بزرگى را در برابر ديگرى تخيل كند تكبر و اگر نسبت به عمل، نظر يا علمش باشد عجب ناميده مىشود و اين دو از صفات رذيله انسانى است.
از رسول خدا (ص) روايت شده است كه:
«ايّاكُمْ وَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْر فَانَّ الْكِبْرَ رِداءُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَمَنْ نازَعَ اللهُ رَدائَهُ قَصَمَهُ اللهَ وَ اذَلَّهُ يَوْمَ الْقِيمَة؛[25]
مبادا بزرگى وعظمت براى خود فرض كنيد كه بزرگى، لباس خداوند عزوجل است. هر كس لباس او را بر تن كند خداوند او را در هم مىكوبد و روز قيامت هم او را به خوارى مبتلا مىنمايد.»
و نيز در موارد متعددى فرمودند:
- «اكْثَرُ اهْلُ جَهَنَّمَ الْمُتَكَبِّرُونَ؛[26]
بيش تر دوزخيان خودبزرگ بين ها هستند.»
- «لايَدْخُلَ الْجَنَّةَ مَنْ كانَ فى قَلْبِه ذَرَّةً مِنَ التَّكَبُّر اوِ الْعَصَبِيَّةِ؛[27]
هر كس كه يك ذره در دلش تكبر يا عصبانيت باشد وارد بهشت نمىشود.»
- «ثَلاثٌ مُهْلِكات، وَ شُحٌّ مُطاعٌ هَوىً مُتَّبِعٌ وَ اعْجابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِه؛[28]
سه چيز انسان را به نابودى مىكشاند: خواسته دل كه پيروى شود. بخلى كه فرمانش برده شود و خودبينى شخص.»
آفاق نيايش تفسير دعاى كميل، ص: 141
- «سَيِّئَةٍ تَسُؤُكَ خَيْرٌ عِنْدَ اللهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُك؛[29]
كار بدى كه تو را به بدى وادار كند پيش خدا بهتر از كار نيكى است كه تو را به عجب و خودبينى وادارد.»
- «دَخَلَ رَجُلانِ الْمَسْجِدَ احَدُهُما عابِدٌ وَ الْاخِرُ فاسِقُ فَخَرَجا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفاسِقُ صِدّيقٌ وَ الْعابِدُ فاسِقٌ وَ ذلِكَ انَّهُ يَدْخُلَ الْعابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًاّ بِعِبادَتِهِ يُدِلُّ بِها فَتَكُونُ فِكْرَتُهُ فِى ذلِكَ وَ تَكُونُ فِكْرَةُ الْفاسِقِ فِى التَّنَدُّمِ عَلى فِسْقِه؛[30]
دو نفر كه يكى عابد بود و ديگرى فاسق، وارد مسجد شدند. ولى وقتى كه از مسجد بيرون مىرفتند فاسق از صديقين شده بود و عابد از فاسقان، علتش آن بود كه عابد در حالى وارد مسجد شده بود كه به عبادتش مىنازيد ولى فاسق در انديشه پشيمانى و توبه از زشت كارى خود بود.»
- «ثَلاثٌ قاصِماتُ الظَّهرِ اسْتِكْثارُ الْعَمَلِ وَ نِسْيانُ الذُّنُوب وَ الْاعْجابُ بِالرَّأْى؛[31]
سه چيز پشت آدمى را مىشكند: كار خود را زياد به حساب آوردن. گناهان را فراموش كردن و عجب و خودبينى نسبت به نظريه خود.»
كسى كه به اين صفات مبتلا باشد مصداق همين كس است كه در اين كلام الهى از او سخن گفته شده است:
؛ قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً[32] بگو: آيا زيان كارترين اشخاص را به شما معرفى كنم؟ آن هايى كه تلاششان در زندگى دنيايى گم شد و خيال مىكنند كه نيكوكارند.
[1]. بحارالانوار، ج 60، ص 183، ذيل:( باب 3، ابليس لعنة الله ...).
[2]. فتح، آيه 29.
[3]. مفاتيح الجنان، دعاى سحر.
[4]. فجر، آيات 27- 30.
[5]. مجادله، آيه 22.
[6]. مائده، آيه 119.
[7]. مجادله، آيه 22.
[8]. بينه، آيه 8.
[9]. حديد، آيات 22 و 23.
[10]. توبه، آيه 72.
[11]. آنچه كه داخل قلاب مىباشد با تفاوت در متن و اقتباس از روايت است. ر. ك: بحارالأنوار، ج 100، ص 25،( باب 2، الاجمال فى الطلب)، ح 31؛ گفتنى است كه اين روايت در جاى ديگر با تفاوت در متن وارد شده است. ر. ك: مجموعه ورام، ج 1، ص 230، ذيل بيان الحب لله و لرسوله؛ مسكن الفؤاد، ص 84،( الباب الثالث فى الرضا).
[12]. شيخ بهايى اين بيت را در كشكول به مولوى نسبت داده است، ر. ك: كشكول، دفتر اول، قسمت اول، بخش چهارم؛ همچنين شيخ بهايى در جاى ديگر كشكول اين بيت را باسكندرنامه نظامى نسبت داده، ر. ك: كشكول، دفتر پنجم، قسمت دوم، بخش پنجم؛ نيز در مثنوى معنوى از مولوى چنين وارد شده است: عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد* بوالعجب من عاشق اين هر دو ضد، ر. ك: مثنوى معنوى، دفتر اول« قصه بازرگان كى طوطى محبوس او ...».
[13]. نحل، آيه 97.
[14]. ص، آيه 35.
[15]. بلد، آيات 11- 14.
[16]. ارشاد القلوب، ج 1، ص 119،( الباب الرابع و الثلاثون فى القناعة و مصلحتها).
[17]. ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغة، ج 19، ص 50.
[18]. شيخ مفيد، ارشاد، ص 113.
[19]. كافى، ج 2، ص 316.
[20]. غررالحكم، ص 272،( باب رابطة الورع و الطمع)، ح 5957.
[21]. همان، ص 298،( الطمع مذلة)، ح 6729.
[22]. حجر، آيه 88.
[23]. بحارالانوار، ج 2، ص 131،( باب 17، ما جاء فى تجويز المجادله ...)، ح 20.
[24]. كافى، ج 2، ص 124،( باب التواضع)، ح 13.
[25]. بحارالانوار، ج 217، ص 217،( باب 23، مواعظ الصادق جعفربن محمد ...)، ذيل ح 93.
[26]. وسائل الشيعة، ج 15، ص 378،( باب تحريم التكبر)، ح 20796.
[27]. نقل به مضمون ر. ك: كافى، ج 2، ص 311،( باب الكبر)، ح 7.
[28]. بحارالانوار، ج 14، ص 335،( باب 14، علامات المؤمن و ...)، ذيل ح 50.
[29]. همان، ج 69، ص 316،( باب 117، استكثار الطاعة و ...)، ح 25.
[30]. كافى، ج 2، ص 314،( باب العجب)، ح 6.
[31]. نقل به مضمون، ر. ك: وسائلالشيعة، ج 1، ص 97،( باب 22، استحباب الاعتراف بالتقصير ...)، ح 232.
[32]. كهف، آيه 103 و 104.